۱۳۹۵ مرداد ۸, جمعه

خوش آمد می گویم به پرزیدنت هیلاری کلینتون. لطفاً همانقدر که مخالف واپسگرایی ترامپ بودید؛ با خامنه ای هم جدی باشید.


1- برنی سندرز می گفت: "اول انسانیت" و جوانان را مدهوش می کرد که چه بهتر از این. دونالدترامپ می گوید "اول امریکا" و طبقۀ متوسط اغلب با گرایش لمپنیسم و شووونیسم دارای نوستالوژی امریکای دهۀ نود قرن گذشتۀ میلادی را مدهوش می کند که راست می گوید باید بزنیم توی دهان خواهر و مادر هرچه ناخالصی برابری خواه قرن بیست و یکمی است و کشورمان را اول و دنیا را پشت سرش تصاحب کنیم. هیلاری کلینتون می گوید "اول وضع موجود" و مردمان بالای 50 سال سن را جذب می کند و عقلای جوان سندرزی و عقلای میانسال ترامپی را بفکر وامی دارد. پس مطمئنم که با تکیه بر فرمول بالا خانم بسیار شایسته و برازنده و سیاستمدار سترگ هیلاری کلینتون عزیز هم 45 امین و هم بعنوان اولین زن، رییس جمهور ایالات متحدۀ امریکا خواهد شد. - مگر اینکه فارسی بلد باشد و وبلاگ من را بخواند و مطمئن از پیروزی چهار ماه آینده را تخت بگیرد بخوابد! -

2- سندرز از گردونه رفته بیرون و خودش هم خوشحال خواهد بود. زیرا "اول انسانیت" او آخرین گزینۀ هیچ برهه ای از تاریخ انسان هم نبوده است تا کنون. تا چه رسد به "اول اولویت بودن". نه اینکه برنی اولین نمونه باشد برای تلاش با چنین هدف و شعار مقدسی. بلکه بسیار آرمانگراها بوده اند که تحت همین آرمان "اول انسانیت" سندرز کوشش کرده و نه تنها آرمان باخته اند که زندگی شان را هم باخته اند. چون خود انسان "اول انسانیت" را بر نمی تابد و فقط اگر در حضیض زیستی گیرافتاده باشد یا سن هیجانی طبیعی اش باشد؛ مدتی کوتاه - تا سوء استفاده از دیگران برای برخاستن از حضیض یا پشت سر گذاشتن سن هیجانی و شاشیدن بزمین سفت واقعیت زندگی - طرفدار تساوی و عدالت حداکثری خواهد بود و دیگر هیچ. پس سندرز آرمانش خوب بود اما راه هایش ویران شده از بس که پا کوفته بشر بر روی خاکی شان بی حاصل. و خوب شد که تصویری از خودش حک کرد و کنار کشید.

3- دونالد ترامپ اما یک خود کرده پشیمان با هوش است که سوار ذهن ترسوها شده و همان ورژنی را تعقیب می کند که آبای بریتانیایی اش در رأی به برگزیت انتخاب کردند در همین دوماه پیش. او می گوید جهانی سازی شکست خورده و باید برگردیم بدوران ارباب رعیتی. او البته بدون اعتراف که ترامپ شدن خودش محصول همان جهانی سازی بوده است شعار می دهد که اول برمی گردیم بداخل مرزهای خودمان و میهن مان را نجات می دهیم و آنگاه دوباره با زور و دانش و ثروت و برتری ذاتی امریکایی مان دمار از روزگار هرچه عرض اندام کننده است در می آوریم. این حرف ترامپ که گفتم در بریتانیا موفق شد حرف خیلی دیگر از ترسوهای یکه خورده از داعش عربستان و حزب الله ایران  بویژه در کشورهای غربیست. اما چون سخنی بی بنیان و مقطعی است موجش فروکش خواهد کرد بزودی و امریکا قطعاً راه بریتانیا را نخواهد رفت. زیرا که بقول هیلاری اگر راه باز آمده در تاریخ اشتباه بود که نمی آمدیم. پس هر آنچه تا کنون اتفاق افتاده سیر خواست غالب خودمان (بشر) بوده و ادامه اش هم لاجرم است و بازگشتی در کار نخواهد بود. 

4- هیلاری اما ادامه می دهد که همینجا که هستیم مگر چه ایرادی دارد که برگردیم. اگر قرار به بازگشت بعقب بود که جلو نمی آمدیم. پس اگر اینجا هستیم خودمان خواسته و آمده ایم و اگر مشکلاتی هم بروز کرده - که کرده و همیشه بوده کم و زیاد - کافی است یکی مثل من ها سفت تر - چشمک می زند به ترزا می نخست وزیر بریتانیا و آنجلا مرکل صدراعظم آلمان - بایستند و مشکلات را برداریم از سر راه جهانی شدن محتوم. و ترامپ را مسخره می کند که فکر می کند بعد از عصر اینترنت می توان از جهانی شدن - جهان جهانی شده - به عقب برگشت و مهمتر اینکه انسان جهانی شده را به جهان برده داری قرن نوزده برگرداند. آقای ترامپ عزیز دیگر در جهان برده داری منسوخ شده و برده های جهان سوم هم اینترنت دارند و سهمشان را طلب می کنند. مشکل فقط مرزهای زمینی و مصنوعی نیست که ببندیم و دیوار بکشیم. مشکل اصلی در مرزهای شکستۀ آگاهی و بهتر خواهی و عدالت طلبی حداقلی است؛ توسط تک تک برده های دیروز. پس هیلاری شعارش را می سازد و حک می کند در عقل امریکایی رأی دهنده در نوامبر 2016: "یا با هم نجات پیدا می کنیم. یا بی هم نابود می شویم". در امریکا همین است و در جهان همین است و در همۀ موارد همین است. تا اینجا با هم آمده ایم زشت و زیبا. از اینجا به بعد هم باهم خواهیم رفت بازهم زشت و زیبا. شرکا اگر زیاد شده اند چاره اش انکارشان نیست. من هیلاری بعنوان اولین رییس جمهور زن تاریخ امریکا رفقایمان را افزایش می دهم بجای کم کردن از شرکا که ناممکن است. خوش آمد می گویم به پرزیدنت هیلاری کلینتون و مطمئنم که او و دو شریک اصلی اش ترزا می بریتانیایی و انجلا مرکل آلمانی دنیایی بسیار منظم تر و دقیق تر در جزییات و مقاوم تر خواهند ساخت برای مردان بی عرضۀ بدون ابتکار و بدون نوآوری عرصۀ سیاست قرن بیست و یکم.

5- ایران هم از مثلث این سه زن بیشتر از هر مثلث مردانه در سال های گذشته بهره خواهد برد. چون حداقل این ترامپ است که بسیار شبیه خامنه ایست تا هیلاری. شهوت و قدرت و واپسگرایی و مردسالاری و متوقف کردن رشد جهان را گفتم در تشبیه و الاّ در سیاست حتماً ترامپ خامنه ای را خواهد خرید با کمترین مبلغ ممکن. این تخصص ترامپ است: "هرکس هرکاری با ملتش می کند بخودشان مربوط است. رفیق امریکا کسی است که بیشترین سودش به امریکا و بیشترین ضررش بکشور خودش برسد." آیا خامنه ای جز این می خواهد! یا...هو

بعد از تحریر:
این یک دلنوشتۀ ارادتمندانه ام به خانم کلینتون است و چون می دانم رییس جمهور بعدی امریکاست از اکنون دارم جا رزرو می کنم در کشورش که دخترانم در راهش هستند. البته که عناصر اصلی تحلیل کلاسیک من را هم دارد جابجا. اما خواستم بگویم که اگر ریز تأثیر انتخاب کلینتون یا ترامپ - یا ترامپش را بخاطر روی ماه شما شکاکان نوشتم و الا خودم مطمئنم که کلینتون رییس جمهور بعد از اوباماست - را می خواهید و نظر حسی من را مهم می دانید باید کمی صبر کنید برای آینده.

آقای دیوث آملی با خانم افسانۀ روحانی پسر دار شدند بنام "دیوث یالثاراتی"! دست بزنید برای عروس و داماد.



1- در خبرها دیدم که اعلام شده رییس جمهور محترم کشورمان شباهنگام روز یکشنبۀ آینده با ما سخن خواهند گفت و بر انتظار طولانی ما در مورد مواضع شفاف خویش در رابطه با حرف و حدیث های مخالفان و دشمنان تندروش راجع به دریافتی های نجومی مدیران و اتهامات نسبت داده شده به برادر محترم و مشاور ویژه شان جناب حسین فریدون توضیح مبسوط خواهند داد. بنابراین انصاف چنین حکم می کند که تا روز یکشنبه در حوزۀ سیاست و استیضاح دولت محترم آتش بس اعلام کنم و از پرداختن بمسایل سیاسی - حتی - اگر حرف مفت! وزیر خارجۀ عربستان سعودی باشد که گفته بنا بر اخبار کسب شده اش - از رسانه ها و مطبوعات داخلی ایران - قرار نیست کسی بجرم حمله به سفارت عربستان مجازات شود" و نتیجۀ بدیهی و درستی گرفته که "چون تهران خودش برنامه ریز و سازمانده این حمله بوده است"خود داری کنم.

2- از مسایل حاشیه ای و بی اهمیت! اما یکی این است که "فرزند مشروع جفتگیری آقای دیوث آملی با خانم افسانۀ روحانی یک پسر کاکل زری بدنیا امد دیروز بنام "دیوث جونیور یالثاراتی"! ماجرا از این قرار است که با وارد کردن واژۀ مبارک دیوث از سوی آیت الله العظمی اخلاق و عرفان و همۀ محسنّات بری و بحری و دنیوی و اخروی جناب جنت مکان عبدالله جوادی آملی به ادبیات سیاسی پر از ناپاکی ها و پلشتی های تا سقف پفیوز - تا آنروز - جمهوری اخلاق و دیانت و خداترسی و زهد و تقوی و ... خطاب به معاون اول رییس جمهور و با هدف بی غیرتی هیئت دیدار کننده - لیبرال های مسلمان حزب کارگزاران - که به تشکر و دستلیسی و تأیید جناب جهانگیری ختم و باعث شکوفایی برکات اسلامی بسرزمین نفرین شدگان روی زمین شد؛ تحلیلگر و کارشناس و نخبۀ سیاسی و دانشگاهی نیاز نداشت که مطمئن شود با ورود دیوث جدید به ادبیات سیاسی چه عروسی راه خواهد افتاد در ماتحت ناموس گرایان متحجر و زن ستیزان قرون وسطایی. زیرا بخاطر خط قرمز بودن دیوث در فرهنگ عرف ایرانی حتی تندترین کثافت ها هم جرأت بکاربردن چنین واژۀ شنیعی را نداشتند براحتی تا کنون؛ و مجاز اعلام کردن آن از سوی آیت الله اسوۀ اخلاق و عرفان چه هدیۀ گرانبهایی شد برای متحجران دیوث.

3- تا قبل از نشتی زردی اخیر باسن حسن روحانی به منظر و مراء عام همۀ امید من به این بود که رییس جمهور اعتدال - در پشت پرده هم شده - یک اعتراض جدی خواهد کرد به جوادی آملی و یک دستور بکلی سری ابلاغ خواهد شد به سرتاسر عمله و اکرۀ جبهۀ حزب الله خودجوش و هوادار دیوثی که این واژۀ خطرناک و بسیار توهین آمیز غیر اخلاقی را وارد ادبیات مبارزۀ خود با متمدنان مدرن نکنند و بیش از این ایرانیان متمدن به تمدن جدید را نیازارند. اما وقتی معلوم شد که جنس خود روحانی  قلابی از آب درآمده و او حتی قادر نبوده که زیر کون خودش را پاکسازی کند. بدیهی بود که واژۀ دیوث جوادی آملی اولین قربانیانش را از حوزۀ سکس و هنر و زن و زیبایی و سینما و موسیقی انتخاب خواهد کرد و کرد. نشریۀ یالثارات انصار حزب الله هنرمندان و شرکت کنندگان در جشن حافظ و خانواده های آنان را دیوث خطاب و مطلبی پر از هجویات و مبتذلات پورنو را مختص آنان کرد. متأسفم برای آرایی که به رفقای حسین فریدون اعتدالی! دادیم در خرداد 92 و به نزدیکان - در حد فرزند - صفدر حسینی اصلاحطلب! دادیم در اسفند 94 . هنوز هم منتظرم تا روز یکشنبه تا روحانی را ببینم چقدر شرمنده! و آیا اصلاً شرمنده؛ یا برَسم آخوندی طلبکار از هر موجود مرده و زنده. آخ دلم درد می کند از این همه پلشتی. و خدایی که آخوند سیاسی را آفرید بدون یک رودۀ راست توی شکم شان. کم جرمی نیست اگر دادگاه عدلی بود برای این خدای دیوثان همینجا در روی زمین! یا...هو

احساس غرور کردم جناب سرگرد نازنین. شیر نر ملت ایران هستید همیشه. حسن عباسی یک بی وطن است!



