۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

خامنه ای در توهّم امام حسین؛ ایران لوکیشن "صحرای کربلا". خطر! (آژانس در تهران)

Wanderer above the Sea of Fog


1- بازرسان سازمان بین المللی انرژی هسته ای در ایران هستند. وزیر خارجۀ جمهوری اسلامی اینقدر مشتاق به نتیجه رسیدن نتایج این بازرسی جدید با حضور کارشناسان تسلیحاتی و نظامی در آن برای اولین بار است که خودش فتوای تمدید مأموریت بازرسان را اعلام و التماس کرده است. از سوی دیگر در و دیوار همۀ رسانه های انواع و معتبر جهان پر است از تحلیل و تفسیر و گمانه زنی و چه می شود. شما هم بطریق اولی علاقمند بدانستن بیشتر در این زمینه هستید. خوانندۀ. محترمی با نقل قول از نیویورک تایمز هم از من راجع به نظرم و چگونگی پرسیده. و من با اینکه بسیار نوشته ام راجع به مشکلات غرب با جمهوری اسلامی که آخرین آن در همین چند پست جلوتر بوده با نگاهی عمیق به استراتژی امریکا و غرب در مورد خاورمیانه که شاکلۀ آن "تضمین طولانی مدت امنیت انرژی خاورمیانه بسوی غرب" بوده است. اما از جهت اهمیت موضوع و احترام به پرسش این خوانندۀ علاقه مند؛ نظرم را از زاویه ای و ادبیاتی جدید توضیح می دهم.

2- اگر در ایران انقلاب نشده بود باحتمال قریب به یقین شاه ایران در دهۀ 60 شمسی اولین بمب اتمی ایران را آزمایش می کرد و سالها قبل از هند و پاکستان بقدرت اتمی تبدیل می شد، و غرب هم می پذیرفت، و حتی با او همکاری می کرد. مثل هند و پاکستان. از این گزاره می خواهم نتیجه بگیرید که عمق اختلاف غرب با ایران ارتباطی با موضوع هسته ای ندارد. و اصلاً از جنس اختلاف "سیاست محض" نیست. بلکه بنیان مخالفت امریکا و غرب با ایران موضوعی از جنس فلسفه با گرایش تمام بسمت "فلسفۀ سیاسی" است. و بتعبیر آشناتر؛ اختلافی ایدئولوژیک است. بعنوان مثال اگر امروز خامنه ای راضی شود و رسماً اعلام و عمل کند که غنی سازی اورانیوم را در هر غلظتی هم متوقف می کند؛ تنها مشکلی که حل می شود خطر حملۀ نظامی به ایران را دور می کند و نه اینکه بتواند مشکل خامنه ای با غرب را حل کند.

3- پس این بازدید ها برای چیست؟ این بازدید ها از نظر غرب فقط این مصرف را دارد که آیا خامنه ای به خط قرمز غرب چقدر نزدیک یا دور است. یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر جمهوری اسلامی در آستانۀ عنقریب تولید سلاح هسته ای تشخیص داده شود باید اوباما و رهبران غرب بی درنگ از کاخ هایشان به اتاق جنگ بروند و دکمۀ فرمان حمله به ایران را فشار بدهند. اما اگر استنتاج کارشناسان بازدید کننده این باشد که ایران با ساخت بمب اتم فاصله دارد و یا فعلاً قصدی هم برای ساختن بمب ندارد؛ غرب در همان کاخ های سیاسی شان می مانند و اجازه می دهند که خامنه ای به تخریب ایران ادامه بدهد و هر بلایی خواست برسر ملت ایران بیاورد تا روزی که تاریخ مصرفش تمام شود و ملت ایران آزاد بشوند یا نشوند.

4- فقط در یک صورت است که موضوع ایران از روی میز سیاست اضطراری غرب کنار رفته و تبدیل به موضوعی عادی مثل همۀ کشورهای دیگر می شود. و حتی می تواند بمب اتم درست کند و غرب هم مته بخشخاش نگذارد مثل هند و پاکستان. و در آیندۀ نزدیک یحتمل برزیل و.... و آن وضعیت مثالی زمانی است که در ایران انقلاب و هرج و مرج و بی ثباتی سیاسی بپایان برسد و حکومت ایران بشود یک حکومت مسئول و قابل حساب و پیش بینی پذیر مثل همۀ اکثریت قریب به اتفاق کشور های جهان. علامت مشخصۀ اصلی تشکیل حکومت در ایران کدامست؟ آن علامت عبارت از داشتن روابط سیاسی معقول و عرفی با غرب و با اولویت امریکا. بعبارت دیگر تا ایران با هر حاکمی هم با امریکا رایطۀ کامل سیاسی برقرار نکند نشانۀ مشخصی - و البته از نظر و تحلیل من درست است - از غیر متعارف بودن وضعیت سیاسی در ایران است.

5- این واژۀ "راستی آزمایی" که زیاد شنیده و دیده اید دو وجه متفاوت دارد. راستی آزمایی تشکیل حکومت و پایان وضع بی ثبات سیاسی در ایران نیازی به بازدید میدانی و کار سیاسی و مذاکره و مباحثه ندارد و قابل رصد و فهمیدن از هر بعد فاصله ای هم است. کافی است خامنه ای بگوید حکومت تشکیل می دهیم که لازمه اش صدور فرمان عفو عمومی بلافاصله و انحلال همۀ سازمان ها و ادارات انقلابی با اولویت دادگاه های انقلاب و ... تا برسد به انتخابات سالم تر - نه لزوماً دموکراتیک تر - و ... تا دنیا بی درنگ پالس تشکیل حکومت در ایران را بگیرد و نفسی براحتی بکشد و روابط ایران وغرب بحالت معمول همه جا برسد. اما راستی آزمایی "جنگ و حمله را چه وقت شروع کنیم" همین راستی آزمایی است که مأمورین آژانس اتمی دنبالش هستند. گزارش آنان فقط تاریخ حمله به ایران را عقب جلو می کند و نه اینکه ایران را بچرخۀ حکومت هایی که غرب برسمیت بشناسد برگرداند. البته که این موضوع را از همه بهتر خامنه ای می داند و با آگاهی تمام و کمال در حال هدایت ایران بسوی نابودی است. چون او نجات اسلام را در نابودی ایران هم یک پیروزی می داند و انتظار دارد شکستش از امریکا مثل شکست امام حسین در کربلا بتواند قرن ها بعد از این تاریخ نقل دسته های سینه زنی شود. با تعویض صحرای کربلا به صحرای ایران و نام حسین به سید علی. یا...هو

هشدار: طرح برکناری احمدی نژاد یک فریب است؛ خامنه ای باید برود!

Cafe Terrace at Night


1- بعد از اینکه علی مطهری یکتنه احمدی نژاد را بدرستی بی حیثیت و از حیز انتفاع ساقط کرد؛ و باز هم بدرستی انگشت اتهامش را به کانون ام الفساد مدیریت عقب مانده و نظامی و استبدادی و بی تدبیر و ناعادلانۀ خامنه ای نشانه رفت. بنظر می رسد که احمد توکلی در شاخه ای دیگر فعال شده و با توجه و استناد به افتضاح بازار ارز و طلا و در آستانۀ ورشکستگی قرار گرفتن جمهوری اسلامی پروژه ای انحرافی را طرح و مطرح کرده است با نام دهان پرکن "بی کفایتی دولت" و می خواهد با آدرس عوضی توجه ایرانیان را از مسبب همۀ بدبختی های 22 سال اخیرشان یعنی خامنه ای را از بن بستی که گرفتار آمده نجات داده و ایران را بویرانی بازهم بیشتر سوق بدهد.

2- اینکه احمدی نژاد رییس جمهور عوضی و بی کفایتی بوده و است البته شکی نیست. و فقط آنانی در بی کفایتی او شک داشتند و او را مطرح و انتخاب یا انتصاب کردند که خودشان هم در درجات مختلف مثل او بی کفایت بودند. اما - واین اما مهم است - مگر خامنه ای بعنوان رهبر و ولی فقیه تا قبل از احمدی نژاد کم بی کفایتی و بی لیاقتی کرده است؟ حتی اگر از کارشکنی های خامنه ای در دولت مهندس موسوی، شکستن دستور امام در عدم ورود روحانیان به مناصب اجرایی، رودر روی امام قرار گرفتن در ماجرای نخست وزیری موسوی، آن گاف معروفش در تحریف سخن امام در نماز جمعه و پروندۀ امنیتی و قتل های سیاسی رقبا از جمله فرزند امام حاج احمد آقا و ... بگذریم؛ و فقط متمرکز بشویم بحوزۀ مدیریت او در 22 سال رهبری نکبت بارش در جمهوری اسلامی؛ باز هم کوچکترین تردیدی نمی ماند که این خامنه ایست که طبق قانون اساسی "خود بخود معزول" است و باید از قدرت کنار برود.

3- خامنه ای سه سال اول 22 سال رهبری خودش را صرفاً صرف آرایش و سازماندهی و آموزش دفتری کرد که دفتر 20 نفر پرسنل امام خمینی را با دفتری آهنین مرکب از سه تا چهار هزار نفر پرسنل جایگزین کرد. خامنه ای بمحض فراغت از سازماندهی این دفتر مخوف که مشخص بود و است فقط برای دخالت در جزیی ترین امور کشور ایجاد کرده بود؛ وارد فاز عملیاتی بدست گرفتن قدرت مطلقه و تمام عیار ایران شد. او در بدو ورود بفاز اعمال رهبری خودش دولت دوم هاشمی رفسنجانی را زمینگیر کرد و با اینکه دولت اول هاشمی بسیار موفق و توسعه محور حرکت کرده بود؛ همۀ نقشه های او را نقش بر آب کرد. تا جائیکه هاشمی که در بدو شروع کارش و برای غلبه بر مشکبات خزانۀ کاملاً خالی کشور از دولت های غربی اعتبار و قرض های مؤثری گرفته بود؛ او را بجایی رساند که در سال 75 در آستانۀ قطع کامل روابط دیپلماتیک با اتحادیۀ اروپا قرار داد. بعد از اینکه در یک غافلگیری شوک آور ملت ایران به کاندیدای مورد حمایت او ناطق نوری نه گفتند و با آرای انبوه و بی سابقه ای محمد خاتمی را  در دوم خرداد 76 برگزیدند چنان کینه ای از این روحانی متخب مردم بدل گرفت که در هرگامی که او برداشت چندین مانع بلند تعبیه و بوجود آورد. تا آنجا که موفق شد علاوه بر بشکست کشاندن همۀ سیاست های تنش زدای او و پیشبرندۀ کشور؛ شخص اورا نیز در نظر قاطبۀ نخبگان بی حیثیت و شاه سلطان حسین کند. طرفه اینکه هم هاشمی و هم خاتمی تا فروختن منافع کشور به جنون عظمت خواهی خامنه ای خیانت کردند تا او بی آبرو نشود، ولی خامنه ای هیچگاه کینۀ این دو رییس جمهور را از سینه اش بیرون نکرد.

4- زمان که به سال 84 صعود کرد خامنه ای چنان قدرت سازماندهی نصر بالرعبش را گسترده بود و چنان به دقایق سیاست ماکیاولیستی تسلط پیدا کرده بود که دیگر نگذارد شخصیتی مطیع اما کمی عاقل هم بریاست جمهوری برسد. او احمدی نژاد را بر کشید و با آرای سازماندهی شده و مهندسی شده از سوی بسیج و اطلاعات سپاه و اراذل اوباش چماقدار و تقلب در شمارش آرا بدور دوم برد. تا در آنجا با بی حیثیت کردن هاشمی در شبنامه ها و بولتن های محرمانه و فیلم های ساختگی و البته باز گذاشتن دست احمدی نژاد برای تخریب و اتهام و دروغ بر هاشمی پیروز گرداند که موفق شد. حدیث غمبار و تلخ و افتضاح انتخابات سال 88 مشهورتر و بروزتر از آن است که من بخواهم شرح بدهم این رسوایی تاریخی را. و داغ خوانندگان این مطلب را تازه کنم. او نه تنها احمدی نزاد را به ریاست جمهوری رساند و تحمیل کرد، بلکه مکرر در مکرر در جلو تلویزیون و رسانه و جمع و نماز جمعه و خلوت و جلوت او را چنان ستایش کرد که گویی پیامبری یگانه دوباره مبعوث شده بجای محمد امین. او تأکید کرد که دولت احمدی نژاد بهترین دولت تاریخ نه تنها جمهوری اسلامی بلکه کل تاریخ 3000 سالۀ ایران است. او حتی بعد از سرپیچی احمدی نژاد از دستور خودش نه تنها از حمایت او دست نکشید بلکه مجلس بردگان خودش را تحت فشار قرار داد که کاری بفعال مایشاء بودن این مرد بیمار و خودشیفته نداشته باشند. و...

