۱۳۹۴ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

بعد از 74 ماه وبلاگ نویسی مستمر؛ "دلقک ایرانی" ماسکش را برداشت و خودش را معرفی کرد!

در راه تأسیس سیرک:

هنگامی که سوار ماشین زمان شدم بسمت تأسیس سیرک خیلی ترسیده و بیمناک بودم از کاری که خلاف عادت آمد قصد انجامش را داشتم برای خندادن کودکان. در تنگ جایی نشسته با دودست متکی بر میلۀ زمان و عصای پیری که نگاهم بسقف ناتوانی ام بود و ترس از چاییدن مسبب پوشیدن همۀ لباس های لایه به لایۀ زیادی که در دسترسم بود. هنگامی که سرانجام با بیم و امید و دست تنها رسیدم به سرزمین موعود! با بیابانی برهوت و بی آب و علف مواجه شدم که نه از خیمه های سیرک خبری بود و نه از حیوانات اهلی شده و نه حتی یک بندباز و شعبده باز. اما با دلداری بخودم که خندادن کودکان سهل و ممتنع ترین کار ممکن در جهان است؛ شروع کردم بکار و اولین کارم نصب تابلویی بود - که از تهران تا لندن خِرکِش کرده بودم با خودم - بر سر دروازۀ سیرکی که فقط یک تابلو داشت و دیگر هیچ: "دلقک ایرانی". ابتدا خیلی هول بودم و مثل همۀ آدم های ناشی دوست داشتم و می خواستم که هر آنچه با خودم حمل کرده ام به لندن از 30 سال تمام زندگی در غربتِ وطن را بریزم پشت تابلوی "دلقک ایرانی" و تمام. پس رفتم سراغ هنرم وذوقم و از هر هزار کلمه ای که در ذهنم بود یکی را نوشتم بر صحنه؛ با این امید که 999 کلمۀ نانوشته ام را تماشاگران سیرک همذات پنداری کنند. مدتی گذشت و من تمام سعیم را می کردم که اول صورت مسئلۀ مشکلات وطن را توضیح دهم. خب بد نبود؛ اما از معدود تماشاگران تازه به سیرک کلیک کرده ام؛ فقط تعداد معدود و انگشت شماری متوجه می شدند که از چه می گویم و چه می خواهم. اما زمان مثل همیشه سریع می گذشت و من بیشتر متوجه می شدم به سختی کار تأسیس یک سیرک پروپیمان. سال اول به دوم نرسیده بود که شیرپاک خورده تماشاگری وسوسه ام کرد برای تبلیغات در مرثیه خانۀ بالاترین. خب نمی دانستم که تبلیغ سیرک در مرثیه خانه پارادوکسیکال خواهد بود و دیوانه کننده. اما دیگر آلوده شده بودم به "هرچه کلیک بیشتر سیرک معتبرتر" و بد هم نبود هیجان می آفریدم و اشکان جاری مرثیه خوانان بالاترین را به لبخند فرامی خواندم و هر روز بیش از روز پیش مقاومتِ "زندگی عبوسی و جدیت و سیاست است" را به "زندگی شادی و شوخی و فلسفه است" می شکستم و عضو می گرفتم. تا اینکه همانقدر که من کودکان را به شادی و زندگی می پالودم؛ آنان نیز مرا به عبوسی و جدیت می آلودند. و این بده بستان ادامه داشت تا اینکه:  
در روی صحنۀ سیرک:

 متوجه شدم که سیرک را تأسیس کرده ام و دیگر نیازی به شعبده بازی نیست. و لاجرم ایستادم وسط صحنه و سعی کردم به دوردست خیره شوم برای کشف افقی روشن در هوایی تیره و تار؛ که از ابتدا هم قصدی غیر از این نداشتم که بگویم: "بچه ها تورا خدا به دور دست نگاه کنید و آسمانی که هویتش با خورشید ثبت شده و نه با ابرهای سیاه اما بی لطافت باران و آسمان مه آلود لندن و هوای مرگ آلود تهران." البته که کامیابی نسبی است در هر امر بشری و بویژه اگر کودکان مخاطبت باشند؛ که جز به شیرینی و عروسک و بازی نزدیک راضی نمی شوند و نمی خندند. تمام هنرم را بخرج دادم که هیچگاه افق را گم نکنم. اما از شیرینی های تازه و عروسک های خیمه شب بازی روی صحنۀ سیرک آخوندهای ایران هم غافل نشوم برای نگه داشتن بچه ها در سیرک؛ که اصل هدفم بودند و بی کودکان، دنیا رنگی نمی پذیرد؛ و دنیای بی رنگ و سیاه و سفید نفس بچه ها را بشماره می اندازد. و شهادت شما سالاران و سرورانم در صندلی های رنگین کمانی سیرک شاهد است برای هم من و هم شما و هم هر موافق و مخالف با انصافی در اعتراف به معتبری جایگاه سیرک. اینک اما:
بازگشت از سیرک:

راضی و خشنودم در این لحظه که دست در جیب و با طمأنینه و مطمئن سیرک را ترک می کنم بهوای آینده ای کمی گنگ و در عین حال شفاف. به روزهای سپری کرده مان می اندیشم که چقدر سخت برای من و چه آسان برای شما گذشت. مثل اینکه دیروز بود برای شما و مثل اینکه 6 قرن پیش بود برای من که پای تابلوی سیرکی سینه زدیم که ترانه خوانش گاه نوحه می خواند و سینه زنانش گاهی خنجر. تحبیب شدم فراتر از لیاقتم تا مرز مراد شدن و پذیرش عنوان افتخاری پدر معنوی و استاد و معلم که مرا بجلو می راند و ترانه هایم را با موسیقی شاد و غرورانگیز فرزندانم و شاگردانم جلا می داد. البته که اگر هم کم بودند اما بسیار پرسرو صدا بودند مثل همۀ طبل های توخالی که خواستند و همۀ زورشان را هم زدند که سیرکمان را برچینند و دلقکش را بیازارند و خنده را بر لبان ملتی خشک کنند از هر دوطرف خارج و داخل. تا جائیکه دیگر این اواخر مستقیماً تهدید به ترور فیزیکی می شدم و دشنام هایی بخودم و خانواده ام که در هیچ فرهنگ لغاتی در جهان وجود ندارد. اما من نه از تهدید و اتهام و چرت وپرت هراسیدم و نه از دشنام و ترور و اسپم. و اینک که ترانه خوان در حال خروج از سیرک هستم جز بخاطر "من هم زندگی دارم" نیست و البته نقشه ای برای آینده:

راه آینده:
 بدیهی است که تفکر و تدبر و نوشتن جزیی از سرنوشت من است و تا دم مرگ ترک آن ممکن نخواهد بود. اینک می روم و سیرک را بجا می گذارم برای موزه ای شدن و در اختیار زایران دیرآمده یا دلتنگ. کامنت دانی را باز خواهم گذاشت تا روزهایی زیاد حتی تا یکماه. تا بازخوردها و فید بک های ممکن را رصد کنم و بیقین برسم که راه آینده ام که آیا از یک عمل میدانی تبعیت خواهد کرد یا نوشتن کتابی و کتابهایی در ژانرهای داستانی و طنز و تاریخ شفاهی و حتی خود سرنوشت نویسی و .... یا هردو. اینکه اینقدر آدرس های متنوع می دهم از این جهت است که نوشتن هنری است که نویسنده فقط شروع کنندۀ تیتر اول یابخش اول یا صفحۀ اول یا جملۀ اول است و ادامه اش با خود قلم است که نویسنده را می نویسد. و من مطمئن نیستم قلمم با چه فونتی و با چه جوهری و در کدام ژانر مرا خواهد نوشت. از همه تان متشکرم. و مطلقاً منتی برسر هیچکس ندارم. چون انسان ها جز برضایت و لذت خود کاری را انجام نمی دهند. و من اگر شش سال نوشتم حداقل شروعش قطعاً با هدف نفع شخصی و مادی هم بود که البته هنوز به کمترین نفعی مادی نرسیده ام و تا کنون فقط هزینه کرده ام و خسارت های زیادی را هم تحمل کرده ام. اینکه چرا موفق نشده ام؛ مربوط به ناتوانی خودم بوده در کنار شرایطی که بهرحال جور نشده. این آخرین توصیه ام بجوانان هم است که همواره منصف باشید و همۀ ناکامی هایتان را به علل و عناصر خارج از خود نسبت ندهید و سهم خودتان در ناکامی هایتان را بپذیرید و برای رفعشان تلاش کنید. چون این زندگی شماست که دارد سپری می شود و اگر نوستالوژی و آه و ناله و افسردگی "ناشی از نگذاشتند" بر شما چیره شود بازندۀ اول و آخرش خودتان خواهید بود و نه دیگری اعم از همسایه و رفیق و حکومت و دشمن و غیره. و یک نکتۀ آخر: اگر کسی بخواهد بمن نزدیک شود می پذیرم و خوشحال می شوم. به همن ایمیل دلقک ایرانی ثبت در نمایه ام متوسل شود برای ارتباط دو طرفه تا ملاقات مطمئن فیزیکی! سن و سال و جنسیت مانع از دوستی با من نیست. دوستان من فقط باید کمی هم آرتیست باشند. یا...هو

بعد از تحریر:
یادم رفت بگویم که نام شناسنامه ای من "سیف الله" است و نام مشهورم "سیامک" و شهرتم "مرندی". 70 ساله ام و سرتیپ دوم بازنشستۀ نیروی هوایی ایران. بقیۀ مشخصات شغلی و ریزترم را یا در طول سالیان گفته ام و بیاد دارید و یا نبودید و بیاد ندارید. اما گفتن دوباره اش را ناضرور و خودتعریفی می دانم و حوصلۀ نوشابه بازکردن برای خودم را ندارم که دکتر گفت: "نخوری بهتر است"!

توضیح ناگزیر:
 اسپمرها و شوکه شده ها و اهالی کثیف اندیش بدبین بهر جنبنده ای در جهان زحمت نکشند. زیرا کوچکترین توهین و مزخرف گویی چه بخودم و چه بدیگران را منتشر نخواهم کرد برخلاف رویه ام در طول وبلاگ داری.

سال 1395 خورشیدی مبارک باد!


نوروز سال 1395 را شادباش می گویم. امیدوارم که شادی این روزهای ایران و ایرانیان بهمین زیبایی تازه جوانه زده بعد از 37 سال عبوسی و جدیت مسخره پایدار بماند و هر روز بیش از روزهای پیش به گل لذت و همبسگی و مهربانی و میوۀ پیشرفت و آبادانی بنشیند. حس خوبی داشتم از دیدن ایران در تدارک نوروز امسال و مطمئنم که ققنوس ایران خوشحال و بالنده از خاکستر تحجر زندگی سوز شریعت خشک و بی انعطاف برخاسته و دیگر به سال های وبا برنخواهد گشت. امیدوارم شما همه و خانواده ها و فامیل نازنین تان سالی بهمین زیبایی "سرود خوان آغاز شده" را تجربه کنید و به آرزوهای دور و نزدیک تان جامۀ عمل بپوشانید. رَنگ و رِنگ و شادی یادمان نرود که جز به حربۀ خندیدن و بال گشودن بلبلان غزلخوان، کرکس مرگ بال های "وبالش" را از سفرۀ ما جمع نخواهد کرد. یا...هو

من تا بازگشت از تعطیلات تا 17 فروردین فقط در حال تجدید قوا و استراحت هستم و نظاره گر وطنی که برای اولین بار اگر هم کمی رنجور از اقتصاد؛ اما در حال پوست انداختن است به اکسیر شادی. باور کنید راست می گویم و سال 95 مجبور است سال بسیار بهتری بشود از سال های گذشته. چنین باد. 


