۱۳۹۴ اردیبهشت ۷, دوشنبه

علی خامنه ای "قانون" حسن روحانی را به پلیس ابلاغ کرد: ملت بدبختند ترحّم کنید!

عناوین اخبار روزنامه کيهان در روز دوشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴ :

1- روند بهبود آیت الله خامنه ای خیلی کند است و باید یک استاد ادبیات مدرن تحمیل کنیم برای دورۀ بعد از نرمش قهرمانانه! زیرا اگر در دورۀ از اصل افتادنش هم همان ادبیات انسان های بدوی را بکار ببرد چه بسا که از اسب هم خواهد افتاد. او با فرماندهان پلیس حرف زده و به آنان از رفتار عادلانه و همراه با مروت و ترحّم گفته است. هر چند هرسه واژگان بکار رفته از سوی ایشان برای تبیین رفتار پلیس با مردم کلماتی سنتی و جزو ادبیات قدیم و بشدت منسوخ است. اما واژۀ "ترحّم" اوج تحجر و عقب ماندگی است و کسی در دنیای جدید از این واژه بعنوان یک رفتار اجتماعی مطلوب استفاده نمی کند. زیرا ترحّم نشانۀ قطعی زبر دست بودن ترحّم کننده و زیر دست بودن ترحّم شونده است. تازه آن هم نه فقط ازبابت ارباب و رعیت فقهی بلکه بسیار اسفبارتر از آن از نوع حاکم و محکوم و قاضی و مجرم و پلیس و متهم است. بعبارت دیگر ترحّم کثیف ترین و خشن ترین مشتق از واژۀ رحم و شفقت و رحمت و رحیم و مهربانی و مرحمت و الفت و رأفت و خوشرویی و احترام و قس علیهذا است. یعیارت دیگر وقتی ما کلمۀ ترحّم را می شنویم بلافاصله یاد رفتارهایی می افتیم که یک "ابر مرد" (واجد کلیۀ صفات برتر انسانی) در مقابل انسان مادون و نادان و متهم و خطاکار و صغیر و ... انجام می دهد. و بالاخره واژۀ ترحّم در سخنان خامنه ای تا آنجا منفی و تحقیر کننده ارزیابی شده است که هیچکدام از روزنامه های داخل کشور جرأت نکرده اند - منتقدان از ترسشان و هواداران از شرمشان - این کلمه را در تیتر و سو تیتر و صفحات اول خود بیاورند. حتی روزنامۀ کیهان که همین بخش از حرف های خامنه ای را تیتر اول کرده است. صفحه را طوری بسته که جمله "انتظار از نیروی انتظامی قاطعیت در کنار عدالت و مروت و ترحم است" در پایان مروت تمام شود و روزنامه مجبور از آوردن کلمۀ ترحم در تیتر نشود.

2- نکتۀ جالب تر حرف های خامنه ای به پلیس عدم استفادۀ عمدی او از کلمۀ "قانون" است. خامنه ای در کل سخنان منتشر شده اش در جمع سران نیروی انتظامی حتی یکبار - با تأکید بر حتی یکبار - از واژۀ قانون استفاده نکرده است. در حالیکه پلیس و قانون دو واژۀ بهم تنیده ای هستند که در هیچ کدام از مراتب ادبیاتی جوامع عصر جدید این بهم چسبیدگی واژگانی؛ بصراحت و اهمیت ترکیبی پلیس و قانون نیست. تا جایی که شنیدن کلمۀ قانون هر مخاطبی را بلافاصله بیاد پلیس می اندازد و بالعکس هربار شنیدن کلمۀ پلیس واژۀ قانون را به ذهن مخاطب متبادر می کند. اینکه بالاترین مقام تام الاختیار یک جامعه حتی یکبار هم پلیس و قانون را مترادف استفاده نکرده باشد اوج درماندگی و فاجعۀ ملی است. در عوض خامنه ای تا جایی که توانسته در سخنرانی خود خطاب به پلیس از واژۀ قدرت و مشتقات آن استفاده کرده است. او حداقل ده بار از مشتقات کلمۀ قدرت استفاده کرده است. طرفه اینکه در همین واژۀ قدرت هم از خشن ترین و پرزورترین مشتقات مثل اقتدار و مقتدر و مقتدرانه و ... بهره برده است. اما عدم استفادۀ خامنه ای از واژۀ قانون یک بعد مهم سیاسی و تعمدی را هم دارد و آن تقابل خامنه ای با حرف های حسن روحانی در جمع فرماندهان پلیس است که با تأکید و تکرار بر اهمیت قانون ابراز و مورد استقبال قرار گرفته بود.

3- اما اینکه چرا من می روم سراغ این قبیل ریز بینی ها و آن ها را درشت می کنم و انتظار دارم که جامعۀ روشنفکری ما هم از جزییات - در حد ادبیات مسئولان - به آگاهی بخشی و اصلاح حکومت و جامعه بپردازند به این علت بدیهی است که مشکل کشور ما نه در حوزۀ سیاست و اقتصاد و اجتماع و فرهنگ است - که صد البته است - اما همۀ آن ها ریشه در جهان بینی و ایدئولوژی دارد و هر فشار و اصلاحی در زمینه عقب راندن ایدئولوژی خودبخود منجر به رفتن بسمت دولت مدرن خواهد بود و اصلاحات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نتیجۀ حتمی آن. بعبارت دیگر نمی توانیم انتظار داشته باشیم که خامنه ای با ادبیات ترحّم بجای قانون اجازه بدهد عقلانیت بجای توهّم در حوزه های مدیریت جامعه جریان یافته و بسمت دولت مدرن و مبتنی بر دانش و تجربۀ بشری پیش برویم.

4- و برمبنای این برداشت است که من هم همصدا با همۀ شما می گویم بهتربود که این حکومت ورمی افتاد - برمی انداختیم! - و ما حکومت مدرن خودمان را جایگزین آن می کردیم. اما شوربختانه چنین امکانی فعلاً در دسترس نیست و ایجاد سازوکار براندازی هم در دست ما نیست. لذا با آیه های یأس خواندن "آخوند جماعت فلان و بهمانند"، "اینها همه سر وته یک کرباسند"، "اصلاح طلبان و اعتدالیون حکومتی مانع هستند و نه کمک کننده" و از این قبیل مفاهیم درست اما خنثی و بی خاصیت و نا امید کننده نمی توانیم به تغییرات مثبت جامعه کمک کنیم. و پیشنهاد می کنم که ما بیاییم و "بخش شریعت گرا و متحجر حکومت را با بخش عرفی تر و مدرن تر حکومت متمایز کنیم و هر روز و هر نفر و هر موضوعی را با معیار "عرفی یا شرعی بودن" محک بزنیم و از عرفی ها - چه شخص و چه موضوع - حمایت و از شرعی ها برائت بجوییم. بعبارت دیگر معیارمان حزب و جناح و دسته و گروه و چپ و راست نباشد که مفاهیمی بشدت مزخرف و تحریف شده و از متن خالی شده ای هستند در جمهوری اسلامی و آدرس عوضی می دهند. بلکه هر موردی را - اعم از اشخاص یا جایگاه مقامی -  با معیار شرعی و عرفی متمایز و ارزش گذاری کنیم. تا عرفی ها را جذب و شرعی ها را دفع و بتغییر موضع مجبور کنیم.

5- بعنوان یک مثال ساده نگاه کنیم به رحمانی فضلی و علی جنتی و قاضی زادۀ هاشمی و واعظی وزاری کشور و ارشاد و بهداشت و ارتباطات چهار عضو محافظه کار دولت روحانی و تشخیص بدهیم که در دو سال گذشته از دولت روحانی این چهار عضو ظاهراً غیر اصلاح طلب روحانی تلاش های اصلاح طلبانۀ بسیاری انجام داده اند در مقایسه با اعضای ظاهراً اصلاح طلب دولت روحانی در وزارت خانه های غیر سیاسی مثل وزارت کار و وزارت مسکن و راه و آموزش و پرورش و محیط زیست (ربیعی و آخوندی و فانی و ابتکار). درست دقت کنیم موضوع بر سر ناکامی ها و قبض و بسط های این وزرای نسبتاً موفق نیست راجع به فلان کنسرت و بهمان فیلم و سه دیگر سانسور شبکه های ارتباطی و از این قبیل. مسئله تلاش مستمرشان در جهت ایجاد گشایش است. اگر در جایی موفق نشده اند و یا مجبور از عقب نشینی شده اند زانوی غم بغل نکرده اند بلکه رفته اند سراغ موضوعی دیگر و کوشش مستمرشان را ادامه داده اند. دیروز که روزنامه ها را نگاه می کردم و نوع برخورد منفی شان را در مورد اظهارات رحمانی فضلی در مجلس می دیدم خیلی غصه دار می شدم که بجای برجسته کردن "طرح اولین بار ورود پول های کثیف به حوزۀ قدرت" از سوی وزیر کشور رفته بودند سراغ کوبیدن او که چرا در مجلس مثل یک چریک سیاسی سینه سپر نکرده پشت رادیو و پتۀ همه را روی آب نریخته است. در حالیکه این اتفاقاً جزو وظایف روزنامه ها و حوزۀ مدنی است که با سماجت و پی گیری بروند سراغ اولاً تبیین موضوع و ثانیاً شفاف سازی و کشف مصادیق این حقه بازی. و ثانیاً در حکومت هم این مسئولیت یافتن مصادیق و معرفی آن بعهدۀ دادگستری است و نه وزیر کشور. بعبارت کاملاً دقیق معتقدم که ما باید از هر شخصیت حقیقی و حقوقی داخل حکومت که نشانه هایی از عقلانیت و عرفی گرایی را نشان می دهد چنان جذاب استقبال کنیم که او اولاً نترسد از تغییر مسیر و ثانیاً تشجیع شود که بیشتر و بهتر بسمت عقلانیت مدرن کشیده و پذیرفته شود. راه اگر هم طولانی است اما اشاره کردم که لاجرم است و فعلاً گزینۀ دومی در اختیارمان نیست. اما اضافه می کنم که هر راهی اولاً فقط با قدم ها طی می شود چه کوتاه و چه بلند؛ و ثانیاً قدم های بعدی بکندی و سختی قدم های شروع نخواهد بود با توجه به آمادگی های علمی و تجربی جامعۀ امروز ایران.  یا...هو

۱۳۹۴ اردیبهشت ۵, شنبه

تیتر یک جوان: پورشه و لایف استایل آیت الله زاده نمی خواهم. شغلی و کمی اکسیژن هم بمن بدهید لطفاً!


1- خواننده ای برایم ایمیل فرستاده و از من خواسته است زیر تیتر فوق که خودش در نامه اش نوشته مطلبی مناسب بنویسم و بغض جوانان تحصیلکرده را منعکس کنم. این اولین بار نیست که نامه های حاوی تقاضای برخی خوانندگان را می گیرم برای انعکاس. اما اعتراف می کنم که هیچکدام از درخواست های قبلی اینقدر مظلومانه و هنرمندانه نبود. بدیهی می دانم که با توجه به تیتری که خوانندۀ جوان برایم نوشته کنایۀ او به تصادف اتومبیل پورشۀ پسر امیر قلعه نوعی - نماد لمپنیسم - در خیابان شریعتی تهران است که متأسفانه به مرگ هر دو جوان راننده و سرنشین انجامیده است. اما ماجرا آنجا مهم شده و در شبکه های اجتماعی گسترش یافته که مرد سرنشین پورشه نوۀ آیت الله ربانی شیرازی یکی از نامی ترین روحانیان انقلابی که او نیز در سال 60 و در تصادفی جاده ای در گذشت مربوط بوده است.

2- واقعیت دوم این است که تیتر هوشمند انتخابی خوانندۀ فرستندۀ ایمیل به اندازۀ کافی توضیح دهنده است و جایی برای شرح و بسط اضافه نمی گذارد. اما بگذارید به این بهانه به یک نکتۀ مهم و آموزشی و مبارزات اجتماعی - بشدت مورد علاقۀ و تبلیغ خودم - بپردازم که بنظرم می تواند مفید و روشنگر باشد: حتماً دیده اید و شنیده اید و  در جریان واکنش نسبتاً وسیع جامعه به این تصادف و مرگ جوانان داخل آن قرار گرفته اید. من نمی خواهم بکل این واکنش ها که طیف وسیعی از عکس العمل های شخصی و عاطفی و اجتماعی و سیاسی و بغض و غیض و ... در قالب های کامنت و مسخره و جوک و نفرین و امثال آن را در بر می گیرد بپردازم. زیرا این در حوزۀ تخصص جامعه شناسان اکادمیک است و تا کنون نیز آن را از ابعاد گوناگون تجزیه و تحلیل کرده اند. من می خواهم فقط به واکنش طیف خاصی از جامعه بپردازم که تحت تأثیر حقوق بشر و دموکراسی و لیبرالیسم و ... نقش ناصح کل و پیرفرزانه بخود می گیرند و سایر واکنش های طبیعی جامعه را بباد انتقاد و مخالفت می گیرند. حرف کلیشه ای ایندسته از الترا متجددها عبارت است از:
"آقا خانم لطفاً حریم شخصی افراد را محترم بشمارید و وارد زندگی شخصی و چگونه بودش و ثروت و پدر و مادر و لایف استایلش نشوید. زیرا این مسایل در حوزۀ شخصی و خصوصی خود افراد است و نباید دستاویز تسویه حساب سیاسی قرار بگیرد." 
3- من با این جملۀ سوپر مدرن و فراحقوق بشری مشکل بنیادی دارم. چرا؟ می دانیم که در همه جا - از جمله  دنیای غرب و کعبۀ آمال حقوق بشر و دموکراسی و لیبرالیسم و آزادی - یک لایف استایل هنجار داریم که دولت ها بعنوان نماینده و پاسدار عرف و خواست عمومی هم مروج و هم نگاهبان این لایف استایل هستند. از لایف استایلی که صحبت می کنم رفتار روزمرۀ حکومت ها با شهروندان نیست که ممکن است قبض و بسط های خواسته و ناخواسته ای را شامل شود. منظورم از سبک زندگی رسمی آن "سبک زندگی" است که اگر خانواده و فامیل و وابستگان مقامات ارشد حکومتی مرتکب خلاف آن بشوند بلافاصله با واکنش رسانه و مدیا و مردم روبرو می شوند و منتقدان تا رسوایی کامل سوژه - در خیلی از موارد با هزینه های زیاد سیاسی برای مقام مربوطه - آن را دنبال می کنند. بعبارت دیگر حوزۀ خصوصی حاملان فرهنگ رسمی و هنجار تبلیغی حکومت بسیار تنگ تر از حوزۀ خصوصی شهروندان یک لاقبا و رعیت! است. و هیچکس در غرب مدعی نیست که رفتار دختر یا پسر یا زن و فامیل نزدیک حاکمیت در حیطۀ شخصی است و نمی توان به آن ورود و ناهنجاری را برخ کشید.

4- لذا برای من ابداً مفهوم نیست که وابستگان روحانیان متحجر حاکم بر ایران نباید سیبل توجه و کنجکاوی جامعه باشند از نظر تطبیق لایف استایل شان با سبک زندگی قرون وسطایی ابلاغ شده و تحمیل شده از منابر و تریبون و گشت ارشاد و قس علیهذا به مردم. چرا باید گفتن از دختر و پسر و زن و نوه و عروس و ... هنجار شکن روحانیان متحجر تجاوز به حقوق فردی آنان تلقی شود ولی به شیشه کردن خون جوانان از سوی پدر و پدر بزرگ و جد این جوانان هنجار شکن، هنجار دین و خدا و لازم الرعایه برای دیگران تلقی شود. نه تنها نباید چنین آزادی مزخرفی را برسمیت شناخت و رعایت کرد. بلکه باید با قویترین ذره بین ها و فنی ترین جاسوسی ها رفتار و ثروت و لایف استایل خانواده های حاکمان جهل و عصبیت و خرافات را کشف و با بزرگنمایی معرفی کرد. این موضوع از این جهت بسیار حیاتی است که روحانیت فقط از این طریق است که آسیب جدی می بیند در بین محرومان و توده و مؤمنان. و تحت فشار افکار عمومی مریدان خود می رود و مشروعیتش فرومی ریزد. البته من با کسانی هم که این سوژه های بسیار جدی و عبوس را با سخره و جوک از سویی و با توهین و دشنام و عقده گشایی از جانب دیگر از مسیر تأثیر گذار و جدی؛ به حوزۀ "عدم حساسیت توده" منحرف می کنند؛ بشدت مخالف و شاکی ام. و معتقدم که این قبیل دوگانگی های رفتاری و هنجاری آخوند زادگان در تقابل با تبلیغات و سخت گیری های رسمی باید از سوی روشنفکران در قالب مطالب بسیار تلخ و جدی پرورده شده و به صحن افکار عمومی عرضه شود. تا این خوانندۀ جوان ناچار نباشد فقط برای کمی اکسیژن و یک کار بخور و نمیر به التماس بیفتد. با پوزش از فرستندۀ تیتر بخاطر واژۀ التماس. از لطفاً خودت استنباط کردم. یا...هو

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

غرب از کمک به سقوط شاه در ایران پشیمان شده و در حال احیای نقش ایران عرفی در منطقه است!



