1- می دانید که من هم آدم ساده ای هستم و هم اندیشۀ ساده ای دارم. لذا همواره سعی می کنم مسائل پیچیده را ساده بنویسم و خوشبینی ذاتی ام به دنیای مدرن هم این روند را کمک می کند. و چون جمهوری اسلامی و عناصر متشکلۀ اصلی قدرت در آن را مثل سپاه و روحانیان و ... را در قالب حکومت های کلاسیک نمی دانم. لذا بشدت از اینهمانی دیدن تحلیلی مسائل مربوط به ایران با همین دست مسایل در سایر حکومت ها را خطا و اشتباه می دانم. بعنوان مثال اینکه فلان طبقه بدلیل منافع مادی و دزدی های خود در مقابل سیاست های اعمالی مقاومت کرده و سنگ اندازی می کنند را قبول ندارم. نه اینکه چنین مواردی اصلاً نباشد منظورم از تأثیر تعیین کننده است و نه صرف چهارتا آدم در گوشه و کنار برای فکر کردن بمنافع مادی خود و همپالکی ها و طبقه اش.
2- مسئله از نظر من بسادگی این است که:
الف- باور و تجربه دارم که در ایران هیچگاه تفکر غالب و ملی در مخالفت با امریکا نبوده و شکل نگرفته است. گذشته از اوج قدرت روشنفکری حزب توده در سال های دهۀ 20 مردم ایران امریکا را دشمن خود نمی دانسته اند. بویژه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دیگر زمینه ای هم برای مخالفت با امریکا نبود و شکل نگرفت. مخالفان امریکا در ایران مقلدان و پیروان و مریدان آیت الله خمینی بودند در سال های دهۀ 60 که فقط بدلیل مخالفت سیاسی آیت الله با امریکا از مرجع و رهبر خود تقلید می کردند. و مخالفان امریکا بعد از رحلت آیت الله خمینی هم مریدان و مزدوران و پیروان آیت الله خامنه ای بوده اند و آن ها نیز فقط بدلیل مخالفت خامنه ای با امریکا از او تقلید می کردند. و الا در هیچ برهه ای شما نمی توانستید مردم کوچه و بازاری را پیدا کنید که اولاً از امریکا نفرت داشته باشند و ثانیاً بتوانند چند دلیل غیر دم دستی مثل کودتای 28 مرداد و حمایت از صدام و ... از این قبیل ارائه کنند. که خود این دلایل هم مشخصاً انعکاس صدای رهبر و مرجع تقلیدشان بود و بس. تا جائیکه در همان حالی که از خیانت امریکا در سرنگونی مصدق شاکی بودند خود مصدق را کافر حربی می دانستند و سزاوار به دم خر بسته شدن. پس مخالفت ایرانیان با امریکا در مخالفت دو رهبر خلاصه بوده است و کمترین عقبۀ استدلالی و منفعت محور و از این قبیل نداشته است و هنوز هم ندارد.
ب- اگر آیت الله خمینی زنده مانده بود ما در همان پایان جنگ و ریاست جمهوری رفسنجانی با امریکا آشتی می کردیم و قضیه تمام می شد زیرا همانطور که گفتم مخالفت خمینی با امریکا بیشتر صبغۀ سیاسی داشت تا علت ایدئولوژیک. اما وقتی کار به رهبری آیت الله خامنه ای رسید کار بسیار مشکل تر شد هم بدلیل عدم کاریزمای کافی خامنه ای در بین بلوک های تشکیل دهندۀ قدرت در ایران و هم به این علت اصلی که خامنه ای مخالفت ایدئولوژیکش با امریکا خیلی پر رنگ تر از وجه مخالفت سیاسی او بود و است. بعبارت دیگر خمینی تصور نمی کرد که صرف رابطۀ سیاسی با امریکا باعث فروپاشی رژیم می شود. در حالیکه آیت الله خامنه ای بجد - و تا اندازه ای درست هم - معتقد بود - هنوز هم تا اندازه ای است - که ورود امریکا بمرزهای ایران مساوی خواهد بود با پایان حکومت بر مبنای شریعت و اتوریتۀ روحانیان.