ایران از شریعت خامنه ای به طریقت خمینی (عرفیت هاشمی) شیفت کرد. این زیباترین مشروعیت زدایی بود!

1- انتخابات اسفند 94 تمام شد. ابتدا وظیفه دارم که از ایرانیان تشکر بکنم اولاً که بهترین - با قطعیت تمام - مشارکت بالغ و عاقل را در این انتخابات - در کل تاریخ ایران - بروز دادند و راهی روشن و همواری را اتود زدند که برای پررنگ کردن و پیمودن آن باید مردانه بایستند و به دولت حسن روحانی کمک کنند تا ایران بتواند در سال 1400 ساختن راه را کامل و ریل گذاری لازم را انجام و راه سنگلاخی و بسیار پرپیچ و خم را هموار کرده باشد تا بتواند حرکت جهشی  پیشرفت و توسعه را آغاز و به دولت مدرن و سکولار برساند.و ثانیاً از طرف ایرانیان رأی دهنده تشکر کنم و خدا قوت بگویم به دولت آقای رییس جمهور حسن روحانی و وزیر کشور بسیار هوشمند و خوبش که چنین انتخابات بسیار سالم و بدون حرف و حدیثی را برگزار کردند که باز مجدداً تأکید می کنم که سالم ترین انتخابات شکلی کل تاریخ ایران بوده هرچند محتوایش قطعاً دارای بسیاری از بدترین کاستی های دموکراتیک بود.

2- نتایج حاصل از انتخابات بازتاب رأی واقعی و میدانی آحاد ملت ایران است در این اتمیزه کردن و شدن جامعه از سوی شریعت و بنظر من ایران در حال حاضر ترکیب جمعیتی بهتر و بدتر از رأی داه شده را ندارد. به این معنا که ایرانیان بعد از 38 سال گذشته از انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی رأی قاطعی داده اند به اسلام نیمی عرفی- نیمی شرعی خمینی بجای اسلام شریعت محض خامنه ای. قبلاً و بسیار در مورد روشن اندیشتر بودن خمینی نسبت به خامنه ای و تندروان در حوزۀ ایدئولوژی گفته ام و گفته اند و شنیده ایم. و اینک مجال بحث دوباره بر سر آن نیست. لذا از اینجا وارد بحث می شوم که هاشمی رفسنجانی بعنوان حامل اصلی ایده های خمینی عمق فکر مقتدایش خمینی را بروز رسانی کرده و آن را تا آنجا جلو آورده که دیگر امروز هیچکدام از یاران خمینی - از جمله خانواده و بازماندگانش - از بخش شرعی افکار خمینی ذکری نمی کنند و حرفی نمی زنند و همه شیفت کرده اند به عرفی گرایی غالبتر. و عرفی گرایی مگر غیر از سکولاریسم است در بنیان - که نیست - و تفاوت ها فقط در سرعت است و قبض و بسط بیشتر یا کمتر دین و مذهب در فرهنگ عمومی و عرف مورد پذیرش جامعه. به این معنا که همۀ - بدون استثناء - حکومت های سکولار جهان جز از راه تکیه بر فرهنگ عمومی امکان حکومت نداشته اند و نکرده اند و نمی کنند. زیرا عدم رعایت عرف غالب جوامع از سوی حکومت ها بقای حکومت را ناممکن می کند. مثل حکومت شاه. که علت تامۀ فروپاشی حکومت شاه تعجیل او در مدرن کردن جامعه از بالا و آنهم با بها دادن به بخش - غیرقابل تحمل برای جامعۀ سنتی سال 57 ایران - تجدد شکلی بویژه در حوزه های سکس و عریانی جنسی بود. و چه کسی می تواند شک بکند که دین و مذهب در همۀ جوامع - با قاطعیت بیشتر در همۀ جوامع پیشامدرن و درحال گذار- بخش غالب و اصلی فرهنگ عمومی ملت هاست.