1- بالاخره از لندن مه آلود همیشگی اما آفتابی در امروز کَندم و پرکشیدم به سال 1359 خورشیدی در پایگاه ششم شکاری بوشهر در میدان صبحگاه که پشت میکروفون بودم با خطابه ای شور انگیز - نوشتۀ خودم - در بارۀ دفاع از همقطارانم در مقابل متحجرانی که در بحبوحۀ جنگ هم دست از تخریب افسران ملی برنمی داشتند؛ و مرتب در صدد ایجاد تفرقه در بین پرسنل در حال جنگ بودند. الان درست بخاطر ندارم نام و متن سخنرانیم را. اما مطمئنم که خطابه ای سنگین و آهنگین و فاخر بود که کل پرسنل پایگاه در میدان صبحگاه را بشدت متأثر می کرد. قبلاً هم گفته ام که بسیار خطیب برجسته ای بودم در ایجاد شور و احساسات در مخاطب - می گویند و درست هم می گویند که علی شریعتی هم بیشتر از دانشش مدیون خطابه گویی اش بود. من هم همینطور - من در آن روز سرگرد بودم و تازه بعد از شروع جنگ بدستور شادروان سرتیپ مهدی دادپی که فرمانده بسیار بسیار خوب پایگاه ششم بود؛ معاون پشتیبانی ایشان شده بودم.

2- امروز که خطابۀ خوب و پرشور این سرگرد جوان را دیدم در دفاع از ارتش یاد آنروزهای خودم افتادم که هرجا چشم زخمی متوجه ارتش و نیروی هوایی بود بی ملاحظه ای از موضع گیری رسمی فرماندهان و رؤساء از جامعۀ مدنی ارتش (بدنه) می پریدم به وسط میدان و حساب بدخواهان ارتش را می رسیدم با خطابه های کوبنده و نفسگیر. سرگرد جوان امروز دیده ام که یونیفورم نیروی زمینی بتن دارد خیلی زیاد خودم را یادم انداخت که موظب بودم با انتخاب متن بی حرف و حدیث از جهت سیاسی و در قالب ادبیات موافق با جمهوری اسلامی - راستش آنروزها مثل اینروزها هم نبود نا امید. چون فقط کمتر از دوسال از انقلاب گذشته بود - حرفم را بزنم و منظور نهاییم را هم لابلای چهارچوب خطابه ام بگنجانم به طنز و کنایه و ایهام. لذا خوب درک می کنم که این افسر ارشد جوان چه هوشمندی فوق العاده ای دارد در این سخنان پرشور شفاهی اش. با این افزوده که اعتقاد یا عدم اعتقاد او بهر واژه از حرف هایش مربوط بشخص اوست و من ادعا ندارم که او در قالب یک همفکر من ضد انقلاب امروزی سخن گفته است. کیف من از منطق بسیار ساده و همه فهم اوست و البته از کنایه و تمثیل بسیار بسیار درخشان فراز پایانی صحبت او راجع به زندگی شیران.

3- اما ماجرا این است که حسن عباسی - یکی از پرسروصدا ترین و مهمترین تئوریسین های استراتژی "امپراطوری اسلام جهانی بر ضد امپراطوری جهان لیبرال" در جمهوری اسلامی و تأثیر گذارترین تفکر در تربیت هادیان سپاه و کادرهای ایدئولوژیک - سخنرانی داشته در قالب تدریس به سال 1389 و در یکی از آن ها سخت به غیر سیاسی بودن ارتش و به عدم موضعگیری آن در مقابل جنبش سبز تاخته و ارتش را بی خاصیت و مورد آرزوی آمریکا قلمداد کرده؛ و در مقابل سپاه و بسیج را ستایش کرده و تمام قدرت های مادی دنیا بسرکردگی امریکا را در هراس از 100 هزار سپاهی و بسیجی نمایانده و ... گفته های عباسی خیلی طولانی و متعدد است در این مورد و قصدی برای بازنشر مزخرفات او ندارم. و دوستانی که علاقه مند و عمیق یا شنیده اند و یا می توانند با جستجویی ساده پیدا کنند و بشنوند. من موضوع را امروز متوجه شدم از تیتری که برخی سایت های ایرانی زده بودند با عنوان "شکایت ارتش از حسن عباسی". و وقتی پی گیر شدم متوجه شدم که امیر سرتیپ پوردستان فرمانده نیروی زمینی ارتش در مشهد و در جمع مجروحان ارتشی جنگ عنوان کرده که سخنان حسن عباسی بسیار تأسف بار بوده راجع به ارتش؛ و بهمین خاطر از او شکایت کرده اند. اما بلافاصله که دنیای خبر تشنۀ کمترین خبر از ارتش ایران ترکید با این خبر و دنیای مجازی پر شد از انعکاس این کنش و واکنش؛ متوجه شدم که این سخنان عباسی مربوط به شش سال پیش بوده است. ولی انعکاس خبر واکنش پوردستان و همینطور همین ویدیوی سخنرانی سرگرد جوان نشان از کهنگی این حرف عباسی نمی داد و نمی دهد و گویی عباسی همین دیروز و امروز این حرف ها را زده است. و چون این زمان خیلی مهم است ناچار دو فرضیۀ احتمالی در این باره را می نویسم:

الف- فرضیۀ اول این است که این ویدیو طبقه بندی بالایی داشته و تاکنون منتشر نشده بود و قرار بر انتشارش هم نبود. منتهی مثل همۀ موارد دیگر که در جمهوری اسلامی "هیچ چیز دلیل همه چیز است و همه چیز دلیل هیچ چیز" این ویدیو هم درز داده شده به بیرون با قصد و انگیزه های سیاسی و روکم کنی و اختلاف اندازی و تسویه حساب های باندی و ده ها از این هرج و مرج و بی انضباطی ها. و امروز منتشر شده و بلافاصله هم واکنش فرماندهان و بدنۀ ارتش را باعث شده است. این سناریو از این جهت قویترین احتمال است که امکان ندارد و نداشته که ویدیویی در شش سال پیش ضبط و پخش شده باشد؛ و با این ولنگ و وازی دروازه های اطلاع رسانی تاکنون بگوش و چشم ارتش نرسیده باشد. تا جائیکه سرگرد خطیب در ویدیو بالای صفحه حتی از عباسی راجع به وقایع کودتای اخیر ترکیه سؤال می پرسد و این نشان می دهد که او کاملاً مطمئن بوده که حرف عباسی مربوط به همین روزهای اخیر است.

ب- فرضیۀ دوم و کم احتمال اما این است که این ویدیو در شش سال پیش منتشر شده و ارتش هم خبرداشته و عکس العملی نشان نداده تا الان. و اینک عامل جدیدی مثل اختلاف در درون حاکمیت و موارد تحقیر و تخفیف تازه ای نسبت به ارتش از سوی سپاه و غیره  صبر و بی تفاوتی و بی غیرتی فرماندهان ارتش را لبریز کرده و رفته اند سراغ این پروندۀ قدیمی و آن را بروز کرده اند. خودم شخصاً آرزو داشتم که سناریوی دوم درست باشد. زیرا بروز شکاف در بین حاکمیت - آن هم علنی در بین نیروهای مسلح - بسیار خبر خوبی می تواند باشد از نظر تأثیر بر توازن قوای سیاسی و یک شاخۀ جدیدی از گسترش گسل ها اتفاق می افتد. اما همانطور که گفتم این سناریو بسیار ضعیف است و قویترین احتمال همان نشر ویدیوی کهنه در حال حاضر از طریق یک خادم یا خائن است.

4- اما فارغ از اینکه کدام عاملی باعث این کشمکش جدی بین ارتش و تئوریسین سپاه و استراتژیست خامنه ای شده است؛ نفس این کشمکش بسیار با ارزش و مبارک است. زیرا علاوه بر مطرح کردن نام ارتش سبب روحیۀ تازه ای در نزد فرماندهان و بدنۀ تحقیر شدۀ ارتش ایران می شود و آنان را به تحرک بیشتر و سهم خواهی مناسب تر و در خور شأن و جایگاهشان از سیستم سیاسی ترغیب و روحیه مند می کند. 

5- و بی اشاره به فراز پایانی گفتار سرگرد جوان که یک کنایۀ بسیار زیبا و حرف تمام است؛ شب سیاهم بروز روشن وصل نمی شود؛ و کیف و لذتم ناکام در گلویم می شکند: در جائیکه جناب سرگرد نازنین بعد از شیرفهم کردن حسن عباسی با مثال ها و گزاره های ساده و جدی و مستقیم مثل علت عدم دخالت ارتش در سیاست و دلایل عدم ورود ارتش به اقتصاد و اجتماع و سایر شؤون جامعه می رود سراغ کنایه و می فرماید: جناب عباسی بگذار با یک مثال استراتژیک - کنایه به ادعای استراتژیست بودن عباسی - پاسختان را بدهم. و ادامه می دهد: " در طبیعت و در نزد شیرها وظیفۀ شکار بر عهدۀ شیر ماده است و شیر نر مأموریت حفاظت از فرزندان و حدود و ثغور  قلمرو در تصرف را انجام می دهد. اما هر وقت شیر ماده کم بیاورد از خستگی یا ناتوانی یا جراحت و امثالهم؛ نوبت به شیر نر می رسد که برای شکار وارد صحنه می شود" پایان سخنرانی سرگرد بی نام آشناتر از خودم و نزدیک تر از رگ گردنم بخودم. متشکرم سرگرد شبم را ساختی. یا...هو

۱۳۹۵ مرداد ۵, سه‌شنبه

آقای حسین شریعتمداری عزیز! نخبه کشی تا کِی! حسین فریدون یک نابغه است نه یک لمپن. بیچاره رییس جمهور مظلوم!



1- باز این حسین شریعتمداری ابله دسته گل به آب داد و در یک اقدام ناجوانمردانه و با هدف سیاسی خراب کردن رییس جمهور اعتدال و اصلاح ما - منظورم سلمانی یا آرایشگر نیست - حسن روحانی رفت سراغ برادر ایشان حسین فریدون و ادعا کرد که جناب آقای حسین فریدون علاوه بر فساد مالی و همکاسگی با مدیران حقوق های نجومی؛ در رابطه با تحصیلات دکترای روابط بین الملل خود در دانشگاه شهید بهشتی نیز تقلب و تخلف کرده و بدون احراز شرایط لازم ورود به این تحصیلات از رانت سیاسی برادر رییس جمهورش استفاده کرده است. پرواضح است که حسین شریعتمداری برای پوشش دادن گاف قبلی خودش در مورد اتهام فساد مالی و مشارکت در تحمیل مدیران فاسد به هیئت مدیره های بانک های دولتی می خواسته است اوضاع را وارونه جلوه داده و برادر نابغۀ رییس جمهور تدبیر و امید را یک آدم کودن و تنبلی معرفی کند که حتی با اینکه توانسته دختربسیار با استعدادش را به اوج موفقیت تحصیلی و کاری - مشغول خدمت صادقانه در شرکت دویچه بانک در لندن - برساند خودش از پسِ گذراندن امتحانات لازم برای ادامۀ تحصیلات phd در عنفوان جوانی - او فقط 53 سال دارد - نیامده است. واقعاً متأسفم بر این همه استعداد سوزی و نخبه کشی در کشور. آیا یک آدم عاقل توی این خراب شده نیست که به دروغ پراکنی های کیهان شریعتمداری پایان بدهد؟!

2- اما ماجرا چیست: 
بهتر است ابتدا معرفی نخبگی حسین فریدون را از قلم برادر بزرگوارشان جناب حجت الاسلام دکتر حسن روحانی رییس جمهور امید مردم ایران - با تدبیر حفظ حکومت حضرت آیت الله امام خامنه ای - شروع کنیم. رییس جمهور محترم در مقدمۀ کتاب خودشان و در رابطه با معرفی خاستگاه و جایگاه و بیوگرافی خانوادۀ محترمشان چنین مرقوم فرموده اند:
... ما دو برادر و سه خواهر هستیم. برادر من آقای حسین فریدون (روحانی) است که در اوایل پیروزی انقلاب فرماندار نیشابور و بعد مدتی فرماندار کرج بود، سپس سفیر جمهوری اسلامی ایران در مالزی شد و چند سال هم از سفرای ج.ا.ا در سازمان ملل متحد در نیویورک بود و هم اکنون به عنوان مشاور وزیر امور خارجه فعالیت می‌کند...
این بخش از نقل قول عیناً جملات کتاب حسن روحانی (اینجا) است. اما در جای دیگری هم از ایشان نقل شده که بردارشان حسین آقا قبل از انقلاب در مبارزات ضد سلطنت مشارکت فعال داشته و در سازماندهی استقبال از امام خمینی کاره ای بوده و در 11 روز تا 22 بهمن هم جزو تیم حفاظتی سران زندانی شدۀ رژیم شاهنشاهی بوده است. اما من از این بخش بسیار بسیار مهم صرفنظر می کنم - فکر کن یک پسر دهاتی 15 ساله که قطعاً شاگرد کلاس راهنمایی بوده مبارزی سترگ هم در مقابل رژیم مستقر بوده است - ای خاک توسرت شاه بدبخت - امروز اتفاقاً روز درگذشت شاه هم است در قاهره که مثل پدرش در کمتر از دو سال پس از تبعید دوری از وطن را تاب نیاورد و دق کرد و مرد - که حسین فریدون 15 ساله هم داشت حکومتت را بر می انداخت پس از نوش جان شیر و موز اهدایی.

