هیچگاه پاپی اش نشدم تا وقتی که توی ده بودم که از کجا می آید و پدرمادرش و خانه اش کجاست و چرا همۀ روستاها باید یک "دَلی" داشته باشند حتی اگر کل جمعیت شان کمتر از ده خانوار باشد؛ که وقتی می آید هیچکس تکلیفش را نداند که باید بترسد یا بخندد یا بکشد کنار از سر راهش که رد شود، یا خودش را بپیچاند بگوشۀ چادر گلدار مادر یا خواهرش و با چشمان ذوق زده اش منتظر حرکت خنده داری بماند! یا مامانش بگوید نترس عزیزم "دَلی" که ترس ندارد. او را هم خدا آفریده و باید با او مهربان باشیم بیشتر؛ چون که او مثل شما کوچولوها عقل ندارد تا از خودش حفاظت کند و بخانواده اش آسیب نرساند.
یادم مانده که اسمش علی بود چون گاهی که بچه ها داد می زدند "دَلی گَلدی" بزرگترها دعوای شان می کردند که "علی" آقا خیلی هم عاقل تر از شماست و بعد بجای بچه ها که دَلی را مسخره می کردیم و می خندیدیم آنها علی را مسخره می کردند و می خندیدند. و همه راضی بودیم بغیر از زمانی که توی یک کوچه پس کوچه ای غافلگیر می شدی و تنهایی با علی یا دَلی روبرو می شدی و چون نمی دانستی که واکنش دیوانه چه خواهد بود از بعلاوۀ صد مهربانی تا منهای صد خشونت می ترسیدی و آرزو می کردی که کاشکی خدا همه را عاقل می آفرید که حساب کتاب سرشان بشود و نخواهند آدم را یا بهشتی کنند یا جهنمی یکسویه؛ و می گذاشتند توی همین برزخی که آدم خودش هم می داند که خواهد پوسید دریکنواختی اش؛ بماند و اینقدر در جمع نخندد به دَلی که در تنهایی گریه کند از دست علی.
داستان مفصلی دارد این "دَلی گلدی" و الان که تابستان تمام شده فصلش نیست برای تعریف کردن؛ و باشد یک زمستان دیگر که شما هم کرسی داشتید و همه استاد شده بودید در تفاسیر دلقکی؛ همه اش را می نویسم و توی کتاب کاغذی چاپ می کنم و می فروشم بشما. داشتم به ترسی که توی چهارستون بدنم دویده از احمدی نژادی که توی کوچه تنها مانده و زل زده بمن بدون هیچ احساسی، اندیشه می کردم براه فراری از دستش و از دست متلک های شما نیز که مثل همۀ روشنفکران فقط بلدید بگویید همانطور که من گفته بودم...
که این افکار ازمغزم گذشت که رییس جمهور توی برزخ گیر افتاده و نه آن نیشخند های پستۀ خندانش در محضر امامان جمعه که معلوم می کرد کینۀ هاشمی بنیان شخصیتش است وتغییر نخواهد کرد، و چه در آماری که از مجلس زبون رسیده بود که 190-170 =20نفر نماینده برایش مانده است فقط و نفتی که نمی فروشد و طلا و سکه ای که مرز ایستادن ندارد و دلاری که بتبعیت از وزیر خارجۀ مادرش طغیان کرده بعد از 12 سال نوسان بین 900 تا 1000 تومان و طلا فروش ها که بهر بهانۀ حق و ناحقی هم اعتصاب کرده باشند خوب وقتی اعتصاب کرده اند و تحریمی که هرروز بیشتر می شود و باید منتظر چین هم باشیم در روزهای آینده و قانون هدفمند کردن یارانه ها که با همۀ تقلب ها و جرزنی هایی که کرد دارد می شود قاتل جانش بعوض قاتق کسری بودجه اش و نمی تواند براحتی از اجرایش بگریزد.