3- فرق شریعت و عرفیت هم که اظهر من الشمس است. در شریعت خدا محور است و آخرت (بخوان مرگ) هدف. و در عرفیت انسان محور است و دنیا (بخوان زندگی) هدف. حالا ما بعد از انقلاب و با رأی مردم شیفت کردن از شریعت بعرفیت را رسمی و ثبت کرده ایم. این قطعی و حتمی است و مو لای درزش نمی رود. اما این هم دقیق است که عرفیت هاشمی و روحانی خیلی تفاوت دارد با عرفیت شاه و مبارک. همانطور که عرفیت اردوغان هم تفاوت دارد با عرفیت سلیمان دمیرل یا عصمت اینونو. یعنی عرف هاشمی از کف مدرنیتۀ شکلی خواهد آمد در حالی که عرف شاه از سقف مدرنیتۀ شکلی شروع کرده بود. محتمل قطعی است که عرف مورد تأیید هاشمی همۀ طبقات مدرن و دارای سبک زندگی کاملاً غربی را پوشش کامل ندهد. همانطور که عرف برگزیدۀ شاه هم اکثریت قریب به اتفاق طبقات سنتی را ناراضی می کرد. اما مهم این است که استراتژی هاشمی آبشخور در عرف دارد برعکس استراتژی خامنه ای که سرچشمه از نص شریعت گرفته است و می گیرد. البته که بارها و بارها تأکید کرده ام و مرتب هم باید گوشزد کنم که روز هفت اسفند ما تازه راه هاشمی را اتود رسمی و ریاضی و قابل استناد زده ایم و نباید گمان کنیم که شریعت خامنه ای تسلیم خواهد شد براحتی. خامنه ای که حوزۀ بسیار مهم قم مرجعیت مذهب شیعه را هم باخود همراه دارد با استفاده از همۀ ابزارهای در اختیار - از سخت افزار تا نرم افزار - سعی در سنگ اندازی و مخالفت خواهند کرد برای بازگرداندن استراتژی شریعت و انکار خواهند کرد تسلیم و شکست فقه سنتی علامه مجلسی را. و این همان وعده ای است که من بشما می دهم از نتایج انتخابات 7 اسفند: "شریعت شکست خورده و عرفیت پیروز شده و تمام. و امکان بازگشت مجدد شریعت محالی است که فرض محال محال نیست هم در بارۀ آن صادق است و باید مراقب باشیم". اینکه ما فکر کنیم که راه هم هموار است البته که نه تنها هموار نیست بلکه بسیار بسیار سخت و پرسنگلاخ هم است تا قبول نتیجۀ آرای مردم از سوی شریعت. نبرد بی امان ادامه داشت در همۀ 37 سال گذشته با دست بالایی شریعت تحجر و عقب ماندگی مسلح. و نبرد شدیدتر هم ادامه خواهد یافت از این پس منتها با دست بالاتر عرفیت منطق و پیشرفت غیر مسلح. نبرد اولی پرسر و صدا و کف بردهان آوری بود. اما نبرد دومی کم سر و صدا و عملگرا و منطقی خواهد بود.

