۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

پارادوکس عکس رجانیوز؛ پیام خامنه ای و چادر جنتی! البته 5x5x5


 نتیجه اختلاط در ورزشگاه آزادی!

بسم الله الرحمن الرحیم
از اینکه ملّت ایران را خوشحال کردید، متشکرم.
سیّدعلی خامنه ای
‌٧/مهر/‌١٣٩٠

جنتی در نماز جمعه:
 عملکرد شهدا، رزمندگان و جانبازان در جنگ تحمیلی برای دختران
 دانشجوی بی‌حجاب، خانم‌هایی که در خیابان رژه می‌روند و...
برای مثال دختری که در دبیرستان چادر برسر می‌کرده است، طوری نباشد که در دانشگاه چادر خود را بردارد.



1- عکس را که می بینید و توضیح نمی خواهد غیر از اینکه عکس مال ایسناست. ولی رجانیوز با کادر قرمز فساد (شادی) را کشف کرده است. در مورد حرف های جنتی هم توضیحی نمی دهم که این فسیل ماقبل تاریخ هم خودش و هم حرفش مثل کفر ابلیس معلوم و شناخته است. فقط می ماند یک توضیح مختصر راجع به پیام خامنه ای به تیم ملی والیبال که نخستین قهرمانی والیبالیست های بزرگ سال ما در قارۀ آسیاست.

2- عکس و پیام خامنه ای و خطبۀ جنتی را طوری چیده ام از نظر بصری که خودتان بتوانید نکته سنجی کنید: در بالا و ابتدا تصویر ذهنی رهبر جمهوری اسلامی و نوع نگاه او به انسان و زیست او را نمایش داده ام در همانندی با نگاه رجانیوز.  در پایین اما ترجمۀ کلامی و گفتاری تصویر بالا را گذاشته ام که دقیقاً باز منطبق است بر گفتمان رهبر جمهوری اسلامی از زبان جنتی. و در وسط این گفتمان کلامی و تصویری پیام ناگزیر و مستقیم خود رهبر را گیر انداخته ام تا شما بهتر متوجه بشوید که گیر کار ما کجاست. و چرا پیام مسئولیت سیاسی و حاکمیتی خامنه ای در زیر پرس دو گفتمان فلسفی و انسان شناختی او چنین له شده و آب رفته است.

3- پیام تبریک آیت الله خامنه ای به تیم ملی والیبال چنان موجز و کوتاه است که ابتدا انسان را یاد رفتارهای انسان فراتر از مدرنیته می اندازد. آنجائیکه انسان مدرن با حذف و تعدیل همۀ القاب اعتباری و مداهنه ها و چاپلوسی ها و تعظیم و تکریم های بیهوده؛ پیام هایش را در کوتاهترین و مرتبط ترین واژه ها بیان می کند. ولی در ادبیات جمهوری اسلامی که از هر سه کلمۀ یک پیام دو واژه اش حتماً صفت خوب و بد است به دوست و دشمن. این پیام کوتاه که در آن هیچ نشانه ای از کلمات "فرزندانم" ؛ "عزیزانم" ، "برومند" ، "قهرمان" ، "ایران" ، "آسیا" ، "ورزش" ، "اولین بار" و... نیست؛ و حتی واژه های دینی مثل خدا و اسلام و دعا و... و بویژه کلید واژۀ رهبر (دشمن) غایب است. وچه می گویم که برای اولین بار از کلمۀ ملت درمفهوم جدیدش استفاده شده است و نه بمعنای مورد نظر روحانیان که ملت را مترادف با امت می گیرند و منظورشان از واژۀ ترکیبی "ملت ایران" کاربرد مذهبی ملت شیعه است؛ و نه به معنی  Nation و ملت ایران.

4- خودتان اهل بخیه اید و بیش از این توضیح ندهم که حوصله تان سر نرود. ولی من در این پیام کوتاه بدون حتی ذکر نام مخاطب آن (بچه های والیبالیست ملی) آرزوهای نزدیک به برآورده شدن ملت ایران را بو می کشم و می گویم که این پیام قبل از اینکه از روی خوشحالی حاکم باشد بیشتر ناشی از بهم ریختگی درونی حکومت است. و رهبر با افزودن هر واژۀ بیشتری به این پنج کلمه خودش را در معرض اتهام یکی از باندهای لاشخوران نگاهبان قدرتش قرار می داد.

5- و جایش همین جاست که درود بفرستم برای همۀ کوشندگان حوزه های مدنی شادی محور و بویژه به کسانی که تلاش می کنند این شادی های مدرن را در قالب "پروژه" های مدنی تعریف و تعقیب کنند. که نمونۀ اخیرش همین اهتمام به طرح 5x5x5 که قطعاً چیز خوبی است و باید جدی گرفته شود. از آنجاییکه من یا اولین و یا جزو اولین ها بودم که جایگزینی زندگی مدرن (پروژه های مدنی شادی محور) را بجای مبارزه سیاسی سنتی (رفتن روی بام و الله اکبر گفتن مثلاً) طرح کردم و نوشتم. لذا در این قبیل حرکت های مدنی و زندگی محور - دخیل بوده یا نبوده - خودم را سهیم و خوشحال حس می کنم. یا...هو

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

خوش آمدی تلخ به دکتر مهدی خزعلی! با نگاهی به مهاجران سیاسی!

Fitxer:Sziget 2009 - La Fura dels Baus.jpg

La Fura dels Baus



1- من این کلیشه را باور ندارم که رژیم با در دست داشتن انحصار رسانه ای در ایران توانسته باشد مردم را شست و شوی مغزی بدهد و آنان را از تشخیص سره از ناسره بازداشته باشد. چه به این گزارۀ صحیح اندیشمندان حوزۀ رسانه ایمان دارم که رسانه فقط می تواند نقش تقویت کنندۀ زمینه های عینی موجود در باورهای توده ها را داشته باشد. و سازندۀ ابتدا بساکن هیچ موج اعتراضی نمی تواند بود." اما در این بین به یک مورد خاص ایمان یقینی دارم در توفیق رژیم. و آن مورد "بی آبرو کردن و از حیز انتفاع ساقط کردن اپوزیسیون خارج از کشور در نزد مردم داخل کشور" است. بعبارت دیگر و بدلیل وجود زمینۀ این باور عینی در ذهن توده که خارج نشین ها در فرنگ عشق و حال می کنند و گاهی هم از سر شکم سیری اپوزیسیون بازی در می آورند؛ جمهوری اسلامی این باور توده را تقویت کرده است. دلایل این موضوع بسیار متنوع است و از جمله حسادت غریزی، نداشتن تصویر روشن و قابل لمس از سختی های بسیار زیاد "غربت زیستی"؛ و البته نوع عملکرد رسانه های بیشمار زرد گفتاری و نوشتاری و دیداری معروف به لس آنجلسی از جمله مهمترین دلایل توفیق رژیم در بی آبرو کردن خارج نشینان در داخل کشور است.

2- خروج از کشور برای ناراضیان و فعالان حوزۀ مدنی و سیاسی یکی از دو حالت زیر را دارد:

الف- خارج شدن از کشور یک تصمیم فردی باشد؛ و برای فعال شدن در حوزه های مدنی با تأکید بر رسانه - ازهرنوع آن - و انتقال راحت تر دانایی ها و راه حل ها و آگاهی ها به مخاطب داخلی. با این شرط قطعی که شخص ناراضی و مخالف یا منتقد مطمئن باشد که حرفی دارد برای گفته شدن. و این حرف باری دارد که نه تنها باعث شنیده شدنش توسط مخاطبان دنیای مجازی است. بلکه و مهمتر از آن توان عبور اندیشه اش از مخاطب مجازی به میان مردم عادی هم است.

ب- خارج شدن از کشور یک تصمیم سیاسی و سازمانی باشد؛ و برای انتقال مبارزۀ سیاسی غیر قابل دست یابی در داخل و سازماندهی و پی گیری آن در خارج از کشور انجام شود. در چنین حالتی هم بدلیل همان عواملی که در بی آبرو شدن اپوزیسیون خارج نشین گفتم این انتقال به خارج فقط در زمانی مؤثر است که توسط یک رهبر سیاسی شناخته شده و قابل پذیرش نسبی داخل کشور اتفاق بیفتد. مثل آقایان خاتمی و کروبی  و موسوی فعلی. و الا هر عنصر درجه دومی که در بین توده ها پایگاه حداقلی نداشته باشد نمی تواند در خارج از کشور نقش مثبتی بنفع اپوزیسیون بازی کند.

3- نمونه های خروج از کشور طبق تصمیم شخصی خیلی زیادند. از روزنامه نگاران گرفته تا وکلا و سایر فعالان حوزۀ مدنی از این دست هستند که یا بدلیل نا امنی و یا بدلیل اخراج و تبعید توسط رژیم در خارج از ایران آواره شده اند. و هر کدام در حوزۀ تخصصی خویش فعال یا غیرفعالند. که معروفترین و فعالترین این روزهای این تیپ از فراری ها آقای مجتبی واحدی سردبیر سابق روزنامۀ نه چندان مهم آفتاب یزد است. ایشان که با استفاده از رانت سخنگویی کروبی در حبس و حصر یکباره از حوزۀ رسانه و مدنی وارد حوزۀ فعالیت سیاسی شده است. امر بر خودش هم مشتبه شده است که سیاست حوزه ای آسان و بی در و پیکر است که هر تازه وارد مقاله نویسی می تواند با یک جهش شبانه بر صدر بنشیند و کاری کند کارستان مثل تشکیل "کنگرۀ ملی". در حالیکه اگر موضوع به این سادگی بود که نیازی به زندان و حبس و حصر و کاریزما و رهرو و... این نبود که شخصیتی مثل ماندلا متحمل شده!

4- نمونه های خروج سازمانی خیلی زیاد نیستند. و فقط اخیراً دو نمونه از آنان را پیدا می کنیم که تازه خودشان هم مأموریت حزبی داشتن خود را قبول ندارند و انکار می کنند. این دونفر یکی اردشیر امیر ارجمند است که بنظر می رسد از سوی جبهۀ مشارکت مأموریت دارد. و دیگری رجبعلی مزروعی که نمایندۀ حزب مجاهدین انقلاب اسلامی است. البته مزروعی کمی شفاف تر از امیر ارجمند است و تأیید می کند که رهبری شاخۀ خارج از کشور مجاهدین انقلاب اسلامی هم با اوست. ولی امیر ارجمند که شورایی بنام "راه سبز امید" را هم تحت ریاست و هدایت دارد نه تنها به مأموریت حزبی خود مقر نیست. بلکه مدعی رهبری جنبش سبز هم است به قائم مقامی مهندس موسوی. در حالیکه هر کوری هم می فهمد که شورای معروف به "راه سبز امید" کسانی نیستند غیر از کمیته های مرکزی دو حزب مجاهدین و مشارکت در داخل کشور. و هر آنچه آنان تصمیم بگیرند امیر ارجمند و مزروعی هم در قالب استراتژی آنان عمل کرده اند و می کنند.

5- خروج مهدی خزعلی اما که با توجه به رانت گفته و ناگفتۀ پدرشان می توانست نیم نفسی باشد برای امید دادن به مذهبیون سبز؛ واجد هیچ اثر بیرونی نخواهد بود از جنبۀ مبارزات سیاسی. پرواضح است که خزعلی با فکر و طرح و نقشه و هماهنگی هایی دست به این ریسک زده است. و ازهمه مهمتر قبل از لمس خاک فرنگ خودش را توی هواپیما ممنوع الورود به ایران معرفی کرده است - در حالی که عاقلانه این بود که مدتی زیست سیاسی آزمایشی را تست می کرد و مسافرتش را درمانی یا تحصیلی و از این قبیل می نامید تا در صورت عدم تطبیق ذهنیاتش با عینیات تلخ فعالیت در خارج می توانست براحتی برگردد - اما واقعیت این است که مهدی خزعلی غول سیاست و اندیشه هم باشد در خارج ازکشور بادش را خالی خواهند کرد بزودی با مدحی 2  نامیدنش توسط اپوزیسیون خارجی و جزو "این گروه عشق و حال در خارج از کشور" ثبت کردنش توسط توده های داخلی! 

6- و از جنبۀ ادب و مهمانی در غربت؛ خوش آمدی به او از جنبۀ انتخاب شخصی! یا...هو

شمشیرهای پلاستیکی؛ مرد زشت لاستیکی! و جانبازان قطع نخاعی جنگ!

File:Georges Seurat 066.jpg
Circus Sideshow


1- دیروز چهارشنبه عفونت جمهوری اسلامی چنان بالا زده بود که هر شامه ای را تعطیل می کرد چه رسد به شامۀ ضعیف دلقک پیر. چکاچک و برق شمشیر های آخته را که می دیدی از دور؛ گمان داشتی که هم اینک سرهای بسیاری از دشمن غدار به زمین خواهد ریخت و تو نفسی فروخواهی برد از میان این عفونت زخم کهنۀ میهنت. اما دریغ که وقتی می رسیدی به نزدیک میدان نبرد؛ آدمک هایی را می یافتی با شمشیر های پلاستیکی که دوره کرده اند مردی زشترو و لاستیکی را. و هر بار حمله می کردند با نعره و ضربه؛ به مرد لاستیکی!

2- این جادوگر پیر بود مثل همیشه با آن دماغ عقابی و چهرۀ کریه که بال فرشته دوخته بود بخودش و بالای سر آدمک ها پرواز می کرد و فرمان حمله می راند با نهیب یا "ولایت فقه دینی". حمله ها که تمام می شد نه از کشته خبری بود و نه از زخمی کوچک حتی؛ و قطره ای خون! شمشیرهای پلاستیکی در برخورد با بدن مرد لاستیکی کمی خم می شدند و مرد لاستیکی در سکوت و بی اعتنا مشغول ریدن بود. تنها مهمترین خطر این بود که گاهی در این زد و خورد پلاستیکی هرکی به هرکی شمشیری پلاستیکی فرو می رفت در ماتحت بغل دستی که هر که بود وزیر یا وکیل نبود ولی حتماً دوست بود و خودی. و جادوگر که چفیه می داد و چفیه می گرفت از مردانی که سی سال پیش دفن شان کرده بود. آیا خدا غایب بود؟ نه خدا نبود که غیبت کند!

