۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۰, چهارشنبه

قاب سوم روحانی با آن پنجرۀ رنگ طوسی؛ خوب و یک قدم به پیش بود! مچکرم.


1- امهات حرف های حسن روحانی را در تلویزیون دیدم. و چون هم از نظر شکلی و هم از جنبۀ محتوایی "مصاحبه - گزارش"ی بسیار بهتر از دو بار قبلی بود وظیفه دانستم که این تغییر خوب و مثبت را ببینم و از روحانی بخاطر توجه به نقدهای قبلی صاحب نظران قدردانی بکنم. این موضوع به این دلیل اهمیت بنیادی دارد که روحانی بداند که استفاده از مشاوران متخصص و سطح بالا و از نظر درک ملزومات سیاستمدار مدرن و لیبرال بودن؛ چه اهمیت بنیادینی: اولاً در ارتقاء جایگاه او و ثانیاً در ارتقاء کارآمدی او و ثالثاً در ترس و عقب نشینی مخالفان ایدئولوژیک و تندرو اش دارد.

الف تغییرات مثبت شکلی:

1)- صحنه آرایی خیلی بهتر شده بود. نه از آن نور زیاد آزاردهندۀ دفعات پیشین خبری بود و نه از کادر خیلی باز و درهای چهارتاق دروازه گونه. نور ملایم تر شده بود و بویژه گذاشتن پنجره ای کوچک با نور طوسی در پشت روحانی بهتر از آن دروازه های گل و گشاد دفعات پیشین رسانندۀ امید کم سو - منطبق بر واقعیت - و مشکلات پیش روی روحانی بود.

2)- روحانی تغییر محسوسی در نشستنش؛ لبخند زدنش و حرف زدنش داده بود. و برعکس دفعات پیشین نه آسوده و محکم در مبلش فرورفته بود؛ نه از لبخند آزار دهندۀ "من چقدر خوبم / همه چیز آرام است" خبری بود و نه از لحن حماسی و خطیبی و واژه آرایی در پاسخ هایش. روحانی اینبار بی لبخند اضافه و به اندازۀ کافی نگران و با لحن مصاحبۀ یک سیاستمدار ظاهر شده بود و باید تداوم بدهد تا ایرادات باقی مانده اش را هم برطرف کند.

ب- تغییرات مثبت محتوایی:

1)- همانطور که در بخش تغییرات شکلی هم گفتم مهمترین تغییر لحن گفتاری روحانی بود و عدول او از متکلم وحده به پاسخ دهنده. او در این مصاحبه کمتر از واژۀ بلاتکلیف "ماباید*" در اول جملاتش استفاده کرد و تلاش کرد که راجع به اقدامات انجام شده یا در حال انجام مشخص و با برونداد مشخص و زمانبندی شدۀ نسبی دولتش حرف بزند از جمله قول های مشخصی که در زمینۀ دارو و درمان و سلامت و بهداشت داد.

2- روحانی با اینکه با شیطنتِ - "سهم ضرغامی" - خبرنگاران روبرو شد در مورد برنامه های هسته ای و دست آوردهای آن؛ و بویژه این طعنۀ سنگین عبدالرشیدی که پرسید مردم می پرسند: "آمد و شد این همه مقامات و مسئولان غربی و شرقی به کشور چه فایده ای عملی برای آنان و مشکلات زندگی آنان داشته". خیلی خوب توانست پاسخ مستدل بدهد و همینطور در مورد پروندۀ هسته ای که خوشبینی اش را گذاشت جلو بدبینی خامنه ای!

3- این تغییرات مثبت البته محصول دو اقدام بود. اول تغییرات مثبتی که گویا روحانی در تیم رسانه ای و اطلاع رسانی دولتش داده و ما همه از اول ضعف صادق و آشنا در این حوزه را تذکر داده بودیم. دوم اما اقدام ضرغامی بعنوان مخالف روحانی بود که خبرنگارانی را انتخاب و به قبول از سوی روحانی رسانده بود که وزن تخصصی خوبی داشتند و یکی از علل آسوده نبودن و خودمانی انگاشتن و حالت درددل گرفتن مصاحبه به حضور این دو خبرنگار ضرغامی مربوط بود. البته ضرغامی ترجیح می داد که خبرنگاران رانتی و دست آموز و هتاکش را بفرستد به این مصاحبه. اما چون باید از سوی روحانی هم پذیرفته می شدند ناچار شده خبرنگارانی مدرن و "لیبرال اندیشه" با پوشش سنتی را انتخاب کند که تعدادشان در سیما خیلی زیاد نیست. در طول مصاحبه کاملاً معلوم بود که هم عبدالرشیدی و هم خانم حسنی دخت تلاش می کنند که روحانی را در حوزه های مورد انتقاد تندروان بچالش بکشند. منتها چون شخصیت های حرفه ای و مدرن - زنان هرکس که مانتو می پوشد مدرن است. و در مردان هرکس که بلد است ژست بگیرد مدرن است - داشتند سؤال های چالشی شان خوبی پاسخ شفاف روحانی را همراه می آورد بدون اینکه بدی پررویی و هتاکی خبرنگاران را مجال بدهد. یا...هو

*پانوشت: یکی از واژه های شوم اختراعی در جمهوری اسلامی واژۀ شروع کنندۀ "ماباید..." است. به این ترتیب که در طول همۀ سال های عمر جمهوری اسلامی و همۀ مسئولان اجرایی و قضایی و تقنینی و انتصابی و انتخابی - بغیر از احمدی نژاد - هنگام مواجهه با هر سؤالی و یا در هنگام صحبت نسبت به هر موضوعی در رابطه با مسئولیت مستقیم حوزۀ کاری خودشان می گفتند و می گویند "ماباید فلان بکنیم یا بهمان می کردیم" در حالیکه پاسخ دهنده یا وزیر است و و کیل است و قاضی و دادستان و رهبر و رییس جمهور و ... است و موظف است با افعال "چنین کردم و چنان می کنم و بهمان خواهم کرد و فلان قول را می دهم" مصاحبه کند و حرف بزند؛ و نه با فاعل مجهول و روی هوای "ماباید...". زیرا در "ما باید فلان و بهمان می کردیم یا بکنیم" معلوم نیست که چه کسی و چه مقامی و چطور باید اینکار را انجام بدهد. در حالیکه مسئول خودش جلو خبرنگار ایستاده و از مسئولیت خودش طفره می رود.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۷, یکشنبه

خامنه ای موشک های قاره پیمای بالستیک را حذف کرد: دلار می خواهم؛ بهایش مهم نیست!



1- کاشکی این وزیر خارجۀ 27 سالۀ اتریش به ایران نمی رفت و خون جوانان پیر شده و بیکار و بی آیندۀ 30 تا 40 سالۀ ایرانی را بجوش حسرت "میان ماه من با ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است" نمی آورد از نزدیک. اما از این طنز تلخ که بگذریم صحبت های ظریف است (اینجا) در مصاحبۀ مشترکش با سباستین کورتر که مهم است. ظریف در بخش سؤال از موضوع نقش توان موشکی جمهوری اسلامی در مذاکرات هسته ای جاری گفته است:
*( آیا در مذاکرات در ارتباط با راکت‌های ایرانی صحبت می‌شود اگر ایران به دنبال برنامه‌ غیرصلح‌آمیز نیست چرا بر روی موشک‌های دوربرد کار می‌کند؟) مبنای پرسش شما صحیح نیست. انتخاب مسائل دفاعی برای کشورهای مختلف با توجه به نیازهای دفاعی آن کشورها و مقدورات دفاعی آن‌ها صورت می‌گیرد و حتما این‌گونه نیست که موشک‌های دفاعی ایران که موضوع هیچ مذاکره‌ای هم نبوده و نخواهد بود، برای حمل سلاح‌های غیرمتعارف کاربرد داشته باشد. این تصور کاملا غلطی است. بی‌معنا و مبتنی بر فضاسازی‌های است که توسط برخی دنبال می‌شود
2- ظریف در دنباله حرفش را کامل می کند و بطور ضمنی اعتراف می کند که خامنه ای هر شرط  عقب نشینی تسلیحاتی را پذیرفته است و ما دستمان کاملاً باز است و مصریم که هر چه زودتر توافق نهایی را امضاء و دهان های گشاد رهبران کون گشاد خلافت اسلامی را با دلار نفتی پر و شیرین کنیم مثل همۀ 35 سال عمر نکبت. ظریف وقتی با پرسش دقیق و فنی خبرنگار مبنی بر کاربرد انحصاری موشک های قاره پیما و دوربرد در حمل کلاهک های هسته ای یا شیمیایی یا میکروبی را روبرو می شود؛ برمی آشوبد و به خبرنگار نهیب می زند که سؤال شما اشتباه است و نوع و برد موشک ارتباطی اینهمانی با نوع کلاهکی که حمل خواهد کرد ندارد. لذا ما ضمن قبول تعطیلی مطلق فعالیت هسته ای جز در حد غنی سازی پایلوت و تحقیقات علمی محدود به اجازۀ غربی ها؛ می توانیم به تولید موشک با هر اندازه و برد و استفاده ای همت کنیم و ربطی به مذاکرات هسته ای نخواهد داشت. در حالیکه این سخن ظریف نوعی مغالطه است و ایشان برای فرار از جوابگویی راجع به عقب نشینی های داوطلبانه در صنایع موشکی - معروف به قاره پیما - در برابر فشار غرب؛ ادعا می کند که برد موشک ارتباطی با نوع مهمات مورد استفاده در آن ندارد. در حالیکه هر بچه دبستانی هم می داند که تولید موشک قاره پیما تولید عروسک و دارا و سارا و پهپاد و اسباب بازی نیست و بسیار گران و هزینه بر و مشکل است. لذا هیچ دیوانه ای نمی آید موشک با برد چندهزار کیلومتری  بسازد که نهایتاً چند کیلو تی ان تی معمولی و جنگی را در آنسوی آب ها بتواند منفجر بکند یا نکند با توجه به سیستم های ضد موشک پیشرفته. لذا هر کسی موشک بالستیک برد بلند تولید می کند - همانطور که آن خبرنگار پرسیده - قطعاً برای استفاده جهت حمل کلاهک های تسلیحات کشتار جمعی است و لاغیر.

3- حرف ظریف با ظرافت تمام این معنا را مستفاد می کند که موضوع موشک های بالستیک برد بلند ایران به این دلیل بدیهی موضوع مطرح در پروندۀ هسته ای در حال مذاکره با غرب نیست که خامنه ای با تعطیل داوطلبانۀ این بلندپروازی تسلیحاتی موافقت کرده است و ما در مذاکرات دوجانبه و چند جانبه این تعهد را پذیرفته ایم. لذا سؤال بدیهی این خواهد بود که "خب اینکه خوب است و در راه خواست ما جهت آشتی باغرب. پس این همه اصرار دلقک برای فاشگویی ظرافت های حرف ظریف و نشانی دادن به تندروان جهت مخالفت با دولت روحانی چراست؟" پاسخم این است که من در مورد توافق هسته ای ایران و غرب دچار احساس دوگانه ای هستم. از سویی آشتی با غرب را تنها راه مسالمت امیز عبور از شرایط بحران جدی اقتصادی داخلی می دانم و بنفع زندگی مردم در دو سه سال آینده؛ اما در عین حال بسیار زیاد نگران تثبیت تحجر روحانیان بازگشته به صحنه - در مقایسه با عقب روی شان در آخر دورۀ احمدی نژاد - نیز هستم. بنابراین بسیار علاقه مندم که بهر ترتیبی شده دولت روحانی را وادار به فاش گویی کنم در مورد نقشه های خطرناک خامنه ای و مخالفانش در داخل الیگارشی و کمک کنم  اجازه ندهیم این عجز و التماس و دریوزگی خامنه ای بعنوان "رهنمودهای مقام معظم رهبری" شناسانده و تبلیغ و نتیجه گیری شود. و در این راه است که خیلی زیاد به سیاست های فرهنگی و اجتماعی روحانی در داخل توجه می کنم و حرکت لاک پشتی - هرچند هم خوب - او را کافی برای عبور از تحجر شیعۀ شرعی قم و خامنه ای نمی دانم. نه تنها نمی دانم بلکه مطمئنم که اگر راه تنفس خامنه ای و شرکا باز شود توسط دلارهای نفتی؛ آش همان خواهد بود و کاسه همان که در 35 سال گذشته بود با کمی لعاب اعتدال اجرایی و مقطعی و نه استراتژیک و پایدار. این نگرانیم که نسبت به سابق تشدید هم شده ناشی از ضعف بسیار شدید نخبگان جامعۀ مدنی در ورود به صحنه ها هم است که قبلاً فکر می کردم یک سوراخ کوچک را تبدیل بدروازه خواهند کرد با تقلای مدنی.

