۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

چرا آیت الله خمینی خامنه ای را جانشین خود توصیه کرد. به بهانۀ نگاهی به فتواهای سفیه اخیر او!



1- در چند پست قبلی هم مستند گفتم که پروژۀ جدید آیت الله خامنه ای برای متوقف کردن هاشمی و روحانی تمسک به سیره و رفتار و گفتار آیت الله خمینی خواهد بود در بخش هایی از وصیت نامه اش اولاً و امریکا ستیزی اش ثانیاً. لذا می خواهم یک بازخوانی تلگرافی و فشرده بکنم از بخش های کوچکی از تاریخ جمهوری اسلامی و مشخص کنم که چرا آیت الله خمینی زمین و زمان را بهم دوخت در آخرین روزهای زنده بودنش تا قبای رهبری را بتن آیت الله خامنه ای اندازه کند. و به خامنه ای یادآور بشوم که اگر قصد بازگشت به خمینی را دارد بهتر است ابتدا مشخص کند که چطور به علت تمایل خمینی برای رهبری او بعد از مرگ خودش کمترین اعتنایی نکرده است. بویژ اینکه انتشار عام برخی فتواهای بسیار بسیار متحجرتر از همۀ مراجع اخیر خامنه ای که امروز منتشر شده است این یادآوری تاریخی واجب است. زیرا حالا دارد معلوم می شود که خامنه ای نه تنها از نظر استبداد رأی یک دیکتاتور و دیوانۀ قدرت است بلکه از نظر فتوای مذهبی نیز یک سفیه تمام عیار است در بین تمام فقهای معاصر.

2- وقتی آیت الله خمینی بقدرت رسید و رفت قم و خیلی زود فهمید که الگوی ذهنی اش از حکومت اسلامی شکست خورده و مجبور شد برگردد جماران و خودش رأساً قدرت سیاسی را در دست بگیرد با تیزهوشی هشیارش تنها کار ممکن را انجام داد و یاران روحانی اش را در سه دستۀ متمایز دسته بندی کرد. دستۀ اول پیران و روحانیان فقیه راست که آنان را در ستادها بکار گرفت. دستۀ دوم روحانیان جوانتر و چپ که آنان را برای صف مناسب تشخیص داد و تک و توک روحانیان متعادلی که آنان را بعنوان بالانسر این دو طایفۀ چپ و راست در نظر گرفت. لذا کاملاً معلوم است که آیت الله خمینی مراکز مهم ستادی مثل شورای نگهبان یا مجلس خبرگان و از این قبیل را بروحانیان مجتهد و فقیه و سنتی اختصاص داد و پست های اجرایی و امور روزمره و سیاسی را به روحانیان چپ و جوان و تک عناصری مثل هاشمی رفسنجانی را هم بالاسر این دو طایفۀ متضاد از نظر فکری بکار گرفت.

3- اما هر چه خمینی جلوتر می رفت و با سنگینی غیرقابل تحمل منار حکومت مدرنی که دزدیده بود مواجه می شد و چالۀ اسلام سنتی هم برای پنهان کردنش پاسخگو نشان نمی داد و روحانیان سنتی حاضر به کوتاه آمدن از نص اسلام بیابان های حجاز و حکومت عرف بدوی اعراب 1400 سال پیش نمی شدند؛ هر روز بیشتر از روز پیش به خطای ساده اندیش خودش پی می برد و نا امید از کارآمد شدن حکومت دینی دنبال راه چاره می گشت. آیت الله خمینی وقتی با مقاومت شدید آخوندهای ارشد و مراجع متحجر روبرو شد تنها فکری که بنظرش رسید این بود که قانون اساسی را طوری تغییر بدهد که بعد از مرگ خودش یکی از همین آخوندهایی که به اسب می گفتند یابو ولی فقیه نشود. او ابتدا دستور داد قانون اساسی را عوض بکنند و ضمن حذف شرط مرجعیت از شرایط رهبری جمهوری اسلامی؛ ولایت فقیه قرار گرفته در رأس حکومت را نیز مطلق کرد.

4- خمینی به این دلیل شرط مرجعیت را حذف کرد که بعد از خودش یکی از مراجع بالای 80 سال خرفت و بدون کمترین شناختی از سیاست و مسایل روز و دنیای مدرن رهبر نشود تا قوز بالای قوز درست کند برای جمهوری اسلامی که خود خمینی هم نتوانسته بود با آن هیبت و جبروتش از دست این آخوندها خلاصی داشته باشد و بتواند راه حکومت را هموار کند برای سیاستمداران و دولت. و به این دلیل ولایت فقیه را مطلق کرد که می دانست اگر رهبری بدست روحانی جوان و سیاست فهمی قرار بگیرد همان پیر و پاتال ها و مراجع در مقابل فتواهای راهگشا و بروز رهبر غیر مرجع تمکین نخواهند کرد و اختلاف درست خواهد شد. لذا گفت فتوای رهبر غیر مرجع را مطلق بکنند که کسی نتواند سد راهش بشود در دادن فتواهای بروز و راه گشا برای کشورداری. و خودش چنان شاذ رفتار کرد در گفتن اینکه حاکم اسلامی حتی می تواند نماز را هم تعطیل کند بطور موقت اگر صلاح حکومت اقتضاء کند تا نشان بدهد که فتوای دینی رهبر در امور حکومتی چه قوت و بردی دارد برای حل مشکل.

5- آنچه که مسلم است آیت الله خمینی شناخت لازم از خامنه ای را داشت و چندین بار چه هنگامی که برخلاف میل خمینی نامزد و سپس رییس جمهور شد و چه در قدرت طلبی و اختلافاتش با مهندس موسوی و چه موضع گیری های مخالف با خمینی در مقاطع مختلف را تجربه کرده بود. اما او چاره ای نداشت که با رهبری خامنه ای بعد از خودش موافقت کند و حتی آن را توصیه کند و همانطور که گفتم قانون اساسی را هم با همین نیت بازنویسی کنند. زیرا در بین کسانی که در اطرافش مانده بودند بغیر از هاشمی و موسوی اردبیلی و خامنه ای کس دیگری نبود که خمینی امید به رهبری او داشته باشد. موسوی اردبیلی که از ابتدا هم خیلی تمایلی به ماندن در سیاست نشان نداد و زود فهمید که چنین حکومتی امکان عملی ندارد و لذا پای خودش را از معرکه بیرون کشید. بنابراین خمینی فقط از بین هاشمی و خامنه ای یکنفر را می توانست مدنظر قرار بدهد برای رهبری آینده. و او ناچار بود که خامنه ای را توصیه کند بدلایل زیر:

الف- قبلاً هم گفته ام که هاشمی یک آدم سیاسی - مذهبی است بر عکس خامنه ای که مذهبی - سیاسی است. لذا هاشمی از همانموقع هم مجتهد تمام شناخته نمی شد و شهرت و مقبولیت بایسته ای در علوم! دینی حوزه های علمیه نداشت.

ب- اکثریت اعضای مجلس خبرگان رهبری از روحانیان سنتی و متحجر بودند که حتی با فتاوی فقهی خود خمینی هم مخالف بودند و امکان نداشت به روحانی سیاسی و عرفی مثل رفسنجانی کمترین تمایلی داشته باشند برای رهبری.

پ- رفتن خامنه ای به حوزۀ رهبری این خوبی را داشت که او اولاً از حوزۀ جزییات اجرایی کشور دور می شد و هاشمی می توانست بخش دولت و قدرت اجرایی را با دیدگاه های عرفی تر خودش هدایت و از بن بست ها برهاند. ثانیاً وجود خامنه ای در پست رهبر باعث می شد که او بدلیل نزدیک بودن به فقهای سنتی غالب در حوزه های مذهبی نارضایتی های آنان از عدم سلفی گری در سیاست و ادرۀ کشور را مهار کرده و به هاشمی این فرصت را بدهد که با معقولات و نه با منقولات چاره ساز معضلات جامعه باشد.

ت- ضمن اینکه آیت الله خمینی هم مثل همۀ دیگر روحانیان و متجددان خامنه ای را اهل ادبیات و تاریخ و برخی مقولات فرهنگی دنیای مدرن می شناخت و در حالیکه بغیر از او و بهتر از او انتخابی نداشت امیدوار بود که با پایان جنگ و دورۀ انقلاب و بی ثباتی اصولاً نیازی به دخالت رهبر در امور اجرایی نباشد و خامنه ای نه قاتل کشور که قاتق نان مردم شود با فتواهای جوان و بروز و اسلام پویا. چون خمینی خودش هم فقط از روی ناچاری در شروع انقلاب و بعد هم شروع جنگ فقط بقدر مفید و خیلی محدود و با درخواست های مجریان در امور ادارۀ کشور دخالت می کرد و همواره مترصد بود که حکومت ثبات پیدا کند و همۀ امور بروفق قانون اساسی و قوانین موضوعه عمل شود.

6- چنین بود که آیت الله خمینی درگذشت و نوبت به تعیین جانشین رسید. ابتدا هاشمی و احمد خمینی موضوع شورایی شدن رهبر را پیش کشیدند اما خیلی زود شکست خوردند و فقهای ارشد سنتی حاضر به شورایی شدن ولایت فقیه نشدند. اینجا بود که اسامی کسانی مثل آیت الله گلپایگانی و مشکینی و از این قبیل به میان کشیده شد. هاشمی و احمد خمینی که بیشتر از همه آگاه بودند با رهبری هر کدام از این نام ها که حتی بیت خودشان را هم نمی توانستند مدیریت بکنند چه سرنوشتی در انتظار میراث پدرشان است و به پافشاری احمد خمینی از اظهار تمایل خمینی به رهبری خامنه ای پرده برداشتند و توانستند با این ترفند نبض جلسه را بدست گرفته و خامنه ای را رهبر کنند.

7- اما خامنه ای برعکس تصور خوشبین آیت الله خمینی درست در نقطۀ مقابل خواسته های او حرکت کرد و از همان ابتدا نشان داد که کاش خمینی نه شرط مرجعیت را بر می داشت و نه ولایت را مطلقه می کرد. حداکثر اینکه یک روحانی بی خبر از دنیا و سیاست رهبر می شد و تحت نفوذ اشخاصی مثل هاشمی کشور را قفل نمی کرد. حداقل این است که وضعیتی که خامنه ای در طول 24 سال رهبری لجوجانه و بسیار انحصاری خودش بروز کشور آورد حادث نمی شد. خامنه ای از فردای بدست گرفتن سکان رهبری بجای مدل ذهنی خمینی برای گره گشایی از صلبیات مذهبی شیوۀ پادشاهان قاجار را در پیش گرفت و با استفاده از آخرین تکنولوژی های غربی دنیای معاصر ابتدا دفتری 3000 نفره تدارک دید برای خودش بجای دفتر 30 نفره و محقر خمینی و بلافاصله که توانست ابزارهای کنترل را یکی پس از دیگری قبضه کند دیگر به صغیر و کبیری رحم نکرد و هر آنچه در عقب مانده ترین فتواهای تاریخ شیعه در طول زمان بود را سرلوحۀ فتواها و کارهای خودش قرار داد و از جنبۀ سیاسی نیز مدلی تمام وکمال از نحوۀ ادارۀ کشور شوراها در زمان کمونیسم را نهایت آرزویش برگزید.

8- قصه خیلی تلخ و دراز است و از جمله اینکه خامنه ای در طول همۀ رهبری ربع قرنی خودش نه تنها - با تأکید بر نه تنها - یک فتوای راهگشا در حیطۀ "علت وجودیش" (روان کردن دین کهنه در پاسخ به دنیای مدرن) نداده بلکه هرجا نیز که مذهب ساکت بوده یا اجماء فقها بر تساهل و احتیاط های مستحب بوده جلوشان ایستاده و یک تنه از هر نوع نوآوری در زمینۀ فتواهای جدید دفاع منفی و مانع کرده است و از لفظ مطلقه نیز برعکس نظر خمینی فقط فراقانون بودن قدرت سیاسی خودرأی خودش را استنباط و استفاده کرده است. امروز که برخی فتواهای او برای مقلدانش را می خواندم (اینجا) و بضرس قاطع می گویم که مضیق ترین و متحجرترین فتواهای تاریخ شیعه است. او همه چیز را با لفظ حرام و احتیاط واجب ممنوع کرده است حتی کراوات زدن و لباس پوشیدن و پیراهن آستین کوتاه و ریش زدن و ... متوجه شدم که ای بابا ما نه با یک دیوانۀ سیاسی بلکه با یک فقیه سفیه مانده در زمان صفویه هم مواجهیم. کسی که چنین فتواهای تند و شاذی در پیش پا افتاده ترین موارد می دهد چطور ممکن است رأیی سیاسی و راهگشا بدهد در تدبیر و مدیریت امور کشور. فاعتبرو یا اولی الالباب. یا...هو

۱۳۹۲ مرداد ۸, سه‌شنبه

پیشنهاد مناظره بین آیت الله خامنه ای و آیت الله هاشمی رفسنجانی!



