۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

عملیات هوایی اسرائیل در حمله به کارخانۀ یرموک در سودان یک شاهکار بدون نقص بود!



مقدمه: خیلی راحت نبودم برای تصمیم به نوشتن این مطلب. زیرا که یک نظامی - حتی بازنشسته - یک نظامی است و سخت است از توانایی های نظامی یک دشمن - تو بخوان رقیب حداقل - نوشتن برای او. از سوی دیگر اما چشم بستن بر واقعیت بروز کرده در صحنه نه تنها کمکی به نیروی خودی نمی کند بلکه محتمل قریب به یقین است که باعث اشتباه محاسباتی هم بشود و فاجعه ای ببار بیاورد. بویژه در زمانه ایکه حکومتی پوشالی و رجزحوان و دیگر هیچی مثل جمهوری اسلامی خامنه ای موضوع پندگیری و عبرت آموزی باشد. بنابراین تصمیم گرفتم راجع به موفقیت اخیر اسرائیل در عملیات یرموک در جنوب سودان بنویسم و در همین مقدمه یادآوری کنم که این مطلبی غیر سیاسی و بدون توجه به "کی در کدام طرف ایستاده است" است و فقط نگاهی است به اولاً موفقیت بی نظیر این عملیات نظامی و ثانیاً بازگفتن از برخی چرایی های آن:

1- با خاطرات دورم از فرماندهی دانشکدۀ خلبانی نیروی هوایی شاهنشاهی شروع می کنم. و در آنجا این نکته را برجسته می بینم که بچه های ایرانی اعزامی به امریکا جهت آموزش های خلبانی استعدادی غریزی و نبوغی خدادادی داشتند در یادگیری فن خلبانی و تقریباً هیچ کدام از همدوره های آنان از سایر کشورها چه اعراب خاورمیانه و افریقایی بودند یا خلبانان خود امریکا - مجتمع در مدرسۀ خلبانی پایگاه هوایی در تگزاس - یارای هماوردی با بچه های ایران را نداشتند. و تنها کشوری که گاهی خلبانانش پابپای ایرانیان نخبه نشان می دادند اسرائیلی ها بودند و بس.

2- اما چرا اینطور بود؟ در مورد ایرانی ها که گفتم بدلیل استعداد غریزی و ژنتیکی فوق العاده ای بود که در یادگیری و مهارت پرواز داشتند و البته غرور و رفاه سرشاری که از ایران پمپاژ می شد. اما در مورد اسرائیل کمی موضوع متفاوت بود: به این مفهوم که اسرائیل بدلیل محروم بودن از عمق استراتژیک - تنها بودن در منطقه - و همینطور عمق تاکتیکی - کم وسعت و کم طول و عرض بودن سرزمین اصلی - و البته محدودیت درتأمین نیروی زمینی پرتعداد بخاطر محدودیت جمعیت مجبور بود از روز اول بوجود آمدن استراتژی جنگی - اعم از دفاع یا حمله - خود را بر عنصر برتری هوایی مطلق بنیان بگذارد و گذاشته بود و است. لذا تربیت از داخل قنداقۀ جوانان اسرائیلی با این حساسیت و آموزش و تلقین مدام توأم بود و است که "اگر دشمن بتواند بر آسمان اسراییل مسلط شود فاتحۀ کشوری بنام اسراییل باید خوانده شود". لذا جوان اسرائیلی با این آموزش کمی هم نگران ِ همیشه" چنان در آموزش و یاد گیری با انگیزه و متمرکز بود که همراه با خلبانان ایرانی زبانزد عام و خاص باشند از جنبۀ مهارت های حرفه ای در آن روز جهان. ودر تعریفی خلاصه تر و دقیق تر می توان اینطور گفت که خلبان اسرائیلی از بدو طفولیت یاد می گیرد که: "اولین کوچکترین اشتباه آخرین بزرگترین اشتباه هم خواهد بود".

3- مروری بر جنگ های کوچک و بزرگ اسرائیل در منطقه هم دقیقاً همین آدرس را بشما می دهد که در هر جنگ و عملیاتی که اسرائیل امکان - کاربرد نیروی هوایی - اولاً و اطلاعات - شروع پیشدستانه - ثانیاً را داشته است توانسته بلافاصله برتری هوایی خودش را دیکته و عملیات را ببرد. و در غیر اینصورت چه عملیات رمضان بوده با اعراب که نتوانسته پیش دستی کند و جنگ زمینی شده لاجرم و چه جنگ 33 روزه بوده با حزب الله که محدودیت استفاده از برتری هوایی داشته است با موفقیت روبرو نشده است.

4- این درست است که عملیات یرموک با استفاده از بهترین تکنولوژی روز - چه در کاربرد عناصر هجومی بمب افکن های جنگندۀ F15 و چه هواپیماهای پشتیبان - انجام شده است. و این هم درست است که این عملیات هم بدلیل اخبار طوفان سندی و هم بعلت عدم تمایل اسرائیل برای تبلیغات عملیات پیشدستانه و نیز بدلیل نوعی بطئیت طبیعی در کشف و معرفی اقدامات نظامی بصدر اخبار رسانه های معمولی و روز صعود نکرد. اما همۀ این ها باعث این نیست که انجام چنین عملیات دقیق و بی نقصی و در چنین بعد مسافت بعیدی (4000 کیلومتری) یک شاهکار نظامی بی نظیر معرفی نشود. و بطور قطع پروندۀ این عملیات اینک بر روی میز همۀ اتاق های جنگ دوست و دشمن اسرائیل پهن است و بزودی بعنوان یک عملیات بی نقص هوایی کلاسیک وارد کتاب های هنر جنگ خواهد شد.

5- در اینجاست که هم آن سؤال اخیر "چرا اسرائیل بعد از انهدام پهپاد ایرانی حزب الله بجای هلهله و شادی پیروزی بخودزنی و انتقاد از چرایی نفوذ نیمساعته زد" جواب می گیرد و هم آن خوش خیالی من که گفته بودم اسرائیل از جنبۀ تاکتیکی توان حمله به تأسیسات اتمی ایران را ندارد. موضوع بسادگی این است که اسرائیل حتی نفوذ یک پشه به قلمرو هوایی خود را فاجعه می داند و شروع به چاره یابی می کند و بجای خوابیدن در باد تبلیغات "من آنم که رستم بود پهلوان" کمترین نقاط ضعفش را با بی رحمی علنی و رفع می کند. اما در مورد بور شدن خودم در ارزیابی توان تاکتیکی حملۀ اسرائیل به ایران هنوز هم نمی توان با قاطعیت به برتری او گردن نهاد. زیرا که حتی اگر عملیات یرموک از نظر بعد مسافت و حملۀ نقطه ای دقیق قابل شبیه سازی با حمله به تأسیسات اتمی ایران باشد - که هست - اما از نظر حجم عملیات و تعداد هواپیماهای مورد استفاده و نوع تأسیسات مورد حمله قابل مقایسۀ راحت نیست. ضمن اینکه کماکان عدم تمایل استراتژیک اسراییل برای حمله به ایران بقوت خود باقی است. یا...هو

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

سخنرانی آیت الله خامنه ای در همدردی با مردم امریکا در کدام کانال پخش می شود!؟

undefined
طوفان سندی در امریکا

1- یکی از نخ نما ترین دروغ های تاریخی ساخته شده توسط جمهوری اسلامی تفکیک قائل شدن بین ملت ها (بخوان آدم ها) و دولت های حاکم بر آن ها (بخوان شیطان ها) - البته بجز یهودیان و اسرائیلی ها که دولت و ملت ندارند و همه از دم شیاطین بالفطره اند! - است. بعبارت دیگر هر موقع صحبت از استفاده از ابزار دیپلماسی برای حل مشکلات ایران با جهان می شود بلافاصله با این پاسخ روبرو می شود که جمهوری اسلامی به دیپلماسی در عرصۀ عمومی و گفتگو با ملت ها معتقد است و نیازی به دیپلماسی سیاسی با دولت های غاصب و خودخوانده ندارد.

2- اینک در امریکا فاجعه ای طبیعی رخ داده است و ملت امریکا را اعم از مسلمان و مسیحی و خداباور و خداناباور متأثر و متأسف و درد مند کرده است. و اتفاقاً به رنگین پوستان و مسلمانان حاشیه نشین و ارزان نشین بیشترین خسارت ها و تألمات را وارد کرده است. این موضوع صحنه ای را بوجود آورده است که بسیار مناسب است برای دیپلماسی عمومی و تبلیغات انسانی و رحمانی گروه حاکم بر ایران و در رأس همه آیت الله خامنه ای. لذا بطور بدیهی انتظار می رود که اولاً حکومت ایران بعنوان یک واحد سیاسی در دنیا و مثل همۀ دولت های مشابه نسبت به این فاجعه عکس العمل نشان دهد/می داد؛ و مهمتر اینکه آیت الله خامنه ای بعنوان رهبر معنوی و مذهبی جامعۀ شیعیان ایران و جهان! شخصاً نیز وارد معرکه شده و نسبت به وقوع فاجعه اظهار نظر و نسبت به خسارت دیدگان ابراز محبت و توصیه و همدردی و مساعدت کند/می کرد.

3- چون تا این لحظه صدایی از ایران بلند نشده برای اظهار تأسف و یاری - برعکس دول غربی که در نخستین ساعت های کوچکترین زلزله در ایران اظهار همدردی و کمک می کنند و کرده اند - خواستم آبروداری کنم و حالا که همۀ حکومت ایران در حال زیرآب زنی همدیگر هستند و وقت اندیشیدن به فرصت هایی که در اختیارشان قرار می گیرد ندارند تا کمی خودشان را آدم هم بنمایانند؛ و البته بعنوان یک ایرانی که شرمنده ام از این همه دروغ و دغل و شعارهای بی بنیاد؛ خواستم یادآوری کنم که لطفاً تا دیر نشده اقدام کنند تا ما هم - فارغ از سیاست و مخالفت و موافقت - سهمیۀ آدمیت خودمان را بشناسنامۀ یک ملت حفظ کنیم در دنیایی که همینجوری هم به اندازه زشت و کریه است و نباید این لحظات تألیف قلوب یکدیگر را نیز به هیچ و پوچ بگذرانیم.

4- با اظهار تأسف از فاجعۀ گردباد و طوفان سندی و رنجی که به امریکائیان تحمیل شده است. یا...هو

خطاب به رفیقدوست نامرد: نامردی به زندۀ فاضل بس نبود می خواهی جنازه اش را هم بی آبرو کنی؛ نامرد!

The Death of Cleopatra by Juan Luna1881.jpg

The Death of Cleopatra


1- محسن رفیقدوست در وبسایت شخصی اش نوشته است:
هفده سال پیش زمانی که تخلف مالی یکی از نزدیکان خویش و ارتکاب جرم در نظام بانکی توسط وی برایم آشکار گردید؛ با آنکه هیچ گونه ارتباط حقوقی با من نداشت، پیشگام بر بازگرداندن بیت‌المال شدم تا آنجا که برای بازگرداندن «فاضل خداداد» متهم اصلی آن پرونده به ایران [بر اساس اعتمادی که به من بود] چنان عمل کردم که یکی از مسئولین یادآور شد «اقدامی که تو کردی توسط نهادهای قانونی ذیربط بدین شکل نمی‌توانست انجام شود».
2- کل مطلب نوشته شدۀ سردار رفیقدوست هم کوتاه است. ولی من بهمان "بر اساس اعتمادی که به من بود" داخل کروشه کار دارم. و نمی خواهم پروندۀ ناپاک و سراسر رانت سیاسی و نظامی و اقتصادی و مقامی رفیقدوست را که  مشحون از زد و بند و خیانت و چپاول و اتلاف سرمایه های ملی و نظامی و انسانی و... است را واکاوی کنم.

3- منظور شرم آور و تصریح نشدۀ جملۀ داخل کروشه؛ عبارت از اعتمادی است که مرحوم فاضل خداداد به محسن رفیقدوست داشت و کرده بود. و بنا به "امان"ی و اطمینانی که رفیقدوست به فاضل داده بود با پای خودش از خارج برگشت و به مسلخ دادگاه انقلاب فرستاده شد و اعدام شد. البته همۀ دیگر ادعاهای رفیقدوست در مورد دخیل نبودن در اختلاس مزبور چرند و غیر مستند است و همۀ آن اختلاس سال 74 بطور مستقیم و یا بواسطۀ برادر دزد و لاتش (مرتضی رفیقدوست) به حاج محسن عضو مؤتلفه (سیاسی) و سرتیپ از مهد تا لحد سپاه (نظامی) ارتباط تنگاتنگ داشت. و اسناد دادگاه این اختلاس گویای واقعیت است. شاهد مثال اینکه اگر ایشان دخیل نبود پس چه خصوصیتی با فاضل خداداد داشت که چنان رفیقش باشد که او امان او را تضمین زندگی اش بداند. و اصلاً برادر رفیقدوست داخل آدم نبود که بانک صادرات به او یک ریال هم اعتبار بدهد. بگذریم و برگردم به آن سوء استفاده از اعتماد خداداد به قول و تعهد و مردانگی محسن رفیقدوست.

4- پیران دیده اند و جوانان شنیده اند و امروز هم در دنیای مدرن مرسوم است که بسیاری از قول و قرارها و بده بستان ها و امانت سپردن های مادی و معنوی و زن و دختر و ناموس و معاملات حتی کلان فقط به تعهد شفاهی دو طرف انجام می شد و می شود. بدون اینکه سند و امضاء و تعهد کتبی و قرارداد و از این قبیل در کار باشد. بویژه اینکه این "مرد سرش برود بهتر است که قولش برود" در جامعۀ ایران قبل از انقلاب  و علی الخصوص در بین اقشار متدین؛ و مهمتر از آن در بین صنوف خاصی از مشاغل بسیار متداول و هویت بخش بود. و عدول از آن قبحی بالاتر از بی ناموسی داشت. 

5- این را بدین جهت می گویم که محسن رفیقدوست هم بالغ شده در قبل از انقلاب بود و هم مسلمان متشرعی بود و هم خانواده ای اصالتاً "بارفروش" و "میدونی" داشت. که صنف بارفروشان امثال طیب حاج رضایی که در غائلۀ خرداد 42 اعدام شد جزو بارزترین سمبل های لوطی گری و پهلوانی و عیاری و مردانگی بودند و هنوز هم داعیه اش را دارند. و به این خاطر بود که مرحوم فاضل خداداد به امان محسن رفیقدوست اعتماد کرد و جان باخت. و امروز البته بلطف جمهوری اسلامی، ایران تنها کشوری در جهان است که هیچکس به چشم خودش هم اعتماد ندارد.