4- و نهایت اینکه احتمال توافق با غرب بسیار بالا رفته با توجه به عقب نشینی های پی در پی جمهوری اسلامی در اجرای خواسته های تسلیحاتی غرب و حالا باید منتظر غرب باشیم و ببینیم تا کجا از این بن بست طلایی خامنه ای بهره خواهند برد در تحمیل شرایط زندگی مدرن در ایران. هرچند که بغیر از اوباما که سیاستمدار - روشنفکر است بقیۀ دولت های عمدۀ اروپایی فقط به دوشیدن منافع خودشان از ضعف خامنه ای متمرکز هستند و بویژه از نقش بریتانیا بسیار بیمناکم. و نشانه های زیادی را می بینم از دو دوزه بازی های شروع شدۀ انگلیسی که مهمترین نشانۀ قابل دیدن عامش بی بی سی فارسی در حال تعطیلی است و نه بودجه دارد و نه نوآوری می کند و فعلاً هم تبدیل شده به شعبه ای از تلویزیون افغانستان. در حالیکه افغان ها خودشان تلویزیون های زیادی دارند برای هر آنچه بی بی سی پخش می کند در مورد انتخابات و غیره . یا...هو

۱۳۹۳ اردیبهشت ۶, شنبه

گیجی بی خدایان: آن کسی که ریحانۀ جباری ادعا کرده نجاتش خواهد داد کیست؟

رادیو المان ریحانه جباری دختر ۲۶ ساله ...

1- هر روز که می گذرد و خبر آزادی بی قید و شرط ریحانه جباری از سوی حکومت به تأخیر می افتد بیشتر دلتنگش می شوم و نه نگران. زیرا می دانم که حالا دیگر ریحانه قطعاً نجات خواهد یافت طبق اعلام خودش. در چند روز گذشته علاوه بر مطالعۀ رنجنامۀ خود این دختر بسیار شجاع و بسیار دارای شخصیت محکم در عین حال مغرور؛ چند کوتاه نوشته و اظهار نظر هم از سوی دیگر ماجرا - از جمله از شاملو بازپرس ابتدایی و تشکیل دهندۀ پرونده - خواندم. ماجرا اما همان است که بود: سایۀ سنگین آدم گنده ها (پولداران اطلاعاتی - امنیتی) و "عدم تفاهم زبانی و ادبیاتی سکولار- مدرن ریحانه با زبان و ادبیات مذهبی - سنتی طرف های مقابل؛ از بازپرس و قاضی گرفته تا خانوادۀ مقتول و حکومت؛ تنها دو عامل صدور حکم اعدام برای این دختر صد در صد بی گناه شده است.

2- علاوه بر ادعاهای غیر حقوقی مسخره مثل "با اینکه ریحانه چهره نگاری شیخی را اعلان کرده ولی پلیس آگاهی نتوانسته این عنصر پشت پرده را شناسایی کند" و یا "بازپرسان بسیار متبحر و خشن پلیس آگاهی و دادگستری نتوانسته اند بعد از هفت سال به انگیزه ای غیر از همان "دفاع مشروع ادعایی و همیشگی ریحانه برسند" ولی ادعای ریحانه را هم مردود دانسته اند فقط خنده دار است از تلخی و مسخره بودن با توجه به قدرت پلیس و بازپرس در اعتراف گیری های حتی فرمایشی و ساختگی؛ حالا مدتی است که عنصر سومی را ادعا می کنند و آن را یکی از دلایل قتل عمد و برنامه ریزی شده از سوی دختر جوان می دانند. و آن ادعا که هم در گفتار خانوادۀ مقتول است و هم در زبان بازجویان و قضات این است که می گویند: ریحانه از روز اول ادعا کرده است که بی گناه است و بالاخره هم کسی خواهد آمد و او را نجات خواهد داد. و این را سند محکمی می دانند در بودن محرک سومی در این پرونده.

3- مسئله به سادگی این است که آن کسی که ریحانه از او قول نجات گرفته و متکی به آن چنین حرفی می زند خداست و نه یک شخص جسمانی گردن کلفت در پشتیبانی از ریحانه. اما طرف های ریحانه نمی توانند این حرف ریحانه را درک کنند و باور کنند بدلیل عدم همزبانی با ریحانه. یعنی چه: بطور خلاصه یعنی اینکه:

4- جمهوری اسلامی وقتی آمد اولین کاری که کرد خدای نازنین و شخصی ایرانیان را کشت. سپس لباس خدا را کرد در بر آدم هایی بنام های مختلف مثل ولی فقیه و پاسدار و پاسبان عقیدتی سیاسی و گشت ارشاد و نهی از منکر و صدها نام از این دست و همه را در جای جای کوه و بیابان و خیابان و کوچه و ورزشگاه و کارخانه و دانشگاه و شهر و روستا و اتاق خواب ملت و ... هرجایی که می توان تصور کرد مستقر فیزیکی کرد. و در عرض 35 سال چنان این خدای جدید و فیزیکی را بملت حقنه و تبلیغ کرد که دو اتفاق مهم افتاد. اول اینکه خدا در مظاهری مثل سجاده و مهر پیشانی و ریش و چاپلوسی و دروغگویی و خشونت و هرزگی و دریوزگی حاکمان و ... تثبیت شد. و دوم اینکه هم خود مبدعان این خدای جدید و هم بسیاری از کارگزاران اصلی رژیم از وزیر و وکیل و قاضی و امثالهم را یا متقاعد کرد و یا عادت داد به این خدای مصنوعی قدرت سیاسی ساخته.

5- وقتی چنین شد خدای شخصی ایرانیان که کشته یا آواره کرده شده بود از یادهای عوامل رژیم رفت. و لذا هر ایرانیی که به خدای حکومت ساخته ایراد گرفت یا تمکین نکرد جزو بی خدایان ثبت نام شد. به این ترتیب همۀ انسان هایی که یا نشانه های ریش و سجاده و تسبیح و زخم پیشانی و چرک و چروک و زشتی و ... نداشتند ویا کلاً سبک زندگی های متفاوتی را می پسندیدند و مدرن و بروز می اندیشیدند؛ از منظر و نگاه و داوری رژیم و عوامل اصلی کارگزارش شدند بی ایمان و بی اعتقاد به خدا.

6- اینکه الان نه شاملوی بازپرس می تواند بفهمد و نه تردست قاضی و نه حتی جلال پسر مقتول که ریحانه از خدای خودش و نجات دهندۀ مورد ایمانش حرف بزند؛ در همین راز "بی خدا کردن جامعه بنام خدا" ریشه دارد و بس. اینان نمی توانند باور کنند که دختری 19 ساله چنین مؤمن و خداباور و متکی بنفس و مغرور و فرزانه باشد که مطمئن باشد که خدای مهربان از بی گناهی او حمایت خواهد کرد و او نهایتاً از این دام مخوف رهایی خواهد یافت.

 بعد از تحریر: اما یک در خواست از آیت الله خامنه ای. آن چه که در مورد سیاسی و امنیتی بودن این پرونده و حکم نوشته ام مطلقاً به این معنا نبوده و نیست که اولاً همۀ قضات و دست اندرکاران امر داوری در جمهوری اسلامی فاسد هستند. و ثانیاً به این معنا هم نبوده که این پرونده تا آنجا اهمیت سیاسی و امنیتی داشته که فراتر از رده های میانی فاسد - از دستگاه امنیتی تا دستگاه قضایی - هم بر این ظلم آشکار وقوف داشته و تأیید کرده اند - البته در عادل نبودن لاریجانی قضا هم شک ندارم - لذا با اعتراف به اینکه رهبر جمهوری اسلامی نفیاً یا اثباتاً در جریان این پرونده نبوده است - مگر در روزهای اخیر و پس از برملا شدن نهایی - از شخص ایشان درخواست ملتمسانه می کنم که شخصاً دخالت کرده و در مقام فقیه جامع الشرایط به رأی صادره مهر ابطال زده و با استفاده از مقام سیاسی خود دستور آزادی این دختر جوان بی گناه را صادر کنند. یا...هو

۱۳۹۳ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

من مرید روحانی خواهم شد اگر "فقط " پاسخی مستقیم به سنی ستیزی مکارم شیرازی بدهد!




1- خودم هم نمی خواهم مرتب به روحانی و دولتش گیر بدهم بدلیل مهم احترام به رأی دهندگان تحولخواهش. بنابراین خودم هم سخت می نویسم سخت تاختن هایم به روحانی رییس جمهور معتدل را. از سوی دیگر اغلب نوشته هایم برای خوانندۀ تازه و معمولی خیلی جا نمی افتد که "به کجا چنین شتابان و بی رحم و منتقد". زیرا من از پیچش مو حرف می زنم و خوانندۀ جوان و بی حوصله فقط مو را می بیند. حالا اما موضوعی پیش آمده که می توانم با پرداختن به آن و بزبان ساده تر و مصداقی بگویم که منظورم از این همه نوشتن و گفتن از ریشه ها بجای شاخه ها چیست و چه می خواهم بگویم.

2- امروز آیت الله العظمی مکام شیرازی مرجع بسیار متحجر و سنتی حوزۀ قم اظهار داشته است که رفتار حسن روحانی با سنیان (تا اینجا فقط گماردن یک بخشدار و یک فرماندار زن در بلوچستان) توقعات آنان را افزایش می دهد - بخوان رویشان را زیاد می کند - و آن را بسیار مضر و خطرناک دانسته است (اینجا) عین بخش مهم اظهار او این است:
آیت‌الله مکارم شیرازی در خاتمه با تاکید بر اینکه اساتید شیعه باید در دانشگاه‌های ما عضو هیئت ‏علمی باشند عنوان داشت: روشی هم که اخیراً دولت در برخی امور به دنبال آن است راه به مقصد ‏نمی‌رساند و تجربه نشان داده اگر در حد معمول کار کنیم توقعات هم محدود می‌شوند ولی اگر به ‏توقعات دامن بزنیم، بیشتر شده و فردا به دنبال وکیل و وزیر و رئیس جمهور هم خواهند بود.‏ 
  این روحانی مرجع قبلاً هم بسیار اظهار وحشت کرده بود از بچه دار شدن سنیان  در مناطق سنی نشین ایران و آن را خطر و نقشه ای هولناک به تشویق و پول عربستان وهابی دانسته بود جهت تغییر مذهب اکثریت در ایران. - ضمناً قابل توجه خامنه ای که چند روز پیش به مداحان شیعه سفارش می کرد که حرف اختلاف افکن مذهبی نزنند. و اعتراف می کرد که کسی گوش نکرده و نخواهد کرد این ظاهر سازی سیاسی اش را. و اصلاً مداح شیعه اگر نتواند از مظلومیت اهل بیت بگوید در ستم رهبران مذهبی سنیان مثل یزید و معاویه و عمر و عثمان و خالد و... دیگر چه لزومی و نیازی برای مداح شیعه بودن و داشتن است - 

3- باری برگردم به خواسته ام از حسن روحانی که مخاطب امروز مکارم شیرازی بوده است. و در همین ابتدا و در نزد شما خوانندگان سوگند یاد کنم و قول بدهم که اگر روحانی خواسته ام را عملی کند دیگر مرید او بشوم و تا آخر عمرم جزیی و کلی از او انتقادی نکنم. اما حرفم با روحانی رییس جمهور.
جناب آقای رییس جمهور؛ آیت الله مکارم شیرازی یک مرجع مذهبی است و کمترین مسئولیت و اختیاری در سلسله مراتب فقهی (قانونی شده) جمهوری اسلامی ندارد. بنابراین شما نمی توانید متمسک به دلایلی شوید که با استناد شکلی به آن دلایل در برابر آیت الله خامنه ای مطیع و تسلیم هستید. زیرا می گویید خامنه ای از نظر قانونی شخص اول کشور است و لاجرم شما ناچار از تبعیت هستید. بنابراین از حضرتعالی می خواهم و انتظار دارم که طی اطلاعیه ای رسمی خطاب به مکارم شیرازی و یا در یک دیدار حضوری و چهره به چهره در برابر دوربین ها و نظارت عامه به او جواب بدهید و همین گفتۀ ایشان را که مغایر با کشورداری مورد نظر شما هست بچالش بگیرید و پاسخ مستدل و قانونی بدهید. بدیهی است که نظرم پاسخ مستقیم شما به مکارم شیرازی بعنوان مخاطب مفرد است و نه سخنرانی ها و گله و شکایت ها و ناله و نفرین های بدون مخاطب خاص و روی هوا و مردم فریب همیشگی سیاستمداران جمهوری اسلامی؛ و از جمله شما. یا...هو

اخطار وزیر کشور: آمادۀ سرکوب هرگونه اعتراض و شورش در هدفمندی جدید هستیم!