5- احمدی نژاد حداکثر اختیار و توانی که می توانست داشته باشد بیشتر از هاشمی غول و محمد خاتمی نجیب نبود. خامنه ای در حالیکه هردو نفر آنان را با اختیارات فراقانونی خویش در بخش حاکمیتی و انتصابی جمهوری اسلامی و قوۀ قضائیه و حتی استفادۀ ابزاری و غیر قانونی از مجلس شورای اسلامی به بند کشید و شکست شان داد. در حالیکه اگر همین نمایندگان دستچین شده از حامیان نوکر و سرسپرده اش در مجلس هشتم را تحت فشار اره گوز های چپ و راستش قرار نمی داد؛ همین ها هم قادر بودند نگذارند احمدی نژاد کشور را بسوی پرتگاه امروزی برساند. چنانکه هنوز هم بعد از یکسال کش و قوس و همت علی مطهری مجلس نتوانسته است به  احمدی نژاد بگوید اسبت یابوست. و من چه می گویم که خامنه ای معروف به ساده زیست و دست پاک و مخالف فساد و تجمل حتی از رسیدگی به پروندۀ اختلاس رکورد تاریخ جهان بنسبت در آمد سرانه کشورها جلو می گیرد و حاضر نشد یک تشری به پسر محبوبش بزند که این چه فضاحتی است بوجود اورده ای. تازه احمدی نژاد را برکنار کردید با دنیا و سیاست خارجی  احمقانه و فلج کنندۀ هر دولت و ملتی چه می خواهید بکنید. آیا در بین شما چند نفر انسان پیدا نمی شود که بفهمد بخاطر دستمالی (بمب چسکی) نباید قیصریه (میهن) را آتش زد. اگر بما و ملت ایران فکر نمی کنید بخودتان و سعادت فرزندان تان هم نمی اندیشید! فاعتبرو یا اولی الالباب. یا...هو

تاریخچه ای از"اهل ذمّه" شدن ایرانیان بدست خامنه ای در حال سقوط!

Characters and Caricaturas


1- فکر کردم که امشب کمی سربسرتان بگذارم و برای آنانی که طنز ناب را هم دوست دارند یک بازی شکلی بکنم با "جمهوری اسلامی ایران" تا نشان بدهم که ما ایرانیان از جنبۀ فقهی "اهل ذمّه" محسوب می شویم و هربلایی هم سرمان آمده خیلی دور از انصاف و خارق عادت نبوده است؛ و نباید زیاد ناراحت بشویم. چون از ابتدای تشکیل جمهوری اسلامی در فردای رفراندوم وضعیت ما بعنوان اهل ذمه تعریف و ابلاغ شده و در طول سی و سه سال گذشته هم تغییر کیفی نکرده است هر چند که از نظر کمی رشد سرسام آوری داشته ایم.

2- هنگامی که ما با درصد نود ونه درصدی رفتیم پای صندوق های رأی به چیزی که رأی دادیم "جمهوری اسلامی"بود و نه جمهوری اسلامی ایران. از فردای روز رفراندم ما دو پاره شدیم. پارۀ اول "جمهوری اسلامی" و بخش دوم "ایران". آیت الله خمینی دست به ترکیب بخش ایران نزد. یعنی هم دیوان قبلی را با همۀ سازمان بوروکراتیکش که عبارت بودند از دولت و وزارتخانه ها و شهربانی و ارتش و... سرجای خودش در قسمت ایران باقی گذاشت. و اما بروحانیون هم که مجتمع بودند در مربع حزب جمهوری اسلامی بنام های بهشتی و باهنر و خامنه ای و رفسنجانی اجازه داد که آنان نیز دولت اسلامی خودشان را تشکیل بدهند. روحانیون هم دست بکار شدند و همۀ سازمان ها و ادارات و وزارت خانه ها و سایر ارکان دولت و حکومت را از روی مدل ایران شبیه سازی کردند و بوجود آوردند. کمیته بجای شهربانی؛ سپاه بجای ارتش، تبلیغات اسلامی بجای فرهنگ و هنر، جهاد بجای وزارت کشاورزی، دفتر مشاورت در امور خارجه بجای وزارت امور خارجه ، دادگاه های انقلاب بجای دادگستری و ... را ایجاد کردند.

3- روحانیان البته بخش فعلگی و عملگی سازمان اداری ما ایران را شبیه سازی نکردند و بوجود نیاوردند زیرا که فعلگی و عملگی بعهدۀ ایران و ما بود، و روحانیان که خودشان رییس ما هم بودند نیازی به این قبیل سازمان های بدون منزلت و غیر سیاسی و نامؤثر نداشتند. روحانیان مربع پیش گفته بعد از اینکه این طرح دو دولت "اسلامیان و ایرانیان" را اتود زدند؛ دونفرشان ترور شدند و فقط خامنه ای و رفسنجانی از ترورهای مشابه جان بدر بردند و باقی ماندند. این دو نفر بلافاصله دست بکار شدند تا خامنه ای رییس جمهور شود و طرح اتود زده شده را پیاده کند. او نیز چنین کرد و ما ایرانیان در ایران و آن ها اسلامیان در جمهوری اسلامی رسماً شدیم دوشقه از مردمان که شقۀ اسلامی ریاست هم داشتند و شقۀ ایرانی فقط در نقش "اهل ذمه" پذیرفته شدند و می شدند و تنها وجه مشترکمان سکونت گاهمان بود که قطعه خاکی بود که در کتاب جغرافیا و نقشه ها ایران نام داشت. خب کار و رفتار امامان و صالحان و مسلمانان و مؤمنان هم با اهل ذمه کاملاً شفاف و بدون اختلاف فتوا بود. "اهل ذمه" باید ضمن کارکردن و فراهم کردن بساط عیش و نوش مؤمنان وظیفۀ تبعیت کامل بکنند و باید خراج و جزیه هم بپردازند.

4- این سرنوشت که جمهوری اسلامی با صداقت از روز اول برای ایران نوشت بدون حتی یک دقیقه وقفه در تمام سی سال اخیر حاکم بوده و هنوز هم است. البته خامنه ای مقدار زیادی هم به این جمهوری اسلامی ابتکاری خودش افزوده و هم قدرت آنرا در مورد چگونگی رفتار با ایرانیان اهل ذمه مطلق کرده است. و تنها دوفقره از سازمان های ابتدایی جمهوری اسلامی را که هم کار پست و دون شأن روحانیان انجام می دادند را منحل کرده و به دولت ایران سپرده است. یکی کمیته های متشکل از اوباشان و دزدان و قاتلان و قاچاقچیان بود که در شهربانی ادغام کرد و یکی کارگل و شخم و تخم که جهاد انجام می داد و در وزارت کشاورزی ادغام نمود. تنها فرقی که اتفاق افتاده نسبت بزمان خمینی ترکیب جمعیتی جمهوری اسلامی و دولت ایرانی بوده است. به این ترتیب که هرچه زمان بجلو آمده تعدادی از جمعیت جمهوری اسلامی علیرغم جایگاه اهل ذمه داشتن به جمعیت دولت ایرانی پیوسته اند و از جمهوری  اسلامی برائت جسته اند.

5- البته که متوجه هستید که دولت اهالی ذمه بنام دولت ایرانی سرخود رها نشده اند چرا که اهل ذمه صلاحیت ادارۀ امور خودشان را هم ندارند لذا رؤسای ما در دولت ایرانی هم توسط سران دولت اسلامی تعیین شده است و می شود. کار ما اهل ذمه فقط فعلگی است در اطاعت کامل. طرفه اینکه ما در دولت ایرانی باقی مانده از رژیم پیشین چنان درجه دو و غیرقابل اعتمادیم که نه تنها بعد از سی وسه سال بحریم اعتماد رؤسایمان در جمهوری اسلامی پذیرفته نشده ایم بلکه بعد از این هم که همۀ ایرانیان شاغل در زمان شاه بازنشسته شده اند و دق کرده اند و مرده اند؛ وکل رأس و قاعدۀ سازمان ها و وزارت خانه ها و ارتش و نیروی انتظامی و ... دولت ایرانی از تخم وترکۀ خودشان تشکل یافته؛ بازهم این "اهل ذمه" بودن از گردنمان ساقط نشده است. و چه می گویم حتی در همان دو سازمان ادغام شده هم اگر کسی سابقۀ عضویت در جهاد و کمیته داشته باشد "گردن" می گیرد در ادره نسبت بهمکاران خود در وزارت کشاورزی یا نیروی انتظامی. که آره ما اسلامی هستیم و شما ایرانی و اهل ذمه.

6- ما جنگ با عراق را هم با همین ترکیب جنگیدیم. سپاه از جمهوری اسلامی برای اعتلا و سربلندی اسلام و ارتش از دولت ایران برای حفظ وطن و دفع تجاوز دشمن بخاک میهن. ایران البته برای جمهوری اسلامی هم اهمیت دارد. اما نه از جنبۀ خانه و وطن و این قبیل ترهات ایرانی. بلکه ایران برای جمهوری اسلامی نام اردوگاهی است که در آن اتراق کرده اند برای حمله بدشمن بعدی. ضمن اینکه با نام ایران می توانند آدرس پستی بدهند به دوست و دشمن و فاحشه های خیابانی. که ما در ایران مسقر هستیم فعلاً تا حملۀ بعدی و اردوگاه بعدی. ویرانی اردوگاه موقت یا دایم هم موضوع پیش وپا افتاده و گاهی لازم است. نهایت می خواهم این را بگویم که اولاً جمهوری اسلامی خیلی هم کلک نزده بما از روز رفراندم "جمهوری اسلامی آری یا نه" چون نامی هم از ایران نبرده است. و زیاد هم غصه نخوریم که چرا درجه دو و اهل ذمه شدیم. و ثانیاً بگویم که چرا بعد از سی و سه سال هنوز هم ما از هر سازمانی دوتا داریم و اینان قابل ادغام نیستند که هیچ. بلکه مطلقاً سازمان هایی که اسم و چهارچوب شان از زمان شاه مانده دویست سال دیگر هم غیر خودی و بیگانه و اهل ذمه خواهند بود. و این آدرس مشخص که: "هروقت حاکمی با هر ساز وکاری و تحت هر اسم و رسمی در ایران روی کار آمد که اولاً همۀ سازمان های موازی را ادغام کرد و ثانیاً بلافاصله پس از قدرت گرفتن عفو عمومی بدون قید وشرط صادر کرد بدانید که می توانیم به او اعتماد کنیم و بگذاریم کارش را بکند. من هم ایده آل ها دارم. بگذار ببینیم همین کوفت هم انفاق می افتد. بعد شروع کن به لب ورچیدن که جز به دولت مُثُل جمهوری دموکراتیک برابر با اصل "سوئیس" رضایت نمی دهم. خب نده. کی رضایت تو را خواست. من فقط می گویم غصه نخور و شاد باش! یا...هو

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

مطهری چه می گوید: هاشمی رفسنجانی بجای خامنه ای!

Joy Garnett


چنین بنظرم می رسد که اوضاع داخلی ایران در راه "بهترین راه حل ممکن" برای وطن گام بر می دارد و اگر وضع بهمین منوال پیش برود ما خواهیم توانست در سال 91 شاهد بزرگترین تحول اصلاحی در بعد از انقلاب 57 بشویم. اینک سعی می کنم بصورت کاملاً فشرده شما را بسمت و سویی که ایران در حال پیمودن است ببرم و دلایل مهم را اقامه کنم.

1- بارها و با تأکید صد در صد گفته ام که ایران باید از سه مرحلۀ مشخص عبور کند تا بدون اینکه دچار فروپاشی های خسارت بار بشود، از این وضع فاجعه باری که فقط و فقط در اثر نوع نگاه و بی تدبیری تمام آیت الله خامنه ای دچار آن شده است نجات یابد. آن سه مرحله عبارتند از "ثبات"، "آرامش" و "تغییر".یعنی باید ابتدا وضعیت تثبیت بشود تا در اثر ثبات به آرامش برسیم و آنگاه در آرامش تغییرات مورد نطرمان را پی بگیریم.