4- اینکه در این راه چه کسی چه مسئولیتی دارد از اینجا به بعد بحث مستوفایی است که واردش نمی شوم - همه خواهند گفت بهتر از من - و فقط امیدوارم که عارف هم مثل روحانی تدبیر ناشناخته ای از آب در بیاید در این نبرد. و بتواند نیروهای مجلس را دقیق اما بدون تندروی و کندروی در راه "غیرسیاسی کردن سیاست در ایران" هدایت کند. لذا می خواهم آخر مقاله ام را بگله از نظریه پردازان تحریم انتخابات در خارج از کشور اختصاص بدهم. نه از عقاب سرلشکر و لوس آنجلسی معطل و بالاترینی خود اکبر و تک ویدیو سازان مصغر. زیرا که سخت است برای همۀ آنانی که دانش کافی از جامعه شناسی و دین و فلسفه و فلسفۀ سیاسی ندارند - و مثل من غریزۀ توده ای سالمی هم ندارند - حتی اگر بهترین مهندسان و پزشکان و سیاستمداران و آکادمیسین ها باشند؛ توضیح دادن و تشریح کردن این پیچیدگی منطقی و درهمانحال سادگی حسی. بلکه گله ام را متوجه روشنفکر جوانی خواهم کرد بنام مهدی خلجی که نامدارترین سلسله جنبان تحریم انتخابات هم بود. و با سوگواری در همان کانتکست هم ماند حتی بعد از سونامی تهران. مهدی خلجی را هم به این دلیل بدیهی انتخاب کرده ام که  دانش و بینش روز خوبی دارد در شناخت سنت و مدرنیته!هم در شناخت فلسفه و تاریخ ادیان و هم خودش روحانی زاده است و تا پای آخوند شدن درس حوزوی خوانده و هم در غرب زندگی کرده و امهات مدرنیته را و سیر عبور جهان پیشرفته از سنت بمدرنیته را خوب یادگرفته و تجربه کرده است.

5- نگاه کردن به چهره و گوش کردن به حرف  های خلجی در اصرار بی جهت به بی ثمر بودن رأی داده شده در این انتخابات و نتایج حیرت انگیز رقم زده شده از آن که عالم و عامی را بتحسین واداشته کافی است؛ که متوجه شویم روشنفکر خوب ما دارد زور می زند تا از یک کنش عمیق و فلسفی و مشخصاً دارای پیام "ما از شریعت سیاسی خسته ایم و می خواهیم با عرفیت حکومت شویم" ملت ایران نتیجه ای غیر از دانش و بینش خودش استحصال کند و به بیننده و شنونده حقنه کند. زیرا ما این روزها با مهدی خلجی روبرو هستیم که دیگر آن خلجی خوش سخن و خونسرد و سلیس گفتار و مسلط به بحث نیست. بلکه مهدی خلجی را می بینیم که جویده جویده و تپق زنان و با عصبیت و یا نوعی تمسخر (بخوان لودگی لمپنیسم از روی استیصال) طرف مورد بحثش می خواهد برخلاف آموزه های دانشی و بینشی و تجربی اش بی منطقی و کم آوردن های خودش را پنهان کند. یکبار در همین وبلاگ این حرف خلجی را تأیید کرده ام که معتقد است شریعت نه عقب نشینی می کند و نه از بین می رود. و خودم پاسخی فلسفی به این سخن او داده ام به این مضمون که: "درست است که شریعت عقب نشینی نمی کند.- و بهتر است تصحیح کنم که حداقل قبل از عقب نشینی عرف شریعت دست از تحجرش برنمی دارد. مثلاً شریعت هیچگاه قبل از عرف رادیو را و تلویزیون را و حمام لوله کشی را و مدارس جدید و حقوق اساسی و  ... قبول نکرد در گذشته و در آینده هم نمی کند و فقط هنگامی با اکراه تن به قبول واقعیت اتفاق افتاده می دهد که عرف غالب جامعه آن پدیده را سال ها قبل از شریعت پذیرفته باشد - اما ما چاره ای نداریم که همین شریعت جزم و دگم را وادار به عقب نشینی بکنیم. اینکه چطور چیزی را که ذاتاً استعداد انجام کاری را ندارد وادار به انجام همان کار بکنیم هم حکایتی است غریب اما شدنی. و شدنی بودنش هم این است که آن (شریعت) را وادار به عقب نشینی - تا اخراج - از حوزه ای بکنیم که حاضر و قادر به عقب نشینی در آن حوزه نیست. بعنوان مثال سیاسی. حالا که حوزۀ شریعت تن به دولت مدرن نمی دهد ما چاره ای نداریم که بیاییم و شریعت را وادار به عقب نشینی از حوزۀ سیاست و قدرت بکنیم. نخواهیم و التماس بی فایده است که خامنه ای عقب نشینی کند که نمی کند. بلکه بیاییم با تقویت روحانی ها جای خامنه ای ها را تنگ و تنگتر کنیم تا روز موعود که او (شریعت) را مجبور به فرار نهایی از حوزۀ سیاست بکنیم.

