|
The Wounded Angel
|
سلام. عید شما مبارک. این سه مطلب جزو اولین پست های وبلاگ نویسی من است. بجای متن جدید تکرار خودم را تقدیم روزهای شاد پیش رویتان می کنم. و برای همه همۀ چیزهای خوبی را که خودش دوست دارد آرزو می کنم.
1- نوروز؛ نوروز جهان است در نیمکرۀ شمالی سیارۀ زمین، چه در هیچ جا و همه جا ثبت شده باشد یا نه!
2- و نوروز؛ نوروز ایران است در گسترۀ سیارۀ زمین، چه در هیچ جا و همه جا جشن گرفته شود یا نه!
3-
تنها ایران است که چرخش روزگارش به تاریخ خورشیدی در جریان است. و ما خیلی
سپاس گزاریم که شعباتی به بزرگی و کوچکی کشورهایی داریم مثل افغانستان
و تاجیکستان و آذربایجان و ... که با بالیدن به "جشن ایرانی" به گذشتۀ
پرافتخارشان در جزیی از قلمرو سرزمین مقدس (ایران بزرگ) بودن مباهی هستند.
4-
اگر در ایران انقلاب مذهبی نشده بود؛ چه بسیار محتمل بود که در هنگامۀ
فروریزی دیوارهای آهنین، ایران نیز می توانست شاهد ایران متحد و قدیمی باشد
همچون آلمان. چرا که همۀ شعبات فقیر جدا مانده از مادر(ایران) میل طبیعی
دارند برای برگشتن به آغوش مادر مهربان و ثروتمند. آیا این فاجعه نیست که
گاهی بشنویم تکه هایی از ما می خواهند از ظلم مادر به دامن نامادری پناه
ببرند.
5-
حاکمیت مذهبی؛ هویت ایرانی دست اول و منحصر بفرد و جهانی ما را با یک هویت
دینی دست دوم و عربی و منطقه ای – حداکثر- تاخت زد. تا امروز ما نه تنها شاهد
بازگشت پاره پاره های تن ایران به آغوش وطن نباشیم؛ بلکه شاهد ادعاهای
مضحک و بدون سند و ...همسایگان مان هم باشیم در مصادرۀ هر آنچه از اندیشمند
و مفاخر ملی داریم تا حتی مثلاً فلان قوم متحد برای فلان کشور بزرگ - نام قوم
ها را نمی آورم و کشورهای آرزویشان را زیرا که هم زیادند و هم مناقشه تولید
می کند این اشاره به واقعیت تاریخ. و به من آذربایجانی اصیل اتهام شوونیسم
فارس می زنند. چنانکه افتد و دانی. حرفم چیز دیگری است. و شما حسش باید بکنید
مثل همیشه -
6-
و چه می گویم! ما نه تنها به سعادت اتحاد همۀ نوروزیان اصیل نایل نشدیم.
بلکه بخاطر مصادرۀ اصلی ترین هویت عربی (حضرت محمد رسول مکرم اسلام) خودمان را بعنوان دشمن مشترک آنان نیز ثابت کردیم. تا امروز هر جا اعراب بهمدیگر می رسند سخن اولشان خطر ایران باشد؛ و اگر وقتی و حوصله ای داشتند نیم نگاهی هم داشته باشند به مشکل اسراییل! با بی میلی.
