The Battle of Lepanto |
1- خاطره ای شیرین تر از این ندارم که در دهۀ 1330 خورشیدی بهمراه پدرم که از تهران می آمد تابستان ها؛ سوار کوپه های چوبی قطار بشویم در ایستگاه روستایمان و برویم به سواحل بندر شرفخانه و دریاچۀ رضائیه (ارومیه). شلنگ تخنه انداختن هایمان در آب های شور و کم عمق چسبیده بساحل لجن های شفابخش و قرمز شدن چشمان مان از شوری آبی که می بلعیدیم گاهی تلخ؛ کمتر از عسل های کوه سبلان مزه نمی کرد در ته بچگی های سرخوشمان در آغوش پدر ازابتدای تولدم در هجرت پایتخت. و چه نوستالوژی دیرپایی شد حتی اگر امروز فرصت بودن در سواحل هاوایی و فیجی هم مهیا بود برایم که نیست.
2- به آمارهای رسمی دو پنجم از آن دریاچه ای که همۀ آب بازیهای نسل ما بود در شرق و غرب آذربایجان که هنوز اردبیل هم با ما بود؛ خشک شده است و سه پنجم باقی مانده که بسرعتی بیشتر در حال نابودی است. در علت های برشمرده برای این خسران زیست محیطی طیفی از مهم و اهم همدیگر را پوشش داده اند از جمله دوپاره کردن دریاچه بزور جاده ای مالرو، تغییرات اقلیمی آب و هوا، سد سازی های بی رویه بدون رعایت حقآبه های توافق شده برای دریاچه و ... الاماشاءالله. وحرف کلان ناگفته را به هزار زبان بزبان آورده اند کارشناسان محیط زیست: "اصرار کهنه پرستان و قضا و قدری حاکمان به زیست بی دانش جمهوری اسلامی در عصر دانش".
و اما بعد:
3- تأثیر این پدیدۀ مخرب در حال گسترش سریع بر اکولوژی منطقه و تهدیدی که بهزار دلیل زندگی شرق و غرب آذربایجان را هدف کوتاه مدت خود قرار داده است چنان عیان و فاجعه بار است که امام جمعۀ هفت تیر کش اما کشاورز و لطیفه پرداز ارومیه جناب حسنی معروف را هم به اعتراف واداشته است؛ باعث یکی از نایاب ترین اعتراضات مدنی اهالی منطقه شده با خواست مشخص "چاره ای برای این فاجعه". انتظار از "اصرار کهنه پرستان قضا و قدری حاکمان به زیست بی دانش جمهوری اسلامی در عصر دانش" در مورد سیاسی امنیتی ندیدن این اعتراض و مدارا و تساهل؛ انتظاری بیهوده است در جائیکه آب بازی بچه ها را هم و چه می گویم کمک سمبلیک شیشه پاک کنی خودروها بقصد یاری و همدردی با کودکان کار را هم سیاسی می بیند و سیاسی می خواهد برای لوث کردن اصل قضیه ( مشکلات مدنی)
4- اما- واین اما خیلی مهم است- ما چه می کنیم؟ نشسته ایم در خنکای سواحل اروپا و امریکای سبز. و کیبورد هایمان را صیقل می دهیم با "خیزش آذربایجان" ، "یاشاسین آذربایجان"؛ "فراخوان آذربایجان"؛ "یک گام دیگر تا سرنگونی رژیم" و ... اف. و چه بهتر از این که به استناد حرف بی مسئولیت و مفت ما حاکمان ضد علم و دانش و تجربه؛ زیباترین حرکت مدنی کل تاریخ مدرن ایران را سیاسی امنیتی بهانه کنند و نه تنها فرزندان ما را به مسلخ ببرند بلکه مهمتر اینکه اصل نابودی منطقۀ "دریاچۀ ارومیه" را لوث کرده و از حداقل تلاش برای نجات دریاچه را نیز از سر باز کند. با جوی که ما می سازیم و بکام جمهوری اسلامی می سازیم؛ دو فاجعۀ عمیقتر اتفاق خواهد افتاد. در داخل و خارج ایران موضوع دریاچۀ ارومیه سیاسی محض تلقی شده و از اظهار نظر و انتقاد و چاره جویی متخصصان دلسوز جلو خواهد گرفت. دو دیگر اینکه در حالی که نه "خیزش"ی -خیزش کلمه ای صد در صد سیاسی است- در کار است و نه دنباله ای برای آن متصور؛ "امر سیاسی" را تا حد ادعاهای چوپان دروغگو ارزان و بی ارزش خواهیم کرد. نکنیم این هیجان زدگی بی ریشه و منفی را. اگر ایران را دوست داریم. یا...هو
۶ نظر:
دلقک جان به این چشمای کم سوی ما رحم می کردی اخه...این بنفش جیغ چیه عزیز جان...