6- از چند روز پیش که این افتخار به نامردی توسط رفیقدوست اعلام شده و کسی هم پاسخی نداده؛ خیلی اذیت می شدم که یکی باید مهار بزند به این پلشتی انسانی. چه؛ رسم زمانه اگر بر آدم فروشی و نه حتی رفیق فروشی بچرخد و باعث افتخار هم باشد چه روزگار "گُهی" می شود این زمانه. و شوربختانه در جمهوری نکبت اسلامی روزگار ایرانیان شده است بدتر از هر زمان ومکان تاریخی. و آیا محسن رفیقدوست با دروغ و فریب فاضل را به ایران برگرداند که با کشتنش هیجان جامعه را بخواباند برای در بردن خودش یا برادرش. داوری نمی کنم. ولی روند گذشته تا امروز علایمی مشخص از پستی آدم های مدعی دارد. و در هر حالتی محسن رفیقدوست یک "نامرد" است! یا...هو

افزوده: مطلب بالا را درست یک سال پیش نوشتم با تیتر (با هر معیار و قضاوتی سردار محسن رفیقدوست یک "نامرد" است!) هنگامی که محسن رفیقدوست پس از سالها آخور بستن خویش به بنیادی بنام نور که انحصار واردات دارویی کشور یکی از سرشاخه های فعالیت بنیاد آقا محسن است بوی کباب شنیده بود و قحطی و رانت و دلار چند نرخی - در همین روزهای پارسال - و داشت از تاریکی به صحنه بازمی گشت. این روزها که دوباره رفیقدوست اختلاف رانت 2000 تومان در هر دلار را دیده و سرعت باز گشتش را زیاد کرده است؛ و از جمله ناچار شده به آن نامردی که اشاره کرده ام پاسخ بدهد در مورد مرحوم فاضل خداداد. رفیقدوست گفته است:

خبرگزارى ایسنا به نقل از هفته‌نامه «تجارت فردا» نوشت که محسن رفیق‌دوست گفته است: اگر می‌گفتند برای چه فاضل خداداد را اعدام کردند، بهتر بود. من به او امان داده بودم که به ایران آمد؛ به همین دلیل رفتم پیش آقای محسنی‌ اژه‌ای و به وی گفتم که در زمان پیغمبر یک سرباز را امان داده بود، پیغمبر گفت شخص را آزاد کنند. من که از مسوولان نظام هستم و به وی امان داده‌ام و آوردمش، می‌توانست نیاید؛ البته او را هم با تهدید آوردم و راحت نیامد.
وزیر اسبق سپاه ادامه داد: خب به هر حال، آقای اژه‌ای بعد پرونده را گذاشت جلوی من. نمی‌توانم برای شما – مخصوصا که خانم هستید- بگویم که در آن پرونده چه خواندم. اگر من هم قاضی بودم، فاضل را به اعدام محکوم می‌کردم. نه به خاطر… این بخش را ضبط نکنید تا برای خودتان بگویم …
او دروغ می گوید مثل ... و حالا برای تبرئۀ خودش و خلاصی از دوزخ روانش که از نامردی اش در مورد خداداد مثل سایه دنبالش می کند همیشه؛ بی شرمانه از جنازۀ پوسیدۀ فاضل هم نردبان می سازد برای تبرئۀ خودش تا رفیقش را که به نامردی بکشتن داده بی ناموس و هرزۀ جنسی و خائن هم معرفی کند. این دیگر اوج دنائت موجود دوپاست که حتی به استخوان های پوسیدۀ قربانی اش هم رحم نکند بعد از 17 سال. این موجود هیولا همان اسوه ایست که جمهوری اسلامی وعدۀ ساختنش را داده بود! یا...هو 

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

آقای لاریجانی (علی شون) هول نشو هفتۀ آینده انتخابات امریکاست نه جمهوری اسلامی!

Bishop Bernardo de' Rossi


1- این روزها هرجا را که نگاه می کنی یا حتی نگاه هم نمی کنی فقط یک نام را می بینی: علی لاریجانی رییس مجلس شورای اسلامی. نشست با روحانیان در قم در همان حال حضور در مجلس در تهران. ملاقات با مراجع در قم بلافاصله مصاحبه با خبرگزاری ها در تهران. رفتن بدانشگاه و سخنرانی و همزمان شرکت در جلسات حزبی در شهرستان ها و بازهم سخنرانی. خلاصه انیجا لاریجانی، آنجا لاریجانی، همه جا لاریجانی علی شون. ماجرا چیست؟

2- ماجرا برمی گردد به 7/5 سال پیش که علی لاریجانی نامزد ریاست جمهوری جناح سنتی اصولگرایان شد و با رأیی کمی بیشتر از یک میلیون نفر یکی به آخر مانده درآمد و بور شد حسابی. البته که من هم تصور نمی کردم آن حقارت باخت به همه این همه در روحیۀ ایثارگر این جوان! اثر گذاشته باشد تا جائیکه این روزها چنان او را از خود بی خود کند که بی خودی شروع به تبلیغات ریاست جمهوری بکند که هر کس از بیرون نگاه کند تصور می کند اوست که رقیب اوباماست و نه رامنی در هفتۀ آینده.

3- علی لاریجانی که با فلسفه و ادبیات و رسانه هم اخت است با آگاهی به ضرب المثل "در شهر کوران یک چشم پادشاه است" بدجوری خودش را پیروز میدان امروز می بیند و یک نفس دارد برای میدان فردا در جبۀ ریاست جمهوری خیال های خام می بافد. او که 7 سال از 7/5 سال گذشته را زیر بیضۀ امام زمانی احمدی نژاد و تأییدات مکرر نایب برحقش امام خامنه ای! سپری کرده و حتی مفتخر بدریافت صفت مبارک "رذل" شده از خامنه ای در جریان دو دو کردن مجلس هشتم برای پسر محبوب پدر قدر قدرت؛ حالا چنین می نمایاند که گویی دردانه ای از عقل و درایت و مدیریت و استقلال و سیاست ورزی بوده است در همۀ این سال ها و چه حقی از او ضایع شده است کلان.

4- لاریجانی بعد از اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست بدست هم دادند که احمدی نژاد چنان خامنه ای را خوار و زار کند که قبیلۀ اراذل و اوباش وابسته اش نتوانند با همۀ زور سپاه و بسیج و مصباح و آقا ترانی در جبهۀ پایداری هم در انتخابات مجلس از پیر وپاتال های فسیل روحانیت مبارز و مدرسین قم در جبهۀ متحد پیش بیفتند؛ تا لاریجانی علاوه بر صعود به رأس اصولگرایان حداد عادل را شکست بدهد و بشود رییس مجلس نهم؛ چنان هول برش داشته از محاصرۀ رفقا و مجیز همکاسه ها که از روز شروع مجلس نهم یک روز هم آرام و قرار نداشته برای دورخیزی اساسی برای انتخاب رییس جمهور یازدهم.

5- لاریجانی که گفتم بدجور بور آن کنفت شدن سال 84 است و بیشتر از آن تحقیر هایی که در دورۀ احمدی نژاد تحمل کرده برای نزدیکی فکر و سلیقۀ ارباب به پسر آهنگر؛ می خواهد حتی یک روز را هم از دست ندهد برای تبلیغات رییس جمهور شدنش. او به غلط گمان می کند که خامنه ای از اوضاعی که بهم زده جان سالم بدر خواهد برد و در خرداد 92 تنفیذ حکم رییس جمهور جدید بدست او خواهد بود. اما بدرست فکر می کند که اگر خامنه ای رهبر باشد چاره ای جز حمایت از او برای ریاست جمهور 92 نخواهد داشت. زیرا که او هم مورد تأیید سنت گرایان روحانی قم است و هم نامزد سنت گرایان مجلس در تهران. زیرا هاشمی که نخواهد آمد و برای محکم کاری سنش هم ممنوع خواهد شد در قانون انتخابات جدید و ولایتی هم رأی ندارد و نخواهد آمد و ناطق و پورمحمدی هم روحانی اند و سحت است بجایی برسند در جو ضد هر چه آخوند جامعه. پس می ماند قالیباف تنها که اگر خامنه ای جلوش را نگیرد تنها رقیب بالفعل خواهد بود.

6- لذا لاریجانی می خواهد از فرصت "حالا که همه مشغول خودشان هستند" استفاده کند و از منظر خودش با چراغ خاموش هرچه ممکن است برای خودش تبلیغات بکند تا اولاً محک بزند که اگر بیاید با آن پس گردنی سال 84 روبرو نخواهد شد و ثانیاً حالا که قالی باف نمی تواند هم بدلیل پرنسیپ های شخصی و هم بعلت تمرکزش بر شهر تهران و هم بدلیل هیستری ضد قالیباف اراذل و اوباش خامنه ای؛ دست به تبلیغات پیش هنگام بزند بویژه در شهرستان ها؛ از فرصت بوجود آمده استفاده کند و بقول خودش با "ساکتین فتنه بودنش" تجارت سیاسی بکند. زیرا که امروز و با افول ستارۀ بخت اجمدی نژاد؛ "ساکتین فتنه" برای خودش بِرَندی شده هم بُرَنده و هم بَرَنده. من هم اگر معتقد به ماندن خامنه ای بودم شم سیاسی لاریجانی را تأیید می کردم. چون رییس جمهور مورد تأیید خامنه ای حتماً باید یک صفت ممیزه داشته باشد با عنوان "رذل". و علی لاریجانی چه در ریاست مجلس و بردگی در مقابل خامنه ای و بخاک سیاه نشاندن کشور به وضع امروز نقش برجسته ای بازی کرده است و هم مهمتر از آن به صفت "رذل" از سوی خامنه ای مفتخر شده است در جریان هوکردن پسر محبوب در مجلس هشتم. یا...هو

۱۳۹۱ آبان ۷, یکشنبه

شریعتمداری: سرزنش خامنه ای را رها کنید یک غلطی کرده حالا!

The Magic Circle



1- اوضاع همان قدر که در داخل ایران و بمناسبت رنج بی حد مردم تأسف بار بنظر می رسد اما در سویه ای دیگر برای حاکمان و بویژه خامنه ای بوی صحرای محشر را می دهد: از سویی کارد گرانی و بی عرضگی حاکمان به استخوان مردم و بویژه طبقات متوسط شهری رسیده است و گزارشات مستند و مستدل از سطح خیابان های تهران حاکی از به دندان سایی رسیدن مردم کوچه و بازار دارد از خشم و نفرت و استیصال. و این نشان می دهد که مردم از حالت انفعال به حالت انفجار در حال تغییر موضع هستند و قابل پیش بینی نیست که چه هنگام بزودی خشم انباشته از نفرت خویش را توی روی حاکمان قی خواهند کرد حسابی. در سوی دیگر اما استیصال رژیم است و بویژه آیت الله خامنه ای که هر روز بیش از روز پیش مورد اتهام و سؤال و بازخواست شرکای (اصلاح طلبان) پریروز و رفقای دیروز (اصولگرایان میانه رو شده) واقع می شود و راه برون رفتی نمی یابد.

2- شریعتمداری کیهان بازهم میانداری کرده و سرمقاله ای در جهت نجات ارباب بزرگ برشتۀ تحریر در آورده است که خودش در همان ابتدا اشاره می کند که این نوشته تف سربالاست گفتنش ولی ناگفته اش هم نمی توان گذاشت. او که قصد دارد موضع خامنه ای در حمایت تام از احمدی نژاد را توجیه کند و به زخم زبان زن ها و متلک گویان - حالا دیگر سراسری و همۀ اراذل و اوباش هم - زنهار بدهد که بس کنید این سرزنش های روزمره و بی پایان را؛ تلاش می کند که بدون نام بردن از او و بمیان کشیدن مستقیم لاشه اش بمیدان بی آبرویی ایز گم کند با پرداختن به حزب الله و وفاداری آنان به آیت الله و پشت کردن به احمدی نژاد. اما موفق نمی شود و ناچار می رود سر اصل مطلب و این پاراگراف را می نویسد:

3- بدون آن كه قصد مقايسه اي در ميان باشد و تنها به عنوان يك مثال و نمونه درس آموز تاريخي بايد پرسيد؛ آيا طلحه و زبير، آن هنگام كه در ركاب رسول خدا(ص) و براي مقابله با دشمنان اسلام شمشير مي زدند و از جان خود مايه مي گذاشتند، قابل تقدير نبودند؟ و آيا مولاي بزرگوار ما حضرت اميرالمومنين عليه السلام از آنان حمايت نمي كرد؟ اما وقتي همين طلحه و زبير كه آن همه مورد حمايت و تقدير بودند پاي از صراط مستقيم بيرون نهادند و پيمان شكسته و به اصحاب شام پيوستند و در آوردگاه فريب جمل به تخاصم و كينه توزي لشگر آراستند، حضرت امير(ع) ابتدا به اندرز و نصيحت آنان پرداخت و عهدي را كه بسته و شكسته بودند يادآور شد اما هنگامي كه اصرار آنها به مقابله را مشاهده فرمود، با آنان به نبرد پرداخت. اكنون بايد به كساني كه داعيه اسلام و تشيع و پيروي از مولاي متقيان را دارند گفت؛ كدام اقدام حضرت امير عليه السلام را- نستجيربالله- «خطا»! مي دانيد؟! حمايتش از طلحه و زبير يا مقابله حضرت با آنان را؟!
3- او که می داند زمان درازی است که حزب الله بریده و تکه تکه شده و بمحاق رفته است؛ مردۀ آنان را بنفع خامنه ای مصادره کرده و بی عملی و سکوت و انفعال آنان را مرتبط می کند با رأی 25 میلیونی احمدی نژاد و بطعنه می گوید که عدم حمایت حزب الله و هواداران محرومش از او در جریان رفتارها و نامه نگاری های اخیرش نشانه ای صادق از حمایت آنان از خامنه ای دارد. در حالیکه خودش بهتر از همه می داند و بارها در همین کیهان زبان به ملامت گشوده است که چرا حزب الله منفعل شده و دیگر به حمایت از خامنه ای شهر را قرق نمی کند. واقعیت امر این است که احمدی نژاد با رفتار و گفتار خودش در این یکی دوسالۀ اخیر پرده های ضخیمی از جهل و تاریکی را از جلو چشمان حزب اللهی ها زدود - بتعبیر زیبای مطهری غیرت و تعصب آنان را سلب کرد - و حزب اللهی های مخلص و بی مزد دریافتند که چه کلاه گشادی سرشان رفته در نظام مقدس. منظورم البته که دادن بینش نیست از سوی احمدی نژاد. بلکه منظورم دقیقاً ایجاد تردید و تأمل و بازنگری است که حزب اللهی ها هیچگاه تاکنون به آن تن نداده بودند.