پنجرۀ ورود: خب حالا که موضع گیری ها در مورد آشتی ایران و غرب بیرون آمده می توانم یک تحلیل مادر و همه جانبه و بسیار امید بخش بدهم. و تأکید کنم که این تحلیل علاوه بر بخش های مستند به سیاست روز در جامعۀ بین المللی به بخش شهودی ناشی از شناخت عمیق خودم از وقایع سی سال گذشتۀ ایران و جهان و علی الخصوص نگاه فلسفی به "چرا دنیا به این روز افتاد" است و با ضریب خطای کمتر از ده درصد از آینده خبر می دهد.

الف- صورت مسئله چیست:

1- صورت مسئله این است که بدلایل بسیار گوناگون و از جمله موضوع نفت؛ غرب اواخر دهۀ 70 میلادی قرن بیستم از بلندپروازی های شاه ایران در تجدید قدرت امپراطوری ایرانی در خاورمیانه دچار نا دلشادی بود و شد. و هنگامی که بهردلیل حکومت شاه در ایران دچار تنش و اعتراض قرار گرفت؛ به سقوط شاه چراغ سبز نشان داد و نه تنها به او و رژیمش کمک نکرد بلکه در جهت پیروز شدن انقلاب ایران هم با انقلابیون همراه شد: یا مثل بریتانیا علنی و تبلیغاتی و یا مثل کارتر در امریکا متزلزل و با بی عملی. قبلاً راجع به تأثیر انقلاب ایران در بیداری اسلامی (بخوان فرقه گرایی و جنگ های مذهبی) در منطقه نوشته ام و گفته ام که جز از راه عرفی شدن حکومت ایران تهدید از منطقه بیرون نخواهد رفت. اما حالا می گویم که غرب از بی تفاوتی تا همراهی با انقلاب ایران نه تنها بهیچ سود و دست آوردی در هیچ - با تأکید برهیچ - زمینه ای نرسید؛ بلکه متحمل خسارت ها و هزینه های مادی و معنوی بیشماری نیز شده است. - این بخش از گفته ام از نظر خودم پرواضح و از نگاه دیگری چالش برانگیز است اما بدلیل رعایت اختصار نمی توانم دلایل پرواضح خودم را در اینجا احصاء کنم ولی حاضرم پاسخگو باشم -

2- غرب که از مواضع جدید و استقلال ملی شاه  یکه خورده بود بدون شناخت درست از منطقه و نقش غیرقابل جایگزین ایران - بعنوان لنگرگاه ثبات منطقه - توسط کشور دیگری؛ بعد از اینکه متوجه جمهوری اسلامی بنیادگرای مذهبی در حال رویش از رؤیای "ایران تو دهانی خوردۀ ذهنی اش" - منظورم تصویر و تصور غرب از انقلاب ایران است - شد تلاش کرد که یک لنگر ثبات دیگری در منطقه بوجود بیاورد. اما تلاشش نافرجام ماند چون کشورهای عرب منطقه هیچکدام از جهت جمعیت و سطح مدرنیزاسیون و ریشه دار بودن تمدنی و البته از جنبۀ مهمتر ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک هم قابل تبدیل شدن به محور منطقه نبودند؛ و ترکیه هم بدلیل جغرافیای سیاسی و جغرافیای طبیعی (معلق بودن بین آسیا و اروپا) و مصر بدلیل خارج بودن از قلب خاورمیانۀ نفتی شایستگی و شرایط جایگزین شدن بجای ایران شاه را نداشتند. خب در چنین اوضاع بی ثباتی خاورمیانه؛ غرب در همان فرمول "هیچ چیز بدست نیاورد و هزینه های بسیاری داد" گرفتار شد و با رهبری آیت الله خامنه ای چشم اندازی هم برای نفوذ و روی آوری مجدد به ایران را پیدا نکرد.

3- اینک و در لحظۀ تاریخی که ایستاده ایم اولین فرصت بسیار مهم تاریخی از جهت آیندۀ ایران و منطقه و جهان و بعد از سی و شش سال بوجود آمده است و ایران و غرب (بخوان امریکا) در حال نزدیک شدن بهم هستند - دلایل هرچند مهم اصلاً اهمیتی ندارند و نفع و ضرر و اجبار کی و اختیار کی و چه کسی تسلیم شد و چه کسی فاتح شد مطلقاً ارزش درنگ ندارند - نزدیکی ایران و غرب آن نقطۀ امید واقعی برای غرب است که مجدداً با کمک به محور منطقه شدن ایران ثبات لازم به خاورمیانه را برگرداند و نقطه امید واقعی برای ایران است که در راه تبدیل شدن مجدد بمحور منطقه به تشویق و کمک غرب عرفی تر و سکولاریزه شود. مطمئن نیستم که آیا استراتژیست های غربی به این تحلیل و راه کار رسیده اند از جهت استراتژی بین المللی شان و دارند در پازل درست اوباما پیش می روند یا نه. اما امیدوارم که چنین بوده باشد. زیرا غیر از این راه هیچ راه دومی برای ناآرامی های خاورمیانه وجود ندارد. من می خواهم جرأت بکنم و بشما نوید بدهم که حتی اگر استراتژیست های غربی اینقدر کودن باشند که براه حل درستی که گفتم نرسیده باشند هم؛ باز روند شروع شده در همان قالبی که گفتم (ایران بسمت سکولاریزم - جهان بسمت ایران) پیش خواهد رفت. در ادامۀ نگاهی مجمل خواهم انداخت بموافقان و مخالفان این روند مبارک شروع شده:

ب-  اسرائیل کجا ایستاده است:

1-  اسرائیل از چه می ترسد؟ قبلاً بارها گفته ام که اسرائیل و ایران در منطقه و امریکا در فرامنطقه بیشترین همپوشانی منافع مشترک و پتانسیل نزدیکی بهم و اتحاد با هم را دارند. اسراییل اما دو جناح عمده دارد. جناح لیبرال و سکولارتر در اسرائیل خواهان قدرت گرفتن ایران همزمان با سکولاریزه شدن است و چون اهداف توسعه طلبانه ندارد موافق ثبات در خاورمیانه و همزیستی امن با مسلمانان منطقه است. اما جناح مذهبی و تندرو اسرائیل که اهداف توسعه طلبانه دارد بشدت از وضع موجود در منطقه خشنود است و می خواهد هرچقدر ممکن است منطقه را در این حالت فریز کند و تنش بین مسلمانان حفظ شود تا علاوه بر تأمین اتوماتیک امنیت اسرائیل فعلی بتواند با تضعیف مسلمانان در جنگ های فرقه ای و مذهبی نقشۀ اسرائیل بزرگ در آینده را قابل تحقق ببیند و از هر گونه فشاری در اکنون برای سازش با فلسطینی ها در قالب "طرح دو دولت اسرائیلی و فلسطینی" جلوبگیرد.  بنابراین نتانیاهو کمترین بیمی از اتمی شدن ایران ندارد - چون مطمئن است که دوستان فرامنطقه اش در غرب چنین اجازه ای را به ایران نخواهند داد - و تنها نگرانی اسرائیل از نزدیک شدن ایران با غرب فروکش کردن جنگ های حیدری نعمتی در منطقه است و شروع شدن مجدد بازخواست از اسرائیل هم از سوی غرب و مهمتر از آن "هم از سوی اعرابی که فعلاً مشغول مسلمان کشی های بی پایان هستند در بین خودشان". بعبارت دقیقتر آیت الله خامنه ای همراه دولتی مثل احمدی نژاد ایده آل ترین نیاز اسراییل نتانیاهو در ایران هستند.  اینکه اسرائیل نتانیاهو قبل از هرگونه توجهی به مفاد توافق پیش روی ایران و غرب بشدت هیستریکی از آن انتقاد کرده و خواهان شرایطی غیرقابل دستیابی (برچیدن همۀ تأسیسات هسته ای تا پیچ آخر) و یا مسخره تر از آن گنجاندن یک خط مشی سیاسی (ایران متعهد شود که اسرائیل را تهدید زبانی نکند) بعنوان شرط در یک توافق امنیتی - فنی  از غرب و اوباماست؛ فقط بخاطر اطمینان از ناممکن بودن آن است. و الا اگر نتانیاهو بداند  خواسته اش دست یافتنی است آن را اصلاً مطرح نمی کند. چون مشکل او با عدم ثبات در خاورمیانه حل می شود و هر گونه ثبات در خاورمیانه بضرر امنیت ارضی فعلی و بلندپروازی های استراتژیک آینده اش که صهیون های مؤسس اسرائیل آن را مانیفست کرده اند است.

پ- اعراب چه می گویند:

1- کشورهای عربی - بدون الزام به تسری به افراد عربی. بویژه جوانان مدرن - مطلقاً با موجودیت ایران در کنار و منطقه شان مشکل دارند گاهی حتی بیشتر و مقدم بر موجودیت اسراییل. زیرا اولاً کشورهای عربی با ذهنیت تاریخی رسوب کرده از امپراطوری عثمانی و ثانیاً بدلیل موقعیت ژئوپولیتیک ایران و ثالثاً بعلت عدم سلطه پذیری ایرانیان و استعداد بالقوه و همیشگی "بزرگ منطقه شدن" ایران و دلایل فرعی بیشمار؛ ایران را تهدیدی همیشگی بر موجودیت خود می دانند. ضمن اینکه باید اعتراف کنم که در طرف ایرانی (باستانگرا) هم این ذهنیت ضد عرب وجود دارد اما ذهنیت ایرانی فقط مخلوطی از سروری طلبی و "ترس از تهدید موجودیت است چون ایران در منطقه هم از جهت تمدن و فرهنگ و زبان و هم از جهت مذهب شیعه یگانه و برتر اما در اقلیت است؛ و ترس اقلیت از اکثریت موجه. در یک نگاه کمی ریزتز اعراب چون نتوانستند بعد از غلبۀ فیزیکی به ایران و گستردن اسلام در ایران زبان و فرهنگ و تمدن پیشروتر ایران نسبت بخودشان را تحت تأثیر قرار داده و عوض کنند؛ و در همان زمینۀ اسلامی شدن هم ایران با گرایش به مذهب شیعه خودش را با اعراب متمایز کرد؛ لذا اعراب ایران را نه جزیی از عربیت خود و نه پاره ای از اسلامیت خود نمی دانند و از قدرت ایران همواره بیمناکند. بعبارت ساده تر و در نتیجه گیری: کشورهای عربی همانقدر از ایران باستان گرای پهلوی ها وحشت داشتند که اینک از ایران اسلامگرای شیعۀ فقها. کشورهای عربی با سقوط شاه موافق بودند به این دلیل که شاه را بدنبال امپراطوری منقرض کورش متصور بودند وبا حکومت شیعه به این دلیل مخالفند که ایران را بدنبال امپراطوری شیعۀ صفوی متصورند. در یک گزارۀ نمادین اعراب هم با ایران شاه بدلیل تهدید هویت عربی شان و هم با جمهوری فقیه بدلیل تهدید هویت مذهبی شان مخالفند.

2- بنابراین کشورهای عربی هم از بمب اتم ایران نمی ترسند همانطور که از بمب پاکستان نترسیدند. زیرا اگر هم ایران سلاح اتمی داشته باشد بازدارندگی اش شامل امنیت کل مسلمانان خواهد شد و نه تهدیدگر کشوری از مسلمانان. دلیلش هم واضح است که ایران شیعه می خواهد ریاست مسلمانان را در مواجهه با دنیای مسیحیت سفید - از جمله اسرائیل یهودی - بدست بیاورد و با بمب نمی شود ریاست بدست آورد و ابزار ریاست مهربانی و جلب ایمان مشترک در هدف است و رفتار حاتم بخش جمهوری اسلامی در 36 سال گذشته در مقابل خسارت های جنگ و کمک به فلسطینیان و عدم تقابل با تهدیدهای عربی از این استراتژی سرچشمه می گیرد و جنبۀ کشورگشایی و مسلط کردن هژمون مذهبی ندارد بلکه حاکمان ایران طبق دکترین امام خمینی دنبال برتری دادن دین اسلام بر مسیحیت غرب - اخراج نماد تمدن غرب اسرائیل از منطقه - هستند و متوجه هستند که با تکیه بر مذهب شیعه - اقلیت - چنین هژمونی قابل گسترش و دست یافتن نیست. بنابراین تأکید می کنم که جمهوری اسلامی مطلقاً دنبال تجدید مجد و عظمت ایران چه بهویت تمدنی قبل از اسلام - مثل شاه - و چه بهویت تمدنی شیعه بعد از اسلام نیستند. نه اینکه نخواهند بلکه به این دلیل که رسالت شان را برتری دادن دین انتخاب کرده اند که شدنی باشد. و این در قالب فقط شیعه شدنی نیست.

ت- محافظه کاران امریکایی و متحدان شان در فراقاره چه می گویند: بنظرم می رسد که مخالفان نزدیکی امریکا به ایران سه گروه درهم تنیده هستند:

1- دستۀ اول و بزرگی از آنان همان تحلیلی را دارند که نتانیاهو دارد و بخاطر منافع امنیتی و جاه طلبانۀ اسراییل هر نوع آرامشی در خاورمیانه - بین مسلمانان - را سرباز کردن دمل 70 سالۀ تشکیل دولت یهود ارزیابی می کنند و تحت فشار قرار گرفتن اسرائیل برای صلح در سرزمین های موجود.

2- بخش دومی از محافظه کاران حافظ منافع کمپانی های تسلیحاتی هستند و تنش در خاورمیانه را بنفع تجارت اسلحه می دانند و تعقیب می کنند - چه در قالب خرید و انباشت از سوی کشورهای نفتی و ثروتمند منطقه و چه از راه خرید آن از سوی خود ارتش امریکا و مصرف آن  در دخالت های منطقه ای -

3- اما بخش دیگری در محافظه کاران امریکایی هستند که به خاورمیانه نگاه نوعی جنگ صلیبی هم دارند. به این معنا که این دسته از محافظه کاران که می توان آنان را بنیاد گرای مسیحی هم نام داد به مسلمانان در هیبت جانوران مزاحم نگاه می کنند و خیلی بدشان نمی آید که تحت هر عنوانی از این حشرات کم شود. البته این خط خیلی رو بازی نمی کند. اما جان و روح فلسفه اش را در قالب های متفاوت و ممکن جاسازی و جلو می برد.

ث- ایران در چه وضعیتی است:

1- از استراتژی صدور انقلاب امام خمینی اگر شروع کنم. بنظرم می رسد که استراتژی کاملاً درستی بود و حکومت های ایدئولوژیک جز از راه گسترش فرامرزی خود و جلب اقمار هم  ایدئولوژی توان ماندگاری ندارند. به این معنا که ایدئولوژی جز در گسترش و تکثر حاملان خود و ماندن در داخل مرزهای یک کشور مثل گنداب می میرد و حداکثر می شود کشوری مثل کرۀ شمالی فعلی که حتی از تأمین معیشت و نیازهای اولیۀ مردم خودش هم عاجز می ماند. این استراتژی صدور انقلاب که در زمان رهبری آیت الله خامنه ای با حدت و شدت پرهزینه ای هم دنبال شد نتوانست به موفقیت برسد. زیرا آیت الله خامنه ای نه وسعت و جمعیت و زیرساخت های شوروی جنگ جهانی دوم را داشت و نه مهمتر از آن در یک جنگ مشترک با غرب (دشمن) به پیروزی رسیده بود که اقمارش را بعنوان جایزۀ پیروزی مشترک از رقبای دیگر سهم بگیرد. لذا صدور انقلاب ایران برای ایجاد اقمار همسو خلاصه شد در ایجاد - برنامه ریزی شده عمدی یا استفاده از سلول های ایجاد شدۀ تصادفی ناشی از اوضاع منطقه - سلول های تروریستی در کشورهای مقصد (اسلامی).

2- این پروژۀ اقمار سازی ایدئولوژیک از راه صدور انقلاب شکست خورد. البته بهزار دلیل معلوم بود شکست می خورد اما خامنه ای چاره ای نداشت جز اصرار بر پروژۀ ناهمخوان با عصر "پایان ایدئولوژی". زیرا در صورت قبول شکست باید می توانست پاسخگوی عقب ماندگی ها و پسروی ایرانیان بشود و چون قادر به پاسخگویی ناکارآمدی ذاتی حکومت شرعی نبود ناچار بود حکومت اسلامی را در ایران نیز دفن شده بیابد. لذا خامنه ای سماجت احمقانه اش را ادامه داد و منتظر ماند که سلول های ایجاد کرده اش و یا "ایجاد شدۀ شرایطی" در کشورهای اسلامی مثل انواع انصارها و القاعده و شاخه های تندرو اخوان المسلمین و فلسطینیان تندرو و غیره سمت و سوی ضد غربی بگیرند و تلاش اصلی شان را بسمت دشمن اصلی (تمدن غرب) متوجه کنند. هنگامی که دنیا وارد قرن بیست و یکم میلادی بود نشانه هایی از موفقیت رؤیای - اسلام علیه غرب - جمهوری اسلامی را بروز داد. القاعده مستقیماً غرب و نماد آن شیطان بزرگ را نشانه می رفت، حملۀ غرب به افغانستان و عراق علاوه بر تشدید ضدیت با غرب خودش نیز در از بین بردن رقبای منطقه ای جمهوری اسلامی و گسترش حوزۀ نفوذ حکومت اسلامی ایران مؤثر واقع می شد و شد و خامنه ای از اوضاع بوجود آمده راضی بود و این همه را الطاف خفیه خداوند می دانست و به گسترش هژمونی دینی بر ضد غرب امیدوارتر می شد. اوج این مقطع تاریخی زمانی بود که دومینوی سقوط رژیم های "استبدادی - سکولار" کشورهای عربی شروع شد و علایم اولیه از برتری هژمون اسلام سیاسی و تشکیل دولت های ایدئولوژیک دینی را نشان داد. این مقطع روز عروسی خامنه ای هم شد و او با چه حرارتی از بثمر رسیدن پروژۀ صدور انقلاب خبر می داد و مطمئن شده بود که بزودی یک اتحاد جماهیر اسلامی ایجاد خواهند کرد علیه اسرائیل و غرب.

