۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

چیرگی دوبارۀ سیاست بر موعظه!

Le concert champêtre

این لینک پست پربینندۀ بعدی: "آخرین میخ تابوت جمهوری اسلامی در نیویورک" کوتاه وساده.
...............................................................................
 
1- تا خلقت بشر عقب نمی روم که بتوانم موضوع را در یک پست وبلاگی به شما بگویم. به اعتقاد من بشر و در طول بوجود آمدنش بر روی کرۀ زمین همواره در بین سیاست بمعنای عقلانیت و تدبیر عقلانی و موعظه بمعنای آرزوها و پند های اخلاقی در نوسان چیرگی یکی بر دیگری حرکت کرده است. بارزترین بیاد ماندۀ ما از چیرگی سیاست بر موعظه بر می گردد به دورۀ رنسانس اروپا که به عصر روشنگری معروف است. این چیرگی عقل انسان بر احساسات رمانتیکش تا ظهور پیامبر مدرن و جدیدی بنام مارکس ادامه می یابد. و آنگاه که اتحاد جماهیر شوروی سابق دین جدید مارکس را می پذیرد در اوایل قرن بیستم ما شاهد آن هستیم که فرهنگ "چیرگی موعظه به سیاست" در حال بازگشت بقصد غلبه است بعد از قرون وسطای اروپا. 

2- جنگ جدید موعظه با سیاست 70 سال بدرازا می کشد و بالاخره در اوایل دهۀ 1990 مجدداً سیاست بر موعظۀ در حال نضج چیره می شود در حالیکه شوربختانه در ده سال قبل از آن 1980 پیامبری قدیمی و در ایران موعظه را بصحنه آورده است. درست است که موعظۀ ایران از جنس دین معنوی و قدیم است بر عکس موعظۀ شوروی که از جنس دین جدید و مادی. ولی چون جنس هر دو دین از جنس موعظه است و نه عقلانیت انسان بهتر خواه و خود خواه و زیاده خواه؛ لذا ما شاهد هستیم که چیرگی این دو دین قدیم و جدید بر جوامع محدودۀ خودشان در آنچه بدست داده اند و می دهند تفاوت ماهوی ندارد. بعبارت دیگر حکومت طالبان با حکومت کرۀ شمالی که با دو ایدئولوژی نه تنها متضاد بلکه متقابل اداره می شوند کمترین تفاوت ها را دارند. چون تأکید می کنم که هر دو رژیم از جنس موعظه و آرزو و "کاشکی اینطور بود" هستند.

3- حرف امروز من بشما این است که مژدگانی بدهید که من پیشاپیش بو کشیده ام و مطمئن شده ام که دورۀ تاریک و جدید "تلاش موعظه برای چیره شدن به تدبیر عقلانی انسان رقیب و نه انسان رفیق" بپایان رسیده است. و علایم روی میز زیست بشر در جای جای جهان 2011 میلادی نشانه های پررنگی از این تغییر مبارک را دارد. شما به من نطق بی رحم اوباما (سیاسی) را نشان می دهید در سازمان ملل. ولی من می روم سراغ نطق سارکوزی و این جمله اش که: "در تحولات اخیر کشورهای عرب و مسلمان وجه غالب خواسته ها و شعارها از جنس سیاست و عقلانیت (آزادی) است و نه از جنس موعظه و آرزو (مرگ بر اسرائیل)". این که آیا این عادلانه است یانه جنس موعظه دارد و راهی بدهی نبرد و نخواهد برد. واقعیت عینی این است که "برو قوی شو اگر طالب پیروزی و کامیابی هستی". و این جنسی سیاسی و عقلانی و منطبق بر خواستۀ بشر زیاده خواه و خود خواه و رقیب دارد. انسان رفیق افسانه ایست از جنس موعظه. و اگر رفاقتی هم می شود جست فقط در بین انسان های قوی و مجهز متقابل است که چون زورشان بهم نمی رسد برای رقابت بیشتر رفاقت می کنند.

4- امیدوارم که توانسته باشم حسم را توضیح و منتقل کرده باشم. لذا این که مرا جوگیر و مالیخولیایی و ... بدانید یا بنامید تفاوتی در این حقیقت "حس مبتنی بر نشانه ها"ی من نمی کند. زیرا که من در سردر سیرکم هم نوشته ام که یک تحلیلگر آکادمیسین ریاضیات محض نیستم. و جنبه های تغییرات زیربناهای فلسفی و ماندگار و تغیر دهنده را رصد و به حسم می سپارم. البته که نشانه های تحلیل های من هم از محیط واقعاً موجود گرفته می شود. ولی فرق می کند با تحلیلگری که اصرارش مختص بر "دو دو تا می شود چهارتا" بنیان نهاده شده باشد و دیگر هیچ. 32 سال عمر گفتمان جدید موعظه محور هم تمام شده است مثل عمر سپری شده و 70 سالۀ گفتمان قدیم موعظه محور در بلوک شرق سابق. و ما با سرعتی نه چندان کم بسرعت در حال پشت سر گذاشتن موعظه ها هستیم. که شوربختانه ایران قربانی جدیدش بود بجای شوروی. محتمل است باز هم دیر یا زود گفتمان "موعظه محور" از جای دیگری و بشکل دیگری بروز بکند. ولی این گفتمان اسلام خواهی به ام القرایی جمهوری اسلامی بپایان رسیده است.

