۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

رفتارشناسی احمدی نژاد بر مبنای "نان حلال" و فساد های حکومت!

Bruxelles Manneken Pis cropped.jpg

Manneken Pis



1- محمود احمدی نژاد در آخرین تک گویی اش با مرتضی حیدری و در ارتباط با مفاسد اقتصادی منتسب به دولت او زهر خندی می زند و مظلومانه و معصومانه می گوید: "ما و فساد مالی وپولی! بخدا پدر ما بما نان حلال داده است خورده ایم". اگر این گزاره را گزاره ای صادق بدانیم از سوی احمدی نژاد و حمل بر پیچیدگی و دروغگویی و شارلاتانی او نکنیم. و از سوی دیگر اگر به اخبار مسلل وار بخش کوچکی از مفاسد اقتصادی رو شده در رقابت های سیاسی اخیر و در ارکان و اجزاء حکومت بسرکردگی و خزانه داری دولت نگاهی بیاندازیم؛ باید بتوانیم یک توضیحی حد اقلی و رفتار شناختی بدهیم که چگونه فردی یک لاقبا و دست پاک چنین جنایت ها و خیانت هایی را در حوزۀ مسئولیت خود مرتکب شده که حتی خودش از انجام آن ها خبر ندارد و در بهت و حیرت و انکار است.

2- محمود احمدی نژاد قصه اش اینطور شروع می شود که در خانواده ای فقیر و بی خبر از اختراع پولی بنام اسکناس زاده و بزرگ شده است. او تنها پولی را که دیده و در دستان پدر و خانواده و خودش قرار گرفته "سکه" بوده است. بعبارت دیگر احمدی نژاد هیچ نوع پول دیگری بغیر از سکه های سبک وسنگین را ندیده و نمی شناسد. لذا اگر کسی به او اسکناسی بدهد او اسکناس یا هرنوع دیگر از اوراق بها دار مالی را بعنوان کاغذ های باطله ای خواهد شناخت که یا بمحض گرفتن دور خواهد انداخت و یا آن را به آورنده و دهندۀ پول پس خواهد داد.

3- احمدی نژاد یک روز از خواب که بیدار می شود در کمال شگفتی و ناباوری می بیند که اگر نه حضرت محمد، حداقل حضرت علی شده است. و امت مسلمان پشت در خانه اش با او بیعت می کنند و او را رییس خود خوانده و خواهان اجرای عدالت حضرت علی هستند. احمدی نژاد چندین بار چشمانش را می مالد تا مطمئن شود که این یک صحنۀ واقعی است. و وقتی مطمئن می شود که همانا رییس جمهور شده است در هیبت امام علی؛ شلوار 8 جیب و کاپشن ده جیب خودش را می پوشد و در معیت فقراء به سر چاه های نفت می رود. و با دریای مواجی از "سکه"های ریز و درشت مواجه می شود. احمدی نژاد در حالیکه از این مأموریت ورسالت الهی در پوست خودش نمی گنجد. ابتدا یک غلت حسابی (خر غلت) می زند در دریای "سکه"ها و سپس رسالت خودش را آغاز می کند.

4- احمدی نژاد جیب های 18 گانۀ شلوار و کاپشن اش را از سکه های ریز و درشت پر می کند و در حالیکه زیرسنگینی این همه سکه - که نا متناسب با هیکل نحیف و رنجور از سوء تغذیۀ بنیادین ناشی از فقر پیشینی او می باشد - با هنّ و هنّ و کمر خمیده - ولی لبخند به دهان از این موهبت الهی - راه می افتد بین فقرای بیعت کرده با خودش وبه هر کدام که می رسد مشتی از سکه های داخل جیبش را به آن در یوزه یا فقیر می دهد. او که حضرت علی است و از این عدالتی که پیشه کرده بسیار خوشحال است؛ نیرویی چنان شگفت انگیز کسب می کند که خستگی ناپذیر و سوپر من می نماید الان. اینک او شغل محبوب ریاست جمهوریش را یافته و جز به توزیع هر چه سریعتر و بیشتر سکه در بین فقرا نمی اندیشد.

5- لذا هر روز صبح در تاریکی گرگ و میش از خواب برمی خیزد و بعد از فریضۀ نماز صبح به خزانۀ مالامال از سکه های نفتی مراجعه و بعد از پرکردن جیب های متعددش پای پیاده و پرزحمت راه می افتد برای توزیع سکه ها. و هنگامی که مأموریت روزش تمام می شود پاسی از نماز مغرب هم گذشته است، و او خاکی و تشنه و رنجور از این همه پیاده روی و حمل بار به خوابگاهش برمی گردد و روی زخم های پاهای آش ولاش شده اش از خیابان و بیابان گردی مرهم سیاه زخم می گذارد تا اولاً لختی بخوابد و ثانیاً برای راهپیمایی و توزیع سکۀ روز بعد آماده باشد. او اینک شش سال است که به این کار پر مشقت و علی گونه ادامه داده و می دهد. لذا باید هم تعجب کند و شگفت زده شود از اتهاماتی که به او می زنند. زیرا که او حتی یک سکه هم در داخل جیب های 18 گانه اش به منزل و سرای خود بر نگردانده است.

6- احمدی نژاد که هنوز اسکناس و سایر اوراق بهادار مدرن را ندیده است و نمی شناسد. و همچنین از امضاء و اثر انگشت خبری ندارد در پای کاغذ ها. فراموش کرده است آن فقرایی! را که بجای سکه از او امضاء و اثر انگشت گرفته اند در طول راهپیمایی های سنگین و خستۀ روز و شبش. او اهمیتی نمی داده به کارگزارانی که با بغل های پر از کاغذهای رنگی (اسکناس) مرتب راه بر راهپیمایی فقیرنواز و علی گونۀ او می بستند و می گفتند: " یا علی این ها هم مال شماست چکارش کنیم." و احمدی نژاد با نگاهی از روی ترحم و قدردانی در قالب نگاه عاقل اندر سفیه می فرمود: "ای بندۀ حقیر من همانا که چه بردۀ وفاداری هستی حتی در عدم خیانت برای ارائۀ این کاغذهای باطله بمن. پس بدان و آگاه باش که من در حال توزیع بیت المال در بین بیوه زنان و فقراء هستم و وقتی برای درنگ و تلف کردن ندارم. این کاغذهای باطله مال خودت. زحمت بکش و آن ها را ببر بریز دور!"

7- اعتراض و خشمتان را بحان می خرم و از داوری مدرن تان در حیله گری و دروغگویی و فساد دانستۀ احمدی نژاد تبری نمی جویم. فقط خواستم بگویم که در فرهنگ پیشاتاریخ "بخدا پدرم بمن نان حلال داده است خورده ام" چنین سناریویی یک سناریوی جعلی نیست. رفتار امام علی در صدر اسلام جز همین که احمدی نژاد کرده و می کند یک مو هم فاصله نداشته است. تازه اگر تاریخ شفاهی و افسانه ای به اصل علی وفادار مانده باشد. با این تفاوت بدیهی که خزانۀ حضرت علی اوراق بهادار و اسکناس نداشته است. یا...هو

کار خوب ابراهیم یزدی؛ و انتظار حداقلی از سید محمد خاتمی!

The Gilded Cage



1- برای خیلی خوشحالی کردن از بجریان افتادن "سؤال از رییس جمهور" در مجلس که لاجرم باید بحساب موفقیت نسبی علی مطهری نوشته شود زود است. و باید منتظر بمانیم و ببینیم که آیا این عمل با عقب نشینی خامنه ای ممکن شده است یا با کدخدا منشی "نه سیخ بسوزد ونه کباب عادت پلشت جمهوری اسلامی". چه اگر این عمل از موفقیت اصولگرایان میانه رو نسبی ناشی شده باشد و با پیش روی به هدف نهایی آن کشاندن احمدی نژاد به پشت تریبون مجلس و رادیو همراه شود می توانیم منتظر یک "شروع عقلانیت" جدیدی باشیم که خامنه ای را در وضعیت بدتر از حالا قرار داده و نیروهای اصلاح طلب واقعی را قدرت مانور و تحرک بیشتری بدهد در جهت تسریع تعیین تکلیف این اختاپوس ناکارآمد و بلاتکلیف.

2- موضوع مطهری را از این جهت دستمایه  قرار دادم که بر این "موضع همیشه مصرم " پای بفشارم که مردان سیاسی را نه با نوع و عمق و گسترۀ اهداف تئوریک اعلام شده و یا ادعا شده شان می شناسم و ارزیابی می کنم - وباید کرد - که مهمتر از آن نوع عمل و گستره و عمق عملی که بر عقیدۀ تئوریک کم یا بیش خود بار می کنند نمره می دهم و باید داد. بعبارت دیگر این مهم نیست که خاتمی یا موسوی یا مطهری و یا هر سیاستمدار دیگری "چه می خواهد و چقدر این خواسته اش خوش آیند دقیق من است" بلکه در وهلۀ اول این مهم است که این آقایان و مثل آنان عملاً  چقدر بر خواسته و ادعای خویش مصر و پی گیر و جدی می مانند و عمل می کنند. و از این و با این استدلال وارد حرکت خوب و هوشمندانۀ دکتر یزدی بشوم در بیانیه ای که خطاب به راشدالغنوشی تونسی نوشته و منتشر کرده است.

3- نه دکتر یزدی سیاستمدار خیلی مطرحی است در حال حاضر و نه حزبش  نهضت آزادی ایران حزب توده ای و پرطرفداری بوده و است در داخل ایران. - به مضایق و چگونگی ها کار ندارم و توصیف وضعیت حال می کنم - اما راشد الغنوشی که مخاطب دکتر یزدی عزیز بوده هم آدم مهمی است و هم رییس حزبی است که اکثریت مجلس مؤسسان تونس جدید را برده است. لذا هم به این دلیل وهم بدلیل در مرکز حساسیت جهانی قرار داشتن کشورهای متحول شده در بهار عربی؛ راشد الغنوشی توی "بوق تمام" است در این لحظه. و هر حرفی و هر کلمه ای و هر حرکتی با نام او و خطاب به او در پی گیری سریع و با تعمق نخبگان جهانی اولاً، نخبگان عرب بویژه و تودگان مسلمان علی الخصوص قرار دارد. بنابر این حرف دکتر یزدی بخاطر مخاطب حرفش بُعدی جهانی و روشنگر و تأثیر گذار دارد و خواهد داشت.

4- اینک بیاییم و به این گزاره فکر کنیم که سید محمد خاتمی هم دست به چنین اقدامی بزند و تجربیات خودش از حاکمیت شریعت و اسلام سیاسی در ایران را خطاب به راشد الغنوشی منتشر کند. گذشته از اینکه خاتمی چقدر رادیکال یا بی خاصیت بنویسد اوضاع رفته بر ما را در این سی و سه سال؛ به دلیل شخصیت بسیار مهمتر ایشان در رییس جمهور سابق جمهوری اسلامی بودن و هم به این دلیل که شناخت جهان از او و افکارش هم بیشتر و هم تازه است؛ می تواند چه برد خوبی بیابد در بیداری اعراب مسلمان متحول شده اولاً؛ و بازتاب خوبی پیدا می کند در داخل کشور از نخبه تا توده ثانیاً که: الف- اسلام راشد الغنوشی از نوع اسلام معتدل است و نه رادیکال. و خامنه ای و بردگانش نباید آن را بنام بیداری اسلام طالبانی معرفی و ادعا بکنند . - کما اینکه تا کنون هم نتوانسته اند واکنش رسمی نشان بدهند و حداقل در حد رییس حزب و کشوری 200 هزار نفره در بیرون جغرافیای طبیعی زمین! - چنانکه افتد و دانی - به راشد الغنوشی تبریک نگفته اند. و ب - پژواک صدای بلند شده به نوستالوژی محمد خاتمی از "اسلام معتدل از دست رفته در ایران" بر می گردد به داخل ایران و در تضعیف جایگاه اسلام طالبانی خامنه ای و شرکاء؛ بسیار مؤثر و تضعیف کننده عمل می کند. البته این آرزو و توصیۀ توأمان محقق شدنی نیست مگر اینکه خاتمی بپذیرد و بخواهد عمل کند که جامعه از او توقع جسارت بیشتری می طلبد. و همچنین خاتمی متقاعد شده باشد که شرط بسته اش بر روی خامنه ای؛ از نوع شرط بندی روی اسب مرده است!

5- و این توضیح اضافه که: چرا من سعی می کنم که از کمترین امکانی در نیروهایی هم که مثل مطهری یا خاتمی یا خیلی کوچکتر و نا مهم تر از آنان - که نظراتی همسو با من ندارند در یک دیدگاه کلان - استفاده کنیم و  دست نیاز به هر سویی دراز می کنم هم برمی گردد به اینکه: "کاری که آرزوی ما ایرانیان است در وادار کردن رژیم فعلی به رعایت حد اقل مناسبات حکومت های مدرن و بدست آوردن یک شرایط  حداقلی - البته تثبیت شده وغیرقابل برگشت - برای زیستن بی سر خر در وطن"؛ کاری بسیار مشکل و سنگین است و باید با هر وسیله و ایده ای که بخشی از خواستۀ ما را نمایندگی می کند بسازیم و بورود جدیشان برای اصلاح امور خوش آمد بگوییم. زیرا که من و شما توده هایی هستیم که بدون داعیه ای برای قدرت و فقط برای زندگی خودمان و فرزندان مان می جنگیم. اگر مخالفتی داریم. و الا برای ما نه نام حاکم حقیقی و نه صورت بندی حاکمیت حقوقی اولویت اول را ندارد. هر چند که به بام آرزو رسیدن مان هم جز از راه پله های کوچک به پشت هر نازنینی که بخواهد کمک کند میسر نیست. یا...هو

۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه

گفت و شنید تلخک و دلقک در بارۀ بی تفاوتی مردم و کجا می رود رژیم!



Fragonard collin maillard.jpg

Blind Man's Bluff

تلخک گفت:

دیگر اینقدر خسته و پریشانیم که از خیلی ها می شنوم بهتر است آمریکا بیاید و اینها را هم بردارد تا تکلیفمان روشن شود. عموجان مردم پی درد خودشان اند و هیچ به حکومت فکر نمی کنند! گنگ و گیج اند نمی دانند چه کنند و من واقعن درک می کنم چون من هم گاهی آنقدر جوش می آورم که دوست دارم تفنگی بردارم و هر چه هست و نیست را نابود کنم تا تکلیفمان روشن شود!! همه تعارف تکه پاره می کنند از صغیر و کبیر. من از این فرهنگ این فارس زبان ها ذله شده ام!!! از پایین ترین سطح تا بالاترین تعارفات پوچ و مسخره. آقا بگو چی می خوای؟ چرا اینقدر بلاتکلیف می کنی خودت رو. گیجی رو سر چارراه ولی عصر راحت می تونی ببینی!!!! خوب معلومه ایتطوری یه نفر می آد و می خواد تکلیف ما رو مشخص کنه! وقتی عقلای قوم با هم تعرف دارن این بدیهیه.

دلقک به بهانۀ پاسخ گفت:

تلخک خوب و نازنین.
سلام 


تلخک معادل دلقک است و نه حق دارد و نه به اسمش می آید که روی صحنه تلخ و کلافه باشد. چون تماشاگران پول می دهند و وقت می گذارند که همان کلافگی روزمره شان را در خنده ها و مسخره بازی های تلخک یا دلقک فراموش کنند و بی خیال شوند. پس اولین وظیفه ات با دیدن خط من این است که در حال لبخند و تازگی که داری نفس عمیق بکشی و بگویی خدارا شکر!