3- خب حالا می رسیم به اصل حرف این مطلب و نشان دادن نخبگی و نبوغ حسین فریدون و بی آبرویی حسین شریعتمداری بی آبرو در گیر دادن های واقعاً الکی به این مرد دانش پژوه و فرهیخته که انصافاً یکی از مصادیق برجستۀ "زگهواره تا گور دانش بجوی" سفارش حضرت رسول گرامی اسلام است. دلیل آفتاب آمد دلیل آفتاب برای اثبات این گزاره هم بشرح زیر است: "حسین فریدون 53 سالش است. او همه چیز دارد از دنیوی و اخروی - دنیوی را برای قافیه نوشتم. و الاّ نامبرده فرصتی نداشته برای اندوختن مال و منال و کل عمر مفیدش در خدمت انقلاب و مردم بوده و جز حقوق بخور نمیر کارمند عالی رتبۀ دولت نه درآمدی داشته و نه ارثیه ای از پدر که طبق فرمایش دکتر روحانی مردی یتیم و فقیر بوده است - لذا آدمی با این درجه از خلوص و عشق خدمت چه احتیاجی دارد که با داشتن نوه و نتیجه برود دنبال تحصیل مدرک - آنهم در رشته ای سیاسی بنام روابط بین الملل - و بخواهد دکترا بگیرد. صرف علاقۀ او بتحصیل نشان از آن دارد که نامبرده بنام حسین فریدون مثل تک ستاره های نامتعارف دنیاست که در سنین بازنشستگی و بعد از فراغت از زندگی اکتیو می روند دنبال تحصیلات دانشگاهی و اغلب با شگفتی و تحسین تیتر می خورند در رسانه ها که: "یک مرد یا زن 60 - 80 ساله مسن ترین قبولی کنکور امسال فلان رشته در فلان دانشگاه است". پس شکی نمی ماند که حسین فریدون یک کشته مردۀ دانش است و همانطور که گفتم سفارش پیامبرش را بجا آورده و قبل از "چندسال بگور مانده" هم اصرار به تحصیل مدارج علمی دارد در قالب دانش برای دانش.

4- البته که آنچه که در بند سوم گفتم فقط آخرین چشمه از نبوغ و خاص بودن جناب فریدون است و الا طبق فرمایش دقیق برادرشان رییس جمهور محترم ایشان تا 15 سالگی - لابد سوم دبستان تا دوم راهنمایی - مشغول مبارزه با رژیم ستمشاهی بوده اند و الا شرکت دانش اموزان در برخی از راهپیمایی های هیجانی - آنهم در کلان شهرها و نه سرخه و سمنان - که نام مبارزه با رژیم سلطنتی نمی گیرد. بعد از 15 سالگی - از تولد مبارکشان در دی 1342 تا بثمر رسیدن مبارزات شان و ساقط کردن رژیم ستم شاهی در دی ماه 1357 - کلاً درس و مدرسه را رها کرده اند و ابتدا در کمیتۀ استقبال از امام خمینی مشارکت فعال کرده و در همان حال زندانبانی هویدا و نصیری و رحیمی و خسروداد و جهانبانی و ... را متقبل شده اند؛ و بمحض پیروزی انقلاب فرمانداری شهرستان نیشابور را پذیرفته اند و سپس بدلیل سن کم - 16 سال - دلشان برای برادرشان حسن روحانی - حکم پدر را هم داشته است با اختلاف سنی 15 ساله 1327 تولد حسن - 1342 تولد حسین - تنگ شده و منتقل شده اند به تهران با فرمانداری کرج. در اینجا بوده که حسن روحانی هم نبوغ برادرش را کشف می کند و از کمالات او و ودانش و زبان خارجی فهمی او - بدون هیچگونه تحصیلات کلاسیک بعد از سوم راهنمایی - شگفت زده شده و با گفتن یک "سبحان الله" غلیظ برای اینهمه لطف خدا به خاندان روحانی او را ابتدا چندبار تفریحی برده به ستاد پدافند هوایی ارتش - روحانی رییس این ستاد در طول جنگ بود - تا بی سابقه در جنگ نباشد و سپس واسطه شده است تا حسین جان سفیر ایران در مالزی شده و با هزار بدبختی و ایثار و فداکاری 8 سال هم این پست حقیر را تحمل کرده است. در اینجاست که حسین فریدون فهمیده که یکی دیگر از نخبگن نابغه (صادق خرازی) بدون دیپلم و بدون یک کلمه انگلیسی دانی بجای پست در پیتی سفیر کبیر شدن در مالزی جهان سومی یکراست رفته به مقر همۀ خوبان و خوبرویان عالم در نیویورک و شده سفیر ایران در سازمان ملل متحد. لذا با کسب اجازه از اخوی دکتر حسن روحانی حسین جان قصۀ ما از همان مالزی با یک هواپیمای چارتر پرواز کرده رفته به نیویورک و تا قبل از روی کارامدن این کثافت احمدی نژاد هم نیویورک را گلکاری کرده است.

5- دکتر روحانی به اینجا که می رسد کمی تواضع بخرج می دهد و دیگر اشاره ای به نبوغ برادرش نمی کند و فقط با اشاره به پست های بعدی ایشان در وزارت امور خارجه و روابط بین الملل مرکز پژوهش و تحقیقات مجمع تشخیص مصلحت نظام بریاست حضرتشان؛ از سختی مراحلی که این فرزند فداکار ملت گذرانده به سکوتی خسارتبار می گذرد. چرا می گویم این سکوت روحانی خسارتبار است؟ به این دلیل که من و امثال من دربدر دنبال الگو می گردیم که بجوانان معرفی کنیم و امید را زنده نگه داریم و بقول میشل اوباما - که خانم ترامپ هم تقلید کرد - "هرچه تلاش کنی آش می خوری" را جا بیاندازیم در فرهنگ ایرانی. دیده اید که من حتی به دیوید بکهام انگلیسی - انگلیس ام الفساد کرۀ زمین! - متوسل می شوم یا به کریستیانو رونالدوی پرتغالی که الگو پیدا کنم. در حالیکه آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم. آقای رییس جمهور؛ شما چطور حاضر شدید که فقط برای فروتنی و شکسته نفسی خود و خانوادۀ محترمتان از معرفی حسین نابغه بما و جامعۀ ما خود داری کنید. درست است که این اوج انسانیت شما را می رساندو لله کارکردنتان و برادر بسیار بسیار فرهیخته تان. اما یک لحظه تصور نکردید که نوابغی چون حسین فریدون فقط متعلق بشما و خودشان نیستند و جامعه به شناختن آنان و بالیدن به آنان نیاز حیاتی دارد! برای اینکه متوجه شوید زبانم لال چه خیانتی کرده اید بما و جوانان در عدم معرفی کامل برادر نابغه تان فریدون خان؛ یک بار دیگر بطور خلاصه تر می نویسم که حسین فریدون چه گوهریست:

6- حسین فریدون پسر 10 سالۀ سرخه ای است که با رژیم شاه مبارزه کرد. در 15 سالگی رژیم را ساقط و نسبت به تثبیت انقلاب همت گماشت. در 16 سالگی فرماندار نیشابور شد. و هنوز هم شاشش کف نکرده بود که فرماندار کرج شد. جنگ اما امان از جنگ؛ ایشان در جنگ شرکت فعال داشت که پست و نحوه و جبهه و سالش معلوم نیست اما مهم هم نیست همینقدر که ادعای "در جنگ شرکت داشته" در ویکی پدیای او نوشته اند  برای پست بعدی او کافیست. مقام بعدی او ورود به وزارت خارجه بوده با قبول سفیر کبیری ایران  در مالزی. و 8 سال هم بدون هیچ چشم داشتی در این پست مهم خدمت کرده. اما به این هم قانع نشده و وقتی فهمیده همۀ زیر دیپلم ها فرستاده می شوند به نیویورک - با صادق خرازی کری داشتند - احساس مسئولیتی عمیق کرده و از مالزی مستقیماً و با هواپیمای چارتر پرواز کرده به نیویورک. خدا لعنت کند این مموتی کثافت را که با آمدنش کل خط ایثار و فدارکاری را قطع کرده و بطور بدیهی ضربه خورده بکمر حسین آقا و از نیویورک دیپورت شده به بغل امن بزرگترش در ریاست مرکز تحقیقات مجمع تشخیص مصلحت - دکان هاشمی -  و این چنین بوده که 8 سال از بهترین سال های عمر این نابغه دانش و کمربستۀ خدمت هدر رفته. تا اینکه خوشبختانه شما ما را بشدت فریفتی - فریفتن کلمۀ مثبت است و برای عشق بکار می رود -  و رییس جمهور شدی و حسین جان برادر را چون کانگورویی مادر همه جا با خودت حمل کردی. آقای روحانی عزیز؛ خواهش می کنم این فروتنی غیر لازم و این تقوای نادیده در بشر - بعد از علی ع - در خودتان را کنار بگذارید و اگر هم هنوز پرهیز دارید از معرفی حسین آقا و خدماتش؛ حداقل از نحوۀ تحصیلات ایشان از سوم راهنمایی تا فوق لیسانس را بیان فرمائید تا هم جامعه بداند با چه نوابغی از هموطنانش روبروست و افتخار کند و هم مراکز علمی جهان گرته برداری کنند از مردی که از 15 سالگی ترک تحصیل کرده و خودش را وقف خدمت برای اسلام کرده و اینک در 53 سلگی حتی یک دکترا را هم از او دریغ می کنند.

7- البته امروز سخنگوی بسیار بسیار محترم و انشاءالله دکتر دولتتان جناب نوبخت فرمودند تلویحاً که شما متوجه شده اید به غضنفر بودن حسین جان در کابینه تان و خواسته اید که او را از خودتان بکَنید. اما چون ما اخلاق اسلامی را رعایت نکرده و پرسیده ایم "پس حسین کو؟" مجدداً او را برگردانده اید بروی سن! اما حسن جان این تو بمیری از توبمیری های شریعتمداری نیست و ما یقه ات را نخواهیم رها کرد تا معرفی تمام و کمال بردارت. یا خودت معرفی می کنی بی کم و کاست. یا شریعتمداری معرفی می کند با کم و زیاد خودش. من البته که طرف شریعتمداری خواهم بود در آنروز. شرمنده! یا...هو

بعد از تحریر: سخنان نوبخت که من آن گزاره را استخراج کردم. :
*{ درباره هجمه و اتهام زنی به دستار ویژه رییس جمهور} فقط آقای فریدون مشمول عنایات منتقدان نیست، بخشی نقدها منصفانه است اما جاهایی که تهمت باشد خود را موظف می‌دانم پاسخ بدهم. بلافاصله در یک مورد به قوه قضاییه شکایت کردیم. البته روحیه دعوا و ماجراجویی نداریم.وزارت علوم بیانیه لازم را در مورد تحصیل ایشان دادند، همه مراجع مسائل را کنترل می‌کنند. چند روزی برای مساله تحصیلات در منظر عموم نبود، دیدید که چه داستانی به پا شد مواد منفی زودتر به ذهن می‌نشیند و این غیر اخلاق است. این اقدامات با آموزه‌های اسلامی ما فاصله دارد؛ به ویژه از آنها که از ما رعایت اخلاق را مطالبه می‌کنند، انتظار بیشتری می‌رود.
گویا حسین فریدون را می خواستند کم کم غایب کنند تا حذف بی سروصدا. اما چون مطبوعات حساس شده اند مجبور از بازگشت شده برای عادی سازی. و الا کسی که از راهنمایی تا فوق لیسانس را نخوانده ملا شده برای درس شب امتحان دکترا از جلسات هیئت دولت غیبت نمی کند

۱۳۹۵ مرداد ۳, یکشنبه

توصیۀ رضا کیانیان به کمیتۀ ملی! المپیک: علامه مصباح یزدی را پنهان کنید؛ با عباس کیارستمی در ریو رژه برویم!



1- در پی انتشار عکس هایی از لباس های طراحی شده و آماده شدۀ ورزشکاران جمهوری اسلامی ایران برای شرکت در بازیهای المپیک تابستانی پیش رو در شهر ریودو ژانیروی کشور برزیل، موجی از انتقاد و تمسخر و جوک و هزل و هجو و عصبانیت ایرانیان عزیز در شبکه های مجازی راه افتاد و طراحان و سفارش دهندگان و دوزندگان و هزینه کنندگان این لباس های بدقواره و زشت را بباد حمله گرفت و خواستار تغییر و تعویض و هزینه و تهیۀ مجدد لباس های متحدالشکل ورزشکاران شرکت کننده در ریو شد. من هم مثل همه شاهد این اعتراضات و بگو بخند و حرص و غیض ایرانیان بودم و قصدی هم برای دخالت در این کمدی تراژیک نداشتم. اما امروز با اعتراض و نوشتۀ اینستاگرامی رضا کیانیان هنرمند خوب سینمای ایران مواجه شدم  و مقاومتم شکست و مجبور از اعتراض به کیانیان هستم.