به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری دانشجویان ایران رحمانی فضلی در پاسخ به سوال خبرنگار ایسنا در مورد آمادگی استان‌ها در ارتباط با فاز دوم هدفمندی یارانه‌ها گفت: در استان‌ها با توجه به هماهنگی‌های که از یکی ماه قبل از عید انجام داده بودیم در تمام حوزه‌ها چه در سطح استان‌ها، شهرستان‌ و روستاها آمادگی کامل در حوزه‌های اجرای،‌اداری و انتظامی برای اجرای فاز دوم هدفمندی یارانه‌ها وجود دارد.
وی افزود: در استانداری‌ها ستادی به نام هدفمندی یارانه‌ها مستقر شده که 24 ساعته کار می‌کند و به تمام شکایت‌ها،‌پیشنهادات و یا اعتراضاتی که ممکن است وجود داشته باشد به صورت مستقیم پاسخ می‌دهد و از سوی دیگر با ستاد مرکزی هدفمندی یارانه‌ها در ارتباط است و مسائل را به ستاد مرکزی منتقل می‌کنند.
وی ادامه داد: ان‌شالله هیچ مشکلی در عمل اتفاق نخواهد افتاد و بدون هیچ مسئله‌ای این موضوع اجرایی می‌شود با توجه به این‌که برنامه‌ریزی‌های مناسب در این ارتباط انجام شده و بارها این برنامه‌ها مرور شده است.

خبر کامل نقل شده بالا را از این جهت مهم می دانم که نشان دهندۀ التهاب جامعه اولاً و عدم شناخت از واکنش های جامعه در مسایل مختلف ثانیاً و ترس حکومت از مردم ناراضی و معترض بالقوه ثالثاً را می رساند به دلایل زیر:

1- اینکه فقط یک سؤال آن هم از سوی تک خبرگزاری ایسنا - حامی دولت - پرسیده شده اما متن خبر طوری تنظیم شده است که گویی وزیر کشور در مصاحبه ای مطبوعاتی شرکت داشته و یکی از سؤال های زیاد در میان خیل خبرنگاران هم پرسش خبرنگار ایسنا بوده راجع به مرحلۀ دوم هدفمندی. در حالیکه معلوم است این خبر یک ابلاغ رسمی بوده به خبرگزاری که گفته شده طوری کار شود که زهر ترس حکومت نهفته در آن گرفته شود.

2- هرچه فکر کردم ارتباطی بین یک کار اقتصادی (هدفمندی یارانه ها) را با وزارت کشور به نتیجه ای نرسیدم. زیرا موضوع هدفمندی باید با وزرای اقتصادی و صنعتی و تولیدی و توزیعی مورد پرسش و اطلاع رسانی بشود و ارتباطی - در حد اولویت  اطلاع رسانی انحصاری - با وزارتخانه ای کاملاً سیاسی بنام وزارت کشور را ندارد. 

3- لذا این گفتۀ رحمانی فضلی که وزارت کشور در همۀ حوزه های اداری و اجرایی و انتظامی آمادۀ اجرای فاز دوم هدفمندی یارانه هاست. و چنین و چنان کرده ایم و می کنیم. فقط جهت پوشش دیگری است برای ترس از ناآرامی های معترضان. بعبارت دیگر وزیر کشور به این دلیل از حوزۀ اجرایی و اداری هم حرف زده که زهر آماده باش در حوزۀ انتظامی را کم کند. و الا هیچگونه ارتباطی بین مسایل اداری و اجرایی هدفمندی یارانه ها با حوزۀ کاری وزارت کشور نیست.

4- و غرضم از برجسته کردن این اطلاعیه امنیتی - در قالب خبر اقتصادی دست ساز - هم این است که بگویم این رفتار از دولت اعتدال نشان می دهد که جامعۀ ایران به جان آمده و حکومت هرکاری را و با هر عنصری اعم از معتدل و متحجر و غیره که می خواهد انجام دهد بیم از شورش و نافرمانی مدنی دارد. اما چون قدرت ابراز مستقیم تصمیمات پلیسی را ندارد؛ مجبور از بیان غیر مستقیم و چند لایۀ آن است. این ترس رخنه کرده در اعماق جمهوری اسلامی مبارک و خوب است. یا...هو

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبه

اسماعیلی رییس زندان را بدلیل سهل گیری برکنار کردند و نه سختگیری!


1- صادق لاریجانی در حالی اسماعیلی رییس سابق زندان ها را بر کنار و تنزل رتبه داده که در همان حال با شدیدترین لحن و گفتار زندانیان سیاسی را تهدید به سختگیری بیشتر کرده است. این رفتار و گفتار متضاد و دوگانه از سوی تحلیلگران نادیده گرفته شده و نتوانسته به این سؤال پاسخ بدهد که اگر اسماعیلی را در ماجرای بند 350 مقصر می دانند چرا تهدید به سختگیری بیشتر می کنند. تعدادی هم فشار دولت روحانی و خانواده های زندانیان سیاسی را عامل مقوم این برکناری معرفی کرده اند. در حالیکه این نوع رفتار از حکومت بویژه قوۀ قضائیۀ لاریجانی مطلقاً قابل ردیابی در گذشتۀ جمهوری اسلامی نیست. لذا جداً معتقدم که همۀ تحلیلگران وارونه خوانی کرده اند و برکناری اسماعیلی با تنزل رتبه بخاطر بی عرضگی و عدم تمایل او در حداکثر سخت گیری با زندانیان - بویژه زندانیان سیاسی - بوده است. توضیح می دهم:

2- من با اینکه حوزۀ توجهم زندانیان سیاسی نیست - بدلیل اینکه روشنفکر و حکومت در طول تاریخ همصندلی بوده اند یکی بالفعل و دومی بالقوه تا جایشان را عوض کرده اند و روشنفکر امروز حاکم فردا شده و حاکم امروز روشنفکر فردا - و حساسیتم دفاع از حوزۀ مدنی و اجتماعی است. اما جسته گریخته می دانم که اسماعیلی یکی از زندان بانان خوشنام - در مقابل کسانی مثل لاجوردی یا همین جهانگیری که امروز منصوب شده - و متساهل جمهوری اسلامی بوده و بویژه در رابطه با زندانیان سیاسی سختگیری وحشیانه نداشته است. گفته های من مستند به اعترافات قبلی خیلی از زندانیان سیاسی است و از خودم در نیاورده ام. اگر به فیلم حرف های اسماعیلی در تلویزیون هم دقت کنید مرکز ثقل حرف های او در مورد عدم ضرب و شتم زندانیان در ماجرای چند روز پیش بیشتر بر پرسنل سازمانی زندان و تحت امر خودش بوده است؛ و نه تیم بازرسی که خارج از کادر سازمانی زندان به این تفتیش و حمله دست زده اند.

3- بنابراین سناریوی اصلی این بوده است که گزارش های زیادی به لاریجانی و خامنه ای رسیده است که اسماعیلی زندان را کرده هتل و زندانیان به وسایلی مثل موبایل و لپ تاپ و تبلت دسترسی دارند. لاریجانی با همکاری اطلاعات سپاه و حفاظت اطلاعات قوۀ قضائیه گروهی بسیار خشن و آموزش دیده را ناغافل از اسماعیلی و بدون اطلاع قبلی او و زندانیان به زندان فرستاده اند تا موضوع گزارش های رفتار متساهل اسماعیلی را با تفتیش زندانیان سیاسی راستی آزمایی کنند. بقیۀ ماجرا را هم که می دانید. اینان می روند بزندان و زندانیان را غافلگیر می کنند و زندانیان برای جلوگیری از از دست دادن امکاناتی که داشتند مقاومت می کنند و زد و خورد می شود. چون اگر قبلاً اطلاع داشتند برای پنهان کردن تسهیلات ممنوعه اقدام می کردند.

4- توصیحات در جزییات را لازم نمی دانم و پرسش ها را با کامنت پاسخ خواهم داد. نتیجه این می شود که خامنه ای و لاریجانی - با پیدا شدن وسایل ممنوعه - از دست اسماعیلی بخاطر سهل گیری ناراحت می شوند؛ اما برای اینکه اختلافات داخل قوه را بروز ندهند اسماعیلی را فقط به پست یکدرجه پائینتر برکنار می کنند. و قطعی می دانم که دیگر آیندۀ اسماعیلی تمام شده و بعد از خوابیدن سر و صداها او را از همین سمت هم برخواهند داشت و باید برود خانۀ زن جان! این پست اضافه را مجبور شدم بنویسم که کج فهم ها طوری موضوع را تحلیل می کنند که کردیت دادن است به لاریجانی و خامنه ای؛ چه در برخورد با یک مسئول خاطی و چه در مورد توجه کردن به استغاثۀ خانواده های زندانی و چه در طرف سوم تأثیر پذیرفتن از اعتدال حسن روحانی. بزودی رفتار زندان بان جدید جهانگیری صحت تحلیلم را برملا خواهد کرد. یا...هو

روحانی در پایان راه آیا! هیچکس تحویلش نمی گیرد: نه نخبه های خاتمی؛ نه توده های احمدی!


1- تقریباً همۀ دولت ها در جمهوری اسلامی و در موقع در قدرت بودن مدعی بوده اند که حجم تخریب و انتقاد از آنان در بالاترین سطح بوده است. بویژه در مورد دولت خاتمی و احمدی - بویژه در اواخر- این تعبیر درست بوده است. اما تا کنون دولتی نبوده است که به اندازۀ دولت روحانی بی پناه و تنها و مورد بی تفاوتی باشد. به این معنا که اگر خاتمی و احمدی مخالفان قسم خورده و تیفوسی داشتند - که داشتند - در عوض هواداران پای کار و تیفوسی زیادی هم داشتند. اما روحانی ضمن اینکه مخالفان نزدیک به تیفوسی - و نه تیفوسی مطلق بغیر از چند عنصر پایداری - زیاد دارد؛ در مقابل حتی یک گروه چند نفرۀ هوادار تیفوسی ندارد. و در سیاست ایران بدون حداقلی از هوادار تیفوسی امکان ادامه وجود ندارد. لذا کار دولت روحانی را باید پایان یافته تلقی کرد؛ مگر اینکه پروندۀ هسته ای بزودی به نتیجه برسد و روحانی بتواند برای خودش هوادار تدارک ببیند.