4- او دوباره برمی گردد و حزب الله را اسم مستعار خامنه ای قرار می دهد و می نویسد:
حزب الله افتخار مي كند و اين افتخار را به حساب لطف خداوند تبارك و تعالي و پيروي از ولي امر خود كه در طول پيروي از رسول خدا (ص) و ائمه اطهار عليهم السلام است مي نويسد كه از آقاي هاشمي رفسنجاني در مقابل ملي گراها، سكولارها و شماري از مدعيان اصلاح طلبي دفاع جانانه كرد. و افتخار مي كند در حالي كه از مواضع آقاي خاتمي نگراني هاي جدي داشت، از وي در مقابل هجوم افراطيوني كه در پوشش اصلاح طلبي به مقابله با او آمده و امروزه آشكارا به آمريكا و اروپا و اسرائيل پناه برده اند، حمايت كرد. حزب الله افتخار مي كند از آقاي احمدي نژاد قبل از آن كه متاسفانه حلقه انحرافي به درون كابينه نفوذ كند، در مقابل اصحاب فتنه آمريكايي- اسرائيلي 88 دفاع كرد و با راي بي نظير 25 ميليوني او را به رياست دولت برگزيد.
و اما، حزب الله باز هم افتخار مي كند هر جا مشاهده كرده است، مواضع و عملكرد افراد و شخصيت هايي كه از آنها حمايت كرده بود با خط اصيل انقلاب زاويه گرفته، به همان اندازه و متناسب با آن زاويه به انتقاد از آنان پرداخته است.
5- در حالی که حزب الله  کجا و کی از هاشمی و بامزه تر ازآن از خاتمی حمایت کرده است. و معلوم است منظور شریعتمداری از حزب الله شخص آیت الله خامنه ایست و آن حمایت های مورد نظرش هم کارشکنی هایش در سیاست های راهگشای آن دو بزرگوار. به این معنا که خامنه ای بوده است که نگذاشت هاشمی اقتصاد بازارش را به نقطۀ مطلوب برساند و همو بود که همۀ برنامه های خاتمی را بعنوان غربگرایی و لیبرالیسم نقش بر آب کرد. و صد البته خامنه ای بود که با حمایت از تقلب و سرکوب های خونین بعد از 88 احمدی نژاد را رییس جمهور کرد.

6- جالب تر اما انتهای مقاله است که شریعتمداری با علم براینکه دروغ می نویسد و کسی این مزخرفات را باور نخواهد کرد با نگاهی به کوچه و خیابان و مسجد و منبر تهران؛ با تردیدی واضح و از روی استیصال این گزارۀ سؤالی را می نویسد:
حالا بايد از جرياناتي كه اين روزها به حزب الله طعنه مي زنند پرسيد؛ «قبيله گرايي» شما كه ناشي از پشت پا زدن به «درك و شعور» و ترجمان ديگري از جاهليت و ارتجاع قرون وسطايي است، شرم آور و قابل ملامت است يا «حق گرايي» و عدالت جويي حزب الله كه برخاسته از درك عميق و نگاه حق طلبانه آنهاست؟!
7- اینجا هم مشخص است که حزب الله را بجای نام خامنه ای بکار گرفته است. و الا چه کسی اینروزها به حزب الله طعنه زده و می زند و برای چه! چون خود شریعتمداری در همین مقاله مدعی است که حزب الله ماه است و انفعالش هم از سر بصیرت است ولذا جایی برای طعنه و سرزنش نمی ماند که کسی به آنان بزند. طرفه اینکه حزب الله که دیگر خط قرمز نیست که کسی طعنه بزند اگر کسانی هم به آنان انتقاد داشته باشند علنی می گویند و می نویسند.

8- منظورم از تطویل کلام بیشتر نشان دادن استیصال شریعتمداری بعنوان نبض حاکمیت خامنه ایست که با تردید شروع می کند. با مخلوط کردن حزب الله و خامنه ای جابجای هم و با بیچارگی ادامه می دهد و از سر استیصال و التماس و شرمندگی تمام می کند مقاله اش را. و این نشان می دهد که اگر مردم گرفتار به دندان سایی رسیده اند؛ در داخل حکومت اما غوغایی از عصبیت و پرخاش و پاچه گیری از همدیگر است. و این هر دو یک جایی بزودی ملاقاتی جانانه خواهند کرد تا ابتدای زمستان زمهریر امسال. البته که در نقاط دیگری هم پالس ها فراوان است از درماندگی. یکی حرف خنده دار آن محمدی گلپایگانی طول و عرض یکی بود که گفته خامنه ای دستور بدهد جبهه های جنگ با عراق تجدید می شود. که پاسخش فقط یک زرشک است با پوزش از شماها اگر نگویم زکی. و بعد از مدت ها مرتضی نبوی تحجر مجسم هم یک منبری رفته برای خامنه ای با زخم کثیفی زدن به خاتمی که: "یک آقایی هم وقتی دید هواپس است رفت یواشکی در دهی در دماوند رأی داد". اف بر هرچه اسلام و مسلمانی و خدا و پیامبر است اگر مقربش کثافتی مثل مرتضی نبوی است. یا...هو

۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

آیندۀ سوریه چه خواهد شد: "توافق امریکا و روسیه بر روی یک چهرۀ مخالف ایران"!

Warlugulong


 دوستی خواننده از من راجع به عاقبت سوریه پرسیده است و تحلیلی پیش بین خواسته است. این مطلب را به احترام ایشان می نویسم:

1- همانطور که گفته ام و تأکید می کنم استراتژی کلان امریکا "تعریف امریکایی خاورمیانۀ بزرگ برای همیشه" است. زمان بندی این کار را هم بارها گفته ام که قبل از بیداری کامل خرس روسی و آتشین شدن بیشتر نفس اژدهای چینی است. این استراتژی مشخصاً با حملۀ امریکا به عراق شروع شد و بر عکس پیش بینی و ذوق زدگی ابتدایی جرج بوش به مشکلات زیادی برخورد و پروژه کندتر و آهسته تر از انتظار امریکا جلو رفت و می رود. لذا در مورد سوریه امریکا با مانع بسیار جدی و پای کاری بنام روسیه و کمی هم چین مواجه است و تا روس ها و بتبع چینی ها راضی نشوند کار با بطئیت پیش خواهد رفت. 

2- در ورژنی دیگر اینطور باید گفت که روس ها در مورد ایران اختلاف فلسفی و ایدئولوژیک با امریکا و غرب ندارند و هر دو معتقدند که سرچشمۀ اسلام سیاسی رادیکال در ایران باید خشکانده شود؛ حتی روس ها بیشتر هم روی این موضوع حساس و مصمم هستند بدلیل مناطق مسلمان نشین کشور خودشان اولاً و کشورهای مسلمان جدا شده از آنان در جریان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ثانیاً. لذا دفاع نصفه نیمه و هر از گاهی روس ها و کمتر چینی ها از جمهوری اسلامی جنبۀ سیاست روز و تاکتیک و منافع مادی دارد تا دفاع تمام قد آنان از سوریه که جنبۀ استراتژیک و ایدئولوزیک دارد. بازهم در عبارتی روشن تر باید بگویم که روس ها از استراتژی امریکا برای خاورمیانه مطلع هستند و می خواهند حداکثر تلاش شان را انجام بدهند که قبل از قدرت گیری کامل و تبدیل شدن به ابرقدرتی تأثیر گذار مثل زمان شوروی بودن شان به استقبال باخت نروند و با چنگ و دندان از آخرین پایگاه های خاورمیانه ای خود (در اینجا سوریه) دفاع می کنند.

3- اما انچه که قطعی است موفقیت امریکائی ها خواهد بود در مقابل روس ها و خود روس ها هم این را می دانند. اما دارند تلاش می کنند که خود زنی نکنند و با حداکثر مقاومت در سوریه بتوانند امتیازی استراتژیک که حداقل تأثیر گذاری در خاورمیانه باشد را کسب کنند. لذا موضوع سوریه ارتباط مستقیم به چالش بین روس ها و امریکا دارد و وضعیت پیش رو که کشتار و تخریب سوریه است تا توافق این دو بازیگر ادامه خواهد داشت. چیزی که مسلم است سوریه تغییری اساسی خواهد کرد در پایان ماجرا و آن این است که بطور کامل از عقبۀ سیاسی جمهوری اسلامی حذف خواهد شد و بتبع آن هم نفوذ سوریه در لبنان و هم ارتباط ارگانیک ایران با حزب الله لبنان قطع خواهد شد. زیرا هر دو طرفین دعوا - روس و امریکا - در مورد حذف ایران توافق دارند. اما دارند روی فرمولی کار می کنند که چگونه ایران را کاملاً حذف و روس ها را شریک ضعیف و دارای نفوذ نگهدارند. اگر این فرمول پیدا بشود که فرمول سختی است و باید هم بشار اسد عقبۀ ایران حذف شود و هم جانشینش ضد روسیه نباشد و در عین حال کمی امریکایی و ضد ایران هم باشد پیدا شود که جمع ضدین بنظر می رسد و تا کنون بثمر نرسیده است ماجرا طول خواهد کشید.

4- اما بنظرم می رسد که دیگر منطقه و سوریه و همسایگانش - بویژه ترکیه - بیشتر از این توان ایجاد توازن و جلوگیری از جنگ منطقه ای را ندارند؛ بنابراین موضوع سوریه اولین و مهمترین دستور کار دولت جدید امریکا در ابتدای سال نو میلادی خواهد بود و قبل از پایان سال جاری خورشیدی به سرانجام "برد برد روس و امریکا و باخت ایران" خواهد رسید. و پیش بینی ام این است که بشار اسد برود و یک چهرۀ میانه ای که گرایش ضد روس نداشته باشد و امریکا را هم خوش بیاید برسرکار خواهد آمد. اما انچه که مسلم است امریکا با هیچ چهرۀ نزدیک به ایران موافقت نخواهد کرد که مورد توافق روس ها هم است. یا...هو

اوباما یا رامنی کدام بهترند برای ایران؟: جنگ با اوباما کمی بهتر از رامنی است!

اوباما و رامنی هر دو امریکایی اند!

1- چهار سال پیش مخالف سرسخت انتخاب اوباما بودم در امریکا و باور داشتم که دموکرات های امریکایی مگر در استثنائات رهبران خوبی برای دنیا نیستند و بیشتر آشوب درست می کنند تا ایجاد ثبات. این باور من که متکی بر داده های میدانی تاریخ معاصر بود در جایی بیشترین غیض را انباشت می کرد که می رسیدم به ریاست جمهوری جیمی کارتر و آن آسیب عمده ای که ما از انقلاب سال 57 دیدیم. البته در همین چهارسال ریاست اوباما بر امریکا هم نمونه های آن را در خاورمیانه و شمال افریقا تحت عنوان بهار عربی شاهد بوده و هستیم. که بطور قطع اگر رییس جمهور امریکا یک محافظه کار بود در این ابعاد و با این رژیم های جایگزین و  غیره انجام نمی شد. لذا من اعتراف می کنم که هم از نظر تعریف فلسفی انسان و هم از جنبۀ خودخواهی زیستی و در نتیجه سیاسی انسان یک راست کیش هستم و با انسان سانتی مانتال آرمانگرای چپ مؤانستی ندارم.

2- در انتخابات پیش روی امریکا اما هم خواستار و هم امیدوار به پیروزی اوباما هستم. زیرا که او اگر چه نتوانست آشوب های خاورمیانه را در بدو شروع مدیریت کند اما بعد از اتفاقات بهار عربی با درایت بیشتری که من آن را مدیون آموزش ها و راهبردهای خانوادۀ کلینتون به او می دانم تا اندازه ای جبران مافات کرد و نگذاشت - تا اینجا - مسلمانان مجدداً در یک هیستری تاریخی عقب ماندگی "خود مسبّب" کشورهایشان را اولاً و دنیا را ثانیاً بچالش عقب گرد به اول تاریخ معطل به بیهودگی کنند. مهمتر از این موضوع که بنظرم پروژه ای ناقص است و بهتر است شروع کنندۀ آن (اوباما) تثبیتش را هم مدیریت کند؛ ترجیح اوباما به رامنی مربوط می شود به ایران و نقشی که هر کدام خواهند ایفا کرد در ارتباط با مشکل جمهوری اسلامی.

3- بدون شک ایران بدون گردن گذاشتن به هژمون جهانی امریکا ممکن نیست که روز خوش ببیند تا قیام قیامت. زیرا بارها تذکر داده ام که متعلق ساختن وفادار مرکز انرژی فسیلی جهان به امریکا و غرب استراتژی غیرقابل تغییر و معاملۀ سیاست گزاران امریکایی است و آنان فارغ از هزینه های مترتب بر آن جز رسیدن به آن را نخواهند پذیرفت. مگر اینکه کون فیکونی بشود و امریکا و غرب دچار فروپاشی و اضمحلال قدرت مادی و تسلیحاتی و علمی و تکنولوژیکی - بخوان از بین رفتن تمدن غرب - بشوند که آن هم از نظر عقلی محال دیگری است. پس اینکه ایران باید دشمن امریکا نباشد هیچ شکی وجود ندارد. و فرقی نمی کند که کدام حزب و جریان رییس جمهور امریکا باشند.

4- اما از نظر چگونه رسیدن به آن هدف. یا بعبارت دیگر تاکتیک های مترتب بر آن استراتژی لایتغیر؛ رییس جمهورهای امریکا می توانند متفاوت عمل کنند. در این مورد جمهوری خواهان با سرعت بیشتر موافقند اما دموکرات ها به دقت بیشتر هم اهمیت می دهند. بعبارت دیگر جمهوری خواهان متکی بر شناخت فلسفی خودشان از انسان بغیر از پنجاه در صد طبقات بالای جامعۀ امریکا بقیۀ امریکایی ها را هم انسان های دست دوم قابل ترحم و سرزنش می دانند - مگر اینکه خودشان را تکان بدهند و به 50 درصد برگزیده برسند - تا چه رسد به سایر ملت ها بویژه در جهان پیرامونی.

5- شاهد مثالم هم اظهارات خود رامنی است که در جلسه ای نیمه علنی و حزبی گفته بود که 47 در صد مردم امریکا که هواداران عمدۀ اوباما را تشکیل می دهند انگل هستند و می خواهند بدون کار و زحمت و استعداد و خودسازی از امکانات تولید شده توسط سایرین برخوردار شوند. این در مورد امریکائی ها. و آن حرف وحشتناکش در مناظره با اوباما که گفته است ایران از طریق سوریه به دریا راه دارد. شما مختارید که قبول کنید این یک گاف بزرگ بوده از سوی رامنی و او حتی یکبار هم در نقشۀ جغرافیا نگاه نکرده است ببیند مهمترین کشور دشمن امریکا - به تعریف خودش - که ایران است در کدام منطقۀ جغرافیائی و ژئوپولوتیک قرار دارد. اما من چرا باید ساده باشم که چنین ادعای خنده داری را باور کنم. رامنی نه تنها بسیاق بیزنس موفقش در ثروتمند شدن با نقشۀ خاورمیانه انیس بوده از نزدیک بلکه بخاطر سیاست مدار بودنش حتی می داند گمنام ترین جزیرۀ خلیج فارس و دریای عمان در کدام سوراخ و در چه مشخصات طول و عرض جغرافیایی قرار دارد.