3- داستان را همه از حفظید و من قصد تاریخ نگاری ندارم. اما داستان به آنجا رسید که وقایع طبق پیش بینی و رؤیای خامنه ای و ایدئولوژیست های ایرانی پیش که نرفت هیچ؛ بلکه شمشیر تیز بنیاد گرایی اسلامی برگشت بسوی ایران و خامنه ای. به این ترتیب که ظهور و بروز داعش در سوریه و بویژه آن شوک بزرگش در پیشروی برق آسا در عراق خامنه ای را از خواب که پراند هیچ بلکه کابوس وحشتناک مذهب علیه مذهب را هم توی مغز متحجران داخلی قطعی و هولناک کرد. حالا نه تنها سلول های تروریستی در کشورهای منطقه بنفع جمهوری اسلامی و بضرر غرب توسعه نیافته بود بلکه گسترده ترین و بی رحم ترین و مصمم ترین گروه اعلان موجودیت کرده در سی سال گذشته و در خاورمیانه؛ هدف اصلی اش را جنگ با حکومت ایران و نابودی شیعیان اعلام کرده بود. خامنه ای و حکومتش که در اثر تحریم های فلج کنندۀ غرب و از دست رفتن "دلارهای نفتی ستارالعیوب ناکارآمدی حکومت ایران" بشدت در تنگنا قرار گرفته و تضعیف شده بود، و مجبور شده بود بمذاکره با غرب تن بدهد؛ در مقابل شوک ایدئولوژیک داعش - نمایندۀ اسلام سیاسی سنی - و حجم تهدیدهای هرروز گسترنده و بی سابقه اش؛ قالب تهی کرد و مذاکره با غرب را از گاهی به نعل و گاهی به میخ بسمت تسلیم جاه طلبی های ایدئولوژیک و نجات روزمرگی حکومت تغییر داد. و دست دولت روحانی را باز گذاشت.

4- اینکه چرا ظهور داعش میخ نهایی پایان اسلام سیاسی در منطقه است و خواهد بود من در همۀ چهار سال گذشته راجع به افول اسلام رادیکال نوشته ام. و هنگام بروز و ظهور داعش در عراق هم این را گفته ام. منطق استدلالی هم از همان ضرب المثل فواره چون اوج گیرد سرنگون شود است و ایدئولوژی هم چون خاصیت بی بنیاد و ناپایدار آب در فواره و جهیدن به بالا را دارد لذا اوج گرفتن نهایی اش نقطه عطف سقوط نهایی اش هم است. اما فارغ از این بحث افول ایدئولوژی شریعت دلایل متعدد سیاسی بسیاری هم کمک کرد و می کند - از جمله تغییرات شگرف جامعۀ ایران از سنت به مدرنیته و از دست رفتن پایگاه وسیع بالای 80 درصدی سال 57 به کمتر از 20 درصد در سال 92، البته ناکارآمدی ذاتی حکومت شرعی و شکاف های عمیق اختلافی بین روحانیان عملگرا با حکومت شرعی از سویی و شکاف های روحانیت سنتی و مراجع "مذهب برای مذهب و نه حکومت" با بخش روحانیت ایدئولوژیک از جانب دیگر - که حکومت در ایران مجبور از عقب نشینی از شریعت بسوی عرفیت بشود و حالا که نتوانسته "حکومت مکتبی" را بثمر برساند؛ حداقل از سقوط یکباره و زیانبار "حکومت روحانیان بدون اسلام شرعی" جلو گرفته و آنرا تداوم بدهد. و اینک در این مقطع تاریخی هستیم.

ج- نتیجه و آینده:

1- مقاله مدعی است که نظم خاورمیانه جز با همان فرمول "نظم سال 1357 خورشیدی" و قبل از سقوط شاه ایران قابل تنظیم نبوده و نخواهد بود. این را یا غرب فهمیده و یا نفهمیده فهمیده که ثبات در خاورمیانه جز با تکیه دادن گرانیگاه خاورمیانه بر شانه های ستبر ایران ژئو استراتژیک ممکن نخواهد شد.

2- موضوع تغییر استراتژی امریکا از توجه به خاورمیانه بسمت آسیای جنوب شرقی و حوزۀ نژاد زرد اگر چه حرف مزخرفی نیست اما اهمیت پروپاگاندایی که بر این پایه تحلیل و خاورمیانه را بی اهمیت می کند را هم ندارد و خاورمیانه تا نفت دارد و گاز؛ و غرب (شامل کل دنیای صنعتی و پیشرو) نیازمند انرژی خاورمیانه است از اهمیت بالا و همیشگی و استراتژیکش برخوردار خواهد ماند.

3- خاورمیانۀ بی ثبات و پر آشوب بغیر از اسرائیل و حامیان جهانی یا ایدئولوژیکش؛ برای غرب کمترین فایده ای نداشته و نخواهد داشت. لذا تحلیل کسانی که بر مبنای تئوری توطئه آشوب در خاورمیانه را خواست و ساخت غرب می دانند را بی اعتبار می داند.  نه فقط برای ارجحیت انرژی امن برای غرب بلکه بخاطر سرایت ناامنی خاورمیانه به امنیت داخلی غرب هم.

4- مقاله مدعی است که ایران نیز ناچار از پذیرش مرگ ایدئولوژی شده و نشانه های پررنگی برای قبول نقش اصلی اش در مناسبات منطقه ای - کپی نقشش در قبل از 1979 میلادی - را بروز داده که اوج آن در مذاکرات اتمی و همسانی ادبیات اوباما و روحانی با هم است.

5- بعد از امضای نهایی توافق هسته ای بین ایران و غرب. خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته، برنامه ریزی شده یا برنامه ریزی نشده؛  سمت و سوی حرکت های سیاسی در خاورمیانه از فورمول "غرب بسوی ایران، ایران بسمت غرب. حالا برعکس" تبعیت خواهد کرد به این معنا که:

هرچقدر حکومت ایران عرفی تر و سکولارتر بشود؛ غرب حمایت خودش از نقش و نفوذ هژمونیک ایران در منطقه را تأیید و تقویت خواهد کرد. در مقابل هرچقدر غرب نقش و نفوذ هژمونیک - نه شرعی و مذهبی - ایران در منطقه را تأیید و تقویت کند حکومت در ایران سکولاریزه و عرفی تر خواهد شد. وقوع این بده بستان "مرغ و تخم مرغی" بین ایران و غرب قطعی است. سرعتش اما بستگی به تحرک جامعۀ مدنی در ایران و تقویت عرفی گراها و تحت فشار قرار دادن تندروها و ایدئولوژیک ها خواهد داشت و توانایی هوشمند غرب در تقویت جامعۀ مدنی ایران. اعتقاد شخصی ام این است که شروع این پروسه با کمی درد و تأخیر و کندی و انکار مواجه خواهد شد از سوی آخوندهای سیاسی متحجر و توابع؛ اما وقتی شروع شود پیشروی بعدیش از تصاعد هندسی پیروی خواهد کرد و هر تغییری دومینو وار با عث دو برابر شدن تغییر قبلی در تغییر بعدی خواهد شد. می توانم پیش بینی کنم که اگر روحانی درست عمل کند - کابینه اش را جوان و مبتکر کند - و دوره اش 8 ساله شود در نیمۀ دوم دهۀ 90 خورشیدی نظم جدید قابل رؤیت با چشمان معمولی شهروندان خواهد بود. به امید آنروز! یا...هو

بعد از تحریر: این مقاله را تکه تکه نوشته ام اما بر مبنای ذهنیت تحلیلی اولین روز شروع. بنابراین توجهی به تحلیل ها و اتفاقات 20 روز گذشته نداشته ام. اما حالا می توانید نشانه هایی از درستی تحلیلم را در رسانه ها و مطبوعات ببینید یا دیده اید. که مهمترین آن یادداشت ظریف در نیویرک تایمز است و پیام اصلی اش دقیقاً منطبق بر تحلیل در دسترس حاضر شماست. و آن این است:

"ما می توانیم ایران را پیشرو و خاورمیانه را امن کنیم اگر شما لجبازی نکنید و بما عرفی گراها کمک کنید."

۱۳۹۴ فروردین ۳۰, یکشنبه

"زنده باد سگ": نماد مهربانی ما و نماد شرارت آن ها! مرسی ایران.



1- فوق العاده است موضوع "تظاهرات ضد سگ کشی در ایران" برای منی که اصرار دارم شما را متقاعد کنم که در اصلاح و مبارزه با حکومت های ضد مدرن و متحجر "امر اجتماعی" بر "امر سیاسی" هم ارجحیت دارد و هم مورد استقبال است و هم کم هزینه است و هم بسیار مؤثر است. 

2- ترا خدا کمی دقت بیشتر بکنید: من نمی گویم که کسانی که در شیراز و در تهران و در هرجا؛ و این چند روزه به کشتن با زجر سگ های ولگرد اعتراض کرده و تظاهرات کرده اند و می کنند؛ کمترین انگیزۀ سیاسی یا مبارزاتی یا دهان کجی یا ضرب شصت به حکومت و از این قبیل مفاهیم را در نظر داشته اند؛ و رفته اند که حکومت روحانیان را براندازند. من می گویم این عزیز ترین عزیزانی که به سگ کشی های اخیر شیراز واکنش نشان داده و اعتراض کرده اند و می کنند؛ آگاه یا ناآگاه - البته همه با حس شهودی آگاه - بمبارزه با تحجر و سنت های غلط مورد پشتیبانی حکومت و حوزۀ مذهب پرداخته اند. و این شاخۀ مبارزات اجتماعی یکی از مهمترین حوزه های مبارزاتی قابل سرمایه گذاری و مفید است در عقب بردن شریعت از حکومت و زندگی عمومی.

3- و از نظر من این حادثه اگر در مورد حیوانی غیر از سگ اتفاق می افتاد این واکنش اعتراضی خشمگین و گسترده را بوجود نمی آورد. چون سگ تنها حیوانی است که پتانسیل بازنمایی دقیق و پررنگ بین سنت و مدرنیته، تحجر و تمدن، و قدیم و جدید و این قبیل ابتلائات دوگانه های متضاد جامعۀ امروز ایران را دارد. و بجز سگ هیچ حیوان دیگری نیست که بتواند چنین درشتنما مشکل ما با حاکمان شرعی را نشان بدهد. سگ نماد شرارت و نجاست در فرهنگ سنت اسلامی - سگ نگهبان باقی مانده از سنت قبل از اسلام ماست - و نماد مهربانی و پاکی در سنت جامعۀ مدرن است. تا جائیکه انسان دینی و مذهبی حتی درهنگام تماس ناخواستۀ موی خشک یک سگ با دست و لباسش؛ آن را ده بار کُر می دهد و آخرسر هم چون بدلش نمی چسبد آن را یا می سوزاند یا بکناری می اندازد. در حالیکه بسیاری از انسان های رشد یافته در تمدن مدرن - فارغ از عقیده و مشی زیست شخصی - سگ را هم رختخواب و هم غذا و هم بوسۀ خودشان می کنند. پس نمی توان این اعتراض را فقط به دفاع عمومی از حقوق حیوانات فروکاست - البته که این هم است - اما فراتر از آن نوعی اعتراض غلیظ تر به ایدئولوژی تحجر و ضد تجدد و ضد زیبایی و بی رحم و شفقت هم است. و این مهم است.

4- اما سؤال می تواند این باشد که چنین تظاهراتی که نه شعار سیاسی دارد و نه - بقول نویسنده - آگاهانه و بقصد مبارزه بوده است و نه هیچ علامت قابل تحلیل و تفسیر دیگری که بتوان با چشم غیر مسلح دید و نشان داد چگونه خواهد توانست و می تواند پیام "ما تغییر کرده ایم و تغییر می خواهیم" مورد ادعای تو (نویسنده) را به حاکمان منتقل و باعث عقب نشینی آنان خواهد شد. پاسخ من این است که همان ارتباط بدون کلام و حسی که ما با فرزندان مان داریم و از یک حرکت ساده و نامربوط شان می توانیم خواسته و حرف اصلی شان را متوجه بشویم و بفهمیم. همین مناسبات هم در جامعه و حرکات و پیام های اجتماعی صادق است و کار می کند. و روحانی متحجری که شاهد چنین تظاهرات پرشوری برای دفاع از مظهر شرارت (سگ در مذهب) است مو بر اندامش راست می شود از وحشت؛ و احساس خطرنا امنی دایمی بجانش می افتد. ضمن اینکه حرکت های این چنینی در آگاهی بخشی به بخش عقب نگه داشته شدۀ جامعه - اسمش را بگذاریم آنتی سگ ها - و آشتی آنان با مظاهر و نوع نگاه مدرن بسیار مؤثر و پیش برنده است. و می ماند ادای احترامم با درود بر سازمان دهندگان این تظاهرات بسیار مبارک خودجوش. یا...هو

۱۳۹۴ فروردین ۲۷, پنجشنبه

قم در حال عبور از خامنه ای؟ یا تقسیم کار جدید خشکه مقدس ها! هشدار به روحانی.


1- آنچه که مسلم است با تقریب نزدیک به اجماع؛ همۀ ناظران بیرونی و داخلی موافق آشتی ایران و غرب به این جمع بندی رسیده اند که توافق ایران و غرب فارغ از بحث چه داده و چه گرفته شده است؛ یک موفقیت تاکتیکی برای رهایی نسبی مردم ایران از تنگناهای معیشتی و اقتصادی است؛ و مهمتر از آن یک کامیابی استراتژیک در جهت ایدئولوژی زدایی از مذهب و تسریع عرفی شدن حکومت در ایران. این کارشناسان و تحلیلگران - از جمله خودم - ضعف و عقب نشینی خامنه ای از مواضع مخرب تاکنونش در سیاست خارجی را قبول دارند و از این روست که توافق با غرب را دست بالا پیدا کردن جناح عرفی تر جمهوری اسلامی (اصلاح طلبان و اعتدال گرایان) در سیاست ایران و شکست ایدئولوژی محوری 30 سال گذشته ارزیابی می کنند.

2- بدیهی است که چنین تحلیلی متکی بر واقعیت های جامعۀ ایران از سویی و داده های روش شناختی "چگونه یک ایدئولوژی استحاله می یابد" است؛ با تکیه بر دانش و تجربۀ زیستۀ بشر در قرن 20 میلادی و فروپاشی ایدئولوژی مارکسیسم لنینیسم اتحاد جماهیر شوروی و اقمار گستردۀ آن. بنابراین بسیار بدیهی است که این خطر را قبل از همه بخش ایدئولوژیک جمهوری اسلامی - جناح معروف به اصولگرا و کلیۀ مراکز انتصابی و حوزوی در اختیار ولایت فقیه - حس می کند و می فهمد و فهمیده است. لذا تحرک جدید و پررنگ حوزۀ قم با سردمداری "جامعۀ مدرسین" پالس "یا عبور از خامنه ای عاجز" را می دهد و یا "تقسیم بندی جدید جبهۀ تحجر در دادن نقش بیشتر به قم" برای دخالت مستقیم تر در امور سیاسی.

3- جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم از جواد ظریف دعوت کرده بود که برود به قم و گزارش مشروح "مذاکرات لوزان" را بدهد. ظریف با ظرافت از این دعوت شانه خالی کرد و علی اکبر صالحی را فرستاد به جلسۀ بازجویی مرکز مهم ایدئولوژی. اینک خبر داده اند که پاسخ های صالحی قانع کننده نبوده و حوزۀ قم مجدداً شخص ظریف را فراخوانده است با "تأکید بر احضار ظریف  و نه دعوت از ظریف" - و چه کسی نمی داند که احضار در مقابل دعوت چه کلمۀ خشن و خصمانه ای است - اگر این را هم اضافه کنم که سایت خامنه ای هم تیتر و سوتیترهای انتخابی اش از حرف های هسته ای اخیر خامنه ای در جمع مداحان را از "لغو تحریم ها باید یکجا و کامل انجام شود" -تیتر قبلی - به تیتر "به مسئولین گفته ام مردم و نخبگان را از جزییات مذاکرات هسته ای مطلع کنید" - تیتر جدید بجای تیتر قبلی - تغییر داده است؛ شکی نمی ماند که خبر از نوعی هماهنگی و تقسیم کار است بین خامنه ای و حوزۀ قم. به این معنا که یا خامنه ای به حوزۀ معترض به نرمش قهرمانانه و قبول تسلیم ضمنی در مقابل غرب گفته است که حریف دولت منتخب نیستم و باید مدارا کنم. لذا بهتر است خود حوزه تحرکش را زیاد کند و دولت را تحت فشار قرار بدهد". و یا نه "خود حوزه به این جمع بندی رسیده است که خامنه ای از ایدئولوژی کوتاه آمده ولذا باید بی اعتنا به او از ایدئولوژی تحجر و انزوای جهانی رأساً دفاع بکند". چون هر دو گزینه نتیجه اش پررنگ شدن نقش قم و روحانیان متحجراست؛ پس من در مورد نفس "کدام یک از دو علت فوق" باعث این نتیجه شده درنگ نمی کنم. و فقط خطرناک بودن این بازی جدید حوزۀ قم را به دولت و ملت هشدار می دهم.