رضا کیانیان متن زیر را منتشر کرده است:
«واقعا خجالت‌آور است! به اندازه‌ای زشت بودند که دلم نیامد حتی عکس‌شان را بگذارم روی صفحه. منظورم لباس‌های کاروان المپیک ایران است. به گمانم کمیته ملی المپیک ایران، برای طراحی لباس‌های کاروان ایران، میان بدترین طراحان مسابقه گذاشته! نه باورکردنی نیست.
چون هر طراحی، هر اندازه هم که بدسلیقه باشد، دست‌کم فقط به این دلیل که طراح است به ناچار استانداردهایی را رعایت می‌کند؛ هماهنگی در رنگ و شکل، دوخت مناسب و دست‌کم نشانه‌هایی از ایران؛ ولی این لباس‌ها... بی ربط به همه چیز هستند، حتی به طراحی.
در این سال‌ها که مشهورترین و گران‌ترین برندهای لباس جهان از طرح‌های ایرانی استفاده می‌کنند. آیا خود ایران باید بای خودش از بدترین و بی‌ربط‌ترین رنگ‌ها و نقش‌ها و طرح‌ها استفاده کند؟
 2- در اینکه این لباس های آماده شده برای ورزشکاران ایرانی زشت و بدترکیب است شکی وجود ندارد. اما در این هم که طراح این لباس ها طراح بسیار متبحر و هنرمندی بوده و با بیشترین دستمزد و منت حاضر به طراحی این لباس ها شده نیز شکی وجود ندارد. این طراح بسیار فرهیخته و نازنین؛ با شناخت دقیق از ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی مستقر، متوجه این نکتۀ ظریف بوده است که هر طراحی هنرمندانه ای لاجرم باید دارای حداکثر هارمونی در شکل و محتوا باشد. به این معنا که نمی شود برای طراحی یک گراز از اندام و چهرۀ یک آهو استفاده کرد یا همینطور در طراحی یک کلاغ از مشخصات شکلی یک بلبل بهره گرفت. طراح این لباس ها و برعکس وبرداشت رضا کیانیان و خیل معترضان ایرانی لباس های مزبور را برای ورزشکاران ایران بدون پسوند و پیشوند طراحی نکرده است. بلکه سفارش به او از سوی کمیتۀ المپیک جمهوری اسلامی ایران بوده است برای ورزشکاران جمهوری اسلامی ایران. که تحت تابلوی Islamic Republic of Iran و زیر بیرق لااله الاالله رژه خواهند رفت.

3- اینکه هنرمندان ما سعی کنند مرتب محتواها را از اشکال مناسب شان خالی کنند تا حدی قابل قبول و حتی تشویق است. مثل تلاش سینما گران برای فیلم سازی با هر زحمتی هم و پالس دادن بدنیا که سینمای کشته شدۀ ایران زنده است. اما اینکه همین هنرمندان جدیتی مهمل و بیهوده بخرج بدهند که محتوای زشت و عریان حکومت را هم از شکل متناسب آن خالی کنند نه تنها قابل فهم و دفاع نیست؛ بلکه اگر لغتی بالاتر از کج سلیقگی بکار نمی برم ناشی از ارادتم به صفای هنر و هنرمند است. معنا ندارد که محتوایمان علامه مصباح یزدی باشد و شکل مان عکس شادروان کیارستمی.

4- رضاجان؛ چرا لجبازی می کنی و نمی خواهی قبول کنی که عباس کیارستمی را با دست خودمان کشتند. بازهم دعوت می کنم نگاهی دوباره بیانداز به شکل لباس های طراحی شده و دوخته شده و آماده شده - کلی مالیات و نفت خرجشان شده ها! حواست هست - خداوکیلی آیا زیباتر از اسیدپاشان اصفهان، سردار جعفری بی حیا و بی غیرت، علامه! علم الهدی ضد هرگونه زیبایی و زن و زندگی و هنر مشهد زادگاه خودت، اختلاس ها و دزدی های کلان در دولت آن مردی که رفت، حقوق ها و وام ها و مزایای نجومی مدیران در دولت آن نامردی که آمد و ... نیست. اگر بگویی نیست خورشید را منکر شده ای. اما می دانم که اهل بخیه ای و نمی گویی نیست. حداکثر پاسخت این است که قناس کردن هیکل های دو متری جوانان والیبالیست ایرانی برای اولین بار راه یافته به المپیک دغدغه ات بوده است و بس. اما رضا جان تا کی می توان نعل وارونه زد. و من مطمئنم که ورزشکاران ایرانی حاضر به ماله کشی هیچکس نیستند؛ با اطمینان از اینکه تا با واقعیت روبرو نشوند؛ آیندۀ فرزندان شان زیباتر از - حداکثر - آن مرد که رفت تا برگردد نخواهد بود. یا...هو

۱۳۹۵ تیر ۳۱, پنجشنبه

فیش ها را منتخبان با وجدان خورده اند؛ تاوانش را انتخاب کنندگان بی غیرت دارند می پردازند.! روحانی مچکریم!



1- معلوم است که وقتی کارت را بلد نباشی مثل روحانی. گلویت که سهل است اگر کونت را هم پاره کنی از فریاد "ما دزدان احمدی نژادی را خواهیم گرفت"! همه در کرمانشاه کونشان را می کنند بتو و می گویند برو بابا حال نداری؛ تو اگر بیل زنی اول درکون خودت را بیل بزن که مدیرانت میل فرموده اند و برادرت در زیر هشتی گیر کرده لال و منفعل و مجرم. 
از روز اولی که من جزو اولین هشدار دهندگان بودم راجع به سونامی فساد مدیران روحانی گفته ام و چندین بار تأکید کرده ام که هرچقدر روحانی به انفعال ناچار و از روی درماندگیش ادامه بدهد و اعتراف به خیانت مدیران بی وجدانش - حتی اگر برادرش باشد - نکند و صاف و پوست کنده به ما (وجدان جمعی) گزارش شفاف ندهد تا مردم را متقاعد به بخشش - اگر قابل گذشت بود - بکنیم؛ هیچ مفری حتی به اندازۀ یک اپسیلن هم متصور نیست که بتواند از دست مردم رأی دهندۀ امید باخته در برود. اما نمی دانم این چه سری است که رییس جمهور همه فن حریف - در حرف که اینطور نشان می داد - حالا مثل چهارپا در گل گیر کرده و نه تنها لام تا کام از بزرگترین رسوایی دولتش حرف نمی زند بلکه جسارت می کند و بسفر استانی هم می رود و برای مردم سخنرانی تبلیغاتی هم می کند.

2- این قطعاً از قاطی کردن روحانی بود که در کرمانشاه چنان داد می زد و کلمات را می فشرد در گفتن "ما بیت المال به یغما رفته در ماجرای بابک زنجانی را از حلقوم دزدان بیرون می کشیم" - نقل به مفهوم و تلخیص کردم - که چند بار کم مانده بود حلقوم خودش بگیرد و بیفتد روی استیج سخنرانی و دوربین می رفت روی مردم که نه تنها تأیید نمی کردند بلکه داشتند زهرخند می زدند بروی همدیگر. و الا روحانی نشان داده بود قبلاً که حداقلی از توانایی فکر کردن و تحلیل محتوا را دارد و چنین بی گدار به آب نمی زد. او اینقدر تحت فشار فیش ها و هجوم به برادرش است که یادش رفته که مردم اصلاً بابک زنجانی را مجرم هم نمی شناسند تا چه رسد به حلقوم او. مردم بقرینه می دانند که بخشی از حاکمیت پولی را جابجا کرده - نه حتی قطعاً با نیت دزدی - اما ماجرا به خنس خورده و بخش دیگر حاکمیت بل گرفته و سوار ماجرا شده و نه تنها از حل ماجرا جلو گرفته بلکه آن را بدزدی با نقشۀ قبلی ارتقاء داده و چون زورش به کسی غیر از بابک زنجانی واسطه نمی رسید او را داده به دست افکار عمومیِ صفحات مسی و پایت و دختر اوباما و ... تا بتازند و گردوغبار سیاسی تولید کنند که آری: "ما پاکان آمدیم و آن پاکان قلابی را روفتیم و کل بشریت را نجات دادیم. و قرار نبود به این زودی ناپاکی ما هم مثل همۀ دولت های گذشته در هنگام صدارتمان رو شود؛ که بدبختانه شد؛ و ما گیر افتاده ایم. اما شما مردم احمق باور نکنید ناپاکی دولت منتخب امیدتان را". 

3- چرا اینقدر تند می نویسم؟ خب معلوم است چرا. چون سردار جعفری دیروز خودم را  بی غیرت - بخوان دیوث - خطاب کرد و دخترم را بی حیا - بخوان فاحشه - و تازه او نرفته سردار جزایری آمد و بخشنامۀ رسمی - برای اولین بار - صادر کرد به نیروی انتظامی که شاشیدم به تصمیم دولت روحانی و شماها باید شدیدتر از همیشه با بی غیرت ها و بی حیاها مقابله کنید. کی جعفری جرأت کرده یا می کرد در این سی و هشت سال که 60 درصد مردان و زنان مدرن امروز ایران را دیوث و فاحشه بخواند. این وقاحت فقط و فقط حاصل شلوار زرد اعتدالیون و اصلاح طلبان در ماجرای مدیران بی وجدان - البته شمولش به خیلی از نزدیکان روحانی هم قطعی است اگر خودش در مظان فساد جدید نباشد - است و بس. مردم مظلوم ایران با ده ها ترفند و فداکاری و دادن هزینه های سنگین یک میلیمتر یک میلیمتر تحجر مذهب سیاسی را عقب می زنند تا نیمچه نفسی بکشند در هوای سمی و آلوده. آنوقت چهار تا سرخه ای دهاتی و مفتخور پیدا می شوند و آوار متحجران را بار می کنند بروی زندگی جوانان و مردمان گیرافتاده در قرون وسطای حاکمان.

4- هنوز هم این از نتایج سحر است و روحانی باید منتظر دمیدن صبح دولتش بماند. او بیخودی زور می زند که تبلیغ کند "همه فاسدیم". چون او نه می تواند چنین ادعایی را ثابت کند و نه رقیبان زاهدش چنین گافی را به او خواهند داد. نگاه کنید به لاریجانی قضا که گفته ما در قوۀ قضائیه از این پرداخت ها نداشتیم و دیگرانی که هل من مبارز می طلبند هر روز خطاب به روحانی که: "دروغگو، فیش ادعائیت کو". روحانی حتی نتوانسته یک فیش نجومی از دولت پیشین پیدا کند برای افشاگری. حالا تو بگو فیش های قضا و سپاه و بنگاه های خامنه ای در اختیارش نیست. فیش های همۀ مدیران احمدی نژاد که در سوابق دولت در دسترس است. لذا این شوهای الکی روحانی فقط برای خریدن وقت است برای فراموشی و الا اصولگرایان واقعی بیشتر در مظان خیانت حیف هستند بدلیل حماقت و بی دانشی تا در مظان میل که کار شل دین های نامدرن اعتدال و اصلاح طلب مذهبی است. رقیب روحانی را نمی شود با فیش ترساند چون آنان بودجه را میل نمی کنند بلکه حیف می کنند و دزدی های از قِبَل آنان هم بخاطر نامدیری شان است و توسل ناگزیر به لمپن های دزد. طرفه اینکه دزدان حکومت اصولگرایان را هم که می گیرند - مثل بابک و شهرام عزیز - هم شرکایشان بیشتر شبیه متجدد هاست و هم خودشان. تا حالا عکسی از زنجانی دیده اید در حال قنوت بستن و دعا کردن و ... اما تا بخواهید از پاپیون و گیلاس مشروب الکلی او تصویر زیاد است.

5- روحانی اگر خودش و نزدیکانش - منظورم تنها برادرش نیست. بلکه نزدیکان پست های مهم دولتش هم است - آلوده نیستند فقط یک راه دارد: با قوت و شمرده شمرده بمردم گزارش بدهد و خطایش اگر بخشودنی است طلب بخشش کند و مرا متقاعد کند که هنوز هم امیدی به او و دولتش است تا دو باره بروم پشتش و مردم را توجیه کنم. زیرا اگر هم بمن رشوه بدهد که مردم را توجیه کنم پولش را دور ریخته. زیرا مردم فقط چیزهای باورکردنی را باور می کنند و حس توده اشتباه نمی کند. پس من هم فقط می توانم از حقیقت دفاع کنم و نه از گل کاری دولت! یا...هو

عین فرمایش گُه "هربار"ِ سردار  این است:
سردار جعفری:

۱۳۹۵ تیر ۲۸, دوشنبه

توصیۀ دکتر عباسی به فیلسوف مهرجویی تحت عنوان "مواد صنعتی را با سنتی مخلوط نکنید" دقیق ترین و زیباترین تعبیر است!