این حرف هایی که من اینجا می زنم و جمهوری اسلامی را در سراشیب عنقریب تغییر بنیادی تا حد نهایی سقوط معرفی می کنم کمترین ارتباط قابل شناسایی و نشان دادن در سطح جامعه ای (طبقۀ متوسط) که تو بیشترین تماس را با آن ها داری نیست. این سقوط یک سقوط فلسفی غیر قابل شناسایی آسان با چشمان غیر مسلح است اولاً که نشانه هایش را در ترکیه و تونس و مصر و دنیای جدید کشورهای اسلامی بارها نشان داده ام. و فقط برای تو تأکید می کنم که رژیم های ایدئولوژیک اگر فقط بخواهند در محدودۀ مرزهای یک کشور بمانند و مقبولیت توده های همفکر و هم ایدئولوژی در خارج از مرز ها نیابند قطعاً نابود می شوند و نمی توانند به حیات خود ادامه بدهند. 

دومین عنصر هم که یک عنصر سیاسی و کاملاً مادی است مربوط به کارآمدی نظام های سیاسی است که آن نیز در مورد جمهوری اسلامی در حضیض کامل است و دعواهای سخت و پایان ناپذیر تشدید شده در یک سال گذشته در داخل الیگارشی حاکم علامت های قوی مؤید آن است؛ ضمن اینکه خیلی ساده نیست برای دیده شدن عمق "بکجا خواهد انجامید آن" ضمناً بیشترین ضربۀ فوریش را هم به طبقۀ متوسط می زند و زده است و هم آنان را در هرچه بیشتر گرفتارشدن در روزمرگی های سخت تر خودشان بمحاق و کلافگی و گیجی و بی تفاوتی می کشاند و کشانده است. اما این عدم توجه و فهم توده و بی تفاوتی آنان نسبت به نا کار آمدی به دعوا انجامیده در حاکمیت؛ نه تنها کمکی به حاکمان نمی کند هیچ. بلکه باعث تشدید و تعمیق آن هم می شود. زیرا بویژه در مورد جمهوری اسلامی اگر این دعوای در گرفته در بین حاکمان توسط گروهی از مردم بطرفداری ایکس و گروه دومی به هواداری ایگرگ بیانجامد، خامنه ای و شرکای برده اش بلافاصله با بحرانی خواندن و سیاسی کردن این اختلافات و به بهانۀ وحدت فضا را امنیتی تر می کنند و از عمیق تر شدن نزاع جلو می گیرند.

در بعد سوم تغییرات که آن هم از جنس سیاست محض است؛ اوضاع سیاست روز بین المللی به فرماندهی غرب را داریم که با تشدید تحریم ها و تهدید ها به عمیق تر شدن دعوا بین حاکمیت دامن می زند و نمی گذارد موضوع را حل نشده و با اقدامات امنیتی کردن صحنۀ داخلی از روی میز فعال جمع کنند. لذا در فاز کنونی نیاز خاصی هم به واکنش توده ها نداریم و بهتر اینکه اجازه بدهیم این سه گانۀ خانمان برانداز برای رژیم خامنه ای عملکرد بین نخبگانی خودش را حفظ کند و تعمیق شود تا تغییرات در بالا اتفاق بیفتد و نیازی به حرکات توده ای که همراه با خسارت هم است لاجرم نشود. و یا اگر چنین نشد و در روز نهایی نتیجه گیری به فشار توده ای نیاز بود مردم در یک فشار یکپارچه و تعیین تکلیف کن و "همۀ پتانسیل در یکجا" وارد عمل شده و نتیجه بگیرند.

و این طنز تلخ که سی وسه سال مردم همیشه سیاسی بوده اند و فحش داده اند و بحث کرده اند و خودشان را فرسوده اند و عملاً دست آوردی نداشته اند بلکه این بار از سکوت و بی تفاوتی محض شان کاری بر آید کارستان.

نتیجۀ مؤکد اینکه: کار در سه سطحی که گفتم (تضعیف شدید گفتمان "اسلام رادیکال" جمهوری اسلامی در جهان. دوم دعوای شدید و مؤثر حاکمان بر سر ناکارآمدی جمهوری اسلامی و سوم اوضاع بین المللی و سیاست های استراتژیک غرب برای رام کردن انقلاب جمهوری اسلامی ایران) کاملاً فعال است و باید کمی صبور باشیم و به مردم اعتماد کنیم که خودشان حس می کنند که چه موقع باید وارد صحنه بشوند یا نشوند. مختصر و انشاءالله مفید هم! یا...هو

آخرین فرصت برای جمهوری اسلامی: عزل قانونی خامنه ای!

La rencontre



1- در حالی که غرب شدید ترین مواضع تمام سی سال گذشته را نسبت به جمهوری اسلامی اتخاذ کرده و ابایی حتی از تهدید های مستقیم و غیرمستقیم پی در پی ندارد. و هر روز سناریوی جدیدی را طراحی می کند. دولت بریتانیا بعد از دوسال تقلیل روابط فی مابین به سطح کاردار؛ اخیراً سفیر کبیر جدیدش را راهی تهران کرده است. اگر تصور کنیم که این حرکت می تواند بعنوان آب شدن فولادهای! کدروت و دشمنی بین غرب و جمهوری اسلامی تلقی شود اشتباهی فاحش و ساده لوحی خواهد بود. لذا چنین بنظر می رسد که بریتانیا با فرستادن دیپلماتی کارکشته به تهران می خواهد چشم بازتر و خوانا تری داشته باشد بر آنچه که در ایران اکنون می گذرد تا غرب بهتر بتواند بر اقدامات پشیمان کننده اش متمرکز و مسلط باشد.

2- در سوی دوم اما شاهزاده نایف در عربستان بعنوان ولیعهد انتخاب شده و دیر نیست در کمتر از یک سال دیگر که ملک عبدالله دوام نخواهد آورد پادشاه عربستان سعودی شود. البته هم اینک هم عملاً عربستان را ولیعهد نایف اداره می کند و شاه بیمار فقط زنده است که بمیرد بزودی. طبق روایت های مستند شاهزاده نایف روحیه ای محافظه کار و نظامی و خشن و بشدت ضد ایران دارد. - ملک عبدالله نسبت به همۀ شاهان خاندان سعودی گذشته آدمی روشنفکرتر و لیبرال تر است - اگر به این تحول مهم در بزرگترین کشور صادر کنندۀ نفت جهان؛ این را هم اضافه کنیم که روابط ایران و عربستان در بدترین شرایط کمتر تجربه شده تا کنون قرار گرفته است.- منظورم از سوی عربستان است و الا جمهوری اسلامی با حد اکثر خفت در حال گدایی روابط بهتر است و عربستان راه نمی دهد. و البته برای ما ایرانیان بسیار دردناک است که حاکمان نالایق چنین حقارت تاریخی را رقم زده اند - به این نتیجه می رسیم که جمهوری اسلامی در حال فرورفتن در یک وضعیت استثنایی خطرناک است.

3- در سوی سوم اما تحولات منطقه معروف به بهار عربی بشدت به ضرر قطعی جمهوری اسلامی سمت و سوی گرفته و پیش می رود. چون جمهوری اسلامی با تنها حکومت مبتنی بر شریعت مذهب شیعه و تا کنون؛ دارای یک هژمونی جذاب بود در بین توده های عرب مسلمان. زیرا که حاکمان سکولار و طرفدار آشکار غرب در کشورهای عمده ای مثل مصر و تونس و یمن - وحتی لیبی - سقوط کرده اند و اعراب مسلمان در حال جایگزین کردن اسلام معتدل سنی در حاکمیت کشورهایشان هستند و الگوی ایران را هم بدلیل ناکارآمدی و هم بدلیل مذهب شیعه از هیجانات و احساسات سابق خود می زدایند. بعبارت دیگر اگر غرب و اسرائیل باید نگران قدرت گرفتن اسلام گراها در کشورهای متحول شده باشند و حق دارند. - غرب کمتر و اسرائیل بیشتر: چون هر مسلمانی هرچقدر هم ملایم با اسرائیل و مظلومیت انسانی فلسطینی ها براحتی کنار نمی آید - این تنها ایرانیان هستند که باید خوشحال باشند از جایگزین شدن اسلام ترکیه در حکومت ها و کنار رفتن برای همیشۀ ایران از ذهن ها و از انتخاب ها.

4- مهم اما سوی چهارم قضیه است که ما باید چکار کنیم در داخل ایران. زیرا که با بیگانه و غرب حرف زدن و انرژی مصرف کردن چه بمخالفت و چه بموافقت فایده ای ندارد چونکه آنان منافع جهانی خودشان را اولویت سیاست ورزیشان انتخاب کرده اند و حرف ما تغییری در خط مشی شان نمی دهد. بنابراین ما باید خودمان با داخل صحبت کنیم و کاری بکنیم در این وضعیت اضطراری. امروز علی مطهری گفته است که برداشت های متعدد و متخالف و متضادی هست از ولایت فقیه بین اصحاب جمهوری اسلامی. و بدیهی است که منظورش این است که باید به یک تعریف روشن برسند از مفهوم ولایت فقیه. اول می گویم خوب است همین مقدار هم از زبان مطهری. بعد می گویم دیر آمده ای همولایتی. چرا که جمهوری اسلامی در همۀ زمینه ها مبانی متعدد و متعارضی داشته در همۀ عمرش. و دنبال سوزن می گردی در کاهدان. اما - و این اما مهم است - جمهوری اسلامی خودش را و ایران را دارد می برد بسمت پرتگاه نهایی. اوضاع خارج را که مختصر گفتم و اوضاع داخل هم بسیار وخیم است با سیمای همۀ حوزه ها و ازجمله دلار و سکه و ارز قیمت مهارنشدنی بعنوان ملموس ترین و جدیدترین بلایا.

5- ما که خیلی دوست داریم جمهوری اسلامی فلج شود و سقوط کند و راه تنفس ایرانیان باز شود. ولی از خسارت های فروپاشی هم هراسانیم. لذا تنها چاره را در این می دانم که همۀ آنانی که کمترین دین و مهر وطن دارند ونفوذی و نفسی و عرقی دارند به امام خمینی هنوز؛ مثل هاشمی رفسنجانی و خاتمی و مراجع پاک نهاد و مؤثر؛ بیایند و تدبیری بکنند و دستی شفابخش در ساختار حقیقی جمهوری اسلامی ببرند حالا که دگرگون کردن ساختار حقوقی را گردن نمی گذارند. واقعیت قضیه این است که اوضاع پیش آمده برای ایران در این برهه اگر 50 در صدش ذاتی خود جمهوری اسلامی باشد که است و شرحش زمان بر است وبارها گفته شده. 50 درصد دوم به این فلاکت افتادن وطن جز به تخطی آیت الله خامنه ای از همۀ موازین قرار داد شده و در رآس آن عنصر عدالت وتدبیر و سیاست دانی ملحوظ شده در صفات رهبری نیست. لذا زمان آن است که حالا که اجماعی هم است بین علمای معتبر که خامنه ای کشور را بنابودی و جنگ و بی حاصلی رهنمون است. بزرگانی جمع شوند دور هم و تدبیری برای عزل آیت الله خامنه ای بیندیشند و عمل کنند. که شدنی است و می توانند با توجه به آمادگی افکار عمومی ایرانیان. تا بلکه با پشت سر گذاشتن احتمال فروپاشی قطعی بتوانیم با عقلانیت و تدبیر این مرحله را بگذاری آرام طی کنیم. تاریخ در چنین بزنگاه هایی است که دردانه های خدمتگزار خود را انتخاب و در سینه اش ثبت می کند. فاعتبرو یا اولی الالباب. یا...هو

۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

من اسمم کرۀ جنوبی است!

The Beguiling of Merlin


از من بزرگتر بود نه زیاد. ولی هر دو بچه بودیم هنوز؛ باز هم نه زیاد. اما عادت بچگی داشتیم خیلی زیاد. گفت می رود آب نبات چوبی بخرد برای من که می دانست چقدر دوست دارم. و من پشت پنجره نگاهش می کردم براه رفتن دست خالی و خیال می بافتم چه موقع برگشتن اش را با دستان پر از آب نبات چوبی.

خدای من! یک غول بی شاخ و دم خوش آب و رنگ و زشت و کریه و زیبا راه برادرم را سد کرد هنگام عبور بسمت بقالی حاج حسن در کوچۀ سجاد قلهک. برادرم زبان غول را نمی دانست ولی به زبان احتیاج نداشتند. چون غول آب نبات چوبی هایش را گرفته بود مقابل برادرم که بخرد گران تر از بقالی حاج حسن توی کوچۀ سجاد قلهک. برادرم کله شق بود و نه پول زور داشت که بدهد نه غرور کم که عقب نشینی کند. پس رفت تو شکم غول و با آخرین مشت های پر زورش شروع کرد به کوبیدن به شکم غول. وقتی برادرم از نفس افتاد؛ غول هنوز لبخندش هم کمرنگ نشده بود از بی تأثیری زور بچگی برادرم در مقابل غول.

امکان عبور نبود در مقابل آن هیکل رعنا و بد ترکیب. برادرم عقب نشینی تاکتیکی کرد و رفت در های زیادی از همسایه ها را زد و کمک خواست. ولی تنها فقیرترین همسایۀ ته کوچه که چیزی برای از دست دادن نداشت و دنبال درد سر هم بود به هواخواهی عدالت و انصاف و مبارزه با زور به غول نزدیک شد. و به برادرم گفت: داداش این زیادی گنده است و دست وپا دراز کرده است به طول و عرض کوچه؛ من فکر کردم ازهمین غولچه های کوچه بالایی خودمان است که بچشم ترسیدۀ تو غول بیابانی آمده. و راهش را گرفت و رفت.

وقتی برادرم خاکی و خسته و شکسته برگشت خانه که: "آره حاج حسن بسته بود و رفته بود برای شرکت در مجلس ختم خودش که وقتی  عنقریب می میرد بچه هایش توی دردسر ختم و دفن و در کدام چلوکبابی نیفتند و آسوده باشند؛ برویش نیاوردم که از پشت پنجره می پاییدمش. فقط گفتم پول ها را بده بمن خودم می روم از بقالی حاج محمد سر دولت می خرم؛ هیچ چیز نگفت و پول ها را داد.

جلدی رفتم پیش آقا غوله - غول که خانم نمیشود - و آب نبات چوبی خریدم و ایکی ثانیه برگشتم. خدا وکیلی آب نبات چوبی های غول خیلی هم گران نبود نسبت به مظنۀ بازار و تازه خیلی خوشگلتر و خوش رنگ تر هم بود. برادرم  نه تعجب کرد از زود برگشتنم ونه سؤالی پرسید از خوشمزگی آب نبات چوبی هایی که خریده بودم. و فقط با ولع لیس زد به یکی قرمز خوش رنگ.

روزها و ماه ها و سال ها گذشت. و نه برادرم از خانه بیرون رفت و نه خریدی کرد ونه هیچ چیز دیگر. صبح به صبح این من بودم که می رفتم خرید و با دست پر برمی گشتم. با غوله رفیق شدم و دستی به سر و رویم کشید روزهای اول. شریکم کرد در تجارت آب نبات چوبی در ماه های بعدی. از غذاهایی که یک غول می خورد بمن هم داد. و مرا با خودش می برد "جیم" برای بدن سازی. و خیلی سال طول نکشید که خودم تاجر موفقی شدم و یک راه بند اختصاصی زدم توی یک کوچۀ دیگر پایین تر از خیابان شریعتی.