الف- ثبات: توضیح داده ام که مهمترین مشکل جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل این بود و است که هیچگاه به یک حکومت بماهو حکومت ارتقاء نیافت، و در همان دورۀ جنینی و پر هرج و مرج انقلاب باقی ماند. دلایل آن بی شمار است از جمله عجله در تدوین زودهنگام قانون اساسی در جو هیجان انقلابی، ناتوانی فقه شیعه و فقهای شیعه در استحصال امر متحدثه از احکام اولیه، نوع نگرش فقهی بسیار بسیار بسته و کهنۀ حوزه و آیت الله خامنه ای به فقه اجتماعی و سیاسی؛ و در نهایت وقوع جنگ و کهولت سن آیت الله خمینی که به او اجازه نداد بتواند در مقابل ایلغار کهنه پرستان پیر و جوانی چون محمد یزدی ها و خامنه ای ها مقاومت کرده و پروژۀ دین نوگراتر خودش را پیش ببرد.

ب- آرامش: براحتی یک تصمیم بسیار ساده ای که رهبر جمهوری اسلامی بتواند اتخاذ کند تا جمهوری اسلامی را از وضعیت انقلاب به وضعیت ثبات (حکومت مستقر و مسئول مثل همۀ حکومت های جهان امروز) ارتقاء بدهد و معرفی کند؛ بلافاصله آرامش روانی به جامعۀ داخلی و آرامش حکومت مستقر به جامعۀ بین المللی القاء خواهد شد و تقریباً همۀ مشکلات برون مرزی ایران حل شده و تهدید و ارعاب ها تمام خواهد شد.

پ- تغییر: و آنوقت در چنین وضعیت آرام و با ثباتی است که "تغییر" آغاز خواهد شد و جامعه در یک سازو کار مدنی - ونه لزوماً سیاسی - و از راه بحث و اقناء و رفتار مدنی تغییرات مورد نیاز را مطابق با عرف غالب جامعه به حکومت و حاکمان تزریق و با چالش هایی از نوع قابل کنترل و بده بستان های با افت و خیزهای با دامنۀ سالم تغییرات اجتماعی را به رأس حکومت منتقل و ایجاد خواهد کرد.

2- واقعیت قضیه این است که بغیر از این مسیر هرگونه تکان های شدید تغییرات در وضع فعلی که خودش در بی ثباتی فزاینده است؛ بسیار بسیار زیان بار خواهد بود ضمن اینکه علایمی هم از رغبت جامعه به چنین تنش هایی معلوم نیست و جامعه بدلایل گوناگون نه ظرفیت و نه رغبت و نه موقعیت چنین حرکت رادیکالی را ندارد. بحث دخالت خارجی هم که ناگفته معلوم است چه پروژۀ خطرناکی می تواند باشد. و آیا در نهایت بعد از ویرانی ایران به نتیجه برسد یا نرسد هم خودش محل تأمل است.

3- گفتگوی تازه ای از علی مطهری با روزنامۀ محسن رضایی در حالی منتشر شده است که بطور تصادفی گفتگویی هم کیهان با محمود بهمنی رییس کل بانک مرکزی انجام داده است. این دو گفتگو یکی (مربوط به مطهری) از نظر هم شکلی و هم محتوایی و دیگری (مربوط به بهمنی) فقط از جنبۀ شکلی بسیار مهم هستند و علایمی و پالس هایی از جهت درست را نشان می دهند.

4- اگر خاطرتان مانده باشد چیزی حدود یکسال پیش بود که دورۀ بره کشان احمدی نژاد شروع شده بود و او در مصاحبه ای آفتابه برداشت بروی شریعتمداری کیهان و گفت که "نه شرق می خوانم و نه کیهان". بعد از این حرف بود که آن 9 ماه طوفانی در سیاست داخلی ایران شروع شد و احمدی نژاد هر روز بیش از روز پیش از اردوگاه اراذل و اوباش تیفوسی خامنه ای فاصله گرفت تا جاییکه در اواخر بهار و اوایل تابستان امسال این دو اردوگاه (خامنه ای و احمدی نژاد) شاخ به شاخ همدیگر ایستادند. و باعث شدند شکاف بزرگی در بدنۀ هواداران تیفوسی بوجود بیاید و برادران پریروز به دشمنان خونی دیروز تبدیل بشوند و بارانی از لجن اتهام و دشنام و پرده دری علیه همدیگر راه بیاندازند؛ در دنیای رسانه های مکتوب و شفاهی و مجازی. اما هنگامی که حباب محمود در اواخر تابستان ترکید و اختلاس سه میلیارد دلاری در نقش آخرین میخ تابوت دولت فاسد و مخرب احمدی نژاد عمل کرد؛ احمدی نژاد سعی کرد با توسل به برخی شامورتی بازی های ذاتی خود آب رفته را بجوی برگرداند. لذا مقاوت های مستأصل خودش را ادامه داد تا اینکه فهمید مسجد جای گوزیدن نیست و تسلیم شد، و شروع کرد به حذف مشایی از چرخۀ تصمیماتی که کارش را به اینجا رسانده بود. مصاحبۀ بهمنی با کیهان این علامت نهایی و مشخص را دارد که احمدی نژاد تصمیم گرفته است مجدداً به اردوگاه تمام وکمال خامنه ای بپیوندد و با استفاده از قدرت رسانه ای و سیاسی و هواداران اراذل اوباش او در جبهۀ پایداری مجدداً صحنه های قبل از 9 دی معروف را باز آرایی کند در وحدت رویه با خامنه ای. البته لازم به شرح نیست که این اردوگاه مشترک خامنه ای - احمدی نژاد مطلقاً قدرت و هیمنۀ قبلی (قبل از فروپاشی پارسال) را ندارد. هم بدلیل اینکه بسیاری از حزب اللهی ها منفعل شده اند و هم به این دلیل که خود خامنه ای با علامت های سؤال بسیار بسیار شفاف و تضعیف کننده ای رو در روست.

5- و اینجاست که مصاحبۀ همزمان منتشر شدۀ مطهری در روزنامۀ "ملت ما" اهمیتی دوچندان می یابد. از نظر شکلی به این دلیل که مشخص است اردوگاه خامنه ای بسرعت در حال هزیمت هستند و حالا که مطهری توانسته با استفاده از خلوص خودش و اعتبار پدر شهیدش خامنه ای را مستقیماً وارد مناسبات گفتگویی و رسانه ای داخل کشور کند؛ بقیۀ ناراضیان ترسو و ساکت و محافظه کارتر هم یکی یکی از راه می رسند و با توجه به جسارت و تعهد و آینده نگری و منفعت طلبی و ... مسیر خودشان را در غیر مسیر خامنه ای تعریف کرده و با احتیاط فعال می کنند. شاهکار خادمانۀ مطهری در این مقطع از تاریخ ایران مهمترین حرکت اصلاحی در قالب جمهوری اسلامی بوده است و اگر تداوم یابد - که بنظر من بدیهی است - گشایندۀ "بهترین راه ممکن برای ایران در این زمان" خواهد بود. زیرا که او با طرح مسئلۀ رهبری و ولایت فقیه و تفکیک حقوقی با حقیقی آن در داخل دایره ای که از نظر حزب اللهی ها و هواداران حکومت اسلامی خودی تلقی می شوند و هستند؛ کاری بود که باید انجام می شد و کسی پیش از مطهری جرأت اینکار را نیافته بود. و بزرگترین خطای استراتژیک خاتمی و اصلاح طلبان هم بهمین علت تامه برمی گشت و برمی گردد. فراموش نکنیم که هنوز یکی دو ماه بیشتر نیست که این گفتمان درون اصولگرایی از سوی مطهری کلید خورده است و شک نکنیم که ورود با احتیاط سردار علایی و افروغ و ... حالا محسن رضایی! ناشی از همین جسارت تابو شکنی مطهری بوده است.

6- البته مصاحبۀ مطهری از جنبۀ محتوایی هم نکات جدید و جسور بیشتری دارد و او تلویحاً همۀ جبهۀ مصباحیه - خامنه ای را منفعت طلب و اراذل و اوباش معرفی کرده و مهمتر اینکه تمام قد و بدون لکنت هاشمی رفسنجانی را شاقول درستی یا نادرستی مسیر جمهوری اسلامی معرفی کرده است. و تأکید کرده است که بدون تدبیر هاشمی راه برون رفتی از بحران دوساله وجود ندارد. که معنای برهان خلف آن می تواند جایگزینی هاشمی بجای خامنه ای باشد.

7- طولانی شد ولی این نکته را هم بگویم که تفکر هاشمی هیچگاه در وضعیت عادی نمی توانست بتفکر غالب و رهبری جمهوری اسلامی برسد زیرا که تفکر غالب مطلق در حوزۀ قم و اعضای مجلس خبرگان تفکر خامنه ایست. منتها در حال حاضر و بدلیل شرایط در حال فروپاشی کشور همۀ روحانیان سنتی بشدت ترسیده اند و قدرت تأثیر گذاری در تعیین آینده را از دست داده اند. لذا یا با هاشمی همراهی خواهند کرد و یا در بدترین حالت کنار خواهند کشید و خنثی عمل خواهند کرد. و نقش اصلاح طلبان مذهبی درشت مثل خاتمی در این اوضاع بسیار مهم است که موج ایجاد شده از سوی مطهری را دامن بزنند و مستقیماً خامنه ای را مسئول تمام 22 سال عمر سوختۀ ملت ایران معرفی کرده و به سقوطش کمک کنند. یا...هو

۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

خامنه ای در "اینک آخرالزمان"! همه زنجیر پاره می کنند: چه مثبت و چه منفی!

Massacre in Korea


1- اول این خبر را بدهم که تا چند روز دیگر و ورود به دهۀ فجر (بخوان زجر) می خواهم یک عنوان عمومی و رسمی خودم را معرفی کنم. البته فقط عنوان و نه شناسنامۀ قبل از دلقکی ام را. چون احساس می کنم که یک عنوان غیر از دلقک برای دیده شدن بیشترم مؤثر است. و دیگر اینکه حیف است حالا که همۀ عناوین در صحنه اند عنوان من از صحنه غایب باشد.

2- دوم اینکه دکتر زیباکلام معروف چند روز پیش در مناظره با امینی نامی به او حرف نغزی زده و گفته است: "نخبه که طرفدار احمدی نژاد نمی شود". من در خلوت خودم خیلی با این حرف زیبا کلام خندیده ام و کیف کرده ام. البته نه فقط بخاطر حرفش بلکه بیشتر بخاطر حالتی که زیبا کلام گیر افتاده کلافه و حرف آخر را زده است. حتماً برای همۀ شما هم پیش آمده که با آدم پوچ و پررو و سرتقی بحث کرده باشید و او به هیچ صراطی حاضر به تعقیب عقلانی موضوع نشده باشد و مرتب خودش را تکرار کرده باشد. واکنش مؤدب هر کدام از ما به چنین تحفۀ سرتق و بی منطقی معمولاً "بابا تو دیگه کی هستی!" است. زیبا کلام به امینی گفته تو نخبه نیستی. و امینی گفته که من تحصیل کرده ام و دو تا کتاب نوشته ام. زیبا کلام پاسخ داده که تو اگر دویست جلد کتاب هم نوشته باشی نخبه نیستی چون تو را کسی قبول ندارد و نخبه منم که جامعه هم قبولم دارد. یکی بدو ادامه یافته و امینی از رو نرفته. تا اینکه زیبا کلام از کلافگی زنجیر پاره کرده و گفته بگذار دلیلی بگویم که مو لا درزش نرود در عدم نخبگی تو. و در حالیکه خون خونش را می خورده گفته ببین پسر جان "نخبه که از احمدی نژاد حمایت نمی کند!". و یک آخیش گفته و تکیه داده به صندلیش و افق دوری که بسیار نزدیک است را تماشا کرده است.