1- اخیراً و در دیدار سالیانۀ آیت الله خامنه ای با دانشجویان ایشان مطالب مهمی فرموده اند که هر کدام از آن ها می تواند دستمایۀ بحث و بررسی های متعددی قرار بگیرد. ایشان از جمله به دانشجویان گفته اند که اولاً منظورشان از مباحثه و مناظره بین دانشجویانی است که جمهوری اسلامی را با تمام ملزومات آن قبول دارند و اشکالات شان در چگونگی رسیدن به آرمان ها و اهداف انقلاب اسلامی است. لذا ایشان تأکید کرده اند که بحث های بین باورمندان به حکومت اسلامی باید از مدل جدل طلبگی مرسوم در حوزه های دین پیروی کند و ضمن برخورداری از حداکثر جدیت در هنگام مباحثۀ به نقار و کدورت پس از بحث منجر نشود.

2- در سویی دیگر رییس جمهور منتخب حسن روحانی در دیدار با نمایندگان مجلس و بدرستی اشاره کرده اند که اگر قوای کشور و از جمله دولت و مجلس بتوانند به تحلیل مشترکی از اوضاع جهانی و داخلی برسند حل مشکلات کشور آسان خواهد بود. این موضوع از آن جهت بسیار اهمیت دارد که بدون داشتن حداقلی از مشترکات استراتژیک در نحوۀ ادارۀ کشور هر نوع کوششی در قالب تاکتیک ها به تعارض و اختلاف خواهد رسید و باعث هدر رفتن انرژی مسئولان و منابع مادی و معنوی خواهد شد.

3- در طرف سوم ما خاطره ای تلخ داریم از زمان هایی که روحانیان ارشد و مرجع و از جمله شخص مقام رهبری در سخنرانی ها و رهنمود های خود همۀ طلاب و روحانیان مبلغ و جوان را سفارش به پاسخ دادن به سؤالات و شبهات جوانان می کردند و هنوز نیز می کنند. اما این امر تا کنون به این دلیل محقق نشده است که طلبه های جوان و تازه به لباس روحانیت درآمده الگویی برای پاسخگویی ندارند و روحانیان ارشد و مرجعی که انان را مکلف به پاسخ شبهات جوانان می کنند خودشان در مقام پاسخگویی به این شبهات برنیامده و برنمی آیند. لذا طلاب جوان مدعی هستند که این شبهات جوانان پاسخ ندارد و چون روحانیان مرجع نمی خواهند خودشان را در معرض ضعف پاسخگویی به سؤالات جوانان قرار بدهند آنان را از سر خود باز می کنند و مرتب بما نهیب می زنند که پاسخ جوانان را بدهیم.

5- در بعدی دیگر اما اینک مشخص شده است که همۀ اختلاف سلیقه ها در مورد استراتژی جمهوری اسلامی و بین همۀ آنانی که بتعبیر مقام رهبری خودی هستند اما اختلاف سلیقه دارند در ادارۀ کشور؛ بین شخص ایشان از یکطرف و هاشمی رفسنجانی از طرف مقابل محدود و متعین شده باشد. به این معنا که نیروهای کشور در حال حاضر تعدادی گرایش به استراتژی پیشنهادی هاشمی رفسنجانی دارند و عده ای راهبردهای آیت الله خامنه ای را تأیید می کنند و عملاً نیز بدون تأیید این دو مقام مسئول و دوست پنجاه ساله خودشان دنبال راهبرد دیگری نیستند و عنایتی ندارند. لذا چه مجلس بخواهد با روحانی هماهنگ شود و چه دولت بخواهد با سایر قوا به تحلیل مشترک برسد - بدون داشتن تحلیل کلان همسو ادارۀ کشور ممکن نیست - لازم است که راهبرد این دو بزرگوار بتواند به حداقلی از اشتراکات فی مابین دست بیابد و در معرض داوری مردم قرار بگیرد. 

6- لذا پیشنهاد من این است که آیت الله خامنه ای در یک اقدام انقلابی - همانطور که بارها فرموده اند انقلابی هستند - تمهیدی بیندیشند که رو در رو با آقای هاشمی به بحث و مناظرۀ طلبگی بپردازند تا هم دانشجویان بتوانند به یک الگوی عینی از چگونکی منظور رهبر انقلاب از بحث طلبگی دست بیابند و هر بار که این جدل احسن را توصیه می کنند گیج و سرگشته نمانند؛ و هم حاصل بحث برای کشور و دولت و مجلس و سایر قوا مفید واقع شود و از این تشتت در مسایل کلان جلوگرفته شود. اینکه مرتب گفته شود که بهتر است فلان کار بهمان جور انجام شود ولی عملاً الگوی اجرا نشان داه نشود راه گشا نیست و بازهم مثل همۀ سال های گذشته دانشجویان نخواهند توانست بحث طلبگی بکنند. چون راست قضیه این است که ما پیرمردها هم نمی دانیم طلبه ها چگونه بحث می کنند که نهایتاً به هیچ کدورتی هم نمی انجامد. البته در این سال های متمادی بسیار دیده ایم که دولت مردان اعم از روحانی و غیر روحانی با هم دعواهای بسیار سخت هم کرده اند ولی همانموقع یا روز بعدش هم همه را در صلح و صفا و در حال شوخی وخنده و خورد و نوش دیده ایم اما خودمان نتوانسته ایم یاد بگیریم که چگونه می شود دو نفر انسان صبح نزاعی رسوا بکنند ولی عصر همانروز رفقایی در اوج شادی و همدلی باشند.

7- این پیشنهاد نوشته ای ساده از آدمی از جنس توده و کاملاً جدی و از راه دلسوزی است و اولاً ارتباطی با شخصیت حقیقی و دلقکی من ندارد و ثانیاً با انتقادات من به آیت الله خامنه ای یا هاشمی رفسنجانی مربوط نمی شود. و این پیشنهاد را تقدیم می کنم به ایمان خوب و قلبهای پاک همۀ دانشجویانی که در محضر رهبر انقلاب بودند و فیلم مراسم نشان می دهد که گیج و حیران و سرگردان بودند از صحبت های نامفهوم آیت الله خامنه ای. خداوند خودش رحم کند به جوانان و آینده شان. آمین. یا...هو

۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

پرسش روز به رهبر رسید: "چرا عذرخواهی نمی کنند". لطفاً اجازه بدهید موسوی و کروبی خودشان پاسخ بدهند!



1- جلسۀ فرمایشی سالیانۀ دانشجویان دستچین با آیت الله خامنه ای برگزار شده وعلی رغم هیاهویی که سایت رسمی آیت الله خامنه ای راه انداخته بود از مدت ها قبل؛ و نظرخواهی از دانشجویان پرسشگر را به اقتراح عمومی "سؤال شما از رهبر انقلاب چیست" گذاشته بود؛ عملاً بهمان کلیشۀ پوچ و بی خاصیت همیشگی راه بدهی نبرده و دانشجویان دستچین شده سؤالاتی را پرسیده اند که همان اوهام همیشگی و دلخواه رهبر بوده بدون اینکه سؤالات منتشر شده کمترین ربطی به مشکلات کشور و دانشجویان داشته باشد. اما با همۀ این تمهیدات بازهم می توان از لابلای این ملاقات سانسور چند لایه و چند مرحله - سانسور در گزینش دانشجویان. سانسور مضاعف در پرسشهای هدایت شده. و سانسور سه باره در انتشار سؤالات طرح شده - می توان به چند نکته اشاره کرد.

اولین نکته این است که آیت الله خامنه ای با اینهمانی دیدن و کردن حوزه های دینی با دانشگاه علمی و از آنجا با اینهمانی دیدن و کردن افسانه های دینی با واقعیات دانش بشری این توصیه را به دانشجویان کرده است که در مباحثات خودشان مثل طلبه ها جدل بکنند تا به افتراق و گسست و مقابله نرسند. و مثل روحانیان ساعت ها با هم مباحثۀ جدی بکنند و بلافاصله هم خوشحال و خندان کنار هم بنشینند و به عیش و نوش مشغول شوند. در حالیکه این موضوع عملاً امکان ندارد زیرا بحث طلبه ها بر روی یک سری مباحث افسانه ای و تاریخی دینی است که نظر هیچکدام از طرفین بحث اولاً قطعیتی ندارد و ثانیاً اثری را در واقعیت بیرونی (زندگی مردم) بوجود نمی آورد. در حالیکه مباحثات دانشجویی اولاً یا بر سر قطعیات علمی ابطال ناپذیر آزمایشگاهی و ریاضی است یا بر واقعیت یافته های دانش تجربۀ بشری و لذا آنهم ابطال ناپذیر - جز در پروسۀ پیشرفت همان دانش -

دومین نکتۀ مهم اما راجع بوده است به اینکه ایشان منظور خودش را از آزاد اندیشی و نشاط محیط های دانشجویی را به صراحت بیشتری مطرح کرده است و گفته است که منظور من از آزاد اندیشی که می تواند نشاط را هم به دانشجویان برگرداند این است که اوهام مرا مثل "اقتصاد مقاومتی" ، "سبک زندگی اسلامی ایرانی" ، "بیداری اسلامی در جهان و منطقه" و ... را به بحث بگذارید و راه های چگونگی رسیدن به این اوهام لقلقۀ زبانی مرا تبیین و معرفی نمایید. بعبارت دیگر او گفته است که دانشجویان آزاد هستند بلکه وظیفه دارند که داده های ذهنی و غیر علمی و توهم های ایدئولوژیکی مرا اولاً قابل حصول حتمی پذیرفته و ثانیاً برای آن ها راه چاره بیندیشند و با نشاط شوند!

اما شاهکار آیت الله در جلسۀ دانشجویی این فراز از حرف های ایشان بوده است:
رهبر انقلاب خاطرنشان کردند: بارها و بارها این سوال را نه در مجامع عمومی بلکه به شکلی که قابل پاسخ دادن باشد مطرح کرده ایم پس چرا جواب نمی دهند، چرا عذرخواهی نمی کنند؟
حضرت آیت الله خامنه ای افزودند: در جلسات خصوصی می گویند تقلبی رخ نداده بود، پس به چه علت کشور را دچار آن ضایعات کردید و به لبه پرتگاه بردید؟
 این بخش از صحت های آیت الله خامنه ای حاوی یک نکتۀ مهم است و شامل یک سؤال و درخواست توأمان من از او:

نکته این است که رهبر اعتراف می کند که هر آنچه در مونولوگ های یکطرفه و در سخنرانی های عمومی مطرح می کند مشتی حرف های کلی و یکسویه است که امکان پاسخگویی برای هیچ تنابنده ای را فراهم نمی کند. زیرا او تأکید می کند که سؤال "چرا عذرخواهی نمی کنند" را نه در مجامع عمومی که روضه و حرف مفت می زنم بلکه بصورت "قابل پاسخ دادن" هم مطرح کرده و می کنم و با این وجود خطاکاران عذرخواهی نمی کنند.

اما سؤال و در خواست من از آیت الله این است که اگر قطعی است - که است - منظور شما از عذرخواهی نکردن به ضمیر آقایان کروبی و موسوی مربوط است؛ امر مبارکی است و من و ما هم بدون اینکه بخواهم و بخواهیم خودمان پاسخی به آن بدهیم سؤال مزبور را می پذیریم و ما هم همراه شما همین پرسش را از موسوی و کروبی داریم. بنابراین اینک که هم ناراضیان سال 88 و هم شما بعنوان رهبر مخالف این نارضایتی به سؤال مشترکی رسیده ایم بهترین راه ممکن برای رسیدن به پاسخ این است که سؤال مشترک را از خود موسوی و کروبی بپرسیم. لذا درخواست من از شما این است که اگر هم برای خود حضرت عالی کسر شأن است نماینده ای تام الاختیار که او نیز منطق شما را قبول داشته باشد و نمایندگی بکند را تعیین بفرمائید تا همین سؤال مشترک "چرا عذرخواهی نمی کنند" را در یک مناظرۀ شفاف تلویزیونی از خود آنان بپرسند تا مخاطبان واقعی شما خودشان مستقیماً به سؤال مشترک پاسخ بدهند؛ که قطعاً نتیجه اش هر چه باشد جز "سیه روی شود آنکه در او غش باشد" نخواهد بود. یا...هو

۱۳۹۲ مرداد ۶, یکشنبه

از خوبی دانشگاه احمدی نژاد تا برقع پوشی حسین شریعتمداری و مستند رضاشاه فقید!