ماجرای مرگ شادروان عباس کیارستمی در حال تبدیل شدن به یکی از مهمترین خواسته های کیارستمی که "تقدیس زندگی و سرفرازی برای انسان ایرانی بود" است. و با همۀ رنجی که از مرگ شاهزادۀ سینمای ایران بردیم و می بریم امر مبارکی است. فیلسوف، شاعر و یکی از متفکرترین کارگردان های سینمای ایران داریوش مهرجویی و تحت تأثیر تألم ناشی از مرگ ناجوانمردانۀ عباس کیارستمی پاشنۀ دهانش را کشیده در مراسم بزرگداشت او و پزشکان معالج او را با اتهام قاتل بسختی نواخته است. بعد از این جریان و در حالی که مهرجویی داشت عصبانیتش را توضیح می داد و مخاطبش را نه جامعۀ پزشکی ایران بلکه فقط پزشکان معالج و سهل انگار کیارستمی تعریف می کرد؛ تعدادی از سینماگران - که اتفاقاً هنرمندان بنام و نازنینی هم بودند - رفتند جلو بیمارستان جم برای تجمع اعتراضی. اما جراح ارتوپد عزیزی از پزشکان بیمارستان این حرکت را برنتابید و با چند پلاکارد - دست نویس و زود پزی که معلوم بود کار خود آماتورش است - به این هجمه به پزشکان پاسخ داد؛ و با مخاطب قراردادن استاد مهرجویی او را از مخلوط کردن مواد صنعتی با سنتی برحذر داشت. دقیقاً نمی دانم منظور اصلی دکتر عباسی از این تابلو چه بود. اما هرچه بود دانسته و نادانسته بهترین و زیباترین طنز تلخی را که درد جامعۀ فروپاشیدۀ ایران امروز است را بنمایش گذاشت. بسیار سخت است که باور کنم دکتر عباسی شخص داریوش مهرجویی را معتاد خوانده باشد و منظورش از مواد صنعتی و سنتی اشاره به فساد اعتیاد در شخص فیلسوف باشد. اما شک ندارم که اشارۀ گزنده اش به اعتیاد - فراوانی نسبی در بین اقشار مختلف صنفی - در بین هنرمندان جزیی از منظورش بوده است و البته چرند هم نگفته.

2- بدون اینکه لازم باشد خودمان را درگیر مجادلات کلامی و مغالطات فلسفی بکنیم می توانم اینطور بگویم که دین - در معنای دقیق آن خداترسی - منشاء اخلاق جوامع و افراد سنتی است؛ و آگاهی و دانش منشاء اخلاق وجدانی جوامع و افراد مدرن. بهمین خاطر هم است که در جامعۀ سنتی انسان دوستی بمعنای همنوع دوستی نداریم. بلکه شخص و جامعۀ مذهبی همدین دوست و هم مذهب یاریگر است. در حالیکه فرد و جامعۀ مدرن انسان بماهو انسان دوست است. بعبارت ریزتر؛ مذهبیون و متدینان فقط همدینان و همذهبان خود را دوست دارند در حالیکه مدرن ها (اومانیست ها) هر انسانی با هر گرایش فکری و عقیدتی را دوست دارند و فرقی نمی کند که انسان مقابل همکیش و هم نژاد و همرنگ خودشان باشد یا نه. البته که بدیهی است من از دو نمونۀ ناب از دوطیف را گفتم و روشن است که در دنیای بشدت مخلوط شدۀ امروز بندرت می توان این هر دو انسان (کاملاً سنتی و یا کاملاً مدرن) را پیدا کرد و معمولاً همۀ افراد اولاً و همۀ جوامع بتبع اولاً مخلوطی از انسان های "سنتی - مدرن" هستند. اما این را می توان تدقیق کرد که جوامع پیشرفته و صنعتی امروزی با اکثریت اومانیست ها و اقلیت سنتی ها - چه در وجود یک شخص و چه در قالب افراد مختلف یک جمع - قوام یافته و دوام داشته و اداره می شوند. در حالیکه جوامع سنتی و عقب مانده با اکثریت سنتی ها و اقلیت مدرن ها - بازهم چه در قالب یک فرد و چه در وجود افراد مختلف یک جمع - دوام داشته و اداره می شوند. این اصطلاح "جوامع در حال گذار" که بسیار معروف است و شنیده ایم. یعنی همین: "چگونه و باچه شیب و با چه سرعتی می توانیم انسان سنتی متخلق به دین و مذهب را به انسان مدرن متخلق به وجدان و آگاهی عبور دهیم که کمترین خسارت خروج از اخلاق سنتی را از سویی و بیشترین بازده ورود به اخلاق مدرن را از جانب دیگر بدست بیاوریم".

3- جمهوری منحوس اسلامی ایران آمد و زد زیر میز طبیعت و بداهت این "پروسۀ گذار" و فرمول را از سر گشاد سرنا تعریف کرد. به این معنا که نه تنها گذر از سنت بمدرنیته را نپذیرفت. بلکه گذر از مدرنیته به سنت را دستور حکومتی خودش قرار داد. و چون بدلیل تعارض با بدیهیات زیست بشری این امر ناشدنی بود؛ خسته شد و بخش بزرگ در حال گذار جامعۀ ایران را رها کرد روی پل صراط عبور از سنت و ورود به مدرنیته؛ بدون آموزش، بدون مراقبت و بدون کنترل - کنترل گشت ارشادی برعکس تشدید کنندۀ عدم کنترل بود بدلیل مخالفت با روح زمانه - و جامعۀ ایران نه تنها اخلاق سنتی را رها کرد؛ بلکه بدلیل عدم جایگزین اخلاق وجدانی به خلاء اخلاقی و در حقیقت به بی وجدانی دچار شد. آنچه که در سال های اخیر از انواع جرایم جوامع مدرن و حرص و آز و بی رحمی طبقات ظاهراً متجدد ایرانی شاهد بودیم و هستیم مولود این رها شدگی در روی پل صراط "عبور از سنت به مدرنیته" بوده است. و اگر می بینید که من از موضوع فیش های نجومی چنین عمیق تخریب شده ام به این دلیل بدیهی است که من تصور می کردم الیت جامعه ام از این بی وجدانی مصون مانده تا کنون؛ و می تواند بدرمان جوانان از هویت در رفته و بی وجدان شدۀ ایرانم برسد. فیش های حقوقی اولین آاگاهی ثبت شدۀ من از سرایت بی وجدانی به الیت جامعه بود و لذا خیلی زیاد اذیت شدم. اما متأسفم که بگویم با حساس شدنم بموضوع و اتفاقات مرگ کیارستمی خبر از یک فاجعه پیدا کردم: "بی وجدانی الیت از حد تک آلوده ها گذشته و به سندرم بی وجدانی ارتقاء یافته است." دکتر میر جراح اصلی و اولی کیارستمی نمونۀ ترسناکی از این سندرم بی وجدانی است. زیرا فارغ از اینکه او کارش را درست انجام داده یانه؛ این دیگر قطعی است که او بیمارش را رها کرده و به تعطیلات خارج از کشور رفته و با اطلاع از فاجعه نیز حاضر به بازگشت نشده است. یا در نمونه ای دیگر در رابطه با تشییع جنازۀ کیارستمی از مقابل کانون در خیابان حجاب ما الیت تُنُکی را شاهد بودیم که به فراتر از چند صد نفر نمی رسید. در حالیکه تقریباً همۀ روشنفکران و هنرمندان مرجع فراخوان داده بودند برای تجمع و از سوی حکومت هم هیچ ممانعتی بعمل نیامده و حتی همراهی شده بود. آیا طبقۀ الیت - خیل دانشجویان و دانش آموختگان و طبقۀ متوسط - پایتخت ایران سه صد نفر است؟ که تازه بسیاری از اینان نیز با انگیزه های متفاوت از بزرگداشت کیارستمی در مراسم حاضر شده بودند.

4- بنظرم دکتر عباسی شعار این پلاکاردش (آقای مهرجویی موادر سنتی را با صنعتی مخلوط نکن) را خطاب به مهرجویی خیلی زیاد دقیق انتخاب کرده  است. - امیدوارم و معتقدم که آگاهانه هم بوده باشد - زیرا می دانیم که مهرجویی فلسفه ای پست مدرن دارد و مضمون اغلب فیلم ساخته های جدیش مثل هامون و پری از علاقۀ او به دست یابی به ترکیب سنت و مدرنیته اطلاع موثق می دهد. هرچند که خود فلسفۀ پست مدرن در زادگاهش در غرب هنوز نتوانسته فرمول چگونگی این ترکیب را پیدا کند و فعلاً هم در حال هزیمت است. به باور من دکتر عباسی به مهرجویی طعنه می زند که تا حالا آب در هاون کوبیده و اتوپیایش نه تنها تحقق پیدا نکرده بلکه با مخلوط کردن غلط سنت و صنعت جامعه را هم بنوعی خلسۀ روشنفکری از سویی و ماندن در گرداب سنت مخرب از سوی دیگر آدرس داده است. زیبایی انتخاب شعار دکتر عباسی در این هم است که همۀ دوگانه های مشکل امروز کشورمان را پوشش می دهد. شما هر دوگانه ای از سنت (در اینجا مذهب و بویژه تئیسم) و مدرنیته (در اینجا صنعت و دانش و لیبرلیسم) را در نظر بگیرید این شعار پاسخ می دهد. بعنوان چند مثال راهنما: اگر سنت را احساس بگیرید و صنعت را عقل. یا سنت را خرافات بگیرید و صنعت را علم. یا سنت را گذشته بگیرید و صنعت را حال و آینده. یا سنت را اخلاق مذهبی بگیرید و صنعت را اخلاق وجدانی و ... او می گوید - امیدوارم بگوید - مخلوط کردن بدون نقشه و بدون حساب کتاب سنت و مدرنیته از طرف حاکمان متحجر به اندازۀ کافی آب را گل آلوده و جامعه را بلاتکلیف و خراب کرده است و لزومی ندارد که روشنفکران و مراجع مدرن هم بیایند و این مخلوط بی تناسب را تشدید بکنند. و در مصداق مشخص این پرونده منظور او این است که بکجا چنین شتابان! ما هر دو در یک سنگر هستیم که دیروز یکی از شما خطایی کرده و امروز یکی از ما و فردا نوبت دیگری است. هیچ می دانی که بخاطر این خطاهای انسانی ممکن در هر جامعه ای هم نباید سنگر مشترکمان را تخریب کنیم. با نتیجۀ دست افشانی آنانی که هردوی ما را زده اند و حالا از دعوایمان لذت می برند! و بنظر من درست هم می گوید. زیرا پروندۀ کیارستمی در حال رسیدگی خوبی است و احساساتی شدن کارگردان متفکری بسن مهرجویی درست نبود. تازه دیگر اردوکشی سینماگران به مقابل بیمارستان جم نمک بزخم "سندرم در حال گسترش بی وجدانی الیت" بود.

5- اما چرا می گویم پروندۀ پزشکی عباس کیارستمی در حال رسیدگی خوبی است؟ دلایل و شواهد زیادی می توان از اخبار این روزها و روند رسیدگی آورد. اما من به آنها کاری ندارم و فقط یک دلیل می آورم. آن هم دستور وزیر بهداشت دکتر قاضی زاده هاشمی برای رسیدگی و اقدامات نظام پزشکی است. چرا باید همه و از جمله بهمن عزیز فرزند کیارستمی و همینطور مهرجویی استاد مسلم به صداقت و مسئولیت پذیری دکتر هاشمی اعتماد کرده و لام تا کام حرف نمی زدند؟ برای اینکه وزیر بهداشت بمحض اطلاع از بیماری و وضع وخیم کیارستمی بر بالین او حاضر شده و یکی از معاونین خودش را با همۀ تمهیدات پرسنلی و تجهیزاتی بر بستر بیمار مستقر کرده است. زیرا دکتر هاشمی بعد از این دستورات سریع و کافی پنج بار دیگر هم - جمعاً 6 بار - شخصاً به ملاقات عباس کیارستمی رفته؛ و حتی بعد از رفتن او بمنزل هم از ویزیت او خودداری نکرده است. و ایا می دانید این حرکت چه زیبایی خیره کننده ای دارد؟ این امر بطور قطع در هیچ حکومتی و کشوری در دنیا نه اتفاق افتاده و نه می افتد که نفر اول سیاسی یک وزارت خانه بملاقات و ویزیت شش بارۀ شخصیتی - هرچقدر هم هنرمند و معروف و محبوب - برود که بیماریش هم تخصص پزشکی وزیر نیست. طرفه اینکه در جمهوری اسلامی نکبت ملاقات - حتی یکبار - کیارستمی ها هزینه های سیاسی غیر قابل تقویمی با خودش دارد. اما قاضی زاده بی واهمه از این هزینه ها کیا رستمی را پرستاری کرده است.