3- دیروز در حالیکه همۀ ارکان و اجزاء پدیدۀ شوم جمهوری اسلامی و در راه صاف کردن مسیر باقی ماندن خود بر سر سفرۀ نه خون دل که خون تن مردم ایران نزدیک ترین حریف را نشانه رفته بودند در رسانه و مجلس و روزنامه و اجرا و قضا و قانون و ... و شوآف چند ماهه شان را به اوج عفونت رسانده بودند؛ جالب برای من دیدار آیت الله خامنه ای بود با جانبازان پیرمرد قطع نخاعی جنگ سی سال پیش که برای اولین بار بود در طول این همه سال. قائد اعظم سرمست و خون آشام بر سر تک تک جنازه های کشته اش در سی سال پیش حاضر می شد و شعر می خواند و چفیه می داد و چفیه می گرفت. نه خشمی بر امده از فساد های متعفن و رکورد شکن، نه خروشی به احساس مسئولیتی لاجرم، نه شرمی، نه خدایی، نه انسانیتی و... چه می گویم و نه حتی قطره اشکی و گریه ای بر کشته ای:
*روایت ناله‌ها
رهبر با یک جانباز مشغول خوش و بش است که از جلوی ما که چند تا ویلچر اینطرفتر ایستاده‌ایم صدای ناله یک جانباز همه را به سکوت می‌کشاند. جانباز روی تخت خوابیده و دهانش نیمه باز است. و دوباره در عمق همان سکوت صدایی شبیه ناله از گلویش خارج می‌شود و با پیچ و تاب می‌چرخد به سمت آقا. رهبر که صدای ناله توجه ایشان را هم جلب کرده است می‌گویند: "سلام" و جانباز دیگر ناله نمی‌کند و آقا به احوالپرسی‌ها ادامه می‌دهند.
و حالا رهبر رسیده‌اند کنار تخت همان جانباز. گویا نمی‌تواند حرف بزند. همه ساکت‌اند. با دست‌های بی‌رمقش دست‌ مجروح آقا را گرفته است و می‌کشد روی صورتش. جانباز به صورتی ممتد ناله می‌زند. ناله‌هایی که کم کم صدای هق هق همه را بلند می‌کند. خانم‌ها هم که تخت این جانباز جلوی جایگاه آنهاست، دارند بلند بلند گریه می‌کنند. جانباز هنوز دارد ناله می‌کند. آقا این یکی را چندین بار می‌بوسند. و او گویا دارد با ناله‌‌‌هایش با آقا حرف‌هایی می‌زند که فقط دو جانباز یعنی خودش و آقا می‌فهمند. سردارهای کنار آقا هم شانه‌هایشان دارد، می‌لرزد. حتی ما خبرنگار‌ها و عکاس‌ها و محافظ‌ها. و فقط آقاست که [گریه نمی کند] مهربانانه [بی پاسخی برای تباهی ها] دارد به چشم‌های جانباز خیره خیره [گستاخ و بی رحم]نگاه می‌کند.
این تازه روایت یکی از نوچه های زاکانی رییس سابق سازمان بسیج دانشجویی است که به مدینه اش رسیده تا اینجا در نمایندگی مجلس در قبل از سی سالگی. من البته این اولین دیدار وقیح رهبر با ده ها جانباز قطع نخاع کامل روی ویلچر و تخت های آرزوهایشان را آخرین دیدار او هم می دانم و می فهمم. بالاخره یکی دست بکار خواهد شد در داخل یا خارج. خدا کند فروپاشی از داخل و بدست خودمان باشد ولی دندان های تیز غرب را هم نباید ساده اندیشید در دهان فرانسۀ سارکوزی. یادتان باشد جنگ لیبی را هم سارکوزی اعلام نخستین کرد. البته که من دخالت خارجی را دوست ندارم و کماکان مطمئن از تغییرات مبارک در داخل هستم با موج جدیدی که اقتصاد راه خواهد انداخت؛ در ادامۀ موج فساد! یا...هو




خودروی 45 میلیارد ریالی آقازاده ای درتهران!

۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

شادی حق مسلم ماست؛ یا ایران در فینال!




پیروزی مان مبارک

خبر ها همه شیرین است این روزها؛ هرچند چون زهر هلاهل: شیرینی قاطی کردن مبارک همه با همه در حاکمیت منحوس؛ با تلخی بیشتر بیم رنج رهایی برای شادی نهایی؛ که نه دیر دارد و نه سوخت. انشاءالله. تنها شادی ناب روز را که فقط در یگانگی میدان و سکو، یا متن وحاشیه، امکان پذیر ِ قطعی است. بشما تبریک می گویم! یا...هو

مستند سازان را آزاد کنید. آیا وساطت حداد عادل پذیرفته خواهد شد!

File:GertrudeStein.JPG

GertrudeStein



1- بعد از فشار امریکا و آزادی دو شهروند زندانیش در ایران که بدست احمدی نژاد سرانجام گرفت؛ شواهد نشان می دهد که دولت بریتانیا اما در راه تلاش برای آزادی هر چه زود تر سینما گران مستند ساز ایرانی و این بار به مشاطه گری حداد عادل است. حداد عادل دیروز و در ورودی - بدون سابقۀ مشابه - به پروندۀ امنیتی سینما گران زندانی و به بهانۀ همکاری با بی بی سی فارسی؛ از وزیر اطلاعات خواسته است که توضیحات بیشتری بدهد نسبت به این بازداشت ها و معترضان را قانع کند. در حالیکه حداد بهتر از همه می داند که همکاری با بی بی سی فقط یک بهانه است و همانطور که مصلحی هم صراحتاً اعلام کرده است؛ بازداشت سینما گران شاخص مستند ساز یک اقدام تلافی جویانۀ سیاسی و برای پیشگیری از مواضع جدید کامرون و اشتون در قبال جمهوری اسلامی ایران بوده است؛ و پخش مستند خط و نشان رهبری از بی بی سی فارسی:
حیدر مصلحی درباره علت ورود وزارت اطلاعات به این موضوع افزود: نکته اساسی آن است که سرویس اطلاعاتی انگلیس در پوشش بی بی سی، فاز جدیدی از فعالیت های مخرب و ضد ایرانی را شروع کرده بود و ورود وزارت اطلاعات علاوه بر ایجاد سد در برابر فعالیت‌های مخرب انگلیس ، به منزله پیشگیری از آلوده شدن افراد بیشتری در دام سرویس اطلاعاتی آن کشور بود.
2- با اینکه فروش فیلم ساخته های این هنرمندان به شبکۀ فارسی بی بی سی -اگر اتفاق افتاده باشد - کمترین منع قانونی نداشته است. به این دلیل بدیهی که بی بی سی در طول نزدیک سه سال از تأسیس و فعالیتش ده ها فیلم مستند تولید داخل ایران را در برنامۀ آپارات بنمایش گذاشته است و تاکنون کسی متعرض سازندگان پرنام یا کمنام آنان نشده است. لذا بازداشت سینما گران یک گروگان گیری سیاسی کثیف بوده است. ولی با این همه جا دارد پیشاپیش هم از دولت بریتانیا و هم حداد عادل تشکر کنیم که ظلمی به این وضوح و بدون مبنا را پی می گیرند و سینما گران دردانۀ ایران را از بند تاریک اندیشی جمهوری اسلامی رها می کنند. اگر البته به آزادی سریع هنرمندان بینجامد بزودی انشاءالله.

3- این رسم خوبی است در حرکت دولت بریتانیا برای لابی با سطوح بالای حاکمیت ایران برای رهایی شهروندان هنرمندی که نه شهروند بریتانیا هستند و نه ارتباطی سیاسی یا غیرکار در حوزۀ هنر خود با خارج از ایران دارند. این تیز هوشی سیاسی و انسانی سیاستمداران بریتانیایی فقط برای دفاع از کسانی که حکومت ایران یکطرفه آنان را قربانی روابط ناتوان خود در چالش با غرب می کند؛ این دستاورد قطعی و بعدی را هم می تواند بهمراه داشته باشد که بلکه جمهوری اسلامی از این تکرار بیهودگی های سیاسی دست بردارد، و بهترین فرزندان کشور را از دین و سیاست ووطن و عرق و حمیت تهی نکند. چه مصلحی و دستور دهندگان این جور بازی های تکراری بهتر از همه می دانند که اسیران جدیدشان بدلیل هنر درجه اولشان در هر جای این کرۀ خاکی جای در صدر دارند و اگر همۀ مشکلات و سختی ها و محدویت های کشندۀ کار در وطن را بجان می خرند بخاطر علاقه ای است که به خدمت فرهنگ و هنر میهن شان دارند. یا...هو

دو "شاخ"ی ِ احمدی نژاد توی پریز فشار قوی!

Tampuhan by Juan Luna.jpg

Tampuhan



1- بر کناری معمولی و نه توهین آمیز محمد جهرمی از مدیر عاملی بانک صادرات  نشانۀ مهمی از ضعف بشدت فزونی گرفتۀ احمدی نژاد دارد در مقابل جناح راست سنتی. چه خوب می دانیم که احمدی نژاد هیچ آدم مسأله داری را عزل که نمی کند هیچ. بلکه در دفاع از او و واگذاری پست های بالاتر به او عمل می کند. مگر اینکه شخصاً بخواهد یکی از گماشتگان خودش را عزل کند که آن هم ترتیبی مشخص دارد و با بی حیثیت کردن و با اهانت و تحقیر همراه است. این برکناری و همینطور استعفای خاوری مدیر عامل بانک ملی نشان می دهد که جناح راست به حربۀ بسیار مهمی دست پیدا کرده با روکردن پروژۀ اختلاس نجومی؛ و این بار نه فقط قصد زدن مشایی و گروه انحرافی که مصمم به ریشه کن کردن احمدی نژادیسم تاریخ مصرف گذشته از اردوگاه خودش دارد.

2- آنچه که قطعی بنظر می رسد این است که پروندۀ اختلاس 3 میلیارد دلاری تا نهایت آن و بطور شفاف رسیدگی نخواهد شد. حداقل تا انجام انتخابات مجلس نهم چنین اتفاقی نخواهد افتاد. و جناح راست خواهد توانست با حربه و ابزار قرار دادن آن بالای سر احمدی نژاد؛ او را از نقش بازیگر اصلی و خطرناک به شمشیری زنگ زده و از کار افتاده تبدیل کند. این عدم تعجیل در رسیدگی نهایی به بزرگترین فساد مالی اعلان شدۀ کشور؛ به این دلیل از سوی احمدی نژاد هم پذیرفته است که مطرح شدن شفاف جزئیات این پرونده؛ ضمن مضر بودن برای کل حاکمیت جمهوری اسلامی؛ این بدی مضاعف را هم دارد که بیشتر از جناح راست سنتی؛ بضرر احمدی نژاد و جبهۀ پایداری و گفتمان شکل نگرفتۀ رحیم مشایی خواهد بود. لذاست که احمدی نژاد نه تنها اصراری به رسیدگی سریع و شفاف ندارد؛ بلکه حاضر است بخاطر این بزرگواری جناح راست امتیازات مهم سیاسی و رانتی هم در اختیار آنان قرار دهد.

3- این وضعیت تازه برای آیت الله خامنه ای کارکردی دوگانه و خوب و بد خواهد داشت. کارکرد خوبش این خواهد بود که آیت الله را به حربه ای مجهز کرده است که می تواند با تمسک به آن حمایت "دولت خدمتگزار و ساده زیست و پاک" - عامل اصلی و اعلان شدۀ گرایش عاشقانۀ رهبر به رییس جمهور - را پس بگیرد و مدعی شود که فساد مالی عظیم بروز کرده در بدنۀ دولت؛ خط قرمز اورا پشت سر گذاشته است. لذا می تواند کم کردن محسوس حمایتش از رییس جمهور را توجیه کند. اما کارکرد بد این ماجرا برای رهبر در آنجایی است که اتوریتۀ در حال سقوطش در جناح راست سنتی - جبهۀ معروف به متحد - و نمایندگان مجلس فعلی را کاهش خواهد داد تا دیگر مجلس بردگان نباشند، و از خودشان حرکاتی مستقل بنمایش بگذارند در آستانۀ "نیاز مجدد به رأی مردم."

4- رصد کردن و معرفی کردن همۀ نشانه های مثبت و مکمل سناریوی در حال اتفاق که نمود بیرونی اولیه اش برکناری رؤسای دو بانک مختلس است را؛ نمی توان اینجا احصاء کرد. ولی دو نمونه از جدید ترین آن ها یکی اظهار نظر سایت اسناد انقلاب اسلامی در مورد محکوم کردن آزادی دو زندانی امریکایی است، و دیگری شایعۀ اینکه مصباح یزدی می خواهد حمایت خود از جبهۀ پایداری را پس بگیرد. اولی به این دلیل مهم است که همۀ کارۀ مرکز اسناد انقلاب اسلامی روح الله حسینیان است که یکی از حامیان جدی و مؤثر  "احمدی نژاد حضرت آقا"ست. و دیگری به این دلیل مهم است که می خواهد مزاج و مذاق بدنۀ حزب اللهی های هوادار تندروان را تست کند در شرایط بعد از فساد نسبت به ادامۀ نقش مصباح یزدی در جبهۀ پایداری. و از آنجا خود پایداری های هتاک و تندرو.

5- اگر شرایط حاد اقتصاد کشور را هم به این سناریو اضافه کنیم که احمدی نژاد آه در بساط ندارد تا با پررویی قانون شکنانۀ احتمالی خودش آن را توزیع و تخس کند در سفرهای استانی و غیره. و و ضعیت فلاکت بار نقدینگی رو بورشکستگی باقیماندۀ بنگاه های اقتصادی که ناشی از عدم پرداخت یارانه های بخش تولید است . و مهمتر از همه بنفس نفس افتادن صنعت نفت؛ چه بلحاظ تولید و چه بسبب بازار فروش. و البته طلا و ارزی که حد یقف نمی شناسد در صعود بی وقفه. و اگر بسیاری فاکتورهای شکست سیاست های اقتصادی دیگر را هم علاوه کنیم؛ متوجه می شویم که احمدی نژاد فقط فتیله اش پایین کشیده نشده، بلکه نفتش در حال اتمام و خاموشی است. راجع به باخت مطلق احمدی نژاد در سیاست خارجی هم چون قبلاً مفصل گفته ام حرف جدید نیاز نیست.

6- نشانه های بیرونی و سریع این سناریوی تحلیلی را کجا رصد کنیم در علن و آشکار و نزدیک! 
در فرق ساعت بند چرمی شیک احمدی نژاد درسفر نیویورک و سفر های استانی یا مراسم داخلی. و ایضاً کت شلوار شیک و گران قیمت او با کاپشن معروفی که بیشتر خواهد پوشید از این پس در داخل و خارج . و چرا به سگک کمربندش دقیق نشویم حتی. و به چین و چروک های غیب شدۀ اطراف چشمانش که مجدداً خواهند رویید. و از همه آشکار تر دوشاخه ای که احمدی نژاد عادت کرده بود ناگفته هایش را از داخل آن مخابره کند برای هواداران علامت خوان خویش. و البته در عصبیت در گفتار و رفتار و از دست دادن اعتماد بنفس و واگذاشتن نیشخند و برداشتن زهرخند. بجای آن "همه تان به تخمم!" پیش از این.