6- لذا او در گم کردن نقشۀ ایران در مناظره اش با اوباما تعمدی صد در صد داشته با این پیام مشخص که: "برای من اهمیتی ندارد که ایران کجاست و ایرانی کیست. از نظر من فقط امریکا مهم است حتی اگر ناچار از نابودی جهان باشد. لذا من به موضوعی جز غلبۀ امریکا بر دشمنانش نمی اندیشم و پایبند نیستم و حتی حاضر نیستم که لحظه ای به خسارت های متقابل دشمنم اندیشه کنم." بعبارت صریحتر رامنی و محافظه کاران تند رو هم حزبش با تحقیر "نمی دانم ایران کجاست" دندان های تیزشان و عزم مصمم شان را نمایش می دهند و نه حماقت امریکایی شان را.

7- بنابراین من ترجیح می دهم که اگر زبانم لال خامنه ای بتواند حماقت محضش را ادامه بدهد و ایران را رودرروی امریکا و غرب به جنگ بکشاند؛ ایران با اوبامایی بجنگد که کمی دقت بیشتری دارد به طرف ایرانی که چقدر خسارت می بیند و چه مقدار کشته می دهد. و نه رامنی که تنها سؤالی که در ذهنش نیست این است که فارغ از رژیم ضد بشر خامنه ای ایران کشور مهمی با مردمان مهمتری هم است که باید در فردای ویرانی ها باشند برای برپا کردن دوبارۀ زندگی! البته صبوری بیشتر اوباما در آزمایش راه های میانه تری مثل اثر تحریم ها هم - با این امید که بالاخره یک خری مثل رفسنجانی و سایر عقلا پیدا بشوند برای درمان خامنه ای لاعلاج - مرا ترغیب می کند که فعلاً راهی را که شروع کرده خودش ادامه بدهد بلکه فرجی شد و ما از کابوس خامنه ای رها شدیم بدون جنگ! یا...هو

افزودۀ بدیهی: صحنۀ سیاست جهانی هم حاکی از پیروزی قطعی اوباما بر رامنی است روز 6 نوامبر. زیرا که تقریباً همۀ رهبران عمدۀ جهان به باقی ماندن اوباما تمایل دارندغ که آخرین نمونه اش موضع گیری بریتانیا بوده بعنوان محافظه کارترین دولت اروپایی. آنجائیکه گفته اند: "بریتانیا پایگاه به امریکا نخواهد داد برای حمله به ایران به این زودی". این پالس حاکی از این است که دیوید کامرون با سیاست اوباما بیشتر هماهنگ است و انتظار دارد که او رییس جمهور تازۀ امریکا باشد.

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

خامنه ای مجوز مذاکره داده به احمدی نژاد؛ مشکل این است که امریکا اعتماد ندارد به شخصیت احمدی نژاد!

undefined

Stormy Sea in Étretat


1- یکی از ابهامات همیشگی خود من راجع بوده است به نوع عاطفۀ خامنه ای نسبت به احمدی نژاد.  هرچند که بسیاری دلایل را تاکنون نوشته ام مثل گره خوردن خودش و آبرویش به سرنوشت احمدی نژاد؛ و یا هم طبقۀ "فقیر اقتصادی" بودن با احمدی نژاد؛ ویا خود رسول انگاری فردی و لجبازی مشترک شخصیت این دو نفر را عامل مؤثر دانسته ام و ... یا حتی هنگامی که از تبیین مادی این نگاه وفادار خامنه ای به احمدی نژاد درمانده ام در پستی قدیمی تر رابطۀ خامنه ای و احمدی نژاد را به رابطۀ مولانا و شمس ماننده کرده ام. اما اعتراف می کنم که هنوز هم مطمئن نیستم که این عشق یکطرفۀ خامنه ای به احمدی نژاد بر کدام پایه از آنچه که گفته ام یا نگفته ام استوار است. و بهترین تعبیر را همان رابطۀ پدر و پسری به نتیجه رسیده ام که خود احمدی نژاد مدعی آن بوده است. به این معنا که خامنه ای هماره یک نگاه مراقبتی نسبت به احمدی نژاد دارد و حتی شورش های مقطعی او را جز سرکشی یک پسر خلف محبوب بیشتر اهمیت نداده است. ولی هر چه هست و نیست آنچه که قطعی است خامنه ای احمدی نژاد را با همۀ خصوصیاتش دوست دارد و علیه او اقدامی نکرده و بعید بنظر می رسد هم بکند.

2- و با استناد به این دلدادگی خامنه ای به احمدی نژاد است که می گویم بعید نیست که شروع به مذاکره با امریکا را خودش به فرزند معنویش داده باشد. یا اگر بهتر گفته باشم خواستۀ احمدی نژاد را زمین نینداخته و موافقت ضمنی و مشروط کرده باشد. این موضوع به این دلیل هم می تواند تقویت شود که واقعیت صحنۀ سیاسی هم خامنه ای را وا می دارد که حداقل در فکر خودش به جام زهر و عقب نشینی هم اندیشیده باشد. اما واقعیت صحنۀ سیاسی ایران امروز چیست که خامنه ای را وادار به اندیشیدن برای سازش کرده است:


الف- اوضاع اقتصادی اصلاً خوب نیست و با توجه به تحریم های شدید و هر روز پیش رونده هم تصویر امیدوار کننده ای نمی دهد در کوتاه مدت امسال. بنابراین نامحتمل نیست که اگر توان مدیریت از دست برود به آشوب ها و شورش های خیابانی منجر بشود. و آنوقت مخالفان داخلی و خارجی خامنه ای می توانند سوار این شورش ها بشوند و با نتیجۀ خطرناک ...تا حتی شبه سوریه!


ب- از نظر سیاسی اما وضع وخیم تر هم است. زیرا که علاوه بر مخالفان اعتدالیون و چپ های سابق علیه خامنه ای که مرتب اصرار دارند و اشاعه می دهند که از مسیر اشتباه فعلی برگردد؛ در میان حواریون جناح راست هم تقریباً آدم استخوان درشتی نمانده است که از موضع ایدئولوژیک مخالفت با غرب خامنه ای حمایت بکند. علت هم درست و واضح است. زیرا جناح راستی ها ترجیح می دهند که در منابع قدرت و ثروت و منزلت در اختیار انحصاری شان مجدداً شرکای سابق خود در جناح چپ و میانه را بپذیرند تا همۀ امتیازات بدست آمده را یکباره بر اثر شورش های داخلی یا جنگ خارجی از دست بدهند. اینان که اکثریت قریب به اتفاق شان سنین بازنشستگی را هم رد کرده اند به اندازه ای اندوخته دارند و برای نسل های بعدی خودشان هم ذخیره کرده اند که خیلی هم نیاز نداشته باشند به منابع جدید روز. برای آنان کافی است که وضعیت با ثبات باشد و ثروت و منزلت های تاکنون جمع کرده شان مورد تهدید واقع نشود.


پ- در چنین اوضاعی است که خامنه ای تنها فرد هیئت حاکمه است که می خواهد دشمنی با غرب را تداوم بدهد. لذا بدیهی است که در اوج تنهایی به گزینه ای مثل جام زهر هم فکر کرده باشد. و در اینجاست که پای احمدی نژاد و پروژۀ مذاکرۀ مستقیم با امریکا برای خامنه ای یک فرصت ایجاد می کند. به این معنا که با موافقت ضمنی با شروع این پروسه چند هدف را بدست می آورد:


پ1- اگر قرار است در نهایت با امریکا بنوعی سازش برسد چه کسی محق تر از احمدی نژادی که خامنه ای دوستش دارد و نمی خواهد او شکست خورده و لهیده از مسند قدرتش برکنار شود. در نظر داشته باشیم که اگر احمدی نژاد بتواند این پروژه را پیش ببرد هم جناح چپ و هم مدرن های ایران و هم مهمتر از همه همین اصولگرایان اینک دشمن خونی اش مجدداً او را حلوا حلوا خواهند کرد. گفتم که منافع صد در صدی شان در سازش با امریکاست.


پ2- اگر احمدی نژاد بانی مذاکرۀ موفق با امریکا بشود نوعی گشایش هم در جام زهر نوشی غیر مستقیم در اختیار خامنه ای قرار می دهد. به این معنا که خامنه ای با ژستی دموکراتیک و از سر عدم مداخله در راهبرد منتخب ملت می تواند سازش را از گردن مستقیم خودش تا حد قابل تحمل ساقط کند و قیافۀ ضد استکبار ایدئولوژیکش را یکباره هزینه نکند در این راه؛ بخاطر پرهیز از سرخوردگی هواداران تیفوسی.


پ3- با این پروژه - تازه فقط وقتی اجرا خواهد شد که اوباما مجدداً انتخاب شود - به شانس انتخاب مجدد اوباما کمک زیادی خواهد شد و چه کسی است که نداند خامنه ای یک اوبامای لیبرال را به یک رامنی محافظه کار ترجیح می دهد با همۀ تحریم هایی که وضع کرده. زیرا خامنه ای خودش یک راست ارتدکس است و از بی رحمی و قاطعیت و سرعت در عمل سیاستمداران راست شناخت دقیق دارد. و می داند که راست ها خیلی حوصلۀ لاس زدن ندارند در زمینه هایی مثل تحریم و بازهم تحریم و ... که منجر به کشته شدن سفید میلیونی می شود. آنان ترجیح می دهند یکدهم کشته های سفید تحریم را با خون و جنگ و سریع بکشند و برسند ته خط "کی چه کاره است". این نوع تفکر بضرر خامنه ایست چون در اینجا هدف مستقیم سقوط حاکمان است؛ در حالی که پروژه های تحریم معمولاً در نهایت به مرگ محکومان (ملت ها) می انجامد و نه سقوط حاکمان!


پ4- همانطور که گفتم تازه این خودش نوعی بازی دستگرمی است و تا شکل نهایی بگیرد زمان می برد و خامنه ای هر لحظه می تواند به عادت سیاستمدران هرجایی از یکطرف و به ابن الوقت بودن روحانیان همه جایی از طرف دیگر جر بزند و نظرش را در نیمه راه عوض کند.


3- و پرسش نهایی این است که آیا بعد از این همه جنجال این پروژه عملی خواهد شد و چقدر؟ باید بگویم که بنظرم عملی نخواهد شد زیرا احمدی نژاد حتی اگر موافقت خامنه ای را هم مستند نشان بدهد  بطرف امریکایی، از نظر تیپ شناسی فردی توسط دستگاه های امریکایی قابل اعتماد ارزیابی نخواهد شد و وقتی هم نمانده از دوران دولتش؛ لذا اوباما چنین قماری را نخواهد کرد. چون اگر ما مردم عادی ایران می دانیم بطریق اولی امریکایی های خواص رصد گر شخصیت احمدی نژاد هم می دانند که احمدی نژاد در حالیکه سیاستمدار عاقل و منطقی بنظر می رسد در همۀ گفتگوهایش با محافل سیاسی و اندیشه ای غرب؛ اما یکباره وقتی در جو پیروان و رهروان انبیایی - توده ها اعم از غربی یا شرقی - قرار می گیرد از خود بی خود می شود و شروع می کند به پرت و پلا گویی از انسان کامل و مدیریت جهان و این خزعبلات همیشگی! و می زند زیر میز بازی. و این ریسک خطرناک است. یا...هو

۱۳۹۱ آبان ۴, پنجشنبه

نمایندگان خامنه ای شایعه است. رفقای احمدی نژاد هستند که برای مذاکره گفتگو می کنند!

File:Millais - Das Tal der Stille.jpg

Das Tal der Stille



 حالا در امریکا خبری منتشر شده راجع به گفتگوهای پشت پردۀ احمدی نژاد با تیم اوباما برای شروع مذاکرات مستقیم بعد از پیروزی او در انتخابات امریکا. بنظر من این خبرموثق است و با داده های گفتاری احمدی نژاد در دو ماه گذشته در نیویورک و غیره و عدم انتقاد صریح او از اوباما در طول ریاست جمهوریش و عشقی که گفتم احمدی نژاد دارد به رییس جمهور سیاهپوست امریکا سازگار است و رأی به قطعی بودن این تلاش ها می دهد. لذا در مورد صحت موضوع از سوی دولت ایران - ونه حکومت خامنه ای - شکی قابل ردیابی نیست. در سوی دیگر اما امریکا و اوباما دارند بررسی می کنند که چقدر احتمال موفقیت دارند در وارد شدن به بازی با دست احمدی نژاد. و سؤال اصلی این است: "آیا می شود به احمدی نژاد اعتماد کرد و وارد پروسه ای شد برای دُور زدن خامنه ای یا نه؟"

1- پاراگراف سؤالی بالا بند وسط پستی است که چند روز پیش نوشتم و درآنجا وجود ارتباط بین امریکا و ایران را جهت یافتن مسیری برای مذاکرۀ مستقیم تأیید کردم. حالا دیگر بعد از آنکه اوباما در آخرین مناظره اش با رامنی موضوع مذاکرۀ مستقیم - بدون هیچ ارتباط سؤالی - با ایران را پذیرفته و بلافاصله هم سخنگوی کاخ سفید بر چنین موضوعی صحه گذاشته است. و البته من فقط در همان حدی که امریکا اعلان کرده است قبول دارم و سناریوسازی های رسانه های ایران [منظورم رسانه های فارسی زبان در خارج است] که کی و کجا و چند ساعت مذاکره صورت گرفته است اعتماد و باوری ندارم. لذا معتقدم که گفتگوها و رایزنی هایی در حال جریان است که به این نتیجه برسند که آیا دیپلمات های ایران و امریکا - در هر سطحی هم - می توانند پشت یک میز مذاکره بنشینند یانه؟ و نه بیشتر. بعبارت دیگر مذاکره ای در کار نیست بلکه فقط گفتگوهایی برای ارزیابی امکان مذاکرات است و لاغیر.