واما بعد:
1-
چهارشنبه سوری را دیدم. اگرچه به گستره وشکوه یک کارناوال نبود از دست
فتواهای عملۀ ظلم؛ ولی به اصالتش نزدیک بود در همان سطح فرار از دست شحنه
و دشنه: رنگ و گرما و نورآتش با موزیک و رقص و بگوبخند و شادی... و این است کلید
باز پس گیری زندگی از چنگال مرگ. که بخشی ازآن محصول جنبش اخیر ایرانیان
بود: در آنجاییکه: "جنبش مردم توانست "امراجتماعی" را تقدم بدهد به
"امرسیاسی". یعنی اینکه وقتی حاکمان به در معرض تهدید بودن
قدرت سیاسی شان پی بردند و به اجبار منطق قدرت، تمام عِده وعُده شان را بسیج
مراقبت از تداوم حکمرانی خویش گسیل داشتند به حوزۀ سیاست عریان. حوزۀ
اجتماعی - حتی بعد ازآن فتواهای عبوس مرگ اندیش حرمت شادی - توانست نفس تازه
کند بشادی. و اگر می خواهیم اتفاق خوبی بیفتد فقط همین یک راه را باید ادامه
بدهیم: "جمع شویم دور هم و باهم بخندیم"
2-
راه وچاره را نه در صبرمی دانم و نه استقامت - تازه کسی هم رسماً مدعی نبوده
به این نام گذاری. بچه ها خودشان استنباط کرده اند از سخنان گهربار! طفلک
بچه ها با این رهبرا- تنها چاره ایجاد پتانسیل خنده است؛ با هم. ونه به
هم.
3- زندگی گریه اش هم برای خنده است! نه در آن دنیا؛ که فقط این دنیا واقعی است. و آن دنیا جعل نام است برای آخرت که ما نترسیم از مدعیش!
4-
عید نوروز برهمۀ جهان به محوریت ایران مبارک باشد. برای خنده و شادی باهم.
حتی با قلقلک عاشقان، دوستان، همسایگان، همزبانان، هموطنان و هم جهانان.
5- و التماس می کنم شادی کنید و خوش بگذرانید به هر زحمتی هم.
6- پاینده باشیم در جهان؛ با ایران نوروز. یا...هو
پی نوشت:
تا سال
بعد خداحافظ و بدرود. در 15 روزی که ایران تعطیل است و هیچ کدام از اولیاء
سیاست و عملۀ قدرت بر سر کار نیستند که سد راه زندگی ایرانیان باشند مثل همۀ
یازده ماه و نیم دیگر؛ حداکثر استفاده را از کارآمدی حکومت در نبودن(تعطیلی
خرابکاری سرکاربودن) بکنیم و دمی بیاساییم به شادی. شادی خیلی مهم است رفقا.
1-
من هم مثل بسیاری از مردم جهان وبرای میهنم ایران؛ حکومتی لیبرال
دموکراتیک آرزو دارم. لیکن تحقق بزودی آنرا نه مقدور می دانم و نه حتی مفید.
لذا در اکنون زمانه حرکت ایران بسوی لیبرالیسم و تبدیل شدن از یک انقلاب دینی
به یک حکومت عرفی را ایده آل ارزیابی می کنم.
2-
چنین است که شده ام آن غریقی که بهر تخته پاره ای دست می انداخت بقصد
نجات. زیرا که اطمینان دارم تا قبل از پذیرش منطق مادی و هزینه- فایدۀ فرهنگ
مدرنیته (علم) از سوی حاکمان هر کشوری؛ نه تنها رسیدن به زندگی
(معیشت و رفاه و توسعه و پیشرفت مادی و دنیوی) محال ممکن است؛ بلکه حتی رسیدن
به آرامش معنوی و روانی نیز ناشدنی است - البته داریم راجع به انسان صحبت می
کنیم و الا گیاه و حیوان حکم خودشان را دارند-
3- پس اشخاص و کنشگران مختلف را می گذارم در قالب "ایران
بسوی لیبرالیسم" و حاصل گفتار و رفتار و کردارشان رانمره می دهم و موضغ خودم
را نسبت به آن شخص حقیقی یا حقوقی معین و مشخص می کنم. روزی برای پیروزی
خاتمی روزها و شب ها تلاش می کنم - تا اینکه به جوانان لیبرال می گوید
ولنگار- روزی دیگرخودم را سرباز امربر و تسلیم رهبری موسوی در جنبش سبز می
دانم – تااینکه چیزی نمی گوید که هیچ چیز نباشد -
4-
و امروزکه محمود احمدی نژاد تنها فعال مایشاء صحنۀ قدرت و سیاست در ایران است
یاد نوشته و تحلیل ده ماه پیش خودم می افتم که بگویم دکتر احمدی نژاد هم
در قالب "ایران بسوی آزادیهای اجتماعی و سبک زندگی" می تواند یار ما باشد
در مقابل دشمن اصلی (حاکمیت عریان دین بر سیاست).