4- واقعیت ماجرا این است که اگر تخریب سخت افزار کشور توسط احمدی نژاد در حوزۀ مدیریت های مدرن و مبتنی بر کارشناسی و دانش ابلهانه و ناخواسته و از منظر کیش شخصیت خود شیفتۀ احمدی نژاد سرچشمه گرفت و وقت و ثروت مملکت را اتلاف نمود؛ تخریب نرم افزار احمدی نژاد در حوزۀ ایدئولوژی - حداقل در دو سال پایانی دولتش - ارادی و آگاهانه و با تصمیم قبلی خودش و مشایی انجام گرفت. به این معنا که احمدی نژاد با تزریق حداکثر پول به جیب روحانیت در دولت اولش آنان را فاسد و با تمسخر و هیچ انگاری روحانیان در دولت دومش - بویژه بعد از نزاعش با خامنه ای در فروردین سال 90 خورشیدی - آنان را تحقیر کرد. تا جائیکه در سال آخر دولت احمدی نژاد رابطۀ دولت و قم بطور مطلق قطع شد و روحانیان احساس باخت و غبن عجیبی می کردند. این سرخوردگی و سرگردانی قم تا انتخابات 92 هم ادامه داشت و حتی جامعۀ مدرسین نتوانست بر روی هیچکدام از کاندیداها به اجماع حمایتی برسد.

5- اما روحانی که سکاندار دولت شد دو رویۀ متفاوت اما با یک هدف را در دستور کارش قرار داد: 1- بازسازی بخش های کاملاً فروپاشیدۀ دولت مدرن توسط احمدی نژاد با حداکثر خشونت و تبلیغات منفی علیه او. 2- بازسازی رابطۀ قطع شدۀ قم با دولت با حداکثر احتیاط و در سکوت و مهربان. البته این استراتژی روحانی قابل انتقاد نیست. زیرا قم در دورۀ احمدی نژاد به کمای مصنوعی کشانده شده بود و جراحی در کار نبود برای از کار انداختن "غدۀ پیش فعال هرمون ساز تحجر و خشکه مقدسی". لذا روحانی یا باید با یک آمپول کشنده به قم در حال کما بقدرت ایدئولوژی پایان می داد که نشدنی بود. و یا بر سر بیمار بکما رفته حاضر می شد و با بهوش آوردن او در انتظار رحمت و رأفت قدرشناس قم می ماند. روحانی راه دوم را انتخاب کرد و از جنبۀ عینی چاره ای هم نداشت. و شروع کرد به سعی بین قم و تهران از سوی وزرا و مدیرانش که هم به قم گزارش کار بدهد و اهمیت شان را رسمیت ببخشد و هم اشکالات و دغدغه های مردم از ناکارآمدی فقه سنتی و اره گوزهای قم را به تکرار یادآوری کند در خلوت بیوت علما! با نیت نرم کردن ایدئولوژی و کمک به خواسته های ملت.

6- اینک قم بکما رفته؛ بدست حکیم روحانی بهوش آمده و قصد راه بستن بر حکیم خوشخیال و ناگزیر را دارد. با این پالس اضافه خطاب به جامعه و احیاناً خامنه ای عاجز که "نه خانی آمده است و نه خانی رفته است. قم قم است و کارخانۀ مادر تولید ایدئولوژی تحجر قبراق و سرحال. پس یابو برتان ندارد که می توانید بی اذن ما هر غلط و هر عقب و جلویی بکنید. می دانم که یکی از دلایل فرعی موضع "سازش با قم" روحانی جنبۀ پراگماتیک دارد و بخاطر بثمر رساندن توافق هسته ایست. اما فراموش نمی کنم که روحانی خودش هم جزوی از الیگارشی سیاه و سفید روحانیت است اولاً و جمهوری اسلامی یک حکومت مکتبی اسلامی است ثانیاً؛ و لذا هم خواست خود روحانی و هم دیکتۀ قدرت حوزۀ قم دلایل اصلی تر این استراتژی سازش با قم است توسط روحانی.

7- در خاتمه اما یک تذکری می دهم به روحانی:
آقای رییس جمهور؛ استراتژی "سازش با قم"ت پذیرفته و درست است در کانتکست جمهوری اسلامی که تو رییس جمهورش هستی. اما این سازش - همانطور که خودت هم حتماً منظور داشتی - برای تسکیت ایدئولوژی در جهت همراهی بیشتر با خواست ملت است و نه جسور و وقیح کردن قم برای هجوم بیشتر به دولت مدرن. لذا ادامۀ سازشت تا به نتیجه رساندن توافق هسته ای "استخوان در گلو" قابل تحمل و همراهی است از سوی بخش مدرن جامعه ای که بتو حداکثر رأی را داده اند. اما یادت نرود که هر نوع عقب نشینی در مقابل آخوند سنتی متحجر و سیاسی - خطرناکترین عنصر زندگی سوز کل تاریخ بشریت. چنانکه افتد و دانی - به دست برداشتن او از مواضع ضد مدرنیته اش و عرفی کردن مذهب سیاسی منتهی نمی شود. بلکه او را جری و گستاخ برای هجمۀ بیشتر جهت فتح مواضع از دست رفته اش هم می کند. لذا از فردای توافق اتمی با غرب مجبور و ناگزیری که این تاکتیک محافظه کارانه و تدافعی ات را تغییر بدهی و با فشار افکار عمومی قم را اولاً ساکت و ثانیاً عقب ببری. و الا صرف توافق با غرب - درست از فردای امضای نهایی - پاسخگوی انتظارات بخش زندگی خواه و عرفی مردم و جوانان پشتیبانت نخواهد بود و آنان بیش از اینکه به نواله ای از قِبَل توافق اهمیت بدهند؛ به زندگی راحت تر اجتماعی ناشی از آزادی های مدنی خود منتظرند. پس هشیار باش که اگر بعد از توافق نیز با همین دست فرمان محتاطت در مقابل قم مشق کنی بی برو برگرد خواهی باخت. یا...هو

کارلوس کیروش موزامبیکی - پرتقالی: رهبر نمونه و معلم مبارزات مدنی در ایران!


1- اگر مبارزۀ مدنی را مثل من تعریف کنید. و اگر امکان مبارزه مدنی مؤثر در ایران امروز را منفرد و در جزییات فلسفۀ زندگی بدانید. از این تیتر و این حرف من تعجب نمی کنید که این کیروش پرتغالی - خوداگاه یا ناخوداگاه -  درحال هم مبارزه برای حقوق مدنی ایرانیان و هم آموزش مبارزۀ مدنی به ایرانیان است. و البته کارلوس کیروش یک ایرانی بدون شناسنامۀ و تابعیت ایرانی است - اشاره خواهم کرد به این ایرانیت -

2- مبارزۀ مدنی بهتر است و مؤثرتر است؛ اگر از راه تشکل های مدنی و احزاب و گروه های صنفی و سیاسی و ان جی او ها و هر نوع امکان همیاری و هم اندیشی پیشینی و تصمیم جمعی انجام شود. اما هنگامی که حکومت استبدادی و نیمه ایدئولوژیک مثل جمهوری اسلامی همۀ ابزارهای تشکل ها و همفکری های جمعی را سرکوب یا اجازه نمی دهد. چاره ای نمی ماند غیر از این که - بدون غلطیدن به نا امیدی - مبارزه ای مثل مدل کیروش را برگزینیم. و البته اعتقاد دارم که چون مبارزه در ایران قبل از اینکه از دو گانۀ "دیکتاتوری - دموکراسی" نشأت گرفته باشد از دوگانۀ "ایدئولوژیک - لیبرال" سرچشمه دارد؛ بنابراین مبارزۀ مدنی منفرد بسیار کارآمد و نتیجه بخش هم است.

3- قبلاً چندین بار نظرم را نسبت به کارلوس کیروش گفته ام که مهمترین گزارۀ مورد تأکیدم مدرن بودن او بوده است. و حالا تأکید می کنم که مرد پرتغالی ترکیبی است از نفع شخصی، نفع اجتماعی، احساس مسئولیت، مسئولیت پذیری؛ جاه طلبی، راست گفتاری و درست عملی، شفافیت، سماجت بر منطق، روحیۀ مبارزه، سازش ناپذیری، مهربانی و... که همۀ این صفات عالی را ریخته در یک شخصیت کاریزماتیک و دارد مفت و مجانی! در ایران درس روشنفکری و مبارزۀ مدنی و حتی میهن پرستی می دهد.

4- او یک مشت بازیکن معمولی - حتی می شود گفت بی کیفیت ترین مجموعه بازیکنان در میان همۀ تیم های طول تاریخ فوتبال ایران از 1970 تا کنون. با پوزش از بازیکنان - را از یک جامعۀ افسرده و نا امید و گسیخته - که حتی دلخوشی رفتن به استادیوم ها را هم ندارند - بیرون کشیده و معلوم نیست با چه معجونی از مدیریت و صداقت مدرن و چگونه از این بازیکنان تیمی چنان یک تکه و متحد و خوش روحیه و فداکار تا آخرین رمق ساخته که آدم وقتی بازی تیم او را می بیند گمان می کند تیمی از کشوری با حداکثر ملی گرایی و جامعه ای متحد و رژیمی مدرن را تماشا می کند. من فوتبال ملی بسیار شاداب زمان شاه را هم دیده ام. اما تیمی چنین متحد و مصمم و گوش بفرمان و فداکار در آنموقع هم ندیده ام. و این آن شاهکاری است که کارلوس کیروش در بعد فوتبالی انجام داده است.

5- برای پیدا کردن آن معجزۀ کیروش ناچار شدم رفتار بیرونی او را رصد کنم و ببینم می توانم راز "چه در رختکن ها و تمرین های او می گذرد" را کشف کنم یا نه! بنظرم رسید که فرمول کیروش خیلی خیلی ساده است. اولین خصیصه در کیروش ایرانی شدن از ته جان اوست. دیده و شنیده نشده است که او از تیمش با عنوان تیم شما یا تیم ایران و از این اصطلاحات معمول در بین مربیان خارجی - با کمال تأسف مربیان داخلی هم - استفاده کند. او پیوسته و با سماجت و تأکید از تیم ما و مجموعۀ ما استفاده می کند و به ناظر بیرونی هم حتی ایران دوستی و مسئولیت پذیری اش را منتقل می کند تا چه رسد بخود مجموعه و پسرانش. دومین خصیصۀ کیروش شناخت خوب از جامعۀ ایران و تشخیص فاصلۀ لیاقت های ایرانیان با مدیران حاکم بر آنان - در اینجا مدیران فوتبال - است. و او در این نقطه نوعی احساس مسئولیت مدنی هم می کند در مبارزه برای لیاقت شاگردانش در برابر بی لیاقتی مدیران شان. اینکه او فقط در محدودۀ فوتبالی خودش چنین می اندیشد و عمل می کند یا عمل خودش را نوعی آموزش مدنی هم برای کل جامعۀ ایران می داند؟ پاسخی نمی دهم و نمی خواهم بضرس قاطع بگویم که او قصد مبارزه در سطحی بالاتر را دارد. زیرا نمی خواهم برای او پروندۀ سیاسی درست کنم. اما چون او یک پروفسور جامعه شناس هم است من مطمئنم که نتیجۀ کارش بیشتر از فقط فوتبال را در بر می گیرد.

6- چالش های پی در پی او با مجموعۀ ورزش ایران و کوتاه نیامدن حتی یکقدم در تصحیح مدیریت اعمالی بر فوتبال ملی شکی برایم باقی نمی گذارد که او قصد آموزش غیر مستقیم مدیریت مدرن به مدیران باری بهر جهت و سوء استفاده کن و نابودگر هر پروژۀ بهبودی بخشی را هدف دارد. با سماجتی که او عقب نشینی نمی کند و مرتب و مرتب بارها و بارها نقطه ضعف های مدیران ورزش را برخ آنان و جامعه می کشد ممکن است حتی کسانی را که من نامشان را می گذارم آدم های مهمل به این گزاره سوق دهد که او از بالا نگاه می کند و قصد تحقیر کسی را دارد. اما رفتار او با مجموعۀ بچه هایش و عشقی که فوتبالیست ها به او دارند تردیدی باقی نمی گذارد که او جز به نفع جامعه و مجموعۀ بزرگتر جامعۀ ایران - بشدت ایران را دوست دارد بخاطر همان لیاقت هایی که در مردم تشخیص داده - هیچ عامل دومی و از جمله خودخواهی و منافع شخصی را وارد داوری و اعتراضات پی در پی اش نمی کند.

7- و همۀ اینهایی که گفتم و کم گفتم از این شوالیۀ موزامبیکی - پرتغالی برای همین چند سطر باقی مانده بود. که رفتار کیروش الگوی بسیار کاملی است برای مدیران مدرنی که در جامعۀ ایران کار می کنند. اما از مدیریت های بخشی و فرابخشی سازمان و اداره و وزارتخانۀ خود - بدلیل مدیریت های غیر علمی و هیئتی و رفاقتی - ناراحتند و دلشان می خواهد آن را اصلاح و کارآمدتر کنند. زیرا روش کیروش بسیار مؤثر است و نه تنها باعث تصحیح مدیریت های بخش مربوطه می شود. بلکه ایجاد موج کرده و به مدیران ارشد تر و فرابخشی هم اثر می گذارد. البته منظورم این نیست که همه قدرت کیروش را دارند و خواهند داشت. یا قصدم این نیست که مدیر جوانی را شیر کنم که بضرر شخصی خودش با مدیرانش گلاویز شود. منظورم این است که هر آدم مدرن میهن دوستی می تواند تا مرز نشکستن خودش را خم و راست کند و بایستد و مدیریت ها را اصلاح کند. تجربۀ شخصی خودم در ارتش که بر همین استراتژی "تسلیم نشو" و تاکتیک های سماجت و تکرار و گاهی یک قدم عقب و بلافاصله دو قدم بجلوی کارلوس کیروش مبتنی بوده؛ خاطرات خوب و نتایج ملموسی یادم است و یادم نمانده که در مقابل ندانم کاری های پرقدرت ترین نهادهای انقلابی ارتش واداده باشم و اجازۀ تخریب مدیریتم را داده باشم. البته این را هم ناگفته نگذارم که تبار موزامبیکی کیروش در گرایش عاطفی او به یکی از مدرن ترین جوامع جهان سوم اسلامی (ایرانیان) - اما گیرافتاده - تأثیر ناخودآگاه، و روی کار آمدن دولت حسن روحانی و مذاکره باغرب تأثیر خودآگاه؛ و البته رفتار کفاشیان تأثیر جسور شدنش را فراهم کرده است. یادمان باشد کیروش قرار بود قبل از تظاهرات 25 بهمن 89 سرمربی ایران شود که با دیدن آنروز عقب نشست و بعداً دوباره حاضر به آمدن شد. منظورم از یادآوری این نکته تأکیدم بر پرفسوری او در جامعه شناسی بود و فاکتورهایی که در نظر می گیرد در رفتارش. یا...هو

بعد از تحریر: برای راستی آزمایی از تشخیص و شناختم از کارلوس کیروش می توانید مفهوم کلی حرفم را برای او ترجمه کنید اگر دسترسی دارید. و نظر خودش را بپرسید. البته منتظر پاسخ "دلقک درست می گوید. من در حال نوعی مبارزۀ مدنی هستم" نباید باشید بهزار دلیل. اما اگر کیروش چشمانش برق زد و گفت: "WOW" مطمئن بشوید که شناختم دقیق بوده است.

۱۳۹۴ فروردین ۲۶, چهارشنبه

فتوا دهندۀ اسید پاشی اصفهان عرب ها را سوسمار خور خواند و حالا به غلط کردن افتاده!



1- محمد تقی رهبر که در مجلس هشتم نمایندۀ اصفهان بود و چون سنش از 75 گذشت دیگر نتوانست به مجلس برود و توسط خامنه ای به امامت جمعۀ اصفهان منصوب شد؛ از آن دسته آخوندهای پنج تومانی قبل از انقلاب است که در همۀ این 36 سال هم در همان ظرفیت پنج تومانی اش ماند و فقط قیمت روضه هایش را یک میلیون برابر (هر چس ناله به بهای حداقل 5 میلیون تومان) کرد. او که در مجلس وظیفه ای جز رصد کردن تنکۀ همپالکی های زنش را نداشت و همواره جزو بلندترین صداهای واعفتا و وا عصمتا بر ضد جوانان و زنان بود؛ بمحض رسیدن به پست ریاست جمهوری اصفهان در جایگاه امام جمعه و قدرت اجرایی بسیج و سپاه و استانداری را در دست گرفتن - مثل همۀ امامان جمعه - یکی از اولین فتواهایی که - سالها آرزویش را داشت و قدرت اجرایش را نداشت - صادر کرد مبارزۀ اسیدی با بدحجابی زنان بود. نتیجه همانی شد که در حدود یک سال پیش چند بانوی جوان اصفهانی را با اسید سوزاندند و حداقل یکنفر از آنان بنام سهیلا جورکش تمام زیبایی و بیشتر بینایی اش را از دست داد. اما نه تنها این آخوند متحجر و معاونش مورد مؤاخذه و تعویض قرار نگرفتند بلکه توانستند با تهدید و ارعاب و اعمال نفوذ پشت پرده از معرفی بسیجیان و حزب اللهی های مباشر و مجری فتوای اسید پاشی هم جلو گیری کنند. و تا امروز هم کسی از اسیدپاشان معلوم اصفهان معرفی نشده اند.