1- بنظرم مجوز بخود دادن احمدی نژاد برای تأسیس دانشگاه ایرانیان خبر خوبی است. زیرا دانشگاه به بالارفتن فرهنگ عمومی و سکولاریزه کردن جامعه کمک می کند. مضافاً به اینکه نام ایرانیان داشته باشد و متولی اش احمدی نژاد و مشایی باشند که دید فرهنگی بازتری دارند بویژه در حوزۀ جوانان و زنان؛ و مهمتر اینکه این دید ناشی از انسان کامل احمدی نژاد توجیه مذهبی هم دارد و در مقابل نگاه متحجر روحانیان سنتی حوزه قرار دارد و آن را بچالش می گیرد. واقعیت این است که احمدی نژاد بدون داشتن قدرت ریاست جمهوری و بودجه های نامحدود دولتی و نفتی می تواند عامل بسیار مؤثری بشود در به تعادل کشاندن فرهنگی جامعه و قدرت تخریب مدیریتی هم نخواهد داشت. از آنجائیکه او آدم جسور و مهاجمی است خوشبختانه با یک نهیب چند آخوند عقب مانده جا نخواهد زد و خواهد توانست کار نیمه کاره اش در فرپاشاندن پایگاه اجتماعی دین صلب و ضد مدرنیته را که در سال های اخیر جلو برد و باعث از هم گسیختگی صفوف خشن حزب اللهی ها شد پی بگیرد و خواسته یا نا خواسته بدوران گذار فرهنگی ایرانیان از سنت های مضر خدمت خواهد کرد.

2- بقول معروف آش اینقدر شور شده است که خان هم فهمیده و بنظر می رسد که حسین شریعتمداری چنان عرصه را بر خودش تنگ دیده در مصادرۀ روحانی از یکطرف و تهدید او از جانب دیگر که سرمقالۀ کیهان فردا را خودش نوشته ولی نام یکی از نوچه هایش بنام حسام الدین برومند را پایش گذاشته است. در اینکه سرمقالۀ "پروژۀ ناشیانۀ حامیان فتنه" را خود شریعتمداری نوشته کمترین شکی ندارم. زیرا من دیگر خودم یک متخصص در شریعتمداری شناسی شده ام در طول این سال های متمادی و نثرش را از 100 کیلوتری تشخیص می دهم. اما چرا شریعتمداری با پوشیدن برقع طالبانی صورت جادوگرش را پنهان کرده از نوشتۀ تخریبی اش مثل همیشه نمی توان مطمئن بود. اما بظن قوی خجالت خودش نبوده از انتقادهای مکرری که نه تنها ز سوی اصلاح طلبان و اعتدالیون اطراف روحانی بلکه از بسیاری از اصولگرایان مثل توکلی و سلیمی نمین و روحانیان سنتی هم بشدت ابراز شده در این چند روزه؛ بلکه حدسم این است که از وقاحت خودش ترسیده و چون نمی توانسته بدلیل ضیق وقت و رسیدن بروز تحلیف روحانی پروژۀ تهدید و تحبیب همزمان او را متوقف کند. لذا مجبور از این تقلب آشکار شده است. البته قبلاً هم کیهان در موارد معدودی و هنگام استیصال از بازخورد نوشته های شریعتمداری به اینجور کلک ها دست زده اما این بار برای شریعتمداری واجب شرعی است که پروژۀ تحت تأثیر قرار دادن روحانی از طریق دروغ و تکرار مکرر و هر روزۀ آن، آن را عملیاتی و تازه نگه دارد. و البته کارش هوشمندانه هم است و - طبق قانون گوبلز هیتلری - هر چقدر هم که روحانی محکم باشد بازهم این فضاسازی های هر روز و هر ساعت می تواند قلم نوشتن وزرایش را کُند کند، و از آن مهمتر به دار ودستۀ حداد عادل در مجلس پالس بفرستد که کوتاه نیایند و سنگر لجن پراکنی او پشتیبان شان خواهد ماند.

3- و اما دریغ است که به گردانندگان تلویزیون من و تو و مهمتر از آن به سازندگان فیلم مستند رضا شاه سلامی نکنم و دست مریزادی نگویم. قبلاً هم در ماجرای خوانندگی دختر محجه آرمیا گفته ام که فارغ از اینکه چه نام هایی حقیقی و حقوقی گردانندگان تلویزیون من و تو هستند؛ این تلویزیون در عرض سه سال هزاران برابر کارهای تبلیغاتی و رسانه ای رسانه های فارسی زبان خارج از کشور مؤثر بوده و توانسته تأثیرات تدریجی و هنرمندانه و بسیار عمیقی را در جوانان ایرانی بوجود بیاورد. فیلم مستند رضا شاه دیگر اوج این تأثیرها بوده و با استقبال بسیار خوب ایرانیان مواجه شده است. و مهمتر از آن چنان حرفه ای و هنرمندانه از جنبه های تکنیکال - با آن ریتم دلنشین - ساخته شده است که به بیننده فرصت نفس کشیدن هم نمی دهد؛ و معلوم است که اثر پرخرجی هم بوده از جنبه های آرشیوی که استفاده کرده و برخی از ویدیوها و عکس هایش حتی تا کنون در جایی دیگر بطور مجزا نمایش داده نشده است. و هنر نویسندۀ بسیار چیره دست هم نریشن ها و هم فیلم نامه دیگر آخر یک کار مستند تاریخی است که هدف تأثیر گذاری تبلیغی را هم در خودش مستتر دارد. او رضا شاه را همانطور معرفی کرده که بوده و اگر بخش دوم رفتار رضاشاه را با اطرافیان حریمش مثل تیمورتاش را در اندازه های تاریخ دست ساز مخالفان رضا شاه نقل می کنند پررنگ نکرده؛ اما هیچ نقطه ضعفی از رضا شاه را هم بی جهت پوشش سفید نما نکرده است. دستشان درد نکند؛ نه بخاطر اینکه من سلطنت طلب باشم یا نباشم بلکه به این دلیل که از ابزار مدرن با شرافت مدرن استفادۀ خوبی کرده اند. هرچند که ایرانیان حق دارند به تاریخ گذشته ای که روحانیان حذفش کرده اند دسترسی پیدا کنند در انتخاب راه آینده. باز سوء تفاهم نشود که منظورم انتخاب رژیم پادشاهی بجای جمهوری است؛ نه بلکه منظورم این است که جوانان می فهمند گذشته را و گذشتگان را با عبرت و درس آموزی؛ و نه کینه توزی و انتقام بخاطر بسپارند و منصف باشند در داوری. یا...هو

۱۳۹۲ مرداد ۵, شنبه

یک مطلب اختصاصی برای تماشاگران سیرک دلقک!



1- نمی دانم که این توضیح اولاً لازم است یا نه. و ثانیاً اگر لازم بود مؤثر هم است یا نه. زیرا که ماهیت دنیای مجازی و اینترنت و وبلاگ چنین است که بغیر از دسته ای کوچک از خوانندگان خاص و پی گیر و مشتری دایمی؛ اغلب خوانندگان و بازدید کنندگان گذری هستند و گاهی می آیند و گاهی نیستند و وقتی هم می آیند آیا مطالب را عمیق می خوانند یا نه. لذا هرگونه شرحی از خط مشی نویسندۀ وبلاگ می تواند اولاً خوانده نشود تا ثانیاً بخاطر سپرده شود و خواننده با عطف به "خود تعریف" نویسنده از مشی نوشتاری اش مطالب را پی بگیرد. بویژه هنگامی که نویسندۀ وبلاگ - مثل من - نخواهد و نتواند با تداوم در محتوا و شکل نوشتاریش گروه همنظران و همفکران را گرد وبلاگش فراهم آورد. اما چه خوب باشد یا بی اثر مجبورم این توضیح را بنویسم برای خواننده هایی که هر چند جزو علاقه مندان هستند اما خیلی از موارد هنگ می کنند از دیدن برخی قالب ها و محتواها و سوژه ها  و بویژه مواجه شدن با تیترها! مثل خواننده ای که چند روز پیش نوشته بود که من مبلغ قالیباف بودم و بحسن روحانی رأی نداده ام و ادعایم در رأی دادنم به روحانی کمال گستاخی و پررویی و دغل بازی است. آنجا که تیتر زده بودم من به روحانی رأی دادم و با خامنه ای آشتی کردم و خوب کردم. مثال ها زیاد است که این آخری از مستانۀ لنگ دراز! (جودی ابوت) رسیده در پست قبلی و از التماسم به خامنه ای خوشش نیامده که چرا التماس و درخواست و خواهش تمنا!

2- گفته ام که دلقک نامیدن خودم صدها وجه تسمیه دارد که حداقل 50 فقره از آن ها همیشه در ذهنم حاضرند و حالا می شود این را هم اضافه کرد که نوشته های دلقک را نمی توان مثل نوشته های هر شخص با مشخصات حقیقی یا مجازی در سایت ها یا وبلاگ های دیگر  خواند و انتظار داشت؛ و قبل از همه اینکه من اولین نفری هم هستم که تحلیل سیاسی با مزۀ پررنگی از ادبیات در انواع سبک و صنایع آن می نویسم. مثل داستان و طنز و استعاره و ایهام و گزارش و مصاحبه و ... و البته گاهی هم تحلیل سیاسی کلاسیک که سخت ترین کارها هم همان ها هستند برای من. بنابراین مرا باید دلقکی (آکتوری) بشناسید که نمایش های گوناگونی را به صحنۀ سیرک می آورد که هر کدام شان بازیگران اول مشخصی دارند از متن جامعه. زیرا اولین افتخار دلقک نوکر توده های مردم بودن است. این توده ها از پرفسور و فیلسوف دارند تا لمپن و بی سواد. و از خداباور و متدین و متشرع دارند تا لائیک و سکولار و خداناباور. کسانی هستند که با نفرین حقوق شان را مطالبه می کنند و دسته ای دیگر با تضرع و التماس و گروه سوم با فحش و فضیحت و روشنفکرانی با منطق و دلالت و ...

3- بنابراین من در مقام هرکدام از این شخصیت های واقعاً موجود در جامعه قرار می گیرم مطلبم را و بویژه تیتر مطالب را با ادبیات و خواست او تنظیم می کنم و تطبیق می دهم با چاشنی شوک به خوانندۀ ناشناس. این کار را علاوه برای پوشش دادن به امر همۀ کارفرماها و عزیزانم به این خاطر هم انجام می دهم که به حاکمان پالس بفرستم که خواستن زندگی در ایران و جلوگیری از نابودی ایران اولاً و مخالفت با استراتژی منجر به وضع فعلی آیت الله خامنه ای ثانیاً چیزی نیست که چندتا روشنفکر غرب زده و فراری و وبلاگ نویس خارج نشین و ... از خودشان اختراع کرده باشند برای برکناری او از قدرت یا تغییر استراتژی. بلکه این یک خواست عمومی است از سوی همۀ مردم ایران با هر فرهنگ و فهم و گویش و زبانی که دارند. لذا گاهی التماس می کنم و مطلب بعدی دشنام می دهم و مطلب سوم از جامعه شناسی و فلسفه می نویسم و مطلب چهارم از آشتی و عربده و خط و نشان و الاماشاء الله.

4- می دانم که بخاطر همین عدم مفاهمه و غیرقابل انتظار بودن و غیرقابل توجیه بودن ادارۀ سیرک از سوی من برای کسانی که بعمق فلسفۀ روش های انتخابی من آگاه نیستند - با ادبیات و هنر کم نشین بوده اند - بسیاری از خوانندگان را در حد از دست دادن می رنجاند و حتی اخیراً که خیلی از کسانی که مرا یکطرفه لینک داده بودند در وبلاگ هایشان نامم را حذف کرده اند بعد از انتخابات و موضع گیری های نزدیک به تعصب من از قالیباف و ... بگذریم. اما خواستم بگویم که اولاً اینجا بهمین دلیل نامش سیرک است و من دلقک. و ثانیاً خیلی هم بی خبر نیستم از برخی نارضایتی های شما از برخی تیترها و متن ها. و ثالثاً خودم هم خسته ام و نه گمانم وبلاگ نویسی تنها بتواند خودم را هم ارضاء کند بعد از این و مفید باشد. لذا دنبال روش دیگری هستم که یک کار میدانی بامزه بکنم که آن هم حتماً تک خواهد بود و فداکارانه. و رابعاً این روش سیاسی نویسی با ادبیات داستانی و کمتر عبوس اولاً و وبلاگ نویسی در حد روزنامه نویسی منظم و پی گیر ثانیاً را من به دنیای وب فارسی آورده ام و خیلی هم ناراضی نیستم از مدرسه ای که چهار سال بصورت شبانه روزی اداره اش کرده ام. یا...هو 

بعد از تحریر: خانم جودی ابوت عزیز تو را بهانه کردم و نوشتم و الا می دانم که خودت اهل بخیه هستی و پر وپیمان و بخاطر همین مرا به فرزندی! قبول کرده ای. دوستت دارم دخترم.

۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

التماس به آیت الله خامنه ای و هشدار به هاشمی؛ به قلاده ام اعتراضی ندارم فقط کمی شلش کن لطفاً!