7- امید را کجا جستجو کنیم!
در هوادارانی که نه تنها شقه شقه شده اند بلکه تکه تکه هستند از این همه آشفتگی و سراسیمگی سران شان و دیگر به همگرایی تن نخواهند داد با این سناریوهای فریب. و البته یک گزینه برای احمدی نژاد: "زدن به زیر میز بازی و چپه کردن کل آن!" او بی کلّگیش را دارد. و فرصتش را هنوز! و نهایتاً آن جرقه ای که بشکۀ باروت ملت مستأصل منتظرش است. یا...هو

۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

دو "شاخ"ی ِ احمدی نژاد توی پریز فشار قوی!

Tampuhan by Juan Luna.jpg

Tampuhan



1- بر کناری معمولی و نه توهین آمیز محمد جهرمی از مدیر عاملی بانک صادرات نشانۀ مهمی از ضعف بشدت فزونی گرفتۀ احمدی نژاد دارد در مقابل جناح راست سنتی. چه خوب می دانیم که احمدی نژاد هیچ آدم مسأله داری را عزل که نمی کند هیچ. بلکه در دفاع از او و واگذاری پست های بالاتر به او عمل می کند. مگر اینکه شخصاً بخواهد یکی از گماشتگان خودش را عزل کند که آن هم ترتیبی مشخص دارد و با بی حیثیت کردن و با اهانت و تحقیر همراه است. این برکناری و همینطور استعفای خاوری مدیر عامل بانک ملی نشان می دهد که جناح راست به حربۀ بسیار مهمی دست پیدا کرده با روکردن پروژۀ اختلاس نجومی؛ و این بار نه فقط قصد زدن مشایی و گروه انحرافی که مصمم به ریشه کن کردن احمدی نژادیسم تاریخ مصرف گذشته از اردوگاه خودش دارد.

2- آنچه که قطعی بنظر می رسد این است که پروندۀ اختلاس 3 میلیارد دلاری تا نهایت آن و بطور شفاف رسیدگی نخواهد شد. حداقل تا انجام انتخابات مجلس نهم چنین اتفاقی نخواهد افتاد. و جناح راست خواهد توانست با حربه و ابزار قرار دادن آن بالای سر احمدی نژاد؛ او را از نقش بازیگر اصلی و خطرناک به شمشیری زنگ زده و از کار افتاده تبدیل کند. این عدم تعجیل در رسیدگی نهایی به بزرگترین فساد مالی اعلان شدۀ کشور؛ به این دلیل از سوی احمدی نژاد هم پذیرفته است که مطرح شدن شفاف جزئیات این پرونده؛ ضمن مضر بودن برای کل حاکمیت جمهوری اسلامی؛ این بدی مضاعف را هم دارد که بیشتر از جناح راست سنتی؛ بضرر احمدی نژاد و جبهۀ پایداری و گفتمان شکل نگرفتۀ رحیم مشایی خواهد بود. لذاست که احمدی نژاد نه تنها اصراری به رسیدگی سریع و شفاف ندارد؛ بلکه حاضر است بخاطر این بزرگواری جناح راست امتیازات مهم سیاسی و رانتی هم در اختیار آنان قرار دهد.

3- این وضعیت تازه برای آیت الله خامنه ای کارکردی دوگانه و خوب و بد خواهد داشت. کارکرد خوبش این خواهد بود که آیت الله را به حربه ای مجهز کرده است که می تواند با تمسک به آن حمایت "دولت خدمتگزار و ساده زیست و پاک" - عامل اصلی و اعلان شدۀ گرایش عاشقانۀ رهبر به رییس جمهور - را پس بگیرد و مدعی شود که فساد مالی عظیم بروز کرده در بدنۀ دولت؛ خط قرمز اورا پشت سر گذاشته است. لذا می تواند کم کردن محسوس حمایتش از رییس جمهور را توجیه کند. اما کارکرد بد این ماجرا برای رهبر در آنجایی است که اتوریتۀ در حال سقوطش در جناح راست سنتی - جبهۀ معروف به متحد - و نمایندگان مجلس فعلی را کاهش خواهد داد تا دیگر مجلس بردگان نباشند، و از خودشان حرکاتی مستقل بنمایش بگذارند در آستانۀ "نیاز مجدد به رأی مردم."

4- رصد کردن و معرفی کردن همۀ نشانه های مثبت و مکمل سناریوی در حال اتفاق که نمود بیرونی اولیه اش برکناری رؤسای دو بانک مختلس است را؛ نمی توان اینجا احصاء کرد. ولی دو نمونه از جدید ترین آن ها یکی اظهار نظر سایت اسناد انقلاب اسلامی در مورد محکوم کردن آزادی دو زندانی امریکایی است، و دیگری شایعۀ اینکه مصباح یزدی می خواهد حمایت خود از جبهۀ پایداری را پس بگیرد. اولی به این دلیل مهم است که همۀ کارۀ مرکز اسناد انقلاب اسلامی روح الله حسینیان است که یکی از حامیان جدی و مؤثر  "احمدی نژاد حضرت آقا"ست. و دیگری به این دلیل مهم است که می خواهد مزاج و مذاق بدنۀ حزب اللهی های هوادار تندروان را تست کند در شرایط بعد از فساد نسبت به ادامۀ نقش مصباح یزدی در جبهۀ پایداری. و از آنجا خود پایداری های هتاک و تندرو.

5- اگر شرایط حاد اقتصاد کشور را هم به این سناریو اضافه کنیم که احمدی نژاد آه در بساط ندارد تا با پررویی قانون شکنانۀ احتمالی خودش آن را توزیع و تخس کند در سفرهای استانی و غیره. و و ضعیت فلاکت بار نقدینگی رو بورشکستگی باقیماندۀ بنگاه های اقتصادی که ناشی از عدم پرداخت یارانه های بخش تولید است . و مهمتر از همه بنفس نفس افتادن صنعت نفت؛ چه بلحاظ تولید و چه بسبب بازار فروش. و البته طلا و ارزی که حد یقف نمی شناسد در صعود بی وقفه. و اگر بسیاری فاکتورهای شکست سیاست های اقتصادی دیگر را هم علاوه کنیم؛ متوجه می شویم که احمدی نژاد فقط فتیله اش پایین کشیده نشده، بلکه نفتش در حال اتمام و خاموشی است. راجع به باخت مطلق احمدی نژاد در سیاست خارجی هم چون قبلاً مفصل گفته ام حرف جدید نیاز نیست.

6- نشانه های بیرونی و سریع این سناریوی تحلیلی را کجا رصد کنیم در علن و آشکار و نزدیک! 
در فرق ساعت بند چرمی شیک احمدی نژاد درسفر نیویورک و سفر های استانی یا مراسم داخلی. و ایضاً کت شلوار شیک و گران قیمت او با کاپشن معروفی که بیشتر خواهد پوشید از این پس در داخل و خارج . و چرا به سگک کمربندش دقیق نشویم حتی. و به چین و چروک های غیب شدۀ اطراف چشمانش که مجدداً خواهند رویید. و از همه آشکار تر دوشاخه ای که احمدی نژاد عادت کرده بود ناگفته هایش را از داخل آن مخابره کند برای هواداران علامت خوان خویش. و البته در عصبیت در گفتار و رفتار و از دست دادن اعتماد بنفس و واگذاشتن نیشخند و برداشتن زهرخند. بجای آن "همه تان به تخمم!" پیش از این.

7- امید را کجا جستجو کنیم!
در هوادارانی که نه تنها شقه شقه شده اند بلکه تکه تکه هستند از این همه آشفتگی و سراسیمگی سران شان و دیگر به همگرایی تن نخواهند داد با این سناریوهای فریب. و البته یک گزینه برای احمدی نژاد: "زدن به زیر میز بازی و چپه کردن کل آن!" او بی کلّگیش را دارد. و فرصتش را هنوز! و نهایتاً آن جرقه ای که بشکۀ باروت ملت مستأصل منتظرش است. یا...هو

یار علی در نهروان؛ بشکن سکوت را قهرمان! خطاب به احمدی نژاد!

File:Rabboni by Gutzon Borglum (1909) Control IAS 76005124.jpg

Rabboni



1- خدا بیامرزد دوست نازنینم را که بزرگ وسرورم بود و شوهر خالۀ ناتنی ام و البته دوستم. ایشان که دستی در هنر داشتند و کار رادیو می کردند و مدیر خیلی خوبی هم بودند در رادیوی سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران؛ ژستی می گرفتند و همیشه می زدند به سینه شان و می گفتند که سینه ام صندوقچۀ اسرار است و من چکار دارم سرّ کسی را برملا کنم. و البته قبل از آن هر آنچه شایعه شنیده بودند و یا ساخته بودند را هم به همه می گفتند و آبرو برای راز پنهان طرف نمی گذاشتند و باعث خنده و گشادگی مجلس هم می شدند.

2- این خاطره این روزها بسیار زیاد تداعی می شود برای من هنگامی که احمدی نژاد بگم بگم های معروفش را خرج سیاست های منقرضش می کند و همه را تهدید به افشای اسرار مگو می کند. - البته در مثل مناقشه نیست و پانته آ نباید از این مقایسه دلخور شود که قصدم یاد بودی از پدر نازنین مرحومش بود و بس - و دیدم حالا که حامیان پرشور و خود جوشش به فرودگاه رفته اند که تلخی سفر نیویورک را بکامش شیرین گردانند و شعارهایی ازجمله تیتر این مطلب (یار علی در نهروان؛ بشکن سکوت را قهرمان) را داده اند. من هم بعنوان یک هوادار شش ماهۀ عوضی از جناب رییس جمهور مصرانه تقاضا کنم که بچه بسیجی هارا بور نکند و بالاخره زبان بازکند ببینیم چه نهفته دارد در انبان محترم. که چونان اسرار درۀ جنی - با سلام به ابراهیم گلستان - از آن محافظت می کند و فقط بگم بگم اش را نصیب تشنگان دست پاکی اش می کند.

3- یا حداقل از مریدش آیت الله خامنه ای بخواهد که اینقدر این بردگان رهبری در مجلس را فشار ندهد تا بلکه آزادمردی از جنس مطهری سؤال از حضرت شان را راه بیندازد و احمدی نژاد مستمسکی پیدا کند برای رها شدن از این سینۀ پر از اسراری که گویا مثل خزانۀ کشور پر از خالی است. بخدا ما که هیچ چی ولی این ملت شما خیلی دلشان می خواهد که کمی هم آن ها بدانند آن پشت مشت ها چه گذشته و می گذرد که شما حتی از دادن آمارهای رسمی کشور بدست شان واهمه داری و می ترسی. بهمنی و جهرمی و خاوری رؤسای بانکت را هم بی خیال باش که اژه ای ژست تهدیدشان را گرفته که خبرنگارها دست خالی نباشند. و داماش گیلان این هفته پیروز شده است بسلامتی مه آفرید آقا خسروی. که من هم اورا اگر هم خانم نمی دانستم دیگر بالاتر از "ذوجنسی" در تصویر نام شناسی ام نمی گنجید. پس من هم همراه با پیاده نظامی که کلشان ده درصد جمعیت ایران هستند ورأی شان می تواند سه جبهه را پیروز کند: متحد وپایداری و انحرافی! شعار می دهم: یار علی در نهروان؛ بشکن سکوت را قهرمان! یا...هو

ارتش گمشدۀ ایران؛ خشمگین از تحقیر پیدا شد! خوش آمدید.

Napoleon Crossing the Alps



1- بیش از سه پیشنویس تمام نشده و ناقص دارم در چهار روز گذشته که مربوط به ارتش ایران است. من هم با همۀ ملت ایران و اغلب تحلیلگران مستقل و کارشناس یکی از نگرانی هایم این است همواره؛ که اگر جامعۀ اتمیزه شده و بسیار شکنندۀ اجتماعی ایران در حال حاضر با فروپاشی اجتماعی روبرو شود؛ آن نیروی مهار کنندۀ این هرج ومرج محتمل کدام خواهد بود. و شک ندارم که یکی از عوامل بازدارندۀ عمل اجتماعی از سوی توده های مردم ناراضی و مبتنی بر عقل شهودی و خرد حسی آنان این است که کدام نیروی سازمان یافتۀ سیاسی در صحنه است که بتواند در فردای تزلزل حاکمیت الیگارشیک روحانی که توانسته امنیت حد اقلی فیزیکی را برای آنان تأمین کند عمل کند. و وحدت انتظام بخش جامعه را از گسیختگی خسارت بار باز دارد.

2- هروقت به این موضوع نگران کننده که یکی از ترفند های ماهرانۀ آخوندهاست در جلوگیری از تشکیل کوچکترین و کمترین تشکل های سیاسی و مدنی؛ فکر می کردم و می کنم، ناچار به یاد تنها نیروی کمکی سیاست در جهان سوم که ارتش ها هستند می افتادم و می افتم. و یاد "ارتش گمشده"ی ایران. تقریباً - برای احتیاط مؤکد نگفتم تحقیقاً - در مدت نزدیک به سه سالی که خارج از ایران هستم و حتی سال های زیادی قبل از آن کمترین خبری - بجز چند رژۀ مشترک با کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی - مستقلاً مربوط به ارتش ایران بر صفحۀ هیچ رسانه ای اعم از مکتوب و دیجیتال، مجازی یا حقیقی و تصویری یا نوشتاری ندیده ام. نه مانور مشترک با کشور دوستی، نه آمد وشد با کشور هم پیمانی و نه حتی این اواخر مانور و اظهار وجودی همراه و مساوی با سپاه و نیروهای سه گانه اش.

3- تنها تصویر مخابره شده از نظامیان ایران مربوط بوده و است به مهدی روحانی که خلبان است و خودش را عقاب می نامد و باعث بی آبرویی برای نظامیان ایران می شود. -مطمئن نیستم که آیا این عقاب مهدی روحانی همان ژترال زمان شاه است که وقتی فرمانده پایگاه بوشهر بود و گویا دخترش دختر شایستۀ ایران شده بود و با بهروز وثوقی سوپراستار روز سینمای ایران سر وسری داشت و در مطبوعات زرد مطرح می شد یا نه. ولی فرقی هم نمی کند بالاخره خیلی از ایرانیان موجه هم از صدقۀ سر سیاست بسیار ناجوانمردانۀ رژیم روحانیان، کارشان بجنون و هذیان گویی رسید؛ این سرلشکر هم همینطور- از اصل مطلب دور افتادم و منظورم این بود که "گمشدن ارتش" تا این حد از بی اهمیتی در جمهوری اسلامی مرتب بمن تذکر می داد که نباید منتظر اقدامی از سوی ارتش ملی ایران مثل همۀ ارتش های همپالکی خود در کشورهای همسایه مثل ترکیه و پاکستان باشیم. چه اقدام مستقل در هماهنگی با عناصر مؤثر و ملی سپاه پاسداران در قالب یک کودتای ملی. یا حتی برنامه ریزی سرّی برای بعهده گرفتن نیروی حافظ نظم و امنیت ملی در فردای اقدام فروپاشان ملت. زیرا که مبتنی بر ضرب المثل سالی که نکوست از بهارش پیداست - کاشکی می توانستم ضرب المثل ترکی بی ادبانۀ معادل این ضرب المثل را می نوشتم - ارتشی هم که در ظاهر مفقود الاثر باشد، معلوم است که در باطن نیز در فروشگاه های اتکا و صف تعاونی های مسکن باید جستجو شود!