2- آخوند رهبر که بعد از اسید پاشی های اصفهان بشدت ترسیده بود و همۀ تلاشش را بکار می برد که دم خروس فتوای - "توصیه حلال و ثواب به هر جنایتی در مورد خانم های آزاده" - جنایتکارانه اش را بپوشاند و از ترس و خشم افکار عمومی رهایی یابد؛ بهترین موقعیت سوء استفاده را در ماجرای فرودگاه جده تشخیص داد و بلافاصله مصاحبه کرد و در آن مصاحبه یکی از تندترین تعابیر پان ایرانیست های باستان گرا و خشن را بکار برد در بارۀ اعراب؛ و آنان را "یک مشت سوسمار خور" معرفی کرد. تا بلکه بتواند با گره زدن جنایت "بی حجابان را اسیدی کنید" خودش با احساسات شوونیستی ملی گرایان باستان پرست، چشمان نگران و پرسشگر ملت در مورد پروندۀ جنایت اصفهان را از دوش خودش کنار بزند. اما او خودش هم می دانست که این تعبیرش در مورد اعراب اعتراض آخوندهای دیگر را بدنبال خواهد داشت. زیرا اولاً پیامبری که روحانیان نان بنام او می خورند و سکه شان به دین او ضرب خورده عرب بود و زبان علمی - بخوان خرافات تاریخی - خود روحانیان عربی محض است. و بنوعی روحانیان ایران اعرابی هستند که فارسی حرف می زنند و نه ایرانیانی که عربی بلدند. لذا رهبر اصفهانی چند روز صبر کرد که مقصود اولیه اش (امام جمعۀ اصفهان با تعبیر تند از عربستان انتقاد کرد) تیتر شود تا بیاید و گه خوردن "توهین به اعراب"ش را با غلط کردم گفتن دیگری پس بگیرد.

3- او امروز اینکار را کرده و گفته است که منظورش از "یک مشت اعراب سوسمارخور" حاکمان عربستان بوده اند و قصد توهین به اعراب را نداشته است. در حالیکه جملۀ او در حمله به اعراب خیلی واضح و بدون پیچ و خم است و او از واژۀ ترکیبی "اعراب سوسمارخور" استفاده کرده که علاوه بر جملۀ معروف نژاد پرستان ایرانی بودن؛ اطلاقش هم به عام بوده و نه خاص. اتفاقاً توهین او اعراب فقیر و بدوی و صحرانشین را که مردم عادی هستند مخاطب داشت و نه حکامی را که اعقاب اشرافیت جدید زاده شده در قالب دین جدید محمد هستند و به یمن نفت فراوان نه تنها سوسمار خور و بدوی نیستند؛ بلکه ثروتمند و تحصیلکرده و امروزی تر از آخوندهای مانده در یثرب محمد امین سال های  اول هجرت هستند . البته که موضع آخوند متحجر رهبر نه از بابت ملی گرایی و پس گرفتن آن از بابت منافع ملی و حقوق انسانی؛ بلکه این باز و بسته شدن های افراط و تفریطی  فقط برای نجات خودش از فتوای اسید پاشی و جلوگیری بعدی اش برای اجتناب از وهن پیامبر عرب اسلام توسط یک روحانی شیعه بوده است.

4- ریل خوبی است این خودزنی ناخواستۀ عرب ستایی دیروز (جهان اسلام) و عرب ستیزی امروز در داخل روحانیان و باید دامن زد به این انکار هویتی خودشان. اما بدیهی است که عرب ستیزی بعنوان یک زبان و نژاد متفاوت با نژاد و زبان فارس یک دگماتیسم ناسیونالیستی و قرون وسطایی است و نباید در دامش افتاد. بعبارت دیگر هر چقدر روحانیان به اعراب حمله کنند چون انکار خودشان است خوب است. اما هر چقدر ما به اعراب حمله کنیم نوعی نژاد پرستی مذموم است و نباید. من با سیاست عربستان در منطقه مخالفم و هم آنرا شکست خورده می دانم و هم حاضرم برای شکستش در کنار جمهوری اسلامی قرار بگیرم. اما این مخالفت من هیچ ربطی به خانۀ خدا و حرمین شریفین و اخلاق اسلامی و جنگ فرقه ای ندارد و عربستان را به دلیل توهم خودبزرگ بینی - ضد منافع ایران - قابل تنبیه می دانم. می ماند این خوشحالی که امروز لاریجانی قضا هم به صف مخالفان حرف های هاشمی پیوسته و مجدداً او را تهدید به افشای پشت پرده ها کرده. خوبی درگیری جدید این است که مخالفان هاشمی اینبار دست پرقدرت و غیب خامنه ای را پررنگ ندارند و اگر خامنه ای حمایت شان نکند هاشمی همۀ آن ها را قورت می دهد. نگاه کنید به صدای بسیار بلند ظریف که گفته "نفس کسی را که با نقل قول از خامنه ای به مخالفت با من برخیزد را می گیرم." و البته حرفش را تمام نکرده با گفتن "... نفسش را می گیرم؛ چون آن ممه را لولو برد و اینبار رهبر باماست".  یا...هو

۱۳۹۴ فروردین ۲۴, دوشنبه

اسکار سه ساله 56 ساله شد یتیم! و چه حیف شد که بابام گونتر گراس مرد.


1- تا سال 82 خورشیدی که سروش حبیبی نازنین را دیدم و طبل حلبی اش را قرض گرفتم که یک تنبکی هم من بزنم؛ همیشه فکر می کردم که من دوریان گری اسکاروایلد - نابغۀ ایرلندی - هستم. تازه در آن سال بود که متوجه شدم من خود اسکار گونتر گراس - نابغۀ آلمانی - هستم. البته بالاخره خودم را در دستۀ دلقک های لویی فردینان سلین - نابغۀ فرانسوی - یافتم در سرزمین هری پاتر جی کی رولینگ - جادوگر انگلیسی - با این امید که در لجن زدایی از سیاست مولود و مولد فاشیسم در میهنم نقش آفرینی کنم. شخصیت من بتبعیت از نویسندگانی که نام بردم و نویسندگانی - اعم از ایرانی و خارجی - که نام نبردم شکل امروزش را پیدا کرده است. اما اسکار وایلد در جوانی ام و گونتر گراس در انتهای میانسالی ام و فردینان سلین در شروع پیرانه سریم محبوب ترین کاراکترهای "همذات پندارم" را به بلوغ رسانده اند. جوان که بودم گمان می کردم که پیر نمی شوم و مثل دوریان گری شاهکار آقای وایلد این تصویر من است که پیر می شود و اوست که هرگاه بمیرد من هم تمام خواهم شد - البته یک علت بیرونی هم داشت که همواره جوانتر از سنم بنظر می رسیدم - هنگامی که به اسکار طبل حلبی گونترگراس رسیدم شک نکردم که من همان کودک فریز شده در سه سالگیم که دنیای بزرگان را دست می اندازم در حالی که خودم یک مسخرۀ کامل هستم از نگاه متعارف زمانه. اما دلقک های سلین بیادم آورد که من هم مثل دکتر سلین یک تکه تکه شده ام که باید تلاش کنم تکه پارگی خودم را تصویر کنم برای عبرت گرفتن از من و تکه تکه نشدن هموطنانم. بارها و بارها بخاطر قهرمانان این رمان ها - در حقیقت برای نویسندگان نابغه شان - از جا بلند شده ام و فریاد شوق کشیده ام و دست افشانی کرده ام در اتاقی تنها و خانواده ام را از زوال عقلم مطمئن کرده ام با: لبخند متعجب و مهربان "وا دیوونه شده ای؟!" و این فقط یک ادای احترام بود به گونتر گراس 87 سالۀ آلمانی که امروز در گذشت و مرا از شوق صحنه های معصومانه و اروتیک طبل حلبی اش به بزرگداشتش واداشت. روانش شاد که شادی بی نظیری بما داد. خانم رولینگ را هم بقرینه آورده ام. زیرا بغیر از یکی از کتاب های سری هری پاترش را نخوانده ام و بجز دو فقره از فیلم هایش بقیه را ندیده ام. اما او را بخاطر خلق آثار "رؤیا شدنی است" برای بچه ها و نوجوانان ستایش می کنم.

2- و اما بعد:
در صحنۀ لجنزار سیاست میهن خبرها هنوز سبز هر چند کمرنگ است بعد از عمرها زردی و پژمردگی. دکتر صالحی مصاحبه کرده و جزییات دقیقی از توافق با غرب را مطرح کرده که با روایت های امریکایی و ایرانی هردو هماهنگ است. و فاکت هایی که ریز کرده غیر از همان خلاصه ای که من برایتان نوشتم قبلاً چیز بیشتری نیست: 

"گروه مذاکراتی ما بمب نمی خواهیم رهبری را جدی گرفتیم. و همچنین خواست توسعۀ اقتصادی رییس جمهوری را هم جدی گرفتیم. و بهمین خاطر هر چه آن ها محدودیت تحمیل کردند برای راستی آزمایی از بی بمبی ما پذیرفتیم: ده ساله و 15 ساله و بیست ساله و عمری. و هر چه تحریم ضد توسعه بود را پاداش گرفتیم از تحریم شورای امنیت بگیر تا تحریم های اقتصادی اروپا و امریکا. والسلام".

دکتر صالحی این گزاره را در یک مصاحبه پخش کرده. اما صراحت لهجه اش و قابل فهم بودنش برای مخاطب ستودنی است. او چگونگی رفع تحریم ها را تیرگی زدایی کرده و گفته است که حرفش یکباره  خواهد بود و اجرایش گام بگام: هم برای ایران در اقدام به از کار انداختن تاسیسات و مواد غیر مجاز. و هم برای غرب مرحله بمرحله خواهد بود در رفع موانع حقوقی و قانونی و فنی و اجرایی تحریم ها. در مورد بازرسی ها عین واقعه را گفته که قرار نیست از هر سایت نظامی بازدید کنند. اما پذیرفته ایم که اگر به سایتی مشکوک شدند اجازۀ نمونه برداری از لوکیشن سایت را خواهند داشت. و حرف هایش صریح و ساده و مثل خودش راحت و لیبرال بوده و خودتان می توانید در یکی از سایت های داخلی یا خارجی منتشر کننده مطالعه کنید. اما یک نتیجه گیری از حرف هایش قطعی است که می نویسم: "توافق با غرب حتی در جزییات کلی یا کلیات جزیی اتفاق افتاده و فقط دیپلمات ها فرصت نوشتنش را پیدا نکرده اند. که قرار است در شروع دور جدید اینکار (نوشتن) انجام شود. و الا توافق برگشت ناپذیر است.

3- موضع گیری و دعوای سردار جعفری با هاشمی رفسنجانی هم بر سر خشکه مقدس ها نوعی تلاش عزیز جعفری برای ترمیم فاصله اش با تندروان است که بعد از پیام تبریکش راجع به تفاهم لوزان بدجوری گرا بسته بودند بسمتش که "سردار تو هم زرد کردی"! لذا خیلی عمق ندارد این جنگ های تازه و چون صحنۀ سیاسی ایران در حال پوست اندازی است بازیگران مختلف باید هم دچار تلاطم هایی شوند. تا مجدداً خودشان را بازتعریف کرده و جایگاه بگیرند. لذا از این جور برخورد ها و واگرایی ها و همگرایی ها در سه ماه آینده بسیار خواهیم دید و شنید. البته هاشمی رفسنجانی هم زیادی خودش را لوس می کند این روزها و مرتب متلک و تحقیر و تخفیف است که به شرکای سی ساله اش بار می کند آن هم با مدارک قلابی از مردگان فانی. دوست ندارم نامردی را اگر حامل الماس برای خودم هم باشد. پس من در اینجا حق را می دهم به شریعتمداری! یا...هو

۱۳۹۴ فروردین ۲۰, پنجشنبه

آیت الله خامنه ای چقدر پیر شده بود. منتقدش می مانم ولی دستور آتش بسش را می پذیرم!



1- هنگامی که ویدیوی سخنان امروز رهبر جمهور اسلامی ایران را بازکردم و بلافاصله تصویر حیاتی -گوینده قدیمی - بر صفحه ظاهر شد. بی اختیار یاد 14 خرداد 1368 افتادم و خبر در گذشت امام خمینی از زبان حیاتی. لذا انتظار داشتم که با انالله... شروع کند و بگوید ایدئولوژی شریعت دارفانی را وداع گفت. اما حیاتی این را نگفت. بلکه گفت رهبر معظم انقلاب بیانات مهمی راجع به مذاکرات هسته ای فرموده اند که بدلیل اهمیت فوق العادۀ آن زبان خودش را به کارزار امید شما می خوانیم.

2- حرف های آیت الله خامنه ای را بدقت و با وسواس مثبت گوش کردم. و اگر نگویم دقیقاً اما مدعی ام که با تقریب زیاد همان حرف هایی بود که پیش بینی می کردم و انتظار داشتم از او بشنوم در مورد مذاکرات هسته ای. و باید اعتراف کنم که در برخی گزاره ها چنان مثبت بود که حتی مرا نیز بشدت شگفت زده کرد. تحلیل شکل و محتوای حرف های امروز رهبر کار یک وبلاگ و یک پست و یک نشست و برخاست نیست و می شود ساعت ها و صفحه ها از دقایق آن گفت و با خامنه ای همیشگی مقایسۀ گزاره بگزاره و کلمه به کلمه کرد. بنابراین من فقط با ردیف کردن برخی کلماتی که تا کنون از رهبر ایران هرگز شنیده نشده است به این گزاره بشارت تان می دهم که: "هیجان از مخاطبان حاضر در حسینیۀ خامنه ای سلب و به اکثریت ملت ایران برگردانده شد." در حالیکه مطلقاً همیشه برعکس بود: "هیجان و شور در حسینیه؛ یأس و افسردگی در جامعه"!

3- باورتان می شود که آیت الله خامنه ای گفت: "من صد در صد با توافق موافقم" و بعد صفت خوب را هم در قرینه آوری از طرف غربی به آن اضافه کرد. آیت الله گفت که "من مسئولیت می پذیرم" بعد اضافه کرد که در جریان جزییات توافق بودن من "دقیق" نیست. دقیق نیست بمعنای غلط است نیست. حالیتان که هست!؟ او بارها و بارها و بارها از کلماتی همچون دوست و برادر در مورد دولت، و بچه ها - بجای دانشمندان -  در مورد تلاشگران صنعت هسته ای و سایر کلمات تأیید کنندۀ قطعی دولت حسن روحانی استفاده کرد. که حتماً حتی فراتر از ادبیاتش در مورد پسرش احمدی نژاد هم بود. گفتم که او کلمه بکلمۀ حرف هایش هم در لحن و هم در ادبیات و هم در واژه گزینی ها جای درنگ و تحلیل دارد. لذا با اشاره به یک واژۀ مادر دیگرش که خوش آیندترین آهنگ سخنانش برای من و شما می تواند باشد؛ می روم به تحلیل شکلی و در خاتمه با گفتن از دو کلمۀ مهم دیگر؛ مخاطبان امروز خامنه ای را نگاه خواهم کرد و یک جمله آخری که راجع به همبستگی ملی خواهد بود.

4- و اما اول آن واژۀ مادر: آیت الله خامنه ای بعد از اینکه به بحث مخالفان و موافقان توافق در مطبوعات و رسانه ها رسمیت بخشید و به این ترتیب تلویحاً نوعی آزادی بیان در گرفته در داخل را مهر تأیید زد و از این راه مدرن ها و نخبگان را برای اولین بار جزوی از مردم پذیرفت؛ در آخر هم با گفتن کلمۀ "یدالله مع الجماعه" به دموکراسی "نظر مردم" صحه گذاشت. او البته کلمات و جملات بسیار محدودی هم در رابطه با نظر بدبین خود نسبت بغرب گفت. اما همین جملات هم که بسیار کمتر از اندازۀ بدیهی رهبریش بود؛ نه شدت و نه تنفر پیشین را نداشت. او حتی از بریتانیا نام هم نبرد تا چه رسد که بگوید "انگلیس خبیث". تنها چند گزارۀ "همگان گفته" در مورد امریکا گفت و یک سرزنش هم فرانسۀ فابیوس را کرد بخاطر کارشکنی.

4- شکل فیلمبرداری و پخش سخنرانی آیت الله خامنه ای از تلویزیون: اکثریت غالب سخنان آیت الله خامنه ای در یک کلوز آپ نزدیک و بسته از چهرۀ -از شانه به بالای خامنه ای - او تدوین شده بود و بغیر از چند مدیوم شات از مخاطبان و فقط یک لانگ شات کوتاه از نمای کل جلسه باقی درهمان نمای بسته و از نزدیک روی صورت خامنه ای پخش شد. شکل پخش فیلم نشان می داد که اولاً تمرکز بر روی میمیک و لب ها و حرف های خامنه ای بود و از هر بزرگنمایی از مخاطبان - احتمالاً  شخصیت های مهم جلسه - و نزدیک شدن به چهره های گرفتۀ آنان و واکنش هایشان خودداری شده بود. فیلم برداری تلاش می کرد که خامنه ای را پیر فرزانه و رهبر مهربان کل ملت نمایش بدهد که حرف هایی همدل و با حداکثر رئوفت ممکن و صمیمی بیان می کند. البته خود خامنه ای هم چنین قصدی داشت و از هرنوع چهرۀ تهاجمی همواره اش پرهیز عمدی داشت. چهرۀ پیر مهربانی را که من از جنبۀ موافق و مثبت دیده ام می تواند از زاویه نگاه یک مخالف رادیکال "استیصال خامنه ای" هم خوانده شود و درست است. اما چون من قصد همراهی با پیام آتش بس خامنه ای را دارم و می توانم گذشته را به نفع آینده فراموش کنم بدون بخشش. لذا تا موقعی که بتشخیص و تحلیل شخص خودم به عهد شکنی خامنه ای نرسم دشمنی با او را متوقف می کنم.