La gallina ciega (Goya).jpg

Blind Man's Bluff


1- پیست راهپیمایی امدادی را در نظر بیاورید که در نقطه ای نامعلوم در ازل شروع شده است و بسمت نقطۀ پایان نامعلومی در ابد امتداد دارد. توی این پیست که در ابتدای خلقت آدم بدون سکوی تماشاگران بوده است و تعداد معدودی موجود دوپا بنام آدم در هرج و مرج بر روی آن تاتی تاتی می کردند فقط برای یاد گرفتن راه رفتن؛ هر چه زمان گذشته است چیزهایی اضافه شده است. اولاً آدم ها نه تنها خودشان رنگ های مختلفی پیدا کرده اند بلکه در پوشش و نوشش و خورش و گویش و ... هم با همدیگر متفاوت شده اند. و نام آن را گذاشته اند فرهنگ عامه. در گام بعدی که پیست زیادی شلوغ شده است و برای امکان راهپیمایی بجلو هر دسته ای نمایندۀ "فرهنگ غالب" خودشان را بر روی پیست باقی گذاشته اند سمبل جمعیت و یک مربی هم برای او پیدا شده است و دیگران رفته اند و برای خودشان سکوی تماشگران ساخته اند و در روی این سکوها مستقر شده اند. این تقسیم بندی که از واحد خانواده و ایل و قبیله و قوم شروع شده و جلو آمده بالاخره به تقسیم بندی ملت ها تبدیل شده اند با سرزمین های مشخص و فرهنگ و آداب و رسوم و دین و ... مشخص و...

2- اینک دنیا پیستی دارد که 200 طبقه و جایگاه مجزای تماشاگران دارد با 200 نماینده در پیست امدادی ماراتن راهپیمایی؛ که هر کدام از این مسابقه دهندگان هم مربی دارند بنام حکومت. از دویست شرکت کننده در این مسابقه و مبارزۀ راهپیمایی امدادی تعدادی کشور هستند که تقریباً لخت شده اند و هر آنچه از لباس و پوشش و گویش و ... (فرهنگ عامه) که دست و پاگیر بوده کنده و دور انداخته اند و سبک بال و پروزن در جلو صفوف راهپیمایی امدادی در حرکتند. بقیۀ اکثریت شرکت کنندگان هم بسته به اینکه چقدر سبک و راحتند از سنگینی دست و پاگیر فرهنگ عامۀ خودشان در دنبال این معدود پیشروان در حرکتند. برخی تندتر و تعدادی کندتر و معدودی بزور و افتان و خیزان. اما همه در حال رفتن بسمت جلو و پیوستن به ابدیت نا معلوم هستند. وظیفۀ  مربیان و حاکمان هم مشخص است: در کنار پیست قرار گرفته اند و دوندۀ (ملت) خود را راهنمایی می کنند در تند و کند بودن و در درست و غلط رفتن. برخی با مهربانی و استادانه و برخی دیگر آمرانه و جبارانه! اما همه اصول ثابت و قوانین عام مسابقه را رعایت می کنند: اول اینکه باید فقط بجلو بروند. و دوم اینکه کسی برندۀ نهایی را نخواهد دید و هر نسلی فقط وظیفۀ حمل چوب امداد را دارد برای نسل بعد.و سه دیگر اینکه هیچ حاکم و مربی نباید داخل پیست بشود برای هدایت ملت خودش. چون نظم راهپیمایی بجلو بهم می خورد.

3- در سی و سه سال پیش ایران هم مثل همۀ 200 شرکت کننده در این ماراتن امدادی مربی حاکم خود را عوض کرد و بجای شاه ولی فقیه را مربی انتخاب کرد. تا آن موقع ما هم در وسط 200 شرکت کننده در حال راهپیمایی بجلو بودیم در حد سنگینی و سبکی ناشی از فرهنگ عامه مان. اما بعد از تعویض مربی مان به ولی فقیه او با این استدلال که برای مستقیم رفتن بسوی ابدیت و رسیدن به آخر پیست (آخرت) بهتر است که من حاکم اولاً خودم وارد پیست بشوم و ثانیاً قلاده ای ببندم بگردن ملت تا راحت تر هدایت کنم شرکت کنندۀ ایران (ملت) را. او (ولی فقیه) بدون تأیید ملت دونده در روی پیست و تماشاگران ایرانی روی سکوهای پیست وارد پیست شد و قلاده اش (سنت های دور انداختۀ شدۀ فبلی) را هم بست بگردن ملت. و شروع کرد بکشیدن این قلادۀ سنگین بعقب. اینک او به همان قلادۀ ابتدایی هم راضی نیست که مارا متوقف کرده بر روی پیست. او (ولی فقیه) می گوید بسیاری از خوبی ها را جاگذاشته ایم در ازل (میلاد آدم بر روی کرۀ زمین) و باید برگردیم بعقب و آن بارهای سنگین را هم برداریم.

4- معلوم است که نشدنی است چون مسابقه بسوی جلو است و هر نوع عقب نشینی بدلیل فشار بقیۀ شرکت کنندگان بسمت جلو غیر ممکن است. و مهمتر اینکه سروصدای همۀ ملت ها و حکومت های دیگر را هم در آورده که مربی حاکم نباید داخل پیست می رفت و نباید قلاده می بست به دونده (ملت ایران) تحت رهبری اش. چون این علاوه بر اینکه بر خلاف سنت لایتغیر این مسابقه (مشیت طبیعی و خدادادی) است؛ مهمتر به این دلیل که نظم جهان را بهم می زند و همه ناچار از رعایت آن هستند. لذا همۀ جهان مارا دوره کرده اند که یا از پیست خارج شو و یا اگر می خواهی در این ماراتن "سنت خلقت" شرکت داشته باشی مقررات را رعایت کن.

5- اما در این بین آتش بیاران معرکه ای هم هستند در بین سکونشینان که می گویند:

الف- گروه اول معتقدند که چه کسی گفته است که باید بجلو حرکت کنیم. و نارضایتی مردمانی از سردسته ها (کشورهای پیشرفته) را نشان می دهند که در همان حالی که بسرعت در حال حرکت بجلو هم هستند زیر لب هم غر می زنند که ناراضی اند. اما اینان بما نمی گویند که نارضایتی انسان جلودار غربی نه بخاطر جلودار بودن و سبکبال حرکت کردن است؛ بلکه برخی از آنان به این می اندیشند که آیا برخی از تکه هایی از فرهنگ عامه را که دور انداخته اند برای سریع تر رفتن - مثل یک دامن خوشرنگ بر روی عورت نه چندان زیبا در غیر کاربردش - بهتر نبود دور نمی انداختند و زیبا تر بودند و ارام تر. و با هم شور می کنند برای برداشتن آن دامن از گذشته ای نزدیک. و این چه ارتباطی می تواند داشت با قلاده ای بسنگینی همۀ تاریخ سپری شده بگردن ما.

ب- گروه بعدی از بن منکر قلاده هستند و ورود حاکم مربی (ولی فقیه) بداخل پیست. اینان می گویند اگر ولی فقیه ما چنین است که می گویید پس شاه عربستان را چه باید گفت با آن سنگینی که در وسط پیست می خرامد و کسی متعرضش نیست. و اینان تجاهل العارف می کنند در این آدرس غلط. زبرا به طبقۀ سکوهای عربستان نگاه نمی کنند آن بالا که 90 در صد مردمانش همان فرهنگی را واجب الرعایه می دانند که نماینده شان بر روی پیست. و کجا قابل مقایسه هستند با ملت ایران که بسیاری شان لخت و عور فرهنگ سنتی هستند و راحت و بی مزاحم همسایه در جامعۀ مدنی.

پ- دستۀ سوم اما هم قلاده را قبول دارند و هم عجله برای رسیدن به ابدیت (آخرت = ازلیت) را هرچه سریعتر. اینان می گویند ایران دارد خفه می شود بس که این مربی (خامنه ای) محکم می کشد قلاده را تنگ به دور راه تنفس ملت. لذا فقط کافی است که مربی را عوض کنیم تا قلاده را شل کند به اندازۀ راه حداقل تنفس، تا قبل از رسیدن به آخرت ابدی (عقب برویم تا شروع ازلی)  تلف نشود.

ت- و دستۀ آخر که هم بودن قلاده را تأیید می کند و هم در حال خفگی ملت را؛ می گویند فایده ندارد فقط قلاده را و مربی را از سر ملت باز بکنیم. بلکه باید در عین حال پرواز کنیم به میان دستۀ پیشرو و چه بسا نفر اول بشویم جلوتر از امریکا در دموکراسی. و اینان بما نمی گویند که یک ملت جزغاله و پرسوختۀ سی و سه ساله و در حال خفگی این پرهای پرواز قوی و نو نوار را کجا و چگونه در آورد یکشبه برای این پرواز رؤیایی.

6- و ما هم هستیم در این وبلاگ که گمان داریم از متن ملتیم بدون گنده گوزی های روشنفکرانه و آرزو مدارانه. ما می گوییم کسانی که بودن قلاده را قبول ندارند و در حال خفگی بودن مارا لطفاً خفه بشوند. و کسانی که از ما انتظار پرواز یکباره به جلوتر از گروه پیشرو دارند هم بروند کنار لطفاً. بابا کمک کنید اول این قلاده را در بیاوریم و مربی حاکم را به کنارۀ پیست ببریم هر خری که بود بود. تا نقسی تازه کنیم و این بار اضافه ای که سی سال است پالان مضاعف مان کرده اند بگذاریم زمین، و حرکت کنیم بجلو افتان و خیزان مثل همۀ دیگران، در جایی از پیست مسابقه که در توان مان است. و اینجاست که وقتی همۀ روشنفکران و اندیشمندان آن چهار گروه بالا پشت شان را می کنند بما که "چون به راه من نیامدید پس خفه شوید" ما نا امید از این همه هوش و ذکاوت و فداکاری رهبران فکری مان دست بدامن آنانی می شویم که قلاده مان را کمی شل تر قول می دهند در حاکم (ولی فقیه) بعدی. بد می کنیم؟ نه بخدا ما داریم خفه می شویم. چرا نمی فهمید. و بخودمان نوید می دهیم که از این ستون به آن ستون فرج است بلکه با مذهبی های مداراگرتر قلاده مان بقدری شل شد که بتوانیم از سرمان در بیاوریم در یک غافلگیری مربی متساهل تر.

7- یکی از ته کلاس دست بلند می کند که کرۀ شمالی یادت رفت دلقک. می گویم آری عزیزم آن هم غصه ای ایست: کرۀ شمالی نه و اتحاد جماهیر شوروی روزی تصمیم گرفت پیستی جدید تأسیس کند و بلوک خودش را از پیست طبیعی دنیا ببرد به آن پیست جدید. و چنین کرد. پیستی در بیابان های سرد سیبری درست کرد و مقداری آسفالت سرد هم ریخت ولی نه چنان گرم و تارتان که جلو گرد و غبار تاریخ را بگیرد. و بلوک خودش را برد در داخل این پیست که چنان گرد و غباری می کرد که همه فکر می کردند اوووه چه عالی. چون چیزی قابل تشخیص نبود حتی از دوقدمی. 70 سال هم دنیا چنین گذشت و چه زندگی های نازنینی که در قلاده های بکش واکش ملت ها از پیست طبیعی به پیست مصنوعی شوروی تباه نشد در خفگی. تا اینکه بالاخره سنت تاریخ طبیعی بشر بر سنت تاریخ مصنوعی مارکس و لنین غلبه کرد و ملت های رفته یکی یکی باز آمدند در انتهای پیست طبیعی. و کرۀ شمالی ماند. اینک از آن پیست مصنوعی پر گرد و خاک و آسفالت سرد، جز بیابانی سرد و لم بزرع و یخبندان چیزی نمانده است؛ حتی خاک برای گرد و غبار. اما کرۀ شمالی کماکان سرایداری می کند این میراث شوم را.

8 و طرفه اینکه من حتی از لجم حاضرم خامنه ای هم پیست خودش را بسازد مثل استالین و مارا از پیست طبیعی منتقل کند به پیست دست ساز خودش در بیابان های حجاز. اما این لج بغض الود من منطقی هم دارد در پشتیبانش. چرا که دیده ام کره ای های شمالی چقدر خوشبخت و طبیعی ضجّه می زنند بر جنازۀ حاکمانی که رضایتمندانه نابودشان کرده اند. مگر نه این است که شرط خوشبختی آرامش است. و آرامش در گورستان هم شرف دارد بر آرامشی که نداری با این قلادۀ خفگی در بین همه بی قلاده ها. اگر ندانی که بی قلاده هم می توان بود راه نفس کشیدن در قلاده را زودتر یاد می گیری و به آرامش زندگی گیاهی می رسی. و مگر نه اینکه زندگی گیاهی هم سنت غالب تاریخ طبیعی بوده است تا کنون و تا روزهایی هنوز بسیار دراز در جهان سوم. نکند باز فیلتان یاد هندوستان کرده از این حقوق بشری که گروه پیشرو برای خودشان نوشته اند زمانی که پیش افتادند بهر طریق. یا...هو

از اینجا کپی کرده ام.

۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

عربدۀ بزرگ از لاریجانی کوچک! صادق آملی باید برکنار شود.