5- من احمدی نژاد را گرفتم زمانی که گمان کردم او این را فهمیده و موعظه را پوششی داخلی می خواهد برای عبور دادن سریعتر ایران به عقلانیت سیاسی. و بمحض اینکه این خواست و توان را در ایشان شک کردم رهایش کردم. و البته من همیشه اعتراف کرده ام که نه سواد و نه ذائقه و نه علاقۀ سیاسی (قدرت) دارم. و وجه حسی و ذوق هنری شخصیتم بر سایر وجوه آن غلبه دارد. لذا نباید از نوشته های من انتظار گفته های کلیشه و خنثای کارشناسان و آکادمیسین های حرفه ای حوزه سیاسی را داشته باشید. البته که همراه حس من شدن کمی سخت است و نیاز به ریاضت های متمرکز دارد بر تفکر دانایی محور. ولی با حس من به امید رسیدن کار بیهوده ای نیست که شما انجام می دهید. و حداقل فایدۀ کوتاه مدت آن اینست که عبوس هم آمده باشید؛ اخمو وبلاگم را ترک نخواهید کرد. و این چیز کمی نیست در بین این همه نقارۀ یأس و نا امیدی! یا...هو

بعد از تحریر:
بدیهی است که منظور من از موعظه هم موعظۀ سیاسی و در حوزۀ زیست اجتماعی بشر است و هیچکدام از مدلول های بکار برده ام به دال مناسبات شخصی و فردی بر نمی گردد. هرچند بر گرفته از ویژگی های فردیت انسان است ولی اینهمان نیست.

پی نوشت اول:
اگر زمان نمی دهم برای رهایی فقط بخاطر جلوگیری از لوث شدن اطمینانم است و هخایی کردنش توسط استعداد های شوخ و پوچ. و الا تیر در تاریکی رها نمی کنم. و حد اکثر زمان را با سال و نزدیک اندازه می دهم و نه با سال ها و دور! ودر فلسفه سال و نزدیک می تواند یک سال نباشد!

۵ نظر:

میخ شاخدار گفت...

اخمو آمدیم با دو تا شاخ در پیشانی میرویم از وبلاگ شما. آخر اینقدر حرفهای بی در وپیکر میزنید که نمیشود شاخ در نیاورد , روزی مینویسید که پیرو شیدای ماکیاولیسم هستید و زبان سیاست را خوب میفهمید و روز دیگر اعتراف میکنید که "نه سوادو نه علاقه سیاسی دارم"وسپس فخر میفروشید که "البته همراه حس من شدن کمی سخت است و نیاز به ریاضت های متمرکر دارد بر تفکر دانایی محور". خوب قبول ماهنوز به تفکر دانایی محور شما نزدیک نمیتوانیم شد که هیج بویی هم نمیتوانیم ببریم فقط دوتا شاخ قشنگ نصیبمان شده و دلمان هم به این دوتا شاخ شاد و شنگول است که چه آدمهای جالبی در اینترنت پیدا میشوند.دستتان درد نکند برای اینهمه بامزه نویسی. و قشنگ و شیوا نویسی هم که ما را دورو بر این وبلاگ نگاه میدارد جدا از ادعاهای عجیب و شاخ سازتان.

Dalghak.Irani گفت...

سلام بر میخ شاخدار.
میخ خودش هم شاخ است و با منطق ریاضی میخ در میخ یا شاخ در شاخ شما چه آدم نازنین و مهربانی هستید. من هنوز هم ماکیاول و هابز را بر لاک و کانت ترجیح می دهم و این تناقضی با نفهمی سیاسی ام ندارد. خوب همینقدر که شما شنگول بودید در هنگام ثبت کامنت مبارکتان نشان می دهد که دانایی و توانایی ارتباط حسی با من را دارید و چیزی شما را غلغلک می دهد. و این نهایت تلاش و آرزوی من است غلغلک ذهنی "یک جور دیگر نگاه کن" به خوانندگان فرهیحته تر از خودم. زیاد هم به پز های من اهمیت نده که لاف در غربت هم می تواند باشد مثل همیشه و برای همه. بودنت با هر نیت و انگیزه ای باعث افتخارم است. یا...هو

nik گفت...

به قول فیسبوک: لایک! آقا همین که ما سر صبحی‌ میایم اینجا را می‌خوانیم حالمون خوب میشه یا دلمون خنک میشه کم چیزی نیست. مصاحبه احمدی‌نژاد با نیو یورک تایمز عالیه. آدم یاد اون جوکه میفته که طرف می‌خواست هواپیما بدزده آخرش التماس میکرد که: بگذار یه بوق بزنم!

شاتوت پیچیده گفت...

دلقک نازنین اینقدر زیبا می نویسی که هرگاه به درگاه وبلاگت شرفیاب میشوم بوی آینده جدید دنیا را حس می کنم .
1-ارزش گذاری جدید در علم الجتماع و دانش
2-ایجاد فلسفه نبرومندی که متبحرش خودت هستی
3-بازی با اخلاق گرایان درازگوش جمهوری اسلامی که به نظر می رسد استاد آن هستی
4-به کامنت های که درازگوشان می گذارند چندان هرجی نیست

5-دنیا وارد مرحله حساسی شده اما عقلانیت من و شما بسیار خونسرد است و بازی ادامه دارد
در پایان دوست داریم اما گاهی اوقات پیش خودمان نقدت می کنیم

Dalghak.Irani گفت...

سلام شاتوت پیچیده!
جز سپاس حرفی برای گفتن نمی ماند با این همه لطف بی کران. گاهی نه؛ دوست دارم همیشه مشت مال بدهید حسابی؛ که تا مرز خرد شدن استخوان ها هم کیف دارد به دست دوست. دوستت دارم و سپایگزارم. و پوزش برای دیر شرفیاب شدن بمحضر نیروبخش تان. یا...هو