2- البته این تقصیر کسی نیست غیر از خود روحانی که از شعار اعتدال خودش که یک روش است برداشت غلط یک گفتمان را داشته و دارد؛ و معلق بودن خودش در بین خدا (خامنه ای و مراجع و ایدئولوژی و آخرت) و انسان (مردم و زندگی دنیوی) را نوعی از نوآوری گفتمانی فهمیده و اصرار هم دارد. در حالیکه جمع بین آخرت و دین و ایدئولوژی (مرگ) با دنیا و زیبایی و برخورداری و لذت مادی (زندگی) جمع بین نقیضین است و امکان عقلی و عملی و تجربی ندارد. رسانه ها و روزنامه ها و مدیاهای ایرانی را که بررسی بکنیم و من کردم تقریباً حتی یک مطلب محکم هم پیدا نمی کنی که نخبه ای از نخبگان صاحب اندیشه در حوزه های مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی عملکرد روحانی را در مدت نه ماهۀ دولتش اولاً تأیید بکند و ثانیاً و مهمتر آن را تبلیغ و پشتیبانی بکند. اگر هم انتقادی نباشد حداکثرش یک مشت مطلب خنثی و با اما و اگر است در روزنامه های اصلاح طلب که آن هم از سر ناچاری و بدون حق انتخابی دیگر است و نه رغبت به روحانی و دولتش.

3- این وضع نخبگان است و آن هم از وضع تودگان و طبقۀ متوسط شهری که هنوز از صف های سبد کالا خلاص نشده به صف ثبت نام یارانه شتافتند و اینک دو روز هم است که رختخواب انداخته اند پشت پمپ بنزین ها و بنزین ذخیره می کنند برای آتش سوزی های احتمالی در چند روز آینده در منازل و مغازه ها و محل دپوی بنزین های ذخیرۀ نا ایمن. تنها استثنایی که در این میان دیده شده و چراغ آن هم رو به خاموشی است استقبال از سیاست خارجۀ روحانی بود و مذاکرات هسته ای؛ که آن هم بعد از معلوم شدن قصد و نیت خامنه ای و مشکلات بروز کرده در معلوم نبودن سرنوشت توافق نهایی؛ دارد از روی میز نخبه و توده جمع می شود تا همه صف بعد از بنزین را در صف های تشکیل شده برای خرید دلار و ارز تشکیل بدهند در خیابان استانبول و فردوسی.

4- بنظرم اگر معجزه ای مثبت و منفی اتفاق نیفتد دولت روحانی در پایان راهش است حداکثر تا پایان تابستان امسال. معجزۀ مثبت بنفع روحانی در امضای نهایی توافق هسته ای و رفع تحریم های عمده و جریان یافتن شریان نفتی - علت هم موجده و هم بقای آخوندهای پنج ریالی در قدرت و حکومت - بسوی بی کفایتی های حکومت بلاتکلیف و بلاتصمیم و ناکارآمد مذهبی. و معجزۀ منفی بضرر روحانی در قالب شورش های مردمی و توده ای ناشی از بی اعتمادی گسترده به حکومت - که حالا دیگر با آمار و ارقام مشخص شده که اعتماد در حضیض مطلق است - و فروپاشی اجتماعی. در صورت اول روحانی فرصت کمی خواهد داشت که ادامه دهد و بفهمد که با اعتدال بمثابه یک روش و نه گفتمان باید خامنه ای را بعقب براند و در صورت دوم که روحانی فرصتی برای ادامه نخواهد داشت. و الا محال قطعی است که روحانی بتواند با مشی فعلی هم خدای مرگ خامنه ای را راضی کند و هم خرمای شیرین ملت را به ثمر برساند. او و دولتش باید بانند که آرزوی هم خدای زشت تحجر مذهبی و هم خرمای شیرین زندگی مردم با هم مطلقاً آرزویی نشدنی است. حکومت مذهبی معلق 35 ساله کممان بود حالا صاحب دولتی هم شده ایم که خودش تعلیق در تعلیق است و سر به دیوار می کوبد. یا...هو

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲, سه‌شنبه

ظریف بدون نامی از خامنه ای دست بقلم شد: خطر بیخ گوش توافق هسته ای! یاری کنید.


1- محمد جواد ظریف مقالۀ مفصلی نوشته و در نشریۀ روابط خارجی امریکا منتشر کرده است (ترجمه اینجا). این مقاله که از نظر علمی و واقعیت های جهانی نوشتۀ بسیار خوب و پرو پیمانی است خطاب به غرب و بویژه امریکا نوشته شده است و علت آن هم ناشی از جدی شدن بروز نشانه های شکست مذاکرات هسته ایست تا جائیکه ظریف مقاله اش را اینطور به پایان برده است:
ضروری است با مدیریت شجاعانه از این فرصت تاریخی – که ممکن است دوباره فراهم نشود –بهره برداری شود. این فرصت نباید از دست برود.
2- مقالۀ ظریف هرچند به انگلیسی و خطاب به امریکا نوشته شده و بفارسی برگردانده شده است؛ اما اگر همین متن بفارسی و خطاب به جناح ایدئولوژیک حکومت ایران - خامنه ای و مراجع مذهبی و سردار جعفری - هم نوشته می شد و به انگلیسی برگردانده می شد، غیر طبیعی جلوه نمی کرد. زیرا ظریف بسیاری از حرف هایی را که باید خطاب به خامنه ای بنویسد را هم در متن طولانی مقاله اش آورده و خواسته است هم امریکایی ها بدشواری های او در داخل توجه کنند و هم جناح ایدئولوژیک حکومت ایران بطور غیرمستقیم مخاطب حرف هایش باشند. 

3- از آنجائیکه معتقدم رویکرد دولت روحانی در "ازکنار ایدئولوژی متحجر مذهب شرعی منجر به استراتژی ستیزه جو و هل من مبارز طلبیدن خامنه ای" گذشتن؛ و نه تلاش تئوریک و عملی برای بعقب راندن و جایگزین مذهب عرفی بجای آن؛ کمترین امکانی برای حل مشکلات انباشته و پیچیدۀ داخلی و خارجی ایران نداشته و ندارد و نخواهد داشت. لذا ضمن انتقاد از مقالۀ ظریف آن را تلاشی ابتر دانسته و بیشتر از اینکه قاتق نان ایرانیان (آشتی با دنیای مدرن) ارزیابی کنم قاتل جانشان (زمان دادن به بلاتکلیفی 35 ساله و استمرار توهم ایدئولوژیک خامنه ای) می فهمم. نه اینکه انتظارم این است که ظریف بصورت خامنه ای تف بیاندازد بلکه منظورم این است که حرف های لیبرال دولت های مدرن نازنین - فارغ از صورت بندی - را در دهان جمهوری اسلامی ایدئولوژیک متشرع بلاتکلیف و بلاتصمیم روحانیان متحجر نگذارد.

4- در یک ساده سازی تاریخی و اگر زمان را گم کنیم؛ نامۀ ظریف تداعی گر این است که گویا رژیم شاه سابق ایران با امریکا دچار مشکلی بنام ساختن بمب شده است و مقالۀ ظریف ترجمان حرف های شاه خطاب به امریکا از زبان و قلم مرحوم خلعتبری وزیر خارجه اش است. البته نامۀ ظریف حاوی نکات شکلی مثبتی هم است - که بلای جانش خواهند شد از فردا - مثل نام نبردن مطلق از نام منحوس خامنه ای. چه آنجا که از عدم باور و اعتقاد ایران به بمب و سلاح هسته ای می گوید بدون اینکه حتی اشاره ای گذرا به فتوای خامنه ای در زمینۀ حرام بودن شرعی آن بکند. در حالیکه رقبای پرزور و قدرتمند روحانی تنها مستمسک شان در قطعی تلقی کردن "بمب نخواستن ایران" به اعتبار و ارزش این فتواست و نه مسایلی که ظریف (عقل و سیاست) می گوید. همینطور ظریف در جائیکه از تحولات چند سال گذشتۀ کشورهای عربی صحبت می کند بدون اینکه نامی از مقام معظم رهبری بیاورد می نویسد که :
خیزش‏های سیاسی در دنیای عرب از اوائل سال 2011 و وضعیت‏های عموماً خونبار بعد از آن -- که در مراحل ابتدائی توسط برخی «بهار عربی» خوانده شد و دیگران آنرا «بیداری اسلامی» خوانده ‏اند -- عنصر بی‏ ثبات کننده دیگری را به منطقه افزوده است. 
درحالیکه کسانی نبوده اند که آن را بیداری اسلامی خوانده اند که حالا بشوند دیگران در مقابل برخی. بلکه مشخصاً آن را یکنفر ابداع واظهار و بجریان انداخته که نامش مقام معظم رهبری جمهوری اسلامی ایران و رهبر بالقوۀ جهان اسلام حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای دامت برکاته است. و این هم باز جزو افتخارات جمهوری اسلامی خامنه ایست و کسی - آن هم وزیر خارجۀ دولت بی اختیارش - حق ندارد نادیده گرفته و با واژۀ غریبه ای مثل "دیگران" جایگزین کند. و بدتر اینکه ظریف حتی از سید محمد خاتمی نام می برد در مقاله اش؛ و به بهانۀ گفتگوی تمدن ها کسی را جزوی از سیاست ایران معرفی می کند که خودش ممنوع الخروج و ممنوع الفعالیت است و یارانش در حبس و حصر.

4- همانطور که گفتم محتوای نامۀ ظریف حرف های خوبی است بغیر از برخی بصحرای کربلا زدن های اجباری مثل "انتخابات بشدت رقابتی" یا الگوی جدیدی از حکومت مردمسالار بومی (دینی)" و از این قبیل. اما در مجموع حرف ها پخته و بر مبنای واقعیت جهان امروزی است. منتها - این منتها مادر همۀ مشکلاتی است که به ظریف امکان نباید بدهد چنین نامۀ انتزاعی را بنویسد - هرگاه ظریف بتواند در مقالۀ حال حاضرش، تمام اسامی "حسن روحانی" را به "علی خامنه ای"؛ و همۀ کلمات "ریاست جمهوری ایران" را به "رهبر جمهوری اسلامی"؛ و همۀ واژه های "دولت ایران" را با "حکومت جمهوری اسلامی" تعویض و جایگزین کند. تا خواسته ها و آرزوها و امیدهای بر شمرده اش در مقاله را خواست و تمایل و سیاست خامنه ای قدر قدرت هم معرفی کند. زیرا خود ظریف بهتر از همه می داند که غرب و امریکا مشکلی با روحانی و احمدی نژاد و خاتمی و دولت های تحت ریاست اسمی آنان ندارد و بن بست های فی مابین - از جمله خطری که مذاکرات هسته ای را تهدید جدی می کند - را در حکومت ایران برهبری خامنه ای و استراتژی تهاجم تخریب سه طرفۀ - هم برای ایران و هم برای منطقه و  هم جهان - او می داند و به نتیجه رسیده است. پس گفتن اینکه به پر طاووس حسن روحانی نگاه کنید و به خرامیدن کبکی چون من! مشکلی را حل نخواهد کرد؛ و امریکا و غرب حواسشان به پاهای زشت شریعت خامنه ای بر روی خاک منطقه و جهان است و باید باشد. یا...هو

۱۳۹۳ فروردین ۳۱, یکشنبه

ناله های مقطعی هاشمی و روحانی در مقابل جبروت متحجر پایدار خامنه ای؛ فریب مردم است!


1- من از تقابل حرفی هاشمی و اصلاح طلبان در قالب "به در بگو که دیوار بشنود" حمایت می کردم و همه را تشویق می کردم که پشتیبانی کنیم تا تفکر اینان به داخل قدرت صعود کند و جامعه را کمک کنند تا جامعه هم به آن ها کمک کند که ملاک های عرفی تر و مدرن تر را در اجتماع  حمایت کنند و از تحجر خامنه ای و مراجع سنتی و روحانیان ارشد جلو بگیرند.

