فشرده ترین روایت من از تاریخ و روحانیت شیعه در قرن 14 خورشیدی:
1- روحانیت وقتی بعد از انقلاب مشروطه و افت و خیزهای انقلابی از هرج ومرج خسته شدند و احمدشاه راهم در قوارۀ نظم دهنده نیافتند با حمایت ابتدایی و اصرار ثانوی سلسلۀ پهلوی را تأسیس و رضاشاه را شاه کردند. تقریباً نیمی از سلطنت رضاشاه دورۀ بره کشان روحانیت شیعه بود. زیرا که آنان هم از سوی شاه قدر می دیدند و هم از سوی توده ها بر صدر می نشستند.
2- وقتی وارد پارۀ دوم سلطنت رضاشاه می شویم یکباره در یک پیچ تاریخی رضا شاه تغییر مسیر داد و از "رضا"یی که در تکیۀ دولت خودش را گل مالی می کرد تبدیل شد به شاهی که فرمان کشف حجاب زنان را داد. روحانیت که مهمترین بند ناف مذهبش به حجاب زن ها گره خورده بود و است در طول تاریخ تشیع رسمی؛ در طرفة العینی با مخ بزمین کوبیده شد. و از اینجا بود که بطور مطلق قدربینی حکومتی اش را کاملاً از دست داد. ولی هنوز در بین انبوه توده های سنتی کماکان بر صدر می نشست.
3- امام خمینی و روحانیان هم نسلش در این ده سال دوم حکومت رضا شاه است که دوران رشد خودشان را طی کردند و مضایق و تحقیرهای خردکننده ای را در حساس ترین برهۀ رشد سنی و عقلی خود تجربه کردند. لذا بطور طبیعی چنان کینه ای از این رفتار بی اعتناء و تحقیرآمیز رضا شاه به دل گرفتند که نتوانند این عقده ها و کینه ها را فراموش کنند.
4- تاریخ ایران به بعد از جنگ جهانی دوم رسید و رضا شاه کشور را تسلیم متفقین و خودش را آواره کرد. روحانیون که دراثر اقدامات رضا شاه هم تحقیرشده بودند و هم سازماندهی نداشتند و هم حوزۀ علمیۀ قم قوام و دوامی نگرفته بود؛ نتوانستند از این خلاء قدرت ده سالۀ جدید بین سال های 1320 الی 1330 خورشیدی استفاده کنند. چرا که علاوه بر ضعف خودشان رقیب پرقدرتی را در صحنه داشتند بنام حزب توده که تقریباً همۀ سوراخ سنبه های مؤثر مثل دانشگاه و جوامع شهری را اشغال کرده بود و بسیاربا طراوت و قوی بنظر می رسید این مولود جذاب برای تحصیلکردگان علوم جدید.
5- زمان بجلو آمد و روحانیان آبی زیرپوست شان رفت. چون که محمدرضا شاه مثل پدرش نمی توانست روحانیان را عقب براند، ضمن اینکه حالا دیگر حوزۀ علمیۀ قم هم برای خودش و روحانیانش تشخصی ثابت می کرد. البته روحانیت کماکان از محبوبیت توده ای هم برخورداربود.
6- در یک چنین چینشی است که ایران وارد دهۀ 40 خورشیدی می شود. شاه جدید که یک دورۀ سخت و ناپایدار 17-20 سالۀ ابتدای سلطنتش را پشت سر گذاشته است. از دو واقعۀ مثبت طبیعی برای خودش که تولد اولین پسرش ولیعهد و مرگ آیت الله بروجردی همزمان است، خنده ای از ته دل می کند و آستین بالا می زند برای جهاندن ایران به پیش. او در اولین قدم با به یاد آوردن مزاحمت های نجیب ولی پی گیر و سمج آیت الله بروجردی، تصمیم می گیرد که مرکزیت مذهب شیعه را از خودش دور کند و مرجعیت عام آیت الله حکیم در نجف را جا بیندازد.