6- اما در مورد اصل ماجرا که منجر به مرگ بسیار تلخ شازدۀ عزیز سینما شد؛ بغیر از تقصیر و خطای دکتر میر جراح اولیۀ کیارستمی که محرز است حداقل بدلیل ترک بیمار و عدم احساس مسئولیت سوگند حرفه ای و از آن مهمتر مسئولیت اجتماعی - بهمان دلیل ابتلاء به سندرم بی وجدانی که گفتم - برای سایر قصور و تقصیرها باید منتظر نظریۀ نظام پزشکی شد. و گمان می کنم که دکتر عباسی هم در این نقطه جوش آورده؛ زیرا تبلیغات منفی اخیر که کیارستمی را نمی شناختند و تحویلش نگرفته اند و قاتلان کشتند و ... بسیار گران آمده بر همۀ پرسنل بیمارستان - بغیر از دکتر میر - که هم عباس کیارستمی را می شناختند و هم با همۀ توان و علاقه و عشق شان به کیارستمی سرویس های اداری و فنی داده اند. و دکتر عباسی ترجمان شکایت این پرسنل زحمت کشیده و سرخورده هم شده است. بنظرم اما غیر از اینکه قبول دارم نباید چنین اتفاقی می افتاد. اما پر بی ربط نمی دانم که بگویم که یکی از عوامل کمک کننده به این تراژدی نوع زیست کیارستمی و نوع اقدام شخص خودش در این مورد بوده است. می دانیم که کیارستمی یک مرد تنهای - حتی می شود منزوی هم گفت - خود انتخاب کرده بود. و ما خیلی کم از نوع زندگی و علایق و دقایق شخصی اش - در حد شهرت جهانی که دارد - خبر داشتیم و داریم. انتخاب این نوع زندگی تنها - فارغ از چرایی و خوب و بد آن - باعث شده که کیارستمی اولاً عمل پلیپ روده اش را بسیار کم اهمیت بداند - نگاه کنید بمراجعۀ او به بیمارستان در اواخر اسفند و آستانۀ نوروز - و بهمین علت هم کسی را همراه خودش - منظورم طیف دوستان نزدیک چنین آدم هایی - نکرده و نه با کسی مشورت کرده و نه از کسی کمک خواسته و نه حتی به کسی اطلاع داده. در حالیکه اگر کیارستمی استیل زندگی اجتماعی تری داشت قطعاً متوجه می شد که هر نوع جراحی در سن 76 سالگی هرچقدر هم کم اهمیت مهم است و ثانیاً احتیاط در از آزمون گذراندن چنین جراحی از مجمعی از متخصصان - وسع مالیش را داشت - یک واجب علمی و عقلی است. خدا به بهمن و احمد فرزندانش صبر و برای ما توفیق قدرشناسی بدهد در غیاب جان جانان مان. اما به بهمن هم توصیه می کنم که از اظهار غلط بودن انتقال پدر به فرانسه نیاشوبد و تند نشود و بگذارد برای بعد از معلوم شدن نتیجه! یا...هو

۱۳۹۵ تیر ۲۶, شنبه

نازمان و نامکان بودن کودتای ناکام ترکیه و زیرکی سیاسی اردوغان! باید صبر می کردند تا ریاست هیلاری یا ترامپ در امریکا!



درد کمرم هنوز خوب نشده و تمرکزم را ممکن نمی کند. اما دو واقعۀ نیس فرانسه و کودتای ترکیه مهم هستند و باید می پرداختم بهر زحمت. نیس فرانسه را که پرخاشی حسابی خواهد بود بعربستان؛ بتعویق می اندازم تا نگاهی عجول بکنم به کودتای ناکام ترکیه و پی آمدهای آن. اول شب که خبر کودتا پخش شد کمی گیج شدم چون بچند دلیل کودتا در قرن 21 را نامحتمل ترین گزینۀ تغییرات سیاسی می پنداشتم - که البته بنظرم همین دلایل هم باعث شکست کودتا شد - به دلایل زیر:

1- کودتا یک ابزار توازن قوای جهانی مربوط به جهان دو قطبی در قرن بیستم بود که قطعاً باید توسط یکی از ابرقدرت های آنروز (امریکا یا اتحاد جماهیر شوروی) حمایت و انجام می شد. مثل اغلب کودتاهای کشورهای امریکای لاتین که توسط امریکا و با روی کارآوردن دیکتاتوری های سکولار همراه بود و یا مثل خاورمیانه و شمال افریقا که توسط شوروی پشتیبانی می شد و هدف روی کار آوردن دولت های ایدئولوژیک چپ بود. مثل کودتای ناصر در مصر و قذافی در لیبی و قاسم در عراق و اسد در سوریه. البته بقیۀ کودتاها بویژه در افریقا تلفیقی از این دو نوع امریکایی یا شورویی بود. لذاست که دنیا بعد از فروپاشی شوروی در اوایل دهۀ 90 میلادی شاهد کودتایی نبوده است. حداقل کودتایی که در حافظۀ من مانده باشد یادم نمی آید. بنابراین کودتای ترکیه شنا در جهت مخالف سیاست روز جهان بود و هیچگونه پشتیبان فرا ملی نداشت.

2- بعد از این تاریخ سیاست امریکا بعنوان تنها ناظم جهان تک قطبی شده صدور ارزش های لیبرالیستی غرب بود به جهان عقب مانده تا با مقاوم سازی هژمون جهانی خود از بازگشت هرگونه ایدئولوژی توتالیتر در آینده و از دست رفتن حوزۀ نفوذش جلوگیری کند. این استراتژی غرب همزمان شد با عصر اینترنت و انفجار اطلاعات که عملاً هم کودتا در کشورها را از حیز انتفاع ساقط می کرد. چرا؟ به این دلیل بدیهی که عنصر اصلی موفقیت کودتا علاوه بر غافلگیری حاکمان بالفعل که کودتا علیه آنان انجام شده/می شود باید بتواند توده ها و مردم عادی را نیز غافلگیر کند و آنان را در مقابل عمل انجام شده و تمام شده  - ناشی از بی اطلاعی و شوک - قرار بدهد. بعبارت دیگر در کودتاهای کلاسیک کافی بود کودتاچیان چند مرکز مهم حکومت مستقر را - رادیو تلویزیون و مراکز خبر رسانی بمردم اصلی ترین آن بود - تصرف کنند و ادعای سقوط حکومت مستقر را بکنند و مردم بلافاصله به تبعیت از کودتاچیان به حکومت آنان بپیوندند. زیرا بارها گفته اند و گفته ام و شما می دانید که اکثریت 90 درصدی مردم همواره با دست برنده بازی می کنند و زیاد کاری بکار مشروعیت دست برنده ندارند. کافی است که قبول کنند قدرت دست چه کسی است و اهمیتی به عادل یا ظالم بودن و مشروع و نامشروع بودن آن نمی دهند. این هم دلیل دوم شکست سریع کودتا بود. زیرا وجود اینترنت و تکنولوژی ارتباطی گسترده باعث شد که کودتاچیان نتوانند ارتباط اردوغان و دولتش را با مردم قطع کنند. و در حالیکه کودتاچیان داشتند بیانیۀ "کشور در کنترل ماست" خودشان را در تلویزیون دولتی می خواندند اردوغان هم از راه اینترنت و موبایل داشت هوادارانش را به خیابان ها و مراکز حساس دعوت می کرد و از آنان می خواست مقاومت کنند.

3- فارغ از اینکه حاکم در معرض کودتا - در اینجا اردوغان - طرفدار زیاد دارد یا کم؛ امکان تماس اردوغان با هوادارنش در فرمول "مردم با دست برنده همراه می شوند" بکار افتاده و بخشی از هواداران را به خیابان ها و مراکز حساس می کشاند/ کشاند. این هواداران ممکن است در مقایسه با هواداران مخالفان یا اکثریت خاموش عدد بزرگی نباشند اما چون بطور گروه های چند هزارنفری در مواضع حساس تجمع می کنند می توانند کودتا را از کار بیاندازند. چون اگر کودتاچیان دستور بمقابله و تیراندازی بسوی مردم بی سلاح بدهند نقض غرض کرده اند و بدنۀ زیر دست کودتاچیان چنین امری را نمی پذیرند. تنها راه در چنین مواقعی این است که کودتاچیان از چنان محبوبیت پیشینی - بخاطر فساد یا عدم کارآمدی یا هرچه دولت مستقر - برخوردار باشند که بمحض اعلان کودتا هزاران و میلیون ها مردم به هواداری از آنان به خیابان بریزند و کودتاچیان مسلح را در حلقۀ غیر مسلح خود محافظت نمایند. لذا بنظرم اگر کودتاچیان می خواستند موفق بشوند حداقل این است که اولاً اینترنت را از کار بیاندازند و اگر از نظر فنی و نیاز ارتباطی خودشان اینکار ممکن نبود حداقل می بایست بجای تمرکز بر مراکز ارتباطی و سیاسی (کودتاهای کلاسیک) باید متمرکز بر شخصیت های سیاسی مؤثر و مرجع مخالفان کودتا می شدند و قبل از اعلان کودتا از تلویزیون و همزمان با آن دستگیری یا حتی جنازۀ اردوغان و مقامات مؤثر بلندپایه را نشان می دادند. این گزارۀ ارتباط با هواداران زمانی هم تشدید می شود و موفقیت کودتا را کم می کند که هواداران حکومت در معرض کودتا یک پیوند اعتقادی غیر سیاسی - مثل مذهب - هم با دولت داشته باشند. و در ترکیه هواداران اردوغان چنین هستند و وجود عنصر مذهب و اعتقاد نیز آنان را از مخالفان سکولارشان پیش می اندازد در سماجت بر استقامت. حتی می شود همین را در ایران امروز هم مثال زد که اگر کودتایی هم بتواند انجام شود اما ارتباط خامنه ای و چهره های اصلی ایدئولوژی با هواداران شان قطع نشود هجوم چند هزار نفری همین هواداران کم ولی مصمم و ایدئولوژیک از پیروزی کودتا جلو می گیرد.

4- مورد بعدی که باعث شکست سریع شد به این دلیل بود که اولاً کودتاگران هیچ نیروی سیاسی پشتیبان در داخل ترکیه - منظورم مخالفان سیاسی اردوغان است - نداشتند و معلوم نبود عقبۀ مشخص سیاسی شان بکجا متصل است. ضمن اینکه اصولاً ترکیه نامزد خوبی برای کودتای نظامی نیست دیگر مثل کودتاهای قرن بیستم ارتشش. زیرا ترکیه در حال حاضر کشوری با حداکثر توسعه یافتگی در بین همپالکی های خود - بویژه در بین کشورهای مسلمان - است و با همۀ نواقصی که به دموکراسی آن وارد است بازهم کشوری دموکراتیک بحساب می اید که احزاب متعدد و نسبتاً قوی دارد و فرق می کند با ترکیۀ سنتی عقب ماندۀ قرن بیستم که حکومت در بین دو حزب چپ و راست فرمایشی و سنتی دست بدست صوری می شد. ترکیه ساختارهای نسبتاً قوی دموکراتیک دارد و سرانۀ داخلی آن از استانداردهای کشورهای "کودتا موجه" بسیار جلوتر رفته است.

5- و گذشته از چند پارچگی ارتش و پاکسازی های انجام شده توسط اردوغان در داخل نیروهای مسلح  و هواداری اکثریت - تو بگو اقلیت حداکثری - مردم ترکیه از اردوغان و دولتش از سویی و اتوریتۀ هنوز هم پابرجای دولت در برقراری امنیت و تأمین حداقل ثبات اقتصادی و موارد جزیی تری از این دست می رسم به  مورد آخر در دلایل شکست کودتا که یک طنز تلخ اما واقعی است. آن هم اینکه اگر هم ژنرال های ترک می خواستند کودتایی موفق بکنند باید حداقل یک سال صبر می کردند تا رییس جمهور بعدی امریکا بیاید و این امکان بوجود بیاید که امریکا مجدداً راه حل کودتا در کشورهای هدف را در پیش بگیرد. یعنی چه؟ یعنی اینکه همانطور که گفتم امریکا بعد از ورود به قرن بیست و یکم از تدارک کودتا برای تغییر رژیم های ناهمسو دست برداشت. و دو رییس جمهور قرن بیست و یکمی امریکا (بوش پسر و اوباما) یکی استراتژی جنگ مستقیم را انتخاب کرد و دیگری استراتژی صلح مستقیم. بوش بزور صدام را ساقط کرد و اوباما بزور ایران را صالح! کرد. - بدیهی است منظورم از ساقط و صالح از دید منافع امریکاست - لذا ارتش ترکیه نباید در زمان اوبامای صلح کل دست به چنین قماری می زد. زیرا ممکن و محتمل زیاد است که چه هیلاری کلینتون یا دونالد ترامپ رییس جمهور بعدی امریکا بشوند برگردند به استراتژی ساقط کردن دولت ها از راه کودتا. و اینبار ایدئولوژی بنیاد گرای اسلامی را معیار انتخاب کنند بجای استراتژی معیار مارکسیسم در قرن بیستم. و تصمیم بگیرند که کلیۀ کشورهایی که اسلام سیاسی را انتخاب یا تقویت می کنند را از راه حمایت از کودتا ساقط کنند.