2- حالا اما اوضاع متفاوت شده و ملت توانسته مرحلۀ مسئولیت و وظیفۀ خود را انجام داده و تفکر عرفی تر روحانی و هاشمی از مذهب را بداخل سیاست عملی صعود بدهد و داده است. لذا دیگر آن ادبیات هنگام در حاشیه بودن در موقعیت در متن قرار گرفتن نه تنها کافی نیست بلکه مخرب و آدرس عوضی دادن است. زیرا هنوز هم عده ای از ملت بهمین چسناله های هاشمی و روحانی و خاتمی با ذوق "دیدی هاشمی یا روحانی یا خاتمی چگونه با خامنه ای مقابله می کنند" به بَه بَه و چَه چَه می نشینند و گمان دارند که آقایان چه شاخ غولی شکسته اند در گفتن و انتشار چند سخن عرفی تر و بدون عمل.

3- آخرین نمونه از این چسناله ها انتشار برخی حرف های گذشته و حال هاشمی در مورد فرهنگ و زنان و حجاب است و بویژه  حرف های نیمه مدرن امروز روحانی در مقابل حرف های بشدت متحجر و زن ستیز دیروز خامنه ای. من ایرادی به مردم ناچار و گیرافتاده و در جستجوی تخته پاره های امید ندارم و نمی گیرم در برخی استقبال ها از این تقابل غیرمستقیم و کلامی. اما بشدت به روحانی و هاشمی معترضم که اگر قرار بر همان مشی "غرزدن" باشد که وقتی در قدرت نبودید اعمال می کردید پس چرا دیگر مردم بشما رأی دادند و گفتمان شما را بقدرت رساندند. ما که شیفتۀ حرف های هزاربار جویده شده در همۀ جوامع دنیای شما نیستیم. به به گذشتۀ ما و رأی ملت بشما برای انتظار عمل امروز شما بوده است و شما تا کنون اقدامی نکرده اید.

4- لذا بنظرم می رسد که هاشمی مسئولیت دارد بحث های نظری را به عرصۀ افکار عمومی بیاورد و مستقیم و چشم در چشم روحانیان متحجر به بحث عمومی تبدیل کند چون خامنه ای دارد کلون مدرنیته را می اندازد سخت تر و قفل شده تر. و روحانی وظیفه و مسئولیت دارد که اینقدر با کلمات بازی نکند و بجای رفتن بیهوده به این استان و آن استان هر سه روز یکبار به قم و بیت رهبر متحجر با جبروت و مهاجم برود و با فریاد و با صلابت روحانیان مسئول ایدئولوژی را بچالش در مراء و نگاه مردم بکشاند. و در صحنۀ قدرت ریاست جمهوری هم بحالت تهاجمی از قدرتش استفاده کند. اگر هم نمی توانند یا نمی خواهند لطف کنند و از خراشیدن روح مدرن جامعه دست بکشند و چسناله نکنند. گذاشتن دو نفر زن بعنوان شهردار و فرماندار زن در فلان ده و بخش زابل و سراوان - بعد از 35 سال - را هم پز ندهند که حالت تهوع به نخبگان می دهد. یا...هو

جنگ ریحانه و جراح زیبایی! جنگ خدای شرافت با خدای بکارت بود و است.


1- خیلی زیاد خوشحالم که وارد بحث ریحانۀ جباری شدم. واقعیت این است که تا قبل از نوشتن مطلب قبلی حتی نیم نگاهی هم به موضوع نداشتم و با این تصور که این هم یکی از قتل های ناموسی بسیار بسیار زیاد در جامعۀ بشدت سقوط کردۀ ایران روحانیان است از کنارش گذشته بودم. زیرا تقریباً هر روز خبرهای زیادی از کشته شدن مردان بدست زنان و بتحریک فاسقانشان منتشر می شود و تقریباً به قاعدۀ جامعۀ مذهبی ایران فلک زده تبدیل شده است. اما وقتی بطور اتفاقی وارد ماجرای ریحانه شدم خیلی زود دستگیرم شد که این موضوع متفاوتی است و گویی دختر خودم مرتکب این قتل شده است. زیرا دختران من در سن نزدیک یا برابر با ریحانه درست در همین جو و مود هنر و مدرنیته ای که ریحانه رشد یافته است بزرگ شده اند و من می دانم که چه نگاهی به مسایل جنسی و روابط اجتماعی مردان و زنان دارند. این قبیل بچه ها چنان راحتند با مردان و پسران که از نگاه بیرونی و سنتی در دسترس و هرزه ارزیابی می شوند - همان برداشتی که از جوامع غربی هم می شود - در حالیکه از نگاه درونی و مدرنی که خودشان - اعم از دختر و پسر - در آن زندگی می کنند این راحتی و بی تکلفی در رابطه کمترین بار معنای جنسی و تمایل شهوانی ندارد و فقط در چهارچوب رابطۀ دو انسان - فارغ از جنسیت - تعریف و فهمیده می شود. این فرهنگ بیشترین نمود خودش در جامعۀ ما را در دانشکده های هنر و بین بچه هایی که در مراکز هنری تحصیل یا کار می کنند دارد.

2- اما خوشحالی ام از ورود به پروندۀ ریحانه به این دلیل هم است که در روز زن جمهوری اسلامی هستیم و آیت الله خامنه ای هم هجوم تازه - قرار است سازمان یافته تر هم باشد با تأسیس یک نهاد فراقوه ای دیگر تحت نظر خودش - و سنگینی را آغاز کرده بسمت زنان مدرن و زندگی خواه و برابری حقوقی - و نه جنسیتی - طلب. لذا می توانم با بهانه قرار دادن موردی ماجرای ریحانه تقابل سنت و مدرنیته و نگاه بکارتی با نگاه شرافتی بموضوع زن را بطور عینی مطرح کنم که اتفاقاً با ورود کامنت گذار مذهبی - سنتی بنام "علی" در وبلاگ هم همپوشانی مبارکی دارد. 

3- بنابراین رفتم و کلیۀ اطلاعات منتشر شده در بارۀ این پرونده را مطالعه کردم. و اولین شاخی که در آوردم راجع به قلت اطلاعات منتشر شده و ناقص و قطره چکانی بودن آن در این باره بود. در حالیکه انتظار می رفت پرونده ای به این مهمی انبوهی از گفتگوها و بررسی ها و اظهار نظرهای حقوقی و اجتماعی و جامعه شناختی و روانشناختی را دامن زده باشد. البته علت این کمبود منابع مربوط است به ترس قوۀ قضائیه از درز دادن اطلاعات جزیی تر در مورد بازجویی ها و حرف ها و بررسی های میدانی و غیره! زیرا وقتی اطلاع دست اول انتشار نیابد جامعۀ نخبگان هم نمی تواند وارد تحلیل و تفسیر علمی و حقوقی بشود. و هر آنچه هم گفته شود بر مبنای حدس و گمان و سناریو سازی خواهد بود. و این خواست خود حکومت بوده است و نه تقصیر سناریو سازان.

4- از اطلاعات قطره چکانی موجود در بارۀ این پرونده به نتایج قطعی زیر رسیدم:

الف- مقتول قطعاً قصد اغفال ریحانه را داشته است و الا بدروغ - در سن نزدیک 50 - خودش را جراح زیبایی معرفی نمی کرد. سربندی با این تفکر سنتی که دختران متجدد ظاهربین و زیبایی پسند و مقهور عناوین دهان پر کن - بویژه در رابطه با زیبایی زنان - هستند خواسته است ریحانه را تحت تأثیر عنوان تقلبی خودش قرار بدهد. این نشانۀ پررنگ فقط برای شروع کار بوده و الا اماره های دیگر مثل خرید کاندوم و داروی رخوت انگیز و موارد دیگر کماکان تقویت کننده و ثابت کننده است.

ب- از چند حرف مختصری که از قاضی پرونده منتشر شده مشخص است که او تحت تأثیر شخصیت مذهبی مقتول بوده و اذعان می کند که سجادۀ نماز در صحنۀ قتل و سوابق نمازخوان بودن مقتول سند محکمی است که چنین شخصی نمی توانسته متجاوز به عنف باشد. این حرف نشان می دهد که علم قاضی از شخصیت قاتل و مقتول تبعیت کرده و نه از عقلانیت ادله و براهین عینی و موجود در پرونده مثل خرید کاندم و دارو و اظهارات متهم. زیرا اگر قاضی به اقرار متهم در مورد قتل - علیه خودش - استناد می کند تا جائیکه حکم اعدام می دهد؛ باید سایر اقاریر او بنفع خودش را هم معتبر بداند و نمی تواند بخشی از اقرار را قبول و بخش دیگری را مردود بداند.

پ- اما موضوع بسیار بسیار مهم این است که ما در این پرونده با تقابل دو ادبیات و دو زبان و دو نوع مواجهه و دو نوع نگاه روبرو هستیم و همۀ بده بستان ها و سؤال و جواب ها و رفتار و گفتار قاتل و مقتول و قاضی و متهم و ... در این کانتکست است که طرح می شود و بدلیل عدم درک و دریافت قاضی (قانون) سنتی - مذهبی از مدرنیته و نوع مواجهۀ دختر مدرن با مسایل اتفاق افتاده؛ اظهارت ریحانه وارونه خوانی می شود. آن ادبیاتی که قانون و قاضی به آن مجهز است و استفاده می کند را اسمش را می گذارم ادبیات بکارت . آن ادبیاتی که ریحانه به آن مجهز است و استفاده کرده است اسمش را می گذارم "ادبیات شرافت". و توضیح می دهم.

1)- ریحانه دوست پسر دارد و حالا قاضی آن را می داند. از فهوای کلام وکیل ریحانه که گفته دوست پسر ریحانه نامزد او بوده و قصد ازدواج داشتند معلوم می شود که احتمالاً ریحانه باکره هم نباشد. یا اگر هم باکره است باکرگی برایش مهم نباشد. قاضی با ادبیات باکرگی از این نقطه وارد می شود که ادعای ریحانه در مورد قصد تجاوز مسموع نیست به این دلیل بدیهی - از جنبۀ مذهبی - که او یا بکارت ندارد و یا اگر دارد برایش مهم نیست چون دوست پسر دارد. قاضی از جنبۀ ادبیات باکرگی و مذهبی درست می گوید که دختری به این بی حیایی و ولنگاری که باکرگی هم برایش مهم نبوده اصولاً نمی تواند متقاضی جدید سکسش (مقتول) را بکشد. زیرا او که حاضر بوده تنش را بدیگری - در اینجا دوست پسرش - بدهد براحتی می توانست - و باید - به سربندی هم می داد چون مانعی بنام فرمودۀ خداوند برایش ارزش نداشت.

2)- ریحانه اما با ادبیات دیگری توضیح می دهد. او می گوید تن من مال من است و شرافت من در گرو مالکیت مطلق بر اندام خودم است. من مقتول را زدم نه به این دلیل که باکرگی ام را حفظ کنم. بلکه او را زدم به این دلیل که از شرافت مالکیت خودم بر تنم دفاع بکنم. من همآغوشی با دربندی را نمی خواستم چون او می خواست بزور حق مالکیتم بر تنم (شرافتم) را مورد تجاوز قرار بدهد. خب معلوم است که محال قطعی است که آیت الله خامنه ای و قانون مذهبی متکی بر باکرگی بتواند حرف متکی بر شرافت "حق مالکیت به تن خود مدرن" ریحانه را بفهمد و قبول کند. لذا قاضی اصلاً گزارۀ تجاوز به عنف را از پرونده بیرون نگه می دارد و حتی در جزییات ثابت کنندۀ قصد و نیت مقتول هم تحقیق میدانی و مؤثر نمی کند. برای سنت و مذهب؛ منهای باکرگی و ازدواج رسمی - خطبه ای عربی از زبان یک روحانی - دیگر مانع سومی جهت امتناع از همخوابگی با دیگران قابل تصور و فهم نیست. بویژه در زمانی که شرایط فورس ماژور هم پیش آمده باشد.