4- امر مبارکی که اتفاق افتاده و پالس شیرینی دارد، این است که عکس یک ژنرال ارتش "عکس یک" روزنامۀ سه شنبۀ شرق کار شده است. و سرلشکر حسنی سعدی فرمانده نیروی زمینی ارتش در بدترین و مخاطره آمیز ترین سال جنگ (سال 59-60) زبان به شکوه و انتقاد گشوده بمناسبت تبلیغات سالگرد جنگ عراق با ایران. که کجا چنین شتابان. و تلویزیون را مخاطب گرفته در ناله های ارتش تحقیر شدۀ همۀ عمر منحوس جمهوری اسلامی. آخرین بار از این نوع برمی گردد به اعتراض تیمسار سلیمی فرمانده وقت ارتش در هنگام زلزلۀ بم که وقتی دید سپاه همۀ اقدامات سریع و اولیه و برنامه ریزی شدۀ قبلی ارتش را هم بنام خود مصادره کرده است؛ اعتراضی  کرد و ارتشیان همشه تحمیق شدۀ ایران - چه در زمان شاه و بدتر در جمهوری اسلامی - را بلبخندی "ما هم ارتشی هستیم" میهمان کرد.

5- قبلاً هم گفته ام که آیت الله خامنه ای رسمی نانوشته دارد که هر زمان رییس جمهور و دولت عوض بشود او نیز فرماندهان نظامی را نیز متناسب با ذائقۀ سیاسی رییس جمهور تعویض می کرده است. می خواهم این نکته را بگویم که پیروزی احمدی نژاد فقط خسران پمپاژ تعطیلی  عقل و حداقل دانش و بینش به ناسیستم ادارۀ کشور را نداشت. که این خسارت با گماشتن سرلشکر دکتر صالحی در مقام فرمانده کل ارتش یک باخت مضاعف را هم به ارتش گمشدۀ ایران تحمیل کرد. زیرا که بی عرضه تر و بی دانش تر از صالحی در زمینۀ تدبیر و فرماندهی هیچکس را پیدا نمی شد کرد - مستند به گذشته و عملکرد این شش ساله - در میان افسرانی که شاه خوب تربیت کرده بود از نظر نظامی و وجدان کاری و شرافت سربازی.

6- بهرحال و با تمسک به کاچی به از هیچ چی؛ از این ظهور نمادین تیمسار حسنی سعدی در عرصۀ افکار عمومی استقبال می کنم. و ضمن گرامی داشت همۀ شهدا و افسران و فرماندهان پاک سرشتی که جان در راه حفظ وطن باختند؛ به ارتش ایران و بویژه به افسران ارشد در خدمت یا بازنشسته یاد آوری می کنم که مواظب التهابات جامعه باشند از سویی؛ و میهن نجات دادنی است وقتی ارتش ملی داشته باشد از جانب دیگر؛ خودشان را برای بعهده گرفتن رسالت ملی آماده بکنند. یا...هو

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

سیرک یک وبلاگ نیست. یا دلقک در جاده؛ احمدی نژاد بی کلّه!

The Adoration of the Kings



نام من دلقک و شهرتم ایرانی است. کار دلقک در سیرک است. سیرک یک وبلاگ نیست. سیرک دایرة المعارف دلقک است. دلقک مقید به انجام عمل خاص و تعریف شده ای در سیرک نیست. دلقک باید شادی و امید و نشاط تولید کند برای بینندگانش. لذا دلقک فقط و فقط باید به آرمان خودش که تولید زندگی و شادی است متعهد باشد و نه هیچ چیز و هیچ چیز دیگر. بنابراین دلقک یک روشنفکر نیست. همینطور یک کارشناس یا تحلیلگر. دلقک یک با سواد آکادمیسین هم نیست عرفاً. و همینطور یک شهرزاد قصه گو. دلقک محدودیت منبع ندارد و چهار چوب شناخته شده. دلقک مجاز است هرموضوعی اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... را دستمایۀ تولید نمایش روی صحنه اش بکند. مشروط به اینکه از کنتراست عین جامعه با ذهن تماشاگرش لبخندی لحظه ای، تلخندی نیروبخش یا قهقهه ای عمیق بر لب و دندان بینندگانش بیاورد. و دلقک... ادامه دارد در شمارش همه چیز بودن و هیچ چیز نبودن!

من از بین همۀ تعاریف مرسوم در مورد تمایز انسان و حیوان تعریف "انسان حیوان خندان است" را تعریف محبوبم انتخاب کرده ام. و معتقدم که انسان ناشاد نمی تواند منشاء کمترین تحرک و پویایی و پیشرفت و کامیابی بشود. و از اینجاست که با حکومت دینی مخالفم. زیرا دین در عرصۀ اجتماع - اجتماعی شدن دین = سیاست - نه تنها نمی تواند شادی های مادی و سطحی مورد نیاز انسان امروز را تأمین کند که بدتر به شادی های عمیق و معنوی ایمانی (در اینجا ایمان دینی) او آسیب های جدی وارد و انسان را از ماده مانده و به معنا نرسیده پوچ و سرگردان و مضطر بجا می گذارد. لذا مانند راننده ای هستم بر روی یک شاهراه بسوی هدف "آزادی خنده در ایران". 

من خنده را در گله های مختلط انسانی محقق می دانم و لاغیر. لذا معتقدم که تا آزادی زن بعنوان عنصر اصلی و محوری این اختلاط نر و مادۀ حیوانی محقق نشود خنده ها پژمرده و گام ها معلق خواهد بود. بنابراین هر کجا نشانه ای از "تلاش جامعه برای کسب آزادی ابراز هیجان در عرصۀ عمومی" سراغ می گیرم از خوشحالی و سرمستی سر از پای نمی شناسم. مثل ترویج موسیقی یا کنسرت یا رقص و سینما و هنر بطور عام و بهترین مثالش آن مراسم یگانۀ آب بازی در پارک آب و آتش. من در ایران دین را مساوی با آخوند می دانم. و معتقدم که بیرون رفتن هریک آخوند از سیاست مساوی با یک گشایش پیشرونده و زیربنایی بسمت عرفی شدن حکومت است و با جیغ و داد آن را اعلام و شادی می کنم. مسبب این رفتن"بسمت عرفی شدن حکومت" خدا باشد یا شیطان برای من تردید ایجاد نمی کند در دنبال کردن شان.

برگردم به جاده: در جاده ای که من رانندگی می کنم بسمت آزادی خنده در کوچه و خیابان های ایران. من حداکثر ادعایم یک بلد بودن است. و الا من خودم در این جاده یک راهروم و نه یک راهبر. این جاده رهبرانی از جنس سیاست می خواهد و دارد. که بنوبت و از جاده های فرعی وارد این جادۀ اصلی می شوند و مرا بدنبال خویش می کشند. تنها تلاش من در این است که غربیلک را صاف و مستقیم نگه دارم که از راهی که بلدم خارجم نکنند. و الا سرعت و دقت رانندگیم را در دستان رهبران سیاسی ام قرار می دهم. روزی هاشمی رفسنجانی وارد این جاده شد و خواست اقتصاد را آزاد کند و من هیجان زده تعقیبش کردم. ولی چون تحت اراده ای بالاتر از خودش نخواست و نتوانست استقامت (بمعنای هم مستقیم و هم پایداری) بکند رهایش کردم. سید محمد خاتمی آمد و چنان هیجان زده بدنبالش رانندگی می کردم که تا نزدیک پایان راه هم متوجه نبودم که خاتمی در حقیقت عرض جاده را قیقاج می رود بجای طول جاده و بسمت هدف.

تا اینکه محمود احمدی نژاد آمد و جنسی از جنس فاجعه داشت. مغموم و فاتحه خوان پشت رل ناخن می جویدم که متوجه شدم احمدی نژاد بر سرعت نا متعارفش افزود و چنان با مهارت و بی کله رانندگی می کند که مستقیم بسمت هدف (آزادی های اجتماعی و سبک زندگی) نشانه دارد. من نیز از خدا خواسته و بدون توجه به هشدارهای راننده های بغل دستی که معتقد بودند یا احمدی نژاد چپ می کند و یا مارا به نه بهشت که جهنمی بدتر از روحانیان می رساند گوش نکردم. زیرا که من در خرابکاری های روبنایی و عمیق احمدی نژاد تغییرات فلسفی و زیربنایی -حتی تصادفی هم باشد- را رصد می کردم. نام این احمدی نژاد را گذاشتم "احمدی نژاد جدید" و مشروط بودن حمایتم به "پایداری احمدی نژاد در گسترش و حمایت از آزادی های لیبرال و فردی جوانان" را هم مرتب یادآوری می کردم.

احمدی نژاد جدید اما کم آورد. یا حداقل این است که از یکماه پیش تاکنون نشانه های پررنگی از کم آوردن دارد. و من هنوز هم بضرس قاطع نمی گویم شکست خورد چون او راننده ای بی کله و جسور و کم عقل است و ممکن است با عث - حداقل - تصادفات هولناکی با روحانیان ارشد شود تا در راه بمانند و ما بتوانیم بدون لایی کشیدن های خطرناک آنان رانندگی کنیم. در اینجا بود که من هم از تعقیب عملیات آکروباسی ولی بی خطر و تکراری او کنار کشیدم و از دلبری که ساخته بودم به "دیو" همیشگی عدول کردم.

ضمن اینکه مجدداً تأکید می کنم که من یک فعال سیاسی و روشنفکر و اعلامیۀ حقوق بشری و دموکراسی خواه نیستم. و من فقط بعنوان یکی از تودگان پرشمار ایرانی خواهان حکومتی عرفی با آزادی های اجتماعی متعارف و مطابق با عرف متحمّل جامعه ام و در رأس همه؛ آزادی انتخاب حجاب برای خانم های کشورم هستم و لا غیر. لذا کمترین تعهدی به رهبران سیاسی ندارم و فقط به راه خودم متعهدم؛ می خواهم به آن دسته از خوانندگانی که مرا برانندگی سرگیجه آور و قیقاجی متصف یا متهم می کنند بگویم که برخی قیقاج ها که بدیهی هر رانندگی بلند مدتی  است را قبول دارم ولی آن "سرگیجه" را نه. زیرا:

من یک سال و نیم است که این سیرک را دایر کرده ام و متمرکز و شبانه روز و سخت در آن بروی صحنه رفته ام. ششصد و پنجاه مطلب بلند و غیر تکرای بعلاوۀ انبوهی از نوشته هایم در کامنت دانی و به بهانۀ پاسخ به خوانندگان در بدترین و بیرحمانه ترین ویرایش دو جلد کتاب می شود هر کدام پانصد صفحه! و خوانندگان نیمه راه یا گذری و وبلاگ خوان با فرهنگ مینی مال مجازی نخواهند توانست با یک پست و ده پست و یک ماه به شناخت حد اقلی از دلقک سیرک شان وقوف وبه "دانایی بسندگی" برسند. و این تقصیر من نیست. بلکه تقصیر ذوق من است که از وبلاگ انتظار کتاب دارم با ارتباط های صفحه به صفحه! و البته تقصیر هیچ کدام از خوانندگان ولی نعمتم هم نیست. یا...هو 

قبل از متن:

لحظه ای هم مهندس موسوی نازنین آمد. و با اولین تصادف جزیی دستور داد تا همه خود روها را پارک کنیم تا خدا بیاید و از محل تصادف کروکی تهیه کند. ولی مگر می شود با پارک کردن خودروها به هدف رسید!

بازگشت خفاش به آغوش شب: مصلحی ناجی احمدی نژاد می شود!

Morning in a Pine Forest



1- ماجرای آیت الله خامنه ای و محمود احمدی نژاد وارد مرحله ای شده است که تداعی کنندۀ داستان دیو و دلبر است. احمدی نژاد که یک سال پیش توسط مشایی تبدیل به موجود کریهی شده بود که جز به چشیدن طعم عشق واقعی طلسمش گشوده نمی شد. اینک بعد از شش ماه زندانی کردن پدر (خامنه ای) و دختر (مصلحی) یکدل نه صد دل عاشق مصلحی شده و طلسم مشایی شکسته است.

2- هرچند سرطان و سیاست با هم قاطی کردند که چاوز ونزوئلایی هم نتواند یا نخواهد "برادرم پیش من می آید" بشود. و رییس جمهوری اسلامی نتواند تلخ ترین سفر نیویورکی اش در شیرین ترین سفر حاتم بخشی به رفقایش را بسرخی پیراهن "رفیق هوگو" تسکین بدهد؛ اما صحرای موریتانی و تنها رییس جمهور تحت تعقیب دادگاه بین المللی به اتهام سبک جنایت بر علیه بشریت در صحرای سودان حاضر بودند که علاوه بر تأمین سوخت طیارۀ معجزۀ هزارۀ سوم؛ او را به بارگاه ملت های فقر و فلاکت خود میهمان کنند. و کردند. تا احمدی نژاد افسرده تر و دژم تر از آخرین مصاحبه اش با رسانه ها در نیویورک وارد تهران نشود. اما نه گمانم که این مهمانی های در پاویون فرودگاه ها هم توانسته باشد احمدی نژاد را از آنچه در تهران در انتظارش است آسوده کرده باشد.

3- در یک سو این رقیبان بی رحم اصولگرایش هستند که بالاخره توانستند چشمۀ فیض را بیابند و با چشم پوشی بر سهمی که خودشان هم از این خزانۀ غیب برداشت می کردند در صدد کور کردن این گنج پنهان بر آیند. می دانیم که از هنگام رو شدن دست احمدی نژاد در برتری طلبی بر کل الیگارشی روحانی؛ همۀ اصولگرایان از پول های کلانی خبر می دادند که در شهرستان ها و مناطق دور افتاده صرف تجهیز و خرید رأی پیشاپیش انتخاباتی جریان انحرافی می شود. ولی هیچکدام اراده و مصلحت دادن آدرس این گنج را نداشتند. فقط کلی ناله و نق بود با عنوان "هزینه های کلان از بیت المال" ولی چگونگی و از کجایش را مشخص نمی کردند. یا نمی دانستند. زیرا که آنان چشمۀ بودجۀ "شورای ایرانیان خارج از کشور" را با تیز هوشی در بودجۀ 90 کور کرده بودند. و بودجه های فرهنگی گل و گشاد سال 89 را هم به قید و بند کشیده بودند. و در این حالت رییس جمهور بغیر از بودجۀ محدودی که بصورت سری در اختیار دارد منبعی دیگر نداشت که چنین گشاد بازیهایی را پاسخ بدهد. پس پول کلان چطور در این چرخۀ انحرافی جریان می یافت.