2- نکتۀ دومی که برای من مسجل است طرف های گفتگو هستند. به این معنا که آن کسانی که در راه پیدا کردن راه مذاکره بین ایران و امریکا تلاش می کنند نه نمایندگان آیت الله خامنه ای بلکه نمایندگان شخص احمدی نژاد هستند و اطرافیان خامنه ای نقشی در ماجرا ندارند. بعبارت ساده تر گروهی سه چهار نفره از اساتید و کارشناسان ایرانی تبار امریکایی که از دوستان و مرتبطان دولت احمدی نژاد هستند و سه سال پیش در تهران مهمان رحیم مشایی شدند مثل هوشنگ امیر احمدی و غیره مأموریت دارند که ضمن ابلاغ درخواست رسمی دولت ایران؛ دیپلمات های وزارت خارجۀ امریکا را متقاعد کنند که مذاکره مستقیم با ایران اولاً ممکن است ثانیاً مثبت است و ثالثاً قابل اعتماد است. اگر این ایرانی های امریکایی موفق به متقاعد کردن اوباما برای ورود به بازی بشوند آنوقت تازه دیپلمات های رسمی دولت ایران به این جمع وارد خواهند شد و مقدمات بحث را با احتیاط شروع خواهند کرد. و اوباما هم خواهد توانست صراحت بخرج بدهد و از سورپرایز اکتبرش رأی بگیرد.

3- بنابراین ورود نمایندگان شخص آیت الله خامنه ای به مرحلۀ فعلی را جز خیال پروری و سوژه پردازی رسانه های خارج از ایران جدی نمی دانم. البته این بدان معنا نیست که همۀ فعالیت احمدی نژاد بدون اطلاع شخص خامنه ای در حال انجام است. بلکه بسیار محتمل می دانم که شخص آیت الله خامنه ای هم مجوز این تلاش مقدماتی به احمدی نژاد را داده باشد تا اگر شرایط کشور غیرقابل مهار شد و ناچار از عقب نشینی شد اولاً جام زهر را نه بطور مستقیم و مسئولانه مثل امام خمینی بلکه با واسطۀ پسر معنوی خودش احمدی نژاد و در چهارچوب نوعی توجیه سیاسی - اقدام رییس جمهور - بنوشد.

4- این موضوع را از آنجا هم قوت می دهم که روابط عاطفی خامنه ای نسبت به احمدی نژاد هنوز - بهر دلیل - قوی است و در داخل فقط بدلیل قدرت گیری رقبا و اوضاع اسفبار اقتصادی است که نمی تواند او را حمایت کند لذا بعید نیست که بخشی از سهم مطلق سیاست قدرت خارجی خودش را به محبوبش احمدی نژاد هبه کند تا این او باشد که با برقراری نوعی "شروع به حل مشکلات باغرب" هم بتواند از زیر مشکلات تحریم کمی نفس بکشد و هم بتواند احمدی نژاد را بعنوان کسی که با امریکای محبوب ایرانیان مدرن باب مذاکره را باز کرد وارد تاریخ و ماندگار کند. 

5- شرح ماجرا جزییاتی می خواهد که بیانش در این پست مجال ندارد. فقط می گویم که اوضاع در داخل دارد بسمتی می رود که تقریباً بغیر از سردار نقدی و خود آیت الله خامنه ای دیگر توی حاکمیت هم کسی نیست که با مذاکره با امریکا مخالف باشد. و مخالفت های روزنامه ای و شعاری برخی نیز فقط برای خوش آیند خامنه ایست و اصالت ایدئولوژیک ندارد. در چنین حالتی استفاده از پتانسیل احمدی نژاد در سیاست خارجی برد دو سره خواهد بود برای خامنه ای. و او بدون خیس شدن خواهد توانست در رودخانه شنا کند. سعی می کنم مطلب ریزتری هم بنویسم چون این سناریو بازیگری عاقل و سیاستمدار احمدی نژاد را هم نیاز دارد که در بادی امر خیلی سخت است انتظار باقی ماندن در فاز عقلانی از او بمدت طولانی. او بمحض اینکه کاری و حرفی و عملی عقلانی را شرع می کند و قبل از نتیجه دچار هیجان شخصیت پیامبریش قرار می گیرد و همه چیز را به نقطۀ صفر برمی گرداند. یا...هو

جناح راست احمدی نژاد را داخل آدم حساب نمی کند که بخواهد برای حرفش تره خرد کند!

Down on His Luck



1- روزی که اختلاس کلان رو شد و احمدی نژاد رفت نیویورک در سال 90 نوشتم که "دوشاخۀ احمدی نژاد توی پریز فشار قوی" و پایان پروژه ای بنام احمدی نژاد را اعلام و آن را رها کردم - بمدت یکسال تلاش کرده بودم از استعداد درگیری او بگویم و هواداری کنم و فحش و فضیحت هایش را هم خورده بودم - گفته بودم که من به پروژه های سوخته برنمی گردم؛ و برنگشتم؛ و هنوز هم برسر تشخیص درست خودم ایستاده ام. احمدی نژاد در سیاست داخلی باخته است و تلاشش برای شلوغ کردن و دست برتر پیدا کردن تلاشی مذبوحانه و از سر ناچاری و استیصال است. لذا نه آن نامه اش به لاریجانی برایم مهم بود و نه جواب امروز لاریجانی به او. چون کمترین استعداد تعریف یک درگیری را ندارد. من که گفته ام و مجدداً تأکید می کنم که احمدی نژاد از دور جدید تلاش برای ایجاد درگیری ها با جناح راست سنتی هیچ هدفی را تعقیب نمی کند و فقط برای روکم کنی است اولاً و شلوغ کردن و مسئولیت همۀ اوضاع نابسامان کشور - جناح راست همه را می اندازد گردن او - را از گردن خود ساقط کردن ثانیاً. اما  حتی اگر شما به تحلیل های عقب ماندۀ این روزهای نامداران سیاسیون اپوزیسیون فریفته هستید و آن ها را جدی می گیرید و معتقدید که  احمدی نژاد می خواهد با رویارویی با نهادهای انتصابی طبقۀ متوسط را به پشت خودش بکشد می گویم که چنین چیزی امکان ندارد زیرا او مورد تنفر طبقۀ متوسط شهری سبز است اولاً و ثانیاً در عرض سه چهار ماه که نمی توان پایگاه یک طبقۀ اجتماعی - آن هم فهمیده ترین ها - را چنین بنیادی دگرکون کرد. احمدی نژاد در داخل فقط با حمایت علنی و غیر علنی خامنه ای بود که در دور دوم هم رییس جمهور شد و هم بقدرتی رسید که من با اشتیاق از او پشتیبانی می کردم در یکسال پرقدرتش. و جناح راست سنتی فقط بخاطر قدرت خامنه ای و رأی اوری او بود که از احمدی نژاد حمایت منفعت طلبانۀ گروهی و شخصی کرد و الا هیچکدام از بزرگان جناح راست سنتی کمترین اعتقادی به سیاستمداری احمدی نژاد در سال 88 نداشتند و اگر بخودشان بود قطعاً می خواستند که کس دیگری از داخل خودشان رییس جمهور می شد. نتیجه اینکه اینک نیز احمدی نژاد برای بازگشت به موقعیت تأثیر گذار در بازی در داخل دو راه بیشتر ندارد:

الف- یا مجدداً حمایت خامنه ای را بهمان قوت سال های گذشته بدست بیاورد.

ب- یا بازی مستقیمی را با خود خامنه ای سربیاندازد و شروع کند.

2- مورد الف یعنی جلب پشتیبانی خامنه ای در حجم سال های تا 89 امکان ندارد. زیرا اولاً خامنه ای خودش در حداکثر قدرتی که در سالهای 88 و 89 داشت قرار که ندارد هیچ. بلکه در ضعیف ترین موقعیت دوران رهبری خودش هم قرار دارد. و ثانیاً اگر هم بخواهد خودکشی کند و بهواداری از پسرش بصحنه بیاید جناح راست سنتی حاضر نمی شود اتوریتۀ او را مثل سال های پیش گفته قبول کند. و ثانیاً حالا که جناح راست همۀ ناکارآمدی های خود؛ و خامنه ای همۀ بلایای تحریم های بین المللی ناشی از سیاست های کلان خودش را توانسته اند به بی لیاقتی صرف احمدی نژاد فرو بکاهند بسیار احمقانه است بخواهند از این مهرۀ سوخته و سپر بلا درست کرده مجدداً حمایت کند.

3- اما احمدی نژاد بیاید و بجای جناح راست سنتی خود خامنه ای را هدف قرار بدهد و در یک فرصت مناسب با نوشتن مثلاً یک نامۀ سرگشاده استراتژی او و ناکارآمدی های حکومتش در 25 سال گذشته - ناشی از عدم ثبات سیاسی و اصرار بر انقلابی گری بوده - را به نقد بکشد و همۀ بدبختی ها را ناشی از رهبری او بداند. این موضوع هم اگرچه بسیار زیاد بعید است اما اگر هم از احمدی نژاد بعید نباشد و اتفاق بیفتد نهایتاً به برد احمدی نژاد نخواهد انجامید. زیرا احمدی نژاد در تشدید و اجرایی کردن استراتژی خامنه ای در سیاست خارجی مشارکتی اعتقادی و باورمند و با تمام وجود داشته است و یکباره نمی تواند از همۀ مصاحبه ها و سخنرانی های ضد غرب و صهیونیزم  و رهبری جهان خودش در 8 سال گذشته برائت بجوید. و ثانیاً جناح راست سنتی اجازۀ چنین علطی (رودررویی با خامنه ای) را به احمدی نژاد نخواهد داد چون همۀ منافع 23 سالۀ اخیرش از قِبَلِ حکومت خامنه ای را در معرض تهدید خواهد دید.

4- لذا برای احمدی نژاد فقط یک راه بیشتر نمانده است و آن نقش آفرینی اش در سیاست خارجی است - داخل را مطلقاً باخته است - او اگر عاقل باشد امکان ایفای نقش مثبت در سیاست خارجی را می تواند داشته باشد و نهایتاً ریاست جمهوریش را بعنوان قهرمانی که منفور بود بپایان ببرد. بدون اینکه بازهم بتواند در سیاست ایران نقش آفرینی کند. او هر کاری بکند برای خودش تمام شده و با پایان دورۀ ریاست جمهوریش کمترین اجازه و امکانی برای بازگشت خودش و باندش را نخواهد داشت. در مطلب بعدی خواهم نوشت چگونگی امکان نقش آفرینی در سیاست خارجی را! یا...هو

بعد از تحریر: این موضوع هم یادمان نرود که احمدی نژاد دیگر از سوی هیچ گروه سیاسی معتبر و شناخته شده ای حمایت نمی شود. تنها گروهی که در حال حاضر هنوز با او لاس خشکه می زنند شاخۀ تهران جبهۀ پایداری برهبری حداد عادل است. اینان هم چون خودشان شکست خورده اند و دارند حذف می شوند می خواهند مثلاً زرنگی کنند و با استفادۀ ابزاری از احمدی نژاد بلکه بتوانند یک تکانی بخورند که آن هم غیرممکن است. نه احمدی نژاد قبول می کند و نه اصلاً زوری دارد که به پشت کسی بیاورد.

۱۳۹۱ آبان ۳, چهارشنبه

حسن رعیت سرکوبگر جنبش سبز کیست و چگونه صعود کرده است! نگاهی تازه به حزب مداحان.

A profile portrait of an elderly man with prominent white whiskers wearing a top hat.

Adrianus Jacobus


1- سایت بازتاب امروز مردی را معرفی کرده است که جزو کلان سرمایه داران و بدهکاران بانکی است. و بلافاصله معلوم شده است که نامبرده با نام حسن رعیت که نام اصلی اش سید حسن میرکاظمی است یکی از عناصر اصلی و مسلح بسیج در سرکوب های بعد از انتخابات 88 است. این مرد که طبق گزارش مستند بازتاب میلیاردها تومان بدهی بانکی دارد که کلان ترین آن به بانک کشاورزی است یکی از نمونه های تازه کشف شدۀ شاخۀ اقتصادی همان جریانی است که احمدی نژاد سرشاخۀ سیاسی آن، رحیم مشایی سرشاخۀ اجتماعی فرهنگی آن، جوانفکر و جعفر بهداد سرشاخۀ بخش رسانه ای آن و جواد شمقدری و مسعود ده نمکی سرشاخۀ هنر و ادبیات آن هستند. البته کسانی را که نام بردم شناخته شده ترین های شناسای خودم بودند و محتمل اسامی بازهم بیشتری در این شاخه های مختلف جریان احمدی نژادیسم کار می کنند و مسئولیت دارند.


2- چنین تشخیص داده می شود اینک که ماجرای ظهور احمدی نژاد ماجرای خیلی اتفاقی و ساده ای هم نبوده است و عوامل مختلفی کمک کرده که شاکلۀ این گروه جدید شکل گرفته و قدرتمند بشوند: می دانیم که از قبل از انقلاب و همیشه ای که ما یادمان می آید؛ مداحان مذهبی حرفه ای زایده ای بوده اند از روحانیت انگلی. به این معنا که مداح در ارتباط با روحانی و آخوند بود که اعتبار می گرفت و نقش بچه مرشد را بازی می کرد. در حالیکه در سال های اخیر و بویژه دولت احمدی نژاد مداحان یک صنف بسیار پرقدرت را تشکیل دادند و در مواقع بسیاری اعتباربخش روحانیان هم بودند و شدند. درست بر عکس جریان طبیعی و تاریخی مداح و آخوند.


3- اتفاقی که بعد از انقلاب افتاد و در دهۀ 80 بثمر رسید این بود که روحانیان رها شده از وعظ و خطابۀ ارزان در مساحد و ایام مذهبی و تکایا و مجالس؛ هر کدامشان به دلایل مرتبط شدن با چند منبع رانت قدرت و ثروت اولاً و عجز تئوریک از پاسخ گویی به سؤالات پیروان جوان ثانیاً و شأن خود را اجل دانستن از ارتباط با بدنۀ پیروان مذهب (توده ها) ثالثاً؛ اهسته آهسته و بتدریج ارتباط مستقیم با پیروان را به مداحان سپردند. بعبارت دیگر بویژه در مورد سازمان های حزب اللهی متشکل بسیج دانشجویی و انصار حزب الله معروف به نیروهای خودجوش این مداحان بودند که اولاً بسیاری از خود مداحان تازه از بین همین بچه ها انتخاب می شدند - مگر خیلی قدیمی ها و قطب ها مثل منصور ارضی - و ثانیاً همین ها هم هدایت این مجموعه ها را بعهده می گرفتند و هم واسطۀ ارتباطی آنان با روحانیون می شدند.