3)- یک نکته را هم راجع به آن پیامک فرستاده شده توسط ریحانه بگویم که خیلی ها به آن استناد می کنند. گفتم که روحیۀ تیپ جوانان دختر و پسر مثل ریحانه را خوب می شناسم. لذا احتمال یقینی می دهم که موضوع آشنایی ریحانه با دکتر نقل حرف های ریحانه با همۀ دوستانش و از جمله دوست پسرش بوده است. طبق عرف این بحث ها قطعاً کسانی از دوستان ریحانه و از جمله دوست پسرش بشوخی و جدی ریحانه را در دام جنسی دکتر بحث کرده اند. این بحث شوخی و جدی تا آنجا جدی شده است که ریحانه بعد از صحبت های - در حد اخطار جدی - دوست پسرش و رفتن بسوی جر وبحث از طریق تلفن یا حضوری و پایان ناراحت کنندۀ مکالمه؛ نگران و عصبی می شود و برای نشان دادن اراده و عزم خود در حفاظت از شرافتش و دلجویی از یارش بر می دارد و آن اس ام اس را مخابره می کند. به این معنا که خیالت راحت باشد و من برای حفاظت از شرافت خودم تا کشتن طرف آمادگی دارم. البته قاضی همۀ این ها را بررسی کرده و معلوم شده که یک شوخی - گفتم که مباحثات جمع های این تیپ جوانان همیشه در فضایی از شوخی و جدی می گذرد - بوده است و منجر به هیچ تصمیم قضایی نشده است. یا...هو

پی نوشت تاریخ چهارشنبه سوم اردیبهشت:
امروز مصاحبۀ قاضی اولیه پرونده ریحانه با روزنامۀ قانون منتشر شده است (اینجا). واقعاً متأسفم برای دستگاه قضا و کشورم و باید خاک بریزم روی شصت خودم که هر آنچه در این پست نوشته بودم و فقط یک تحلیل شهودی بود عین موبموی واقعیتی است که در عمل اتفاق افتاده و قاضی کثافت ریحانه را بخاطر شخصیت غیر مذهبی و مدرنش هرزه داوری کرده و محکوم کرده است. ای وای عزیزم ریحانه!

۱۳۹۳ فروردین ۳۰, شنبه

جنگ خدایان بر سر زندگی ریحانه: خدای زیبایی و مهربانی ملت با خدای متفرعن و زشت حکومت!


1- ریحانه دختر نوجوان و شیطان و معتمد بنفس تصمیم می گیرد زندگی بهتری داشته باشد در جامعه ای که می داند اگر زرنگ و ریسک پذیر و شجاع نباشد؛ امثال او را له می کند. پس اصرار مرد خبیث ظاهرالصلاح را که از راه استراق سمع شغل ریحانه در بستنی فروشی به ریحانه نزدیک شده است را می پذیرد و سوار ماشین او - بسن پدر ریحانه - می شود. مرد متمول و عیاش و سوء استفاده گر که از موقعیت شغل اطلاعاتی خود برای ثروت اندوزی استفاده کرده و پس از فربه شدن چند میلیاردی برکنار یا استعفاء داده است؛ وقتی با طعمه اش برای اولین بار روبرو می شود در می یابد که ریحانه اینکاره نیست و براحتی که فکر می کرده سهل الوصول نخواهد بود. بنابراین نقشه ای مدت دار و شیطانی می ریزد تا ابتدا ریحانۀ 19 ساله را جلب و در فرصتی دیگر او را تصاحب کند. مرد تاجر دکتر پیشنهاد کاری در ارتباط با تغییر دکوراسیون - کار شرکتی که ریحانه در آنجا کار می کرده - داخلی یک مکان را می دهد، و چون می بیند ریحانه خیلی پاک و بی غش است برای فریب هرچه بیشتر او حتی خودش به ریحانه توصیه می کند که وسیلۀ دفاع شخصی با خودش حمل کند که خطرات احتمالی را دفع کند. مرد عیاش مطمئن است که ریحانه توان بدنی و جسارت لازم برای استفاده از وسیلۀ دفاعی سفارش خود مقتول را در برابر او نخواهد داشت. زیرا هم جثۀ تنومند خودش با ریحانۀ شکننده خیلی تفاوت دارد و هم او یک اطلاعاتی آموزش دیده و کارکشته است و به ریحانه فرصت عرض اندام نخواهد داد.

2- روز واقعه ریحانه را سوار ماشین می کند و سرراه داروی رخوت آلود و کاندوم می خرد و دختر جوان را می برد خانۀ خالی عمه اش تا کام کثیفش را بدامن پاک ریحانه شیرین کند. اما "دوشیزه - قدیس" داستان ما تسلیم نمی شود و با بالاترین شجاعتی که در چنین موقعیت های خطیری به سراغ انسان سالم می آید از همان چاقویی که بنا به توصیۀ مقتول تهیه کرده است استفاده می کند و فقط یک ضربه در شانۀ راست مرد مقتول فرود می آورد. و شیطان داستان شوربختی ریحانه خانم در اثر تقلای منجر به خونریزی زیاد می میرد. من در صدد نوشتن جزء به جزء ماجرا نیستم که وکیل مصطفایی عزیز آن را نوشته است (اینجا). من فقط می خواهم ادای دینی کرده باشم به این دختر دردانه ام و بنویسم که علاوه بر ظلم نهادینه و ناشی از قرون وسطایی بودن دادگستری ایران چه دلایل مکملی باعث صدور حکم اعدام برای دفاع مشروع ریحانه شده است. زیرا مطمئنم - با خواندن مصاحبۀ پسر مقتول با روزنامۀ اعتماد مطمئن تر هم شدم - که رضایت خانوادۀ مقتول برای دختر بی گناه و معصوم تحصیل نخواهد شد. زیرا مصاحبه کننده ضمن متناقض گویی در آخر اشاره می کند که اگر ریحانه اقرارهای - همه یک حرف از ابتدا تا انتها: زدمش تا بمن تجاوز نکند. و او مرد - قبلی اش را پس بگیرد و بگوید که دوست پسرش محرک قتل بوده و او بوده که پدرش را بدام انداخته و به قربانگاه برده او را خواهند بخشید. در حالیکه این فرد احمق نمی داند که اگر ریحانه شخص دومی را قاتل معرفی کند بطور بدیهی (قانونی) بخشیده می شود و لزومی به بخشش خانوادۀ مقتول ندارد. 

3- اما دلایل اصلی که این دختر را به اعدام محکوم کرده اند:

الف- زن ستیزی عام اسلام و مدرن بودن ریحانه بطور خاص. زیرا همانطور که در ادبیات مذهبیون در مورد نگاه به غرب مشخص است آنان همۀ زنان مدرن را فاحشۀ بالقوه می دانند و می شناسند. و به احتمال زیاد تصویب نهایی اعدام ریحانه از سوی صادق لاریجانی هم به این گزاره مربوط است.

ب- فشار سازمان ها و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی برای اینکه عضو سابق خود را - در افواه عمومی منتسب شناخته می شود - از اتهام هرزگی جنسی اولاً و ثروت اندوزی از راه سوء استفاده از موقعیت شغلی و تجارت سیاه ثانیاً تبرئه کنند و او را فردی موجه و مؤمن معرفی کنند.

پ- خانوادۀ مقتول که با هزینه های کلان و محتمل دادن رشوه به دادگستری عمیقاً فاسد در صدد هستند که پدر هرزه و خائن به خانواده را مردی نیک رفتار و خانواده دوست و پدری چشم و دل پاک نجات بدهند. زیرا این پرونده دو حالت بیشتر ندارد: اگر ریحانه اعدام شود مقتول از همۀ اتهامات اظهر من الشمس از جمله هرزگی جنسی از منظر قانونی - و نه عرفی - تبرئۀ می شود. و اگر ریحانه اعدام نشود یعنی قتل غیرعمد او دفاع مشروع بوده و خانوادۀ مقتول با جسد پدری که هرزه مرده تا قیامت دست بگریبان خواهند بود.

ت- انگیزۀ خود نظام و دستگاه قضایی هم بسوی کشتن ریحانه است. زیرا مقتول هم سوابقش در کار و هم معروفیتش در جامعه به بچه مسلمان و حزب اللهی و خودی بودن او را جزو فرزندان انقلابی حضرت آقا می شناساند؛ و تبرئۀ ریحانۀ جباری بی گناه یک رسوایی ثابت شدۀ ایدئولوژیک خواهد بود برای نظام.

لذا پیشنهاد می کنم که هر کسی با خدای ( "مهربان، بی نیاز، یاریگر، خیرخواه، زیبا، متواضع، بی منت، بی تهدید، بی تطمیع") خودش تماس بگیرد و از او بخواهد که نیروی برتر ذخیره شده در معصومیت این دختر جوان را آزاد و بر این توطئۀ شوم غلبه دهد و ریحانه سالم بماند. من ایمان دارم که خدای - پیش معرفی کرده  ام - ما کمک می کند و بر خدای ("انسانواره، متفرعن، طلبکار، تهدیدگر، تحقیر کننده، مَن مَن کنان، زشت، ترسناک، زاری خواه و ...") آخوندها چیره می شود؛ اگر او را با صداقت و لذت فرابخوانیم. یا...هو

بعد از تحریر: اما بهترین تصمیم برای خانوادۀ سربندی این است که این پرونده را در همینجا ببندند. زیرا اگر ریحانه با بخشش آن ها از اعدام رها شود پدرشان هم بدنام نمی شود. اما اگر خدای ناکرده ریحانه اعدام شود هر تلاشی برای تبرئۀ پدرشان از هرزگی جنسی وجدان جامعه را قانع نخواهد کرد. ضمن اینکه خون یک بی گناه هم روی دستشان خواهد ماند تا آخر عمر.

وطنم آی وطنم! مقاله ای از جنس طلا؛ از نویسنده ای ازجنس الماس: اقتصاد و دکتر رنانی !



بیشتر ازجهت محافظت از مقاله هم است که به وبلاگ منتقل می کنم. هر چند که باعث افتخار و مباهاتم هم است روشنفکر درد شناس و مسئول. فاجعه در همین پاراگراف اول را من بولد کرده ام. لینک اصلی