5- یک حرف خیلی مهم دیگری که آیت الله خامنه ای زد معلوم کرد که او از دشمنی مطلق با غرب و امریکا عقب نشسته و در مورد محدود و محصور بودن مذاکره با غرب برای همیشه؛ به گزارۀ فعلاً با غرب مذاکرۀ دیگری نکرده و نمی کنیم؛ صعود مبارکی داشت.  او گفت با ارزیابی صداقت غرب در توافق هسته ای راه مذاکره در دیگر موارد را تصمیم می گیریم. اما اینجا می خواهم یک گریزی بزنم به مخاطبان امروز خامنه ای و سختی کاری که او دارد انجام می دهد - گذشته از اینکه تاوان اشتباه خودش را می دهد یانه - و با او و مخاطبانش اظهار همدلی بکنم. مخاطبان امروز رهبر ایران از حزب اللهی های هوادار او و نمایندۀ ناراضیان از توافق بودند. آنان قطعاً برای شنیدن این سخنان خامنه ای به حسینیه اش نرفته بودند و انتظار داشتند که حداقل خامنه ای از تفاهم لوزان بشدت انتقاد کند و با ادبیات تهاجمی محبوب خودش در گذشته و هوادارن تیفوسی اش تذکرات بسیار شدید و غلاظی به دولت روحانی بدهد. اما وقتی با آن ادبیات مهربان و مدرن و صمیمی - مخالفان بخوانند مستأصل - رهبرشان نسبت به دولت و مردم و تفاهم روبرو شدند؛ آشکارا دچار نوعی عذاب الیم و سرخوردگی شدند و این در نگاه و واکنش های "سکوت بهت زده و غیر مؤیدشان" کاملاً مشخص بود. و من حس می کنم که چقدر سخت بود لحظات این سخنرانی برای خامنه ای. زیرا او می دانست که مخاطبش منتظر عکس این حرف ها بود. و خامنه ای از ته جان مخاطبان امروزش را دوست دارد چون سرمایۀ اصلی استراتژی تهاجمیش بودند.

6- حرف آخرم هم اتفاقاً با همین مداح و بسیجی و مؤمن و حزب اللهی و تندروهای مخاطب - البته نابرخوردارها از رانت - امروز رهبرشان در حسینیه است. و آن اینکه عزیزان و برادران و خواهران و پدران و مادران هموطن و نور چشم ما. من و ما مخالفان استراتژی دشمن محور تا امروز کشور؛ شماها را مثل تخم چشممان دوست داریم و خواسته مان فقط پیشرفت و آبادانی کشورمان است و حرمت دین و مذهب مردم ایران و در رأس همه شما مؤمنان. پس نگران و آشفته نباشید زیرا با استراتژی "علیه جهان" دنیایمان و وطنمان را که بدست نمی آوریم بلکه دین و ایمان مان را هم از دست می دهیم - داده ایم - بداعش نگاه کنید و القاعده و سلفی های تکفیری منطقه و به 36 سال فرصت از دست داده مان تأمل کنید و بجای افسردگی و نگرانی با ما هموطنان تان شادی و همراهی و یاری کنید. یا...هو

بعد از تحریر:
اینقدر از بلند نویسی و جزیی نویسی بیزارم که یادم رفت به چند نکتۀ ظاهراً منفی حرف های خامنه ای اولاً و به خط قرمزهای او ثانیاً بپردازم. پس خیلی تلگرافی اشاره می کنم: در مورد موضع نگرفتن راجع به تفاهم لوزان و چند کلمۀ سبک ضد امریکا و فرانسه اش نظرم این است که قطعاً مصرف مخاطب خاص - نمایندگان مخاطب خاص در جلسه بودند - داشت و هیچ کدام از کشورهای طرف مذاکره - موافقان لوزان- واکنش منفی نشان نخواهند داد. در مورد خط قرمزهای رهبر جمهوری اسلامی هم نظرم این است که تمام خطوط قرمز اعلامی در حوزۀ مسایل سری بود و قابل راستی آزمایی - شد یا نشد و می شود نمی شود - نیست. در مورد حرف برداشته شدن یکبارۀ تحریم ها که ظریف هم تأکید می کند و روحانی هم امروز مؤکد کرد حق با طرف ایرانی است و مکانیزمش را - که انجام تعهدات ایران تا قبل از امضای توافق نهایی است - را قبلاً توضیح داده ام. ضمن اینکه همین مورد هم قابل راستی آزمایی توسط افکار عمومی نیست.

۱۳۹۴ فروردین ۱۹, چهارشنبه

شوک: 100 هزار نفر در آزادی؛ 70 میلیون نفر بسوی "آزادی"!



1- از ترس وطنم هیچگاه غصه هایم را نمی توانم بنویسم. یکی از آن ها را که ننوشتم راجع به خالی بودن استادیوم های ملی و آبی , قرمز در 4 سال اخیر بود. یکی دیگر از انتقاداتم بروحانی که ننوشتم این بود که چقدر منطقی و زیرپوستی می اندیشی و رفتار می کنی. جامعه نیاز به هیجان دارد حتی اگر هیجان عصبی "حیدری - نعمتی" باشد. زیرا قطعی می دانم که از جامعۀ کرخت و عبوس و بی هیجان جز تسلیم و گرویدن به خرافات هیچ چیز نصیب ایران نمی شود. و انجام هر کنش و عمل مثبت و روبجلویی را محال قطعی می کند. و اگر فقر و فاصلۀ طبقاتی هم در اوج باشد دیگر باید فاتحۀ آن جامعه را خواند. و گریه می کردم.


2- امروز اما روز دیگری است و با سرشک شوق چشمم از غصه هایم می نویسم. زیرا دیگر غصه نیستند و تبدیل به "امید" شده اند در میان صدهزار نفر تماشاگر فوتبال استادیوم آزادی. فوتبال بین پرسپولیس ایران و النصر عربستان را می توان با سه چشم دید غیر از چشم چهارم فوتبالی و فنی.

الف- با چشمان تنگ: 

این مسابقه یک بازی معمول فوتبال بود که تماشاگران و علاقه مندان فوتبال و تیم پرسپولیس رفتند و تیم شان را تشویق کردند و نه بیش از آن. و اگر انبوه تماشاگان مجدداً با استادیوم آزادی آشتی کردند بخاطر مجانی بودن بازی و محبوبیت پرسپولیس و تغییرات اخیر در کادر فنی بود.

ب- با چشمان معمولی:

بازی خوبی بود برد ایران را تبریک می گویم و بنظرم بغیر از سه موردی که چشم تنگ برشمرد عربستانی بودن تیم النصر و ضد عرب بودن ایرانیان آریایی! سبب این استقبال گسترده شده بود.

پ- باچشمان گشاد:

فوق العاده بود. برد و باخت مهم است اما این بازی خودش از نتیجه اش و حتی فوتبال مهمتر بود. همۀ عوامل برشمرده از سوی چشم تنگ و چشم معمولی درست است اما این یک جشن ملی بود:

1- من استادیومی و فوتبالی هستم و از ابتدای انقلاب تاکنون بندرت دیده ام چنین استادیوم مهربانی در ایران. استادیوم های ایران عموماً پر نمی شد در سال های اخیر اما در سال های دور هم که پر می شد - و حتماً در روزهای تعطیل بود - بیشتر شبیه یا لشکر کشی های رزمی بود یا جنگ باختگان در حال هزیمت فرسوده و عصبی و یا علی مدد گویان و پرخاش و شیر سماور و فحش خواهر و مادر و بی رنگ و عبوس و جنگی.

2- خب پاسخت این است که عمو چرا حالیت نیست این بازی ملی بود و نه رقابت باشگاهی! می گویم ای چشم تنگ حسود عبوس افسرده از شادی وطن. جشن ملی بودنش را قبول دارم اما مثل اینکه زدی به خاکی. چون این بازی یک بازی باشگاهی بود و نه ملی. پس کری استقلالی ها  چه و یاعلی مدد گفتن ها چه شد و حتی از پرسپولیس زلزله و تشویق تیم محبوب چه و قرآن خواندن ها چه و تبلیغ ائمۀ اطهار چه و ... چرا خبری نبود؟

3- اصلاً چشم تنگ بگو ببینم استادیوم رفته بودی مثل من! و بازی را تماشا کردی یانه ؛ که نتوانسته ای این همه زیبایی را ببینی. اصلاً فوتبالی در کار نبود همه داشتند عکس سلفی و یادگاری می گرفتند و صدای قهقه شان آسمان ایران را شکافته بود. عصبی نشو عزیزم راحت باش و اعتراف کن که این استادیوم فقط از یک معجون گمشده پرده برداری می کرد: از امید. از روشنایی. از شادی. از عزم مردم برای ستردن تاریکی. از همبستگی ملی. از غرور ایرانی. از عفو و بخشش و مهربانی. از نیرو و نشاطی که قادر بکندن البرز کوه است و خواهد بود. 

4- بیا و زانوی غمت را ول کن و به شادی ملت تعظیم کن و هم حال خودت بهتر بشود و هم مجبور نشوی چشمانت را تنگ بکنی. و قول بده تا معجون پیدا شدن این "شوک عظیم مبارک" را بیابی و پاس بداری و چهارچشمی مواظب باشیم متحد و هشیار که این نخ تسبیح وحدت ملی را پاره نکند هیچ سیاستمداری اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون. و تا ایران به آفتاب سلام نکرده چشم مان را نبندیم و با جلو و عقب افتادن از ملت عیش شان را منقص نکنیم. 

بعد از متن: من چراغ اول را روشن می کنم و می گویم آن معجون امید و شادی از انرژی مثبت "آشتی ایران با جهان" آمده بود. یا...هو

پی نوشت: از نگاه چشم چهارم: سوشا مرسی بخاطر نمایش خوبت. گابریل تو ایرانی هستی بخاطر نقش بی بدیل و متعصبت در پرسپولیس پیروز. طارمی تو یگانه ای با آن غرور ضربۀ پنالتی چیپ بسیار خطرناک اما معتمد بنفست. مبارک ملت باشد این جشن. مبارک پرسپولیس باشد این برد. و خدایا اعتماد بنفس ایرانی ما را بما برگردانده ای آن را از گزند متحجران حفظ بفرما. امین.

۱۳۹۴ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

پیام رفتار بسیار مدرن روحانی در استقبال از اردوغان با پرچم امام حسین!



1- متأسفم رفقا برای مزاحمت های پی در پی. اما خبرهای اینروزها چنان مهم و سرنوشت ساز و امیدوار کننده است که ناچار مرا از جا می کند. مضافاً به اینکه خوانندگان از طریق فید هم درخواست نوشتن مطالب مهم در روی صفحه را دارند و نه در کامنت دانی.

2- روحانی در استقبال از اردوغان دو کار بسیار بسیار مهم انجام داده است:

الف- از نظر محتوایی تسلیم اهانت اردوغان به ایران شیعه نشده و با عبور شجاع از انتظارات تندروان؛ سیاست را با ایدئولوژی متمایز و از اردوغان در سعدآباد استقبال کرده است.

ب- اما شاهکار دولت روحانی در حوزۀ شکلی این استقبال انجام شده است. و آن استقبال سواره نظام با پرچم نماد مذهب شیعه بوده است. این شاهکار که بطور قطع تراوش کرده از مغز یک انسان مدرن - در اینجا هنرمند هم - بوده است؛ بدون وارد کردن ایدئولوژی در سیاست به حرف اردوغان در اظهار نظر ضد شیعۀ او پاسخ دندان شکنی داده است. بطور بدیهی و قطعی می دانم و پیش گویی می کنم که روحانی در هیچیک از مراسم های استقبال از رهبران مسلمان منطقه در آینده از این نماد شیعه استفاده نخواهد کرد مگر برای رهبرانی که بطور پیشینی - مثل اردوغان - موضع ضد شیعی اتخاذ کرده باشند. و مژده می دهم که وقتی اندیشۀ مدرن وارد حکومت می شود چگونه و با چه ظرافت شگفت انگیزی می تواند از هویت مردم - در اینجا مذهب شیعه - دفاع کند بدون اینکه حوزۀ سیاست را به رفتار ایدئولوژیک آلوده بکند. یا...هو

بعد از تحریر: برای خوانندگانی که نیاز به تشریح منظور روحانی دارند از این نوع استقبال: در حقیقت روحانی به اردوغان می گوید: "ببین رجب من سیاست را از مذهب جدا می خواهم و ما بعد از آمدن من دخالتی در متشنج کردن منطقه نداشته ایم. لذا تو را علی رغم آن توهین صریح به جمهوری اسلامی در مورد یمن و مقایسۀ ما با داعش؛ در تهران پذیرفته ام و تسلیم ایدئولوژیست های داخل ایران نشده ام. اما خاطرت باشد که اگر مذهب سنت بخش مهمی از فرهنگ مردم ترکیه است؛ مذهب شیعه هم همانقدر ارزش فرهنگی برای مردم ایران دارد. پس اگر می خواهی همکار و همیار باشیم این جنگ حیدری نعمتی را دامن نزن. همین"

نگاهی به جدیدترین مطالب مهم وبلاگ توصیه می شود:

1- آیت الله خامنه ای چقدر پیر شده بود. منتقدش می مانم ولی دستور آتش بسش را می پذیرم!

2- حالا دیگر هر حرف علی مطهری مبشر یک گام بزرگ بسمت اصلاحات است. با درود به او!

حالا دیگر هر حرف علی مطهری مبشر یک گام بزرگ بسمت اصلاحات است. با درود به او!



مقدمه: تا وفتی که پشت این کامپیوتر قراضه - بتعبیر یک خواننده. که البته منظورش دستگاه کامپیوتر من نیست بلکه فقر سلطۀ من بر نرم افزار است - بنشینم و بنشانیدم توسط لطف مزاحم! شما؛ گریزی از هجوم وقایع بر فکرم و تحمیل خود بر قلمم را ندارم. لذا هنوز به آخرین قولم عمل نکرده وادار می شوم که وارد صحنۀ سیرک بشوم و پیش پرده ای اجرا کنم برای این همه هلهله از سوی شما و سوژه از سوی جامعه. پس می روم سراغ دو موضع گیری اخیر از علی مطهری و برای تان از اهمیت علی مطهری بودن می نویسم. تا معلوم شود که "باید" جامعۀ نخبگان ما بشدت پشت او بیاید اولاً؛ بایستد ثانیاً و قدرشناس باشد ثالثاً.

1- علی مطهری از یک خبر - شایعه ای در مورد مخالفت آیت الله خامنه ای با دعا برای طول عمر و سلامت ایشان در پروازهای ایرلاین های ایرانی؛ استفادۀ حداکثری را کرده و پروژۀ بسیار اساسی "ولی فقیه را بخانه اش (مستتر در روح قانون اساسی و سیرۀ آیت الله خمینی) برگردانیم" خود را پی گرفته است. مطهری با استقبال و تشکر از آیت الله خامنه ای در مورد این دستور - خبریا شایعه - آن را بسیار درست و مبارک دانسته در جلوگیری از فرهنگ تملق و چاپلوسی (سنگ بنای اصلی دیکتاتوری) و سعی کرده است با برشمردن برخی نمونه های دیگر - که مدعی شده خودش اقدام کرده ولی مسئولان جرأت اقدام نداشته اند - مخالفت خامنه ای را به سطوح بیشتر و گسترده تر حکومت سرایت بدهد و تشویق کند. تا این مدیحه سرایی برای دیکتاتور را از کنداکتور بادمجان دورقاب چین های ایدئولوژیک و یا اقتصادی و سیاسی بردارد. این از گام اول جدیدترین اقدام خوب مطهری. (اینجا)

2- اما مطهری امروز و بعد از جلسۀ محرمانۀ مجلس با ظریف و دولت حرف بسیار مهمی - مادر همۀ حرف ها را - زده است که حتی صادق زیبا کلام صریح ترین ناطق منتقد سیاست های هسته ای ایران در داخل کشور هم جرأت نکرده تا کنون بر زبان بیاورد. مطهری گفته است: (اینجا)
مطهري درمورد نمايندگاني که مخالف صحبت هاي ظريف بودند، گفت: اين موضوع از دو حال خارج نيست يا اين افراد فکر مي کنند ما واقعا به دنبال توليد بمب اتمي بوديم و هستيم و بنابراين در مذاکرات شکست خورديم، يا اين که اينها يک نگاه سياسي به مساله دارند و حب و بغض هاي سياسي در قضاوت آنها تاثير مي گذارد.
منظورم از آن حرف مهم و جسور مربوط به "تولید بمب اتمی بودیم و هستیم" است در میانۀ حرف مطهری. بعبارت دیگر او همۀ دعواها را متمرکز کرده بر سیاست تاکنون جمهوری اسلامی در استراتژی نظامی گرایانۀ خامنه ای و مدعی شده است که اگر غیر از بمب خواستن به تفاهم ایران و غرب نگاه شود؛ جمهوری اسلامی همه چیز را گرفته و بنفع خودش تمام کرده است. لذا حالا دیگر می توانم گزارۀ یقینی ام از مذاکرات امریکا و ایران را بنویسم و کام ایرانیان را شیرین کنم. تا  در لابلای نانوشته های این توافق دو خطی شما بتوانید این را هم استنتاج کنید که چرا روحانی و ظریف به فتوای "بمب حرام" خامنه ای اینقدر تکیه می کردند در حالیکه خودشان هم می دانند از جنبۀ جهانی کمترین ارزش حقوقی ندارد اولاً. و ثانیاً چرا ظریف در پایان لوزان اینقدر قوی و بشاش بنظر می رسد و می تواند بشدت عصبانی و براق شود بسمت مخالفان تفاهم هسته ای. بنظرم یقین می رسد که امریکای اوباما و ایران روحانی در قالب جان کری و محمد جواد ظریف حرف آخر را اول زده اند و در اولین تفاهم و توافق نظر چنین دیالوگی را امضاء کرده اند بعنوان چهارچوب اصلی توافق:

3- امریکا و ایران توافق کرده اند که ایران همۀ خواسته های غرب را در مورد "ایران بمب نمی خواهد" را بغرب بدهند و امریکا همۀ خواسته های ایران را در زمینۀ پیشرفت و توسعۀ اقتصادی مردم و کشور ایران در اختیار ایران قرار بدهد". این لب کلام و اس و اساس مذاکرات بوده و همۀ مذاکرات 18 ماه گذشته بر روی این متن دو خطی  به چانه زنیِ "از چه راهی و چگونه" به این دو خط عمل کنیم گذشته است. البته ظریف و کری گفته یا ناگفته به این هم اندیشیده اند که بقیۀ مسایل اختلافی مثل حقوق بشر و تروریسم و سیاست های منطقه ای و از این قبیل هم در تحت فشار ناشی از این توافق اصلی رو به بهبود رفته و حل خواهد شد. چون هر دو معترف بوده اند که هم جامعۀ ایران پتانسیل لازم برای تغییرات بسمت سکولاریزاسیون نسبی را دارد و هم امریکا قدرت نفوذ و یاری به این روند مبارک را.