پ- اولین مفر در این مورد با انتخاب خاتمی در ایران شروع شد. اما خاتمی بدلیل تزلزل تصمیم گیری و رعایت حرمت آیت الله خامنه ای و بی تجربگی و ... نتوانست در زمان کلینتون در امریکا و دو سال اول حکومت خودش در ایران - خامنه ای و جناح راست منفعل و گیج بودند - قدم تعیین کننده ای بردارد و کار کشید به ضعف خودش و تندروی دوستانش در ایران و روی کار آمدن بوش نئوکان در امریکا که دیگر اگر هم ایران می خواست امریکا جز به نابودی جمهوری اسلامی رضایت و کوتاهی از مواضعش نداشت. بعد از آن هم که با روی کار آمدن احمدی نژاد (نزدیک ترین تفکر به آرمان خامنه ای) بازی کلاً به یک مضحکه تبدیل شد و فرصت های اوباما هم از دست رفت.
3- اینک اما دنیا صورتی کاملاً متفاوت برای خودش دارد:
الف- در امریکا اوبامایی سر کار است که علاوه بر دموکرات بودن تفاوت و تمایلی متفاوت از جنبۀ ژنیتیکی هم دارد با امریکایی معروف به یانکی!
ب- جنگ های ناموفق افغانستان و عراق و تکانه های بسیار شدید اقتصادی در جهان که منجر به شورش های زیادی در کشورهای مسلمان شده و غرب را هم در بزرگترین محاق اقتصادی خود در سی سال گذشته فروبرده است؛ به اساس نقشۀ استراتژیک خاورمیانه ای اوایل قرن 21 میلادی امریکا - زمان کلینتون و بوش - لطمات جدی تا حد ناممکن بودن زده است. و افکار عمومی بشر بماهو بشر خسته و کلافه است از تنش و خشونت.
پ- آیت الله خامنه ای از نظر توان آتش افروزی در منطقه تقویت شده در حالیکه از جنبۀ همراهی و حمایت داخلی بشدت تضعیف شده است. و بویژه تحریم های غرب احتمال فروپاشی حکومت روحانیان را تهدید کرده است.
4- در چنین فضایی است که همۀ بازیگران ناگزیر یا عقلانی بنوعی مصالحه در علت العلل اصلی این وضعیت (تنش بین امریکا و ایران) رسیده اند و می خواهند دنیا را از این گردنۀ خطرناک عبور دهند. طبیعی است که ناراضی ترین طرف وضعیت فعلی آیت الله خامنه ایست که باید به ضدیت بنیادی و ایدئولوژیکش با امریکا مهار بزند. اما او هم ناچار شده صدای ملت در خسته شدن از عقب ماندگی و تحقیر را بشنود و به حسن روحانی این شانس را بدهد که تلاشی اولاً سریع و ثانیاً فیصله بخش به تحریم ها را به محک مذاکره و سازش قهرمانانه! بگذارد اگر توانایی اش را دارد. البته که خامنه ای این تصمیم را بسادگی نگرفته و علاوه بر رایزنی های بسیار در سطوح بالای قدرت فشارهای همه جانبۀ بسیاری از دوستان شریک در قدرتش در حوزه ها و مجلس خبرگان و از این قبیل را هم تحمل و تجربه کرده است. او با تمام این عقب نشینی مصلحتی یک قول محکم را از حسن روحانی گرفته است. و آن شرط این بوده است که روحانی باید طوری عمل کند که او در افکار عمومی و بین هوادارنش ضایع نشود. یا بعبارت دیگر از روحانی قول گرفته است که بازی برد - برد بین المللی خودش را باید در داخل هم به بازی برد - برد بین همۀ بازیگران قدرت تبدیل کند و عملاً طوری پیش برود که هر کسی با هر عقیده ای در داخل قدرت بتواند نتیجۀ حاصل از مذاکرات موفق را پیروزی خودش معرفی کرده و احساس سرشکستگی نکند.