4- اما بالاخره اصولگرایان سنتی بتوافق رسیدند که از خیر کثیر گروه سرمایه گذاری امیر منصور آریا در پرداخت های زیر میزی بخودشان بگذرند و موضوع اختلاس نجومی سه هزار میلیارد تومانی را نیمه علنی بکنند. و کردند. و احمدی نژاد را وارد فازی از دورۀ ریاست جمهوریش بکنند که مسلمان نشنود کافر نبیند. و کردند. البته این تنها کور شدن چشمۀ فیض 3 میلیارد دلاری امیر خسروی  نیست که احمدی نژاد از دست داده است. و مطابق ضرب المثل سنگ و پای لنگ، احمدی نژاد دشمنان به صف ایستاده و قسم خوردۀ دیگری را هم در نوبت ضربه می بیند که مهمترین آن ها علی مطهری است و سماجتش برای طرح سؤال از رییس جمهور.

5- در چنین حالتی باز هم این شب (خامنه ای) است که حاضر شده خفاش (احمدی نژاد) نادم و ناتوان از پرنده شدن را مجدداً پوشش "خفاش مجبور از آویختن بدامان شب است" بدهد. و طرفه اینکه عامل اعلان این پناه دهی خامنه ای به احمدی نژاد هم همان دلبری (مصلحی) است که روزی در این نزدیکی دیو (احمدی نژاد) او را حبس کرده بود. حیدر مصلحی با تدقیق پدرش خامنه ای فهمیده که دیوید کامرون طراح و بازگویندۀ سیاست روز غرب در رابطه با جمهوری اسلامی تزلزل های زیگزاگی گوردون براون کارگر را نخواهد داشت؛ لذا یک کشور (ایران) را به جنگ یک رسانه (بی بی سی) فرستاده است. و چون چشم آبی ها را دور از دسترس همارۀ تاریخ شیر فهم است برای انتقام؛ سبعیتش را بر سر چند فیلم ساز مستند متمرکز کرده تا با پررنگ کردن خطر بالقوۀ خارجی، شرایط را چنان بحرانی و امنیتی نشان بدهد که بتواند علامت بفرستد که فضای سیاسی نمی تواند کمترین تنشی را هم دوام بیاورد تا چه رسد به مسایل ملی و کلانی چون رسیدگی شفاف به اختلاس 3 میلیارد دلاری یا سؤال و استیضاح از رییس جمهور! این چنین است که دیو (احمدی نژاد) عاشق دلبر (مصلحی) می شود و با پدر دلبر ( خامنه ای) بخوبی و خوشی هرگونه آفتابی را منکر خواهند شد. مثل مرگ ستاره های آسمان ایران در نا آرامی های بعد از انتخابات مهندسی شدۀ دو سال پیش! یا...هو

۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

دختر جوان؛ عامل اصلی اختلاس 3 میلیارد دلاری در مشهد خود کشی کرد![تیتر کنایی]

The Listening Room



1- کلوزآپ اول:

دختر نوجوان در آستانۀ درب گشوده به بالکن منزل؛ اشک ریزان و لرزان وبریده بریده:

ببینید جناب سروان. خواهش می کنم مرا دستگیر نکنید. التماس می کنم. ترا جان فرزندانتان. ترا قسم می دهم به همین امام رضای ضامن آهو. پدر و برادران من یکی مثل خودتان هستند. اگر مرا دستگیر کنید و بفهمند مرا خواهند کشت. می بینید من حتی پسری هم همراهم نیست. ما 5 دختریم و چهار پسر. من فقط با دوستم آمدم کمی با هم بگوییم بخندیم. ما که پارتی مختلط نگرفتیم. با نه نفر که همه مان هم با هم دور ونزدیک آشنا و فامیل و همکلاسی هستیم نمی شود میهمانی حرام برگزار کرد. ترا بجدم زهرا قسمتان می دهم مرا با خودتان نبرید. والا..... و الا.... خودم را پرت می کنم پایین.

سردستۀ کفتارهای امنیت:

خفه شو جنده خانم.....

مردم در حال جمع کردن تکه های مغز متلاشی شدۀ دختر هستند از روی آسفالت سرد خیابان....

چه دختر نوجوان فرصت و جرأت و تمرکز گفتن دیالوگ بالا را پیدا کرده باشد یا نه. بطور قطع اولین جملۀ دشنام ها و اتهام های هرزۀ مأموران بی قانون و مطلق العنان کفتار های علم الهدی در یورش وحشیانه به پرندۀ اسیر مشهدی؛ با همان دیالوگ ورد زبان مذهبی های ناموس پرست (خفه شو جنده خانم...) آغاز شده است.

2- مدیوم شات مستند:
 "سردار نجاریان رییس پلیس امنیت استان خاطر نشان کرد: در این عملیات چهار پسر جوان و چهار دختر جوان دستگیر شدند و متاسفانه یکی از خانم‌های جوان که به محض اطلاع از حضور پلیس در محل، با حالتی غیر طبیعی قصد فرار داشت، از تراس طبقه ششم ساختمان به پایین سقوط کرد.
به تعداد آدم ها توجه کنیم و ادعای دروغ و کثیف اطلاع و ناراحتی همسایگان بدلیل تبدیل شدن آن آپارتمان برای پارتی های متعدد و دوره ای. و در نظر گرفتن غیر محسوس آن جا در مدتی طولانی -جزو اظهارات نجاریان است-. در حالیکه 9 نفر آدم حتی کمتر از اعضای یک خانوادۀ سنتی و پر بچه است. و از همۀ مهمانی های خانوادگی کوچکتر!

3- لانگ شات سوم:

فرمانده تازه از راه رسیده است و دارد در توی سرسرا تند تند راه می رود و با خودش حرف می زند و گاهی صدایش را بلند می کند روی زنش:

آخر تا این وقت روز با کدام دوستانش رفته گردش و هواخوری. خانم من آبرو دارم. من پلیس این کشور هستم. مگر می شود دختر خودم تا پاسی از شب بیرون باشد و من ندانم کجا رفته و چه می کند.

زن فرمانده در حالیکه با لیوان شربت به او نزدیک می شود و همۀ غریزه اش را نیز در چشمانش می ریزد برای هوس: 

حاجی زیاد سخت نگیر. تو که می دانی زهرا دختر خوبی است و کار بد نمی کند. جوان است و رفته لابد با دوستان دانشگاهی اش یک گشتی بزند و الان پیدایش می شود.

فرمانده زهرخندی می زند. و در حالیکه لیوان شربت را از دست زنش می گیرد با دست دیگرش باسن زنش را لمس می کند و مطمئن می شود که تنکۀ تازه و سکسی اش را پوشیده است برای جشن فارغ البالی اتاق خواب.

زهرا وارد می شود و در حالی که از هیجان و لذت روی پای خود بند نیست: 

هیچ چی بابا. با بروبچ رفته بودیم مهمانی یکی از دوستان کمی بگو بخند کنیم و مسخره بازی. دلمان پکید توی این شهر مناره و علم الهدی و دیگر هیچ. پدرجان شما هم زیادی بخودتان فشار نیاورید دنیا عوض شده و امام رضا هم! کمی بخودتان فرصت بدهید برای مامان گلم. ببینید سینه های جدیدش چقدر سکسی شده!

فرمانده می نشیند روی مبل تا از فروپاشی اش جلو زن و دختر نوجوانش جلو بگیرد. و درحالیکه قطره ای گم از اشک چشمش را گرم کرده: 

"خدایا پناه بر تو. این چه نان حرامی است که من از کشتن همسالان فرزندم در می آورم و توی سفرۀ خانواده ام می گذارم!"

4- کلوزآپ مستند آخر:

سردبیر به دبیر سرویس حوادث:

یک خبر جاندار و مثبت هم کار کنید از این مرگ دلخراش دختر نوجوان مشهدی.

خبر منتشر شدۀ روزنامه:

"در پی پیگیری های مستمر نیروی انتظامی و سربازان جان برکف امام زمان برای دستگیری و منهدم کردن عوامل اصلی اختلاس 3 میلیلارد دلاری. مأموران به سرنخ مهمی رسیدند که تعدادی از این عناصر پلید با جمع شدن در خانه ای تیمی در مشهد مقدس در حال برنامه ریزی برای فرار از کشور هستند. نیروی انتظامی تحت هدایت سردار اسلام نجاریان و با غافلگیری تمام به این خانۀ تیمی مخوف حمله کردند و موفق شدند 8 نفر دختر و پسر مرتبط با این اختلاس نجومی را دستگیر کنند. خوشبختانه عامل اصلی اختلاس که دختری نوجوان بود. و با اطمینان از قاطعیت و تصمیم قوۀ محترم قضائیه؛ از یک فرصت استفاده کرد و با پرت کردن خودش به کف خیابان بدرک واصل شد. این روزنامه وظیفۀ خود می داند که از سرعت عمل و قاطعیت همۀ مأموران خدوم بویژه سردار رشید اسلام نجاریان تشکر و قدردانی بنماید. بدیهی است که نقش پررنگ آیت الله العظمی علم الهدی نمایندۀ محترم ولی فقیه در استان خراسان و امام جمعۀ مشهد که هادی اصلی این اقدام ضد فساد بودند؛ غیر قابل وصف است و ما شهادت این دختر نوجوان را به ایشان تبریک می گوییم. پایان خبر! 

5- اف. یا...هو

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

سگی که به باز شدن قلاده اش اعتراض کرد!

Landscape with Snow


پسر جوانی را می بینم که در کنار قایق خانوادگی باسگ مشکی و متوسطش ایستاده و قلادۀ سگ در دستش است و همه چیز طبیعی است. پسر جوان خم می شود و قلادۀ سگ را از گردنش باز می کند برای مجوز کمی هم ورجه وورجه و بازگشت بحالت نا اسیری!

سگ بدون قلاده قدم از قدم که بر نمی دارد هیچ! بلکه با آخرین قدرت خشم و عصبانیت رو به صاحبش شروع می کند به پارس کردن. بیش از دو دقیقه تلاش جوان برای تشویق سگ به بازی راه بجایی نمی برد، و سگ کماکان در حال پارس کردن مدام است عصبانی. پسر جوان لاجرم خم می شود و قلادۀ سگ را می بندد. سگ آرام می شود و همه چیز طبیعی است. سگ مشکی با قلاده اش در دست صاحبش: رام و بی هیاهو! یا...هو

پی نوشت اول:

دوستم زنگ زد که چرا رنگ سگ را مشکی انتخاب کرده ام. آیا منظورم به زنان چادر مشکی بود. نعره ای از حیرت کشیدم که چه کشیده ایم که به این روز افتاده ایم. با برداشت های نچسب از موضوعات ساده. این یک روایت موبمو و مستند در پنج دقیقه سیگار کشیدن بر روی بالکن منزلم و در روبرویم است و نه هیچ چیز بیشتر. البته که دیدم بدرد یاد آوری "بیایید اگر با اسارت مخالفت نمی کنیم حداقل استقبال هم نکنیم از بودن در دام دیکتاتور"می خورد اینجا نوشتم. و برداشت را آزاد کردم برای تفکر بر انگیزی! عادت به اسارت.

احمدی نژاد از "حق مسلم ماست" عقب نشینی کرد. آیا غرب خواهد پذیرفت!

Circe Offering the Cup to Ulysses



1- احمدی نژاد در نیویرک به خبرنگار بلومبرگ گفته است که حاضر است برای تعلیق غنی سازی ارانیوم مذاکره کند. او می گوید:

خبرنگار بلومبرگ خطاب به احمدی​نژاد گفت اگر چه غنی​سازی اورانیوم حق مسلم شما است اما فکر نمی​کنید که می​توانید کمی کوتاه بیایید تا ین مساله حل شود؟ او هم پاسخ داد: ما همواره آماده گفت​وگو هستیم. پاسخ نامه اشتون را هم دادیم. دیروز هم وزیر خارجه ما با این خانم دیدار داشت و گفت​وگو کرد. ما معتقدیم که تنها راه حل مساله هسته​ای ما گفت​وگو است که ما آماده آن هستیم.

2- احمدی نژاد که قبلا" بصراحت گفته بود در صورت دادن ارانیوم مورد نیاز رآکتور تهران حاضر است غنی سازی 20 در صد رامتوقف کند. - اصلاً معلوم نیست همه اش بلوف نبوده باشد - اینک و در مقابل سؤال خبرنگار که صراحتاً کوتاه آمدن در کل چرخۀ غنی سازی را منظور دارد. بدون اینکه قیقاج حرکت کند و شعار حق مسلم ماست بدهد، یا همانطور که همیشه شعار داده ما هسته ای شده ایم و دیگر موضوع غنی سازی 3/5 درصد از روی میز مذاکرات ما با غرب کنار رفته است و بهیچوجه حاضر به حتی طرح آن در هیچ مجمع و مذاکره و مباحثه ای نیستیم؛ قبول می کند که اولاً راجع به غنی سازی مذاکره کند و ثانیاً توقف آن را مورد بررسی قرار دهد.

3- ولی واقعیت امر این است که من گمان نمی کنم غرب حتی به توقف غنی سازی هم دیگر دست از یقۀ جمهوری اسلامی بردارد. زیرا که غرب به این نتیجه رسیده است که اگر رژیم بشدت تضعیف شدۀ فعلی جمهوری اسلامی را با برداشتن تحریم ها که شرط اصلی احمدی نژاد برای توقف غنی سازی است؛ رها کند. چند صباحی طول نخواهد کشید که جمهوری اسلامی با حل مشکل صنعت نفت خود و اطمینان از درآمد های نفتی -اینک بخطر جدی دچار شده اش- بازی تهدید غرب را از سر خواهد گرفت و روز از نو و روزی از نو.

4- غرب در ماه های اخیر و بویژه بعد از سقوط قذافی و بحرانی بودن وضع سوریه به یک شعار قطعی رسیده است: "بزانو در آوردن جمهوری اسلامی یا الان و یا هیچوقت." بنابراین با اطمینانی هم که پیدا کرده از قریب الوقوع نبودن پروسۀ خطر تسلیحات هسته ای جمهوری اسلامی؛ هر روز شرایط سنگین تری را طلب می کند از رهبران ایران و مثل صفحۀ خط افتاده ای مرتب تکرار می کند که  ایران صداقت ندارد و گفته هایش و قول هایش قابل اعتماد نیست.

5- بطور قطع می توان داوری کرد که این لحن از روی ضعف احمدی نژاد؛ در مذاکرات صالحی وزیر خارجه اش با مقامات بریتانیایی و اتحادیۀ اروپا بسیار بسیار ملایم تر و آشتی خواهانه تر هم بوده است. و در حقیقت جمهوری اسلامی بنوعی "بابا هرچه شما بگویید. فقط داد نزنید برای آگاهی مردم ایران" رسیده است و صالحی نشان داد که تنها او بود که سفر نیویورک خیلی بکارش آمده. زیرا احمدی نژاد را که کسی تحویل نگرفت و مجبور شد برود سراغ دوتا کشور اعشاری در جزایری دورافتاده، و آن دیگران که اصلاً نخودی بودند و فقط برای سیاحت و گردش همراه هیئت ایرانی رفته بودند. و فقط صالحی بود که توانست با برخی وزرای خارجۀ مهم کشورهای اروپایی دیدار و تسلیم پنهان ایران به شرایط آن ها را اطلاع دهد. البته صالحی خیلی مدت است که می خواست این موضع را به اطلاع غرب برساند ولی وقت ملاقات نمی دادند و مرتب سر می دواندند. یا...هو

شارلاتانیسم یک سردار در فوتبال سیاسی! بیچاره پرسپولیس!