4- این پروسه که بویژه با ظهور خاتمی و دولت اصلاحات و برای مقابله با افکار مدرن تر خاتمی تقویت زیادی هم شد از سوی جبهۀ خامنه ای؛ در سال 84 منجر به بروز طبقه ای جدید و مستقل از روحانیت - بسیار هم پرقدرت - بنام مداحان گردید. این طبقۀ جدید مداحان بود که دولت سوم تیر را به صحنه آورد و یکی از برجسته ترین اعضای انصار حزب الله را بریاست جمهوری رساند. اینان وقتی قدرت را در دست گرفتند ابتدا توجهی را جلب نمی کردند و روحانیان بر مبنای توهم از قدیم خود مداحان را نوکران و گماشتگان خود می دانستند و خیلی جدی نمی گرفتند. تا اینکه آهسته آهسته گروه مداحان شبکۀ خودش را در همۀ حوزه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی گسترش داد و پالس هایی را بروحانیت فرستاد که اینک هم قدرت حکومتی و هم قدرت بدنۀ حزب اللهی در اختیار ماست و باید سهم مارا برسمیت بشناسید.


5- تازه اینجا بود که روحانیت آهسته آهسته از سال 87 شروع کرد فهمیدن که چه بلایی سرش آمده. آنان مداحان را حاکم غالب می دیدند که بخش مهمی از پیاده نظام حزب اللهی را هم همراه دارند. زیرا همانطور که گفتم بچه های حزب اللهی با روحانیت سیاسی متفرعن رابطه ای کستفیم و عاطفی نداشتند تا حساسیت دفاع از آنان را داشته باشند. لذا در این مقطع است که می بینیم بطور بطئی انتقادات از مداحان توسط روحانیان ارشد و مراجع آغاز می شود. مداحان اما اهمیتی به این جزع فزع روحانیت بازنده نمی داد و کار خودش را می کرد. در جریان اتفاقات سال 88 حزب بسیار بزرگ و مقتدر مداحان در اوج قدرت است و با حداکثر بی رحمی و قساوت قیام مردم را سرکوب می کند و کرد.


6- تا اینکه زمان به اواخر 89 رسید و اینبار احمدی نژاد تصمیم گرفت که نه تنها از روحانیت سنتی و حوزوی بگذرد بلکه از روحانیت سیاسی مقتدر - حتی آیت الله خامنه ای - هم بگذرد. در اینجا بود که گروه منسجم مداحان دچار سکته شد و تعدادی از معروف ترین مداحان حاضر به تأیید احمدی نژاد نشدند. و درست هم تشخیص دادند. زیرا اولاً آنان (باند احمدی نژاد) عُدّه و عِدّۀ لازم و توانایی ها و صلاحیت های اقدام مستقل نداشتند و ثانیاً از قدرت طبقۀ روحانی بطور سنتی اولاً و قدرت ابزارهای حکومتی در دست آنان ثانیاً آگاه بودند. البته محتمل برخی از آنان مثل ارضی حتی در طول بازی نمی دانسته که دارد در مقابل روحانیت بازی می کند. و الا نمی کرد.


7- اینگونه شد که بعد از سال 88 هر کدام از سرشاخه ها و اعضای مربوطه در هر حوزه ای که بودند تعارض با روحانیان را کم کردند و بیشتر رفتند دنبال دزدی و سوء استفاده و پروراندن و فربه کردن خودشان. و تنها کسانی با احمدی نژاد ماندند که بطور مستقیم در دولت او و سازمان اداری او بکار گرفته شده بودند. این حسن رعیت هم قطعاً رشد یافتۀ دهۀ 80 و به آلاف اولوف رسیده در 84 - 87 و ترکیده در 88 - 91 است مثل امیر خسروی یا رحیمی و دیگران. اینان که الان دیگر شیرۀ دکتر را کشیده اند و خودشان قطبی شده اند از اقطاب قدرت کمترین ارتباطی با احمدی نژاد را منکرند و خودشان را ذوب شده در روحانیت تابع خامنه ای معرفی می کنند. یا...هو

بازخوانی حرف وزیر نفت: "دلار 5000 تومانی در کوتاه مدت" و "جنگ پیشدستانه در میان مدت"!

Professor Benjamin H. Rand


1- سردار قاسمی در دبی حرف زده و راجع به نفت گفته است. او در مورد وضعیت حال حاضر صنعت نفت ایران گفته است:
قاسمی با رد کاهش تولید نفت ایران به 2.7 میلیون بشکه در روز گفت: تولید فعلی نفت ایران 4 میلیون بشکه در روز است. ایران در حال حاضر با ظرفیت کامل و معادل 4 میلیون بشکه در روز نفت تولید می کند. قاسمی تاکید کرد: افزایش ظرفیت پالایش به نیاز ایران به واردات سوخت پایان داده و می تواند به زودی به رشد شدید صادرات منجر شود.
2- اگر حرف قاسمی در مورد ادعاهای بالا صادق باشد. به این معناست که ایران نه تنها از تحریم های بین المللی دچار زیان نشده است بلکه در عین حال وضع تولید و صادرات را بهبود هم بخشیده است. زیرا که ما از زمان ریاست جمهوری خاتمی به بعد هیچگاه بیشتر از 4 میلیون بشکه نفت تولید نکرده ایم. مضافاً به اینکه ما همیشه وارد کنندۀ بنزین بودیم و اینک طبق ادعای قاسمی به صادر کننده تبدیل شده ایم

3- اما قاسمی قبل از پاراگراف بالا این طور گفته است:
 وزیر نفت هشدار داد اگر غرب بخواهد تحریم ها علیه ایران را افزایش دهد این کشور صادرات نفت خود را متوقف خواهد کرد.
4- اگر طبق ادعای قاسمی تحریم های تاکنون که بسیار هم شدید بوده است؛ نه تنها در تولید 4 میلیون بشکه نفت ایران مؤثر نبوده بلکه باعث جهش صادراتی بنزین هم شده که نوعی کیفی سازی نفت صادراتی است. بنابراین دلیلی ندارد که قاسمی از قطع صادرات نفت حرف بزند.

5- قاسمی دادامه داده است:
ما طرحی را برای دوره بدون درآمدهای نفتی تهیه کرده ایم. تاکنون هیچ مشکل مهمی نداشته ایم اما اگر تحریم ها تشدید شود، ما طرح خود را به اجرا می گذاریم.
 6- او در اینجا اینقدر مهم و تأثیر گذار دیده تحریم ها را که  می گوید طرحی برای اقتصاد بدون نفت پیش بینی و آماده کرده ایم.

7- اگر حرف های پیشین وزیر نفت درست باشد این حرف آخرش مزخرف است. زیرا در حالی که مشکلی وجود ندارد و تحریم ها در شدیدترین موقعیت - کمتر قابل تشدید مؤثرتر از حال حاضر است - خود قرار دارد تشدید جدید تحریم ها بیکباره چه مشکل لاینحلی بوجود خواهد آورد که هم صادراتش را قطع کنیم و هم برای زندگی بدون نفت طراحی کنیم.

7- پس هر آنچه قاسمی گفته دروغ است و تنها راست قضیه این دو گزاره است:

الف- نفت ایران مرده و عنقریب است که چه بجهت استخراج و چه بجهت فروش به صفر صادراتی برسد.
ب- اگر اینطور بشود ایران از بازار نفت مطلقاً بیرون خواهد شد. و مجبور است بدون درآمدهای نفتی زندگی کند.

8- بنابراین تهدید به قطع نفتی که تولید و صادر نمی شود و بازار نفت جهان کاملاً خودش را با آن (بازار بدون نفت ایران) تطبیق داده و مشکلی ندارد به چه معناست. معنای سادۀ حرف قاسمی که احتمالاً بعد از استنکاف اوباما و رامنی در مورد اظهار نظر صریح در مورد حمله به ایران در مناظرۀ خویش؛ قاسمی این را ضعف و عدم آمادگی تعبیر و تفسیر کرده است و خواسته یکدستی بزند؛ این است که اگر شما هم آماده نباشید ما لاجرم صادرات نفتمان که قطع شد تنگۀ هرمز را خواهیم بست و جنگ پیشدستانه ای را بشما تحمیل خواهیم کرد. و بدانید که طراحی اقتصاد بدون نفت را هم کرده ایم و لذا ما ضرر نخواهیم کرد و این شمائید که می بازید.

9- نتیجۀ همۀ این خزعبلات متناقض که قاسمی گفته غیر از افزایش قیمت ارز به قیمت های نزدیک 5000 تومان پیامد مثبتی نخواهد داشت. در مورد حملۀ پیشدستانه هم بیشتر افسانه سرایی است تا موردی عملی. یا...هو

۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

نامۀ احمدی نژاد به لاریجانی: "عسس بیا مرا بگیر است و فرصت سوز!

undefined

Swans Reflecting Elephants


1- احمدی نژاد نامه ای نوشته بغایت تند و از موضع بالا و قوۀ قضائیه و رییس آن را بشدیدترین ادبیات مورد بازخواست و استیضاح قرار داده است. نامۀ احمدی نژاد ضمن خوشایند برای مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی بسیار برخورنده است از جهت مناسبات سیاسی و دیوانی جمهوری اسلامی. و محتمل است با در نظر گرفتن یکی از موارد زیر نوشته شده باشد:

الف- هیچ منظور خاصی را تعقیب نمی کند بلکه فقط بخشی از ادبیات روکم کنی جمهوری اسلامی است - در دورۀ احمدی نژاد تشدید شده - که این بار بجای گفتن وشفاهی به نوشتن و کتبی ارتقاء یافته است. این رو کم کنی می تواند اول برگردد به آن واکنش منفی که بازدید اعلام شدۀ احمدی نژاد از اوین را منتفی کرد تا او کتباً نامه نگاری و اجازه بگیرد؛ و پاسخ اجازۀ - از موضع دستور - او هم با همان پاسخ منفی رد شد. و پشتیبان این انگیزۀ قوی اولیه نوعی صادق لاریجانی کشی بجای علی لاریجانی کشی هم می تواند وجود داشته باشد. زیرا احمدی نژاد این ماه ها بشدت با مجلس درگیر بوده ولی تیغش از پارسال ببعد نتوانسته به مقننۀ تحت ریاست علی لاریجانی تفوق پیدا کند. این موضوع روکم کنی محتمل ترین دلیل یا علت این نامه نگاری بوده است.

ب- احمدی نژاد ضمن داشتن انگیزۀ "روکم کنی" انتظار دارد که این نامه بخشی از نخبگان و روشنفکران و طبقۀ متوسط را متقاعد کند که با باور او به یاریش بیایند و نه تنها در حال حاضر در مقابل جناح سنتی اصولگرا کمکش کنند که در آیندۀ نزدیک و انتخابات ریاست جمهوری هم. زیرا که او به ارزش های لیبرال آن ها پایبند است و یا حداقل بیشتر از اصولگرایان نامی به این ارشهای لیبرال احترام می گذارد. این خواستۀ احمدی نژاد بطور پروسه ای و پایدار و بلند مدت محال است اتفاق بیفتد. اما اگر با نتیجه ای نسبی موفق همراه این فعل و انفعال نامه نگاری باشد ممکن است بصورت پروژه ای - نوع استقبال از اظهار نظرش در مورد روزنامۀ شرق - اعلان رضایت تک و توک و انفرادی و فرصت طلبانۀ مثبت سیاسی تعدادی از دانشگاهیان مستقل را جلب کند. اما اینکه سازمان رأی نخبگان و لیبرال ها بسمت احمدی نژاد و یارانش بیاید محال قطعی است.

پ- نه هیچکدام از دو مورد بالا منظور احمدی نژاد نیست بلکه طبق ادعای تک و توک هواداران سکولارش احمدی نژاد هدفی بسیار بزرگ و مقدس دارد از این تند کردن دور اختلافات. به این معنا که او مصر است که پای خامنه ای در موقعیت ضعیف فعلی اش را به معرکه بازکند و با موضع گیری او علیه یا له خودش بتواند در صورت تأیید خامنه ای از راه قدرت مطلقی که بدست می آورد و در صورت مخالفت خامنه ای با مشروعیتی که در بین اکثریت ناراضی ملت کسب می کند ایران را از نکبتی که گرفتارش است نجات دهد. این مورد اما بدلایل زیر بوقوع نمی تواند بپیوندد:

پ1- بسیار بعید است که خامنه ای فریب بخورد و خودش را وارد دعوا کند در عرصۀ عمومی و رسانه ای.

پ2- همان دلیلی که پیش تر گفتم: احمدی نژاد عقبۀ نخبگانی ندارد و نخبگان جامعه با طناب او وارد هیچ گودالی هم نخواهند شد تا چه رسد به چاه آرتزین مقابله با خامنه ای.

پ- و اگر حتی دو مورد بالا اتفاق بیفتد بازهم احمدی نژاد محال است بتواند نقش ناجی را بازی کند زیرا او خودش دکترین مخالفت بنیادی با مناسبات جهانی دارد و نه می تواند و نه کسی از او می پذیرد که دچار تحول شده باشد بیکباره.

ت- یک دلیل دیگر می تواند این باشد که احمدی نژاد بریده و دست به انتحار زده. زیرا که شرایط بسیار سخت است و خزانه خالی و توزیع پول تعطیل. لذا برایش فرقی نمی کند که واکنش ها به عملش به استیضاح و عزلش بیانجامد و او بعد از 7/5 سال خرابکاری بتواند بعنوان شهید آرمان های ملت برگردد به نارمک و بشود یکی دیگر از قهرمانان خدمتگزار که نگذاشتند کشور را نجات بدهد. این را از این جهت هم می گویم که او مضحکانه ادعا کرده است که در شش ماه آینده می خواهد مشکلات کشور را از ریشه حل کند.

2- می شود این سیاهه از انگیزه ها را ادامه داد بازهم. اما بی فایده است و بهتر است نتیجه را بگویم از منظر پیش بینی خودم: به احتمال زیاد نامۀ احمدی نژاد نه خامنه ای را به واکنش علنی وادار خواهد کرد و نه لاریجانی به آن پاسخ خواهد داد. و نه هیچکدام از هیئت حاکمۀ مؤثر آن را جدی خواهند گرفت. آنان از تاکتیک خود احمدی نژاد (بی اعتنایی و سکوت) استفاده خواهند کرد و صورت مسئله را از روی میز جمع خواهند نمود.

3- آری اگر کار به سکوت و بی اعتنایی کشید احمدی نژاد دست بعمل دیگری بزند مثل هجوم فیزیکی به زندان اوین - با چند مشیر و مشار و وزیر بروند در زندان اوین و ممانعت را جنجال رسانه ای کنند - یا حطاب قرار دادن خامنه ای در علن و بطور مستقیم؛ ممکن است نتایج بهتری در آن اتفاقات بیافتد. اما اگر به تعبیر خوب مطهری "احمدی نژاد بدیوار که خورد برگردد" موضوع تمام خواهد شد و استخوان لای زخم باقی خواهد ماند. بنظر خودم احمدی نژاد اگر قصد خدمت دارد نباید بازی نارس را به فینال ببرد مثل این نامه. او باید کمی بیشتر بازی را ادامه بدهد تا حریف از نفس بیفتد. زیرا در موقعیت فعلی اگر دست خامنه ای از پشت احمدی نژاد برداشته شود  جناح راست بسرعت میتوانند او را حذف کنند و آب هم از آب تکان نخورد. و این بسیار بد است. زیرا اگر احمدی نژاد حذف شود الیگارشی و جناح راست خیلی سریع همه چیز را پنهان می کنند و آب ها را از آسیاب می اندازند. بهمین خاطر هم من از حرکات انتحاری احمدی نژاد استقبال نمی کنم به این زودی.