دیشب که داشتم به هیکل غول خودم نگاه می کردم و روی زرد برادرم؛ دلم گرفت که مجبور بودم هنوز نیش های برادرم را تحمل کنم که بمن می گفت "نوکر". نه بخاطر خودم که نوکر هم اگر بودم تاجر هم بودم و غول هم. بلکه به این سبب که برادرم خیلی مستعدتر از من بود از نظر استخوان بندی اگر غذای کافی می خورد و به "جیم" می رفت و تنها رفیق جان جانیش آن همسایۀ فقیر ته کوچه نبود. حیف شد برادرم "ایران". نام من "کرۀ جنوبی" است!

تویح واضحات:
معلوم است که غول داستان؛ لیبرالیسم و امریکا و غرب است.

اکبر گنجی و سرنایی که هنوز سر وته مشخصی ندارد!

A Cotton Office in New Orleans



1- اکبر گنجی مجدداً دُز سنت انقلابی اش بالا زده و هیجان زده شلتاقی را شروع کرده است که قطعی است در فاصله ای نه چندان دور، مجدداً بر علیه خودش شورش خواهد کرد - بعادت مآلوف - و مقالۀ آتشینی بر علیه مواضع امروزش خواهد نوشت. گنجی تمهیدات اندیشیده یا تصادفی بهم پیوستۀ امروز (ضعف های بنیادین جمهوری اسلامی در سه زمینۀ ترور و نقض حقوق بشر و فعالیت های هسته ای) را نقشه و توطئۀ بدون تردید غرب و آمریکا دانسته برای لیبیائیزه کردن جمهوری اسلامی ایران  و شوونیسم بدل از اسلامیسم جوانی اش را تا آنجا بالا کشیده که به فراموشی دچار آمده و موجب پرسش های بی پاسخ بسیاری گردیده است.

2- او با اینهمانی دیدن و کردن همه وهمه از خامنه ای تا اوباما  گرقته تا - لابد - از دیوید کامرون تا بن لادن و ... حقوق بشر دوستی ناب و درجه اولش را کشیده بر سر جنازۀ قذافی ورگبار خودش را حوالۀ صغیر و کبیر غرب کرده تا برسد به کلید و کلیشۀ "حال بهم زن بهمه ژانرهای سیاسی خورنده"ی "چرا معیارهای دوگانه؟!" و مرثیۀ تهدید "غلط می کنید"ش را به غرب؛ و فتوای شما هم "غلط می کنید"ش را هم بداخل ایران و یک ملت گیرانداخته شده در ماقبل تاریخ حواله کرده است: که ای! ایهالناس بداد دنیا برسید که غرب و امریکا دارند همه را می کشند و همه جا را ویران می کنند و ایرانیان بی وطنی هم هستند در داخل و خارج ایران که به این ویرانی خوش آمد می گویند.

3- در حالیکه در واقعیت بیرونی نه از حمله ای خبر است و نه از جنگی و نه از لیبیائیزه شدنی قابل آدرس دادن با این هوار. حکایت گنجی به سربازی می ماند که در جبهه ای آرام و ساکت در سنگرش خواب می بیند که دشمن حمله ای سنگین کرده است و مسلسلش را بر می دارد و قبل از باز کردن چشمانش رگبارهای پی در پی ای می بندد به هر آنکس ک از خودی و نا خودی هست و نیست. و فردایی که قطارهای فشنگ حمایل کرده به کمرش تمام می شود تازه چشمانش را باز می کند و می بیند که ای دل غافل نه حمله ای در کار بوده و نه دشمنی و دوستی؛ و او گله ای از گوسفندان بیچاره را چون برگ خزان بزمین ریخته است.

4- اکبر گنجی که محبوبترین طرز نشستنش چهارزانوست و محبوب ترین صورتش آرایشی با ریش های جوجه تیغی وش، و محبوب ترین پوشش اش یقه ای بسته و متنفر از کراوات؛ در حالیکه دغدغه ای از بابت معاش هم ندارد و یکی از بزرگترین مبالغ جایزه های موجود در دنیا را در همان وطن دومش امریکا به مبلغ 500 هزار دلار ناقابل پشتوانۀ راحت زیستن خود و خانوادۀ درجه اولش کرده؛ به جوانان و پیران و زنان ومردان بیکار و بی سرپناه و بی آینده امر می کند که بمانید و بمیرید زیرا که کشته شدن بدست آخوند و غیر آخوند خامنه ای؛ میلیون بار شرف دارد نسبت به دچار شدن به تیر غیب فعلاً ناپیدای اوبامای هموطن گنجی! لذا به ایرانیان می گوید که من حالم خوب است و راه برون رفتی هم برای شما ندارم و اگر می خواهید از دست رژیم خلاص بشوید طوری عمل کنید که خامنه ای را زنده دستگیر کنید تا مثل قذافی "حقوق بشر"ش پایمال نشود تا ننگ دیگری بشود به پیشانی تاریخ و حقوق بشر که جوانی هیجان زده و خسته از 40 سال جلادی قذافی تیری بسمت او انداخته است یا نیانداخته است.

5- اشتباه هیجان زدۀ گنجی اینجاست که بمن هم تروریست می گوید و به خامنه ای روبروی من هم. چون من می خواهم خامنه ای را بکشم به این دلیل که او نمی گذارد من طبق انتخاب خودم بخورم، بپوشم، بخندم، زندگی کنم و... در حالیکه خامنه ای می خواهد مرا بکشد - وکشته است - زیرا بمن تکلیف می کند که باید نوع سبک زندگی انتخابی خودم را وابگذارم و نعل بالنعل مطابق خواست او و مثل او زنده باشم. من به خامنه ای کاری ندارم اگر او بمن زور نگوید و سبک زندگی محبوب خودش - نزدیک به سبک گنجی - را بمن حقنه کند. این اوست که یقۀ مرا گرفته و ول نمی کند تا لحظه ای که بخواست و سبک او تسلیم محض نشوم.

6- به خامنه ای می گویم مرد حسابی من که کاری بکار تو ندارم و مرا که توی قبر تو نخواهند گذاشت بگذار هر کدام ما طبق سلیقۀ خودمان زندگی کنیم. خامنه ای می گوید چرا تو خیلی هم بمن کار داری و سبک زندگی تو فرزندان مرا فاسد می کند. می گویم خوب سبک زندگی تو هم فرزندان مرا طاهر می کند. پس این به آن در. دیگر این توپ و تفنگ برای چیست که لوله اش را تنظیم کرده ای روی شقیقه ام. خامنه ای می گوید نه نشد. تو فرزندان مرا فاسد می کنی ولی من نمی توانم فرزندان تو را طاهر کنم. و مجبورم تو را بکشم. می گویم آخر چرا تو که ظاهراً هم نطق بهتری داری و هم پول بیشتری داری و هم زور بیشتری داری چرا سبک زندگی طاهر تو در فرزندان من اثر نمی گذارد ولی سبک زندگی فاسد من فرزندان تو را شیفته و شیدا می کند. خامنه ای می گوید خب برای اینکه تو مدرنی و آدم حسابی هستی و پیشرفته ای و هم سبک زندگیت زیبا و لذت بخش ظاهری است و هم گفتار و برخوردت امروزی و جوان خراب کن. در حالی که من هیچکدام از این نرم افزارهای تو را ندارم. پس مجبورم رفتارت را با گلوله، پندارت را با شمشیر، و گفتارت را با دشنام پاسخ بدهم. می بینی که زور و پول هم دارم. من به خامنه ای می گویم تروریست مادر بخطا اگر تنها گیرت بیاورم می کشمت! جریمه اش چقدر است همین الان نقدش کنیم برای صندوق حقوق بشر و دموکراسی خواهان مصلح اینتر ناسیونال!

7- معلوم است که این قصه در بخش مربوط به من مدرن سمبلیک است در مورد تشنۀ خون خامنه ای بودنم. ولی عملکرد خامنه ای و بن لادن غیر از آنی است که تعریف کردم؟ که نیست و بسیار بدتر و بهانه جوتر هم است. همۀ ایرانیان چه موافق دخالت غرب و چه مخالف دخالت غرب در مناقشۀ داخلی "مرگ اندیشان و زندگی خواهان" ایران؛ میهن شان را کمتر از اکبر گنجی دوست ندارند. و بویژه آنانی که یا به اختیار یا به جبر در داخل ایران گیرافتاده اند و نمی خواهند و نمی توانند خودشان را به تصادف یا شانس یا تبعید ویا مهاجرت به غربت استخوان سوز برسانند؛ تنها گروه اولویت اول هستند در مورد تصمیم برای وطن. نه اکبر گنجی و نه هیچ پیامبری معصوم تر از اکبر گنجی حق ندارد فتوای "بکن نکن" صادر کند برای کسی چه در داخل و چه در خارج. اکبر گنجی وقتی از هیجان جنبش سبز واخورد، خودش به این نتیجه رسید که روشنفکر عرصۀ عمومی است و نباید وارد منازعات سیاسی تعیین تکلیف برای این دسته و آن گروه و دیگر توده بشود. وبهتر است صحنه را دقیق ببیند و دقیقتر گزارش کند و چرایی ها و علت ها را بشکافد و برای بی معرفتان معرفت و دانش درست کند در بازشناختن راه از چاه. آرزو می کنم که گنجی بزودی به همین ژانر روشنفکر عرصۀ عمومی برگردد و دیگر هیجان زده و پاپ و آخوند و واعظ نشود! آمین. یا...هو

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

از سیر تا پیاز تغییر قانون اساسی جمهوری اسلامی در یک نگاه!

The Colossus



 تمایل دارم در فرصتی که پیش آمده این بحث "تغییر شکلی" نظام سیاسی در ایران از جمهوری اسلامی فعلی به جمهوری اسلامی محبوب تر آیت الله خامنه ای را کمی مفصل و با جزییات شرح بدهم. تا خوانندگانی که علاقه مند هستند استفاده کنند. پس طولانی بودن مطلب را تحمل کنند.

الف- شروع ماجرا:

1- سیاست در همه جا یک حوزۀ رسمی و عمومی و علنی دارد و یک حوزۀ غیر رسمی و خصوصی و غیرعلنی. هر چقدر این دو حوزه همپوشان باشند به این معنی که حوزۀ رسمی و غیر رسمی سیاست بهم دیگر نزدیکتر باشند شفافیت بیشتر خواهد بود و نشانه ایست بر حکمرانی خوب. و بر عکس آن هرچه این دو حوزۀ علنی و غیرعلنی سیاست از همدیگر فاصله داشته باشند؛ آن حکومت حکمرانی بد و بدتر بحساب خواهد آمد. ولی اگر این دو حوزه در تنافر و تضاد بنیادین و همیشگی و دایمی باشند؛ دیگر به آن سازوکار نمی توان نام حکومت داد و اطلاق کرد: مثل حکومت جمهوری اسلامی ایران. بعبارت دقیق تر در  جمهوری اسلامی فعلی از رهبر تا رهرو و از سردار تا سرباز هر آنچه در جلسات خصوصی و حوزۀ غیر رسمی گفته می شود کمترین شباهتی با هر آنچه در علن و حوزۀ رسمی برای ملت و افکار عمومی  بیان می شود نه تنها کمترین شباهتی نیست بلکه 180 درجه با هم متفاوت و متنافر است.

2- بعد از آن که مجلس هشتم با حداکثر تمهیدات فراقانونی با دست چینی از اصولگرایان "بسیارخودی" شکل گرفت؛ آیت الله خامنه ای توانست افسار کامل نمایندگان را در دست بگیرد و هر آنچه از دخالت و تحقیر وتهدید بود نسبت به نمایندگان بشدت دستچین شده اعمال نماید. تا اینکه مجلس بردگان شکل گرفت و سه سال اول عمر مجلس هشتم را سپری کرد. از ابتدای سال چهارم اما چند فاکتور مهم این تعادل "ارباب ونوکر"ی را بهم زد. که مهمترین آن ها یکی اتفاقات مهم اوایل سال جاری بین خامنه ای و احمدی نژاد بود. و دیگری نزدیک شدن به انتخابات مجلس نهم و نیاز نمایندگان برای انتخاب شدن دوباره و رأی مردم.

3- بخش مهمی از نمایندگان مجلس فعلی اختلاف بین رییس جمهور و رهبر را بفال نیک گرفتند و چنین پنداشتند که از بردگی "دوفاکتو" شدن در برابر احمدی نژاد رها شده اند. و حالا وقتش است که به حمایت از ارباب اصلی (آیت الله خامنه ای) برخاسته و دمار از روزگار دشمن جدیداً مشترک شده شان با خامنه ای (احمدی نژاد) در خواهند آورد. لذا بخش مهمی از نارضایتی ها و تحقیر های قابل بازگویی در خفا (حوزۀ غیررسمی) را فعال کرده و به حوزۀ رسمی انتقال دادند. اما در کمال ناباوری و شگفتی دیدند که نه تنها رهبر از این کمک و فرجام اندیشی آنان در زدن دشمن مشترک (احمدی نژاد) استقبال نکرد؛ که بدتر نمایندگان و مجلس را تحت فشار و تحقیر بیشتری هم قرار داد. تا جاییکه در جریان "دو دو کردن احمدی نژاد در مجلس" خامنه ای هیئت رییسه را خواست و نمایندگان را با صفت رذل و رذالت نواخت.

4- نمایندگان که از این واکنش ارباب خامنه ای کاملاً شوکه شده بودند، با عصبانیت و افسردگی دیگری برگشتند به حوزۀ غیررسمی سیاست و غرولند هایشان را به اشتراک گذاشتند. بحث های خصوصی نمایندگان در بین خودشان به اینجا انجامید که گروه سرآمد و چند نفره ای از نمایندگان شامل علی مطهری و علی لاریجانی و احمد توکلی و حمید رضا کاتوزیان و چند نفر دیگر به گزاره ای رسیدند بنام "مجلس شعبۀ دون پایه ای از دفتر رهبری شده است". همان که علی مطهری در یکی از مصاحبه هایش به آن اشاره کرده است. 

5- یکی از نتایجی که این گروه پیشرو اصولگرا از آن گزارۀ "مجلس شعبه ای از دفتر رهبر" به طنز تلخ استنتاج کردند؛ این بود که در چنین حالتی بهتر است که "شکل" نظام جمهوری اسلامی هم به نظام پارلمانی تغییر کند تا حالا که رهبر همۀ سرنخ های قدرت قوا را در انحصار خودش می خواهد به حداقل مسئولیت هم تن بدهد تا مردم هم بدانند که نباید کمترین انتظار تحرک و کارآمدی را از قوای کشور و فارغ از دخالت مستقیم رهبر داشته باشند. و اگر دنبال مقصر وضع خود می گردند بتوانند این مقصر مطلق القدرت را که رهبر است بشناسند.

6- کار به اینجا که رسید حمید رضا کاتوزیان آنرا رسانه ای کرد و گفت که در برخی محافل شایع است که تغییر نظام سیاسی ایران از "ریاستی" فعلی به نظام پارلمانی باعث کارآمدتر شدن نظام و شفافیت بیشتر خواهد شد. این گروه پیشرو اصولگرا مطمئن بودند که با طرح تعویض شکل نظام از ریاستی به پارلمانی همه مخالفت خواهند کرد و در رأس همه رهبر ضمن مخالفت تشر خواهد زد که جمهوری اسلامی فعلی میراث امام خمینی است و چون طبق نص قانون اساسی موضوع جمهوریت نظام غیرقابل تغییر است؛ لذا طرح تغییر شکل نظام به پارلمانی - حتی در حد شایعه نیز - امری مذموم و مردود است. و کاتوزیان وشرکا فکر کردند که اصولگرایان معترض فرصتی خواهند یافت که مجدداً قدرت مانور محدود خود در برابر رهبری را بجریان بیاندازند.