The Siren


1- صلح طلبی و آشتی جویی فقط در قبل از آغاز جنگ است که ارزش انسانی دارد تا جنگی اتفاق نیافتد. و الا مسخره است که دشمن تا توی اتاق خوابت هم آمده باشد و تو موعظه به صبر و انتظار بکنی در ستایش صلح. تشخیصم این بود که بهتر است با توجه به شرایط زمانی و مکانی ایرانیان انتخابی کمتر سیاسی داشته باشند در انتخابات خرداد 92 تا بتوانیم با تنش کمتر مرحله ای از بازیابی اقتصادی و اجتماعی را تجربه کنیم و آمادگی بهتری کسب کنیم برای شروع به تهاجم بعدی. و بهمین دلیل شروع به تبلیغ قالیباف کردم و خودم را در برابر انواع تهمت ها قرار دادم. اما بهر دلیل مردم ایران انتخابی سیاسی کردند و روحانی را برگزیدند. و من هم که مزدور ملت هستم و گلوی شرحه شرحه شان از رنج؛ برگشتم به تشخیص آنان و آماده برای نبردی دیگر که لاجرم بود و است با انتخاب سیاسی حسن روحانی. اما شرط کردم که شروع کنندۀ جنگ جدید و بزودی من و ما نباشیم و منتظر "یکبار دیگر آزمودن خامنه ای و جبهۀ اراذلش" فرصت بدهیم. زیرا من و ما در نقطۀ منطق و استدلال و دانش ایستاده ایم و برندۀ قطعی خواهیم بود اگر دشمن هم به منطق روی بیاورد.

2- زودتر از انتظار من و همه خامنه ای فتیلۀ جنگ جدید را آتش زد در مراسم افطاری دوشنبه و لذا دیگر دلیلی نداشت که من بازهم از خویشتن داری و صلح و سازش حرف بزنم و دفاع بکنم در میانۀ چکاچک شمشیرهای خونریز جبهۀ بلاهت و وقاحت. چون می دانستم که پیاده نظام خامنه ای منتظر همان دستور حمله ای بودند که خامنه ای روز دوشنبه صادر کرد و دیدیم که در این دو روز گذشته چه حجم انبوهی از آتش تهیه تدارک دیدند سربازان در لباس ژنرال خامنه ای. گوجه فرنگی حسینیان را که گفتم و نطق سراسر لجن و کثافت امروز اسماعیل کوثری نمایندۀ مجلس را می گویم و خودتان شماره کنید بقیۀ لجن پراکنی های به صحنه آمده را. اما - و این اما مهم است - اصلاً انتظار نداشتم که اینقدر بیچاره باشند که سکان فرماندهی را بدهند بدست عالی رتبه ترین مقام قضایی شان صادق لاریجانی. زیرا مثلاً ایشان رییس دادگستری است و بی طرفی ظاهری و مصلحتی هم حکم می کند که جزو صفوف انتحاری ها نباشد در بدو شروع جنگ سخت و طولانی. اما چنین شد و معلوم شد که ترس اینبارشان علاوه است بر تزلزل همیشگی شان و گویا خودشان بهتر و جلوتر از همه فهمیده اند که جنگ جدید آخرین فرصتشان است برای ماندن برای تغذیه از آخرین قطره های خون مانده بر تن ملت.

3- طرفه اینکه آملی لاریجانی و با وقاحت غیر قابل وصفی به کسانی حمله کرده است و آنان را افعی های در حال جان گرفتن نامیده است که هنوز از التماس خامنه ای برای فرستادن آنان بپای صندوق های رأی یکماه نگذشته است. آنجائیکه خامنه ای از مخالفان خودش و جمهوری اسلامی خواست که رأی بدهند مگر غیر از همین بچه های جنبش سبز و سکولارها را نشانه داشت. اما چرا رییس قاعدتاً غیر سیاسی و بی طرف ذاتی قوۀ قضائیه از چنین ادبیات اولاً سیاسی و ثانیاً چاله میدانی و ثالثاً کمتر سابقه دار در ادبیات گذشتۀ ایشان در طول مسئولیتش و در برابر احمدی نژاد استفاده کرده است؛ برمی گردد به قصه ای هم بنیادی و هم نمادین که برایتان نقل می کنم. و قبل از آن از آیت الله خامنه ای انتظار دارم که رییس قوۀ قضائیه را بدلیل نقض آشکار بی طرفی و استقلال قضا و دادوری سریعاً از کار برکنار کند!

4- اما اصل قصه برمی گردد به اینکه در هنگام نزاع بین نقل و عقل؛ شریعت و عرفیت و سنت و مدرنیته هر کدام از طرفین دعوا به عقل و عرف و مدرنیته نزدیک تر باشند مؤدب ترند زیرا از نظر استدلالی قوی ترند. و هر چقدر در نقل و شرع و سنت بیشتر فرورفته باشند و بدلیل ضعف در استدلال و عقلانیت هتاک تر و فحاش تر می شوند. در بدو پیدایش انسان هنگامی که آدم مجبور شد برای غلبه بر ترس خود از ناشناخته ها نیروی برتری را اختراع یا کشف کند و نام او را خدا یا الله یا هرچه بگذارد پیامبران محترم از روی حسن نیت این نیروی برتر (خدا) را در خودشان و حرف هایشان متجسد کردند و او را تا سطح موجودی اندامواره و "هم میرغضب هم مهربان"! نمایاندند و دین را وارد زندگی بشر کردند؛ روحانیان شیعه نیز که ژن جهش یافتۀ پیامبران محترم هستند همین پروسه را با امام زمان تجدید و بروز کردند. به این ترتیب که از نیاز فلسفی انسان ضعیف در مقابل طبیعت و نیازش به امید و عدالت استفاده کردند و از یک برساختۀ ذهنی دیگر انسان ها برای غلبه بر نا امیدی خود با صبغۀ "انتظار منجی" آن را در انسانی حقیقی بنام مهدی متجسد کردند و خودشان را نماینده و پیشقراول این موجود عینی کرده شده توسط خودشان قرار دادند. 

5- شرافت پیامبران به روحانیان شیعه در ساختن و اندامواره کردن خدا (از سوی پیامبران) و امام زمان (از سوی روحانیان شیعه) در این بود که لااقل پیامبران یک "مدیتیشن"ی (Meditation) انجام می دادند و دچار خلسه و الهام و تخیل خیرخواهانه می شدند و آنگاه وارد پروسۀ نجات انسان از تاریکی ها می شدند و چه بسا خیلی از آنان هم نیت دانسته و بدی نداشتند در بدو شروع پیامبری شان. اما روحانیان شیعه دیگر بهمین رنج خلوت کردن و ملهم شن هم نیاز نداشتند و ندیدند. زیرا نمایندۀ مهدی (یکی مثل خودشان انسان) بودند و هر خزعبلی که به ذهنشان می رسید می توانستند به او نسبت بدهند. احمدی نژاد جزو آندسته ای است که نه تنها مثل همۀ انسان ها به وجود فلسفی موعود (بشیر عادل و کامل) اعتقاد و نیاز داشت و دارد اما دروغ روحانیان را هم با همۀ وجود باور کرده بود و معتقد است که یک انسانی با مشخصات معمولی همۀ انسان ها بنام مهدی واقعاً بدنیا آمده و وجود داشته و غیبت کرده و کماکان زنده است و وجود دارد و منتظر است که روزی دلبخواه از چاهی بیابانی شهری قصبه ای بیرون بیاید و دنیا را پر از عدل و داد کند.

6- آخوند لاریجانی جزو دستۀ خالقان امام زمان است ولی احمدی نژاد جزو مؤمنین امام زمان. لذا از نظر سلسله مراتب عقلی لاریجانی عاقل تر و عرفی تر و مدرن تر از احمدی نژاد است. زیرا اولی خرافاتی را اختراع کرده اما دومی به خرافات اختراع او ایمان آورده است. لذا همانطور که مؤمنین به خدای اندامواره دون تر و پاچه ورمالیده تر و هتاک تر از پیامبران هستند؛ مؤمنین به امام زمان اندامواره نیز پست تر و پاچه ورمالیده تر از روحانیان هستند. لذا لاریجانی نه نیاز داشت و نه حریف احمدی نژاد می شد با عربده کشی و هتاکی. لذا هر موقع می خواست با او هماوردی کند از قانون و ادبیات استدلالی استفاده می کرد و نامه نگاری. اما اینک که دور افتاده دست کسانی که هرچند آخوند هم باشند بظاهر مثل روحانی و ناطق و هاشمی که می گویند این مزخرفات امام زمانی دیگر چیست؛ لاریجانی دیگر قادر به آن طمأنینۀ مظلوم نمایانه در مقابل احمدی نژاد نیست و لاجرم با همۀ تحجر و خرافات رسوب کرده بر سفرۀ خود و برادران "فاضل"ش در قالب یک لقمه نان و بوقلمون! ناچار با همان حربۀ اصلی مرثیه خوانی اش بمیدان آمده. البته باکی نیست و چه خوب که چنین کرده و مردم ایران را آگاه می کند برای تکلیف نهایی. و این جمله که: "سربالایی معنا دار آرا روحانی در روستاها و شهرهای کوچک و استان های مرزی و طبقات محروم بدجوری ترسانده اینان را که اگر لشکر توده با مغز نخبه به یک نتیجه رسیده باشند و بهم گره بخورند - در انتخاب اخیر اتفاق افتاده - این تو بمیری دیگر از نوع جنبش شهری 88 هم حتی نیست و فراتر خواهد رفت در آینده. یا...هو

۱۳۹۲ مرداد ۲, چهارشنبه

از سرنوشت احمدی نژاد تا دشواری های روحانی. و گله از عدم واکنش به مرگ پناهجویان!


1- میثم از آینده پرسیده در پست قبل و اینکه در قبال این لجاجت و بی تدبیری خامنه ای در کوبیدن به طبل توخالی دشمنی و بدبینی به عالم و آدم حسن روحانی و مشاوران ارشدش بویژه هاشمی رفسنجانی چه خواهند کرد و چه باید بکنند. چه خواهند کرد را نمی توان دقیق پیش بینی کرد. اگر سؤال میثم راجع به احمدی نژاد بود و چه خواهد کرد بعد از تحویل دولت راحت تر و شفاف تر می توانستم بگویم که: "مستند به این عشق آتشینی که خامنه ای نشان می دهد به پسر محبوب. احمدی نژاد قطعاً عضو مجمع تشخیص مصلحت خواهد شد و قبول هم خواهد کرد و هر وقت دلش خواست خواهد رفت آنجا هم برای کسب اسرار دولت و حکومت و هم برای شلوغ کاری و رفتن روی نرو جبهۀ هاشمی و روحانی! و البته احمدی نژاد دفتر دستک مفصلی هم خواهد راه انداخت و بعنوان نمایندۀ ویژۀ خامنه ای سفرها خواهد کرد و سخنرانی ها انجام خواهد داد و محتمل روزنامه ای و تریبونی هم برای بر هم زدن تعادل دولت و اجرای نقشه های خامنه ای تدارک خواهد دید. چون همانطور که دیده اید بعد از اینکه مشایی مرتب وعده داده بود که امام زمان خودش از آن پشت اوضاع را کنترل خواهد کرد و همه چیز بنفع ماندن آنان در پاستور پیش خواهد رفت و دروغ از آب در آمد حالا دیگر احمدی نژاد از مشایی و بهارش فاصله گرفته و نقد فتوکپی ولی فقیه را به اصل امام زمان ترجیح داده و در حال بازگشت کامل به آغوش پدر است.

2- اما در مورد چه می توانند بکنند هاشمی و روحانی. واقعیت این است که شرایط بشدت پیچیده و سخت است. و تا آنجا سخت و پیچیده است که کارشناسان مستقل اعتقاد دارند که جز در داخل یک اجماع ملی و آشتی همه جانبه امکان توفیق دولت جدید با هر اندازه از توانایی های مدیریتی و کارشناسی هم امکان تحقق ندارد. اینان معتقدند که هر گونه تحرکی نیاز به منابع مالی و بودجه و درآمد دارد. و در حالیکه درآمد های ایران در حوزۀ نفت و گاز به کمتر از نصف کاهش یافته و از سوی دیگر احیای این درآمدها نیز حتی در صورت پیشرفت در پروندۀ هسته ای و کوتاه آمدن غرب حداقل دو تا چهار سال زمان می برد که هم تحریم ها بتدریج رفع شود و هم بازارهای فروش از دست رفته مجدداً باز یابی شود و هم توان استخراج نفت و گاز که بشدت پایین آمده و نیاز به سرمایه گزاری های ده ها میلیارد دلاری دارد و فن اوری نوین می خواهد و الاماشاءالله... تا حدودی ترمیم شود؛ تنها امید برای راه اندازی چرخ اقتصاد می تواند جذب سرمایه های ایرانیان خارج از کشور اولاً و سرمایه های جهانی و بین المللی باشد ثانیاً. که هر دو اینها نیز به بهبود شرایط سیاست داخلی و امنیت برای سرمایه گزاران داخلی و خارجی مشروط است. تازه اگر از محدودیت های اجتماعی و شرعی بگذریم که خودش عامل عمده ایست در عدم رغبت سرمایه داران و کارآفرینان برای ورود به ایران و کار با دولت ایران.