5-
من چنان بر درستی نظرم در "پیشرفت و توسعه و زندگی و سعادت در ایران از کانال
آزادی های اجتماعی و هنری و ورزشی و جشن و سرور و فوتبال و موسیقی و سینما و مباح
بودن هیجان در خیابان و... می گذرد" مصر و پایبندم که اگر این تغییر پارادایم
در نزد هرکدام از حاکمان بالفعل بروز و ظهورکند؛ دست افشان و پای کوبان به پای
بوس و دست بوسش بروم و او را بر صدر بنشانم.
و اعتراف می کنم که من حتی از کودتای نظامیان عرفی در ایران استقبال می کنم.
و چه می گویم! که من حتی از کودتای رسمی و برانداز سپاه پاسداران مذهبی هم
تصویر بهتری دارم از وضع بلاتکلیف فعلی ایران.
6-
از آنجاییکه دین رسمی و مذهب غالب ایرانیان تحت عنوان "عمامه" تعریف و رسمیت
یافته است؛ لذا من باور دارم که هر عمل و کردار و گفتاری که به عقب نشینی
اختیاری یا عقب روی اجباری روحانیان رسمی دین از حوزۀ قدرت سیاسی ایران
بینجامد و به دست هرشخص و گروهی و دانسته یا نادانسته اتفاق بیفتد امر مبارکی
است و باید آنرا ارج نهاد و از عاملش حمایت کرد.
چرا
که یقین دارم حتی حکومت دینی با کلاه نظامی و چکمه بوحشتناکی و پایداری
همین حکومت دینی با اتکاء به نعلین و عمامه نیست. علتش را مجدداً یادآوری می
کنم: مردم باور می کنند که بگویی توی کاسکت و چکمۀ نظامی دین نیست. ولی
همین مردم باور نمی کنند وقتی بگویی توی این عمامه و نعلین دین نیست.
7-
یک نکته می ماند برای یادداشت بعد. چون که من خانواده و فرزند دارم و به سنت
های فرهنگ جامعه ام پایبندم و لذا قطعاً مبلغ و موافق عریانی جنسی نیستم.
لذا باید بنویسم که منظورم از این آزادیهای لیبرال بویژه در محدودۀ روابط
دختران وپسران جوان چیست؛ تا نشوم مصداق از قضا سرکنگبین صفرا فزود. یا...هو
1-
من که معتقدم "علت تامه"ی انقلاب شدن در ایران، آنهم از نوع مذهبی و واپسگرا؛
عدم توجه کافی شاه به حوزۀ اجتماع و فرهنگ جنسی بوده است؛ نمی توانم امروز
مدافع ترویج همان نقطه ضعفی باشم که درسال 57 روحانیان متحجر و مروج فرهنگ
متعصب ناموس پرستی را سوارسرنوشت ایران نازنین ما کرد. من حتی بسیاری از
رسانه های دیداری بعد از انقلاب را که به تلویزیونهای لوس آنجلسی معروف
و شناخته هستند ستون پنجم حکومت دینی می دانستم - وقتی که دیده می شدند زیاد -
برای بقای محکم تر روحانیان مرتجع در قدرت. و لذا من به هیچ وجه من الوجوه
مدافع بی ضابطه و یلۀ آزادیهای رابطه و پوشش در بین جوانان دختر و پسر ایرانی
در داخل ایران نیستم و می دانم که چنین تجویزی قبل از آزادی بخشی سخت آزادی
سوز خواهد بود. چرا که می دانم اگر هنوز حوزه ای از زیست ایرانیان مانده
باشد که مردم همراهی و همیاری و هم باوری نشان می دهند با آخوند های ریز
و درشت؛ همین بخش تعصبات غیرتی در حوزۀ ناموسی و جنسی است.