7- اما - مثل همیشۀ جمهوری اسلامی بلاتکلیف - از قضا سرکنگبین صفرا فزود. و خامنه ای نه تنها از چنین پیشنهاد و شایعه ای برنیاشفت که با آغوش باز هم از آن استقبال بسیار عجولانه ای کرد. و در یک دیدار عمومی غیرمرتبط در کرمانشاه تمایل خودش را به  این تغییر برملا کرد. به این ترتیب بود که نه تنها  مجدداً گروه پیشرو اصولگرایان را شوکه کرد؛ بلکۀ همۀ نخبگان مهم کشور را هم به محاق برد. تا جائیکه هاشمی رفسنجانی بسیار محافظه کار و منفعل عملی را هم واداشت که بلافاصله مصاحبه کند و آن را خلاف نص قانون اساسی اعلام کند. در سوی دیگر اما به هدایت خامنه ای گروه کاسه لیسان الیگارشی خامنه ای با تمام نیرو به صحنه آمده اند که وعدۀ نسیۀ خامنه ای را هر چه زودتر نقد کنند و کلید "ایران کلون انداخته بنام نامی آیت الله العظمی خامنه ای" را بدست های ناپاکش برسانند.

ب- شرح مختصر ماجرا:

1- همانطور که می دانید عمدۀ رژیم های موجود در کشورهای مختلف جهان و در زمانۀ کنونی از دوبخش تشکیل می شوند. اول یک بخش حاکمیتی سمبولیک و غیر مرتبط و دخیل در ادارۀ کشور که در قالب رییس جمهور یا پادشاه تعریف شده و ظاهر می شوند و می توانند موروثی یا انتخابی باشند. این پادشاه موروثی یا رییس جمهور انتخابی نماد وحدت کشور بوده و نقشی کاملاً تشریفاتی و غیر مؤثر در سیاست های جاری کشور متبوع خویش دارد. دوم بخشی که سیاست فعال و عملی کشور را در اختیار دارد و این بخش است که مسئول و مختار هر بد و خوبی است که برای کشور متبوعش رقم می زند.

2- بر مبنای تقسیم بندی بالا حکومت های موجود در جهان؛ سه قالب و صورت بندی مختلف از حکومت ها تشکیل شده است و می شود:

الف- حکومت پارلمانی: در این قالب از حکومت دو بخش سمبولیک و مسئول کاملاً از هم منفک هستند و پادشاه موروثی و یا رییس جمهور تشریفاتی منتخب پارلمان کمترین دخالتی در حوزۀ اختیارات و مسئولیت دولت و نخست وزیر که او نیز از سوی پارلمان های متشکل از احزاب برگزیده می شود ندارد.

ب- حکومت ریاستی: در این قالب از حکومت دو بخش سمبولیک و مسئول از هم تفکیک کامل نشده اند. لذا همان ریاست جمهوری که سمبل وحدت است مسئول ادارۀ کشور هم خودش است و دیگر نفر دومی بنام رییس جمهور یا پادشاه تشریفاتی را در بالای کشورش نمی بیند. البته این نظام های ریاستی هم انواع متنوعی دارد که کامل ترین آن سیستم سیاسی ایالات متحدۀ امریکاست که رییس جمهور مطلقاً قدرت نهایی را در اختیار دارد و مسئول هم است. تا فرانسه که کمی فشل تر از امریکا ولی در همان ژانر است و ....

پ- حکومت استبدادی دیکتاتوری و نهایتاً فاشیستی: در این قالب از حکومت که حتی قالبی بسیار سیال و گونه گون دارد. پادشاهی موروثی، یا رییس جمهوری مادام العمر، یا پیشوایی کاریزماتیک، یا رهبر انقلابی در گذشته و... خودش یا اجدادش یا هم حزبی هایش و یا... قدرت سیاسی را از طریق انقلاب، کودتا، جنگ و ... بدست آورده اند و حالا با استناد به مقبولیت حاکمیت خودش یا اجدادش یا حزبش در گذشته های دور و بی زمان؛ همۀ مقدرات کشور را هم در بخش اول (نقش سمبولیک) و هم در بخش دوم (نقش سیاستگذار و مجری) بعهده دارد و بدون اینکه عنایتی به سازوکار اندیشیده شده در قوانین اساسی و موضوعۀ کشور داشته باشد کشور را بر مبنای میل فردی و غیر پاسخگوی خودش اداره می کند. به این عبارت دقیق تر که: "کمترین فرقی نمی کند که چنین نطام هایی پارلمان داشته باشند یا نداشته باشند و همینطور است در مورد هر جور تمهیدات شکلی دیگری که تعریف شده باشد یا نشده باشد. چون حاکم مطلق همۀ این سازوکارهای تعریف شده در زمانی دور را بمیل و ارادۀ خودش صحنه آرایی می کند و از این تمهیدات، بر علیه کارکرد اصلی آن ها و بیشتر برای توجیه یکه سالاری خودش بهره برداری می کند. رژیم های پهلوی ها در ایران و رژیم های پادشاهی و رییس جمهورهای مادام العمر همۀ کشورهای مسلمان تا کنون نمونه های کم و بیش قابل ارجاعی است از این نوع حکومت ها.

3- با توجه به اینکه سازوکار دونوع رژیم پارلمانی و ریاستی فوق الذکر را همه می دانید دیگر شرحش را تکرار نمی کنم و در این بخش این نتیجه را بیان می کنم که اگر سؤال این باشد که حکومت های ریاستی و پارلمانی چه فرق عمده ای با حکومت نوع سوم (فاشیستی) دارند این خلاصه را می گویم که اگر از حاکم دو نوع  اول پرسش شود که مشروعیت سیاست های متخذه ات را از کجا می آوری. می گوید " از قانون جاری و روز" که بر مبنای آن مسئولیت و اختیار ادرۀ کشور را در دست گرفته ام. ولی اگر همین سؤال را از حاکم فاشیست بپرسی. او پاسخ می دهد که من مشروعیت اقداماتم را از "قانون گذشته" که پدرم یا انقلاب یا کودتا و... مسبب ایجادش بوده است حق خودم می دانم. بعبارت دیگر حاکم مسئول به قانون امروز اشاره می کند و حاکم فاشیست به بی قانونی گذشته که پدرش یا انقلابش یا کودتایش یا حزبش و ... به او داده است.

پ- پایان ماجرا:

1- در شروع رژیم منحوس جمهوری اسلامی؛ رژیم ایران از نوع ریاستی و مأخوذ از سیستم ریاستی کشور فرانسه طراحی شد. و قانون اساسی ایران با این ساده نگری که ولایت فقیه هیچگونه نقشی (چه در بخش سمبولیک و چه در بخش اجرایی) برای خودش - بدلیل شاکلۀ معنایی داشتن فقیه - قائل  نخواهد شد و در امور دخالت نخواهد کرد. و نقش ولی فقیه را در حوزۀ نظارت عام بر روند کلی امور که از شریعت فقه اسلامی تخطی ضد دین نشود یقین داشت. زیرا این تعریف را رهبر انقلاب (خمینی) تصریح کرده بود و به ایمان روحانیان و خبرگان ارتقاء داده بود.  اما عملاً این سیستم نتوانست کار کند زیرا که کشور در حالت سیال و انقلابی و بی نظمی بود و عدم دخالت امام خمینی  در امور باعث فروپاشی ابتدایی سیستم شکل نگرفته می شد . - ولی از حق نباید گذشت که تا حد مقدور در شرایط آن روز ایران عمل هم کرده بود و جز در موارد ارجاعی و بسیار حساس از دخالت روزمره در امور کشور پرهیز کرده بود. و نشانۀ بارزش اینکه دفتر امام خمینی کمتر از 30 نفر مساوی با یک صدو بیستم دفتر خامنه ای پرسنل نداشت -. ضمن اینکه قانون اساسی قبلی در تدوین نظام ریاستی هم به سازوکار قوانین منسجم مشابه وفادار نمانده بود و نوعی نظام پارلمانی را هم همراه با نظام ریاستی وارد قانون اساسی کرده بود. و در حالیکه رییس جمهور توسط آرای مستقیم مردم انتخاب می شد (نظام ریاستی) ولی عملاً فقط نقش سمبولیک را(نظام پارلمانی) یدک می کشید. و نخست وزیر قدرت اجرایی را در دست داشت. بهمین خاطر هم آیت الله خامنه ای بر علیه امام خمینی شورش کرد. زیرا که منتخب مردم بود ولی هیچکاره. چون حتی همان نقش سمبولیک نظام های پارلمانی هم به او داده نمی شد و این خود امام خمینی بود که این نقش را بجبر شرایط روز بعهده گرفته بود.


2- مشکل به اینجا که رسید و جنگ هم تمام شد امام خمینی دستور بازنگری در قانون اساسی را داد. و این بار قانون اساسی جدید با الگو گرفتن از قانون اساسی امریکا نوشته شد. به این معنا که مجدداً با فرض اینکه ولی فقیه نقش سیاسی نخواهد داشت و نه بعنوان سمبل و نه در نقش مجری در سیاست ها و ادارۀ جامعه بعهده اش نخواهد بود و اختیاراتش را فقط صرف صلاح اندیشی و گره گشایی ایدئولژیک از نظام سیاسی خواهد کرد حوزۀ اختیاراتش را تا مطلقیت فرامین و صلاح اندیشی های مکتبی توسعه دادند. و ریاست جمهور را هم بعنوان سمبل و هم در نقش مجری - مثل امریکا - پررنگ کردند.

3- تجدید نظر کنندگان در قانون اساسی در سال 68 کمترین تصویری از "لویاتان"ی بنام خامنه ای در نقش رهبر را نداشتند و گمان می کردند که با تمرکز قدرت های دو گانۀ "سمبولیک و اجرا" در دستان رییس جمهور دیگر کمترین تنشی بوجود نخواهد آمد و کشور با اقتادار رییس جمهور و نظارت بدون مداخلۀ رهبر ایدئولوژیک انسجام سیاسی و ثبات حکومتی خواهد یافت. بعبارت دیگر آنان با تصویر ذهنی - هنوز معصوم از خود روحانی شان - گمان داشتند که رهبر بازوی رفع موانع ایدئولژیک سیاست های اجرایی رییس جمهور و مجلس خواهد بود و بس.

4- و بهمین دلیل هم است که هاشمی رفسنجانی رییس جمهور شد و در غیاب خامنه ای که مشغول طراحی و سازماندهی دفتر 4000 نفرۀ مخوفش بود، سه سال با همین تصویر شلتاق کرد و کشور را بجلو برد. اما هنگامی که خامنه ای همۀ اهرم های غصب قدرت مطلقۀ سیاسی را طراحی کرد و به صحنه بازگشت؛ تازه هم هاشمی فهمید و هم همۀ دیگرانی که هنوز خوش خیال و خوش باور بودند که این غول از چراغ جادوی قانون اساسی مبتنی بر "انشاءالله گربه است" در آمده در مورد رهبر؛ آبستن چه لویاتان وحشتناکی بوده است. ولی دیگر بسیار دیر شده بود و علاوه بر اینکه خامنه ای ستادی بسیار مقتدر و بی رحم را تمهید کرده بود؛ تنها عنصر قادر به دخالت پیش گیرنده از آیندۀ تاریک (هاشمی رفسنجانی) هم نه اراده و نه منفعت لازم را داشت در متوقف کردن لویاتان (خامنه ای) در بدو حرکت بسوی قبضۀ هست ونیست ملت.

5- هاشمی رفسنجانی تسلیم شد و دورۀ دوم ریاستش را به ساز خامنه ای رقصید و تمام کرد. محمد خاتمی هم که عمراً تسلیم است و با اینکه با گرد وخاک بلندی هجوم آورد و خامنه ای را بوحشتی تجربه نکرده دچار کرد؛ اما خیلی زود وا داد و خیال خامنه ای را راحت کرد که قانون اساسی فعلی نقصی ندارد و همه را خاشع و نوکر می کند. تا اینکه این رویگرزادۀ پیامبر آمد و چوپان و فقیر و یک لا قبا در مقطعی گفت "لا". احمدی نژاد فارغ از اینکه کیست و چگونه رییس جمهور شد و چکار کرد؛ یک نکته را دقیق و مطابق با روح قانون اساسی هم خوب فهمید و هم صدایش را بلند کرد. او به خامنه ای خطاب کرد که طبق قانون اساسی مرد "قدرقدرت سیاسی و شماره یک کشور" منم و تو جز کمک بمن و کشور در رفع موانع ایدئولوژی و نظارت اخلاقی؛ نقش و قدرت و سیاستی نباید داشته باشی مغایر اولاً، و مداخله گر ثانیاً. و لویاتان فهمید که هردو رییس جمهور هم صنف و هم عمامه اش آدرس عوضی نشان داده اند به او با تسلیم محض در برابر دخالت های او. لذا به این فکر افتاد که: "اگر روز دیگری یک آدم موجه تر از احمدی نژاد منفور در بین نخبگان بخواهد همین روش سرکشی و فهم دقیق قانون اساسی را برخش بکشد و لشکری قابل بسیج کردن هم داشته باشد کارش زار است و ساخته". پس باید فکری کرد!

6- لذا بفکر تغییر در قانون اساسی افتاد و شایعۀ بی ارزش و معترض کاتوزیان را سریع گرفت و مال خود کرد و جامعه را به واکنش واداشت. اینک بنظر می رسد که "احتمال آیندۀ دور" او در سخنرانی کرمانشاه طولی درازتر از دو سال آینده را بیشتر نشان نمی دهد. و آیت الله خامنه ای اگر بتواند برای "رفراندوم" بعد از تغییرات یک فکری بکند و بتواند آن را هم حذف کند. بدون شک همین فردا آدم هایش را می چید و دستور بازنگری قانون اساسی را صادر می کرد. او می ترسد و تقریباً مطمئن است که اگر رفراندومی حتی کنترل شده هم بگذارد در ایران امروز احتمال جواب نه و شکستش بیشتر از بلی و بردش است. و این تنها دغدغۀ او برای شروع این "کلون اندازی نهایی" ایران نازنین است برای فبرستانی بنام جمهوری اسلامی با قوارۀ کرۀ شمالی.

7- و فرجام بازنگری قانون اساسی دیگر هیچ گونه شباهتی ظاهری هم به نظام های دوگانۀ "ریاستی" و "پارلمانی" نخواهد داشت. و تغییر قانون اساسی فقط منجر به حذف انتخاب مستقیم رییس جمهور از سوی مردم خواهد شد و دادن اختیار آن به مجلس و تمایل رهبری. یعنی شبیه نظام های پارلمانی که بجای نخست وزیر لیدر حزب اکثریت که رییس جمهور یا پادشاه تشریفاتی معرفی می کند. شورای مشورتی رهبر در قالب و تعریف مجلس شورای اسلامی رییس جمهوری را برخواهد گزید که از نظر شکلی همان نخست وزیر نظام های پارلمانی را تداعی کند و چون ایران حزب هم ندارد و در همان کرمانشاه مخالفت صریح خامنه ای با تحزب رقیب را هم شنیدیم لذا مجلس هم اکثریت و اقلیتی نخواهد داشت و این فقط ارداۀ شخص فاشیست (خامنه ای) خواهد بود که یکی از وفادارترین نوکرانش را به این سمت معرفی و منصوب کند. این ریاست جمهور بجا و در نقش نخست وزیر هم همان تمهید کلاه گذاری به اصل لایتغیر "جمهوریت" در قانون اساسی را پوشش می دهد که زمزمه هایش هم شروع شده و کیهان ضمن حملۀ شدید به هاشمی رفسنجانی از همین کلاه برداری پرده برداشت و گفت: که تغییر نظام به سیستم پارلمانی منافاتی با جمهورین ندارد.