میشه ترکیب رنگ صفحه رو به حالت قبلی برگردونی؟
پایدار باشی
اتفاقاً این موضوع کاملاً سیاسی است، وقتی مجلس با طرح دولت برای انتقال آب به دریاچه ارومیه مخالفت می کند و بودجه ای برای آن اختصاص نمی دهد نشان می دهد این روزها همه چیز در حال نابودی است به خاطر یک نبرد سیاسی خطرناک...
سلام بر رعیت!
ببخشیدو حق با شماست. یک انتخاب تصادفی بود و نه سلیقۀ من. بازهم اگر با صفحۀ جدید راحت نیستید بفرمائید تا تعویض کنم. فقط بجهت تنوع مذاق است تغییر رنگ ها و پرهیز از یکنواختی رسوبگر! و خطرناک البته. یا...هو
سلاو و درود بر دلقکی که خلق و خلق(این را ندیده میگویم)و منطقش به الکسیس زوربا انار الله برهانه میماند.
3 ماه بی خبری را حمل بر دل زدگی مکن و بدان و آگاه باش که هم من و هم چپقم هر دو به انتظار دیدنت یا میسوزیم یا دود میکنیم!
در این 3 ماه چه آنوقت که در سفر بودی و چه آن زمان که سفر در اندیشه ی تو بود تو را خوانده ام واز حضرتت فراوان یاد کرده ام
هرگز ز یاد تو غافل نبوده ایم
یا برده ایم نام تو را یا شنیده ایم
اما دلیل نگاشتن امروزم چیست؟
امروز صبح که طبق معمول با چشمانی آلوده به پف کبریت به پیاله ی چپق میکشیدم به مقابل یارانه (قال الایت الله صدیقی) آمدم تا تو باشی و نوشته هایت شریک این دود غلیط که بزرگی میفرمود "نه دوست را بی دود میخواهم و نه دود را بی دوست"!
الغرض- به ناگاه چشمم به رنگ بنفشی روشن شد که در آن میشد هرچیز را متصور شد الا سیرک.
لا مذهب به رنگ دیوارهای زیر زمین وزارت داخله ی دستاربندان میماند که گویا در این سال ها عقل و ذکاوت از سر زندانیان غائب! میرباید.
متاثر شدم و حیرت زده پک های تند و طولانی به چپق زدم. لختی بعد که اندکی آرام گرفتم دیدم چپق هم از تحیر دود نمیکند
بس است..........
خانه را ترک کردم و در این اندیشه که تو کجایی و چه بر سرت آمده بودم. حالا آمده ام و میبینم آن رنگ که شرح مبسوطش دادم برچیده شده و رنگی نو به جایش نشسته.
دانستم که زنده ای و سرزنده و قصدت اصلاح رنگ است اما..
اما بیا و رنگ سیرک ما را به همان رنگی برگردان که بود. نگذار حاطره ی رنگ سیرکت در کنار تمام خاطرات خوش دیروز داشته و امروز نداشته برایمان نوستالژیک شود.
و در پایان اگر سخنم به دلت نشست که شکر -اما اگر دلت را زد بدان که جان ناکجاآبادی از این تغییرات سخت در خطر است
الی المهرج الایرانی
من الناکج الابادی
سلان استاد
کونویا توخوندوغونوزا گوره ساغ اولون
سلام اقای المهرج الایرانی من الناکج الابادی.
در شهر "گی"ها که خبرت را داشتیم چنان غیبت زد که نگرام شدم برای برایتون! به دو خوانش.
و چه خوب شد که بالاخره جیغ بنفش شما هم در آمد دراین رنگ آمیزی جدید سیرک!و اگر نبود برکتی بیش از این بر این تغییر دکوراسیون بازهم مزید بر استغاثه بود. قهوه در لندن که نشد آدرس برایتون را مرحمت می کردی برای آخرین ساحل دریا! مرسی و آخرین وضعیت زیبا ترین هم است بر مذاق خودم. تحمل بفرمایید عادی می شود. مرسی و یا...هو
ارسال یک نظر