3- در جای دیگر اما احمد توکلی زنجیر پاره کرده؛ و در مصاحبه ای گفته است که رحیمی معاون احمدی نژاد رییس دزد هایی است که گذاشته اند مسئول پی گیری مفاسد اقتصادی. و حداقل جرم ثابت شده اش تقلب و دروغ در مدرک تحصیلی اوست. ضمن اینکه یکبار هم که بخاطر فساد در پروندۀ بیمه احضار شده رفته نشسته توی دفتر وزیر دادگستری تا بازپرس شرفیاب بشود و پرونده اش را رسیدگی کند. وتوکلی خندیده تلخ. توکلی به این هم بسنده نکرده و در چندین نوبت متوالی شفاهی و کتبی خیانت احمدی نژاد و بحث عدم کفایتش را مطرح کرده است و حسابی روی دُور احمدی نژاد بگیری افتاده و کار می کند. احمدی نژاد هم البته در کرمان یک گریزی بدون نام زده به توکلی و گفته که برای ورود به مجلس اینقدر جوش و جلا نزن که من تا یک سال دیگر هستم و باید تحملم کنید. از این دعوای حالا دیگر اوج گرفتۀ توکلی با احمدی نژاد دو نکتۀ عبرت و طنز بنظرم رسید که بگویم. عبرتش اینکه: توکلی مبدع اصطلاح "دولت پاک" یا "دست های پاک" است که احمدی نژاد هم از همین زاویه وارد، و فاسد ترین دولت را تشکیل داده است. لذا توکلی هم از نظر بار روانی شخصی و هم از جهت متلک ها و کنایه های دیگران خودش را مقصر می داند در انداختن مسخره ترین و کهنه ترین مفهوم اخلاق فردی به حوزۀ سیاست مدرن. دست های پاک یعنی سیستم بی سیستم و فقط کافی است حاکم آدم خوب و غیر دزدی باشد؛ تا همۀ امور در حد ایده ال اداره شود. اما طنزش مهمتر است و آن اینکه زیباکلام و توکلی نزدیکترین فامیل سببی با هم هستند و دور ترین مخالف فکری هم. ببینید احمدی نژاد چه جانور مفیدی است که توانسته این دو متضاد فکری "یکی لیبرال و دیگری ایدئولوژیک دینی" را با هم آشتی داده و بر علیه خودش متحد کند. مطمئنم که پسر توکلی و دختر زیباکلام که زن و شوهرند بیشترین دعا را می کنند بجان احمدی نژاد در این آشتی فامیلی.

4- زنجیر پاره کردن ها همه جا پر است از خطبه های نماز جمعه بگیر تا روزنامه های اصولگرا و در اختیار جناح های مختلف مثل جمهوری اسلامی و اطلاعات و کیهان و رسالت و ایران که تاخت و تازی می کنند در بی حیثیت کردن همدیگر و رقیب و رفیق که بی سابقه است. تازه به این هم بسنده نمی شود و بولتن های شبانه منتشر می کنند بر علیه همدیگر و نه خرده پاها و خس و خزف. که علیه الماس های دیروزشان که از شدت قدمت در حال مفرغ شدن هستند؛ مثل رییس حبرگان و جامعۀ روحانیت و مالک امام صادق و رییس جبهۀ متحد و ... مهدوی کنی. نامه ها هم ادامه دارد چه مستقیم ودر دنیای مجازی و چه به کنایه و در مطبوعات کاغذی. در جبهۀ منفی اما زنجیر پاره کردن ها بیشتر حالت آه و ناله و التماس دارد که "جان مادرتان بگذارید خامنه ای بماند که این آب خوش خون ملت از گلوی ما قطع نشود". اینرا از این جهت هم مطمئنم که نظامیان و سپاهیان 15 روزی است صحنه را کاملاً خالی کرده اند و دریغ از یک کلمه بعد از آن اره گوز پرسر و صدایی که راه انداخته بودند بر سر هرمز. حتی فعلاً از مانور نیروی دریایی سپاه که طبق وعده قرار بود تا حالا انجام شده باشد خبری نیست. تنها عمل خشن و از روی ضعف و در ماندگی؛ زنجیر پاره کردن پاسداران اطلاعاتی است در یورش به جوانان وبلاگ نویس و غیر سیاسی و روزنامه نگار باقیمانده و دستگیری و شکنجه و حبس و تهدید. با این امید که حالا که خودی ها را چاره ای نیست؛ شکار "نخودی"ها غنیمتند در این وانفسای همه بی تدبیر. یا...هو

اخطار و هشدار به حسین شریعتمداری؛ ارباب خامنه ای در آستانۀ سقوط است!

The Siesta
Noon - Rest from Work

1- بگذار راخت باشیم و صدایت کنم حسین جان. چون هم سن و هم نسلیم و هم یک جورهایی هم قلم. من قلم تند و ایدئولوژیک تو را دوست دارم و تو قلم چکشی و لیبرال مرا. زیرا که هم تو و هم من بسیار از نوشته های یکدیگر نقل و تحریف و انتقاد و استناد کرده ایم در همین یکسالی که من وبلاگ می نویسم و در هر 22 سالی که تو روزنامه در میاوری. من قبول دارم که تو بهترین روزنامه نگار ایدئولوژیک آیت الله خامنه ای بوده ای. با همان هتاکی و خشونتی که آیت الله ارباب دارد در شب هایی که به چهرۀ دراکولا در می آید و نه در روزهایی که در هیبت خطیبی توانا و مهربان دست بر سر یتیمان می کشد.

2- حسین جان یادت می آید که همین ده روز پیش نوشته بودم ایرانیان سیاست فردا را در کیهان امروز تو می خوانند و تو ذوق کرده بودی و با چه افتخاری آن تکه از نوشته ام را با حذف نام تقی رحمانی ولی بدون تحریف برای اولین بار در خبرهای ویژه ات آورده بودی. الان هم باز می گویم که تو شم تحلیل وقایع ات هم خوب است و هم خوب می توانی با چیدن پازل ها به نتایج منتظر نزدیک برسی. البته که این را در اثر تداوم در دسترسی ات به همۀ پرونده های ریز و درشت و اطلاعاتی افراد در طول 20 سال حکومت وحشت ارباب خامنه ای کسب کرده ای. اما هرچه هست استعداد یادگیری ات خوب بوده و است. و اینک دیگر برای خودت لیلاجی شده ای در بو کشیدن اتفاقات در پیش.

3- آنچه که تا این تاریخ انجام داده ای بسیار زشت و هولناک بوده است از نظر من و ما. اما هر چه بوده در جهت گیری تخریبی ات صادق بوده ای. در حقیقت می توان گفت که تا کنون کاتب وحی قدرت "بی مانند در تاریخ" ارباب و رهبرت آیت الله خامنه ای بوده ای نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. هتاک و پرده در و خونریز و بی رحم و بی انصاف و بی مروت و .... و از سوی دیگر همۀ آنانی که مورد هتک و توهین و افترای قلم تو قرار گرفته اند یا بکیفرخواست های روزنامۀ تو بزندان و اعدام و تبعید و شکنجه دچار شده اند، آنچه که تا کنون گفته اند گذشت و فراموشی و عدم انتقام و پرهیز از خشونت و معامله بمثل نکردن بوده است در فردای روز واقعه.

4- تا رسیده ایم به نقطۀ تعیین تکلیف در اکنون تاریخ یا همان روز واقعه. بنابراین می توانیم امروز را آن نقطۀ صفری قرار بدهیم که قرار است هیچکس بجرم خیانتی که کرده بنام خدمت و از جمله تو مورد تعقیب و مجازات قرار نگیرد و حبس و اعدام و نفی بلد نشود. ولی آقای شریعتمداری عزیز اینک هم تو می دانی و هم من و هم ارباب بزرگت خامنه ای که ظرف "جنون عظمت خواهی" دیکتاتور کبیر و خونریز آیت الله خامنه ای سرریز کرده و دیگر جایی برای ماندن ایشان بر سریر قدرت متصور نیست. شم تو البته که نیاز به آدرس من ندارد ولی اگر نشانی هم خواستی می گویم کمی در حرف ها و عمل ها و نوشته ها و برائت جویی های دور و اطرافت دقیق شو.

5- نامه ام را خطاب بتو می نویسم به این سبب که در ابتدای مطلب نوشتم تو شامه ای تیز داری و مثل من می توانی حوادث در پیش را بو بکشی و زودتر از دیگران متوجه بیرق های افتاده یا برپا شده بشوی. و بیرق آیت الله تو افتاده است و عنقریب سرنگون خواهد شد. یا حتی - تو بهتر خبر داری که رهبرت دنبال چگونه در رفتن است و موضوعش رفتن یا نرفتن نیست - سرنگون شده است و فعلاً رسانه ای نمی شود مثل مرگ کیم جونگ ایل "رهبر عزیز" کرۀ شمالی.

6- تمام کنم که خودت استادی از فرح زاد خواندن "ف"ای که من گفتم. فقط خواستم این نکته را یاد آوری کنم در عالم رفاقت که بچه ها می گویند تاریخ 22 بهمن امسال پایان مهلت رحمت با خائنان هم است و هر کسی از آن تاریخ به بعد واقعیت سقوط آیت الله خامنه ای را جدی نگیرد و بازهم بسیاق این 22 سال گذشته مشق کند نباید انتظار نه ببخش را داشته باشد و نه فراموش کن را. پس من این اخطار و هشدار را بشما می دهم که زمان هتک و دشنام و تهمت و افتراء به همۀ انسان های بماهو انسان - البته غیر خودت که می توانی هر عنوانی بخودت بدهی در شأن هر چه هستی - تمام شده و از آن روز به بعد هر حرف بدی که نسبت به هر آدمی بزنی جزو پروندۀ مجازاتت خواهد بود در فردای سقوط خامنه ای بزودی. بعبارت بهتر دیگر حق نداری بعد از آن تاریخ هرچه به ذهن و دل بیمارت می رسد بگویی یا بنویسی و عمل کنی فقط به این دلیل که مطمئن هستی مخالفانت چون انسان ولیبرال و دموکرات و مسلمان و آدمند درروز واقعه تورا خواهند بخشید و کاری بکارت نخواهند داشت.

7- رونوشت برای همۀ روحانیان و بازجویان وبازپرسان و قاضیان و سرداران و سربازان و شکنجه گران و اطلاعاتی ها و آدم فروشان. یا...هو

۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

غرب یکپارچه: حکومت خامنه ای خواهد رفت؛ "باید برود"؛ بهربهای ممکن!

Soft Construction with Boiled Beans


1- من در آستانه و قبل از حملۀ امریکا به عراق طی یادداشت هیچگاه منتشرنشده ای با هدف روزنامۀ بنیان نوشتم که ادعای جرج بوش پسر در مورد هدف از جنگ عراق و ساقط کردن صدام حسین که می گفت برای دموکراتیزه کردن حکومت های خاورمیانه است؛ صادق است. و این استراتژی بشدت دقیق تنظیم شده از سوی نئوکان های امریکایی لاجرم باید تحقق یابد. نه از سر دلسوزی و منافع مردم خاورمیانه که بلکه بدلیل منافع بلند مدت امریکا. استدلال فرموله شده ام هم این بود:

2- در آن سال ها مشخص بود که هم خرس روسی و هم اژدهای چینی در حال بیداری مجدد و تبدیل شدن دوبارۀ دو کشور روسیه و چین به ابر قدرت های جدید و حریف امریکا و غرب هستند. لذا استراتژیست های امریکایی تصمیم گرفتند که تا قبل از بیداری کامل این دو کشور و شاخ شدن مجدد در مقابل غرب انبار انرژی جهان (خاورمیانه) را تعیین تکلیف نهایی کرده و جزو یاران ثابت و دایمی خود به ثبت برسانند. بهمین خاطر هم معتقد بودم که ادعای هدف دموکراتیزه کردن خاورمیانه از سوی بوش پسر ادعایی صادق است. و تحلیل های دیگر که علت اصلی حمله به عراق را چپاول نفت و دارایی های کشورهای مسلمان و نجات اسرائیل و ... می دانست درست نمی دانستم. البته که نفت عامل اصلی این استراتژی بود اما نه در تاکتیک و کوتاه مدت آن هم با عناوینی مثل چپاول و از این قبیل مزخرفات ساختۀ ادبیات چپ که معلوم نیست حتی در سال های جهان نواستعماری هم واقعاً چه مقدار از واقعیت را حمل می کرد.

3- استراتژیست های امریکایی به این نتیجۀ درست باورمند بودند که دموکراتیزه کردن خاورمیانه بطور طبیعی حکومت های آنان را متمایل به غرب و امریکا بعنوان برترین نمونه های تولید کنندۀ "لیبرال - دموکراسی" کرده و خاورمیانه را برای همیشه در اردوگاه غرب نگاه خواهد داشت. بازهم تأکید می کنم نه با هدف انرژی ارزان و چپاول ثروت فقرا و ... بلکه فقط بخاطر "نفس انرژی" که بسمت غرب باشد در بازار قیمت تعیین شده توسط ساز و کار عرضه و تقاضا. درست است که غرب هم مثل هر مشتری دیگری دنبال جنس ارزان می گردد ولی تاریخ اینجور مناسبات دیگر تمام شده بود و اینک برای غرب "خود انرژی" اولویت داشت و دارد نسبت به "قیمت انرژی".