Arbre Serpents



1- اگر سردار رویانیان تمام عمرش را ریاکاری نکرده باشد و هنوز هم مؤمن و متشرع مانده باشد و فقط حاضر شده باشد که بخاطر دل من و تو و هواداران میلیونی پرسپولیس از ستاد سوخت و سایر امکانات مالی که در اختیار دارد بدزدد و پرسپولیس را با دزدی از پول نفت اداره کند؛ من جفت پا می روم روی قرآن که پرسپولیس بدبخت تر خواهد شد. مگر اینکه سردار انسان مدرن و بی ریشی باشد که برای ماندن در پست های بالای جمهوری اسلامی ریشش را حتی بلند تر از ملاعمر و بن لادن کرده است. در چنین حالتی هم اشکالش این خواهد بود که حاضر نخواهد شد از دارایی های ملی تحت تملکش دزدی کند و حقوق علی کریمی و جواد هاشمیان را بدهد.


2- اگر از آیت الله خامنه ای اسلام، و از محمود احمدی نژاد ایران آباد بشود که امری محال  ونشدنی ثابت شده ایست؛ بازهم از رویانیان جز خرابه ای بدتر از موقعیت فعلی برای آیندۀ پرسپولیس نمی توان انتظار داشت. زیرا که فوتبال ورزشی با ریشه و برای بی ریش هاست. به این مفهوم دقیق که فوتبال فقط مدرن ها را می پذیرد و سنتی ها را تف می کند توی خیابان. این شرط عام است برای از بازیکن گرفته تا مربی و سرپرست و مدیر. اگر کسی ادعا بکند که سنتی (مذهبی - سیاسی) بوده است و در فوتبال هم موفق بوده است بطور قطع و یقین شارلاتان است یا موفقیتش را دروغ ادعا می کند یا مکتبی بودنش را. این البته فرق می کند با ایمان دینی دردانه ای مثل سید مهدی ابطحی ملی پوش اسبق و محمد مایلی کهن مربی فعلی و یا چرا دور برویم علی آقای پروین سلطان قلب ها!

3- چون زیر ریش مکتبی قطعاً نقشه ای شیطانی پنهان شده است. و فوتبال را لخت بازی می کنند. حتی بدون شلوار. یعنی فوتبال مدرن و عرصۀ شفافیت و برون ریزی و ظاهر و باطن یکی بودن است ونه دست در خایه داشتن و بزن مردم هوس داشتن و صلوات سیاسی فرستادن. رویانیان همین که این پست مدیر عاملی را پذیرفته است معلوم است که آدم شارلاتانی است. زیرا مدیریتی را پذیرفته است که خودش بهتر و بیشتر از همه می داند که یک در میلیون هم اهلیت آنرا قطعاً ندارد و می خواهد از رانت بیت المال در اختیارش برای خریدن این شهرت زیر میزی بگیرد.

4- فوتبال مردانی مثل عبده و اکرامی و آتابای و مبشر می خواهد و اگرنه. حداقل آرسن لوپنی بند باز و مدرن مثل فتح الله زاده یا عابدینی.و حتی کاشانی پس از چهار سال بند بازی که خودش را چنان مساوی می توانست شقه کند بین احمدی نژاد و مشایی که بالاخره معلوم نشود انحرافی است یا انقراضی! و الا با رویانیان آخوند - اگر راست گفته باشد - که فرق دروازۀ فوتبال و سوراخ دعا را نمی داند و به توپ تخم مرغی می گوید توپ فوتبال؛ از فرداست که بازیکنان توپ عربی خواهند شد بین پروین و استیلی و کمی هم پنجعلی و اولین شورشی علی کریمی نام خواهد گرفت که حوصلۀ هر چیزی را داشته باشد بند بازی و ریا را بلد نیست.

5- و چرا پنهان کنم دو شاخ بدترکیبی که روی سرم روییده از بودن پروین در این جمع. که خودش استاد روی پرده و پشت پرده است و نامی دارد و نشانی به گستردگی فوتبال ملی. آیا سلطان نیز در 65 سالگی حرص و آز پیری را انتخاب کرده بعد از این همه خوشنامی. آخر پروین پیر دیر چگونه باور کنم تو را در جمع ریش های بی ریشه که آن از نفر اول ورزشش است عباسی. که تاکنون پاچه هایش را جز دلاک حمام عمومی ندیده است. و دیگرانی که بشمار تا قیامت یکی از یکی سیاسی تر این مذهبی های مزور! پرسپولیس که از دست مان رفت هیچ! سلطان مان را هم برای همیشه دفن خواهد کرد. متأسفم! یا...هو

۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

آخرین میخ بر تابوت جمهوری اسلامی در نیویورک؛ مبارک باد!

Hand with Reflecting Sphere



1- برای کسانی که از احمدی نژاد بیشتر از جمهوری اسلامی متنفرند بهترین تفریح دردناک می تواند خبر ملاقات های او با سران بی سر دنیا باشد. بویژه این آخرین شاهکارش در ملاقات با حاکم بریتانیا نشاندۀ جزیره ای 113000 نفری بنام - تا کنون نشنیده ای - سنت وینسنت گرنادین ها! (Saint Vincent and the Grenadines) باشد که البته تلخند دارد این هوا. ولی برای خود من مصاحبۀ رییس جمهور جمهوری اسلامی با شبکۀ جام جم آن هم در نیو یورک است که قهقهه دارد این هوا.

2- رییس جمهور یک کشور 75 میلیونی با جت اختصاصی و با هیئتی چند ده نفره رفته است در مرکز قلب تپندۀ روز دنیا در مهمترین کشور حال حاضر جهان. و خودش با خودش ترتیب مصاحبه ای را داده که از طریق ماهواره و مجازی (شبکه جام جم) با ایرانیان مقیم امریکا حرف بزند. او بطور قطع نتوانسته از جمعیت میلیونی ایرانیان مقیم امریکا - در بدبینانه ترین آمار- سالن کوچک یک هتل را پر کند و نفس بنفس هموطنانش از لزوم ساختن ایران! با آنان درد دل کند. و آیا این اوج فلاکت یک دولت -نه دولت که کل حکومت - نیست پس چیست!

اگر قرار بر مصاحبۀ خودش با خودش بود که این همه برو عقب بیا جلو لازم نداشت با هزینه هایی - که زهرمارشان بشود - از صدقه سر ملت ایران؛ کافی بود در همان پاستور لعنتی بنشیند و موعظه اش را بسپارد بدست تکنولوژی غرب در حال فروپاشی! تا اگر کسی رغبتی داشت و در هر جای جهان گوش کند یا بخندد. "مصاحبۀ اختصاصی با شبکۀ جام جم در نیویورک و آن هم مخصوص ایرانیان مقیم امریکا" - "اوا خدا مرگم بده ؛ دورۀ آخرالزمان شده"-

3- قبل از سفر احمدی نژاد و در نوشته ای با عنوان "ستارۀ خاموش احمدی نژاد در نیویورک: گربه ای بدون سبیل!"پیش بینی کرده بودم که آن ممه را لولوبرده و احمدی نژاد بعنوان "مدل کامل ادبیات جمهوری اسلامی در سیاست" تمام شده است. تأکید می کنم که این پایان یک هژمون گفتمانی است که قذافی شروع کنندۀ 40 سال پیش آن بود که وجه الیگارشیک و عقلانی تر آن را هم حافظ اسد در سوریه ایجاد و رهبری می کرد. و این سفر احمدی نژاد نه پایان احمدی نژاد که پایان یک گفتمان بود. و فاتحه مع الصلوات!

4- البته که من این فلاکت تا این حد را حدس نمی زدم که احمدی نژاد نتواند با هزینه های سرسام آور -از دلارهای نفتی صنعت نفت بذلت افتادۀ ملت ایران - هم چند رسانۀ معتبر غربی یا چند صد ایرانی امریکایی را بپای تریبون تبلیغاتی "گفتمان تاریخ سپری شدۀ جمهوری اسلامی" بیاورد. ولی با کمال مسرت اتفاقی که در واقعیت بوقوع پیوست بسیار فراتر از انتظار و پیش بینی من بود. و خدا را شکر!

بعد از تحریر:

سخنرانی احمدی نژاد در مجمع عمومی هم اینک تمام شد و در معادلات بالا نه تنها تفاوتی ایجاد نکرد بلکه میخ محکمتری بر تابوت این گفتمان مرده کوبید. مبارک است و خوش باشیم!

چیرگی دوبارۀ سیاست بر موعظه!

Le concert champêtre

این لینک پست پربینندۀ بعدی: "آخرین میخ تابوت جمهوری اسلامی در نیویورک" کوتاه وساده.
...............................................................................
 
1- تا خلقت بشر عقب نمی روم که بتوانم موضوع را در یک پست وبلاگی به شما بگویم. به اعتقاد من بشر و در طول بوجود آمدنش بر روی کرۀ زمین همواره در بین سیاست بمعنای عقلانیت و تدبیر عقلانی و موعظه بمعنای آرزوها و پند های اخلاقی در نوسان چیرگی یکی بر دیگری حرکت کرده است. بارزترین بیاد ماندۀ ما از چیرگی سیاست بر موعظه بر می گردد به دورۀ رنسانس اروپا که به عصر روشنگری معروف است. این چیرگی عقل انسان بر احساسات رمانتیکش تا ظهور پیامبر مدرن و جدیدی بنام مارکس ادامه می یابد. و آنگاه که اتحاد جماهیر شوروی سابق دین جدید مارکس را می پذیرد در اوایل قرن بیستم ما شاهد آن هستیم که فرهنگ "چیرگی موعظه به سیاست" در حال بازگشت بقصد غلبه است بعد از قرون وسطای اروپا. 

2- جنگ جدید موعظه با سیاست 70 سال بدرازا می کشد و بالاخره در اوایل دهۀ 1990 مجدداً سیاست بر موعظۀ در حال نضج چیره می شود در حالیکه شوربختانه در ده سال قبل از آن 1980 پیامبری قدیمی و در ایران موعظه را بصحنه آورده است. درست است که موعظۀ ایران از جنس دین معنوی و قدیم است بر عکس موعظۀ شوروی که از جنس دین جدید و مادی. ولی چون جنس هر دو دین از جنس موعظه است و نه عقلانیت انسان بهتر خواه و خود خواه و زیاده خواه؛ لذا ما شاهد هستیم که چیرگی این دو دین قدیم و جدید بر جوامع محدودۀ خودشان در آنچه بدست داده اند و می دهند تفاوت ماهوی ندارد. بعبارت دیگر حکومت طالبان با حکومت کرۀ شمالی که با دو ایدئولوژی نه تنها متضاد بلکه متقابل اداره می شوند کمترین تفاوت ها را دارند. چون تأکید می کنم که هر دو رژیم از جنس موعظه و آرزو و "کاشکی اینطور بود" هستند.

3- حرف امروز من بشما این است که مژدگانی بدهید که من پیشاپیش بو کشیده ام و مطمئن شده ام که دورۀ تاریک و جدید "تلاش موعظه برای چیره شدن به تدبیر عقلانی انسان رقیب و نه انسان رفیق" بپایان رسیده است. و علایم روی میز زیست بشر در جای جای جهان 2011 میلادی نشانه های پررنگی از این تغییر مبارک را دارد. شما به من نطق بی رحم اوباما (سیاسی) را نشان می دهید در سازمان ملل. ولی من می روم سراغ نطق سارکوزی و این جمله اش که: "در تحولات اخیر کشورهای عرب و مسلمان وجه غالب خواسته ها و شعارها از جنس سیاست و عقلانیت (آزادی) است و نه از جنس موعظه و آرزو (مرگ بر اسرائیل)". این که آیا این عادلانه است یانه جنس موعظه دارد و راهی بدهی نبرد و نخواهد برد. واقعیت عینی این است که "برو قوی شو اگر طالب پیروزی و کامیابی هستی". و این جنسی سیاسی و عقلانی و منطبق بر خواستۀ بشر زیاده خواه و خود خواه و رقیب دارد. انسان رفیق افسانه ایست از جنس موعظه. و اگر رفاقتی هم می شود جست فقط در بین انسان های قوی و مجهز متقابل است که چون زورشان بهم نمی رسد برای رقابت بیشتر رفاقت می کنند.

4- امیدوارم که توانسته باشم حسم را توضیح و منتقل کرده باشم. لذا این که مرا جوگیر و مالیخولیایی و ... بدانید یا بنامید تفاوتی در این حقیقت "حس مبتنی بر نشانه ها"ی من نمی کند. زیرا که من در سردر سیرکم هم نوشته ام که یک تحلیلگر آکادمیسین ریاضیات محض نیستم. و جنبه های تغییرات زیربناهای فلسفی و ماندگار و تغیر دهنده را رصد و به حسم می سپارم. البته که نشانه های تحلیل های من هم از محیط واقعاً موجود گرفته می شود. ولی فرق می کند با تحلیلگری که اصرارش مختص بر "دو دو تا می شود چهارتا" بنیان نهاده شده باشد و دیگر هیچ. 32 سال عمر گفتمان جدید موعظه محور هم تمام شده است مثل عمر سپری شده و 70 سالۀ گفتمان قدیم موعظه محور در بلوک شرق سابق. و ما با سرعتی نه چندان کم بسرعت در حال پشت سر گذاشتن موعظه ها هستیم. که شوربختانه ایران قربانی جدیدش بود بجای شوروی. محتمل است باز هم دیر یا زود گفتمان "موعظه محور" از جای دیگری و بشکل دیگری بروز بکند. ولی این گفتمان اسلام خواهی به ام القرایی جمهوری اسلامی بپایان رسیده است.

5- من احمدی نژاد را گرفتم زمانی که گمان کردم او این را فهمیده و موعظه را پوششی داخلی می خواهد برای عبور دادن سریعتر ایران به عقلانیت سیاسی. و بمحض اینکه این خواست و توان را در ایشان شک کردم رهایش کردم. و البته من همیشه اعتراف کرده ام که نه سواد و نه ذائقه و نه علاقۀ سیاسی (قدرت) دارم. و وجه حسی و ذوق هنری شخصیتم بر سایر وجوه آن غلبه دارد. لذا نباید از نوشته های من انتظار گفته های کلیشه و خنثای کارشناسان و آکادمیسین های حرفه ای حوزه سیاسی را داشته باشید. البته که همراه حس من شدن کمی سخت است و نیاز به ریاضت های متمرکز دارد بر تفکر دانایی محور. ولی با حس من به امید رسیدن کار بیهوده ای نیست که شما انجام می دهید. و حداقل فایدۀ کوتاه مدت آن اینست که عبوس هم آمده باشید؛ اخمو وبلاگم را ترک نخواهید کرد. و این چیز کمی نیست در بین این همه نقارۀ یأس و نا امیدی! یا...هو

بعد از تحریر:
بدیهی است که منظور من از موعظه هم موعظۀ سیاسی و در حوزۀ زیست اجتماعی بشر است و هیچکدام از مدلول های بکار برده ام به دال مناسبات شخصی و فردی بر نمی گردد. هرچند بر گرفته از ویژگی های فردیت انسان است ولی اینهمان نیست.