6- طولانی شد و جایی نماند برای بررسی رفتار اردوغان در طول و بعد از کودتای ناکام اخیر. اما بصورت خیلی مجمل می گویم که بنظرم این کودتا با همۀ خسارت های بسیار زیادی که چه برای اردوغان و چه برای مخالفان سیاسی او و چه برای مردم عادی ترکیه داشته است نتایجش در میان مدت بنفع سکولاریسم اولاً و دموکراسی ثانیاً خواهد بود. زیرا همانطور که می دانیم و کودتاچیان رسماً اعلان کرده اند خواسته شان صیانت از قانون سکولار ترکیه و جلو گرفتن از ترکتازی های استبدادی بسمت مذهبی کردن ساختار قانونی ترکیه بوده است و اینان خودشان را نمایندۀ سکولاریست های غیر سیاسی (مردم مدرن و طبقات مرفه)  ترکیه نمایانده اند. اما - این اما خیلی مهم است - اردوغان و دولتش و حزبش اصرار زیادی دارند که کودتا را به عبدالله گولن مذهبی رفیق سابق و دشمن فعلی اردوغان نسبت بدهند و با شدت هر چه تمامتر هم این گزاره را تبلیغ کرده و می کنند. در حالیکه هم عبدالله گولن این اتهام را رد کرده است و هم کودتاچیان در مواضع اعلامی خود کلمه ای از اسلام و قرائتی دیگر و از این قبیل نیاورده اند. من این را نشانۀ آن می دانم که اردوغان با علم بر تعداد کمی و کیفی مخالفان اسلام سیاسی - در هر ورژن آن - در ترکیه و وزن زیاد آنان چه در بین تکنوکرات های چرخانندۀ اقتصاد ترکیه و چه در بین اندشمندان تبیین کنندۀ استراتژی های سیاسی مبتنی بر منافع ملی؛ نمی خواهد به مخالف بودن آنان با خودش اعتراف و پایگاه اصلی کودتاگران را نشان بدهد. اردوغان می خواهد با نشانه رفتن گولن اولاً از این واقعه برای کوبیدن و تضعیف بیشتر او استفاده کند و هم مخالفان کودتاچی خودش را از جنس سیاسی - مذهبی خودش معرفی کند و دعوا را بسطح نازل دو اسلامگرا محدود کند. منطق درستی هم است. زیرا اردوغان مطلقاً قادر به جذب لائیک ها و سکولارهای اصیل نیست. اما تخریب گولن به او این امکان را هم می دهد که از طرفداران گولن تعدادی را بنفع خودش مصادره و هواداران خودش را نیز افزایش بدهد و در همانحال به نارضایتی لائیک ها و سکولارهای مدافع عدم دخالت مذهب در سیاست هم اعتراف نکند. همۀ این خلاصۀ جویده هم باعث خواهد شد که اردوغان از تاخت و تاز بیشتر در حوزۀ سبک زندگی و رفتن بسمت تحجر بیشتر پرهیز کند تا دو قطبی خطرناک ایجاد شده در جامعه را تسکین بدهد و این قطعاً بنفع مدرنیتۀ شکلی در ترکیه خواهد بود و مردم مدرن عادی و غیر سیاسی متنفع خواهند شد. هرچند که محتمل است در کوتاه مدت و در حوزه های سیاسی و فاخر و نخبگانی محدودیت هایی بیشتر - اما موقت - هم به سکولارها تحمیل شود. یا...هو

بعد از تحریر: یادم رفت انتظار کسانی را که می خواهند بدانند از نظر من موفقیت کودتا بنفع ما بوده یا نه را هم بگنجانم در متن. بدیهی است که هرجا که اسلام سیاسی قدرت را از دست بدهد بنفع ایران سکولار هم است. اما بدلیل اختلاف مذهبی ایران و ترکیه نمی شود بودن اسلام اردوغان در قدرت را بنفع حتمی جمهوری اسلامی هم دانست. در نتیجه نظرم این است که برای ایران خیلی تفاوت نمی کرد کودتا موفق می شد و الان که نشده است. یا...هو

۱۳۹۵ تیر ۲۲, سه‌شنبه

آقای روحانی اینک زمان عقد اخوت گسستن است: با برادرتان در اقتصاد و مهمتر با رهبرتان در استراتژی شکست خورده اش!



1- کمرم درد می کند. نشستن و تایپ کردن مشکل شده برایم. خودم بخودم باورانده ام که ناپرهیزی در ورزش سنگین علت بروز کمر درد تازه است. شما هم همین را قبول کنید تا هم نگران نباشید و هم متوجه بشوید که چه معنا دارد کمر درد در یک پیرمرد 70 ساله! و الا اگر حالم مساعد بود وظیفه داشتم که یک پست مداحی بنویسم برای کریس رونالدوی پرتغالی تا بفهمید که من عاشق که هستم و از عشق به فلان سردار و بهمدان سردمدار معافم برای همیشه! اما حالا دیگر هنگامۀ نوشتن از مدح  مرد یگانۀ پرتغالی گذشته و تعداد پرونده های امید و ناامید روی میز سیاست ایران چنان زیاد شده که با درد کمر هم باید نوشت. قبل از مرگ غیر طبیعی کیارستمی عزیز یک مطلبی را نصفه نوشته بودم با عنوان طنز - هجو "عقد اخوت نبسته ام" نه؛ حسن جان، دلبندم؛ "عقد اخوت گسسته ام" درست است"! اما تکمیلش نکردم و پست هم نکردم از ترس "روحانی مچکریم"های همینجوری بیخودی و راستش خودم هم خجالت کشیدم که روحانی را با نام فامیل مشترک سابقش با برادرش حسین فریدون فشار بدهم در این گیرافتادگی بر سر دریافتی های نجومی مدیران ارشدش. 

2- امروز یکسال از توافق هسته ای برجام گذشته است و من از همانموقع بارها گفته ام که با امضای این قرارداد استراتژی ضدامپریالیستی خامنه ای در منطقه و جهان شکست خورده است و ایران از آنروز به این طرف دچار خلاء اشتراتژی شده است. و بارها به روحانی هشدار داه ام که کشور - هیچ کشوری - نمی تواند بدون استراتژی معین در سیاست خارجی خودش مدت زیادی - حتی در کوتاه مدت هم - دوام بیاورد. و از او خواسته ام که خامنه ای را یا شیرفهم کند یا عقب براند از این خطر بسیار وحشتناک. اما روحانی با آن دولت تن لشش که آدم را یاد سختی حرکت نهنگی افتاده بر ساحل اقیانوس می اندازد؛ نتوانسته بهنگام و قبل از فوت وقت الیگارشی متحجر را بسوراخ کردن زیرکون خودشان در کشتی ایران "تصرف کرده شان" هشدا و به پرهیز از ان متقاعد کند. اینک هم که دچار انفعالی خطرناک شده از بابت فساد داخلی و هجوم خارجی!

3- بعد از فعال شدن احزاب مسلح کرد در شمال غربی و وهابیون عربستانی در جنوب شرقی کشور که به کشته شدن نفراتی از دوطرف هم منجر شد در روزهای گذشته؛ اینک معلوم شده که بعد از لو رفتن پروژۀ داعش در تهران - اگر ادعا همۀ حقیقت باشد - مجاهدین خلق هم با ترور ناموفق فلاحت پیشه نمایندۀ اسلام آباد غرب و دالاهو اعلام موجودیت جدید کرده اند. اینکه ترور فلاحت پیشه کار مجاهدین بوده تقریباً قطعی است و هم محل و منطقۀ ترور و هم شیوه و ورژن کمین نظامی ترور و هم برگشتن تروریست ها به داخل عراق این گزینه را تأیید می کند و معمولاً گروه های کرد خارج از کردستان و دور از مقرهای اصلی شان عملیات انجام نمی دهند و منطقه نه به پژاک و نه به دموکرات و کوموله نزدیک نیست.

4- البته هاشمی رفسنجانی خطر را خیلی نزدیک احساس کرده و در سخنان مفصلتر از معمولش از همان سوراخ کردن زیر کون شان در کشتی "همه باهم" - گفته ام در بالا - استفاده کرده و هشدار سفت و سختی داده. او البته یک حرف امید بخشی هم زده که برای اولین بار است و تا کنون از او نشنیده ام. او گفته است:
ایشان در بخش پایانی سخنان خویش با این جمله که «عقلای قوم کم کم دارند متوجه می‌شوند که سوراخ کردن کشتی انقلاب همه را غرق می‌کند»، گفت: البته من مأیوس نیستم، چون بنیان اصلی کار آگاهی مردم است که می‌فهمند علل این مسایل و عقب ماندگی‌های کشور چیست!
بطور بدیهی در رأس همۀ عقلای قوم منظور او آیت الله خامنه ایست و منظورش از جملۀ فوق شروع به عقب نشینی خامنه ای را می رساند. هرچند که من و ما اینرا می دانستیم و دیدیم که خامنه ای در نماز عید فطر هم با اعلان صریح عدم دخالت در ماجراهای بحرین این عقب نشینی ایدئولوژیک را تصریح کرد. اما مسئلۀ مهم عقب نشینی خامنه ای نیست که لاجرم است. بلکه موضوع کلیدی چه وقت و تا کجا و با چه سرعتی عقب نشینی کردن است اولاً؛ و جایگزین بلافاصلۀ استراتژی منافع ملی بجای استراتژی شکست خوردۀ منافع ایدئولوژی است ثانیاً. زیرا عقب نشینی حالت سلبی دارد و تولید خلاء می کند و اگر این خلاء بلافاصله با نیروی جدید پر نشود قطعاً مثل زمین های بایر داخل و اطراف شهری تبدیل به زباله دانی (رشد گروه های تروریستی) می شود. هاشمی در مورد برخی جنبه های مثبت کار روحانی درست می گوید اما در آنجائیکه باید از روحانی بخواهد که گزک دست مخالفان تندرواش ندهد خیلی صریح و فعال نیست.

5- اما حسن روحانی چه باید بکند. روحانی در موضوع فیش های حقوقی سخت گیرافتاد و از همان تحرک بالنی در ساحل هم جا ماند دولتش. باید این موضوع را سریع از دستور کار تندروان خارج کند تا بتواند برود - و هم جداً احساس مسئولیت بکند و برود - سراغ الیگارشی و رهبرشان آیت الله خامنه ای و سرعت جایگزین استراتژی منافع ملی را تا آنجا زیاد کند که غرب را از همصدایی با عربستان بازدارد و با به باور رساندن غرب که ایران قصد ادامۀ استراتژی شکست خوردۀ خامنه ای تا کنون را ندارد؛ همدلی غرب برای اخذ فرصت بیشتر برای تغییرات مهم اما سخت و گام بگام را بدست آورد. بنابراین اولین اقدام مهم روحانی باید خلاص کردن گریبان خودش از دست تندروهای زوم کرده به فساد حقوق هاست. برای اینکار هم روحانی فقط و فقط یک راه دارد آنهم - حتی در بدترین فرض - قربانی کردن برادرش - که حالا دیگر معلوم شده که اگر مجرم نباشد مبری از فساد هم نیست - است. او با برکناری برادرش از پست های سیاسی و نزدیک بخودش و اعلان آن می تواند امیدوار باشد که تندروها را خلع سلاح کند و اگر بازهم به تخریب او ادامه دهند - بعید است - بدنۀ اجتماعی طرفدار روحانی مثل فعالان رسانه ای و دنیای مجازی خواهیم توانست جلو موج تخریب بایستیم. تا الان خیلی از ما خجالت می کشیدیم و می کشیم که در ماجرای افشاء شده از روحانی دفاع کنیم.

6- اما اگر اینکارهایی که گفتم انجام نشود یا بموقع انجام نشود خیلی محتمل است که ایران هم بسوی نا امنی های مرزی و داخل شهری برود که نتیجه اش باخت هم حکومت و هم مردم خواهد شد. و چون همیشه بیشترین آسیب عدم امنیت را مردم می بینند لذا ما حاضر نیستیم مردم یک جوالدوز بخورند در مقابل یک سوزن به حاکمیت. در اینجا این آرزو را هم بکنم که تغییرات در سطوح بالای چینش ستادی نیروهای مسلح - که قطعاً مرتبط است با وضعیت جدید و در جهت انسجام بخشیدن بیشتر و بالابردن توان عملیات هماهنگ اانجام شده - این دستور را هم داشته باشد که سرلشکر باقری بتواند عقلانیت رفتاری بیشتری هم به نیروهای مسلح تزریق بکند. عدم حضور رسانه ای نسبتاً طولانی مدت فرمانده سپاه سردار جعفری را نشانه ای از این آرزو آرزو دارم. یا...هو

۱۳۹۵ تیر ۱۶, چهارشنبه

همسرایان کیارستمی و تک سرایی محمد کامفیروز! خمینی حداقل سمعک داشت؛ خامنه ای که مادرزاد کر است!