4- در اینجاست که می توانم با یقین بگویم که ایران بشدت برده و غرب بشدت آسوده شده از توافق بدست آمده در ژنو و تکمیل شده در لوزان؛ و مخالفت های طرفینی؛ دیگر بر سر بازنده و برندۀ مذاکرات نیست بلکه غربی هایِ مخالف مخالف پیشرفت ایران هستند و ایرانی هایِ مخالف؛ مخالف "غیر تسلیحاتی" هسته ای شدن ایران هستند. ظریف اگر این چنین گردن فراز می نماید به این خاطر است که هیچ کارشناس و سیاست شناس و منافع ملی محوری را نمی یابد که بتواند از توافق انجام داده اش کوچکترین نقطه ضعف "ضرر ملی" بگیرد و هیچ مخالفی را داخل آدم حساب نمی کند که مخالفتش مبتنی بر "چرا بمب اتم نمی سازیم" باشد و است. و اینجاست که مرتب تکرار می کند که مگر شما شریعت حالیتان نیست. رهبر و مجتهد جامع الشرایط گفته از نظر شرعی بمب حرام است.

5- یک توضیح جلوگیر از نق و بهانه هم بدهم راجع به مطهری عزیز و تمام: گفته می شود و خواهد شد که مطهری در فرهنگ و اجتماع متحجر فکر می کند و چرا منی که اجتماع را بر سیاست مقدم می دانم از او حمایت می کنم. این را قبلاً هم گفته ام که "اعتقاد و اصول" داشتن مقدم است بر نوع اعتقاد و اصول. بعبارت دیگر مهم است که تو اصول داشته باشی و چه خوب است که همۀ اصولت هم خوب و صواب باشد. اما اگر هم نبود بازهم تو بسیار بسیار ارجحیت داری به آدم هرهری مذهب و کلبی مسلک. مطهری را در این قالب بهترین نمونۀ سیاستمدار اصولگرا می دانم و از او حمایت می کنم. اما در مورد مواضع فرهنگی و اجتماعی ایشان - علاوه بر اینکه اخیراً گفته است که دیگر نگاه بسته و دگم سابقش را ندارد - این نکته گفتنی است که من معتقدم امر اجتماعی بر امر سیاسی مقدم است. مطهری برعکس من می گوید امر سیاسی بر امر اجتماعی مقدم است. اما در عمل اتفاقی که می افتد ما را بوحدت می رساند. زیرا از گشایش در امر اجتماعی گشودگی در امر سیاسی حتمی است و گشایش در حوزۀ سیاسی بدون گشودگی در حوزۀ اجتماعی ناممکن. حالا چرا من چنان می گویم و مطهری چنین و کدامش چرا درست تر و راه کوتاه تر و پایدارتر است؛ بحث مفصلی است که نه مقامش و نه مکانش در اینجا نیست. با درود به علی مطهری. یا...هو

۱۳۹۴ فروردین ۱۷, دوشنبه

ملت حاضر است حتی شیطان (رهبری سراسر زیان خامنه ای) را هم ببخشد چون به بلوغ رسیده است!؟



آخرین پست در این فعالیت سریالی بهاره یک مطلب سنگین "نگاه استراتژیک" خواهد بود در بعد از توافق نهایی ایران با غرب و چرایی بوجد آمدن این فرایند و آیندۀ محتوم این فرایند و بازندگان و برندگان آن. اما تا آماده کردن آن اخرین مطلب مادر بهتر دیدم که بحث در گرفته در پست قبلی راجع به رهبری ایت الله خامنه ای را اینجا هم منتشر کنم. زیرا بسیاری از خوانندگان وقت و حوصله و علاقه به رفتن بسراغ کامنت ها ندارند آن هم کامنت دانی آشفته از نظر ساختاری و آشفته تر از "ناشناس گفت" های تکراری. چون این مطالب مربوط به وجه مدرسه ای سیرک هم است و برای کمتر تاریخ دانان و تعقیب کنندگان حرفه ای مفید خواهد بود:


 Dalghak.Irani گفت...
سیرکی که من دلقک و گردانندۀ آن هستم یک پایگاه مطلقاً مخالف دخالت شریعت در حکومت است و بطور بدیهی با جمهوری اسلامی ولایت فقیه مخالف قطعی است. اگر اینجا و بر مبنای خواست و ذائقۀ ملی و در جهت استحالۀ رژیم که تنها گزینۀ در دسترس فعلی برای نجات ایرانیان از این عبوسی و رنج و خسارت سی ساله است مطالب حمایتگر از بخش انتخابی و عرفی تر حکومت منتشر می کنم و برای کمک به این بخش حاکمیت در پیش برد حداقل برنامه های اصلاحی و منطبق بر آموزه های مدرن خود حاضر به "ببخش و فراموش نکن" بخش صلب و شریعت گرا و اقتدارگرای حاکمیت بطور موردی می شوم فقط جهت تأمین مصالح مردم و همراهی با خواست آنان است. و منظور از انتشار این مطالب هم به بحث گذاشتن دیدگاه متفاوت و مختلف مخالفان جمهوری اسلامی در اینجاست. البته طبیعی است که موافقان جمهوری اسلامی مجاز هستند - و من خوش آمد می گویم - که آنان نیز در بحث ها شرکت کنند و کامنت بدهند. مشروط بر اینکه شناسنامۀ موافق بودن خود را در دست داشته باشند و نخواهند از پوشش مخالفان منطقی ماسک دایه های مهربانتر از مادر بزنند. معیار موافق و مخالف در اینجا هم داوری در مورد آیت الله خامنه ای و رهبری 25 سالۀ ایشان است. داوری من در مورد رهبری آیت الله خامنه ای هزار در صد منفی است و ایشان را بدترین، نالایق ترین، خبیث ترین، زیانکارترین، متحجرترین، فقیرترین و حقیرترین رهبر ایران در تاریخ معاصر از دورۀ ناصرالدین شاه تا کنون می دانم. و هر کسی ادعایی غیر از این دارد می توانم با او بحث مستند بکنم. آیت الله خامنه ای در جمهوری اسلامی فقط با آیت الله خمینی باید سنجیده شود و مطلقاً هیچ مسئول مسلوب الاختیاری در پست های دیگر مثل اجرا و قضا و تقنین و امثالهم هم شأن و هم اختیار او نبوده و نیست که بتوان عملکرد آن دو را باهم در ترازوی نقد گذاشت. فقط یادآوری می کنم که آیت الله خامنه ای در همۀ 25 سال ریاست مطلقۀ خود حتی یک نمونه - با تأکید بر یک نمونه - کار موظف و علت وجودی خودش که بازکردن گره های فقهی سد کننده در برابر ملزومات دنیای جدید و حکومت است را انجام نداده است و هر آنچه کرده است خرابکاری ودخالت در امور قوای دیگر و از حیز انتفاع ساقط کردن قانون اساسی جمهوری اسلامی بوده است. اگر کسی بتواند یک فتوا از ایشان نشان بدهد که بنفع مدرنیته و عبور از تحجر مذهبی بوده باشد من همۀ دعاویم نسبت به او را پس می گیرم. حتی سبک تر از این اگر آیت الله خامنه ای در همۀ 25 سال گذشته فقط یکبار با بکابردن کلمۀ "خشکه مقدس" به آخوندهای قبل از تاریخ توپیده باشد بازهم حرفم را پس می گیرم. او یک نکبت مجسم بوده است و جز دو بهم زنی و حرف های ده پهلو و رفتارهای غیر شفاف و زیرآبی رفتن های فرار از مسئولیت هیچ کار مثبتی بنفع مردم نکرده است. اما من حاضرم خایۀ او را هم دستمال بکشم اگر سکوت و عقب نشینی اجباریش در ماجرای هسته ای را اختیاری بکند و تداوم بدهد. چون مردم می خواهند زندگی کنند و از جنگ و خونریزی و انقلاب و شورش بیزارند و خودشان را مستحق این نمی دانند که بعد از اینهمه سختی و حقارت دوباره مجبور از روز از نو روزی از نو شوند. من ملت ایران را با تمام وجودم تأیید می کنم و خواست شان را منطقی و درست می دانم و بخاطر همین بغض و نفرتم را می خورم و به استقبال خامنه ای "اندکی رهبر مسئول شده" می روم. و در خاتمه بگویم که امام خمینی فارغ از اندیشه و نتیجۀ انقلابش مردی بزرگ بود و مثل مردان بزرگ مسئولیت می پذیرفت. حرفش را مستقیم می زد. از احدی نمی گذشت. اگر سه بار به لیبرال ها می توپید یادش نمی رفت که چهار بار هم به خشکه مقدس ها بخروشد. مطلقاً خامنه ای یک موی گندیدۀ خمینی هم نمی شود و داستان بسیار عمیق و تفاوت ها از زمین تا آسمان است. مقایسۀ بقیه کارگزارن نظام با خامنه ای رهبر مطلقه هم که اصولاً از جنبۀ قدرت و اختیارات مثال مقایسۀ فیل و فنجان می شوند. یا...هو


 ناشناس گفت...
خوب شد که این کامنت آخری را نوشتی دلقک جان وگرنه من هم داشتم به این سیرک شک میکردم!

من که آن دوران نبودم ولی میگویند اواخر زمان شاه به او پیشنهاد داده بودند که سلطنت کند ولی حکومت نکند. الان هم پیشنهاد ما به طرفدارن ج.ا. و ولی فقیه این هست که ایشان بتمرگد یک گوشه و سلطنت کند ولی حکومت را بگذارد برای سیاستمداران. احترامش هم بیشتر حفظ میشود و کمتر فحش میخورد. فکر میکنم خمینی هم از اول بنا بود اینطور عمل کند ولی بعدش ملت را پیچاند.

نسیم
۱۷ فروردین ۱۳۹۴ ه‍.ش.، ساعت ۹:۱۳
 حذف
ناشناس الف گفت...
تیمسار عزیز

اگر این کامنت شما هم در ادامه پراگماتیست به موافق جمهوری اسلامی نامیدن من اختصاص دارد، مایه تعجب و تاسف بسیار است :
1. من در علن هم از ابراز مستقیم نظرم زیاد واهمه ندام (البته در حد معقول هر انسان معمولی داخل ایران) حالا در این تاریکی کامنت گذاری از چه باید بترسم برای اعلام نظر علنی؟ یا در این تاریکی چه منفعتی است که نعل وارونه بزنم؟
2. معیاری هم که ارائه دادید برای موافق و مخالف جمهوری اسلامی بودن در نوع خودش جالب است؛ اگر کسی معتقد باشد که امری، فرآیندی، مساله ای یا شخصی بیشتر از خامنه ای در فلاکت مردم ایران تاثیر داشته است می شود موافق جمهوری اسلامی؟ خیلی ممنون!
3. من چون تز اصلی شما، البته الان باید بگویم یکی از تزهای اصلی شما را در خصوص زندگی عرفی و تاثیر بسیار عمیق تر عرفی سازی در نسبت با عمل قهرمانانه سیاسی قبول دارم اینجا سر می زنم و هر از چندی نکته ای را یادآور می شوم. البته با این معیاری که شما وضع کردید برای سیرک، کامنت گذاشتن سخت می شود.
4. باقی مطلب در خصوص داوری ام درباره خامنه ای و خمینی و سایر حضرات و اینکه فکر می کنم چه راهی وجود دارد را هم در چند کامنت دیگر به ایجاز و تفصیل گفته ام و نیاز به تکرار دوبار آنها نیست؛ اگر هم باشد، نه من حوصله دارم و نه اینجا وبلاگ من است که بخواهم از یک حدی بیشتر تلاش کنم برای اقناع، آن هم در موضوع احمقانه و ابلهانه «تو طرفدار جمهوری اسلامی هستی»!!!!
۱۷ فروردین ۱۳۹۴ ه‍.ش.، ساعت ۱۰:۱۴
 حذف
Blogger Dalghak.Irani گفت...
نه الف. کامنتم مخاطب خاص نداشت و حتماً دیده ای که من در ظل روشنایی هم ابایی از مخاطب عام و خاص ندارم و فقط به تشخیص خود راه می روم و به به و اه اه می کنم. البته بی تأثیر از بحث های با تو هم نبود و همانطور که امام خامنه ای حزب الله هیچگاه از یادم نمی رود. اما بیشترین انگیزه ام در سهم کامنت ها و خوانندگان از خوانندگان غالبم - کامنت دهنده یا نه - می آمد که من عوض نشده ام و نگران نباشند و "چرا اینطور می نویسم/نوشته م" را عمیقتر بکاوند. اما سهم انگیزۀ شخصی خودم هزینۀ بسیار سرسام آور تحمیلی از سوی رهبری ایت الله خامنه ای بی بته و نا اصیل به ایران و ایرانیان بود و اینکه اگر از همین امروز 180 درجه بچرخد و اجازۀ گردش امور بر مبنای منافع و مصلح ملی را بدهد در برخی زمینه ها به چندین و چند دهه زمان نیاز داریم تا به حالت قبل از تخریب سیاست های او برسیم. خب من خیلی سختم است که با شناخت عمیقی که دارم و می دانستم و می دانم که "رهبر سوء استفاده گر" - و نه هر رهبری - در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران چه قدرت جهنمی در اختیار می تواند داشته باشد و دارد و با کمترین تغییر زاویۀ دید می تواند بیشترین اصلاحات را بوجود بیاورد؛ بتوانم مدت زیادی حتی در پستوی خانه ام از فریاد پرهیز کنم. معیار را هم که گذاشته ام به این دلیل است که هر کس نتواند زیانبار بودن مطلق 25 سال حکومت خامنه ای بر ایران را - توجه بهمۀ فاکتور های عصری و زمان و مکان داخلی ضروری است - در کل تاریخ ایران به نتیجه برسد قطعاً از نظر انصاف دچار مشکل است و من هم که عاشق انصاف و مرید جوانمردان هستم نمی توانم بی انصافان را تحمل کنم. البته اگر شما یا هر کس دیگری بتوانید از بی بتگی گرفته تا بی عرضگی و خیانت در امانت ملت خامنه ای دفاع - منظورم در مقایسه است - مستدل و آیتم به آیتم بکنید حرفی برای دیالوگ ندارم اما اینکه چکی کسی مدعی همطرازی خامنه ای با هر شاه و رهبر ایرانی در بعد از فتحعلیشاه قاجار باشد بشدت آزارم می دهد. برای هر نوع بحثی هم مطلع ورود همان باشد که خواسته ام: "یک حکم حکومتی در علن یا در خفا! نشان بدهید که خامنه ای در راستای وظایف ولایت فقیهی و رهبری خودش جهت گشودن مشکلات ایدئولوژی کهنه و وامانده صادر کرده باشد در طول 25 سال" این شخص هر کس باشد از الف یا حزب الله یا حتی نیک آهنگ کوثر - او هم خامنه ای را ترجیح می دهد - مورد استقبالم است اما تا قبل از این دوئل عنوان "خامنه ای در سطح همه و یا کمتر از همه مقصر بوده است -آشکار یا پنهان -را تاب نمی اورم.