پی نوشت اول:
اگر زمان نمی دهم برای رهایی فقط بخاطر جلوگیری از لوث شدن اطمینانم است و هخایی کردنش توسط استعداد های شوخ و پوچ. و الا تیر در تاریکی رها نمی کنم. و حد اکثر زمان را با سال و نزدیک اندازه می دهم و نه با سال ها و دور! ودر فلسفه سال و نزدیک می تواند یک سال نباشد!

شمشیر کند مطهری بر گلوی هذیان خامنه ای! جنگ های داخلی!

File:The Menaced Assassin.jpg

The Menaced Assassin



1- قبلاً هم گفته ام که علی مطهری تعریف کرده است که در نوجوانی در ماشین پیکان پدر شهیدش بوده که شاهد مباحثه ای سخت بوده بین شهید مطهری و خامنه ای و هاشمی رفسنجانی. مطهری بزرگ تشخیص امام خمینی را درست می دانسته در لزوم پرهیز روحانیان از ورود به پست های اجرایی. ولی آن دو عضو روحانی دیگر شورای انقلاب مصّر بودند که خمینی اشتباه می کند و دلیلی ندارد روحانیان که صاحب انقلابند خودشان بیرون دیگ منتظر شمردن لقمه های دانشگاهیان کلاهی بشوند. و البته می دانیم که چه ناجوانمردانه هم دو رییس جمهور لیبرال - مذهبی اول انقلاب (بازرگان و بنی صدر) را کنار زدند که نوبت بازی را بخودشان بدهند. و خامنه ای اولین روحانی شد که آفتابه برداشت به تدبیر امام راحل و رییس جمهور شد در محضر و به تفویض خود آیت الله خمینی.

2- امروز اما آن نوجوان آنروزها برای خودش مردی در حال عبور از میان سالی است که بازی روزگار اورا رودررو کرده با ریا کارترین قلدر تاریخ مدون 3000 سالۀ ایران علی خامنه ای.  او (علی مطهری) گفته است که اگر نتواند احمدی نژاد را بپای تریبون مجلس بیاورد برای پاسخ به سؤالات نمایندگان؛ استعفاء خواهد داد. در بدو امر چنین بنظر می رسد که علی مطهری عددی نیست که خامنه ای را بلرزاند. در حالیکه بنظرم اینطور نیست. و علی مطهری مستظهر به آوازۀ خوب پدرش - معلم و ایدئولوگ انقلاب - نه تنها خیلی هم بدون قدرت نیست در جبهۀ مو منان سنتی و ضد مدرن؛ بلکه جنگ علی مطهری با خامنه ای یک عقبۀ پرقدرتی را هم پشتیبان دارد که در رأسش روحانیان ارشد و کمتر سیاسی قم هستند؛ و در قاعده اش بسیاری از کارگزاران و نمایندگان مجلس که توموری از بغض و نفرت دارند - در پس خفه خون بخاطر منافع حقیرشان - نسبت به خامنه ای برای همۀ این سال های اخیری که تحقیر شده و رذیل خوانده شده اند؛ بجای فاضل که امام خمینی وعده داده بود در مورد جایگاه مجلس.

3- اعتقاد خود من این است که این اتفاق نخواهد افتاد. یعنی نه احمدی نژاد به مجلس احضار خواهد شد بخاطر سؤال نمایندگان. و نه علی مطهری استعفا خواهد داد. کلید دار اما مثل همیشه شوهر همشیرۀ علی مطهری با نام فامیل لاریجانی رییس مجلس خواهد بود که شخصیت مستقل و ایستایی ندارد. و چنان در ده سال ریاست صدا و سیما زیر دست خامنه ای خمیر و ژلاتینی شده است، که دیگر همان کمترین جنم خانوادگی میرزا هاشم آملی را هم واگذاشته باشد. او از سوی خامنه ای احضار خواهد شد و ضمن مقداری تحقیر و سرزنش جدید دستور خواهد گرفت که تعدادی از نمایندگان امضاء کنندۀ سؤال را با تحبیب و اگر نشد با تهدید راضی کند تا امضایشان را پس بگیرند. و طرح را از حد نصاب بیاندازند. و اگر هم کار به درازا کشید خود لاریجانی نام تعدادی را خط بزند و اعلام کند که طرح از دستور خارج شده است.

4- البته این آخرین مرحلۀ بازی و قبل از عملی شدن تهدید استعفای مطهری خواهد بود. زیرا که خود خامنه ای هم جزو طراحان "سؤال نپرسیده" از احمدی نژاد است تا با آویختن این شمشیر داموکلس آخته در بالای سر رییس جمهور اورا از واکنش های احتمالی در برابر خودش بر حذر دارد. اما نکتۀ مهم این است که باید به مطهری خسته نباشید گفت بخاطر وجودی که از خودش نشان می دهد بین 289 برده وبرۀ دیگر. و هم این امکان را فراهم می آورد که شکاف ها عمیق و اختلاف ها گسترده تر و نمایان تربشود. اما اگر سؤال از رییس جمهور عملی شود که باید یک جشن ملی بگیریم که مطهری با یک تیر دو نشان خواهد زد. یکم اینکه احمدی نژاد را وادار به تمکین خواهد کرد برای اولین بار. و دوم اینکه اتوریتۀ باقی ماندۀ رهبر درمانده را حراج خواهد کرد. و نشان سوم مهمتر است برای ملت. و آن اینکه "بامزه" خواهد بود: دیدن کشتی گرفتن عقب افتادگان عینی! و برنده که داور است با گرفتن حق داوری. بزودی! یا...هو

۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

هاماشاءالله! یا طالبانیسم؛ یا لیبرالیسم! بگرد تا بگردیم.

Mariana



1- "وا خدا مرگم بده؛ دورۀ آخرالزمان شده!؟" این جمله ای است که قطعاً هر کدام از ایرانیان یکبار از زبان مادر بزرگ یا مادر یا خواهر خود شنیده اند. و آن زمانی است که عضوی از خانواده کاری غیر متعارف و ناهنجار انجام می دهد که بزرگترها از تعجب و شگفتی یا تأسف و عصبانیت آن را بیان می کنند. مفهوم آن هم این است که حرکت یا حرکات فاعل چنان در کنتراست با "نسخۀ اصلی رفتاری موضوع به رفتار گذاشته شده" است که تداعی کنندۀ پایان دنیا و از دست رفتن هنجارهای رفتاری متعارف است.

2- امروز و در پی رفتار های هیستریک حاکمان جمهوری اسلامی یک موضوع بسیار مهم و موضوع دومی نه به اهمیت اولی اتفاق افتاده است، که کاربرد آن جملۀ "مادربزرگ"ی تنها واکنش ما می تواند باشد به این دو اتفاق.

الف- اتفاق مهم و اول این است که مجلس بردگان - چه نام با مسمایی داده ام به این مجموعه - بعد از دو سال مقاومت در مقابل دستور آیت الله خامنه ای مبنی بر تعبیۀ سیستم بازرسی ویژه برای کنترل مواضع سیاسی و رفتارهای نمایندگان بعد از ورود به مجلس و در طول دورۀ نمایندگی؛ بالاخره تن به ذلت تاریخی داده اند و طرحی با نام "نظارت بر نمایندگان" را در دستور علنی گذاشته و تصویب آن را آغاز کرده اند. مشروح جلسۀ امروز مجلس یکی از کمدی ترین و شاد ترین جلسات پارلمان در ایران بوده از صدر مشروطه تا کنون. زیرا که بردگان رهبری که تا حضیض "رذل" بودن هم توسط ایشان نامیده شده اند، پس از دوسال این دست و آندست کردن ناچار طرحی را تصویب کرده اند که پایان رسمی جمهوریت نظام شترگاوپلنگی ولایت فقیه را بنام بدنام خود رقم بزنند. و چه بهتر از این که "بردگان اراده ای را که ندارند به سخره و مسخره بازی بگذارند و کمی هم تفریح کنند بعد از تعطیلات تابستانی." شنیدن یا خواندن این جلسۀ خنده های هیستریک و متلک های مستأصل با خودتان. فقط خواستم بگویم که "وا خدا مرگم بده؛ دورۀ آخرالزمان شده!؟" و پاسخ بدهم بلی عزیزان "دورۀ آخر الجمهوری اسلامی شده" و این فعلی مبارک است که رژیمی در "سراشیب"ی افتاده باشد که "یتشبث بکل حشیش" روزگارش بشود.

ب-  موضوع دوم و کمتر مهم که آن هم نشانه های پررنگ ضعف و استیصال رژیم را می رساند. هجوم مأموران امنیتی سپاه به بند 350 زندانیان سیاسی در اوین است. و جستجوی جیب به جیب و شلوار به شلوار پیشتازان نازنین آزادی ایران. سیستمی که زندانی را با سبعیت تمام خودش گرفته و خودش زندانی کرده و رییس و زندان بان و قاضی و آبدارچی و ... جزو سگ های پاسبان خودش است؛ حتی به داخل سلول های چند متری که در کنترل دقیقه به دقیقۀ گماشتگان خودش است اعتماد ندارد. معنای تحت اللفظی و سادۀ این کار یعنی حکومتی به سرکردگی ولی فقیهی که فقط چهار هزار کارمند دفتری در ستاد فدائیان خودش دارد؛ قادر نیست به تعداد انگشتان دو دست آدم معتمد اعم از زندان بان و قاضی و پاسدار و پاسبان پیدا کند که یک بند 160 نفرۀ زندانیان سیاسی را اداره کنند؛ و از همکاری با فرزندان برومند و شاخص ملت استنکاف بکنند. والله این ها قطعاً از علایم دقیق "وا خدا مرگم بده؛ مگر جمهوری اسلامی در حال سقوطه" است. وما بیشتر از مسخره بازی بردگان رهبری در امروز مجلس؛ باید شاد باشیم و خدا را شکر کنیم!

3- شک ندارم که چنین اقدامات هیستریک و از روی استیصالی و در این موقعیتی که جمهوری اسلامی همۀ صحنه های داخلی و بین المللی را باخته است؛ جز در تشدید سقوط خودش معنا نمی شود. و این قبیل اقدامات آخرین زورهای خامنه ای برای کنترل اوضاعی است که از دستش در رفته و نمی داند چگونه آن را مهار کند. خیلی به گرد مرگ پاشیده شده بروی مردمان غصه نخوریم. معمولاً اتفاقات بزرگ در جایی و زمانی رخ می دهد که ظاهراً نشانه هایش به هیچ برسد. بی تفاوتی بدنۀ جامعه در لحظه ای نه چندان دور به سیلی ویرانگر تبدیل خواهد شد که هم بردگان را و هم اربابان را با هم به زباله دان "طالبانیسم" پرتاب خواهد کرد. یا...هو

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

خطای استراتژیک آیت الله خامنه ای در حصر موسوی و کروبی!

The Long Engagement



توجه مهم: چون ذهن همه تان در مورد جنبش سبز بروز و تازه است. بنابراین در مورد چرایی ادعایم در مورد گذشتۀ دو ساله وارد جزییات نخواهم شد تا با جلوگیری از تطویل کلام امید جدید و خبر خوب را بپرورانم.

1- اعتراضات اولیه و شورش های ثانویۀ طبقۀ متوسط فرهنگ مدرن پایتخت در بعد از انتخابات سال 88 بدلایل متعدد که مهمترین آن عدم آمادگی روانی و عدم ارتباط حسی توده های مردم در سراسر ایران با خواستۀ تهران بود هیچگاه به سطح یک جنبش فراگیر اجتماعی ارتقاء نیافت. و آزمایش دوبارۀ آن با اتکاء و امید به الگوبرداری از بهار عربی که حرکت دوباره ای در 25 بهمن 89 را سامان داد نیز پاسخ مقتضی از توده ها نگرفت. و درست در زمانی که آیت الله خامنه ای به انتهای بازی رسیده بود و رهبران ناراضی در حال از دست دادن اتوریتۀ خود در بین آخرین هوادران بودند آنان را بازداشت و حصر خانگی کرد. و این همان اشتباه استراتژیک رهبر جمهوری اسلامی بود که در حال حاضر دارد تداعی کنندۀ ضرب المثل "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد" می شود.

2- همانطور که گفتم جنبش از دور افتاده بود و در خیزش مجدد تهران در 25 بهمن هم نتوانسته بود همدلی توده های ایران را بر بیانگیزد؛ و این پایان عملی - تو اصرار کن:بگو مقطعی. فرقی نمی کند - آن اعتراضات شروع شده به بهانۀ "رأی من کو" شد. و بضرس قاطع می توان گفت که موسوی و کروبی بعد از این تاریخ نه می خواستند و نه می توانستند وضعیت استخوان لای زخم را ادامه بدهند. در یک چنین وضعیتی که انگیزه های بدنه  سر خورده بود و تاکتیک ها به بن بست رسیده بود و رهبران نمادین استراتژی مشخصی برای ادامه و چگونه ادامۀ جنبش نداشتند؛ آیت الله خامنه ای که از بهار عربی ترسیده بود دستور حصر رهبران جنبش سبز را داد. و مستند به اینکه بدنۀ جنبش کمترین تحرک مورد انتظار را هم نشان نداد به این بازداشت رهبران؛ می گویم که در صورت آزاد بودن آقایان هم خطری بالفعل کلیت جمهوری اسلامی را تهدید نمی کرد.

3- و نه تنها رژیم در معرض تهدید نبود بلکه برعکس این جنبش بود که با دچار شدن به بن بست عملی در معرض نابودی مطلق بود. زیرا:

الف- میرحسین موسوی در پذیرفتن رسمی رهبری مسئولیت آور جنبش تردید جدی داشت.

ب- رهبران نمادین هنوز به شفافیت تصمیم در مورد دو گزینۀ "برعلیه حاکمیت جمهوری اسلامی" یا "فقط برعلیه دولت احمدی نژاد" نرسیده بودند.

پ- بدنۀ ناراضیان بسیار متکثر بود و رهبران نمادین قادر به ایجاد توازن در بین این طیف متکثر و متنوع نبود. نه می توانست رسماً طیفی را طرد کند و نه قادر بود رسماً همه را تأیید کند. و اصولاً تأیید چنین تکثری خودش بیشتر باعث سردرگمی و تفرقه بود تا وحدت و انسجام.