انصراف از یارانه ها شکست بخورد، نبرد تمام عیار بازارها با نقدینگی آغاز می شود


محسن رنانی: پس از آن که سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور در تیر ماه ۱۳۸۶ به دستور رئیس دولت دهم منحل شد من در نوشته ها و سخنرانی های خود آن را نکوهیدم و هنوز هم نکوهش می کنم. اما در عین حال به این اعتقاد رسیده بودم که با ساختار سیاسی کنونی، ما به مرحله «امتناع برنامه» رسیده ایم یعنی با این نظام تدبیر و اجرایی، برنامه ریزی در ایران جواب نمی دهد. سرانجام هم در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷ در مراسم نکوداشت مرحوم دکتر عظیمی رسما «نظریه امتناع برنامه در ایران» را مطرح کردم. سپس در سال ۸۸ در مقاله ای با عنوان «افول سیستمی و امتناع توسعه در ایران» این نظریه را مطرح کردم که اصولا نظام سیاسی ـ اقتصادی ایران چنان دچار کهولت و فرسودگی شده است و چنان سطح آنتروپی در آن رو به افزایش است که اصولا انتظار تولید توسعه از درون چنین ساختاری بیهوده است. ما به جای برنامه ریزی برای توسعه باید دنبال تهیه مقدمات توسعه باشیم و در واقع چنان سیاست گذاری کنیم که مثلا در ده سال آینده به نقطه ای برسیم که به آن «سال صفر توسعه» می گوییم. یعنی مقدمات ضروری و پیش شرط های الزامی افتادن در مسیر توسعه مهیا شده باشد - این که پس از آن چقدر طول می کشد تا توسعه بیابیم بحث دیگری است (مقاله یاد شده نخست به سفارش مجله مهرنامه تدوین شد که پس از آن که آن مجله از چاپ آن منصرف شد، با برخی اصلاحات و با عنوان «توسعه ملی در کمند سیاست» در خرداد ۱۳۸۹ در شماره شماره ۲۸ و ۲۹ مجله آیین منتشر شد).
  اکنون بر این باورم که برنامه ملی «انصراف از دریافت یارانه» بهترین آزمون عملی است که می تواند این نظریه را به بوته آزمایش بسپارد. این که چه سهمی از جمعیت از دریافت یارانه ها انصراف خواهند داد،‌ مشخص خواهد کرد که نسبت جامعه ما با توسعه چیست و ما کجای مسیر توسعه ایستاده ایم. و البته نتیجه این برنامه، پیامهای مهمی برای دولت و نظام سیاسی نیز دارد. من می دانم که برخی از گروههای مخالف دولت تمایل دارند و منتظرند که درصد اندکی از مردم از یارانه ها انصراف داده باشند تا آن را نشانه عدم همراهی مردم با دولت یازدهم بینگارند. اما اگر نتیجه چنین باشد، پیامش و تبعاتش بیش از آن که برای دولت باشد برای کل نظام سیاسی از یک سو و برای گروههای مرجع اجتماعی (روشنفکران، فعالین سیاسی، اندیشمندان و نخبگان) از سوی دیگر است. آزمون واقعی مشارکت مردم این جا نمایان می شود نه در حضور در راهپیمایی ها و آیین هایی نظایر آن که هیچ هزینه مالی برای مردم ندارد بلکه منافع غیرمستقیمی هم در بر دارد.
ایده محوری
در دنیای مدرن، توسعه بدون شکل گیری و حضور قوی یک طبقه متوسط اقتصادی و اجتماعی در هیچ کشوری نه آغاز می شود و نه دوام می آورد. در واقع باید گفت موتور توسعه، طبقه متوسط است. آنچه برای توسعه لازم است (مانند وجود ذخایر فکری و سرمایه انسانی کافی، نوآوری های فن شناختی، مشارکت و مسئولیت پذیری اجتماعی، پیگیری مستمر آزادیهای اقتصادی و سیاسی، نظارت بر قدرت، رقابت، مصرف انبوه، توسعه بازارها و ....) همه و همه از طریق و بوسیله طبقه متوسط تولید می شود. بنابراین طبقه متوسط هم مولد، هم حامل و هم حافظ فرایند توسعه است. اگر کشوری به طبقه متوسط گسترده ای دست یابد و برای چند دهه آن را حفظ کند در مسیر بی بازگشت توسعه قرار خواهد گرفت. اما اگر نتواند چنین طبقه ای را هم تولید کند و هم برای چند دهه آن را حفظ کند، توسعه شکل نخواهد گرفت.
ما کشوری بودیم که طبقه متوسط جدیدمان از سالهای پس از اصلاحات ارضی شروع به شکل گیری کرد. در دوره پس از جنگ تحمیلی هم البته با گسترش دانشگاهها و سرمایه گذاریهای عظیم اقتصادی این طبقه با سرعت بیشتری گسترش یافت. اما با شکست های پی در پی برنامه های اقتصادی بزرگ دولت‌ها، با تولید تورم های مستمر و عظیم و نهایتا با اجرای طرحهای بزرگ بی پشتوانه در دولت دهم و اجرای فاز نخست هدفمندسازی که تورم عظیمی در پی داشت، به نظر می رسد نه تنها روند رو به رشد طبقه متوسط متوقف شده است بلکه این طبقه تا حدود زیادی تخریب و تضعیف هم شده است. ما تنها کشوری در دنیا هستیم که چهل سال مداوم (جز یک سال) تورم دو رقمی داشته ایم و در چنین هنگامه ای چند جهش تورمی چند ده درصدی کافی بود که پیکره طبقه متوسط را رو به نابودی ببرد. اگر چنین شده باشد ما برای چند دهه با «امتناع توسعه» رو به رو خواهیم بود تا دوباره این روندهای مخرب متوقف شوند و طبقه متوسط بازسازی شود.
               اکنون سخن من این است که نتیجه برنامه انصراف از یارانه ها به عنوان یک برنامه داوطلبانه، می تواند حاوی پیام مهمی برای ما باشد: با بی ثباتی‌های اقتصادی سالهای اخیر، صرف نظر از این که عاملش چه بوده باشد، آیا اصولا طبقه متوسطی برای ما کشور باقی مانده است؟
تحلیل
یک - هنوز معیار مشخص آماری برای تفکیک طبقات اجتماعی از یکدیگر مورد اجماع واقع نشده است. اما انتظار می رود در یک جامعه متعادل بیش از ۲۰ درصد جمعیت فقیر نباشند و حدود۲۰ درصد جمعیت هم ثروتمند باشند و بقیه ۶۰ درصد جامعه را طبقه متوسط تشکیل دهد که شامل دو بخش طبقه متوسط پایین (۳۰ درصد) و طبقه متوسط بالا (۳۰ درصد) باشد. مثلا آمریکا که در این زمینه آمارهای دقیقی دارد طبقه متوسطش در آغاز قرن بیست ویکم حدود ۶۰ درصد جمعیت را تشکیل می داده است و اکنون به حدود ۵۰ درصد رسیده است. بر این اساس می توان گفت که به طور طبیعی باید دو دهک بالا و دو دهک پایین جمعیت را به عنوان طبقات غنی و فقیر دسته بندی کرد و بقیه شش دهک میانی (دهک سوم تا هشتم) را طبقه متوسط نامید. اما خود شش دهک میانی را هم باید تفکیک کرد. نخست «طبقه متوسط پایین» که دهک های سوم تا پنجم را تشکیل می دهد. طبقه متوسط پایین، رفتار و سبک زندگی و نمودها و نمادهای اقتصادی و فرهنگی اش از طبقات فقیر متمایز است اما شباهت زیادی هم به طبقات غنی ندارد.  دوم،‌ «طبقه متوسط بالا» که دهک های ششم تا هشتم را تشکیل می دهد که گرچه توان اقتصادی طبقات غنی را ندارد اما در الگوی رفتاری و سبک زندگی و نمودها و نمادهایش، به طبقات بالا همانندی می جوید.
دو - اما به نظر می رسد در ایران این ساختار وجود نداشته باشد، یعنی شاهد توازن طبقات نباشیم. بر اساس اظهارات مقامات رسمی، که معمولا محافظه کارانه است، ۱۵ میلیون نفر (حدود ۲۰ درصد) جمعیت زیر خط فقر هستند. برآوردهای اقتصاد دانان (مثل برآوردهای دکتر حسین راغفر) بین ۳۵ تا ۵۰ درصد از جمعیت را فقیر می دانند. اگر برآورد پایین مقامات و دامنه بالای برآورد دکتر راغفر را کنار بگذاریم و دامنه پایین برآورد دکتر راغفر یعنی ۳۵ درصد را ملاک قرار دهیم (که همزمان برابر متوسط دو رقم ۲۰ و ۵۰ درصد هم می شود) یعنی حدود ۲۷ میلیون از جمعیت ۷۷ میلیون نفری کشور فقیر محسوب می شوند (بر اساس سرشماری ۱۳۹۰ جمعیت کشور بالغ بر ۷۵ میلیون نفر بوده است که با نرخ رشد سالیانه ۳/۱ درصد اکنون به ۷۷ میلیون نفر رسیده است). از طرف دیگر در اجرای فاز اول، سخنگوی ستاد هدفمندی یارانه ها، جمعیت متمول کشور که نباید یارانه را بگیرند را ۸ میلیون نفر اعلام کرده بود که این تقریبا معادل ده درصد جمعیت کشور (دهک دهم) است. بر این اساس می توانیم با کسر مجموع جمعیت فقیر و غنی (۳۵ میلیون نفر) از کل جمعیت، به جمعیت ۴۲ میلیون نفری (یا سهم ۵۵ درصدی) برای طبقه متوسط برسیم که از میانه دهک چهارم تا انتهای دهک نهم را به خود اختصاص می دهد.
سه - بیایید فرض کنیم نیمی از این جمعیت طبقه متوسط (۲۱ میلیون) جزء «طبقه متوسط پایین» باشند. یعنی گرچه از طبقات فقیر متمایزند و توان لازم برای تامین یک معاش قابل قبول را دارند اما همچنان برای تامین نیازهای متعالی خود (نیازهای فرهنگی) دچار کسری درآمد هستند. بنابراین به آنها حق می دهیم که یارانه دریافت کنند. بر این اساس می ماند طبقه متوسط بالا که ۲۱ میلیون نفر هم برای آن در نظر می گیریم. اگر این جمعیت را با جمعیت اغنیا (۸ میلیون نفر) جمع کنیم به رقم ۲۹ میلیون نفر می رسیم. یعنی انتظار می رود ۲۹ میلیون نفر از جامعه جزء طبقات متوسط بالا و اغنیا باشند. یعنی انتظار داریم اینان نیازی به دریافت یارانه نداشته باشند.
چهار - اگر در یک جامعه متعادل از نظر روانی و متوازن از نظر اخلاقی و دارای سرمایه اجتماعی بالا و دارای تعهد به منافع ملی و درک سیاسی و اجتماعی روشن از مصالح خویش زندگی کنیم، انتظار داریم کل این افراد (۲۹ میلیون نفر عضو طبقات متوسط بالا و اغنیا) به طور داوطلبانه از دریافت یارانه انصراف دهند. البته طبیعی است که کل این افراد دارای ویژگی هایی که گفتیم نخواهند بود. پس برای آن که انگیزه انصراف بالا برود، قانونگذار جریمه ای نیز برای ثبت نام کنندگان غیرنیازمند در نظر گرفته است. پس انتظار می رود بخشی از این افراد بر اساس تعهد اجتماعی و اخلاقی و بخشی نیز بر اساس ترس از آشکار شدن خلاف گویی شان و بنابراین ترس از جریمه یا آبروریزی، از دریافت یارانه انصراف دهند. بنابراین هر مقداری که از این تعداد (۲۹ میلیون نفر) کمتر انصراف دهند یکی از پیامهای زیر را در خود نهفته دارد:
1.   برآوردهای دولتی، رسمی و غیر رسمی از وضع فقرا اشتباه بوده است و طبقه متوسط در سالیان اخیر، با وجود تورم های بالا و رکود و بیکاری شدید و دیگر بی ثباتی های اقتصادی، شدیدا از نظر اقتصادی تخریب شده است و خیلی ضعیف تر از آن است که تا کنون گمانه زده یا برآورد کرده ایم.
2.   طبقه متوسط اقتصادی وجود دارد اما در این سالها از نظر فرهنگی بسیار تخریب شده است یعنی سرمایه اجتماعی و احساس همبستگی عمومی و تعهد به منافع و مصالح ملی در آن به شدت تضعیف شده است به گونه ای که حاضر به هیچ گونه مشارکت در فرایندهای اصلاحگرانه و توسعه خواهانه کشور نیست. یعنی با آن که می داند افزایش یارانه بگیران منجر به اعمال سیاست هایی از سوی دولت می شود که تورم می آفریند و نهایتا منافع همین طبقه متوسط است که نابود می شود اما باز بر گرفتن یارانه پای می فشارد و حاضر به هیچ گونه گذشت برای عبور جامعه از بحرانهای محتمل نیست.