پانوشت. منظورم از بی بته توهین نژادپرستانه نبود و منظورم این بود که در بین همۀ انقلابیون روحانی همطراز و بالاتر از خامنه ای از بدو شروع انقلاب آیت الله خامنه ای فقیرترین، بدون پشتوانه ترین و نا اصیل ترین روحانی بوده است.
۱۷ فروردین ۱۳۹۴ ه‍.ش.، ساعت ۱۴:۱۵
 حذف
ناشناس الف گفت...
تیمسار عزیز

من چند سالی است که مقالات شما را می خوانم و در اغلب این دوران ساکت بوده ام، مگر اینکه مثل این روزها اتفاقی بیفتد که بتوان بر کرختی زندگی داخل ایران غلبه کرد و میل به حرف زدن ایجاد شود. ضمن آنکه از نزدیک می دانم که مباحث شما توسط برخی بچه های موثر داخل دیده می شود و از این جهت حرف زدن آنچنان که به نظر می رسد بیهود نیست، بماند!
اما در این مدت الحق و الانصاف حرف بی ربط از شما نشنیده ام، ممکن است برخی از مباحث را قبول نداشته باشم اما همه آنها در متن وقایع مطرح می شوند و مستقیما به مسائل اصلی متمرکز هستند. به همین دلیل وقتی علاوه بر دیگر رفقاهمین احساس در شما هم به وجود آمده، برایم ناراحت کننده است و باید توضیح کوتاهی بدهم:

وقتی می خواهیم از شرایطی نامطلوب به وضعیت مطلوب برویم علی القاعده باید از سه مساله آگاه باشیم، با حداکثر دقت ممکن :
کجا هستیم؟
کجا می خواهیم برویم؟
چگونه باید برویم؟

حالا این بحث سطح دخالت و میزان تقصیر در کدام یک از اینها مصداق دارد؟
1. در اینکه کجا هستیم هیچ بحثی با شما ندارم و کاش می شد برخی از مسائلی را که مستقیما دیده ام در اینجا بگویم تا مشخص شود که اگر اطلاع من از فلاکتی که بر سر این ملت آمده بیشتراز شما و دوستان نباشد کمتر نیست. درست می گویید، عمق فاجعه که اینها درست کرده اند آنقدر زیاد است که با هیچ دوره ای قابل مقایسه نیست. از طرف دیگر حتما کسی که در یک نظام دیکتاتوری آن بالا نشسته و ما علاوه بر تصمیمات نادرست باید تاوان کینه ها و احساسات و تلاطمات روانی او را هم بدهیم اصلی ترین سهم را در این میان دارد. در اینجا بحثی نیست و هر تفسیری از کلام من که ناقض این واقعیت باشد نادرست است.
2. پرسش از مقصد تقریبا بدون پاسخ است و آنچه ما تلاش می کنیم به عنوان مقصد ارائه کنیم بیشتر آرزو است تا امری واقعی. البته طبیعی است که ما این حکومت را نمی خواهیم و جایگزینش را هم به طور نسبی می دانیم، اما این جایگزین آنقدر دور از دسترس است به هزار و یک دلیل که حرف زدن از آن بیشتر به رویاپردازی می ماند. باید به یک جایگزین نیم بند اکتفا کنیم تا عمر و زندگی مردم دود نشود.
3. مسیر هم به تبع ابهام مقصد مبهم است و طبیعتا وقتی دقیق و با اشراف کامل نمی توانیم آینده را ببینیم، اینکه از چه راهی هم باید برویم مبهم می ماند. این هم البته از همان فقرات فلاکت باری است که در این دوران ایجاد شده و یک ملت به چنان وضعی افتاده اند که حتی نمی توانند درباره آینده نیمه واقعی هم به راحتی و با احتمال تحقق بالا حرف بزنند.

پس من چه می گویم؟ بحث من ناظر به سوال اول نیست، بلکه ناظر به سوال دوم و سوم است. اولا مهم است که علل را به دقت بسنجیم، اینکه همین خامنه ای که به درستی می گویید این بلاها عمدتا ناشی از عملکرد اوست از چه راهی و با چه پشتوانه ای بالا آمده و با گندکاری چه کسانی باقی مانده است. دانستن این نکته در اصلاح وضعیت و البته مقابله با خود او موثر است. وگرنه فحاشی کردن و داد و بیداد که مساله ای را حل نمی کند. این پرسش به نظرتان مهم نیست؟
دوما در مباحث قبلی به نظرم می رسید که این نکات آنقدر بدیهی هست که دیگر نیاز نباشد در ابتدای هر مطلب بنویسم «مرگ بر نظام» تا حرفم موافق تفسیر نشود!
سوما و مهمتر از همه، اگر بیفتیم در دوگانی خامنه ای و غیرخامنه ای آنوقت می رویم در عالم رویاپردازی برای آینده ایران و نیروهایی که عملا شانسی برای تصاحب قدرت ندارند و به نظر من «صلاحیت هم ندارند» و صرفا با مقابل خامنه ای قرار گرفتن شدند نیروی درست و درمان را علم می کنیم و بر آنها تکیه می کنیم برای تغییر اوضاع.
من در خصوص راه های احتمالی و کلان حرف می زنم وگرنه تمام نکاتی که شما می گویید را می دانم و بسیار بالاتر از آن را تصدیق می کنم.
راه حل را هم که پیشتر در موردش بحث کرده ایم و گفتن دوباره اطاله بیوده ای است. 
۱۷ فروردین ۱۳۹۴ ه‍.ش.، ساعت ۱۵:۵۱
 حذف
ناشناس ناشناس گفت...
دلقک اشکال ما مردم اینست که لابی گری را امری زشت میدانیم خوب شما جای خامنه ای اگر همه پایگاهت جوانان برگشته از جنگ باشند و چند تا بسیجی و همه این چپهای تا پریروز داغتر از اش ناگهان قواعد بازی را بر هم بزنند با پروژه اصلاحات و به یارگیری اجتماعی وسیع بپردازند خوب شما هم مجبوری مطابق سلیقه طرفدارنت عمل کنی و تا پریروز خودت تار میزدی حالا موسیقی را حرام کنی در مورد خامنه ای بی انصافی میکنی از خمینی حداقل اپسیلنی ازادتر هست حالا شاید بگویی این بدلیل پروسه زمانی باشد و شرایط روزگار . من به شخصه چند مورد را از اشتباهات جمهوری اسلامی و شخص خامنه ای میدانم اولا سرمایه گذاری بر روی حماس که حتی همین امروز هم جلویش را بگیرند بهتر است چرا که حزب الله به مراتب دموکرات تر از حماس چموش و بی چشم رو ست . مورد مهم دیگر پروژه تهاجم فرهنگی که واقعا دلیلی نداشت بعد از جنگ هست ساله. مردم زامبی شده ایران را در این ورطه بگذارد .مورد سوم دستگاه قضا از لحاظ پرونده های مالی و نه سیاسی به جد یکی از بدترین و تاریکترین لحظات را تجربه میکنه .

ولی از انطرف سیاست عبور بی خون ریزی از فردای مرگ خمینی عبور از اقتصاد چپ و مهمتر از همه مدیریت عالی زمان بوش پسر را از موفقیت های کارنامه او میدانم به نظر من تاریخ در مور د دوران حکمرانی او قضاوت بینا بینی خواهد داشت . به هر حال باید بپذیریم که غربیها هم همه عیسی مسیح نیستند همین دیروز اوباما مصاحبه داشت و گفت مشکل اتمی ما با ایران اصلا ربطی به جمهوری اسلامی ندارد و مساله ملی است او در مورد خامنه ای گفت شناخت او دشوار است او نامه هایی برایم فرستاده و از دخالت امریکا در دهه های گذشته به تلخی یاد میکند اشاره ظاهرا به کودتا بیست هشت مرداد به هر حال ما تجربه لیبی و صدام را هم داشتیم اگر همه را به آنها بدهیم انها هم طمعکارند و کسی برای ما ذره ای دلسوزی ندارد تجربه زندگی به من اموخته سگ خامنه ای بهتر از اوباما برای ایران میخواهد . غرب هم یکشبه دموکرات نشده و زمان زیادی برده ارزوهای و ایده ال خوب هست ولی واقعیت هم وجود دارند .

حزب الله
۱۷ فروردین ۱۳۹۴ ه‍.ش.، ساعت ۱۶:۰۵
 حذف
Blogger Dalghak.Irani گفت...
حذف
الف عزیز.
خیلی ممنون از کامنت شفاف و توضیح دهنده ات. بدون اما و اگر اما یک نکته را عرض می کنم تا تصدیق بفرمایید که جوشش ما هم پر بی ربط نبود و نیست در بخش مربوط به سهم شما.
من در پست قبلی و پس از اظهار نظر قبل از "کی بهتر یا بدتر بوده و است" شما کامنتی نیم خطی دادم و نوشتم که "من هم دربست شاگرد الف هستم". اما در کامنت های بعدی بهرراه به کامنتی از شما رسیدیم که بر پاکدستی خامنه ای اشاره شده بود. من بلافاصله با پذیرش شکلی پاکدستی (ذی طلبگی) خامنه ای یادآور شدم که زندگی شخصی سلوک فردی حاکم اهمیت چندانی ندارد و حاکم خوب باید حکمران خوبی باشد.
فاجعه آنجایی اتفاق افتاد که برخلاف انتظار من شما کامنت دادید و گفتید که منظورتان از پاکدستی خامنه ای به پاکدستی سیاسی او در حکمرانی مربوط بود و نه پاکدستی اقتصادی او در محدودۀ شخص خود یا با احتمال ضعیف متسری بر فرزندان از صلب او - و نه فامیل قدرت و شوکت نسبی سیاسی و اجتماعی و خانوادگی او - . اینجا بود که اولین انفجار در من رخ داد و خواستار نشانه های مستند این پاکدستی سیاسی (حکمرانی بهتر) شدم و موضوع ادامه یافت و شما از نظرت کوتاه نیامدی و استناداتت را هم بیان نکردی. بنابراین مقایسۀ اولیه را خود شما شروع کردی و با اطلاع از حساسیت های - بعضاً هیستریک - اغلب قابل فهم سبزهااما بدلیل هزینه هایی که داده اند نسبت بموسوی و کروبی موضع نفی و طرد اهانت امیز گرفتی و بدیهی است که این روش با روحیۀ متعادل شما همخوان نبود و سوء ظن بر می انگیخت. اینکه با شیطان همراه می شویم برای رسیدن به جرعه ای آب برای نوشیدن - و نه استحمام و قلیان کشیدن - درست اما این نباید سبب شود که شیطان بودن سر دسته و راهبر را جزیی از خود آن جرعۀ مورد نیاز زنده ماندمان بحساب آوریم. یا...هو
Blogger Dalghak.Irani گفت...
حزب الله.
لعنت به این دنیای مجازی که انسان مجبور است هر روز خودش را تکرار کند و چه کار کسل کننده و خسته کننده ای. و درود به این دنیای مجازی که زبان ما لال ها را هم بازکرده برای گفتن از دانش و تجربه و توهمات و خیالات و آرزوهایمان. من به این سؤالات و بحث ها بارها و بارها پاسخ داده ام. بحث من ایدئولوژی و مکتب و کدام قرائت از اسلام است و نه سیاست بمعنای عام جاری و ساری در هر حکومتی. من با امر سیاسی محض مشکلی ندارم و در سرتاسر وبلاگم حتی یک کلمه پیدا نمی کنید که من به پول خرج کردن های خامنه ای در فرامرز انتقاد کرده باشم. چون این را جزیی از سیاست می دانم و هر حکومتی را مجاز به یارگیری و نفوذ در عمق بخشی به حوزۀ امنیت ملی خودش می دانم. بنابراین بحث من ناظر به سیاست نیست بحث من این است که:

رهبر و ولی فقیه با این تمهید و با این ضرورت در قانون اساسی جمهوری اسلامی به غول بی مهار آورده شد که مسئولیت و وظیفه داشت:

"از حداقل شریعت (نص) در برابر هجوم سکولارها - لائیسته - حفاظت و حداکثر شریعت را با خواست اکثریت ملت و نیازهای دنیای مدرن همخوان و همراستا کند".

اصلاً بهمین خاطر هم بود که ولایت را مطلقه اولاً و غیر مجتهد جامع الشرایط کردند ثانیاً که فقیه جوان سیاست دیدۀ دنیا فهمیده ای رهبر شود تا هم از سنت راحت عبور کند از نظر فکر و حکم حکومتی و هم دستورات "حکم حکومتی"اش مطلق باشد در حوزۀ اجتهاد و فتوا که پیر و پاتال های خشکه مقدس مرجع در قم نتوانند در مقابلش ایستادگی و مانع کار حکومت شوند.

خامنه ای اصلاً گه زیادی خورد که در سیاست روز دخالت کرد و می کند. او باید قاتق نان مدرن های اجرایی و دولت منتخب بدون استصواب ملت باشد و نه در مقابلۀ همه جانبه اولاً با انتخاب استصوابی و ثانیاً زر مفت پیدا و پنهان در فلج کردن دولت های منتخب. او از 9 دولت و چهار رییس جمهور عمر رهبری خودش نتوانسته با هیچکدام به آخر برساند و طرف را سکۀ یک پول و بی آبرو و ضد انقلاب نکرده باشد. او مطلقاً - با تأکید بر مطلقاً - حتی یک سر سوزن عملکرد مثبت چه در حوزۀ "علت وجودیش" و چه در حوزۀ دخالت های غیرقانونیش در سیاست روز نداشته و ندارد و راجع به چیزهایی هم که گفته ای همینطر است و او نقش مثبت نداشته و حوصلۀ رفتن به مهوعات را ندارم. بازهم تأکید می کنم هر کس اسم خامنه ای را با موفقیت همراه می آورد مشروط اخلاقی است که یک فقره و تنها یک فقره از گره گشایی های ایدئولوژیک ایشان در هر زمینه ای - بویژه مربوط به جوانان - را مستند کند.
یک توضیح هم بدهم راجع به کنایۀ الف راجع به نقش رفسنجانی - من سید احمد را هم اضافه می کنم - در بالا کشیدن خامنه ای بجایگاه رهبری تا معلوم شود که کار آقایان چه مستند و درست و چه مصلحتی و ساختگی - بهترین کار ممکن در شرایط انتخاب جانشین خمینی بوده و قابل دفاع مستند و عقلانی است.
تاریخ گواه است که مجموعۀ حوزۀ سنتی و اعاظم او اعم از مراجع یا مجتهدان منجز بخون خمینی تشنه بودند و فقط از جهت اجبار و فتوای اکل میته به تأیید او اقدام یا سکوت می کردند. این مجتهدان که اکثریت غالب مجلس مردگان رهبری را هم تشکیل می دادند در بهترین حالت اگر خامنه ای رهبر نمی شد یا به گلپایگانی در حال مرگ رأی می دادند و یا به مشکینی که مدرن ها را فضله های موش در برنج سفید می دانست. در چنین جوی بود که رفسنجانی و احمد خمینی از رهبری خامنه ای حمایت و او را معرفی کردند. چون درست هم فکر می کردند که هر چه بود خامنه ای جوان و با سوابق ژیگولی در نوجوانی و پز در جوانی و نزدیکی بمحافل ادبی و دوست دوران طلبگی و وامدار رفسنجانی و امتحان پس داده و آموخته شده در بعد از انقلاب و ... بود و سگش شرف داشت به آن دو آخوند مردنی. مضافاً به اینکه هاشمی گمان نمی کرد که خامنه ای که اکراه جدی داشت رهبر شود - علتش بماند - بعد از رهبری دفتر سی نفرۀ خمینی را با یک دفتر 3000 نفرۀ تا بن دندان طراحی شده برای دخالت در جزییات عوض می کند و نمک خورده در جوانی و نوجوانی و 10 سال بعد از انقلاب با هاشمی 5 سال بزرگتر و هزار بار تواناتر از خودش را بشکند و بشود اند تحجر و خشکه مقدسی و لاابالی گری حکمرانی و بیافتد بجان او و سید احمد را بکشد و او را از حیثیت بیاندازد و به صغیر و کبیر رحم نکند. اینکه اصلاح طلبان او را هول دادند بسمت طرفدارانش هم از بیخ غلط است زیرا گفتن از طرفداران برای رهبر نشانه ای از بی رهبری اوست. چون او رهبر همۀ ملت بود و نه قشر خاصی که بتوان طرفدار و مخالف برآن ها اطلاق کرد. یعنی خود جملۀ "ناچار رفت طرف هوادارانش" در کامنت شما نقض نقش رهبری اوست و او نباید طرفدار خاص و عام و یا مخالف خاص و عام داشت. او باید سمبل ملی و موجد

"حرمت گذاری ملت به حداقل شریعت و آشتی حداکثری شریعت با خواست ملت" بود و باشد." یا...هو
۱۷ فروردین ۱۳۹۴ ه‍.ش.، ساعت ۱۷:۳۶
 حذف
Blogger Dalghak.Irani گفت...
در ضمن یادم رفت که "تو که عیبش را گفتی هنرش را نیز بگو" را هم ذکر کنم تا در ذهن خوانندگان این سؤال پیش نیاید که پس این خامنه ای تا این حد دور از همۀ خصوصیات حکمرانی خوب و تفکر و تعقل چگونه 25 سال بر گردۀ ملتی سوار است و تازه کشورش جایزۀ امنیت حداکثری را هم دارد در منطقه. لذا برگشتم که با کنایه ولی از ته جانم باورمند شغل مناسب و فیت شخصیت خامنه ای را هم معرفی کنم:

مناسب ترین و بهترین شغل برای خامنه ای ریاست کا گ ب در حکومت استالین در اتحاد جماهیر شوروی فروپاشیده بود. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. یا...هو
۱۷ فروردین ۱۳۹۴ ه‍.ش.، ساعت ۱۷:۵۰