4- استراتژیست های امریکایی البته در نتایج پیش بینی هایشان کمی دچار خطا شده بودند. اول به این دلیل که دموکراتیزه کردن خاورمیانۀ مسلمان را که امری فرهنگی و سترگ و زمان بر است خیلی مکانیکی و سریع ممکن دانسته بودند. و دوم اینکه هم آن ها و هم تاکتیسین های روزشان در حوزۀ سیاسی و نظامی خیلی ساده انگاری کردند و سقوط سریع صدام حسین را جشن نهایی گرفتند. بنابراین رسیدن به هدف نهایی "مرکز انرژی جهان" در اختیار و دوست امریکا و غرب را؛ دشوارتر از خوش خیالی خویش یافتند. اما - و این اما کلید همۀ اتفاقات تا حالا حادث شده و قابل انتظار در آینده نیز است - استراتژی درست اولیۀ امریکا و غرب را دچار خدشه نکرده است. بتعبیر دقیق تر اینکه غرب برهبری امریکا "باید" بهر قیمتی هم شده چه بزور یا رغبت بتوانند "خاورمیانه" را در کنار و همراه خود تعریف کنند و نگهدارند و ببینند.

5- امریکا که در ابتدا فکر می کرد با سقوط سریع صدام حسین در عراق خواهد توانست در عرض یک برهۀ زمانی کمتر از ده سال از عراق یک کشور مدل و "مدینه فاضله"ی عربی برای الگوگیری سایر اعراب منطقه درست کند. و ایران نیز بطور بدیهی و طبیعی - ریاست جمهوری خاتمی این آدرس را درست نشان می داد و تقویت می کرد - به این پروسه هم خواهد پیوست و هم آن را تقویت خواهد کرد؛ امیدوار بودند که در رسیدن به پایان دهۀ اول قرن بیست و یکم هدف نهایی "رسیدن به خاورمیانۀ دوست" را فتح کرده و خیال شان را راحت کرده باشند؛ اینک در نیمه راه هدف هم نیستند و اوضاع بدتر از سال 2001 نشده باشد بهتر هم نشده است. ایران رادیکالیزه تر شده، عراق بعد از صرف هزینه های نجومی اوضاع بی ثباتی دارد، بقیۀ کشورهای منطقه نه تنها بسمت غرب دموکراتیزه نشده اند بلکه درحال رادیکالیزه شدن اسلامی در ضدیت با غرب هستند و مهمتر اینکه خرس روسی و اژدهای چینی هم به اندازه ای بیدار شده اند که هرم نفس هایشان پشت گردن غرب را بسوزاند.

6- پس به این ترتیب که همه چیز ظاهراً در خلاف جهت خواست امریکا و غرب جلو رفته باید کار را تمام شده فرض کرد و منتظر بود که امریکا و غرب باخت خودشان را قبول کرده و دمشان را بگذارند روی کولشان و با فراموش کردن "خاورمیانه" به خانه هایشان برگردند. یک روایت که روایت آیت الله خامنه ای و القاعده باهم است؛ بر همین باور هستند و همین را می گویند. آنان می گویند امریکا در اهداف تاکتیکی اش موفقیت لازم را بدست نیاورده و ناچار است از هدف استراتژیکش هم عدول کند و بزودی منطقه را ترک کند. اما روایت دوم را غرب و امریکا دارند. آنان مدعی هستند که با همۀ خسارت هایی که در اهداف تاکتیکی متحمل شده اند و با همۀ عدم موفقیت هایی که نصیب شان شده است. اما از استراتژی (خاورمیانه مرکز انرژی را رو به غرب نگهدار)شان دست نکشیده اند. یعنی نمی توانند دست بکشند. چون اگر از هدف استراتژیک شان دست بکشند و آن را برقبای درحال گرم کردن نهایی چین و روس واگذار بکنند کمتر از خودکشی نخواهد بود. لذا بازبان و بی زبان اعلام می کنند که غرب بهر قیمتی که شده باید جریان آزاد انرژی خاورمیانه بسوی غرب را تضمین شده بکند و بداند. و می کند.

7- می خواهم این نتیجه گیری را بکنم که موضوع ایران و خاورمیانه برای امریکا و غرب موضوع "شد که شد نشد که نشد" نیست که جمهوری اسلامی یا برخی از اپوزیسیون تصور می کنند با اندکی پافشاری دیگر یا جمع کردن طومار و امضا و از این قبیل قابل رفع و رجوع باشد. بلکه موضوع خاورمیانه و در رأس آن جمهوری اسلامی بعنوان "پروژۀ مرگ و زندگی" تعریف می شود در اهداف استراتژیک غرب. و تا روزی که مشکل ایران در بازگشت مجدد به باشگاه سیاسی جهان - مهمترین اولویت تاکتیکی امروز غرب -  اتفاق نیفتد امریکا و غرب موضوع ایران را از روی میز برنخواهند داشت. البته که من وما هم منافع ملت ایران را در همسویی با غرب می دانیم و لذا بدون توجه به اینکه غرب دنبال منافع خودش است ما هم در تلاش هستیم که منفعت حد اکثری ایرانیان را تحصیل بکنیم. این گزارۀ صد در صد غلطی است که سود یکی همیشه با زیان دیگری همراه است. در این معامله غرب سود دراز مدت می جوید و ما هم منافع خودمان را در رابطه و آشتی با غرب. و پرواضح است که بخواهیم قبل از روز واقعه و فاجعه حاکمان به ایران دست از لجاجت زیان بار و ضد گفتمان جهانی خویش برداشته و از بروز فاجعه جلوبگیرند. زیرا افسار غرب بغیر از همان استراتژی "باز نگهداشتن دروازه و جریان انرژی خاورمیانه" بسوی غرب، از هیچ سیاست و حزب و تاکتیک و دموکرات و محافظه کار و نئوکان و ...  خودشان پیروی نمی کند و نخواهد کرد. تا چه رسد از مقاله های آتشین اپوزیسیون! یا...هو

بازار دلار و طلا کمتر اقتصادی و مطلقاً سیاسی است و مهار نخواهد شد. احمدی نژاد دروغ می گوید.

The Feast of the Gods


1- احمدی نژاد بالاخره بعد از یکماه سکوت در مورد بازار ورشکستۀ ارز و طلا، و در حاشیۀ سخنرانی اش در کرمان یک جمله هم راجع به این افتضاح حرف زده و گفته است: " من بعنوان مطلع می گویم که اوضاع اقتصادی کشور خوب است و جای نگرانی نیست" او احمدی نژاد سپس التهابات (بخوان افتضاحات) بازار ارز و طلا را به عوامل غیر اقتصادی مثل رسانه ها و جنگ روانی و دلالان و رقبا نسبت داده و خواسته است اطمینان بدهد که بر اوضاع مسلط است. احمدی نژاد مثل همیشه هوشیاری خودش را در انتخاب کلمات نشان داده و با انتخاب کلمۀ "مطلع" بجای واژۀ "مسئول" خواسته است این پالس تأکیدی را بفرستد که التهابات بازار از جهت فاکتورهای اقتصادی - که او از آن مطلع است - قابل توجیه و شناسایی نیست؛ و پرواضح است که در حوزۀ سیاست "من احمدی نژاد" کاره ای تأثیر گذار نیستم.

2- احمدی نژاد که می داند بازار ارز و طلا با اقدامات دولت کنترل نخواهد شد و پس از شوک اولیه که باعث توقف معاملات و سقوط نسبی قیمت ها می شود؛ مجدداً بازار به تلاطم خود باز خواهد گشت. او با علم بر اینکه هر مسئله ای در ایران یک وجه پررنگش به حوزۀ "سیاست محض" و بی ثباتی سیاسی مربوط است؛ مخصوصاً از منظر یک مطلع اقتصادی و نه مسئول سیاسی - شأن اصلی هر رییس دولتی - سخن گفته است که عدم موفقیت ترفند جدید بانک مرکزی تحت عنوان مسخرۀ "تک نرخی کردن ارز" در روزهای پیش رو را از گردن خودش ساقط و آن را بحوزۀ سیاست که در اختیار مطلق آیت الله خامنه ایست مربوط نشان بدهد. و محتمل موافقتش با افزایش سود سپرده ها را نیز - پس از مقاوت اولیه - از این منظر انجام داده است که در روزهای آینده که این سیاست پاسخ لازم را نگرفت - نمی گیرد - سرکوفت بزند بمخالفان و همکارانش که دیدید من می گفتم این وضع به سود بانکی ارتباط ندارد.

3- واقعیت قضیه هم درست است چون اصل مشکل پیش آمده برای بازار ارز و طلا از حوزۀ اقتصاد صرف نمی آید که با درمان های اقتصادی قابل رفع و رجوع باشد. چون در حوزۀ اقتصاد ایران کمترین تغییری رخ نداده است در یکماه اخیر. نه هنوز تحریم های جدید شروع شده است و نه هنوز از رسیدن ارز به خزانۀ کشور جلوگیری شده است. آثار اقتصادی تحریم ها تازه پس از شش ماه تا یکسال - بسته به تدبیر دولت و ذخایر ارزی و از این قبیل - بعد از اجرایی شدن تحریم ها قابل مشاهده و استناد است.

4- چنین بنظر می رسد که مشکل بازار ارز و طلا با فرصت طلبی و شیطنت دولت شروع شده ولی ادامه اش و از کنترل خارج شدنش مربوط به سیاست شکست خوردۀ ایران در برابر غرب باشد. یعنی در بدو امر احمدی نژاد برای تأمین کسری بودجۀ خود و بالابردن توان توزیع پولش در آستانۀ انتخابات تزریق دلار به بازار را در پیش گرفت تا دلار کمی گران شود و بانک مرکزی با ورود به بازار گران شده ریال بیشتری جمع کند برای مصارف خاص. این همان شروع و موج اول گرانی ها بود که دلار را بمرز 1300 تومان رساند. اما زمان که به این تاریخ رسید بازار از کنترل خارج شد و بهمنی هرچه دلار روانۀ صرافی ها کرد عطش جامعه فرو ننشست و قیمت دلار و مسابقه اش با طلا قصد توقف نداشت. علت این بود که مردم علت سودجویی ابتدایی دولت در شروع بازی را باور نکردند و علت گرانی را با تهدید های غرب گره ذهنی زدند. وقتی این علت یابی از دولت به خارج مرزها و سیاست های جهانی تغییر پیدا کرد دلار دیگر نایستاد و نمی ایستد تا روزی که بازار علامت سیاسی برعکسی بشنود از سوی جامعۀ جهانی.

5- و چون چشم انداز علامت مثبت از سوی سیاست جهانی در حد صفر است لذا بسیار بسیار بعید است که حکومت بتواند بازار ارز و طلا را مجدداً بکنترل در بیاورد. مگر اینکه دولت بخواهد دست بخود کشی بزند و چنان مقدار ارزی از ذخایر کشور را وارد بازار کند که بقالی ها هم شروع کنند به فروش ارز بقیمت دولتی. این هم البته کمی بعید است. به این دلایل که اولاً معلوم نیست - و هیچکس بغیر از چند نفر در دولت - نمی داند که حساب و کتاب ارزی کشور در چه بالانسی است. و آیا ادعای احمدی نژاد همیشه دروغگو در مورد ذخیرۀ صد میلیاردی کشور درست است یا نه. ثانیاً احمدی نژاد هنوز یکسال و نیم دیگر از عمرش باقی است و نمی تواند ذخیره هایش را بصفر مطلق برساند و کشور را ورشکسته کند- قصدی که گذاشته برای آخرین ماه های رفتنش و واگذاری ایران ورشکسته به رییس جمهور بعدی - و ثالثاً او می داند که سیاست های لجوجانۀ خامنه ای که با بازی های کودکانۀ خودش (احمدی نژاد) کشور را به اینجا رساند، در ماه های آینده اوضاع بسیار سختی را برایش رقم خواهد زد از جهت کسب درآمد های ارزی. یا...هو

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

یک نخبۀ مزدور دیگر از امتحان خامنه ای قبول شد: دکتر پیروز مجتهد زاده!