3.      طبقه متوسط نه به لحاظ اقتصادی و نه به لحاظ فرهنگی تخریب نشده است، بلکه اعتقادش را به انتخابی که در خرداد ۹۲ انجام داده از دست داده است و از بهبود اوضاع کاملا ناامید شده و تصمیم گرفته است با عدم همکاری با دولت یازدهم دست به نوعی مقاومت مدنی بزند تا این دولت را به سرعت تضعیف و ناتوان کند . یعنی مردم ایران گرچه برای گریز از انتخاب گزینه ای که به زعم آنها خطرناک بود، در انتخابات خرداد ۹۲ به سوی صندوق‌ها هجوم بردند و آقای روحانی را انتخاب کردند، اما آنان - با بازگشت به عادات و باورهای فرهنگی تاریخی ایرانیان هر گونه مشارکت در فرایندهای اصلاحی کشور را رها کرده اند و تصمیم به شکست اقتدار دولت گرفته اند. پس آنان نه به مثابه یک عمل غیر اخلاقی بلکه به مثابه یک عمل سیاسی، از دریافت یارانه انصراف نداده اند.
پنج - اگر انصراف دهندگان از دریافت یارانه ها بین ۲۰ تا ۲۹ میلیون نفر باشند می توان امیدوار بود که هنوز یک طبقه متوسط اقتصادی و فرهنگی گسترده در کشور وجود دارد و هم هنوز بخش اعظم طبقه متوسط بالا و اغنیا دارای تعهد اخلاقی و اجتماعی و احساس همبستگی ملی هستند و کشور را از آن خود می دانند و حاضرند در فرایندهای اصلاحی آن مشارکت کنند و هزینه بدهند. در این صورت به آینده توسعه در این کشور بسیار امیدوار خواهیم شد. یعنی هنوز یک موتور پر انرژی (طبقه متوسط توانمند از نظر اقتصادی و منسجم از نظر اجتماعی) برای به تحرک درآوردن فرایند توسعه این کشور، وجود دارد و ما همین که بتوانیم از بحرانهای جاری عبور کنیم به سرعت روی ریل توسعه قرار خواهیم گرفت.
شش - اگر انصراف دهندگان بین ۱۰ تا ۲۰ میلیون نفر باشند می توان گفت طبقه متوسط - چه از نظر اقتصادی و چه از نظر فرهنگی ـ تضعیف یا تخریب شده (هر چه به سمت ۱۰ میلیون برویم نشانه تخریب است) اما هنوز نابود نشده است و هنوز رمقی برای آن باقی است و در میانْ مدت (ده سال آینده) امکان بازسازی آن وجود دارد. فرض کنید ۱۵ میلیون نفر انصراف بدهند، اگر ۵ میلیون آن را متعلق به اغنیا بدانیم ۱۰ میلیون را هم می توان به طبقه متوسط بالا اسناد داد. بر این اساس می شود گفت هنوز یک جمعیت قابل توجهی به عنوان «ذخیره اجتماعی توسعه» برای آینده کشور وجود دارد.
هفت - اگر انصراف دهندگان بین پنج تا ده میلیون نفر باشند، چون بخشی از این انصراف ها متعلق به اغنیا خواهد بود، باید گفت یا اصولا طبقه متوسط از نظر اقتصادی شدیدا تخریب شده است و تمام برآوردهای موجود اشتباه بوده است و یا این که این طبقه از نظر فرهنگی و اخلاقی، تخریب شده و سرمایه اجتماعی و احساس همبستگی خود را به منافع کشور از دست داده است (و یا احتمالا هر دو حالت رخ داده است). در این صورت باید  اندیشمندان و همه گروههای مرجع اجتماعی زنگ ها را به صدا درآورند و اعلام خطر کنند و نهضتی برای چاره جویی به راه بیندازند. و نظام سیاسی باید طرحی نو دراندازد با ایجاد نهضتی برای همبستگی ملی و اجرای برخی سیاست ها که آشتی ملی و امید و همبستگی اجتماعی را در پی دارد، و با کمک گسترده اقتصادی به دولت برای بهبود اوضاع اقتصادی، دست به بازسازی این طبقه بزند.
هشت - اگر انصراف ها زیر پنج میلیون نفر باشد، به منزله آن است که تشت توسعه از بام اوفتاده است و فقط هنوز صدایش شنیده نشده است. به منزله آن است که جنگ طبقاتی آغاز شده است، به منزله آن است که یک جامعه مترصد و گسیخته از نظر اقتصادی وفرهنگی و آماده برای «هجوم به همه چیز» داریم. به منزله آن است که یک موج تورمی دیگر کافی است تا همه آنچه از نظر اقتصادی یا فرهنگی در بخش ناچیزی از طبقه متوسط باقی مانده است و سرمایه (اقتصادی یا اجتماعی) محسوب می شود را از بین ببرد. به منزله آن است که اکنون جامعه ما هم، به نقطه «امتناع توسعه» رسیده است. اگر پیش از این، نظام تدبیر کشور به مرحله امتناع توسعه رسیده بود و ساختاری یافته بود که از آن توسعه بیرون نمی آمد، اکنون آن خرابی ها به جامعه هم رسیده است و دیگر جامعه نیز بنیادهای اخلاقی و اقتصادی لازم برای توسعه را در خویش ندارد. یعنی ما کاملا به دوران «پیشا توسعه» بازگشته ایم. و اگر چنین باشد یا باید دست به جراحی های اساسی در نظام تدبیر و ساختار سیاسی و هدفگذاریهای بلندمدت کشور بزنیم .
نتیجه گیری
اگر تعداد انصراف دهندگان از یارانه ها کمتر از ده میلیون نفر باشد، اجرای فاز دوم هدفمندی - که به طور طبیعی با نوعی درهم ریزی تازه اقتصادی و بویژه رکود تورمی تازه ای همراه خواهد بود - می تواند آن بخش ناچیزی که از طبقه متوسط باقی مانده است را نیز نابود کند و بازگشت ما به «سال صفر توسعه» را در آینده با دشواری جدی روبّه‌رو کند. اگر انصراف دهندگان کمتر از پنج میلیون نفر باشند، به هر یک از سه معنی که باشد (اشتباه در برآوردها از طبقه متوسط اقتصادی، تخریب هنجاری و فرهنگی طبقه متوسط، ناامیدی کامل جامعه از بهبود و تصمیم به مقاومت مدنی) اجرای هدفمندی می تواند با موجی از تلاطم های اقتصادی شروع شود .
بنابراین اگر انصراف دهندگان اندک باشند، یا ناشی از تخریب شدگی حقیقی طبقه متوسط اقتصادی است و یا ناشی از گسیختگی فرهنگی است. اگر ناشی از تخریب شدگی اقتصادی طبقه متوسط است، روشن است نباید با یک شوک تورمی دیگر این طبقه را کاملا نابود کنیم. اما اگر ناشی از گسست فرهنگی این طبقه از هنجارها و تعهد اخلاقی و حس مشارکت ملی است باز به این معنی است که با آغاز فاز دوم، این طبقه که دیگر هیچ حس مشترک اجتماعی و همبستگی ملی ندارد سلاح خود را که همان نقدینگی است از مخفی گاههایش بیرون می کشد و دست به کار می شود و آن را در بازارهای مختلف جا به جا می کند و با انتقال نقدینگی اش از یک بازار به بازار دیگر، یک تلاطم و ویرانی اقتصادی تازه می آفریند. بنابراین چنین طبقه گسیخته ای که دیگر به هیچ چیز اعتماد ندارد و از آینده هراسناک است با هجوم دادن نقدینگی اش به بازارهای مختلف یک جنگ تمام عیار را بر علیه دولت و سیاست هدفمندی اش به راه می اندازد و با بی ثبات کردن اقتصاد، آن سیاست را به شکست می کشاند.
بر این اساس به نظر می رسد اگر تعداد انصراف دهندگان کمتر از ده میلیون نفر باشند درست‌ترین انتخاب، توقف اجرای فاز دوم هدفمندی و وارد نکردن جامعه در دوره تازه ای از تلاطم و بی ثباتی است؛ که اگر چنین شود، نتیجه آن از اکنون قابل پیش بینی نیست و احتمالا قابل کنترل هم نباشد. در این صورت دولت باید، با به تعویق انداختن اجرای فاز دوم، اتاق بحران تشکیل دهد و تمام قوای نظام سیاسی را برای مشارکت در فرایند تصمیم سازی برای عبور منطقی و کم هزینه از بحران، فرا بخواند.
نظام سیاسی باید متوجه باشد که چنین وضعیتی در ساختار طبقه متوسط محصول عملکرد یک یا چند دولت نیست بلکه نتیجه ساختار نظام سیاسی و عملکرد فرایندهای معیوب در کل نظام تدبیر است. بنابراین اگر طبقه متوسط تخریب شده (از نظر فرهنگی و اقتصادی) تهدید عمده ای است - که هست - این تهدید در اصل و بیش از هر چیز متوجه نظام سیاسی است، گرچه ممکن است در گام اول دولت روحانی را هدف تخریب خود قرار دهد. بنابراین اگر انصراف دهندگان اندک بودند و معلوم شد که طبقه متوسط سرمایه های اقتصادی و اجتماعی اش را از دست داده است و می تواند نیروی مخرب خود را در یک بحران اقتصادی یا اجتماعی آزاد کند و همه چیز را در خود ببلعد، راه حل خردمندانه آن خواهد بود که نظام سیاسی کلیه امکانات اقتصادی و نهادی خود را بسیج کند و به کمک دولت بیاید و منابع مورد نیاز یارانه ها را از محل دیگری - مانند سرمایه های نهادهای عمومی و انقلابی  که البته متعلق به خود ملت ایران است - تامین کند؛ تا دولت مجبور نباشد از طریق افزایش قیمت سوخت، کسری منابع یارانه‌ها را تامین کند. که اگر چنین کند با ایجاد یک شوک قیمتی تازه، اقتصاد در خود فروریخته ایران را وارد یک موج رکود تورمی تازه خواهد کرد و طبقه متوسط بیش از پیش تخریب خواهد شد و در عین حال این طبقه به لحاظ روانی تحریک خواهد شد که به میدان بیاید و با تصمیمات احساسی و تکانشی خود و جابه جایی شتابزده نقدینگی اش اقتصاد را به بحران بکشاند.
هم اکنون زمان زیادی است که اقتصاد ما در بحران به سر می برد و مقامات کشور همواره کوشیده اند بر آن سرپوش بگذارند. حسن اجرای برنامه انصراف از یارانه ها این است که اگر این بحران حقیقی است و به تغییر اساسی در ساختار طبقاتی و هنجارهای فرهنگی جامعه ما مربوط می شود، این بحران و این تغییر بنیادین را آشکار می کند.
از هنگام توزیع سبد کالا نیز  جامعه ایران با رفتار خود علایمی را ارسال می کرد که نشان می داد زیر پوست این جامعه تحولاتی رخ داده است، اما کسی نکوشید پیامهای آن را بشوند. موافقان دولت سکوت کردند و مخالفان، آن را به بی تدبیری دولت اسناد دادند. اما واقعیت چیز دیگری است. یا جامعه ما قحطی زده بود که مردم چنان هجوم بردند، که وای برما. یا جامعه ما هنجارهایش و سرمایه اجتماعی اش فرو ریخته بود که چنان رفتار کرد، که وای بر ما. یا جامعه ما دیگر هیچ اعتمادی به آینده ندارد که حتی به سخن مقامات ارشد دولت هم که گفتند نگران نباشید توزیع سبد کالا ادامه می یابد و به همه کس خواهد رسید، اعتمادی نداشتند، که باز هم وای بر ما.
اگر انصراف دهندگان از دریافت یارانه بسیار اندک باشند، علت آن هر کدام از وضعیت های اشاره شده که باشد، اجرای فاز دوم هدفمندی یک بار دیگر اقتدار دولت (حاکمیت) را شدیدا تضعیف می کند.
فراموش نکنیم که از انتخابات ۷۶ به بعد مردم ایران در تمام انتخابات های ریاست جمهوری، رفتار «رویدادگی»‌ از خود بروز داده اند. یعنی تا دقایق آخر جوری عمل کرده اند که کسی نمی توانست رفتار آنها را به درستی پیش بینی کند. این ویژگی روانشناختی روز به روز در مردم ایران تقویت شده است که آخرین مورد آن هم در انتخابات خرداد ۹۲ رخ داد. در تصمیمات خود از این ویژگی رفتاری مردم ایران غافل نشویم.
اکنون برنامه انصراف از یارانه ها، تجربه بزرگ دیگری است که پیامهای مهمی در خود دارد. آیا کسی به این پیامها گوش فرا خواهد داد؟
* اقتصاددان