ت- رهبران نمادین دچار نوعی بن بست فکری شده بودند و نمی دانستند در مقابل هجوم هیستریک مجازی طیف های متنوع داخلی و خارجی کدام حد وسط و میانه ای را باید بگیرند که باعث رضایت و همراهی همه بشود.

ث- فشار رسانه ای و غیر واقعی به رهبران نمادین برای سرعت دادن به هم تصمیمات شان و هم اتخاذ مواضع رادیکال تر بسیار خرد کننده و غیرقابل مقاومت بود. و این در حالی بود که این رهبران نه تمایلی و نه باوری به رویارویی با هیئت حاکمه تا مرز براندازی بودند.

ج- صحنۀ داخلی و بین المللی هم پرگرد وغبار بود و به شفافیت امروز نبود که رهبران اگر هم قدرت و تصمیم روحی و فکری براندازی هم داشتند بتوانند به نقطۀ پایانی برسند و خودشان را رسماً مخالف جمهوری اسلامی بنمایانند.

4- در یک چنین فضای پر از تردید و گسیختگی و سرخوردگی بود که آیت الله خامنه ای دستور داد رهبران نمادین را از صحنۀ عمل خارج کنند. و اینک من می گویم که بدلایل زیر این عمل قطع ارتباط رهبران با رهروان یک مائدۀ آسمانی بود که - بشرط عزم رهبران در بند - در دامن آیندۀ نیک بخت ایران افتاد.

الف- از تثبیت نهایی شکست قطعی جنبش سبز جلو گرفت. زیرا که با حصر رهبران؛ بدنۀ جنبش توانست کماکان جنبش را در فضای مجازی زنده معرفی و علت عدم بروز عملی آن را به حصر رهبران فرافکنی کند. 

ب- همۀ سؤالات و شبهات مربوط به موضع رهبران بویژه موسوی در مورد گذشتۀ جمهوری اسلامی و مسئولیت های آنان از سویی و دقیق کردن تفکر امروزی آنان در رابطه با کلیت رژیم از جانب دیگر را تعلیق مثبت کرد.

پ- به رهبران نمادین این فرصت را داد که بدور از فشار بدنۀ جنبش در دنیای مجازی بتوانند در خلوت و سکوت خود اولاً به ارزیابی عمیق تری از وقایع اتفاق افتاده و پشت سر بپردازند و به نقاط ضعف و قوت آن پی ببرند. و ثانیاً با بیشتر شفاف شدن صحنۀ داخلی و بین المللی بتوانند به سه سؤال کلیدی زیر بیندیشند و به تصمیم برسند:

1)- آیا با رصد کردن عمیق اوضاع توانسته اند از نظر تحلیلی به پایان حکومت دینی برسند یا نه؟ - از نظر ذهنی و اعتقادی منظورم است -

2)- آیا می خواهند رهبری مسئولیت پذیر یک جنبش اجتماعی را بپذیرند یا نه؟

3)- آیا قدرت روحی و توانایی وارد شدن به یک پروسۀ غیر قابل برگشت با جمهوری اسلامی را دارند یا نه؟

5- و در یک چنین بسته ای است که من فکر می کنم اگر حصر آقایان به تحقق پاسخ "آری" به سه سؤال بالا بیانجامد. و در کنار زنده نگه داشتن امید های بخش تبلیغاتی بدنه که قبلاً یاد آوری کردم؛ حصر آقایان امر مبارکی بوده از جنبۀ مدنی و ملی - هرچند که من هم برای زندگی شخصی آقایان و خانم های حصر شده متآسفم - زیرا که من معتقدم که ایران بزودی دچار تحولات عمیقی خواهد شد که هیچ دور از ذهن و تحلیل من نیست که این تحولات منجر به بروز یک جنبش اعتراضی سراسری بشود. ودر چنین صورتی داشتن رهبران مسئول و هادی که مردم نیز آنان را قبول داشته باشند بسیار با اهمیت و جلو گیرنده از هرج و مرج و فروپاشی نظامات حداقلی کشور خواهد شد. و ما این سرمایۀ مهم را نداشتیم اگر آقایان موسوی و کروبی حصر نمی شدند. علت را تأکید می کنم که رهبران تا قبل از حصرنتوانسته بودند یکسویه شوند و در  منجنیق "فشار های رادیکال بدون زمینۀ بیرونی و توده ای" مستحیل و نابود می شدند. در حقیقت آیت الله خامنه ای موسوی و کروبی را برای ملت ایران محفوظ نگاه داشته است در رهایی از شرّ خودش. یا...هو

آیت الله خامنه ای به دستبوس پاسبان ها رفته است برای اولین بار! چرا؟

Napoleon



1- لطیفه ای یادم مانده از قبل از انقلاب که در ارتباط با کُرکُری خواندن های مرسوم بین اقشار و صنوف مختلف جامعه است. و آن این است که وقتی نیروهای مسلح اعم از سه نیروی زمینی و هوایی و دریایی می خواستند برای شهربانی (نیروی انتظامی) کری بخوانند یکی از مرسوم ترین ها این بود که می گفتند شاه همه جور لباس و یونیفورم اعم از نظامی یا سیویل می پوشد بغیر از یونیفورم نیروی انتظامی را. این لطیفه که برگرفته از واقعیت بیرونی هم بود نشانه ای از ارزش های درجه دوم نیروهای انتظامی در بین نیروهای مسلح بود تا جاییکه همواره فرماندهان رده اول نیروی انتظامی را از نیروهای دیگر و بویژه نیروی زمینی ارتش انتخاب می کردند - همانطور که بعد از انقلاب نیز فرماندهان نیروی انتظامی از سپاه تعیین می شوند-. و شاه ایران نیز هیچگاه در مراسم آموزشی و فارغ التحصیلی مستقلی از سوی شهربانی کل کشور شرکت نمی کرد و مراسم فارغ التحصیلی آنان را توأم با نیروهای نظامی در دانشکدۀ افسری نیروی زمینی یا هوایی برگزار می کردند.

2- این عرف و رسم نانوشته مثل خیلی از دیگر سنت های رفتارهای شاهنشاهی به جمهوری اسلامی و ولایت فقیه هم به ارث رسید، و بعد از انقلاب نیز سابقه ای نداریم که ولی فقیه فرمانده کل قوا در مراسمی مستقل مربوط به نیروی انتظامی شرکت کرده باشد. امروز اما آیت الله خامنه ای برای اولین بار این رسم را شکسته و به بازدید از مراکز آموزشی نیروی انتظامی و شرکت در جشن فارغ التحصیلی پاسبان ها رفته است. و در آنجا در بارۀ اهمیت نیروی انتظامی صحبت کرده است. محتوای سخنان او البته و مثل همیشه یک مشت کلیات کلیشه ای و روضه ایست و نیازی به بازکاوی ندارد. لذا پیام بسیار مهم این بازدید نه در محتوای آن که در شکل آن؛ و صرف چرا رهبر جمهوری اسلامی در این مقطع از زمان به سنت شکنی دست زده و به این مراسم رفته است نهفته است.

3- همانطور که گام بگام و جلوتر از حوادث راه طی شده را نشان به نشان چیده ام و بشما زوال رو بسرعت جمهوری اسلامی را وعده و مژده داده ام؛ اهمیت بازدید امروز آیت الله خامنه ای از نیروی انتظامی هم تکمیل کننده بخشی از این پازل تحلیلی است. بعبارت دیگر رهبر جمهوری اسلامی این پالس را تأیید کرده است که مشکل عنقریب و در پیش روی جمهوری اسلامی علاوه بر تهدید های خارجی، ریشه در تهدیدات داخلی دارد که اعم است از خطر فروپاشی اجتماعی در همۀ حوزه های سیاسی، اقتصادی و بویژه اجتماعی و فرهنگی. و جمهوری اسلامی قبل از اینکه نیاز به نیروهای مسلح پرقدرت برای رویارویی با تهدید خارجی داشته باشد؛ به نیروی انتظامی کارآمدی برای کنترل حوزه های اجتماعی و فرهنگی اعم از جرایم و بزه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دارد. بنابراین رهبر می خواهد با فرستادن این پالس به نیروهای وفادار به خود؛ روحیۀ پرسنل انتظامی را هم تقویت کند که شما عنصر درجه دو نیستید و باید با تمام توان در سرکوب هرنوع تلاش فروپاشانۀ اجتماعی یا فرهنگی در میدان باشید.

4- تغییر سوگیری اصلی افق دید مغرورانۀ آیت الله خامنه ای از "فرامرزها" بداخل جامعه و داخل خانه های مردم آن اتفاق میمونی است که توأمان اوضاع منطقه و جهان از سویی و نا کارآمدی سیاست های داخلی از طرف دیگر آن را رقم زده است؛ و قابل کنترل به این سادگی نیست. و می خواهم مستند کنم این شادی را حتی اگر جامعه شناسان شما را بترسانند از خطرات بالقوۀ فروپاشی اجتماعی. زیرا که این راهی است که روحانیان حاکم با بستن همۀ منفذ های اصلاح و ترمیم در پیش گرفته اند و مردم ایران باید هزینه هایش را بپردازند. خدا لعنتشان کند. اما ایرانیان ملت با ریشه و بزرگی هستند و موج های مخرب فروپاشی را مدیریت خواهند کرد؛ به امید رهایی از شر حکومت دینی! یا...هو

۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

شورش بردگان در مجلس به دوئل های تن به تن رسید!

About 50 men, most of them seated, are in a large meeting room. Most are focused on the five men standing in the center of the room. The tallest of the five is laying a document on a table.

Declaration of Independence



1-  بریتانیا بعنوان طراح اصلی سیاست غرب در برابر جمهوری اسلامی و با پخش مستند خط ونشان رهبری در تلویزیون فارسی بی بی سی؛ در حقیقت خط و نشان غرب را نشان داده به رهبر؛ در مورد آشتی ناپذیری با جمهوری آیت الله خامنه ای بالاخره! سیاست مدارهای بریتانیایی معمولاً خیلی بندرت دست شان را رو می کنند برای طرف مقابل. و همیشه با پیام های غیر مستقیم منویات خود را پی می گیرند ولی بنظر می رسد که بریتانیا از هر نوع توافقی با جمهوری اسلامی سرخورده و تصمیم گرفته که مستقیماً به رهبران ایران بگوید که دارید سقوط می کنید. و من کمکی که نخواهم کرد بلکه از این سراشیب شما استقبال هم کرده ام.

2- نشانه ها در داخل ایران اما هر روز پررنگ تر می شود که اسب های درشکۀ جمهوری اسلامی بدجوری به گاز گرفتن یکدیگر مجبور شده اند. در تازه ترین مورد؛ دو همرزم و هم جبهه و معروف به راست میانه که بنظر می رسید به همگرایی بیشتر روی بیاورند، در مقابل جبهه های تند رو دولت و جبهۀ پایداری؛ به واگرایی تندی رسیده اند. و جناح راست در حال تجزیه شدن به نفرات است؛ و نه حتی گروه های کوچک. در تازه ترین مورد احمد توکلی و علی لاریجانی دو توپ سهمگین تحقیر برای یکدیگر فرستاده اند. ابتدا این توکلی بود که به بهانۀ مقایسۀ ریاست حداد عادل در مجلس هفتم و لاریجانی در مجلس هشتم، و با ترجیح ریاست حداد عادل کنایه ای تحقیر آمیز فرستاد به لاریجانی با گفتن "لاریجانی در وزارت کار معاون خودم بود" -بچۀ بدی نیست-. امروز اما علی لاریجانی در مصاحبۀ مطبوعاتی مفصل خود با دوبار تکرار کردن "توکلی را خودم گذاشته ام رییس مرکز پژوهشهای مجلس" - آدم خودم باید باشد- حقارت همپیمانش را به او بازگرداند.

3- و اما ماجرا از آن جا شروع شده است که گروهی از اصولگرایان میانه رو که علی مطهری و احمد توکلی و کاتوزیان چهره های شاخص آن هستند؛ معتقد شده اند که آیت الله خامنه ای قافیه را باخته و جناح راست نباید مثل همۀ چهار سال مجلس هشتم برده و امر بر رهبری بودن را ادامه بدهد. ولازم است با عرض اندام در مقابل احمدی نژاد با یک تیر دو نشان بزند. هم دق دلی این چند سال تحقیر از سوی احمدی نژاد را تشفی بدهد، و هم برای آیندۀ خود در جمهوری اسلامی بدون خامنه ای! کوپه ای را رزرو بکند. و اینکه لاریجانی کماکان مثل غلام حلقه بگوش خامنه ای تمام نقشه های مقابلۀ انان با احمدی نژاد را خنثی می کند دور از عقل سیاسی و آینده نگری واقع بینانه است.

4- در طرف مقابل اما لاریجانی هم تحلیل شنیدنی دارد. او معتقد است که جمهوری اسلامی بدون خامنه ای ساده اندیشی و باد هواست. و خامنه ای دومین و آخرین ولی فقیه مطلقۀ جمهوری اسلامی خواهد بود. و اگر قرار بر سقوط خامنه ای بهر ترتیب - از داخل یا خارج - باشد دیگر قطاری بنام جمهوری اسلامی نخواهد بود که واگن و کوپه ای هم داشته باشد برای رزرو از حالا! و نتیجه می گیرد که ما با هم آمده ایم و با هم داریم سقوط می کنیم. اگر زوری داریم باید خامنه ای را نگذاریم سقوط کند. او چنان حواسش به این سقوط آشفته است که جواب کودکانه ای می دهد به خبرنگاری که راجع به تکلیف سؤال نمایندگان از احمدی نژاد کرده است. لاریجانی می گوید: "تعدادی از امضاء کنندگان صلاح نمی دانند سؤال از رییس جمهور در این مقطع مطرح شود" او نمی گوید امضایشان را پس گرفته اند و طرح سؤال فعلاً با مشکل حدنصاب امضاء مواجه است. زیرا که طبق مقررات آیین نامۀ داخلی مجلس: هرگاه طرحی از سوی هیئت رییسه اعلام وصول شده باشد جز در مواقعی که امضاء کنندگان طرح با پس گرفتن امضا هایشان طرح مزبور را از حد نصاب بیاندازند هیئت رییسه حق ندارد آن طرح را از دستور کار خارج کند. و موطف است آن را به اجراء بگذارد.

5- حوادث در ایران به روز شمار افتاده است و حاکمان هنوز از گیر اولی نگذشته با حادثه ای تازه و سنگین تر روبرو می شوند. دیگر و در این حالت کسی حتی رغبت این را نخواهد داشت بزودی که مشایی چه می کند یا احمدی نژاد بکجا می رود. فعلاً دست های همه در کار نگه داشتن کلاه خود (قاچ زین) است، و سواری را پیشکش کرده اند. زد و خورد های مهمتر و عیان تری در پیش است. و پاییز می تواند زمستانی سرد برای حاکمان و بهاری زودرس برای محکومان (ملت) را آبستن باشد. چنین باد. یا...هو