Portrait of Dr. Gachet


1- احمدی نژاد خودش و تعدادی آدم محلی بعنوان عمله و اکره؛ تحت نام وزیر و وکیل و مدیر دارد که در نوکری مشترک  شان برای شخص او و شخص خامنه ای - گاهی هم دچار نوسان می شوند البته  که نوکری کدام مقدم است - ایران را در بهترین سال های درآمدهای ارزی و اقتصادی به ویرانی و آستانۀ جنگ کشانده اند. این دور و بری های احمدی نژاد که جنسی لمپن از نوع خودش دارند نه در سطح ملی و نه درسطح منطقه ای و جهانی دارای اعتبار و شناخته شده هستند و بهمین دلیل هم کسی آنان را خیلی جدی نمی گیرد و حرف هایشان مبنای تحلیل های واقع بینانه و تصمیم های نهایی قرار نمی گیرد. احمدی نژاد که تلاش پرریخت و پاشی را کرد از کانال مشایی تا تعداد معدودی هم شده نخبۀ مورد شناسا و معتبر برای دولتش در داخل و خارج فراهم کند؛ موفق نشد. و خوشبختانه قاطبۀ نخبگان نامدار و قابل حساب فریب ترفند احمدی نژاد را نخوردند ووارد بازی سراسر باخت او برای وطن نشدند. جز سه نفر تاکنون که عبارتند از: الف- دکتر حمید مولانا در زمینه رسانه و تبلیغات. ب- دکتر جمشید پژویان در اقتصاد. پ- دکتر پیروز مجتهد زاده در موضع سیاست خارجی.

2- از سه نفر ذکر شده من با دونفر نخست کاری ندارم در این مطلب. چه حمید مولانا که بدلیل اقامت پنجاه ساله اش در پایتخت امریکا و تدریس و پژوهش چهره ای بین المللی است و فعلاً حصه اش را گرفته و بنیادی راه انداخته و مثل امام مهدی غایب است و از خیانت های پشت پرده اش خبر ندارم. و چه جمشید پژویان که گویا در ارتباط با وزیر و وکیل شدن شاگردانش در دولت احمدی نژاد پستی نه چندان جدی در مشاورت احمدی نژاد گرفته و تا کنون هم حمایت مستقیمی از عملکرد احمدی نژاد نکرده و اظهار نظرهایش بیشتر در حوزۀ کارشناسانه بوده است و نه حوزۀ سیاست محض. ضمن اینکه نامبرده چهره ای حداکثر ملی است و در خارج از ایران شناخته شده نیست. بنابراین موضوع اصلی این نوشته مربوط است به دکتر پیروز مجتهد زاده که ایشان هم 40 سال مقیم خارج بوده و چهره ای نسبتاً شناخته شده است در زمینه های تخصصی خویش.

3- نمی خواهم وارد تحلیل شخصیت فرصت طلبانۀ مجتهدزاده بشوم و شرح بدهم که ایشان در عمر جمهوری اسلامی چگونه چونان گربۀ مرتضی علی رفتار کرده و همیشه روی دوپای منافع خودش فرود آمده است؛ در دولت هاشمی با مواضع تعامل با جهان در دولت خاتمی با موضع منافع ملی ایران و اینک در دولت احمدی نژاد با رویکرد تقویت موضع نفرت از جهان و سوق دادن میهن بسمت نابودی و جنگ. و چنین شرحی را بموقع فرصت مقتضی می سپارم و البته کامنت هایی که خواهید نوشت از اطلاعاتی که دارید مستند از این مرد نخبۀ هزار چهره و بی پرنسیپ مشخص. من در اینجا فقط به آخرین گفته های روز ایشان در مورد رویارویی جدید ایران و غرب اشاره ای گذرا خواهم کرد تا نشان بدهم که چگونه مجتهد زاده با همۀ توان وارد میدان شده و حرف هایی دقیقاً مطابق با عمله های کیهان را تئوریزه کرده است و می کند.

4- او در جدید ترین اظهار نظرش شرح مغشوشی می دهد از وقایع سیاسی روز بین جمهوری اسلامی و غرب و نتیجه می گیرد که خامنه ای اینک دست برتر را دارد و بقول نویسندۀ کیهان اگر فقط کمی دیگر مقاومت تهاجمی بکند عنقریب است که غرب شکست بخورد و حتی نابود شود! و ایران بشود تنها ابرقدرت جهان! او موضوع مذاکرات هسته ای را دستمایه می کند تا ثابت کند که اولاً تصمیم اتحادیۀ اروپا برای تحریم بزودی نفت و بانک مرکزی ایران یک عقب نشینی و شکست آشکار است تا ثانیاً بگوید که تهدید بستن تنگۀ هرمز و حرکات مشابه بسیار سیاست درستی بوده و باید تداوم و تشدید یابد تا ثالثاً نتیجه بگیرد که اعزام ناوهای بیشتر و جدید غربی به خلیج فارس از روی استیصال و درماندگی بوده است و ترس شدید آنان را از بسته شدن تنگۀ هرمز که غرب را نابود خواهد کرد را نشان می دهد.  ضمن اینکه با این همه کار بازدارنده ای از دست غرب ساخته نیست و رژیم در اوج کامیابی است.

5- مجتهد زاده برای همۀ این ترهاتی که بافته - و آنرا با این گنده گویی که چهل سال در محافل غربی فعال بوده و غرب و غربی ها را می شناسد به خوانندۀ آماتور معتبر نشان می دهد - یک دلیل بیشتر عنوان نمی کند و آن این است که خانم آشتون دلیل تحریم های جدید اتحادیۀ اروپا را بازگرداندن ایران به میز مذاکره معرفی کرده است. او می گوید:
پیروز مجتهد زاده د - ژئوپولیتیک دان سرشناس و کارشناس برجسته مسائل ژئواستراتژیک درگفتگو با خبرآنلاین با اشاره به متناقض بودن رفتار اروپا در قبال موضوع هسته ای ایران افزود: اگر خوب دقت کنید اروپایی ها قبلا هرگونه مذاکره با ایران را منوط به تعلیق غنی سازی از سوی ایران می کردند اما حالا صحنه را دگرگون کرده و ادعا دارند که منظورشان از تحریم های جدید کشاندن ایران به میز مذاکرات است اصلا خود مذاکره برایشان مهم شده است. یعنی شرط عوض شده است و می گویند تحریم کردیم که ایران به مذاکره بازگردد و این نکته خیلی حائز اهمیت است.
 6- مجتهد زاده در ادامه و در پاسخ خبرنگار که اگر چنین است پس چرا خانم اشتون به پیشنهاد قبول مذاکره از سوی ایران پاسخ مثبت نداده و نمی دهد؛ شروع می کند به رطب و یابس بافتن و نتیجه گیری می کند که اتحادیۀ اروپا از شرط قبلی که تعلیق غنی سازی اورانیوم 20 درصد بوده نیز عدول کرده و حالا فقط مذاکره را برای مذاکره می خواهد و هیچ پیش شرطی را هم مطرح نمی کند. در حالیکه خبرنگار هم پاسخ سؤالش را نگرفته باز می رود روی منبر از خودش تعریف کردن و تنگۀ هرمز و ... اف. این در حالیست که این کارشناس همۀ "ژئو"های عالم به خواستۀ غرب از ایران که در همۀ سال های گذشته بر چالش هسته ای حتی یک "واو"ش هم تغییر نکرده است چشم می پوشد و آدرس عوضی می دهد. خلاصۀ موضع ثابت غرب از ابتدای پروندۀ هسته ای بشرح فرمولۀ زیر بوده است:

"جمهوری اسلامی ایران ابتدا و بدون هیچ شرطی باید کلیۀ فعالیت های غنی سازی اورانیوم خود با هر غلظتی را هم به تعلیق در بیاورد. و سپس بیاید با غرب برسر میز مذاکره بنشیند و حرف ها و خواسته هایش را گفته و به چانه زنی بگذارد".

7- غرب هیچگاه از سطح این خواستۀ مشخص و موجز حتی یک نخود هم پایین تر نیامده است. و همۀ مذاکرات فی مابین ایران و غرب در دورۀ احمدی نژاد هم با همین سطح از خواستۀ غرب تشکیل شده و شکست خورده است. منتها غرب در شش سال گذشته اولاً خطر اتمی شدن ایران را نزدیک نمی دیده است. ثانیاً به حداقلی از نرمش عاقلانه در رژیم امیدوار بوده است. و ثالثاً چنین تصور می کرد که با مذاکرات رو در رو و قول و قرار های پاداشی برای ایران ممکن است زودتر به نتیجۀ توقف چرخۀ غنی سازی برسد. و به این خاطر در مورد مذاکرات همزمان با ادامۀ غنی سازی رغبت و امید داشت و بسته بود. این موضع ترغیب ایران به توقف عنی سازی تا مذاکرات سال گذشته در استانبول ادامه داشت. و فقط در پایان شکست خوردۀ این آخرین دور مذاکرات بود که غرب خطر را نزدیک و مذاکره برای توقف غنی سازی را بی نتیجه دید و برگشت به موضع همیشگی اش از ابتدا. و آن موضع مشخصاً این است:

"یا کلیۀ عملیات غنی سازی را تعلیق و بمیز مذاکره برگرد. یا مذاکره ای در کار نخواهد بود و بگرد تا بگردیم".

8- و دلقکی در اندازه های من به این سر"ژئو" همه چیز ساکن همزمان لندن و تهران با نام نامی دکتر مجتهد زاده چه باید بگوید در استنتاج عقب نشینی غرب از چنین اخطار جنگی محکمی از سوی غرب به زادگاه و وطنش ایران؟ "مزدور!؟". بسیار خوب اما نکته ای که می خواستم به آن برسم مهمتر از وارد کردن مجتهد زاده به باشگاه نخبگان مزدور است. و آن تذکر به نخبگان "ناهمسوبا غرب" - نام گنجی توی ذهنم است - در خارج و مخالف سلطان علی خامنه ای توأمان است که؛ از هر ده مقاله که در رد نخبگان "هم سو با غرب" می نویسید و سخنرانی می کنید، یک نیم صفحه ای هم توجه کنید به امثال مجتهد زاده ها. زیرا که نخبگان همسو و ناهمسو اثری در تصمیم های غرب ندارند؛ اما نخبگان مزدور مثل مجتهد زاده که حسین شریعتمداری را معتبر نشان می دهند خامنه ای دیوانه را بحجت "خود حق بینی مطلق" می رسانند در نابودی هوسناک! ایران. یا...هو

خامنه ای هدف طعن یاران: توبه و اظهار ندامت کن!

The Raft of the Medusa



 انگشت های بازهم بیشتری به تلویح نزدیک به تصریح بسمت آیت الله خامنه ای اشاره کرده اند امروز. و این اشاره ها یا تاکنون نبوده و یا به این صراحت نبوده است. این موضوع نشان می دهد که چرا خامنه ای در سکوتی مرگبار فرو رفته است و نه نطقی می کند و نه حتی کمترین احساس مسئولیتی در مقابل آشفتگی های بویژه اقتصادی دامنگیر.

1- حرف صریح تر و مهم تر سیاسی را یک آخوند نمایندۀ مجلس هفتم و عضو جامعۀ روحانیت مبارز زده است در جمع حزب مؤتلفۀ عسگراولادی و بقیۀ پادوهای قبل از انقلاب 57 روحانیت که از صدقه سر همین پادویی اینک همه مولتی میلیاردرند و کارنامۀ ششم ابتدایی شان را با چندین دکترای قلابی عوض کرده اند. روحانی طباطبایی گفته است:
...ای کاش دولت به مردم بگوید اشتباه کردم و ای کاش ما هم که حمایت کردیم بگوییم اشتباه کردیم.
در اینجا اگر ضمیر "ما" را هم مستقیم بسمت رهبر ندانیم بازهم از قصد گوینده که با علم بر چنین برداشتی این حرف را زده چیزی کم نمی شود. زیرا که همه  می دانند چه حزب موئتلفه و چه جامعۀ روحانیت مبارز و بویژه در انتخابات 88 فقط و فقط با تبعیت از دستور خامنه ای و در آخرین روزهای مانده به روز 22 خرداد بود که از احمدی نژاد اعلام حمایت کردند و تازه آن هم بدون اجماع سازمانی. بنابراین وقتی طباطبایی می گوید کاشکی علاوه بر خود احمدی نژاد حمایت کنندگان او هم اعتراف به اشتباه خود بکنند. بطور بدیهی خامنه ای را در رأس و بعنوان اصلی ترین عامل و حامی ریاست "احمدی نژاد دوم" مورد خطاب و مقصر معرفی می کند.