3- البته روحانی و مشاوران و وزرایش دست شان خالی هم نیستند و همانطور که دورۀ احمدی نژاد نشان داد و حالا سنت شد و روحانی می تواند عطف به ماسبق کند و استفاده کند این است که توانایی ها و اختیارات قانونی رییس جمهور هم آن چنان کم هم نیست که نتوانند سیاست هایشان را جلو ببرند. ترس و واهمه اینجاست که روحانی و هاشمی روحیه های محافظه کار و تدافعی دارند و قدرت شان هم در مقابل خامنه ای که روحیه اش هم تهاجمی است کم است و اگر بخواهند با روحیۀ صبر و انتظار و کوتاه آمدن های ابتدایی شروع کنند شک نباید بکنند با تدارکی که جبهۀ تندروان دیده اند برای فلج کردنشان شکست سختی خواهند خورد و قافیه را خواهند باخت. اینان باید از همین الان هر نوع حمله ای را با حمله ای شدیدتر و متقابل پاسخ بدهند و هر نوع بی اعتنایی خامنه ای را با نادیده گرفتنش در تصمیمات سیاسی پاسخ متعادل کننده ای بدهند. اینکه فکر کنند که انشاءالله گربه است و مرتب بخودشان وعده بدهند که بلاخره خامنه ای از خر شیطان پایین می آید گمانی بشدت معیوب و باطل است و روحانی باید در همین ابتدای کار سنگ هایش را با خامنه ای وابکند و گربه را دم حجله بشهادت بطلبد.

4- و بعد از اینکار مهمتر از هر وزیر و کابینه ای تیم رسانه ای روحانی است که مهم است. با کمال تأسف تا اینجا که تیم رسانه ای اطراف روحانی نمرۀ قابل قبولی نگرفته اند و در مدت یک ماه ونیم گذشته نه اطلاع رسانی قابل قبولی داشته اند و نه واکنش های درست و درمانی. بعنوان یک مثال کوچک - فقط یک مثال از ده ها مورد - نگاه کنید به انفعال آنان در دو موردی که مهاجران گریخته از ایران در شورش استرالیا و آب های اندونزی کشته یا غرق شده اند و تیم رسانه ای روحانی باید و می توانست بیانیه صادر کند و مقداری هم از رنج آوارگان ایرانی قاطی می کرد و به اوضاع کشور ربط می داد و ... در حالیکه حتی یک تسلیت خشک و خالی هم نگفتند. همه چیز که در پیروزی تیم ملی فوتبال و والیبال خلاصه نمی شود. مهم قضیه آنجاست که سیاست های غلط حکومت در همۀ سال های گذشته بوده که چهار میلیون ایرانی را آواره کرده و هر روز هم شدیدتر می شود و ده ها هزار تن از این پناهندگان بکام مرگ و نابودی افتاده اند غیر از رنج دوری از وطن و خانه و کاشانه.

5- فقط خواستم یک نمونۀ دم دستی بیاورم و بگویم که تیم رسانه ای روحانی باید بسیار چابک باشد در مقابل هم رنج ها و شادی های ملت و از آنان هم برای روحیه دادن و هم برای همدردی کردن و همدلی نشان دادن استفاده کند و با اعتراف بمصیبتی که در طول سال ها بر وطن و بر ایرانی رفته رنج ملت را تعدیل کنند؛ و مهمتر از آن تهاجم تدارک دیده شده توسط رادیکال های اوباش را درست رصد کنند و چشم در مقابل چشم معامله کنند. اینکه خوش خیال باشند که اگر اینان کوتاه بیایند آنان نیز حیا خواهند کرد یک رؤیای هالوگرانه است و امکان ندارد طرف مقابلی که ما می شناسیم بکمتر از نابودی رقیب و رفیق و وطن کوتاه بیایند. البته بازهم تأکید می کنم که از روحیۀ محافظه کار هاشمی رفسنجانی و بتبع روحانی بیمناکم. زیرا وقتی برای تلف کردن ندارند و اگر نتوانند در شش ماه اول دولت شان اتوریته و نفوذ خود را تثبیت کنند هم قافیه را نزد جناح خامنه ای خواهند باخت و هم رأی دهندگان را از خودشان نا امید خواهند کرد. یا...هو

۱۳۹۲ تیر ۳۱, دوشنبه

تداوم در عصر یخبندان وطن؟: هاشمی توبه کنید! خامنه ای: پشیمان نیستم!


احمدی نژاد در حال بوسیدن استوارنامۀ سفیر جدید ونزوئلا.
طرف خودش هم شاخ در آورده از اینهمه حماقت و حقارت 
یک انسان با شهرت ایرانی.

1- البته که انتظار نداشتم که آیت الله خامنه ای با بیانیه ای از عذرخواهی و توبه نامه حاضر شده باشد در جمع گردانندگان نظام؛ اما انتظار داشتم که اولاً: لحن مدرنتری - خوب بلد است - و دیپلماتیک تری انتخاب می کرد برای گفتن از کامیابی ها و کاستی ها بزبان عامه فهم و سیاسی، و ثانیاً اگر نه در حرف و اعتراف حداقل در عمل و ابتکار گوشه هایی از کمی "بسوی آشتی ملی" را نشان می داد. اما متأسفانه دُز لجاجت بر تداوم "سرمربی گری خودش در تیم تندروان"اش بطور نا امید کننده ای بالا بود. چه آنجایی که از سید محمد خاتمی خبری نبود در میان مهمانان و حتی بیژن نامدار زنگنه - نماد اعتدال و مدرنیتۀ روحانی - هم شرکت نکرده بود در این اولین جلسه ای که روحانی بعنوان رییس جمهور منتخب حاضر بود. و مهمتر اینکه در سخنان منتشر شدۀ خامنه ای دریغ از یکبار نام بردن از حسن روحانی و مبارک بادی از سر تکلیف و تعارف به او و تیم همراهش.

2- جلسه البته کمی شادتر بود بجای مرثیه های این چند سال اخیر. اما این شادی بیشتر از همه در چهرۀ خود خامنه ای و دولت منقرض احمدی نژاد قابل ردیابی بود تا چهره های پیروز انتخابات اخیر. خامنه ای می گفت که از نشاط حماسۀ سیاسی محقق شده اش دلشاد است. اما او حتی ضمنی هم اشاره نکرد که این حماسه اگر بود محصول یک "خرداد خسته و ملت بلا دیده و به جان زده و مستأصل" بود و نه ملتی شاد و سزاوار و در رفاه نسبی. خامنه ای بازهم تمام نوازش و تبلیغات معکوسش را بپای پسر محبوب و دولتش ریخت تا جاییکه به روحانی طعنه زد که "
حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به کارهای فراوان و کارهای برجسته دولت فعلی افزودند: هر مجموعه باید به مجموعه قبل از خود نگاه مثبت داشته باشد و چقدر ارزشمند است اگر دولت بعدی نیز همین مقدار یا بسیار بیشتر از این، از خود فعالیت و تلاش نشان دهد.
و خوانش درست اینکه: نه گمانم بیشتر از این خدماتی که احمدی نژاد کرده - بهترین دولت تاریخ ایران - مقدور باشد! تنها زوری که خامنه ای زد تا از ادبیات خودش نسبت بغرب فاصله بگیرد و دشنام و ناسزا نگوید در تیتر کیهان خلاصه شد که "من به مذاکره با امریکا خوشبین نیستم" اما یادش نرفت که یادآوری کند که: 
حضرت آیت الله خامنه ای افزودند: ما همواره معتقد به تعامل با دنیا بوده و هستیم اما نکته مهم در تعامل با دنیا، شناخت طرف مقابل و درک اهداف و شگردهای اوست زیرا اگر او را به درستی نشناسیم، پشت پا خواهیم خورد.
ایشان تأکید کردند: در تعامل با دنیا، نباید عملکرد دشمنان خود را از یاد ببریم حتی اگر بنابر مصالحی، آن را به روی او نیاوریم.
و این یعنی هم شناخت من از دنیا درست است و هم سوء ظن صد درصدی به آنان باید تداوم یابد و هم باید با فریب و نیرنگ و عدم شفافیت با آنان روبرو بشویم. خب بدیهی است که چنین معامله ای هیچگاه سر نخواهد گرفت. مگر غربی ها مغز خر خورده اند که حیله و نیرنگ خامنه ای را صداقت ترجمه کنند و امتیاز بدهند. اما این تازه همۀ ماجرا نبود. خطرناک بودن حرف های خامنه ای به این فراز برمی گردد:
  حضرت آیت الله خامنه ای در تشریح جهت گیریهای صحیح در مدیریت کشور با یادآوری سخنان خود در مراسم امسال سالگرد امام خمینی (رض) افزودند: همچنانکه آن روز تأکید شد جهت گیریهای صحیح انقلاب و کشور براساس قرائت معتبر امام، در همه زمینه ها مشخص است و نیازی به بررسی مجدد جهت گیریها نیست.
ایشان امام را حکیم و فقیهی پخته، خردمند و آگاه خواندند و افزودند: قرائت امام که در سخنان، نوشته ها و آثار ایشان از جمله در وصینامه آن بزرگوار، کاملاً بیّن و آشکار است، به عنوان حجت و شاخص مورد قبول نخبگان، زبدگان، مسئولان و آحاد ملت است البته گاه تفسیر غلطی از دیدگاههای امام ارائه می شود که کار بد و خاطرناکی است.
این جملۀ "اعتدال یعنی راه و سیرۀ امام خمینی" را در روزهای اخیر از خیلی از خرده پاهای جناح تحجر شنیده بودم. اما فقط هنگامی گوشهایم تیز شد که احمد جنتی در خطبه های نماز جمعۀ هفتۀ گذشته آن را بصراحت تمام اعلام کرد. و حالا با تکرار خامنه ای مشخص می شود که این موضوع نه یک لقلقۀ زبانی خود سر بازندگان مطلق بلکه سیاست جدید و مدون جبهۀ تحجر و تندروی به رهبری شخص خامنه ایست. و نشان می دهد که:

الف- خامنه ای نه بخواست ملت و احترام به رویکرد آنان بلکه در یک غافلگیری ناشی از اشتباه محاسباتی با حسن روحانی کنار آمده اند و به "ضرورت" به پیروزی او گردن نهاده اند و نه به احترام "انتخاب" ملت.

ب- بدلیل پایان یافتن پایگاه اجتماعی خود و ناکارآمد شدن اتوریتۀ شخص خامنه ای بدلیل استراتژی غلط کشور و حوادث پی آمد آن - بویژه در ماجراهای انتخابات 88 و جنبش سبز - است که بعقب نشینی تاکتیکی و مرحله ای روی آورده اند.

3- و بنابر دو ضعف پیش گفته تصمیم گرفته اند دوباره برگردند به برگزیده های رادیکال مواضع آیت الله خمینی و اینبار با تمسک به او تحول خواهان را زمینگیر کنند. زیرا می دانند که تیم جدید نیز خودش را قوت گرفته از حط امام معرفی کرده و خواهد کرد، و نمی تواند علناً گفته های خمینی را ناسخ و منسوخ کند. در حالیکه خود خمینی شدیداً به ناسخ و منسوخ بودن حتی قران نیز اعتقاد داشت تا چه رسد به حرف های مقطعی و بمناسبت های مختلف و روز خودش. - در این مورد بزودی بخشی از تاریخ را خواهم نوشت برای جوانان -