و وزرا و اصحابش که بوی الرحمن اش را شنیده اند و همه برگشته اند روی مکتب اسلام و از ایران مشایی تبری جسته اند یکی مثل فیلمساز محبوبش شمقدری نامرد که همۀ اتهامات اباحه گری های سینمایی اش را آوار کرده برروی شانه های هنر مطلق (خدایی) اصغر فرهادی و کثیف تر از او رییسش حسینی که همۀ جرایم پالوده خوری با خواننده های لس آنجلسی اش را بخون پاک فرهادی به تطهیر نشسته و خبرهایی که در راه است ازاعلام برائت عنقریب همۀ آنانی که خودشان را فدایی احمدی نژاد خوانده بودند و امروز گمان می کنند کار احمدی دارد با مشایی به آخر خط می رسد و نهایتاً بیشتر از امربری خامنه ای نصیبی نخواهدبرد. و چرا نوکر شاه نباشند بجای عَلَم که خودش نوکر شاه بود.
ولی من البته همۀ این ها را می بینم و توی خرابه ای که احمدی نژاد گیرم انداخته آرزو می کنم که کاشکی "دَلی" مثل همیشۀ سرچشمه و دربودن مادرم یک چشمه از آن اسب سواری های با شاخۀ شکستۀ توت میدان ده مان را بیاید تاهمه بخندیم و باز هم بزرگان دعوایمان کنند که "دَلی"چیه بگوئید "علی" و بعد خودشان علی را مسخره کنند بجای دَلی و بخندند. و حالا نخند کی بخند!
رفته بودم سر گنجینۀ هنر نقاشی دنیا و نیت کرده بودم که هرتصویری را اول نشان بدهد گوگل، برمبنای راهنمای او برایتان مطلب بنویسم و وقتی با آن قایق کوچک و دانته و کمدی الهی و بهشت و برزخ و دوزخش روبرو شدم بعد از چهل سال که یادم رفته بود حتی طبقاتش، خیلی وحشت کردم ولی بروی خودم نیاوردم و از گنجینۀ روستایی بودنم استفاده کردم واین پست را نوشتم. انشاءالله راضی بشوید ودعا کنید که دیگر هیچ کس بایک دیوانه؛ مهربان یا خشن- فرقی نمی کند- توی یک کادر گیر نیفتد و گیر افتاده ای سی و دوساله مثل ایران خانم زیبای ماهم هرچه زودترنجات پیدا کند. یا...هو
یادم مانده که اسمش علی بود چون گاهی که بچه ها داد می زدند "دَلی گَلدی" بزرگترها دعوای شان می کردند که "علی" آقا خیلی هم عاقل تر از شماست و بعد بجای بچه ها که دَلی را مسخره می کردیم و می خندیدیم آنها علی را مسخره می کردند و می خندیدند. و همه راضی بودیم بغیر از زمانی که توی یک کوچه پس کوچه ای غافلگیر می شدی و تنهایی با علی یا دَلی روبرو می شدی و چون نمی دانستی که واکنش دیوانه چه خواهد بود از بعلاوۀ صد مهربانی تا منهای صد خشونت می ترسیدی و آرزو می کردی که کاشکی خدا همه را عاقل می آفرید که حساب کتاب سرشان بشود و نخواهند آدم را یا بهشتی کنند یا جهنمی یکسویه؛ و می گذاشتند توی همین برزخی که آدم خودش هم می داند که خواهد پوسید دریکنواختی اش؛ بماند و اینقدر در جمع نخندد به دَلی که در تنهایی گریه کند از دست علی.
داستان مفصلی دارد این "دَلی گلدی" و الان که تابستان تمام شده فصلش نیست برای تعریف کردن؛ و باشد یک زمستان دیگر که شما هم کرسی داشتید و همه استاد شده بودید در تفاسیر دلقکی؛ همه اش را می نویسم و توی کتاب کاغذی چاپ می کنم و می فروشم بشما. داشتم به ترسی که توی چهارستون بدنم دویده از احمدی نژادی که توی کوچه تنها مانده و زل زده بمن بدون هیچ احساسی، اندیشه می کردم براه فراری از دستش و از دست متلک های شما نیز که مثل همۀ روشنفکران فقط بلدید بگویید همانطور که من گفته بودم...