4- نکتۀ آخر می ماند اینکه امید ما برای تغییرات حتمی بیشتر به خارج از مرزها و این محاصرۀ وحشتناک - فقط باید کوتاه مدت باشد و تعیین تکلیف کن و الا خدا لعنت کند دولت های غربی را - بسته است. و بنظر من که تغییر حتمی است. اما چرا ما یک مهرۀ خوب خرابکار تسریع کنندۀ فروپاشی حاکمیت مثل احمدی نژاد را سوخته ببینیم در یک هماورد روکم کنی. برای آنانی هم که حسم را نپسندیدند یک مژده بدهم که حرکت احمدی نژاد - گذشته از لوطی و نالوطی - بشدت بضرر خامنه ایست. و او بیشتر تحت طعن و لعن ناگفتۀ اصولگرایان واقع خواهد شد. یا...هو

و یک جملۀ قصار هم اضافه کنم که: "ما به یک سیاستمدار جسور نیاز داشتیم خداوند یک پیامبر دیوانه برایمان فرستاده؛ و عصر پیامبران سپری شده است". 

فارغ از مخالفتم با خامنه ای؛ کار احمدی نژاد نمک ناشناسی بود!

The Geographer


1- خواننده ای بسیار دوست و قدیمی کامنتی بی انتشار برایم فرستاده که مطالب تحلیل ریشه ها را ول کن و بچسب به تحلیل های کوتاه لحظه به لحظه از وقایعی که بسرعت و پی در پی اتفاق می افتد و از هیجان مُردَم. خب متأسفم اما من امروز هیجان زده که نیستم از نامۀ تند احمدی نژاد به لاریجانی بلکه متأسف هم هستم.

اصل اول: در بین گله های انسانی چه گروه دزدان باشند یا سیاستمداران و قاتلان و قاچاقچیان و خیرین مدرسه ساز و الاماشاءالله اصلی پذیرفته شده است آن هم معرفت درون گروهی است. یعنی بدترین آدم ها در مجرمانه ترین جنایت ها و دزدی ها هم که با مشارکت هم انجام می دهند یا داده اند غش و تقلب و نامردی در داخل گروهشان را تاب نمی آورند. و اتفاقاً بسیار شدیدتر از گروه های انسانی که کار مثبت انجام می دهند عکس العمل نشان می دهند. این در همۀ انسان های کرۀ زمین مشترک است و جاری و بویژه در فرهنگ شرق که ایرانی ها به آن می گویند لوطی گری.

اصل دوم: عملیات انتحاری یکی از پرآسیب ترین و غیرقابل مهار ترین نوع عملیات جنگی است. زیرا که در این عملیات انسان ها از جانشان که بهترین و عزیزترین و بالاترین موجودی شان است گذشته اند. لذا وقتی کسی چیزی برای باختن ندارد مقابله با او هم دشوارترین کار می شود. اما - این اما مهم است - همین عملیات انتحاری رعب آور و غیر قابل مهار هیچگاه و هیچگاه باعث پیروزی برای گروهی که این عملیات را سازماندهی می کنند نمی شود. بعبارت دیگر هر چقدر هم رعب آور و وحشتناک باشد مثل انفجار برج های دوقلو در امریکا؛ فقط می تواند عدم تعادلی لحظه ای تولید کند و نه بیشتر.

2- نامۀ تند احمدی نژاد به آملی لاریجانی و به بهانۀ نامۀ خیلی محرمانۀ او در مورد موضوع بازدید از زندان هر دو ایراد اصول بالا را دارد و مردود و بی ثمر و نا لوطی گری است. زیرا این نامه در ظاهر لاریجانی کوچک را مخاطب دارد ولی معلوم است که رو به خامنه ایست. چون اگر هم همۀ ایرادات احمدی نژاد به قوۀ قضائیه عین حقیقت باشد؛ که است؛ باز هم این سؤالات بر می گردد به خامنه ای که "این افتضاح در حوزۀ نفوذ مطلق او" - بدلیل نصب لاریجانی و دیگر رؤسای قضا - اتفاق افتاده است و احمدی نژاد مدعی است.

3- من با رهبری خامنه ای مخالفم چون استراتژی او را مخرب می دانم و غیرقابل قبول. لذا می روم توی شکمش تا جایی که "قرمساق" خطابش می کنم و هم خودم و هم خوانندگانم چندشمان می شود از این همه نفرتی که چنین کلماتی تولید می کند. ولی من مخالفم و مرد و مردانه حرفم را می زنم اگر دشنام هم باشد. اما احمدی نژاد 7/5 سال بطور مستقیم در داخل این استراتژی کار کرده و آن را تأیید کرده و به مهمترین بخش مخربش در سیاست خارجی دشمنکام سرویس های بی نظیری داده است با مصاحبه و سخنرانی هایش در نیویورک و سازمان ملل و غیره.

4- خامنه ای کم هزینه نداده برای احمدی نژاد بخاطر آن تک جملۀ احمقانه اش در نماز جمعۀ معروف 29 خرداد 88. مبنی بر اینکه نظرم به نظر رییس جمهور نزدیک تر است. و از آن ببعد هم هر ادایی در آورده تاب آورده و حمایتش را قطع نکرده است حتی با ایستادن مستقیم در مقابل خودش در جریان مانور 11 روزه. و چه می گویم حتی با شوراندن همۀ دوستان روحانی و اصولگرای سابقش علیه خویش. او خامنه ای همین پریروز بود که در سفر خراسان شمالی دو پالس حمایتگر قوی فرستاد مجدد برای احمدی نژاد. یکی وقتی حجاب بی حجابان را تأیید کرد و دو دیگر وقتی که گفت بهترین کار این است که دولت همت خودش را بگذارد روی طرح های نیمه تمام در سال آخر. چه کسی است که نداند این ایده تحت عنوان "طرح ماندگار" مال رییس دولت است و پسر معنوی.

5- پس کار احمدی نژاد یک بی معرفتی مطلق بود و است در برابر خامنه ای. که گفتم رفقا و شرکای راهزن هم چنین شیوه ای را غیر انسانی می دانند. تا چه رسد که تعرض به رییس دزدها باشد و طراح الاف اولوف بقیۀ اعضای باند سرقت و جنایت. هنوز هم کسی به فردوست و قره باغی رحمت نمی فرستد هنگام نام بردن. چه شاهی باشد یا ولایتی. زیرا آنان به ولینعمت شان (شاه) خیانت کردند و این نالوطی گری قابل بخشش نیست در فرهنگ انسانی و ایرانی.

6- درست است که نامۀ احمدی نزاد عملیات انتحاری است اما بغیر از برد عدم تعادل مقطعی جز خودش کس دیگری را جزغاله نخواهد کرد. البته بدیهی است که چون همۀ جزغاله های سیاسی در ایران - از قائم مقام گرفته تا امیرکبیر و مصدق و خاتمی - قهرمانان شکست خوردۀ ملت هستند که علت قهرمانی شان فقط شکست شان است؛ احمدی نژاد هم بخواهد قهرمان شود. اما اگر حاصل بی معرفتی قهرمانی باشد هم نمی ارزد و توجیه پذیر نیست. هرچند که احمدی نژاد با سوزاندن خودش و در رفتن از معرکه "بی پولی و تحریم وگرانی" هم قهرمان نخواهد شد زیرا او عقبه ای در  جامعۀ فرزانگان ندارد. طرفه اینکه نخبگان جامعه و مخالفان صد در صد خامنه ای و جمهوری اسلامی او را به احمدی نژاد ترجیح می دهند در صورت ناچار از انتخاب.

7- من اینجوریم. - شما هم اینجوری هستید. تمام انسان ها اینجوری هستند. سیرک هم جای یکرنگی و معرفت است. و همۀ دلقک ها هم اینجوری هستند مثل همۀ انسان هایی که دلقک نیستند - و فقط به جنگ جوانمردانه معتقدم و هدف وسیله را توجیه نمی کند. هر چند که احمدی نژاد هدف مقدسی هم ندارد از اینکار. چون او بهمان دلیل منفور بودن در بین نخبگان؛ نه می تواند و نه پذیرفته می شود در نقش ناجی ایران. کمی بعد تحلیلی سیاسی تر و مشخص تر هم خواهم نوشت. این حسم بود. یا...هو

۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

احمدی نژاد عاشق اوباماست و می خواهد او را برنده کند. تلاش برای مذاکره موثق است.

اوباماست با احمدی نژاد

1- همین اخیراً بازهم نوشته ام که احمدی نژادعاشق طبقۀ فقیر و تحقیر شده است که خاستگاه همۀ پیامبرانی چون اوست. و بازهم گفته ام که او اوباما را جزیی از این طبقه می داند و عاشق اوست و از هیچ کمکی به او دریغ نمی کند. احمدی نژاد از نگاه "توصیف از درون" به خودش آن رسول و نبیی است که انسانی بغایت مهربان و دستگیر و پشتیبان طبقات فقیر مادی و له شده است. او خودش را چنان بزرگوار می داند که اهل هیچ دعوا و ستیزی نیست و نمی خواهد از هیچکس انتقام بگیرد. او بفرا دستان و مخالفانش بی اعتنا و به زیر دستان و مریدان و همپالکی هایش چاکر است. او با بی اعتنایی دشمنانش را تحقیر و با پشتیبانی دوستانش را تحبیب می کند.

2- رابطۀ او با هیئت حاکمۀ جمهوری اسلامی هم بر همین مبنا تنظیم شده است. او مخالفان و دشمنانش را تا آنجا تعقیب می کند در تحقیر و بی اعتنایی که به حقانیت رسالت بزرگوار او گردن بگذارند و تسلیم دین او بشوند. و بهمین خاطر هم است که او در تعیین همکارانش هیچگاه از موضع قبلی و سیاسی آنان نمی پرسد و ملاک را سرسپردگی اعلامی آدم ها در لحظۀ وصال قرار می دهد. کم نبودند و نیستند از همکاران سابق و فعلی احمدی نژاد که نه قبلاً به او رأی داده اند و نه در اردوگاه او بوده اند. رابطۀ او با آیت الله خامنه ای هم یک رابطۀ ویژه است. به این ترتیب که خامنه ای را جزو حواریون خود قبول دارد اما چون تسلیم محض رسالت او نیست با او چالش "گاهی به نعل و گاهی به میخ" می کند تا بالاخره او را تسلیم محض بکند در پیروی از خود پیغمبرش.

3- حالا در امریکا خبری منتشر شده راجع به گفتگوهای پشت پردۀ احمدی نژاد با تیم اوباما برای شروع مذاکرات مستقیم بعد از پیروزی او در انتخابات امریکا. بنظر من این خبرموثق است و با داده های گفتاری احمدی نژاد در دو ماه گذشته در نیویورک و غیره و عدم انتقاد صریح او از اوباما در طول ریاست جمهوریش و عشقی که گفتم احمدی نژاد دارد به رییس جمهور سیاهپوست امریکا سازگار است و رأی به قطعی بودن این تلاش ها می دهد. لذا در مورد صحت موضوع از سوی دولت ایران - ونه حکومت خامنه ای - شکی قابل ردیابی نیست. در سوی دیگر اما امریکا و اوباما دارند بررسی می کنند که چقدر احتمال موفقیت دارند در وارد شدن به بازی با دست احمدی نژاد. و سؤال اصلی این است: "آیا می شود به احمدی نژاد اعتماد کرد و وارد پروسه ای شد برای دُور زدن خامنه ای یا نه؟"

4- اگر پاسخ این سؤال به احتمال 50 درصد موفقیت هم مثبت باشد اوباما به این تلاش تن خواهد داد و اکتبر سورپرایزش را همین موضوع قرار خواهد داد در مقابل رامنی. اگر چنین سناریویی بواقعیت بپیوندد قطعاً دگرگونی عظیمی در حکومت ایران هم اتفاق خواهد افتاد و همۀ الیگارشی و خود خامنه ای بازنده های غافلگیری خواهند شد در مقابل عمل انجام شدۀ پیامبر نمایندۀ انسان کامل احمدی نژاد نبی. در چنین فرضی احمدی نژاد هم از عمل به شعر سعدی (تو نیکی می کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز) تداوم قدرت در سلسلۀ نبوت خودش را پاداش خواهد گرفت از مردم ایران. 

5- البته این سناریو مشکل بزرگی دارد. و آن این است که احمدی نژاد بسان همۀ پیامبران بدون نقشه و محاسبات مادی و فقط به اتکاء تکلیف الهی وارد چنین پروسۀ خطرناکی می شود و کامیابی و ناکامیابی آن را نه در محاسبات سیاسی معمول مادی که در گرو وعدۀ الهی (بخوان امام زمان انسان کامل) انتظار دارد است. و مثل همیشه برد و باخت را در یک کفه ارزش گذاری می کند. زیرا که پیامبران تکلیف محورند تا برنامه محور و سیاست محور - منظورم فهم و تبلیغ روحانیان امروز از پیامبری دیروز است و الا معلوم است که پیامبران آخر سیاست و دسیسه و نقشه هم بوده اند در زمانۀ خود - 

6- داوری خود من این است که امریکا اعتماد نخواهد کرد و اوباما با احمدی نژاد توی گونی نخواهد رفت. و این خبر موثق به سرانجام سورپرایز اکتبر اوباما تبدیل نخواهد شد. زیرا همانطور که گفتم کار احمدی نژاد متکی به نقشه و محاسبه نیست و غرب زبان پیامبران را نمی فهمد. چون همۀ بزرگانش فیلسوف بوده اند و نه پیامبر! قصدم از نوشتن این مطلب توضیح چگونگی این خبر و نوع نگاه احمدی نژاد بود در اعم رفتارهایی که می کند و گفتارهایی که می گوید. و این افزوده که توصیف احمدی نژاد بمعنای تأیید آنچه او در مورد خودش می اندیشد نیست. یا...هو

این مطلب را در بالاترین بگذارید لطفاً.مثل اینکه چند نفر کاربر دوست عزیز هم خسته شدند از پرگویی من و مرا تنها گذاشتند و لینک مطالب را نگذاشتند در بالاترین. حالا فقط Help امام حسینی مانده: هل من ناصر ینصرنی!