ت- تکملۀ دلقک:

1- من این مطالب را بسیار فشرده نوشتم به این خاطر که می بینم باز هم همۀ روشنفکران و کارشناسان و دلسوزان دارند در مورد این حقه و نیرنگ جدید خامنه ای مطلب می نویسند و متأسفانه و مثل همیشه چون با ادبیات و گفتمان و فکر حکومت مدرن و غیر همسنخ با موضوع بحث (جمهوری اسلامی) شروع به تحلیل و تفسیر می کنند؛ لذا در همان محدودۀ گفتمان سیاست روز و مدرن جاری در دنیا دور باطل می زنند و متوجه این موضوع نیستند که لزوماً نمی شود اتفاقات مبتنی بر یک گفتمان کهنۀ پیشاتاریخی مثل جمهوری اسلامی را با ادبیات مدرن و روز و با تکیه بر داده های سیاست مدرن توضیح و علت یابی و عیب یابی کرد. و هر گفتمانی در حوزۀ ادبیات مخصوص زمانه اش است که بهترین توضیح و شیرفهمی مخاطب را بهمراه می آورد.

2- و دو دیگر اینکه خود من بشخصه باور دارم که خامنه ای و شرکای رذلش این آرزو را بگور خواهند برد و عمر سیاسی خامنه ای قطعاً و عمر طبیعی او احتمالاً مجالی برای این فاشیسم اندیشیده را به او نخواهند داد. یا...هو

امریکا در BBC می گوید نوبت شما"ست! در VOA پارازیت می اندازد. نگاهی به امیدهای تازه!

The Fortune Teller



1- هیلاری کلینتون بعد از اینکه در برنامۀ "نوبت شما"ی بی بی سی فارسی به رژیم خامنه ای و مردم ایران پیغام داد که چه به خشم برای رژیم وچه به لطف برای مخالفان رژیم "نوبت شما"ست. و گزارشش را من زود دادم بشما وامروز همه جا پر بود از تحلیل وتفسیر این پیام نهایی "هم سفت و هم نرم برای دوطرف مناقشه در ایران" توسط امریکا و غرب؛ رفت توی برنامۀ طنز تلویزیون صدای امریکا تا آن تهدید صریح و خشنش به حکومت خامنه ای را "پارازیت" بیاندازد که خیلی تابلو نباشد از جهت ممنوعیت تهدید مستقیم یک رژیم سیاسی مستقر در منظر عرف بین المللی. تا مثل همیشه هم پیام صریحش را گفته باشد و هم با شبیه سازی عدم دخالت نظامی در سوریه بدلیل عدم دعوت اپوزیسیون سوری برای دخالت نظامی غرب، بگوید که منظورش دقیقاً "در هنگام دعوت ویاری طلبی مخالفان بود برای دخالت غرب مثل سناریوی لیبی". در حالیکه دیگر همه می دانند که دعوت و عدم دعوت بهانه ای است برای "آیا منافع - هم راستای با مخالفان - جهان پیشرفته دخالت یا عدم دخالت را مفید می داند یا نه". و الا اگر بنا به دخالت باشد غرب آماده است که خودش رأساً هم دعوت کننده باشد و هم میهمان ناخوانده. به این معنای روشن که نیاز به دعوت نامه ای از سوی مخالفان نیست. غرب بخواهد دخالت کند بهانه اش را هم خودش تمهید می کند و دخالت می کند.

2- اما اتفاق مهم در تونس افتاده است. چون با اینکه حزب راشد الغنوشی اسلام گرا بیش از 40 در صد کرسی های مجلس مؤسسان را برده و بیشترین آراء را کسب کرده است؛ لیکن نوع نگاه رسمی این حزب به اسلام عرفی بسیار نزدیک و حتی منطبق است به اسلام اردوغان ترک و یا بتعبیر کینه جوی خامنه ای و شریعتمداری کیهان "اسلام امریکایی". زیرا که راشد الغنوشی و دیگر رهبران حزب اسلامی تونس رسماً اعلام موضع کرده و حجاب اجباری را مردود و آزادی های مدنی و لیبرالیسم اجتماعی را مقبول دانسته اند. این از آن جهت مهم است - ادعای مرا در مورد افول اسلام رادیکال تأیید عملی کرده - که تونس اولین و مدرن ترین کشور از کشورهای متحول شده در بهار عربی است و بطور قطع نوع اسلام معرفی شده اش بسیار تأثیر گذار خواهد بود در سایر کشورها و از جمله مصر و لیبی. به این ترتیب با ورود اسلام سنی میانه رو به صحنه و تقویت هژمونی این نوع اسلام سازگار با آزادی های فردی، هم موضع سلفی های سنی سنخ طالبان و القاعده بسیار تضعیف خواهد شد و هم جمهوری اسلامی شیعه موضوعیت مدل شدنش را از دست داده و به .ایدئولوژی مهجور و منزوی تبدیل و خواه نا خواه دچار دگر دیسی سریع شده و ایران تحت فشار همه جانبه را از فرقۀ حامنه ای - مصباح یزدی پاک سازی خواهد  کرد. و تغییرات وقتی شروع شود دیگر نخواهد ایستاد و نمی ایستد تا روزی که وطن عزیزمان کشوری دارای حکومتی ثابت و مدرن و عرفی شود؛ در آینده ای نزدیک. انشاءالله.

3- در داخل کشور اما بعد از آنکه علی مطهری مجبور شد تا دیروز مانیفست نهایی اش را نطق میان دستور کند در مجلس و آتش بس خامنه ای را از زبان واسطه اش باهنر و شوهر خواهرش بپذیرد - وتا همین جا هم خوب بود و دستش درد نکند - اتفاق خاصی نیفتاده غیر از دو مورد نه چندان مهم:

الف- همۀ اصولگرایان بالفعل در حکومت فعلاً با خونسرد نشان دادن خود و مسخره کردن غرب و تهدید های برنامه ریزی شده و جدید و جدی اش می خواهند لرزش های اندام هایشان را با "مشکلی نیست بی خیال" بپوشانند و این پالس را به سوی مردم بفرستند که این هم یک توطئه مثل انواع توطئه های سی سالۀ مستکبران عالم بر ضد آخوند هاست و بزودی رفع شده و جمهوری اسلامی شادابی و یکپارچگی اش را باز خواهد یافت. در حالیکه خودشان هم می دانند که نخبگان را مطلقاً از دست داده اند و تودگان را نیز که به کرختی و بدبختی کشانده اند در روز بادا - مبادا از منظر خامنه ای - در پشتشان نخواهند دید.

ب- اما خنده دارتر از همه احمدی نژاد است که بعد از تسلیم دریوزه و مجددش در پیشگاه خامنه ای اجازه پیدا کرده است که در یکی از جدیدترین و فقیرترین استان های ایران (خراسان جنوبی) مردمان بیشتری را به دور خودش جمع کند و دوباره هوایی بشود که ظرفدارانی انبوه دارد برای روفتن مخالفانش در دو ثانیه. در حالیکه خودش هم می داند یا مشایی باید به او حالی کند که توده بدون پیشتازی نخبه به میدان نمی آید و اگر هم بیاید و آتش هم باشد نمی تواند بیشتر از زیر باسن خودش - با عذر خواهی از توده ها - را بسوزاند تا  چه رسد به اینکه بتواند همۀ نخبگان درجه اول کشور که مخالف احمدی نژاد هستند را بروبد. و مضحک ترحتی  طبق ادعای فریب و مستأصل  و جدید احمدی نژاد از تاریخ حذف کند. البته این را گفتم که خانۀ پرش را گفته باشم و الا خراسان جنوبی های عزیزی که اطراف احمدی نژاد را شلوغ نشان داده اند یا درد نان داشته اند یا درد شیطنت وبازی جوانان و بچه ها و البته که هر خر دیگری هم در جهان سوم نیازمند "نیازهای اولیه" کاره ای باشد و بمیان توده ها برود از او استقبال به نیاز می شود. یا...هو

۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

هیلاری عریان روبروی خامنه ای لرزان و سه پیش نهاده اش!

The Feast in the House of Levi



1- غرب به رهبری امریکا و سیاست گذاری بریتانیا در حال ترک عراق هستند. البته که این ترک عراق از سوی امریکا بمعنای خروج هژمونی و نرم افزار غرب از عراق نیست و بیشتر شامل خروج سخت افزار جنگی از عراق خواهد بود. این اتفاق در مدتی نه چندان دور در افغانستان نیز اتفاق خواهد افتاد.

2- دیگر این راز پوشیده ای نیست که گفته شود جنگ طولانی غرب در دو کشور عراق و افغانستان اگر نگوییم - بغیر از جنگ های جهانی دوگانه - تنها عملیات، حد اقل می توانیم بجد مدعی باشیم که یکی از پرهزینه ترین جنگ های سال های معاصر دنیای غرب و بویژه برای امریکائی ها بود. هزینه های هزاران میلیارد ها دلاری که نه تنها در کوتاه مدت بلکه در بلند مدت نیز امکان جبران این سرمایه های از دست رفته با تاراج و چپاول و بردن نفت و... هر چه که دوست دارید نام بگذارید توسط مستکبران! شانس کمی دارد.

3- هزینه های غرب بر سر این دو جنگ چنان سنگین و دهشت آور و تأثیر گذار بوده است که یکی از اصلی ترین مؤلفه های بزرگترن و عمیق ترین و طولانی مدت ترین بحران های اقتصادی غرب و جهان را بعد از رکود و بحران اقتصادی پس از پایان جنگ جهانی اول در 1920 را باعث شده است. از سال 2007 تا کنون و ادامه دارد و بسیاری از فاکتورهای بالش و افتخار امریکا را زیر سؤال برده و نابود کرده است.

4- ساده لوحانه است اگر گمان کنیم که غرب بعد از تحمل این همه خسارت جانی و مالی که دستاوردش تنها دو رژیم نیم بند و متزلزل شبه دموکراتیک در عراق و افغانستان است را یکباره رها کند در حوزۀ نفوذ جمهور اسلامی و فرار را بر قرار ترجیح بدهد. بنابراین استراتژیست های غربی هر تفکری اعم از لیبرال و محافظه کار و نئو کان و ... داشته باشند باید به این نتیجۀ بدیهی می رسیدند و رسیده اند که بدون تعیین تکلیف سازمان مدرن "تروریست پرور" سازمان جاسوسی و اطلاعاتی ارتش پاکستان در شاخۀ سلفی های سنی از سویی؛ و جمهوری اسلامی ایدئولوژیک رادیکال و بنیاد گرای شیعی از جانب دیگر؛ ترک منطقه از سوی نیروی نظامی غرب مثال گوشت لخم را در منظر گربه رها کردن است و روز از نو وروزی از نو.

5- لذا غرب نه تنها تمایل دارد برای منافع کوتاه مدت خود نیز رژیم ایران را به مسئولیت وادارد؛ بلکه مهمتر از آن؛ می داند که اگر رژیم فعلی حاکم بر ایران - منظور از فعلی نوع تفکر است ونه شکل و نام حکومت - ایران بر همین پایۀ "نه خود خورم نه کَس دهم / گَنده کنم به سگ دهم" بماند - یعنی نه مردمان تحت حکومتش را راضی و خشنود و ماندگار در وطن و زندگی شاد و... بکند و نه منافع جامعۀ جهانی با محوریت غرب را ملحوظ کند - چوب دوسر مصیبت خواهد بود. کشوری در راه یک مینی بلوک شرق شدن نظیر مصیبت 70 سالۀ کمونیستها و این بار تحت عنوان بلوک اسلامی. و نه تنها عراق و افغانستان را تحت تأثیر قرار خواهد داد بلکه همۀ منطقه و بویژه اسرائیل راتهدید خواهد کرد و جهان آزاد را با چالشی - هرچند ناموفق نهایی مثل الگوی شوروی - ولی بسیار پر هزینه رو در رو خواهد نمود.

6- لذا غرب و به فرماندهی امریکا لخت و عریان به صحنۀ نهایی آمده اند تا قبل از خارج کردن کامل ماشین جنگی خود از منطقه تکلیف خود و جهان را با این دو عنصر تهدید گر کوچک (ISR ارتش پاکستان) و بزرگ (جمهوری اسلامی تحت رهبری آیت الله خامنه ای) یک سره کنند. اقدامات قبلی را که جابجا دیده ام و گزارش کرده ام. و اینک آخرین نمونۀ اینتهدید شفاف لخت و عریان را که شرکت وزیر امور خارجۀ امریکا خانم کلینتون در برنامۀ نوبت شمای تلویزیون فارسی بی بی سی و دعوت رسمی ایشان از ایرانیان به شورش و اعتراض مجدد به رژیم خامنه ای است را معرفی می کنم. 

7- و چون اینک دیگر سناریوی پیشنهادی غرب برای جمهوری اسلامی از سویی و برای ایرانیان از طرف دیگر پیام پنهانی ندارد. پس فقط به پیشنهادات سه گانۀ غرب که در رفتار های تا کنونش شفاف گفته است می پردازم:

الف- جمهوری اسلامی انقلاب را تمام شده فرض و وارد فاز تشکیل حکومت مدرن و مسئول شود. تا نه زحمت جامعۀ جهانی را زیاد کند و نه ملت ایران را بزحمت بیندازد در شکنجه و زندان و کشتار و تبعید و آوارگی. و به این خیمه شب بازی دردناک سی ساله پایان دهد.

ب- اگر جمهوری اسلامی به گزینۀ اول تن نداد؛ ایرانیان بر علیه رژیم حاکم شورش کنند و این بار مطمئن باشند که ما تا آخر پشتیبانی و دخالت خواهیم کرد تا جاییکه از لیبیائیزه کردن ایران هم دریغ نخواهیم کرد حتی اگر این کار به نابودی بخش مهمی از داشته های زیربنایی ایران بینجامد. مثل آنچه که در لیبی کردیم و موفق بودیم.

پ- اگر ایرانیان گزینۀ دوم را انتخاب نکردند [ کماکان در حال دشنام دادن به صغیر و کبیر روحانیان حاکم وعقب مانده و خودشان و رفیق شان و خانواده شان و زمین و زمان ] و در عین حال مشغول روزمرگی های خود هم بودند و اعتراض مؤثری نکردند؛ دیگر نباید انتظار داشته باشند که جامعۀ جهانی (غرب) از تنگ تر کردن حلقۀ محاصرۀ اقتصادی - تا حد محاصرۀ دریایی - و جلوگیری از هرگونه تحرک اقتصادی و مالی جمهوری اسلامی در بدست آوردن در آمدهای نفت و غیر نفت اجتناب کند. فقط به این دلیل که مردم عادی و نه فقط حکومت از تحریم های فلج کننده در رنج خواهند بود.

8- و ما ملت ایران در چه گُه در گُهی گیر افتاده ایم بین حکومت خامنه ای که آب حیات مدرن و توسعه و پیشرفت را برویمان سد کرده و غربی که برایش مهم نیست که کشور ایران و زیر ساخت های آن سالم بماند یا نماند در فردای ایران بدون فاندمنتالیسم مذهبی. و چرا باید ما بخاطر لجاجت و "جنون عظمت" یک آخوند متوهم بنام خامنه ای مجبور از پذیرش دو سر نابودی باشیم. کافی است فقط خامنه ای و یاران اراذل و اوباش باقی مانده اش؛ خنده را آزاد کنند. بازی را حلال کنند. انقلاب سیال و بی ثبات را به حکومت و ثبات ترفیع بدهند و اجازه بدهند ما با عرف غالب جامعه مان زندگی کنیم و آنان نیز مادام العمر حکومت کنند. آیا این خواستۀ زیادی است!؟ در خواست یک "خنده"! یا...هو

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

اطلاعیۀ دلقک ایرانی!+ "اینجا خانۀ من است".