2- حرف اقتصادی را اما خوش چهره از مجلس هفتم و توکلی از مجلس هشتم زده اند و هر دو نفرشان با واسطه خامنه ای را مقصر اصلی وضع موجود شناخته اند. زیرا که خوش چهره دولت را مقصر ندانسته و بیشترین تقصیر را متوجه فشل بودن مجلس هشتم در کنترل دولت دانسته. و توکلی از این هم فراتر رفته و نه تنها دولت و مجلس را مقصر دانسته بلکه قوۀ قضائیه را هم مورد حمله قرار داده که به معدود شکایت های این اواخر مجلس از دولت که رسیدگی نکرده و نمی کند هیچ؛ بلکه پروندۀ اختلاس 3 میلیارد دلاری را هم با جدیت نتیجه بخش دنبال نمی کند. توکلی حتی در مورد این نظریۀ اقتصاددانان که دست عمد دولت را نشان می دهند در دوبرابر شدن نرخ ارز و طلا در عرض یکماه؛ بصراحت احمدی نژاد را به خیانت متهم کرده است. و چه کسی است در ایران که نداند همۀ "بکن نکن"های قوای قضا و قانون در قبال دولت به امر و حکم و تهدید و تطمیع خامنه ای انجام گرفته است و بس. در سوی دیگر و با همین پروندۀ اقتصادی تنها سردار باقی ماندۀ خامنه ای (حسین شریعتمداری) کم نگذاشته و از اربابش دفاع کرده در سرمقاله ای بشدت طولانی و ملغمه ای از رطب و یابس. و انگشت اتهامش را متوجه دولت از طریق محمود بهمنی کرده است که گفته بود ایران در شعب ابی طالب است در نتیجۀ تحریم های جهانی. و خامنه ای جواب داد که خفه شو ما در بدر و خیبریم. و کیهان نتیجه گرفته است که هدف دولت انحرافی تسلیم کردن ایران بغرب است لذا بازهم برطبل جنگ "دست پیش" خود در بستن تنگۀ هرمز و اجرای توصیۀ فلاحیان در قطع صدور نفت به اروپا کوبیده است نالان.

3- حرف و حدیث از این دست بازهم زیاد است در اینجا و آنجا. اما آخر مطلب را اختصاص به پاسخ خواننده ای می دهم که از غیبت خامنه ای از عرصه پرسیده بود. و می گویم که چنان هم که گفته نیست و خامنه ای در صحنه است. و امروز دفترش گزارشی از حاشیۀ دیدارش با خانوادۀ "رضایی نژاد" را روی بوق فرستاده است که کم از یک رمانس 20 صفحه A4 ندارد و چشمی چوبین و حوصله ای آهنین و بیکاری بازنشسته می خواهد خواندن و تمام کردنش. خود گزارش که نوزده ونیم صفحه از بیست صفحه اش رونویسی از حرکات دختر بچۀ مرحوم رضایی نژاد آبدانانی است؛ از شدت نازیبایی نثر و حس و رفع تکلیف قابل مراجعۀ شما نیست؛ اما سه نکتۀ مهم دارد مابین سطور نانوشته اش:


الف- اسم دختر مرحوم رضایی نژاد "آرمیتا" است. یاد آن نماز جمعۀ معروف مهدوی کنی افتادم که توی خطبه اش تاخته بود به نام دخترانه و زیبای "میترا". و یادتان باشد که رضایی نژاد در پروژۀ هسته ای حضرت آقا کار می کرد و فرزندش هم در همین دوران متولد شده است.


ب- خانم رضایی نژاد هم خیلی بی اهمیت و مدرن برخورد کرده هم با مرگ شوهرش و هم با تحویل گرفتن صم بکم خامنه ای. او با زیرکی حتی گفته که دختر شهید فقط و فقط تنها هنگامی ناراحت می شود که عکس همۀ دانشمندان شهید را تلویزیون نشان می دهد بغیر از بابای او؛ و می پرسد پس مامان چرا بابام را نشان نداد. البته که طعنۀ غیرخودی بودن خودش و شوهر کشته شده اش را فریاد کرده است.


پ- خبری هم از جانم فدای رهبر نبوده و گفته که شوهرش فقط به دلیل مادی و عدم فشار به خانواده بوده که به "مالک اشتر" رفته و برق خوانده است و نه گزینه ای بقصد خدمت و از این کلیشه های خامنه ای دوست و تبلیغاتی.


4- البته اسم اگر پروین هم باشد از نوع احمدی نژاد، یا فرهاد و کامران و خسرو دانشجو باشد از جنس نوکران دربار و رؤسای علم و دانشگاه مشکلی برای خامنه ای نیست. اما هم شهید خودش مدرن بوده باشد و هم نام دخترش را "آرمیتا" گذاشته باشد در بغل بمب خامنه ای ارزش زودتر از این رفتن را هم نداشت خداوکیلی. پس من هم انتظارم را از خامنه ای خودی پس می گیرم که ایراد گرفته بودم چرا شهیدان پروژه اش را هم حتی؛ الاهم و فی الهم می کند؛ و همۀ احترام و درودم را نثار خانواده و البتۀ "آرمیتا" کوچولوی رضایی نژاد می کنم. یا...هو

افتضاح "خامنه ای - احمدی نژاد" یا نبوغ فرهادی! با تبریک به فرهادی.

عکس های جدید ساره بیات
ساره بیات بهترین بازیگر مکمل از سوی منتقدان بریتانیا


 اگر بگویم انتظارش را داشتم که فیلم جدایی نادر از سیمین نامزد و به احتمال زیاد برندۀ جایزۀ بهترین فیلمنامۀ اریجینال اسکار خواهد شد؛ می دانم که باور نمی کنید. اصلاً کدام حرفم را باور کرده اید که چنین ادعایی را هم باور کنید. ولی من صادقانه می گویم. واینک شرح چرایی آن.


1- سینما که از آن بعنوان صنعت سینما هم نام می برند و البته درست ترین نامگذاری برای آن "هنر- صنعت - تجارت"ِ سینما می تواند باشد؛ از بخش ها و زیربخش های زیاد و متنوعی تغذیه می شود و دارد. اما در یک تقسیم بندی "نرم افزار - سخت افزار"ی، می توان هر فیلم را به دوبخش عمدۀ فنی و هنری منقسم کرد و دانست. که بخش تکنیکال و فنی آن مربوط است به آورده های بیرون از سینما برای ساخت بهتر و با کیفیت تر آن؛ مثل ابزار فیلم برداری، جلوه های ویژه، وسایل صحنه و دکور و از این قبیل. اما خود بخش هنری هم به دوبخش مجزای مهارت های فنی و استعدادی از سویی و ادبیات داستانی (فیلمنامه) از جانب دیگر تفسیم می شود.

2- برای اینکه زودتر بجایزۀ آیت الله خامنه ای برسم از شرح وبسط بند1 صرفنظر می کنم و یک راست می آیم سراغ فیلمنامۀ فیلم جدایی اصغر فرهادی یگانه. و قبل از ورود چند سؤال را مطرح می کنم:"آیا موضوع فیلم فرهادی جدید و بکر بود و تا پیش از این فیلمی با موضوع جدایی و طلاق و تقابل سنت و مدرنیته و مفاهیمی از این دست ساخته نشده بود؟". "آیا اصغر فرهادی در نقش داستان نویس قصۀ جدایی، نبوغی خارق العاده که تا کنون کسی آنرا نداشته بوده است دارد؟". "آیا نامزدی جدایی برای بهترین فیلمنامه یک حال پخشی مضاعف سیاسی غرب و امریکاست در این وانفسای سیاسی همۀ دست ها روی ماشه به سوی جمهوری اسلامی؟". و آیا و آیاهای همۀ آیاهای هنری، سیاسی و فرهنگی تاریخ بشر.

3- می گویم مطلقاً نه. یعنی نه جدایی فرهادی اولین یا حتی صدمین فیلم از این ژانر با موضوعات پیش گفته است. و نه فرهادی یک "ابر- سوپرمن" نابغۀ عرصۀ هنر سینمای جهان است. و نه اینکه در این نامزدی بدیهی نوک سوزنی از سیاست چه مربوط به دیروز و چه مربوط به امروز و چه مربوط به لحظۀ حال کمترین و کوچکترین نقشی داشته است. به این ترتیب پس چرا فرهادی یکشبه به همۀ آرزوهای عمری یک سینماگر عام جهانی و خاص جهان سومی رسیده و حالا در آستانۀ دریافت بهترین جایزۀ ادبیاتی هنر سینما قرار گرفته است. پاسخ خیلی ساده است: "اصغر فرهادی در جمهوری اسلامی برهبری آیت الله خامنه ای رشد یافته و با چاشنی بوی تند و آزار دهندۀ احمدی نژاد قصه نوشته و آن را تبدیل به فیلم کرده است".

4- فیلمنامه ای که فرهادی نوشته و فیلم ساخته جز توسط یک ایرانی هنرمند درجه یک زیسته در جمهوری اسلامی خامنه ای از هیچ بنی بشر نابغه ای در طول تاریخ بشر ساخته نبود و نخواهد بود تا پایان جهان. قطعاً هزاران قصه و داستان و فیلمنامۀ بهتر و پرمحتواتر از فیلم فرهادی نوشته شده و برخی هم ساخته شده و توجه کسی را هم بر نیانگیخته؛ اما آن تکه و حسی را که فرهادی از ته جانش و تنها بدلیل زیست روزمره در جامعه ای بشدت پارادوکسیکال و غم انگیز؛ در فریم فریم فیلم "جدایی نادر از سیمین" از خودش در طول فیلم ساطع کرده و جا گذاشته است؛ نمی توانست در جایی دیگر از تاریخ و توسط قصه نویس و فیلمسازی غیر از یک ایرانی بروز و ظهور کند. زیرا که جمهوری اسلامی خامنه ای منحصر بفردترین بلاتکلیفی و نکبت واقع شده در همۀ عمر بشریت است. لذا بدون کنایه و خیلی جدی تیتر زدم که جایزه مال آیت الله خامنه ای است؛ و نه سینمای جهان؛ و نه سینمای ایران؛ و نه اصغر فرهادی؛ و نه حتی صرف سینما بماهو سینما. زیرا هیچکس دیگر در تاریخ نبوده و قطعاً در آینده هم نخواهد بود که حکومتی مثل آیت الله خامنه ای تشکیل بدهد تا هنرمند دیگری در قالب اصغر فرهادی نوعی به حس مشترک با ایرانیان برسد و قصه ای چنین مؤثر بر بینندۀ جهانی بنویسد.

5- و طول ندهم که راجع به "حس" که امری "غریزی - تودگی" است بارها گفته ام. و تأکید مجدد می کنم که داشتن حس از روی زیستن عملی تنها سرمایۀ هنرمندان نابغه است و نباید بهیچ قیمتی وطن را ترک کنند. همانطور که هر کار بدون حسی هم عطر و طعم اریجینال ندارد. چه در عشق بازی و چه در آشپزی و چه در زن و شوهری و چه هر کار و هر فعالیت دیگری. پرواضح است که سینما و فیلم بدون حس هنرمند یک کالبد تکنیکی ومکانیکی است.حس نباشد در تکنیک و دستورالعمل پخت وپز و جماع برای تولید مثل و یا تخلیۀ شهوت و ... خللی ایجاد نمی شود. اما امکان انتقال زیبایی و درک متقابل در بی زبانی حتی؛ جز از راه حس مطلقاً مقدورنیست و نخواهد بود. فیلم فرهادی حس و درد مشترک " 75 میلیون ایرانی" ا ست که سی سال است سرنوشت شان را بازی کرده اند به "تلخی دانا" و "گس نادان". و فرهادی ِ بسیار هنرمند، عصارۀ این ملت شوربخت است. درود به فرهادی و تبریک به او. که ثبت کرد برای تاریخ که چه گذشت در برهه ای از زمان بما. که همه جدی کار می کردند و بفکاهه تفریح. حاکمان ما اما فکاهه حرف می زنند و مسخره کار می کنند که جدی تفریح کنند بر جنازۀ ما! یا...هو

۱۳۹۰ بهمن ۴, سه‌شنبه

نه خامنه ای صدام است و نه سپاه پاسداران حزب بعث. خامنه ای خواهد رفت!

Infinity


1- صدام حسین مردی خود شیفته و دارای "کیش شخصیت ذاتی!" بود که در یک بازی 18 سالۀ "کودتا - انقلاب" دوره ای توانست به رأس هرم قدرت سیاسی عراق صعود کند و یکی از منسجم ترین و پرقدرت ترین دیکتاتوری های سکولار ممکن را بر عراق حاکم کرد. و تا آمدن امریکا تا پشت اتاق خوابش با همان صلابت پلیسی بشدت منظم طراحی شده و مدرنش به حکومت یکه سالار خود ادامه داد. نه جنگی خانمانسوز و 8 ساله تحمیل کرده اش به ایران، و نه جنگی برق آسا برای تصرف کویت، و نه حتی ایجاد منطقۀ پرواز ممنوع از سوی غرب و آن تحریم های وحشتناک؛ در تسلط او بر ملت عراق خللی قابل نشان دادن نشان نداد. و فقط ویرانی عراق و آن چند سال وحشتناک کشت و کشتار و نا امنی بود که توانست - ومی توانست - حریف نبوغ مدرن و دیکتاتور صدام حسین باشد؛ که شد؛ و بدبختانه بخسارتی عظیم تبدیل شد از همه طرف.