گفتگو در خانۀ یک حزب اللهی نازنین در دفاع از لیبرالیسم. با تشکر از او. بخش چهارم.

undefined
Christina's World


امید حسینی مطلب جدیدی نوشته با عنوان "حقوق بشر یا حقوق شیطان؟!" و در آنجا با نقل قول از ویکی پدیا و استناد به دو نظر منتشر شده در سایت گلوبال ریسرچ موضوع بمباران اتمی ناکازاکی و هیروشیما را مطرح کرده و آن را به فلسفۀ زیست لیبرالیسم "اینهمانی" معرفی کرده است. این دو کامنت مربوط به مطلب ایشان است و می گذارم برای شمایی که تازه به وبلاگ من آمده اید و از بحث های سه سال پیشم خبر ندارید. قطعاً مفید است. انشاءالله. یا...هو


کامنت من در رابطه با نوشتۀامید حسینی:
با سلام و احترام به امید حسینی و انتخابش در نوشتن موضوع مورد نظرش.
اما این موضوع اگر دربستر خودش مورد بحث مشارکت کنندگان در بحث قرار بگیرد کمک کننده به “چه باید کرد ما” – مبرمترین نیاز فعلی کشورمان – نیست. زیرا اگر منظور شیطان نشان دادن کشوری بنام امریکاست که موضوعیت ندارد زیرا در ایران هیچکس – توبخوان غالب به اتفاق مردم – عاشق دلخستۀ امریکا نیستند غیر از همان تیپ مذهبی هایی که مرگ بر امریکا می گویند ولی اولین نفراتی هستند که در سفر و تحصیل فرزند و رفتن به سفرهای دولتی بسوی امریکا چمدان می بندند کسی اشتیاق “آخ جون امریکا ندارد” و بیشترین مخالفت شان [مخالفان کار درست] با جمهوری اسلامی هم این است که چرا نمی گذارید در سرزمین خودم زندگی و کار کنم و لذت ببرم و بمیرم!
اما اگر منظور نشان دادن فلسفۀ زیست غربی “اومانیسم و لیبرالیسم” است – بنظر می رسد امید عزیز با این نظر این مطلب را گذاشته – نمی توان وقایع سیاسی اتفاق افتاده توسط دولت هادر تاریخ یک فلسفه را بعنوان محکومیت آن فلسفه “این است و جز این نیست” معرفی کرد. لذا گذشته از اینکه واقعۀ جنگ جهانی دوم و بتبع جزیی از آن بمباران اتمی ژاپن بحثی – مثل هر واقعۀ تاریخی در دور و نزدیک جهان – چنان دراز دامن و مهم و نگاه از زوایای گوناگون و توسط شخصیت های سیاسی و علمی و نظامی و تاریخی و الاماشاءاست که شامل صدها کتابخانه هر کدام با ده ها هزار جلد کتاب می شود و استناد به چند کوتاه نوشتۀ سایت هایی که افراد مختلف و معتبر نامعتبری بروز می کنند. – مثل ویکی پدیا – وافی به مقصود نیست – چه بضرر یا نفع هرکدام از طرفین منازعه – درست نیست و ما را به قضاوت درست نمی رساند.
در سوی سوم اما اگر همۀ این تلاش ها برای نشان دادن ضعف های یک مکتب فلسفی مثل لیبرالیسم باشد می توان به آن پاسخ داد بدون اینکه بخواهیم وارد عملکرد جزء بجزء سیاستمداران بر آمده از آن شویم.
ما در دفاع از لیبرالیسم یک سخن بیشتر نداریم. و آن این است که قوی ترین و پربازده ترین فلسفۀ تاکنون مورد استفاده قرار گرفته توسط بشر – بنفع بشر – است. و تا بدیلی قوی تر از آن یافت می نشود بهتر است با دیکتۀ این فلسفۀ زیست “بهترین نسبی” مشق کنیم.
اما یک مورد حق جناب حسینی است. و آن زمانی است که بگوید من و ما و دیگری – هرکس – فلسفه ای یافته ایم که بهتر از لیبرالیسم است. زیرا که همۀ خوبی های لیبرالیسم را که دارد یک چیزی هم اضافه دارد که آن ضعف های لیبرالیسم را پوشش می دهد.
بنظرم مشکل ما همین جاست و نباید از جایمان تکان بخوریم تا این گره کور بنیادین را حل بکنیم. آن هم این است که پیشنهاد شما – هرکس اعم از حقیقی که حسینی باشد مثلاً یا حقوقی که مکتب اسلام و مذهب تشیع باشد مثلاً – چیست. زیرا تا شما راهی بمن نشان ندهی نمی توانی بگویی راه من بیراهه است.
با مثال جلو می روم که ساده تر بشود مسئله:
ما سی و چهار سال پیش با مفتاح بی بدیل “اسلامی نیست” هم شاه را سرنگون کردیم و هم همۀ مناسبات دیوانی و اداری برساختۀ او را نفی کردیم. امروز که در آستانۀ برگزاری سی و چهامین جشن انقلاب هستیم. سؤال: آیا کسی می تواند ثابت کند که ما یک قدم از آن وضعیت نفی دیگری به اثبات خودمان و مکتب مان نزدیک شده ایم. بعبارت دیگر ما در فردای پیروزی انقلاب باید “اسلامی نیست” را از روی میز جمع می کردیم و بساط “اسلامی چیست” را پهن می کردیم. این کار هم وظیفه و مسئولیت من و تو و سه دیگری – بطور عام دانشگاه – نبود و نیست. زیرا اسلامی چیست را باید علمای دین و حوزه و مراجع و رهبران مشخص می کردند. اما هنوز هم بغیر از همان دو فتوای معروف امام خمینی در مورد حلیت موسیقی و شطرنج – یادمان هست روحانیت چه قشفرقی بپا کرد علیه امام – حتی یک فتوای راهگشا و بروز در مورد مهمترین و جزیی ترین مشکلات مبتلابه جوامع امروزی صادر نشده است. از مالکیت و حدود آن گرفته تا حجاب و دست زدن جوانان و بیمه و سود و بانک و مالیات و سینما و هنر و پوشیدن و نوشیدن و …. چرا فقط یادم مانده که رهبری هم یک فتوا داده اند در مورد برابری دیۀ مسلمان و غیر مسلمان گویا. شاهد مثالم اینکه خود آیت الله خامنه ای در سفر اخیرشان بخراسان شمالی بیش از ۲۰ مورد پرسش مطرح کرده اند – البته پرسشهای خود ما از ایشان است و ایشان بجای جواب سؤال ها را بخودمان برگردانده اند – که اغلب آن ها برمی گردد به کسانی که صاحب فتوا در مذهب هستند و نهایتاً حکم حکومتی. بعبارت بازهم روشن تر ما هنوز هم گرفتار حاکمان و رهبران دینی هستیم که بزخو کرده اند تا کسی قدم از قدم بردارد برای بهتر ادره کردن جامعه و ان ها بپرند وسط و بگویند این “اسلامی نیست”. و باز بروند دنبال کارخودشان تا مورد بعدی و نفر بعدی و اقدام بعدی.
همه می گویند اگر به اسلام عمل می کردیم فلان عارضه و فلان اشکال بوجود نمی امد. اما وقتی حکم مصداقی می خواهیم جواب می شنویم که همۀ جواب ها در اسلام است. آخر نفهمیدیم این اسلام خوراکی است یا پوشاکی یا چه. از ابتدای انقلاب هم یادم است که در مقابل سؤال اسلامی چیست و فلسفه و مانیفست اسلام برای ادارۀ جامعه ای با این همه پیچیدگی چیست؟ بادی بغبغب انداخته اند و نگاه عاقل اندر سفیهی کرده اند به پرسشگر و گفته اند. “ببین آدم خنگ و معاند و صهیونیست ضد انقلاب بی خودی شبهه نکن. اسلام حکومت دارد و حکومتش هم مشخص است. حالا برای شیر فهم شدن تو توضیح می دهم. می دانی که کاپیتالیسم غربی چیست. و می دانی که سوسیالیسم شرقی و کمونیسم چیست. اسلام نه کاپیتالیسم است و نه کمونیسم. از این ساده تر؟!
ما نمی توانیم با تعریف سلبی اسلامی نیست حکومت تشکیل بدهیم و جامعه را اداره کنیم. ما باید فلسفۀ مشخص زیست اسلامی را ایجابی تعریف کنیم و آن را به مانیفست حداقلی – در حد مارکسیسم – بازبان دانش و ریاضیات تبدیل کنیم و سپس بدهیم دست دولت و ابلاغ کنیم به ملت و بجای انقلاب سی و چهار ساله یک حکومت با ثبات تأسیس کنیم. تا هم ملت مان بداند با کی طرف است و هم دنیا بداند طرف حسابش کیست و چه می گوید. و الا یک شهر وچهل قلندری که مادرست کرده ایم سی و چهار ساله و هر پاسبان وپاسداری که صبح زودتر از خواب بیدار شد قرائت او از اسلام می شود سرنوشت آنروز ما که نمی شود کشور اداره کرد و انتظار پیشرفت و طمأنینه داشت.
علت هم مشخص است. دین و از جمله اسلام یک فرهنگ است. و فرهنگ قابل ترجمه به ایدئولوژی نیست. ممکن است بدلیل هژمون فرهنگ – در اینجا دین – کسانی مثل روحانیان دین بقدرت برسند ولی با هژمونی که نمی شود حکومت تشکیل داد. حکومت نیاز به ایدئولوژی و فلسفه و دستور العمل دارد. چه لیبرالیسم باشد که می گوید هر چه آدم های زنده خودشان می گویند و تصمیم می گیرند قانون شود. چه مارکسیسم لنینیسم که می گوید هر چه حزب برتر تصمیم بگیرد. و چه اسلامی که باید یک نقطۀ کانونی برای تصمیم گیری معرفی کند. مهم نیست آنچه که از تویش در می اید استالین باشد یا جرج بوش یا طالبان. در درجۀ اول مهم است که حکومت تشکیل و راه و رسمش هم برای خودش و هم برای بردگان و شهروندان و رعیتان – بسته به نوع حکومت – معین باشد و هم برای کشورهای دیگر معلوم باشد که چه می گوید این حکومت و چه می خواهد.
این نشده – بقول مهندس بازرگان که شش ماه بعد از انقلاب می گفت انقلاب تمام شد اجازه بدهید حکومت تشکیل شود و کشور را اداره کنیم – هنوز هم سؤال بنیادین همان است: عزیزم اسلامی نیست جوابگو نیست. اگر برسر سفرۀ اسلام فربه می شوی یک تکانی هم بخودت بده و بگو “اسلامی چیست”. این را که گفتی نگو موعظه کردم مردم گوش نکردند. اولاً که حکومت با تریبون شناخته می شود نه با منبر. پس تو اینک حاکمی و نه روضه خوان. ثانیاً اگر حرفت را مردم گوش نمی کنند لابد حرف درستی نیست دیگر. اما تو می گویی که حرفت درست است در مورد مثلاً حجاب و مردم سعادت خودشان را نمی فهمند. در اینجا هم باز تو حاکمی لازم نیست التماس کنی و خودت را کوچک کنی. همۀ آنانی را که گوش نمی کنند یا محوشان کن یا بفرست مجمع الجزایر گولاک. – بهانه نیاور که من و ما و امریکا و مجامع بین المللی و کوفت و زهرمار چه می گویند و نمی گذارند. چون تو دستور خدا را داری چکار داری بمن و مجامع بین المللی – باز بهتر از این است که از بام تا شام حرف تکراری می زنی و سوهان روح می شوی و هیچکس هم گوش نمی کند. حکومت هرنوع حکومتی باید حداقل تکلیف مردم را مشخص و روشن ابلاغ کند. مطیع ها را تشویق و سرکش ها را نابود کند! تا مدینه فاضله اگر شده با ۳۱۳ نفر هم شده تأسیس شود. اینکه نمی شود همۀ مردم همیشه قلب شان را بگیرند توی مشتشان که یا حضرت عباس فردا چه می شود. آیا حراست دانشگاه که دیروز به پسرم گیر نداده بود امروز هم همان قدر مهربان خواهد بود که بچه ام برگردد سرساعت. یا مجبورم بروم کمیتۀ وزراء! یا…هو
با پوزش از پسر شجاع که باید کمی هم فکر کند و همه اش در فکر کامنت گذاشتن نباشد و صرف وقت نکند. چون یک تاریخ سی و چهار ساله را دریک کامنت ساده تر از این نمی شود نوشت. واگر بحای ریشه ها از ریش بنویسم خیانت کرده ام پون مشکلی حل نمی شود.


این هم واکنش پسرشجاع:
وای چه خبره !
شما رکورد خانم سین و آقای یوسفی را شکستی


این هم پاسخ من به پسر شجاع:


این هم کوتاه شدۀ سخن بنیادی آن مطلب مخصوص پسر شجاع نازنین. که هر چه باشد یا نباشد از نظر فکری. زلال است از نظر وجودی. و این اصلی ترین معیار انسانی است.
دوست محترم و عزیزم. حتماً داستان آن سه نفری را شنیده ای که قرار بود لوله کشی آبی کنند برای لب تشنه ای. یک روز مردم با تعجب دیدند که دو نفر از اینان یکی زمین را می کند و دیگری همان چاله را پرمی کند. تعجب کردند از این کار بیهوده و علت را جویا شدند. کارگران پرکار و عرقریز گفتند که ما سه نفریم یکی می کند دومی لوله ها را می خواباند و سومی روی لوله را می پوشاند و چاله را پر می کند. امروز آن مهندسی که لوله ها را  می خواباند غیبت کرده است و ما داریم وظیفۀ خودمان را انجام می دهیم. جمهوری اسلامی که شما برایش جان می دهی وبلا بدور از وجود مبارک مصداق تطبیقی همین مثل نمادین است. سی و چهار سال است مجلس می کند و دولت پر می کند ولی از روحانیت حوزه و مراجع و رهبری و… بعنوان نفرسوم در نقش معماران لوله گذار خبری نیست. لذا ما فقط گرد وخاک مجلس و دولت را می خوریم و بجای یک قطره آب وعده داده شده خونابه.
جالب است که امام خوب می دانست این صلبیت دین و تحجر روحانیت ارشد را بهمین خاطر هم هم حکم حکومتی را نشاند بالاتر از هر فتوا و هم رهبر را از قید مرجعیت آزاد کرد و شد مجتهد جوان دنیا دیده و مدرنیته فهمیده و سیاست کرده. و مصداقش را هم گفت یا نگفت در آیت الله خامنه ای. آن مطلقه کارش به یکه سالاری رسید و آن حکم حکومتی به وزیر اطلاعات. می دانی دردم زیاد است مرا بهم نزن. یا…هو.....   این مطلب را در بالاترین به اشتراک بگذارید. لطفاً


بخش اول: (اینجا)
بخش دوم: (اینجا)
بخش سوم: (اینجا)