Joseph's Tunic



1- در حدود یک ماه پیش یکی از خوانندگان بسیار عزیز و قدیمی ام کامنتی داده بود و از من خواسته بود که به حال و هوای یک سال پیش وبلاگ برگردم و از روزمرگی به بیان موارد و مسایل عمیق تر عدول کنم. و حتی توصیه کرده بود که از تجربیات این همه سال هایی که بر من گذشته و می گذرد و می تواند مفید باشد استفاده کنم در سمت و سوی مطالب. و البته لطف کرده بود و راجع به دخترانم و اینکه موفق به دیدارشان شدم یانه نگران و پرسشگر بود. من اما کار بسیار زشتی کردم و پاسخ کامنت ایشان را به امروز و فردا افکندم و ننوشتم تا کنون. اینک نیز قصد پاسخگویی به ایشان را ندارم مفصل. فقط خواستم بگویم که ویزای بچه هایم در ایران درست نشد برای انگلیس و من سخت در فشار دوری سه ساله ام از آنان مانده ام فعلاً. هرچند دختر بزرگم را که خارج از ایران است می بینم هر چند وقت یکبار!

2- خوب هم است که یک تجربۀ بودنم در لندن را اینجا بنویسم که هم فال باشد و هم تماشا تا برسم به اصل منظورم از این اطلاعیه. تجربۀ منحصر بفردی که فقط در غربت تجربه کردم و ممکن است برای خیلی های دیگر هم خاطره ای نوستالوژیک منفی دور ونزدیک باشد؛ این است که: "من در لندن وسواس مرض گونه ای پیدا کرده ام نسبت به "کلید خانه"ام. بدین ترتیب که هر موقع می خواهم بیرون بروم از خانه و مستلزم بازگشت با "کلید خانه"ام هستم؛ بطور دیوانه واری به همراه بودن کلید منزلم در نزدم حساس شده ام. بطوریکه هنگام خروج از منزل چند بار چک می کنم که کلید را برداشته باشم. تا جایی این وسواس عمیق وبیمارگونه است که برداشتن کلید از جاکلیدی و لمس آن در لحظۀ خروج و گذاشتن آن در جیبم هم رافع نگرانیم نیست. و تمهیدی اندیشیده ام که در منزلم قابل بستته شدن با یک حرکت نباشد و برای بسته شدن در بعد از خروجم به یکی دو مرحلۀ رفع موانع نیاز باشد تا بتوانم در هر کدام از این مراحل بازدارنده از بودن "کلید خانه ام" در دستم مطمئن شوم. البته تنها یاد آوریم از برداشتن قطعی کلید بخودم و حتی لمس کلید خانه در جیبم به اطمینان کافی نمی رسم. و باید حتماً کلید در دستم باشد که بتوانم آنرا همزمان که لمس می کنم با چشم نیز ببینم و آنگاه مراسم بستن چند مرحله ای در خانه ام را انجام و با نارضایتی توأم با نگرانی بالاخره در را ببندم و بروم بیرون.

3- در توضیح اینکه چرا به این وسواس بیمارگونه و فقط در همین یک مورد هم دچار شده ام، در حالی که در ایران هیچگاه کمترین نگرانی از همراه داشتن یا نداشتن کلید منزلم نداشتم. خودم هم دچار کمی تا قسمتی گنگی و گیجی هستم. ولی گمان می کنم که این وسواس بیمار ناشی از یک ترس روانی عمیقی باشد در من که در ناخودآگاهم هراس دارم که کسی یا سازمانی یا هرچه که اسمش باشد حق دارد و ممکن است تصمیم داشته باشد و بگیرد که مرا بخانه ام راه ندهد. در حالیکه در ایران هیچ قدرتی و هیچ خدا یا بشری را عددی نمی دانستم در جلوگیری از ورود من به خانه ام. هر چند که این موضوع در واقعیت بیرونی عملاً بر عکس است و اینجا چنان قانونمند و چهارچوب دار است که حتی یک مورد هم پیدا نشود در مزاحمت هیچکس اعم از دولت و غیر دولت برای کمترین آزار نسبت به حیطۀ خصوصی شهروند غیر مجرم. و در ایران کاملاً برعکس است و هر ننه قمری بهر علت هم می تواند تو را از بودن در خانۀ خودت هم محروم کند. ولی آن "حس" "اینجا خانۀ من است" در وطن اطمینانی فراتر از قدرت حکومت و مأموران مزاحم همیشگی اش ایجاد می کند که در غربت آن "حس" گم و نابود شده است در من.

4- و این موضوع که سرم شلوغ است و نمی دانم تا کی کمی نامنظم و نا پیگیر - ممکن است - باشم در نظم پست های دوگانۀ روزانه. لذا خواستم پیشاپیش به معتادان وبلاگم به این نظم یک ساله خبر بدهم و بگویم که سرم شلوغ است و ممکن است خیلی منظم نباشم برای پست های پی در پی. البته ترک عادت موجب مرض است و احتمالاً راه حلی پیدا کنم برای نوشتن در شلوغی سر. ولی اگر نشد فعلاً با همین روزی یک پست یا کم و بیش زنده خواهم بود تا آینده ای که من امیدوارم و شما هم همراه باشید. یا...هو

بوی تعفن التماس احمدی نژاد قاطی بوی خون از حرف های اژه ای!

Aurora Triumphans



1- در حالیکه بهترین و مثبت ترین خبر امروز یک نمرۀ برجسته می دهد به علی مطهری و فهرست 86 نفره ای که منتشر کرده اند از نمایندگان باقی بر طرح سؤال از رییس جمهور - در صورت قطعی بودن - اما علاقه مندم که بروم سراغ دولتی که سر بدر و دیوار می کوبد برای برون رفت از عملکرد خانه خراب کن 6 ساله اش ولی تلاش هایش عقیم است. و نه تنها شوقی در موافقانش ایجاد نمی کند بلکه باقی ماندۀ کاسه لیسانش را هم تشویق می کند که هرچه زودتر و دورتر از این بمب کنار جاده ای خامنه ای فاصله بگیرند. دیگر همان یک جوانفکر باقی مانده در روزنامه اش ایران  هم از نفس افتاده. و نه تنها تاکتیک همیشه برندۀ احمدی نژاد در طول قدرقدرتی اش را که زدن سیلی اول و تهاجم بی در و پیکر به حریف بود را از کار انداخته بلکه خود احمدی نژاد را هم واداشته که بعد از اتمام بکاربردن همۀ اصطلاحات و لغات ادبیات لمپن ولاتی؛ به تنها اصطلاح دوزبانه - ترکی و فارسی - باقی مانده در این حوزه متوسل بشود. احمدی نژاد باز خالی بسته و در بیرجند مخالفانش را تهدید کرده که اگر دهان  باز کند و - لابد - از ملت (هواداران احمدی نژاد) بخواهد. آنان در مدت دوثانیه همۀ مخالفان و منتقدان را خواهند روفت و از بین خواهند برد. این دو ثانیه ای که احمدی نژاد در اینجا مصرف کرده است همان "ایکی" ثانیۀ معروفی است که در چند سال گذشته و در ادبیات جوانان رخ نموده است. 

2- در سوی دیگر اما صالحی وزیر خارجه اش را به ریاض فرستاده که در بین خیل عزاداران دوستان عربستان و غرب بپلکد زار؛ و از رژیمی که همین هفتۀ پیش از توطئۀ ترور سفیرش در خاک امریکا توسط خامنه ای به شورای امنیت سازمان ملل متحد شکایت کرده است، منت کشی کند که "ترا بجدتان سعود عبد العزیز بیایید و به جمهوری اسلامی متزلزل و منزوی ترحم کنید و ما را نه تنها ببخشید که با ما مهربان هم باشید." این درست است که احمدی نژاد حق دارد که به دنیا پالس بفرستد که در جنایت های خامنه ای او را شریک ندانند. واین هم حقیقت دارد که صالحی الان 6 ماه است که دربدر دنبال روزنه ای می گشت برای سفر به ریاض و بدلیل تمایل نداشتن عربستان از سویی و جیغ های بنفش امثال شریعتمداری ها از سوی دیگر در داخل موفق نشده بود. ولی از حق نباید گذشت که در این مورد حق با کیهان است و در روابط دیپلماتیک چنین دریوزگی هایی عرف نیست و عقب نشستن در برابر اتهام رژیمی که رسماً در تقابل با جمهوری اسلامی - که متاسفانه نام ایران عزیز را هم یدک می کشد - است در صحنۀ جهانی جز به در ماندگی دولت ایران در مقابل دشمن تعبیر نخواهد شد. 

3- کیهان اما با اینکه مجدداً از احمدی نژاد دوباره اخته شده استقبال کرده و سخنان ضد غرب او در رابطه با کشتن قذافی از سوی ناتو برای جلوگیری از افشای حقایق را کامل و با افزودن "دکتر" به جلو اسم احمدی نژاد پوشش داده است. لیکن بازهم نتوانسته پیام تسلیت پرسوز و گداز احمدی نژاد را به پادشاه عربستان سعودی در قالب آیه های قران و اطلاق خادم الحرمین وآرزوی سلامتی و... برای ملک عبدالله را بر بتابد. لذا با تراشیدن یک شریک جرم دم دستی و آماده که کسی نیست بغیر از هاشمی رفسنجانی؛ به احمدی نژاد ایراد ملایم گرفته که چرا چنین پیغامی را برای پادشاه در حال مرگ و رژیم سعودی در حال سقوط - لابد اسنادش هم در کیهان است و همۀ تیتر های دو ماه گذشتۀ کیهان - فرستاده است. اما برای اینکه نامردی و پلشتی شریعتمداری خدشه دار نشود تیتر مطلب را به نامه های هر دو نفر هاشمی و احمدی اختصاص داده ولی در متن مطلب جز انتقاد های فراوان به احمدی نژاد خبری از نامۀ هاشمی نیاورده است.


3- البته کیهان در یک مطلب عصبی و پرخاشگر و ترسو باز به سراغ هاشمی رفته است در رابطه با اعلان مغایر بودن تبدیل نظام ریاستی به پارلمانی با قانون اساسی؛ و غیر ممکن بودن آن به شهادت نص خود قانون اساسی که جمهوریت را غیر قابل بازنگری ثبت و تأکید کرده است. همۀ این ها را گفتم که بخندید به سرگیجه ای که جمهوری اسلامی گرفته و بیش باد! اما فراز اصلی سخنم که ممکن است کمتر توجه تیزی را جلب کرده باشد از گفتگوی تلویزیونی محسنی اژه ای می آید. آنجایی که گفته است: از آمدن خاوری نا امید شده است. و اگر برنگردد به پلیس اینترپل متوسل خواهند شد. اژه ای اما حرف مهمش این نبوده زیرا که هم او و هم همه می دانند که بین ایران و کانادا پیمان استرداد مجرمین جاری نیست و اینترپل قدرتی جهت مداخله در این مورد را ندارد در خاک کانادا. اینجاست که اژه ای پالس اصلی را فرستاده است. او گفته است: در حال حاضر نیروهای امنیتی در تعقیب سوژه هستند و خاوری باید بداند که نمونه های قبلی در گیر در این قبیل موارد در خارج از ایران عاقبت خوبی پیدا نکرده اند. و خاوری اگر برگردد حداقل بنفع دنیای خودش عمل خواهد کرد. در این فراز از گفتۀ اژه ای اگر کلمات نیروهای امنیتی (بخوان جاسوسان با کاربرد ترور)، عاقبت خوب پیدا نکردن (بخوان کشته شدن) و بنفع دنیای خودش (بخوان زنده ماندن) را کنار هم بگذاریم معلوم می شود که محسنی اژه ای از یک تهدید تروریستی در خاک کانادا نسبت بجان خاوری حرف می زند. یا...هو

۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

اجرای یکی دیگر از مناسک "موش مردگی" در حضور خامنه ای!

Above and Below



1- "نه بابا فلانی آدم حسابی است". و آدم حسابی یعنی کسی که غربی است. من دست به عملیات انتحاری می زنم که فلان تعداد آدم غربی را بکشم که فرزند خودم بتواند برود به غرب و آدم حسابی شود. من بر علیه خودم شورش کرده ام. و...

2- فرایند بسیار پیچیده ای است این فریب از راه "موش مردگی" و راحت نیست مبارزه با آن. داشتم عکس های جلسۀ هیئت دولت در نزد آیت الله خامنه ای را نگاه می کردم. یک مشت آدم دفرمۀ شکلی که بدترین لباس ها و آرایش های طول زندگی شان را انتخاب کرده بودند برای شرفیابی خدمت بالاترین مقام سیاسی کشور. و چهار زانو روی زمینی نشسته بودند که حداقل تمهید یک زیردستی ندیده بودند برای گذاشتن زیر تکه کاغذ مچاله ای که "مثلاً دارند دستورات رهبرشان را ثبت می کنند برای آبادانی کرمانشاه". و...

3- این عکس ها و این فیلم ها را به هر ایرانی و از هر قشر و طبقه و صنفی که نشان بدهی و از آنان سؤال کنی که از دست این جمع چه کاری بر می آید برای خدمت به کشور وشهر و روستایشان؛ اگر نه همه بطور مطلق ولی مطمئنم که اکثریت غالبی پاسخ می دادند هیچ کاری. و در همان حال اگر سؤال را عوض می کردی و می پرسیدی به قیافۀ کدام یک از این حضرات دفرمه می آید که دزدی کلان بکنند. بازهم پاسخ اکثریت مخاطبان بود هیچکس! در یک ساده سازی ریزتر اگر محمود رضا خاوری یا آن مه آفرید خسروی یا هر خر دزد دیگری در این جلسه بود چه کسی می توانست حدس بزند و نشان بدهد که: "آی دزد". چرا؟ چون مردم برای هرکار مثبت و منفی یک الگوی ذهنی دارند بنام "آدم حسابی". وشکل این آدم حسابی شکل انسان غربی است. حالا در یک فرض ذهنی چنین بپنداریم که مرحوم امیرعباس هویدا هم در این جمع بود با آن طراوت و شیک پوشی و گل ارکیده. نشسته بر مبل چرمی گران قیمتی یک وری! و در این حال اگر سؤالات بالا را تکرار می کردی چه در پاسخ خدمت و چه در پاسخ دزدی؛ همۀ جواب دهندگان هویدا را نشان می دادند. زیرا با الگوی ذهنی آنان او بود آدم حسابی.

4- در حکومت مدرن همه چیز وارونه است با نمایش جمهوری اسلامی. رییسان در اداره سخت گیر و با ادبیات "بله قربان" و "خیرقربان" هستند در آراسته ترین و کلاسیک ترین پوشش و لباس عرف جامعه. و رفیقند و خودمانی و راحت جامه در فارغ از کار اداری. در جمهوری اسلامی در اداره و کارخانه و مدرسه و دانشگاه و ... همه رفیقند و خاکی با ادبیات مصافحه و روبوسی و "سلام علیکم حاجی آقا" و "علیکم السلام و بفرمائید بنشینید و گپ و گفت و خندۀ خودمانی". و در فراغت از کار پوشش های آلا مد آنچنانی و ریخت و پاش ها وتبخترها و قیافه گرفتن های فرعونی. می خواهی به تلویزیون بروی برای گزارش کارت بمردم پوشیدن کت سورمه ای با شلوار خاکستری یا بر عکس با جوراب قهوه ای یا بدون جوراب و پیراهن یقه چرک و زلف پریشان از اهم واجبات است. ولی هنگام رفتن به توالت توی اندرونی مصرف ادکلن آرامیس و چانل و کریستین دیور و ... کمترین مناسکی است که فراموش نمی کنی.