4- متأسفم که آیت الله خامنه ای خیلی جلوتر از آنچه که آرزو داشتم جنگ احزابش را شروع کرد. اما مطمئنم که در این جنگ پیروز نخواهد شد. ولی راه مردم را بدشواری زیاد دچار خواهد کرد. این را از جهات بسیاری معتبر می دانم. زیرا همانطور که گفتم پایگاه مردمی خامنه ای - هم در بین نخبگان و هم در میان روحانیان  و هم در میان هواداران تیفوسی - بشدت صدمه دیده و دیگر پیاده نظام مؤثری ندارد برای ایجاد فشارهای سال های وبا! اما امید مشخص و سیاسی ام به روحانی و بطریق اولی هاشمی رفسنجانی است که مثل همیشه مهمترین غایب افطار دیشب بود و مهمتر اینکه روز پیشش پالس مهمش را پست کرده بود برای خامنه ای:
هاشمی گفت: نمی توانیم با جهان قهر باشیم و به تکامل فکر کنیم و این اندیشه افراطی، مخل شعار استقلال ‌خواهی مردم در همه مراحل انقلاب اسلامی است.
عضو مجلس خبرگان رهبری با تأکید بر پرهیز از طرد نیروها، گفت: کسانی که کشور را به این روز انداختند، می‌توانند با تجدیدنظر در گفتار، افکار و رفتار خود، در فضای رقابتی، به بهتر شدن امور کمک کنند که البته شرط آن دوری کردن از توهین و تهمت است که با ادبیات اعتدالی هیچ سازگاری ندارد.
آیت‌الله هاشمی رفسنجانی با اشاره به حدیث شریف «حبّ‌الوطن من الایمان» عشق به وطن را فطرت الهی در نهاد انسان‌ها دانست و تأکید کرد که «این عشق از دل هیچ‌کس بیرون نمی‌رود».
این سخنان هاشمی که در جمعی از نخبگان گفته است روز یکشنبه و چند ساعت پیش از افطار خامنه ای؛ علاوه بر اینکه رویکرد "عفو عمومی خواه" دارد در فراز آخر و آنجایی که از نوستالوژی ایرانیان در تبعید سخن گفته؛ یک فراز مهمتر دارد در آنجائیکه می گوید: "کسانی که کشور را به این روز انداخته اند برگردند و توبه کنند و به بهتر شدن امور کمک کنند." بدیهی است که مهمترین - یا حتی تنها - مخاطب این حرف هاشمی آیت الله خامنه ایست. زیرا گفتن این حرف به احمدی نژاد و دولت منقرضش که وجهی ندارد بعد از پایان عمر آن. و ثانیاً دیگر کانون های فساد و تندروی در بخش های انتصابی قدرت وزنه ای نیستند بدون خامنه ای که بتوانند مانعی غیرقابل عبور درست کنند در مقابل خرد و اتحاد جمعی ملت. کما اینکه بلافاصله پس از ابراز نارضایتی خامنه ای از حوادث قم در ایکی ثانیه پروندۀ مصباح یزدی و عوامل اوباشش در باند مافیایی "پرتو" بروی صحنه آورده شد. و فقط هنگامی دوباره متوقف شده است که خامنه ای دستور داده گزارش مجلس علنی نشود. و نشانه ای نزدیک تر را باید بلافاصله در این اظهار نظر روح الله حسینیان دید که بمحض سخنان دیشب خامنه ای زبان باز کرد و امروز گفت از مهمانان غربی روحانی مثل جک استراو با گوجه فرنگی گندیده استقبال خواهم کرد و اصلاً روحانی هنوز کاره ای نیست که بخواهد مهمان دعوت کند برای مراسم تحلیف خودش.

4- همۀ این ها را گفتم که بگویم متأسفم برای خامنه ای و ایرانیان گیرافتاده؛ اما مطمئنم که اصل حسن روحانی نه در نزد خامنه ای به افطار نشسته بود بلکه در منزل هاشمی خون خونش را می خورد، و او بروحش که هاشمی باشد و خواست ملت وفادار خواهد ماند تا به جسم در رنج مانده اش بر سر سفرۀ افطار خامنه ای. کاشکی خامنه ای اگر حرفی از آشتی نمی زد از قهر هم حرف نمی زد. اما از قدیم گفته اند نیش عقرب نه از ره کین است / اقتضای طبیعتش این است. یا...هو

وارونه خوانی زبان محمد خاتمی در مورد مسجد جامعی. دشمنان عمد دارند اما دوستان چرا؟



1- این زبان هم رحمت و هم زحمت انسان ها یک دانش و بالاتر از آن یک فلسفه است که متأسفانه من بهره ای از آن ندارم تا مفصل و آکادمیک بنویسم برای شما. اما می دانید که همه می دانیم که گروه ها و دستجات و آشناها و هم نسل ها و هم سال ها و الاماشاء الله ... همزبان نیز زبان های تخصیص خورده با فرهنگ غالب خودشان دارند بویژه در محاورات روزانه و هنگام ارتباط با همدیگر. تا جائیکه ممکن است خیلی از کلمات و واژه های کاربردی یک خانواده و یک شهر و یک نسل و یک گروه فرهنگی و الاآخر و در عین داشتن زبان مشترک مکتوب با عموم انسان های همزبان از خیلی از برساخته های زبانی یکدیگر را متوجه نشوند.

2- سید محمد خاتمی آنشب که رفته بود جشن عاشقان سینما برای فیلم گذشته و در حالیکه کاملاً معلوم بود که دارد لذت می برد از رها شدن از سیاست روز و رسیدن به همزبانان فرهنگی و هنری خویش؛ و در پاسخ درخواست طنز فرهادی برای نام بردن از وزیر فرهنگ آینده به طنز پاسخ گفت که: "وزیر ارشاد آینده را نامش را می دانم ولی نمی گویم که نامش مسجد جامعی است." ترجمۀ حرف محمد خاتمی در کانتکست زبانی که فقط در آن جمع درست فهمیده می شد یعنی اینکه: "می دانم خاطرات خوبی دارید از دوران کارکردن با مسجد جامعی در کابینۀ من و دلتان می خواهد که او وزیر آینده باشد برای تجدید آن دوران خوب و خاطره انگیز برای شما". او که اتفاقاً این روزها هرجا می رود مسجد جامعی هم همراه ثابتش است و در حضور خود او خواست که یک طنز خوشحال و فاخری گفته باشد هم برای خوش آیند هنرمندان مجلس و هم یک قدردانی مجدد و پر وپیمانی از مسجد جامعی. و الا نه قصد توصیه داشت و نه تعیین وزیر و حتی بضرر مسجد جامعی هم تمام می شد و شد در نهایت و خاتمی چنین خطایی را مرتکب نمی شد.

3- این موضوع روی دلم همینجور تلنبار بود و نمی خواستم بنویسم. اما دیدم که نه تنها اهالی چماق آگاه از منظور خاتمی این موضوع را بقصد تخریب او و روحانی بزرگنمایی و معکوس ترجمه می کنند بلکه خیلی از دوستان و آشنایان به این ظرایف زبانی هم چنین می پندارند که واقعاً خاتمی قصد تعیین تکلیف یا حداقل توصیه داشت در این سخن. تا جائیکه وقتی مجدداً از او پرسیدند که آن حرف چه بود که زدی. مرد با فرهنگ و گرخیده از هیاهوی مزخرف از هرگونه توضیحی به این دلیل بدیهی طفره رفت که می دانست وقتی قرار است نفهمند؛ هر نوع توضیح دیگری هم قوز بالاقوز می شود. لذا فقط به این دو کلمه اکتفاء کرده که "گفتم دیگه!" یا...هو

۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

دعوت از جهان: یک ژست بسیار عالی و مؤثر از رییس جمهور دیپلمات حسن روحانی. آفرین!




1- خبرهای متواتر حاکی از این است که حسن روحانی و تیم مجربش در حال تدارک یک مراسم تحلیف باشکوه و بی سابقه در عمر جمهوری اسلامی تا کنون هستند و چه ایده و ابتکار خوبی است. دعوت از همۀ کشورهایی که در ایران سفارت دارند بعلاوۀ بریتانیا اگر حتی به قبول و حضور نمایندگان بلند پایه ای غیر از مقامات رسمی و درجه اول آنان بشود یکی از همان نوشداروهایی است که بسیار زیاد کار خواهد کرد. زیرا:

الف- برای نخستین بار خواهد بود که نمایندگان کشورهای خارجی اعم از رؤسای کشورها یا نمایندگان آن ها - غیر از مقامات مقیم در سفارت متبوعه در ایران - به مراسم تحلیف یک رییس جمهور ایرانی خواهند آمد و این موضوع علاوه بر برکات ناگفته و معلوم در سطح روابط خارجی حسن روحانی را در سیاست داخلی نیز ارتقاء خواهد داد.

ب- بویژه بعد از آن مراسم حقیر و تنک آخرین تحلیف احمدی نژاد در سال 88 که بسیاری از مقامات داخلی نیز رغبتی برای حضور پیدا نکردند و از مقامات خارجی نیز جز سایمون گس سفیر بریتانیا بخاطر ملاحظات گرفتاری کارمندانش در دستگیری های بعد از انتخابات 88 ناچار برای تلطیف فضا شرکت کرده بود و طولی نکشید که بعنوان عنصر نامطلوب اجازۀ بازگشت به ایران را نیافت و سفیر سوئد بعنوان انجام پروتکل های سیاسی بعنوان رییس وقت اتحادیۀ اروپایی مقامات پرنامی شرکت نکردند.

پ- بدون تردید هم کشورهای منطقه و هم کشورهای مهم فعلاً متخاصم با کمی احتیاط این دعوت را بی پاسخ نخواهند گذاشت و چون می دانند که استقبال از دعوت روحانی باعث تقویت اعتدال گرایی و تنش زدایی او خواهد شد لذا سعی خواهند کرد با ژستی علاقه مند و آشتی جویانه به این دعوت پاسخ مثبت بدهند. مشروط بر اینکه کسی این وسط موش ندواند و مشاوران روحانی بر روند دعوت ها از نزدیک ناظر باشند.

ت- وجود مقامات عالی رتبۀ دیگر کشورها و بویژه کشورهای منطقه بهترین فرصت را هم فراهم خواهد کرد که روحانی قبل از رفتن به کاخ ریاست جمهوری با همپالکی های خودش از نزدیک آشنا بشود و با توجه به کاریزمای مثبتی که دارد آنان را به تداوم رابطه برای بهبود هرچه سریعتر مناسبات تخریب شده ترغیب نماید. این یک کار بیست است و آفرین به شیخ تدبیر و امید. یا...هو

بعد از تحریر: بهتر است روشنفکران و ایرانیان میهن دوست در کشورهای مهم تا جای ممکن با مقامات کشور مقصد لابی بکنند که در صورت رسیدن دعوتنامه با دید بسیار مثبت برخورد بشود تا روحانی کارش را باقدرت بیشتر و متفاوت شروع کند.

تندروی اصلاح طلبان در پوشش دادن لجوج به خطای شخصی محمد رضا عارف: خطر!

The Three Philosophers


1- یکی از ایراداتی که خود اصلاح طلبان به جناح خودشان گرفته اند و می گیرند گریز از "خودانتقادی شفاف" در عرصۀ عمومی است. و با اینهمه اما هیچگاه نشد و ندیدیم که اصلاح طلبان به این ایراد مهم و "خود معترف" خویش عمل هم بکنند و خودشان را در معرض نقد شفاف قرار بدهند در طول 16 سال گذشته. تنها چیزی که ما شنیده ایم و دیده ایم گفتن برخی جملات و کلمات کلی است که "بلی ما هم اشتباه کردیم" یا "درست است که ما هم تندروی داشتیم" و از این قبیل ناله های بی سر و ته. بدون اینکه مشخصاً بگویند کجا و چرا اشتباه کردند و برای درمان آن چه اندیشیده یا تصمیم گرفته اند. البته این موضوع دلایل گوناگون دارد و جای بحث آن اینجا نیست و در یک نمای عمومی می توان آن را به عدم تعریف "اصلاحات مورد اتفاق اصلاح طلبان" مربوط دانست. بنظرم می رسد که اصلاح طلبان مذهبی علی رغم تلاش قابل تحسینی که می کنند تا فضا را تند نکنند و حسن روحانی را تحت فشار قرار ندهند. اما کماکان بر لجاجت سمج خویش در عدم انتقاد از خود را هم پی می گیرند و این خطرناک است و دیر یا زود در عرصه های مهمی از سیاست های دولت آینده مسئله ساز خواهد شد.

2- بشهادت مکتوب و نزدیک دکتر محمد رضا عارف اگر اولین نفر نبود اما قطعاً جزو اولین نفراتی بود که نامزدی خودش برای ریاست جمهوری یازدهم را اعلان کرد. و مستند بهمان شهادت مکتوب در رسانه های قبل از انتخابات محمد رضا عارف تا یک هفته مانده به روز رأی گیری از سوی هیچ حزب و گروه و دسته و شخصیتی - و در رأسش اصلاح طلبان - جدی گرفته نشد. تعدادی که او را اصلاح طلب بدلی نامیدند و عده ای دیگر که حرمت نگه داشتند گفتند که عارف نمی تواند و ظرفیت نمایندگی جریان اصلاحات را داشته باشد و ندارد. و اصولاً بحث فقط بر روی "یا خاتمی یا هاشمی" متمرکز بود و به گزینه های دیگری نه تمایل و نه امیدی بود. و بهمین خاطر هم نامزد حداقلی اصلاح طلبان مثل آقایان نجفی و جهانگیری هم اجازه یا توصیۀ ثبت نام پیدا نکردند.

3- این ماجرا تا آنجا طولانی شد که حتی تا ده روز بعد از رد صلاحیت هاشمی از سوی شورای نگهبان هم ادامه یافت و هنوز هیچ گروه و جریانی صاحب محمد رضا عارف نشده بود. اما درست در زمانی که تبلیغات کاندیداها شروع شد و بویژه بعد از مناظرۀ سوم کم کم صاحبان عارف پیدا شدند و چنان با سرعت پیش رفتند که هنگام طرح موضوع "اجماع روحانی و عارف" دکتر عارف شده بود نامزد حداکثری و محبوب جریانات اصلاح طلب. اما از ابتدا کاملاً مشخص بود که این "تصاحب عارف" نه برای رییس جمهور کردن ایشان بلکه برای مهار ایشان و وادار به کناره گیری بنفع حسن روحانی بود.