حالم اصلاً خوب نیست از دست خیانتی که دیده ام از دولت روحانی و اصلاح طلبان مذهبی در جریان فساد دریافتی های نجومی. مرگ بسیار تلخ و نابهنگام عباس کیارستمی هم مزید بر علت شده که دستم خشک شود در فشردن دکمه های کیبورد. بنابراین فعلاً این دو ویدئو را تماشا کنید - اگر ندیده اید - که اولی فیلم کوتاه همسرایان کیارستمی است مربوط به اوایل انقلاب؛ و دومی سخنان بسیار جسورانه و زیبای دکتر کامفیروز است در ملاقات اخیر دانشجویان با خامنه ای. انتظار دارم که برداشت تان را نظر بدهید در کامنت دانی تا بعد از مسابقۀ فوتبال بیل و رونالدو بیایم و متن مورد نظرم را بنویسم راجع به چرا انتخاب این دو ویدیو. یا...هو

خب برگشتم. هرچند مسابقۀ پرتغال و ولز چنگی بدل نزد در نیمۀ اول اما در وقت دوم هم خوب شد و هم رونالدوی محبوبم شکفت و پرتغال به فینال رسید. اما بازدید کننده ها از پست جدید تا اینجا هم چنگی بدل نزدند و آیا اصلاً فیلم کیا رستمی را هم دیدند یا نه. باز پدر آن خواننده ای را بیامرزد که نوشت پیرمرد خامنه ای است. بهرحال معرفی فیلم شاهزادۀ فقید سینمای ایران بماند تا بعد از تحریر و فعلاً لذتم از سخنرانی دکتر محمد کامفیروز در بیت خامنه ای را با شما به اشتراک بگذارم.

1- من برخلاف دوستان بدبینی که حضور و سخنرانی این جوان حقوقدان رعنا را برنامه ریزی شده از سیر تا پیاز می دانند. مطلقاً چنین حسی پیدا نکردم در هنگام شنیدن حرف های بسیار بسیار زیبای او. من هم معتقدم که گزینش دانشجویان ملاقات کنندۀ با خامنه ای قطعاً انجام می شود. همانطور که موافقم که از جنبۀ امنیت سخت افزاری با کمال دقت و وسواس مورد بازرسی های متعدد بدنی و تجهیزاتی قرار می گیرند. اما معتقد نیستم که از نظر عقیدتی هم مورد تفتیش دقیق و مولای درزش نرو انتخاب می شوند. بلکه معتقدم که دانشجویان سیاسی و نارضا - از نظر نوع فعالیت در دانشگاه - نه داوطلب می شوند و نه انتخاب. اما از سایر دانشجویان غیر سیاسی ناوابسته به بسیج و تشکل های حکومتی هم تعدادی را در بین دانشجویان قرار می دهند.

2- بچند علت اینکار را می کنند. اول به این دلیل که اصلاً دستچین کردن هزار دانشجوی بسیجی و سرسپردۀ ولی فقیه کاری اگر هم ممکن اما بسیار سخت است. چون این تعداد دانشجوی فعال در سطوح مختلف تحصیلی دانشگاه ها پیدا نمی شود! دوم به این دلیل که عدم انتخاب از دانشجویان غیر سیاسی اما موجه از نظر حکومت مثل فرزندان شهدا و امثالهم بازتاب خوبی در دانشگاه نمی یابد و خود دانشجویان حزب اللهی نیز به این تنگ گزینی رضایت نمی دهند. سوم به این دلیل که برگزار کنندگان این جلسات می دانند که جو جلسات کمتر جسارتی به دانشجویان می دهد که بخواهند از حکومت انتقاد تند بکنند. و چهارم هم به این دلیل بدیهی که پیدا شدن نامنتظر یکنفر منتقد حکومت و رهبری مشکلی را که تولید نمی کند بلکه چه بسا مفید هم باشد. زیرا حرف منتقدان نه در آن جلسه پاسخ مشخصی خواهد گرفت و نه اجازه داده خواهد شد که این حرف ها در سطح جامعه و مطبوعات و رسانه ها به بحث و کنکاش گذاشته شود. مضافاً به اینکه صورت تبلیغی خوبی هم خواهد داد به جلسه که حزب اللهی های هوادار رواداری و انتقاد پذیری خامنه ای را سوار این متن خواهند کرد و به مخالفان خواهند فروخت. 

3- پس بنظرم سخنان کامفیروز هماهنگ شده و بنابدستور و خواست خود خامنه ای و از این قبیل مهملات نبود. بلکه سخنان کامفیروز حرف های فروخوردۀ ملتی بود که هیچگاه  فرصت ابراز آن در مجامع رسمی را نداده اند. اما از اتفاق اتفاق افتاده هر کسی بهره برداری خودش را خواهد کرد. همانطور که من به احترام صلابت و روشن بینی و شهامت کامفیروز کلاه از سر برداشتم و سلیسی و بدون حتی کمترین تپق و لرزش صدا و تسلط به موضوع و استنادات قانونی و حقوقی او را به حسادت - من هفتاد ساله چنین جرأتی و شهامتی ندارم - و البته تحسین نشستم. خامنه ای هم بهره برداری خودش را خواهد کرد و پز دموکرات بودنش را بهوادارانش خواهد فروخت. نه خامنه ای برنامه ریخته بود که چنین شود تا او چنان کند. و نه من پیش بینی می کردم که چنان شود و من چنین کنم. در یک پروسۀ طبیعی یک اتفاق ناخواسته و بی ضرر برای خامنه ای و شگفت انگیز و روحیه بخش برای من بوقوع پیوسته و هم ما و هم خامنه ای راضی هستیم.

4- اما سخنرانی - باز تأکید می کنم مانیفست تحولخواهان - کامفیروز عزیز هرچقدر که برای پز دموکراتیک خامنه ای بهره داشته باشد - اگر داشته باشد - بهره های زیاد و فراوانی برای من و ما و جامعه داشت. اول اینکه حداقل سه چهارم از مستمعین حاضر در جلسه را بسیار خوش آمد و من در چشمان خیلی از دانشجویان - بویژه دختران و بانوان با مقنعه های رنگی - برق غرور و رضایت و تحسین را واضح می دیدم. و این خوب است که جرأت و شهامت در جامعه نمیرد و جوانان مثل رییس جمهور لکنت زبان نگیرند. دوم اینکه بهرحال این سخنان پخش شده و شنیده می شود و چون از زبان یک دانشجو و با وضوحی بسیار بالا بیان شده سطح آگاهی جوانان را بالا می برد. و چه خوب است که ویدیوی حرف های این دانشجو بارها بازنشر شود از سوی میهن پرستان. و مهمتر از همه اینکه: جلسات دانشجویی در حضور خامنه ای یکی از بهترین مواردی است که حزب اللهی ها و دانشجویان موافق خامنه ای را بفکر و بحث و مناظره با هم در دنیای حقیقی و در دنیای مجازی وامی دارد و بیشترین ریزش های عمیق در بین حزب اللهی ها نیز از درون بحث ها و مشاهدات این جلسات اتفاق می افتد.

5- بویژه اینکه خامنه ای به هیچکدام از سؤالات کلیدی سخنرانی دکتر کامفیروز پاسخی نداد و فقط در یک مورد که مربوط بود به مخالفت با خودش و نظراتش گفت که مخالفت با من و با نظر من جرم نیست. البته کمتر کسی متوجه شد که خامنه ای جواب سؤال حقوقی کامفیروز را با تمسک به پیچ و خم های کلامی فقهی پاسخ داد. به این معنا که منظورش از من در "مخالفت با من و نظر من جرم نیست شخصیت حقیقی خودش بنام سید علی را نیت داشت اما هنگام برخورد با مخالفان خودش نیت شخصیت حقوقی خودش را منظور می کند. و این شخصیت حقوقی که مساوی است با ولایت فقیه و آن هم مساوی است با نظام. پس او کسی را بخاطر مخالفت با سیدعلی داغ و درفش نمی کند بلکه بخاطر نظام داغ و درفش می کند که این هم بقول خودش بدیهی هر حکومتی است. خلاصه می خواهم این را بگویم که کثیری از دانشجویان حاضر در جلسه در پایان این دیدار دیگر همان دانشجویان قبل از جلسه نخواهند بود و دغدغه های جدی تری خواهند داشت. 

6- تکه تکه نوشتم و پست کردم و هر آنچه می خواستم بنویسم هم نشد. اما حال و روزی نگذاشته این حسن روحانی و دولتش و اصلاح طلبان حامی اش که در ماجرای فیش های نجومی بدجوری قافیه را و در مواردی حیثیت را باختند و نه تنها مارا شرمنده کردند بلکه بدتر از همه خامنه ای را براق کردند بسمت تحولخواهان و مگر دیگر می توان این رسوایی را از دست حسین شریعتمداری در آورد. که بعد از این هر مطلبی در کیهان بنویسد و بگوید یک نیشی هم به تحولخواهان خواهد زد و دزدان سرگردنه. کما اینکه امکان ندارد مطلبی بنویسد و یادش برود که مربوط یا نامربوط از فتنه و جرج سوروس و مایکل لدین چیزی نگوید. البته او استاد جنگ روانی است و می داند که تکرار چه تبلیغات مؤثری است. یا...هو

بعد از تحریر: خیلی تلخ بود مرگ شاهزاده عباس کیارستمی. من که نه وزنش را دارم و نه زبان و قلمش را که بخودم جرأت خدابیامرز گفتن بدهم. اما فیلم کوتاه 17 دقیقه ای همسرایانش را که در سال 61 ساخته گذاشتم تا بگویم که عباس کیارستمی چه تصویر دقیقی - حداقل از نگاه من هم - داشته از انقلاب 57 و آیت الله خمینی.
چنین می فهمم که آن درشکه ای که در شروع فیلم از یک لوکیشن گنگ راه می افتد در کوچه های تنگ و قدیمی شهر - و چه تند و سریع و ترسناک و زیر گیرنده - نماد انقلاب اسلامی واپسگراست. جالب است که در سرعت سرسام آور درشکه تقریباً شهر خالی و کوچه ها بی کس و درب ها بسته است و معلوم است که اهالی یا از ترس یا از غفلت عقب نشسته اند. تا اینکه درشکه می رسد به پیرمرد سمعک بگوش - آیت الله خمینی - و چیزی نمانده که او را هم زیر کند - اما درشکه ران هویت نامشخص با مهمیز بلندش سمعک پیرمرد را در می آورد و او متوجه شده و بسینه کش کوچه می چسبد تا انقلاب از رهبرش هم عبور کند. بعد پیرمرد قصه را می بینیم که در درگاهی کهنه ای می نشیند و ریگ کفشش را تکان داده و بیرون می اندازد. کیارستمی می گوید خمینی ساده بود و ریگی بکفشش نداشت. بعد که خمینی می آید و با مهربانی به کبوتر های حرم دانه می دهد و شادی در صورتش می دود بخاطر محیط و کبوترهای آشنا (مذهب و امام رضا). کوتاهش کنم که اگر قلمم را ول کنم دیگر حریفش نخواهم شد. پیرمرد جارو را امتحان می کند ولی دو دل نمی خرد چون قصدی برای پاکسازی ندارد  و با پرسیدن از قیمت چراغ پرنور می رود به کوخش و سمعکش را در می آورد و مشغول زندگی زی طلبه اش می شود. حالا حرف نهایی را دختر بچه (جوان - زن - مساوی دانش = مدرسه) خواهد زد هنگامی که از مدرسه برمی گردد و هر چه زنگ می زند و سنگ می زند و صدا می کند پدربزرگ - سنت و گذشته و کهنه - بی سمعک نمی شنود و در را باز نمی کند. دوستان نوۀ دختری پیرمرد بمثابه ملت مدرن همه می آیند کمک و زیر پنجره با همسرایی و سنگ اندازی به پنجره می خواهند پیرمرد متوجه شود و پنجره (حق زندگی معمولی و شادی) را باز کند. اما پیرمرد هنگامی متوجه قضیه می شود که سمعکش را در گوشش قرار می دهد و ناظر انبوه همسرایان همراه نوه اش می شود از پشت پنجره و لبخندی بر لبانش جاری می شود. حرف زیاد است از رنگ های مشکی آدم های بالغ در رفت و آمد در شهر و تنها رنگ باقی مانده که به انیفورم دختران نابالغ محدود شده است. و شاید بچه ها را هم دختر انتخاب کرده که بگوید صدای زنها شنیده نخواهد شد و نمی شود. اما امروز که کامفیروز را دیدم در حال تکسرایی در مقابل خامنه ای و همدانشکده ای هایش که نشسته بودند و حق همسرایی نداشتند گفتم عباس بالاخره رفتی و از رنج نشنیده شدن هموطنانت - حالا مردان هم - راحت شدی. چون تو حداقل به خمینی یک سمعک داده بودی ما چکار کنیم با خامنه ای که چنان طبیعی نمی شنود که گویی کر مادرزاد است. روحت قرین آرامش استاد. یا...هو

این مختصر برداشت من است از قصۀ کوتاه فیلم و هیچ قطعیتی ندارد. منظورم این است که هر فیلمی به اندازۀ بینندگانش می تواند مفاهیم متفاوتی را بدست بدهد.