5- چه کسی باور می کند آن بخاک افتادگان دریوزه در پیشگاه خامنه ای هر کدام چه ساختمان ها و ویلاهایی دارند در نیس و پاریس و لندن و نیویورک و فرزندان شان در چه وضعی و در کدام کشور غربی مشغول چه کارهایی هستند که مسلمان نشنود کافر نبیند. ولی هی قسم بخور که ای بابا خوردند و بردند و نبینید این موش مردگی حقیر نمایش سادگی. ولی چه کسی باور می کند کاری  - حتی - خلاف و منفی را از این آدم های دفرمه. و...

6- یادم مانده که بمناسبت بیانیۀ پایانی کنگرۀ دوم حزب مشارکت که همۀ آرزوهای بشر را در داخلش جستم؛ یادداشتی نوشته بودم با عنوان از "خاک تا افلاک" - مفصل بود - و نتیجه گرفته بودم در قالب یک توصیه که اگر همۀ این از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را ننوشته بودید و فقط به این بسنده کرده بودید که "بیایید همۀ سالن های کشور را حتی در مساجد مبله کنیم" اصلاحاتی بمراتب ریشه ای تر و ماندگارتر را باعث می شدید به راه گشایی. آیا تمهید 30 عدد صندلی ارج تاشوی فلزی تحصیلی دسته دار برای نشستن وزیران و ریزه خواران و یادداشت سخنان و دستورات گهربار مقام عظمای ولایت مقدور نبود در این جلسه. که بود. اما - این اما مادر همۀ اما هاست - مناسک فریب از راه "موش مردگی" زیر بنای همۀ گرفتاری این نحوست مستولی است. وقتی "آدم حسابی" الگوی ذهنی توده ها نبودی این برد قطعی را داری که نه خدمتگزاری و نه دزد. ملت خودش را می زند به بی خیالی. گفتم که فرایند مشکلی است این تزویر مطلق "پیراهنت را بیانداز روی شلوارت در مراسم رسمی و خودت را خاک آلوده و زشت و غیرقابل تماشا جلوه بده". تا هم خودت خلوتی داشته باشی آنچنانی و هم فرزندت به آرزوی دیرینت رسیده باشد در "مرگ بر غرب" با کیف کوک! یا...هو 

پی نوشت: این پست را باز نشر کردم. چون خوب دیده نشده بود.

۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

ابراهیم حاتمی کیا و آدرس های "نیست در جهان"اش. به بهانۀ تقدیرش از میرکریمی!

The Madonna of Port Lligat



1- تعدادشان زیاد است آن دسته از ایرانیانی که راه سوم را توصیه می کنند. به این معنا که می گویند نه این روش "رو به طالبانیسم" خامنه ای و یاران اصولگرایش درست است و پاسخ روز مشکلات فعلی ایران؛ و نه جایگزین "لیبرالیسم - سکولار" دستۀ مقابل این تفکر. اینان مصر هستند که راه درست راه سوم است. البته تا کنون هیچکدام از اینان مشخصات و مختصات کمّی شدۀ این راه سوم را نه گفته اند و نه تبیین کرده اند. و حد اکثر به نمونه ای بیرونی اشاره کرده اند که راه اردوغان در ترکیه بوده است. 

2- تا همین حدود یک ماه پیش که اردوغان به مصر رفت و آن صراحت شفاف را بکار برد در توصیۀ قانون اساسی سکولار و عرفی به مصریان دنبال ساختار جدید. من هم هنوز مطمئن نبودم که از توبرۀ شعبدۀ این سیاستمدار ترک چه قرار است بیرون بیاید در نهایت. زیرا که او بدنبال تغییر در قانون اساسی ترکیه هم بود و است. و طبیعی بود که همه ظنین باشیم که او می خواهد پایه و اساس قانون اساسی سکولار ترکیه را به قوانین شریعت تغییر دهد. و من خودم بارها از عقب گرد و پسروی ترک ها غصه خورده و بیمناک بودم.

3- اما موضع شفاف اردوغان در این مورد هر گونه نگرانی را از بین برد و معلوم شد که یا ما از ابتدا درست نفهمیده بودیم افکار او را. و یا اردوغان در طول 8 سال زمامداریش متقاعد شده است که حکومت دینی پاسخگوی هیچ نیاز دینی که نیست هیچ. بلکه دنیای مردم و سرنوشت کشور را هم بمخاطره و عقب ماندگی خواهد انداخت.

4- ابراهیم حاتمی کیا برجسته ترین هنرمند این تفکر "راه سوم" در ایران است. نگاهی به فیلم شناسی ایشان نشان می دهد که او بعد از دوفیلم آرمانگرا و اولیۀ "مهاجر" و "دیده بان" افتاد توی خط فیلم هایی که محتوای آن ها مثل خود "حکومت جمهوری اسلامی" گیج و بلاتکلیف است. همۀ قهرمانان فیلم های حاتمی کیا در یک فضای تعلیق رها و آواره و سرگردانند. تا جائیکه هیچ بیننده و منتقدی نمی تواند در پایان تماشای فیلم های حاتمی کیا بگوید که حرف گره گشا و راه نشاندار فیلم ساز چه بود. و حاتمی کیا چه توصیه و راه حلی دارد برای جامعۀ گیج و حیران ایران. او خودش حیران و سرگردان است و فیلم هایش را هم در فضای قهرمانان گیج و بلاتکلیف رها می کند.

5- البته در تعریف هنر متفاوت و فاخر درست گفته اند که: "هنر فاخر هنریست که مؤلف ذهنیت خودش را تمام وکمال حقنه نکند به مخاطب و اجازه بدهد خواننده یا بیننده ضمن مشارکت در پیش بردن قصه؛ پایان خود شخصی اش را داشته باشد در داوری نهایی". اما کار حاتمی کیا از این ورژن "پایان باز" نیست. و فیلم ساخته های حاتمی کیا با پایان بلاتکلیف است که آزار دهنده است. او هم عباس را تأیید می کند و حاج کاظم را به بهانۀ او. و هم سلحشور را بعنوان یک واقعیت مدرن می پذیرد. ولی در عین حال هر دو را تکذیب می کند. او از سنت منجر به طالبانیسم وحشت دارد و از مدرنیتۀ منجر به غرب سیاسی متنفر است. ولی غیر از این دو راه سومی نشان نمی تواند بدهد. زیرا راهی وجود ندارد. و هر آنچه گفته و ادعا می شود بیراهه است. مخلوطی از خدا و انسان شدنی نیست. چون به کشمکش دایمی می انجامد بین حرف آخر را که خواهد زد. باید انتخاب کنی آنکه حرف اخر را باید بزند. خدا یا انسان. اگر خدا را انتخاب کردی لاجرم رو به طالبانیسم رفتن قطعی است. و اگر انسان را انتخاب کردی بخواهی یا نخواهی در جادۀ لیبرالیسمی.

6- اینک اما حاتمی کیا بمناسبت دیدن فیلم "یه حبه قند" رضا میرکریمی و به بهانۀ تعریف از او عقده گشایی بی سابقه ای کرده است نسبت به اصغر فرهادی و فیلم بسیار موفق اش "جدایی نادر از سیمین". جنبه های شخصی قضیه را نه می دانم ونه مورد علاقه ام است که وارد بشوم از قبیل حسادت و رقابت و ... ولی در بستر ارتباط با جامعه و سینما؛ داوری ام این است که حاتمی کیا از خودش و با خودش در رنج است بخاطر حرف هایی که اصغر فرهادی می زند و او (ابراهیم حاتمی کیا) نمی تواند بزند؛ یا به خصلت های شخصی، یا به نوستالوژی های جنگی، یا به آرمانگرایی های پوچ و انقلابی و یا .... چون ابراحیم حاتمی کیا استعداد سینمایی برجسته ایست و اگر بخواهد فیلم "اجتماعی تعیین تکلیف شده" بسازد در رقابت سالم با اصغر فرهادی؛ این توان را دارد. با درود به او. یا...هو

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

حرف های جدید تاج زاده راه گشای پیشبرد کم هزینۀ تغییرات! جدی بگیریم.

Nymph


تاجزاده افزود: 
“اقتدارگراها از هیچ مسأله ای به اندازه اجتماعات مدنی و مسالمت آمیز منتقدان هراس ندارند. بنابرین باید فرصت را برای دور هم نشستن و بحث کردن و انتشار اخبار این نشست ها، مغتنم بشماریم و دیوار هراس را فروبریزیم. اگر جوانان ایران زمین، اعم از دختر و پسر و همه شهروندان آگاه اراده کنند و جمع های کوچک و بزرگ، بسته به شرایط و امکانات تشکیل دهند و عملا در محکومیت رفتارهای غیرقانونی اقتدارگراها بکوشند، اطمینان دارم که جناح حاکم زودتر از آن چه تصور می رود، عقب خواهد نشست و امکان بهره مندی همه ایرانیان از حقوق خویش و نیز تحقق آرمان های آنان را فراهم خواهد کرد.”
 1- ده سال است در داخل خودم فریاد کرده ام و سه سال است آوارۀ دیار غربتم و شب و روز تلاش کرده ام که همین یک فراز از سخن شیرین تر از عسل مصطفی تاج زاده را بگویم که ای مخالفان و منتقدان و روشنفکران: "حاکمیت تحت ارادۀ متحجر آیت الله خامنه ای و شرکاء اینقدر نقطه ضعف و سوراخ سنبه های ریز و در عین حال مؤثر برای گشاد کردن و فروپاشاندن (این بی نظمی جهنمی) دارد که لازم نباشد به حدس و گمان ها و شبیه سازی های کلاسیک فقیه پیشاتاریخ با حکومت های مدرن استبدادی چه در ایران و چه در هر جای جهان متوسل بشویم. و سپس بدلیل عدم تطابق داده های مبتنی بر حدس و گمان مان با واقعیت و بهمین دلیل عدم نفوذ در ذهنیت حسی توده ها و بدون واکنش ماندن آن ها ما را نا امید و مستأصل کند از هرگونه امید به تغییر.

2- و حالا نمی توانید حدس بزنید میزان خوشحالی ام از موضع گیری و درخواست مصطفی تاج زاده که جامعۀ مدنی را به واکنش های هرچه بزرگ و کوچک - ولی در حوزۀ مدنی و زندگی - فرامی خواند. هر عمل کوچک و بزرگ و جمعی که انجام بدهیم و معیارهای دنیای جدید را داشته باشد در حوزه های مختلف زندگی مدرن - بویژه در متفاوت بودن سبک های زندگی و البته هنر و موسیقی و شادی و فوتبال و بطور عام "هیجان در عرصۀ عمومی" - یک گره بزرگ و کوچک به راه تنفس این کراهت تاریخی در قامت رژیم خامنه ای خواهیم افزود و او را به دست و پا زدن خواهیم وادار کرد.

3- به تاج زادۀ کبیر درود می فرستم و این صدای مبارک و صاف و بلندش را تنها راه با کمترین هزینۀ ایرانیان جهت رهایی از کابوس روح الله حسینیان! می دانم. و نه تنها از آن پشتیبانی می کنم و جدی گرفتن آنرا واجب قطعی ایران دوستان می دانم. بلکه آماده ام خودم هم با همۀ توانم در راه عملیاتی شدن آن در هر ورژن دیگری به اجرای آن یاری رسانم. بویژه اینکه مصطفای نازنین با هوشمندی تمام این را هم تبیین کرده است. با سلام مجدد به او:

تاج زاده می گوید که این اقدام سمبولیک پیشنهادی او نافی هیچ حرکت و تلاش فردی و گروهی دیگری برای اعتراض به اقدام های غیرقانونی حزب پادگانی نیست.

با هم دم می گیریم: سلام حاج مصطفی! یا...هو

زور آزمایی جدی مطهری با دوقلوی تک تخمکی خامنه ای و احمدی نژاد! نتیجه؟

Elgin Marbles

Elgin Marbles



1- مجلس هشتم از بدو تشکیل سه گونه نماینده داشت که بترتیب عدد عبارت بودند از الف: اکثریت اصولگرایان "نان به نرخ روز خور". ب- اقلیت اصولگرایان مؤثر و پر زور هتاک و رذل که تسلیم بدون قید و شرط آیت الله خامنه ای بودند و از آنجا به هواداران تیفوسی احمدی نژاد هم تبدیل شده بودند. پ- اقلیت اصلاح طلبانی که نه عرضه و نه خاصیت و نه موقعیت عرض اندام و تأثیر گذاری بر دو گروه قبلی را داشتند.

2- اینک بنظر می رسد با توجه به فاکتورهای بسیار و از جمله موضوع انتخابات بعدی و اتفاقات چند ماه گذشته توسط احمدی نژاد و خامنه ای و ... ترکیب پیش گفته در مورد اصولگرایان اکثریت بهم خورده و باعث تغییر آرایش نمایندگان شده است. 

الف- گروه اوباشان بردۀ خامنه ای برهبری روح الله حسینیان با کم شدن چند نفر از اعضاء به وحدت رذالت مطلق رسیده اند و با گرد آمدن زیر عبای مصباح یزدی و تشکیل جبهۀ پایداری صفوف خود را از هر آدم منصف تری پالوده اند و با شمشیر های آخته آمادۀ روفتن صحنۀ سیاسی ایران از همۀ کسانی هستند که بخواهند در مقابل خامنه ای چون وچرای زیر لبی بکنند حتی. 

ب- بخش خیلی کوچک و قابل شمردنی از اصولگرایان برهبری علی مطهری و از روی راستی و پرهیز از حقارت بیش از این! تصمیم گرفته اند که با احساس خطر "یا اکنون و یا هرگز" جلو حرکت خامنه ای به یکه سالاری کامل و دیکتاتوری پرولتاریا (با پوزش از کارگران محترم. بخوان اراذل و اوباش اسلامی) را بگیرند. دستۀ کوچک اصلاح طلبان مجلس - بتعبیر واعظ مرحوم فلسفی در مورد صفرهای زیاد ملت و یک بودن امام خمینی که این صفرهای زیاد را از قوه به فعل تبدیل کرد - که تا کنون فقط عدد صفر بودند اینک با آمدن یک (علی مطهری) در جلوشان قابل خوانده شدن شده اند در این گروه جدید جا گرفته اند. 

پ- مابقی اصولگرایان که لاریجانی و با هنر و توکلی لیدر هایشان هستند همچنان بزرگترین گروه عددی مجلس را دارند و مواضعی سیال بین گروه حسینیان و گروه مطهری را اتخاذ می کنند، که برحسب سود و زیان و روزمره به یکی نزدیک و از دیگری دور می شوند.

3- همۀ شواهد و قراین نشان می دهد که اینک دست برتر با گروه کوچک علی مطهری است و اصولگرایان اکثریت تمایل بیشتری به پیروزی این گروه در مقابل یکه تازی خامنه ای و دولت دارند. که البته سود انتخاب مجدد شدن نقش پررنگی در این تند شدن موضع اصولگرایان حسابگر دارد.