6- مدعی هستیم که غالب مردم ایران سال هاست که جمهوری اسلامی بقرائت خامنه ای را (بخوان شریعت) قبول ندارند و بارها آن را اعلام کرده اند. اگر زور دگنگ تکفیر و وطن فروش و چه و چه پشت گردنم نگذارید من در خود اصل این مدعا هم ابراز شک می کنم و براحتی و بدون نشان دادن سند کمّی قبول نمی کنم. اما حالا که برخی از ما آتش مان تند است و برای پرهیز از اتهامات گوناگون بخودم اصل مدعا را می پذیرم. اما معتقدم - و می توانم با مخالفانش بحث نقطه به نقطه بکنم - که تا کنون و حداقل به این شفافیت و روشنی مردم ایران هیچگاه شریعت سیاسی را از خود نرانده اند. و فقط در 7 اسفند نودوچهار است که رأی مردم - با تأکید بر یکپارچگی رأی تهران - مشخصاً رأی نه به شریعت بوده در هر دو مجلس خبرگان و شورا. مهدی خلجی این حرف مرا خوب می فهمد که چطور ممکن است مردمی رأی به متحجرترین آخوندهای سنتی بدهند با پیام ضد شریعت. چون او می داند که نمایندۀ شریعت رانده شده توسط مردم مصباح و یزدی بود نه امامی کاشانی. تو وقتی می خواهی به چیزی نه بگویی کافی است که به چیز دیگری که کمترین زاویه از سمبل اصلی آن چیز را دارد آری بگویی. چرا خلجی این را می فهمد و بسیار دیگری از روشنفکران نمی فهمند بخاطر این است که خلجی فلسفی نگاه می کندو می فهمد ولی بقیه تحریم کنندگان بعنوان کنش سیاسی اغلب سیاسی هستند. چون بدیهی است که وقتی حتی زمزمه کردن ممنوع است تو بجای فریاد فقط درگوشی حرف بزنی جو سکوت مطلق را - تابو - شکسته ای و هر نوع فریادی با زمزمه آغاز می شود. و این پیام قاطع سونامی انتخابات بود و گوش خامنه ای را کر خواهد کرد. متأسفم برای خلجی که بهردلیل - خدا کند اتهامات دیگران در مورد نفع شخصی و شغلی و از این قبیل دروغ محض باشد و این موضعگیری او لجاجتی از نوع جوانی و صیانت از نفس و حرف مرد یکیست باشد  - تن به حقیقت نمی دهد و دانشش را و خوشفکریش را و خوب روشنفکریش را هزینۀ بازار مسگرها می کند.

7- و پایان این آخرین پست در بارۀ سیاست و جماعت را با یک تمثیل گویا اما بی ادب بپایان ببرم از جهت فهم دقیقتر موضع گیری ها و تحلیل های امیدوار روزهای اخیرم. همه یا اغلب جوک آن حاکمی را شنیده اید که همه چیز را بتدریج ممنوع کرد تا رسید حتی بگوزیدن. وقتی گوزیدن و باد دادن هم ممنوع شد اما مردم در خلوت و پس و پشت می گوزیدند و باد می دادند و ادعا می کردند که حکم دیکتاتور را نقض کرده و او را شکست داده اند. انتخابات اخیر را اگر در این مدل سخیف - ولی راحت و توضیح دهنده - بازنمایی کنم. می توانم اینطور بگویم که ایرانی ها بجای گوزیدن یواشکی در خفا ریدند به کاخ حاکم در علن. خب طبیعی است که چون کاخ ولی فقیه درپایتخت است و تهرانی ها مستقیم می توانستند عمل کنند بیشتر به چشم آمده اند و برسر زبان افتاده اند از این شاهکار"خودخالیگری" از خلا. یا...هو