5- و حسن روحانی در حال حاضر مشغول چنین کاری است و از نقطۀ بسیار خوبی هم شروع کرده است. روحانی تصمیم گرفته است شاه کلید رضایت همگانی "حق غنی سازی اورانیوم برای ایران" را با صدای بلند و در همان ابتدای ادبیات جذاب برای غربش اعلان کند و کرده است. او می داند که اگر صرف حق غنی سازی از سوی ایران توسط غرب پذیرفته شود هم خامنه ای می تواند از زیر بار مسئولیت خسارت های تحمیل کرده اش به ایران رها باشد و بگوید که "ما از ابتدا همین را می خواستیم و غرب مخالفت می کرد" و هم تندرو ترین حامیانش را سرشکسته نبیند که می توانند بگویند: "امریکا بزانو درآمد و نهایتاً این ما بودیم که در اثر مقاومت حقانیت خودمان را ثابت کردیم". بخاطر همین هم است که روحانی بدرستی و تا آنجا پیش می رود که "حق غنی سازی برای ایران" را بهویت ملی گره می زند و آن را غیرقابل چانه زنی می داند.
6- بدیهی است که اگر زمان بوش بود و یا وضعیت منطقه و جهان اینقدر پرتنش و سردرگم نبود چنین شرطی از سوی روحانی یا اصلاً پاسخ نمی گرفت و یا در مذاکرات بعدی به چالشی منتزع کننده منجر می شد و مذاکرات راه بجایی نمی برد. اما اینک که با تأکید همیشگی روحانی بر این موضع خودش غرب و امریکا مخالفت رادیکالی که نکرده اند حتی موافقت ضمنی هم کرده اند؛ می توان امید وار شد که یخ ها زودتر از پیش بینی ها هم آب شود و موضوع پروندۀ هسته ای در شش ماه آینده به سرانجام برسد. البته موافقت غرب با غنی سازی توسط ایران هم خیلی غیر منتظره نیست چون هم اوضاع جهانی و هم شرایط خود غرب در وضعی نیست که بهانه های غیرقابل توجیه بگیرند. از نظر فنی نیز موافقت با رقیقترین غنی سازی توسط ایران خیلی نگران کننده نیست. زیرا:
الف- امریکا و غرب در ازاء دادن این امتیاز به ایران حتماً تضمین های راستی آزمای مضاعفی را بدست خواهد آورد.
ب- از آن مهمتر این است که ایران از این امتیاز بدست آورده اش عملاً استفاده نخواهد کرد. زیرا در عدم تصمیم به تسلیحات هسته ای؛ غنی سازی برای سوخت در ایران و توسط ایران صرفۀ اقتصادی ندارد و خود دولت ایران چنین تمایلی را نخواهد داشت. چون تولید سوخت هسته ای و تجاری فقط برای کشورهایی که یا منابع اورانیوم خام زیاد دارند و یا نیروگاه های متعدد برق هسته ای دارند صرفه دارد و هیچ کشوری نمی آید برای یک نیروگاه هزار مگاواتی و با اورانیوم وارداتی سوخت هسته ای تولید کند. در نتیجه نهایت این توافق در سال های آینده منحصر به حفظ دانش هسته ای بومی ایران خواهد شد. هر چند که محافظه کاران امریکایی اعتقاد دارند که اگر کل این دانش در ایران نابود نشود غرب باید همیشه در حالت صلح مسلح با ایران بماند.
6- و نهایت اینکه اعتقاد دارم که این آشتی باغرب - در پروندۀ هسته ای - اگر سریع - تا عید نوروز - اتفاق نیفتد هیچگاه اتفاق نخواهد افتاد و فضا بسمت جنگ و دشمنی بیشتر خواهد رفت. زیرا همانطور که گفتم آیت الله خامنه ای ناگزیر این مذاکرات را پذیرفته و اگر هر چه زودتر به رفع تحریم ها منجر نشود حمایت بی تفاوت فعلی اش را پس خواهد گرفت. اما از نظر من و آن حس عقلانی ام توافق با امریکا قطعی است و الا این همه خوشبینی و لاس زدن های دوستانۀ اخیر بین امریکا و ایران در این حد رسانه ای نمی شد. یا...هو