4- اینک اگر در چنین قابی؛ تحولات امروز مجلس در اعلام وصول استیضاح وزیر اقتصاد و همزمان اعلام وصول استعفای علی مطهری و زمزمۀ به جریان انداختن سؤال از رییس جمهور در هفتۀ آینده را دقیق تر مطالعه کنیم به این نتیجه می رسیم که ده روز آینده روزهای سخت و سرنوشت سازی خواهد بود برای هر دو طرف:

5- پیش بینی و آرزوی من اگر محقق شود؛ گروه حامیان علی مطهری خواهند توانست اولاً وزیر اقتصاد را حذف و ضربه ای حیثیتی در زمینۀ اختلاس 3 میلیارد دلاری به احمدی نژاد و خامنه ای بزنند. اینان البته امیدوارند که به بهانۀ طرح استعفای علی مطهری در صحن علنی مجلس بتوانند هم نمایندگان بیشتری را به هواداری خود وادارند، و هم حرف ها و گلایه های زیادتری را بر زبان بیاورند. و حریف را در موقعیت کیش کامل گیر بیاندازند. و مهمتر اینکه نمایندگان فرصت طلب و ابن الوقت را وادار خواهند کرد که خودشان را یکسویه نشان بدهند و نتوانند سیاست همیشگی هم از توبره و هم از آخور را دنبال کنند. به این معنا که بسیاری از نمایندگان امضاء کنندۀ سؤال از رییس جمهور؛ هم می خواهند امضایشان پای برگۀ سؤال باشد برای نشان دادن به موکلان خود در انتخابات بعدی، و هم می خواهند سؤال طرح نشود بخاطر ترس از رودررویی با آیت الله خامنه ای و حذف همیشگی از چرخۀ قدرت. لذا در موقعیت جدید دیگر نخواهند توانست به این بازی رند و زیرک ادامه بدهند و باید یا امضایشان را پس بگیرند و یا به طرح سؤال تن در بدهند. اگر استعفای علی مطهری رأی نیاورد و قبول نشود، احتمال برد این گروه بسیار زیاد خواهد بود و خامنه ای و احمدی نژاد در ضعیف ترین موقعیت مشترک شان روزهای خیلی سختی را تجربه خواهند کرد. 

6- اما اگر سناریوی گروه علی مطهری دقیق و طبق خواست خودشان جلو نرود. و خامنه ای بتواند با اهرم فشار پروژه های اجرایی در دست دولت و درحوزه های نمایندگی وکلای مخالف و همچنین دادن پول های نقد کلان بصورت رشوه به نمایندگان - در کارنامۀ رحیمی هست این مورد - و تهدید و تکفیر اراذل اوباش جبهۀ پایداری هم وزیر اقتصاد را نجات بدهد و هم مطهری را حذف کند. آنگاه سؤال از رییس جمهور هم منتفی خواهد شد و باید منتظر ورژن دیگری از بازی باشیم که البته تمامی نخواهد داشت برای خامنه ای و احمدی نژاد با توجه به محاصره ای که شده اند با مشکلات هر دم فزایندۀ داخلی و خارجی! یا...هو

۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

پرسپولیس در راه استیل آذین! مهمترین مشکل کشور ما چیست؟ ادبیات ریا و تزویر!

La maja desnuda



1- بارها گفته ام و باز تأکید می کنم که فوتبال یک ورزش و بازی مدرن است. و با سنت های پوسیده نمی تواند آشتی کند و راه برود. در فوتبال امروز ایران دو گروه مدیر و مربی و سرپرست و رییس و ... داریم.

الف- گروهی که مدرن هستند و بنفع فوتبال ریا می کنند و سر دولت را کلاه می گذارند مثل ساکت دیروز و فتح الله زادۀ امروز و عابدینی هر روز.

ب- گروهی دیگر که سنتی هستند و بنفع دولت ریا می کنند و می خواهند سر بازیکنان کلاه بگذارند. مثل فروزنده و رویانیان و امیدوار رضایی و قس علیهذا.

2- فوتبال هیچ کدام از این دو گروه را نمی خواهد. و می خواهد که همۀ دست اندرکاران مدرن باشند، و مدرن و شفاف رفتار کنند؛ و کلک و ریا به هیچ طرف نزنند: نه به بازیکنان وبنفع دولت. و نه به دولت بنفع بازیکنان. اما این آرزو در جمهوری اسلامی غیرقابل دسترس است. چون "ریا" فونداسیون اصلی حکومت روحانیان است. بنابر این ناچار از انتخاب یکی در ترجیح به دیگری می شوند. و در این حالت است که مردان مدرن را انتخاب می کنند که بنفع بازیکنان ریا کنند در برابر دولت.

3- در پرسپولیس اما گروه حاکم از مدیر عامل و هیئت مدیره و مربی و سرپرست از جنس گروه دوم هستند و می خواهند از فوتبال مدرن بنفع دولت سنتی نردبان درست کنند و این شدنی نیست. بودن پروین تاریخ مصرف سپری شده و پنجعلی بدون وزن و نخودی که کمترین وزنی ندارند در فوتبالی کردن ادبیات "گرگم و گله می برم" سرداران و سرسازان نفتی و دولتی؛ مثبت که نیست بلکه بار منفی هم دارد. حداقل توقع بودن یکنفر آدم درشت و مستقل و جسور و بروز است در میان مدیریت پرتعداد "آفتابه لگن هفت دست/ شام و ناهار هیچ چی"که بتواند با ادبیات روز و زبال حال فوتبالیست امروزی با آنان ارتباط برقرار و از منافع و خواسته های آنان دفاع کند. که اولین خواسته شان "معلوم بودن شرح وظایف هرکس است" بجای نگاه "گوشت قربانی" به بازیکنان میلیاردی! و حرمتی که باید داشته باشند.

4- یک مربی خیلی دانه درشت خارجی که چتر منضبط و مدرنش را باز کند به سر بازیکنان بی پناه، از جهت فنی نیست که مفید است فقط. بلکه اهمیتش در این است که چون خارجی و مدرن است همۀ سنتی های بیکاره لُنگ می اندازند در مقابلش بخاطر لهجه و زبان و کراوات و موهای بور کلۀ تاسش! و الا پرسپولیس راه سقوط را ادامه خواهد داد. علی دایی اما بگیر نگیر دارد. نگیرش بلحاظ فنی است که هنوز کارنامۀ قبولی خاصی نشان نداده است در فوتبال ایران. و بگیرش بلحاظ شخصیت مدرن و نامدار و غالب اش در افکار عمومی است که محتمل است فقط بتواند از سقوط بیشتر پرسپولیس جلو بگیرد ونه بیشتر از آن. یا...هو

مرام آقای هوگو چاوز؛ و نامردی حاکمان جمهوری اسلامی! در مرگ قذافی.

Allegory of Virtue and Vice



1- یکی از بالش های هنوز دارای طرفداران پروپاقرص دنیای قدیم در دنیای جدید داش مشتی گری و لوطی گری و مرام و معرفت داشتن است. بدین معنا که هرچند خصیصۀ گردن برای رفیق زیر گیوتین گذاشتن یکی از ارزش های مورد ادعا و مورد طرفدار دنیای قدیم و قبل از مدرنیته است - بهمین خاطر هم دنیای جدید را بعنوان دنیای یک سره مادی و در قید سود وزیان تخطئه می کنند - لیکن در همین دنیای جدید و عصر مدرن هم کم نیستند کسانی که به آدم های با مرام ارزش زیاد و فوق العاده ای قائل هستند. بنابراین می توان اینطور نتیجه گرفت که عنصر "مرام داشتن و لوطی گری" ارزشی جهان شمول و همه زمانی و همه مکانی است، و یکی از عناصر بسیار مثبتی است که از سنت های پیشین باید هم حفظ کرد و هم تقویت کرد.

2- قذافی بالاخره رفت و با بدترین سرنوشت هم مواجه شد. ولی قذافی از هر نظر یک دوست و متحد خوب بود برای جمهوری اسلامی. چه زمانی که در بدترین شرایط جنگی پشت به صدام و اعراب در کنار جمهوری اسلامی قرار گرفت و بیشترین موشک ها و سلاح ها و مهمات مؤثر را به ایران داد و چه زمانی که با کم کردن سایۀ پررنگ امام موسی صدر روشنفکر و لیبرال از سر راه تفکر غالبی چون خامنه ای متحجر و دگم راه حکومت در راه قرون وسطای تمام "امام خامنه ای!" بهترین هدیۀ ایدئولوژیک را - خواسته یا نا خواسته - به جمهوری اسلامی داد.

3- لذا این لوطی گری و داش مشتی گری نبود که در این روزهای سخت و بویژه با توجه به بهانۀ موجه - قابل بل گرفتن - دخالت ناتو اینطور بی حرمت شود از سوی دوستان هم مسلک. شریعتمداری و کیهان بعنوان تنها صدای رسمی آیت الله خامنه ای در ایران زیبنده نبود که چنین پلشت به او پشت کند و با گزینش چهار عدد عکس از قذافی دو سال اخیر و کنار گذاشتن بی نهایت عکس رهبر و رفیقدوست و احمدی نژاد و همۀ ابناء جمهوری اسلامی در همۀ سی سال عمر جمهوری بی جمهور اسلامی، و گذاشتن آن در صفحۀ اول به یکی از کارگران تولید مقاله های شرورش بنام سعد الله زارعی مأموریت بدهد تا هرچه استکبار و جانی و نوکر امریکا و دست نشاندۀ غرب و ده ها صفت بی صفت ذاتی خودشان هم است را حقنه کند به یار غار دیروز و از اسب افتادۀ امروز حکومت اسلامی کلنل معمر محمد قذافی در سر مقالۀ کیهان.

4- باز هم خدا پدر هوگو چاوز ونزوئلایی را بیامرزد که زنده بود در امریکای لاتین تا مرام مردانه نشان بدهد در شهید خواندن قذافی دوست. در حالیکه یک هزارم حالی که حکومت آیت الله ها کرده اند با لیبی قذافی، به چاوز تازه کار نماسیده بوده است حتی یک پاپاسی. روزی که آن مطلب نامردی رفیق دوست را می نوشتم در فریب دادن و امان دادن اولیه و اعدام بعدی فاضل خداداد بخونخواهی نجات خود و برادرش؛ گمان داشتم که این نامردی یک گاف شخصی است از این مرد مؤتلفه. لیکن حالا باید باور کرد که نامردی خوی و خصلت همۀ مردان تراز جمهوری اسلامی است. و این خبر زشتی است برای رفقای داخل و خارج که سنت های قدیمی شرقی هم بتاراج رفته است در حاکمیت سنت گرایان و متدینان! یا...هو

پی نوشت اول:

گویا شریعتمداری هنوز مطمئن نشده که کسی قسم حضرت عباس دیشبش را باور نمی کند با دم خروس روابط صمیمی سی سالۀ حضرت آقا با قذافی. دو باره امشب خودش قلم گرفته و یک سرمقالۀ مزخرف تر دیگری را در فرافکنی همپالکی قذافی بودن جمهوری اسلامی نوشته است.

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

پیشتازی زنان و گودال سقوط خامنه ای! تقدیم به نسرین ستوده در نفی چادر اجباری

The Double Dream of Spring


1- پدر خدا بیامرزم مخالف انقلاب بود و می گفت شاه درست می گوید. و بویژه مرا که سنی در هوای عاقله مردی داشتم و نه جوان احساسی - البته که من عقل درست و حسابی نه داشته ام و نه دارم هم اکنون هم و زیادی سنگین است عقل بر دوش های کودک درونم در پیرمردی حتی - مخاطب اصلی حرفش انتخاب می کرد در نهی از انقلابی شدن. اما شاه چه گفته بود که پدرم تأییدش می کرد. شاه گفته بود: "جوانانی که علیه حکومت من برخاسته اند و شعار می دهند همگی متولدین سال 1324 خورشیدی به بعد هستند. و ندیده اند که ایران چه ملوک الطوایفی عقب مانده و ویرانی بود. که پدرم و من چه خدماتی کرده ایم برای پیشرفت آن تا اینجا".

2- شاه این سخنان را در حالی که چشمانش گرد بود از تعجب بیان می کرد. و با اطمینان صد در صد می گویم که عین همین مفهوم را در سخنان و گفته های همۀ رهبران سقوط کرده - یا در حال سقوط - در بهار خاورمیانه از مبارک و بن علی گرفته تا قذافی و اسد ها و صالح و خامنه ای -بزودی - بوفور می توان یافت. شاهد مثال را از آخرین سقوط کرده و کشتۀ این دگرگونی های سریع یعنی قذافی می آورم. همه اذعان دارند که قذافی و انقلاب 42 ساله اش در لیبی سراسر نکبت که نبوده بلکه در بسیاری از شاخص های مؤثر و کلان مثل درآمد سرانه و توسعۀ نیروی انسانی (آموزش و سواد بالای 80 درصد) لیبیایی ها را به شماره یک منطقۀ قابل مقایسۀ خود ارتقاء داده بود. و انتظار نداشت که با این سطح از خدمات و پیشرفت هایی که نصیب لیبیایی ها کرده بود بخواهند او را سرنگون کنند.

3- اما ماجرا چیست؟ ماجرا به سادگی این است که این رهبران خدمتگزار - در مقطعی از تاریخ کشورشان - به این فرمول بدیهی عنایت و توجه لازم و کافی نداشته اند که: اولاً "انسان ها بطور عام و انسان مدرن بطور خاص "داشته هایش" را خیلی سریع درونی و مال خود می کند و سؤال و خواسته هایش را به "نداشته هایش" ارتقاء داده و متمرکز می کند. و ثانیاً همان انسان پیش گفته و قبل از اینکه خودش را با پدر یا مادرش مقایسه کند که مستلزم بازگشت انتزاعی بگذشته است و ژرف نگری. با همسایه اش و با همسالانش و با هم نسلانش و ... مقایسه می کند که امری رئال و در دسترس و سریع نشان کردنی عینی است. و در خواست های جدیدش را از این فرمول بیرون می کشد و نه از مقایسۀ خودش با پدرش".

4- قطعی می دانم که جمهوری اسلامی بزودی! سقوط خواهد کرد؛ زیرا: "ظرف تنگ و تاریک مغز بی دین خامنه ای گنجایش پذیرش عرف جدید و غالب جامعۀ ایران را ندارد و از دست داده است مطلق". اما سقوط جمهوری اسلامی یک ویژگی و تفاوت معنا داری خواهد داشت با همۀ سقوط های منطقه ای.

5- همۀ سقوط های تا کنون رژیم های بروز نشدۀ منطقه، بدست و محوریت و پیشتازی مردان جوامع شان انجام پذیرفته است - مثل سقوط 57 شاه ایران - و زن ها نقش محوری و پیشتازی نداشته اند در پیش برد این سقوط های پی در پی. اما؛ - و این اما... - سقوط جمهوری اسلامی خامنه ای بدست و محوریت و پیشتازی زنان و دختران ایرانی سرانجام خواهد یافت. بطور قطع!

6- علت و دلیل کاملاً مشخص است. زیرا خامنه ای نخواهد توانست به مردان بگوید: "تمام کسانی که بر علیه سلطانی فقیه من بپا خاسته اند متولدین 1350خورشیدی به بعد هستند و ندیده اند که ایران چه بیغوله ای بوده است و من آبادش کرده ام". چون در واقعیت بیرونی این چنین گزاره ای صحیح نیست و جمهوری اسلامی در هیچ شاخص مردانه ای جامعۀ ایران را ارتقاء نداده است در نسل پسران نسبت به پدران. لذا آیت الله خامنه ای مجبور است گزارۀ "پدران - پسران" همۀ دیکتاتورهای سقوط  کرده را با جملۀ "مادران - دختران" عوض کند. آخرین تعجب ناطق او قبل از پیدا شدنش در گودال تاریخ چنین خواهد بود: 

"همۀ دختران و زنانی که خواهان سقوط من هستند متولدین 1350 خورشیدی به بعد هستند و ندیده اند که زنان ایرانی با چه محدودیت های توسعه ای روبرو بوده اند در زمینه های آموزش و پرورش و ... ". و این گزارۀ درستی است. ولی همان که گفتم دختران هم به مادران خود نگاه نمی کنند قبل از مقایسۀ خود با هم نسلان و هم سالان و همسایگان وهم... خود!" یا...هو