7- اما شاه یک بدشانسی بزرگ می آورد و دموکرات های کم تصمیم امریکایی جان اف کندی را رییس جمهورمی کنند و او هم در اولین اقدام به شاه تکلیف می کند که ماندن در اردوگاه پیشرفت غرب منوط به ایجاد فضای باز سیاسی است. شاه بناچار چون عاشق زندگی امریکایی است می پذیرد و بندها را شل و علی امینی را نخست وزیر می کند. هرچند عمر حکومت امینی بدرازا نمی کشد ولی همین پالس های امریکایی مخالفان شاه را گرم می کند و به میدان می آورد. و از جمله آیت الله خمینی را که از تصمیم شاه برای خارج کردن مرجعیت مؤثرشیعه از ایران احساس خطر رفتار بعدی رضا شاهی کرده است را به شورش وا می دارد.
8- کندی ترور می شود و جانسون معاونش هم دیگر داغی ابتدایی را ندارد و شاه می تواند شورش آیت الله در سال 42 را سرکوب و اصلاحات خودش تحت نام انقلاب سفید را پی بگیرد. دهۀ 40 حورشیدی موفق ترین و ایده آل ترین ده سال شاهی 37 سالۀ محمدرضا می شود. و او علاوه بر اینکه تهدیدات سلطنتش را بفراموشی می سپارد بلکه ایران را هم وارد یک مدار توسعۀ متوازن می کند که بهترین دهۀ دولت مدرن در ایران هم می تواند نام بگیرد.
9- امام خمینی هم در نجف آرام می گیرد و بیشتر به پیری و مرجعیت دینی و درس و بحث مشغول می شود تا مبارزه برای قدرت سیاسی. البته که کماکان در درس هایش گاهی به نوشته ای و گاه دیگری بسخنی تضاد های خودش با مدرنیته و شاه را هم می گوید و می نویسد ولی معلوم است که قبول کرده است که دنیا عوض شده است و نوبت بازی دین در سیاست سپری شده است.
10 هنگامی که وارد دهۀ 50 می شویم زمین و زمان بسود شاه کار می کند و او را تا جایگاه خدایگان آریامهر ارتقاء می دهد. او نیز این موقعیت طلایی را قدر می داند و با برپایی جشن های دوهزاروپانصدسالۀ شاهنشاهی و تعویض تقویم خورشیدی با تقویم شاهنشاهی خودش را در هیبت کورشی مدرن گرامی می دارد. و بلافاصله در اثر تقارن اتفاقات جهانی بنفع خودش قیمت نفت را چند برابر می کند و از شخصی متحسر برای زندگی غربی در ایران به شخصیتی هماورد با غرب تغییر موضع می دهد. و دیگر خدا را بنده نیست و هر دولت و ملتی را که رقیب می داند به ترفندی از حرف و اقدام می نوازد.
11- سال 54 می رسد و در یک پیچ خطرناک تاریخی دیگر، همۀ بافته های شاه شروع به معکوس شدن می شوند و تا آخر سال 55 دیگر نه از نفت گران چیزی می ماند و نه از حکومت جمهوری خواهان در امریکا و نه از دوستان غربی که هرکدام را به متلک و قلدریی تارانده. ولی هنوز هم رقیبی قدر که شاه را متوجه عظمت تهدیدی که می شود بکند روی صحنه نیست. و او دلخوش به رفاه نفتی که داده امیدوار است با یک سیاست انقباض اقتصادی بتواند این سکتۀ نه چندان خطرناک را رفع کند.
12- اما در غفلت شاه جریانی که از نیمۀ دوم دهۀ 40 خورشیدی زیر پوست شهر جریان یافته بکار می آید و براه می افتد. دکتر شریعتی که از روی حسن نیت ابتدا ناخودآگاه مارکسیسم را سوار گردۀ مذهب کرده است تا بشود از دین یک ایدئولوژی استحصال کرد و کرده است. همراه با شاخۀ نظامی ایدلولوژی جدیدش مجاهدین خلق پشت دانشگاه را خم می کند و کرده است که روحانیان و امام خمینی بتوانند راحت تر سوار بشوند. هرچند خود دکتر با مرگ دردناک و زودهنگامش صحنه را ترک کرده است و شاهد تأثیر اشتباه یک روشنفکر در تاریخ یک کشورنیست و نخواهد بود.
....ادامه درپست بعدی...