که این افکار ازمغزم گذشت که رییس جمهور توی برزخ گیر افتاده و نه آن نیشخند های پستۀ خندانش در محضر امامان جمعه که معلوم می کرد کینۀ هاشمی بنیان شخصیتش است وتغییر نخواهد کرد، و چه در آماری که از مجلس زبون رسیده بود که 190-170 =20نفر نماینده برایش مانده است فقط و نفتی که نمی فروشد و طلا و سکه ای که مرز ایستادن ندارد و دلاری که بتبعیت از وزیر خارجۀ مادرش طغیان کرده بعد از 12 سال نوسان بین 900 تا 1000 تومان و طلا فروش ها که بهر بهانۀ حق و ناحقی هم اعتصاب کرده باشند خوب وقتی اعتصاب کرده اند و تحریمی که هرروز بیشتر می شود و باید منتظر چین هم باشیم در روزهای آینده و قانون هدفمند کردن یارانه ها که با همۀ تقلب ها و جرزنی هایی که کرد دارد می شود قاتل جانش بعوض قاتق کسری بودجه اش و نمی تواند براحتی از اجرایش بگریزد.
و وزرا و اصحابش که بوی الرحمن اش را شنیده اند و همه برگشته اند روی مکتب اسلام و از ایران مشایی تبری جسته اند یکی مثل فیلمساز محبوبش شمقدری نامرد که همۀ اتهامات اباحه گری های سینمایی اش را آوار کرده برروی شانه های هنر مطلق (خدایی) اصغر فرهادی و کثیف تر از او رییسش حسینی که همۀ جرایم پالوده خوری با خواننده های لس آنجلسی اش را بخون پاک فرهادی به تطهیر نشسته و خبرهایی که در راه است ازاعلام برائت عنقریب همۀ آنانی که خودشان را فدایی احمدی نژاد خوانده بودند و امروز گمان می کنند کار احمدی دارد با مشایی به آخر خط می رسد و نهایتاً بیشتر از امربری خامنه ای نصیبی نخواهدبرد. و چرا نوکر شاه نباشند بجای عَلَم که خودش نوکر شاه بود.
ولی من البته همۀ این ها را می بینم و توی خرابه ای که احمدی نژاد گیرم انداخته آرزو می کنم که کاشکی "دَلی" مثل همیشۀ سرچشمه و دربودن مادرم یک چشمه از آن اسب سواری های با شاخۀ شکستۀ توت میدان ده مان را بیاید تاهمه بخندیم و باز هم بزرگان دعوایمان کنند که "دَلی"چیه بگوئید "علی" و بعد خودشان علی را مسخره کنند بجای دَلی و بخندند. و حالا نخند کی بخند!
رفته بودم سر گنجینۀ هنر نقاشی دنیا و نیت کرده بودم که هرتصویری را اول نشان بدهد گوگل، برمبنای راهنمای او برایتان مطلب بنویسم و وقتی با آن قایق کوچک و دانته و کمدی الهی و بهشت و برزخ و دوزخش روبرو شدم بعد از چهل سال که یادم رفته بود حتی طبقاتش، خیلی وحشت کردم ولی بروی خودم نیاوردم و از گنجینۀ روستایی بودنم استفاده کردم واین پست را نوشتم. انشاءالله راضی بشوید ودعا کنید که دیگر هیچ کس بایک دیوانه؛ مهربان یا خشن- فرقی نمی کند- توی یک کادر گیر نیفتد و گیر افتاده ای سی و دوساله مثل ایران خانم زیبای ماهم هرچه زودترنجات پیدا کند. یا...هو