2-
حرف من این است که بدون وجود زنان همراه و دوش بدوش مردان زندگی شکل نمی
گیرد. و اگر زندگی شکل نگیرد بتبع شادی - که بزرگترین معرفۀ زندگی است - تولید
نمی شود. و هنگامی که شادی و نشاط تولید نشد نیروی کار بهره ور و مبتکر
و پرشروشور شکل نمی گیرد. و نهایتاً جامعه از زایش و تولید و پیشرفت و توسعه باز
می ماند. لذا معتقدم که همانطور که در ده و روستا همراه و همگام بودن زنان را
در کنار و همراه مردان در همۀ شئون زندگی (مثل کارهای کاشت و داشت و برداشت کشاورزی؛
کارهای باغداری، رسیدگی به حیوانات خانگی، تهیۀ مایحتاج زندگی، بردن و عرضۀ
محصولات به بازار، عروسی و شادی و رقص و...) پذیرفته بودیم - یعنی دین
و روحانیان پذیرفته بودند - اکنون هم لاجرم باید در شهر وجود زنان را بپذیریم
و اجازه بدهیم که مردان و زنان شهری – و بامعیارهای شهری - جوامع متنوع، شاد و
بهره ور خودش را سامان بدهد. البته که همواره مرز آزادی های اجتماعی و فرهنگی
را عرف غالب جامعۀ ملی یا منطقه ای و یا محلی( بسته به اهمیت و حساسیت عرف
در معرض چالش) تعیین می کند. ایضاً البته که این عرف پذیرفته برای رهبران
کشورهای پیرامونی همیشه با "یک گام"جلوتر تعریف می شود؛ و نه مثل رهبران
پیشاتاریخ ایران با ده گام عقب تر. و اینجا همان نقطه عطف "جامعۀ در حال
گذار"علم جامعه شناسی است و من برای ایران "گیر افتاده" در تفکر طالبانی آیت
الله خامنه ای و شرکاء آنرا قبول ندارم. و مرتب تأکید می کنم که ما فقط
در زمان شاه جامعۀ در حال گذار بودیم که حماقت حکومت پهلوی و شرایط روز سیاست
های جهانی؛ آن بهترین فرصت را از ما گرفت، و ما ناچاریم مجدداً به یک حکومت
مدرن - بدون حساسیت زیاد به صورت بندیش - صعود کنیم تا آنموقع حرف و حدیث
دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و...! سازکنیم.
3- و چنین
است که من یکی از معدود راه های پیش پای ایران مدرن را از کانال پیشرفت
و توسعه و گسترش کمی و کیفی جنبش زنان می دانم و البته مسألۀ مبارزه با حجاب
اجباری - حتی برای زنانی که خود به پوشیدن حجاب معتقد و پایبندند - می دانم،
و هرگونه خبری که حاکی از فشار خون بالای روحانیان متحجر از این طریق باشد
مرا بشدت خوشحال می کند.
4-
من خیلی علاقه مندم که بتوانم محل نزاع ایرانیان با روحانیان حاکم را از
حوزه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، قضایی، نظامی، رشوه، تبعیض،
فساد، دموکراسی، مطبوعات وووو...بباورانم به فقط حوزۀ فلسفی؛ تا در آنجا
متوجه بشویم که نزاع های متفرقه در میدان هایی که در زیربنای فلسفی حکومت
تعریفی آیت الله خامنه ای و یاران محلی از اعراب ندارند؛ شمشیرزدن درخلاء
است. یا...هو