4- این درست است که حسن روحانی هم بلحاظ شخصی و هم بجهت توانایی در ارتباط هیجانی با مخاطبان خود کاریزمای بهتر نشان داد و قوی تر از عارف ظاهر شد و جلو افتاد؛ اما این تفاوت نمی توانست اختلاف برنده و چشمگیری ایجاد کند در گرفتن رأی از مردمی که ذهنشان را با "یا تحریم یا هاشمی" بسته بودند در روزهای بعد از ثبت نام هاشمی در روز آخر. بعبارت دیگر این بار این هاشمی بود که نبض جامعه را در اختیار داشت هم بدلیل حجم انبوهی از درخواست های جامعۀ مدنی از او در یکسال و نیم اخیر  و هم بخاطر فداکاری که کرده بود در هزینه دادن تا رد صلاحیت از سوی شورای نگهبان. در حالیکه خاتمی - فارغ از دلایل درستش - به چنین قمار بازنده ای وارد نشده بود. و بهمین خاطر هم بود که نقش تعیین کنندۀ موضع گیری هاشمی از خاتمی جلو زده بود. و بدیهی بود که هاشمی هم به دلیل رأی آوری و هم بعلت نزدیکی بیشتر با حسن روحانی ترجیحش روحانی باشد و نه عارف از بین این دو بزرگوار.

5- در تعریفی دیگر اهمیت کنار رفتن عارف نه از این جهت بود که رأی انبوه او بسمت روحانی سرازیر خواهد شد. بلکه به این جهت مهم بود که خاتمی را از بلاتکلیفی "آمدن به پشت سر هاشمی" نجات می داد اولاً و در عین حالیکه موضع گیری بدیهی هاشمی بنفع روحانی را هم راحت تر می کرد و مؤثرتر ثانیاً. بهر حال اوضاع درست پیش رفت و اصلاح طلبان با یک کار تشکیلاتی سیاسی صحیح در دقیقۀ نود عارف را وادار به کناره گیری کردند و هم هاشمی و بیشتر خاتمی را فراغ بال دادند در اعلام حمایت سفت و محکم از روحانی. و این کار درست با استقبال انبوه رأی دهندگان بدون تصمیم قبلی قرار گرفت و روحانی انتخاب شد.

6- کناره گیری اخلاقی و نه سیاسی عارف که بشدت هم از عمل سیاسی صحیح تشکیلات اصلاح طلبان از سویی و هم از شیطنت های سیاسی مرسوم و ناگزیر "بازی قدرت" ستاد روحانی در فضاسازی بضرر او از جانب دیگر ناراضی و رنجیده بود؛ و فقط بخاطر ارادتش به محمد خاتمی انجام شد، و دکتر روحانی در میان شگفتی همۀ ناظران انتخابی غیر منتظره کسب کرد؛ صحنه را بسرعت دگرگون کرد و اصلاح طلبان تشکیلاتی تمام نیروی متراکم خودشان را بسیج کردند که "انصراف اخلاقی" عارف را "انصراف سیاسی" معرفی کنند و کردند. تمام تجلیل و تحبیب های خارج از عرف سیاسی و پارامتر های ائتلاف از دکتر عارف بعد از انتخاب حسن روحانی را باید در این کانتکست خواند و فهمید. و قطعی است که از هیچ منصرف سیاسی چنین تجلیل خارج از عرفی انجام نشده در تاریخ و نمی شود. چون مرد سیاسی برای همین کار سیاسی بمیدان می آید و یکی از مسئولیت های بدیهی و واجب او تن دادن به ائتلاف های تشکیلاتی است. و اگر چنین نکند باید مؤاخذه شود و الا وظیفه اش را انجام داده و منتی بر تشکیلاتش ندارد.

7- هر آنچه را که جویده جویده گفتم همۀ شما خوب می دانید. اما منظورم از بازخوانی مجدد امهات قضیه از این جهت است که اصلاح طلبان - آخرین نمونه مناظرۀ جلایی پور با سلیمی نمین در خبرآنلاین (اینجا) - کماکان بر این طبل خالی می کوبند که انگیزۀ عارف در کناره گیری از انتخابات انگیزه ای سیاسی بود و نه یک تعهد اخلاقی صرف - می توانی بخوانی رودربایستی شدید ناشی از ارادت عارف به خاتمی - و این به این دلیل خطرناک است که نشان می دهد اصلاح طلبان تشکیلاتی حاضر به اعتراف به آنچه که روی داده نیستند و می خواهند با بزرگنمایی خودشان به این مهم مقر نیایند که "ابر و باد و مه و خورشید و فلک" دست بدست هم دادند و ما (اصلاح طلبان) اینک برنده ایم از سویی؛ و به تیز هوشی و برنامه ریزی و کار تشکیلاتی منسجم و دور و دراز خود پیوندش بدهند از جانب دیگر.

8- اما دکتر عارف نیز از این عارضه جان سالم بدر نبرد و او نیز در این دام افتاد که گویا اولاً کناره گیریش سیاسی و از روی رضایت خاطر بوده و بطور طبیعی اینک نیمی از این پیروزی را سهم او باید حساب کرد. در حالیکه بیانیۀ انصراف ایشان کاملاً مشخص می کند که ایشان بنفع روحانی و در یک ائتلاف سیاسی کنار نرفته و فقط بخاطر تصمیم بسیار تلخ خاتمی - از جنبۀ اخلاقی برای خاتمی - کنار رفته و مانع خودش را از جمع شدن دو شخصیت حقیقی هاشمی و خاتمی در پشت روحانی - و نه اصلاح طلبان و اعتدال گرایان و از این قبیل مفاهیم تشکیلاتی - بر طرف کرده است. در نتیجه و بعبارت پایانی: ذائقۀ جامعه بر عکس سال 76 و 80 و 88 بسمت هاشمی سنگین تر بود تا بسوی خاتمی. و بهترین تصمیم همین بود که خاتمی بعنوان نفر دوم بیاید پشت هاشمی و فرد مورد تأیید او و نه برعکس. دکتر عارف هم حداکثر می تواند مدعی باشد که کنار رفتن ناراضی و اخلاقی اش نتیجۀ سیاسی مبارکی هم رقم زد و او نیز خوشحال است. لذا نه خود دکتر عارف و بدتر از آن مجموعۀ اصلاح طلبان نباید بازهم بر سر لجاجت با رقیب روایتی مستند و بدون خدشه از آنچه که اتفاق افتاده است را بحساب جاری "من آنم که رستم بود پهلوان" سیاست خودشان واریز کنند که بسیار خطرناک است. یا...هو

۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

گذشته از پروندۀ شنود از خود دکتر مطهری هم بی خبر و نگرانم.





1- ماجرای شنود از دفتر کار خارج ز مجلس علی مطهری را به چند دلیل ننوشتم: 

اول به این خاطر که من خودم سال ها تحت شنود زنده بوده ام و نهایتاً هم تاوان بسیار سنگینی پرداخته ام و نوعی حساسیت شخصی هم دارم به این زشت ترین و عادی ترین پدیده در جمهوری اسلامی.

دوم به دلیل اینکه این روزها که ملت منتظر اخبار و تحلیل های خوشبین هستند و حقشان هم است؛ دستم نمی رود با پرداختن به مسائلی که خواجه حافظ شیرازی را هم متعجب نمی کند کام ایرانیان را تلخ کنم.

سوم هم به این دلیل که پی گیری موضوع از سوی مطهری در مراجع مربوطه و بویژه این تلاش احمد توکلی که سعی کرد با آدرس دادن به مقامات اطلاعاتی هم موضوع را رسیدگی کنند و هم بار مسئولیت از خودشان را با اعلام اینکه شنود گذاران آماتور و ناشی نیروی خود سر بودند و دستگیر کردیم و اله محاکمه خواهیم کرد و بله آویزان خواهیم کرد؛ نمک به زخم کهنه نپاشم  تا بتوانند سر و صدای رسوایی را بخوابانند تا موضوع سرد شود و کی و کِی در جمهوری اسلامی کسی دیده که یکی از صدها قول رسیدگی اینجوری که می دهند به سرانجامی شفاف رسیده باشد و پرونده بسته شود.

2- اما حالا که حتی اطلاعاتی ها راهنمایی توکلی را هم نادیده گرفتند و گویی نه خانی آمده است و نه خانی رفته است؛ و کمترین خبری نه از پروندۀ این ماجرا اعلام شد و بدتر خود شخص مطهری هم از روزی که بیانیه داد و سایتش فیلتر شد دیگر نه حرفی زده و نه مصاحبه ای کرده و نه هیچ علامتی که سلامت و بدون مزاحمت است در کار و زندگی روزانه؛ ناچار نگاهی می اندازم به این پرونده و امید وارم که شخص مطهری فارغ از سرنوشت پرونده گزندی ندیده باشد و اعلام کند که حالش خوب است و هوادارنش را از نگرانی خلاص کند.

3- واقع ماجرا این است که من از همان ابتدا هم شک نداشتم که نیروی خودسری در کار نبوده و شنود گذاری بدستور و توسط عوامل اطلاعاتی اعم از وزارت اطلاعات مصلحی یا اطلاعات سپاه طائب انجام شده است. سابقه ام هم برمی گردد به ماجرای ارباب سیر در امریکا و ترورهای نافرجام هند و تایلند و گرجستان علیه اسرائیلیان. در همۀ این سری عملیات اطلاعاتی و امنیتی همه مصر بودند که عملیاتی چنین سست و آماتور که یارو برود سفیر عربستان را در امریکا ترور کند و یا در تایلند بجای ترور و مخفی کاری بروند با کارگران جنسی عکس یادگاری بیاندازند امکان ندارد از دستگاه های کار کشته و جهنمی جمهوری اسلامی دستور گرفته باشد. و من بشهادت وبلاگم تنها تحلیلگری بودم که چنین کارهای ابتدایی و سهل انگارانه ای را راست کار سازمان های اطلاعاتی که آخوند مصلحی یک طرفش را اداره کند و آخوند طائب طرف دیگرش را بعید که نمی دانستم بلکه حتمی بودنش را هم قطعی تحلیل می کردم.

4- البته من به یک تخریب فرهنگی هم توجه می کردم و می گفتم که وقتی حکومت پلیسی شد و فساد همۀ ارکانش را گرفت اولاً کارگزاران احساس قدرت می کنند از راه جهل و ثانیاً چنان خودشان را مسلط به اوضاع می فهمند که بدیهیات بدیهی را هم فراموش می کنند در انجام وظیفه. بطور مثالی ملموس از سال هایی زیاد قبل و حالا بدتر رشوه در ایران از زیر میز و ایما و اشاره به روی میز و یک معاملۀ شفاف چانه زنانه بین راشی و مرتشی ارتقاء! یافته است. خب در چنین فرهنگی اگر کارمندی بخواهد برای رشوه گرفتن تمهیدات پیچیده ای بکار ببرد که لو نرود بسیار احمق و عقب مانده تلقی خواهد شد از سوی همپالکی هایش که نرخ رشوه را بالای سرشان تابلو کرده اند. لذا این فرهنگ وقاحت در جرم آشکار همانطور که در خود شنود گذاری کاملاً جا افتاده و بی پرسش و پاسخ است در نحوۀ اجرای جرم (در اینجا شنود گذاری) هم بسمت حداکثر سهل انگاری پیش می رود و کارگزار سعی می کند با کمترین هزینه و با ابتدایی ترین و ارزان ترین وسیله مأموریت خودش را انجام بدهد که از لفت و لیس اداری اش کم نشود.

5- حالا که دیگر با سکوت ده روزۀ سازمان های اطلاعاتی متعدد معلوم شده است که نه نیروی خودسری در کار بوده و نه نیروی بی سری؛ راحت تر می توان مطمئن بود که بیچاره یونسی - اگر وزیر اطلاعات روحانی باشد - چه مخروبه ای را قرار است تحویل بگیرد و چه کار وحشتناکی دارد برای برگرداندن مدار تخصص و کار آمدی به عناصر اطلاعاتی. زیرا اگر شنود گذاری شان که کاری مجرمانه است به این سهل انگاری باشد ببین که در وظایف و مسئولیت های قانونی و سازمانی چه کاستی های تخصصی و آموزشی دارند. بهر حال نه گمانم که تا مدت ها بعد از تشکیل دولت جدید به این پرونده پاسخی پیدا شود. اما جداً از سکوت مطهری نگران شدم و گفتم که یک حالی بپرسم. منظورم ابداً اظهار نظرش راجع به سرنوشت شنود نیست فقط حرفی بزند که من هم مطمئن باشم که حداقل خودش مشکلی پیدا نکرده باشد. یا...هو