2- آیت الله خامنه ای اما؛ خطیب دینی جوان و آرمانخواه بود که به یک انقلاب توده ای بی نظیر پیوست و با ایفای نقش در کادر رهبری آن گام بگام توانست به رأس هرم قدرت سیاسی در ایران صعود کند. او که فقیهی ضد - ونه حتی مخالف - فلسفۀ مدرن بود و است، نتوانست حکومت بعد از انقلاب ایران را اولاً تشکیل و سپس هدایت کند. نتوانست حکومت تشکیل بدهد به این دلیل بدیهی که دین یک فرهنگ است و استعداد ایدئولوژی شدن را ندارد. یا بعبارت بهتر ادیان قدیم چنین هستند. - البته ایدئولوژی می تواند تبدیل به دین شود مثل مارکسیسم در بلوک شرق سابق. - زیرا که اولین شرط تشکیل هرنوع حکومتی پذیرش مناسبات تغییر یافتۀ جهان در عصر مدرنیته است. لاجرم آیت الله خامنه ای همان سیاق انقلاب و سیالیت و بی ثباتی ناشی از انقلاب و جنگ را که فقط به کاریزمای امام خمینی برپا مانده بود را تداوم داد، و ناگزیر هرروز بیش از روز پیش مجبور از رفتن به سمت دیکتاتوری فردی شد. اما نتوانست و نمی تواند زیرا:

3- او از فلسفۀ سیاسی منسجمی برخوردار نیست. او از هر چه فلسفۀ سیاسی منسجم است هم برائت می جوید و استفاده نمی کند. او قدرت ایجاد تشکیلات مدرن و پلیسی را ندارد. او خودش هم نمی داند بدنبال چه هست. زیرا که مغشوشات ذهنی او تحت عنوان احکام فقهی هم خودشان همدیگر را نقض می کنند و هم حاملان و شارحان و مفسران آن احکام از مسلمان عادی و شناسنامه ای گرفته تا مجتهد و مرجع برداشت های گوناگونی دارند از هر کدام از این احکام. آیت الله خامنه ای بعد از اینکه بدلیل دگم فکری نتوانست و نخواست تسلیم عرف غالب جامعه در قالب یک حکومت با گرایش مدرن بشود، و از دست دادن همۀ فرصت های مادی و معنوی یک ملت؛ بالاخره با وقایع بعد از انتخابات 88 به این نتیجه رسید که راهی جز همان راهی که صدام حسین پیموده در عراق؛ و برای امکان کنترل و ادارۀ جامعۀ ایران؛ چاره ای نخواهد داشت. لذا قدم در این راه گذاشت. اما گفتم که او نتوانست و نمی تواند براین خواستۀ انتزاعی اش جامۀ عمل بپوشاند. به دلایل زیر:

الف: او آرمانگرا و برخاسته از یک انقلاب است و شخصیتی ذاتاً پلید نیست مثل صدام که رشد یافتۀ یک حزب منسجم نظامی و توتالیتر بنام حزب بعث بود. و انشاءالله که بارقه هایی از شخصیت حقیقی و خیرخواه سی سال پیشش را از دست نداده باشد.

ب- او مثل صدام حسین یا حتی استالین مدرن نیست و لذا قادر به جذب و جلب نخبگان مدرن چه برای سازماندهی و چه برای اجرای منویات یکه سالارانه اش را ندارد. و طبیعی است که دانشگاهیان سنتی اطراف او - که اینک آنان را هم از دست داده است - یا منافق و ریاکارند و یا در بهترین حالت مزدور و کاسه لیس؛ که تلاش معدود مؤمنان کودن دانشگاه دیدۀ معتقد به فلسفۀ پیشا مدرن را هم بی اثر می کنند.

پ- در ظاهر امر آیت الله خامنه ای هم توانسته با شمّ علاقه مند و بالای امنیتی و نظامی خویش سازمانی "نظامی - سیاسی - امنیتی - اقتصادی - فرهنگی" را سامان بدهد بنام سپاه پاسدارن بمثابه حزب بعث صدام و بسیج را که همان میلیشیای بعث را متصور است. اما این فقط ظاهر امر است و پوسته. و در محتوا و عمق چنین دستگاهی وجود خارجی ندارد. زیرا:

1- سپاه یک سازمان عقیدتی و مؤمن و پاک سرشت بوده است. و است؛ که ساخته شده از بهترین فرزندان ملت در انقلاب 57 بوده که جان ها داده اند بر سر آرمان های یک ملت؛ و کشور را از جنگی طولانی و خانمان برانداز بدون باخت به ساحل نجات آورده اند.

2- اعضای کادر سپاه همه دارای باورهای شخصی و اجتهادی و مذهبی هستند که لزوماً با برداشت های یک فقیه در نقش ولایت فقیه اینهمان و همپوشان نیستند. همانطور که در بالا هم گفتم این انسجام سیاسی در قالب "خوانش از دین" و در بین هیچ دونفری از ایرانیان یکسان نیست از مرجع تا مقلد.

3- و مهمتر از همه اینکه کادر اصلی و بدنۀ سپاه هنوز انقلابی های پرشور و آرمانخواهی هستند که فقط بقصد سعادت ملت به آن پیوسته اند و تا اینجای کار نیز آزمایش و خطای خامنه ای را به این دلیل همراهی کرده اند که امید به ظهور زمان وعده های سعادت دنیوی و اخروی برسد. و الا شک نداریم که همۀ بدنۀ سپاه و حتی بسیاری از همین فرماندهان فعلی سپاه جز در راه اعتلای دین و ملک و ملت بهیچ فقیه و شاهی رغبت و رضا ندارند و نخواهند داشت. حالا که دیگر دارند مطمئن می شوند - مثل بسیاری از روحانیان ارشد و طلبه های جوان - که "این وضع نه تنها آن آرمان اولیه نیست. بلکه حتی سایه ای از آن هم نیست بعد از این همه سال وعده وعید"؛ قطعی خواهد بود چاره جویی شان و عدم تبعیت از مالیخولیای جنون عظمت خواهی پوچ و بی دلیل خامنه ای.

4- لذا سپاه یک حزب که نیست؛ - آن هم احزاب جهنمی چپ ارتدکس مثل حزب بعث - بلکه حتی یک سازمان مدرن سلسله مراتبی سرکوب هم نیست. آنان نیز مثل همۀ مردم مسلمان ایران یا بطمع بهشت انتزاعی و یا "حالا ببینیم چه می شود" بوده است که این همه ناملایم و تندی و جامعه ستیزی را تحمل کرده و توهین و تحقیر بی رحمانه از سوی قلم ها و زبان ها را شرمنده شده اند به تلخی.

5- بسیار فرق های مهم دیگر است در این بین که عمده اش هم برمی گردد به اینکه جامعۀ ایران از زایمان سخت یک انقلاب به این "ناهدف" رسیده است. و لذا بسیاری از بدنه و رأس آن هنوز به حد اقلی از خیرخواهی آرمانی خود و همگانی مردم خود پایبند و فکورند. حتی می خواهم دعا کنم که انشاءالله آیت الله خامنه ای هم! و این فرق بسیار دارد با عراق صدام حسین که بدون هیچ تحول آرمانخواهانه ای از سوی مردم عراق؛ "با هدف" تنظیم شده بود برای هدایت بزور گله ها بسوی چراگاه مدرن. البته که آن زور بدلیل همراهی از سوی فلسفۀ زیست مدرن می توانست دوام بیاورد؛ و به نتایجی هم برسد برای مردمان غیرسیاسی و مشغول زندگی روزمره. اما این هرج و مرج انقلابی در ایران نه بکام توده بوده است و خواهد شد و نه بنام خواص. - و من البته هیچ روحانی هیچ دینی را تا نهایت تخریب کشورش برای منفعت شخصی خویش پفیوز نمی دانم انشاءالله - زیرا زیر بنای فلسفی دین قدیم به خوانش شریعتمدار آن، قدرت حمل سنگینی و پیچیدگی حکومت بتعریف مدرن را ندارد؛ تا چه رسد در "ویژه خوانش" تفکر دین سلفی و مذهب غالی مصباح و خامنه ای.

6- پس شک نکنیم که یا آیت الله خامنه ای خودش خواهد رفت. یا انقلابیون خیرخواه و بسیار نیک نفس بوده و مانده او را به این انتخاب ناگزیر راضی یا مجبور خواهند کرد. و در نهایت و قطع امید از سیاست؛ سپاهیان پاسدار پاک دین و آرمان باخته خامنه ای لجوج و بی تدبیر را همراهی نخواهند کرد. آنچه که مسلم است رفتن خامنه ایست و عراق نشدن ایران. مطمئنم! یا...هو

بعد از تحریر: این پست را نوشته بودم که باخبر مرگ چهار سردار جوان و سابق سپاه مواجه شدم. البته راجع به این جنایت خواهم نوشت. عجالتاً به خانواده هایشان تسلیت می گویم و چه همپوشان است حسم با آینده و وقایع ایران که تا موضوعی در ذهنم اولویت پیدا می کند نشانه های بلافاصله اش هر چند غمگین بروی صحنه می آیند.

۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

ایرانیان واکنشی به جنگ نشان نخواهند داد. راز بی تفاوتی مردم!

The Lute Player


1- فرمانده در کمال بی رحمی زبان زیردست را می برد. زیر دست به شیئی داغ و سوزاننده نزدیک می شود. فرمانده می گوید "جیزّه". زیردست دستش را می کشد و دور می شود. زیردست می رود که آب بنوشد. یا خوراک بخورد. یا بجفتش نزدیک بشود. یا هر عمل غریزی و ذاتی خلقت طبیعی اش را انجام بدهد. فرمانده می گوید آب ننوش. یا غذا نخور. یا به جفتت دست نزن و نزدیک نشو و.... زیر دست زبان ندارد که بگوید چرا و نه. پس لاجرم چرا را حذف می کند و با بالابردن سرش "نه" را نقش آفرینی می کند. فرمانده چشمانش را می بندد تا سرپیچی و جواب "نه" زیر دست را نبیند. ولی در عوض آب و نان و جفت زیر دست را از او دور و پنهان می کند و چند سگ تربیت شده را هم به نگهبانی می گمارد. زیر دست اما سگ ها را تطمیع می کند و با هر دوز و کلکی شده خودش را به آب و نان و جفتش مرتبط و بهره مند نگاه می دارد. زیر دست حالا دیگر چیزی نمی شنود. زیرا که او همۀ انرژی ذهنی و عینی اش را متمرکز "چگونه می توان به نیازهای غریزی و اولیه برای زنده ماندن و جفت یابی رسید" کرده است و نیازی بصرف وقت برای شنیدن ندارد. چون شنیدن و نشنیدن نقشی در بهبود زندگی او ندارد. و اینقدر از گوش هایش استفاده نمی کند که تبدیل می شود به یک لال مادر زاد. زبان که نبود گوش هم باید از کار بیفتد و می افتد. همانطور که کران همه لال هم هستند. و اینجاست که زیردست به "جیزّه"ی فرمانده هم اهمیتی نمی دهد. تازه اگر در وضعیت بحرانی نباشد که از خدا خواسته بخواهد خودش را بسوزاند.

2- دانش پزشکی هنوز تا آنجا پیش نرفته است که قادر باشد که بیهوشی عمومی و کرختی موضعی راطوری سامان بدهد که شخص بیهوش یا عضو کرخت شده بدسته ای از محرک ها واکنش نشان بدهد و بدسته ای دیگر بدون واکنش باشد. شخص بیهوش و عضو کرخت یا به همۀ محرک ها واکنش نشان می دهد اگر بیهوش کننده نتوانسته باشد کارش را دقیق انجام بدهد و یا به هیچ محرکی واکنش نشان نمی دهد در حالتی که عامل کارش را درست انجام داده باشد. اینجا عامل بیهوش کننده و کرخت کننده موضوعیت ندارد و می تواند دکتر متخصص یا یک حادثه و یا حتی خود شخص ابژه باشد. مهم نتیجه ای است که فارغ از عامل و فاعل و سوژه در مفعول و  معمول و ابژه رخ می دهد و آن بیهوش شدن و کرخت شدن است.

3- همۀ شما و ما مرتب نگران "عدم واکنش جامعه" برفتار و گفتار و کردار حاکمان هستیم. و می پرسیم جامعۀ ایران چرا کمترین واکنشی به این همه بلا و حادثه و نگون بختی نشان نمی دهند. علت را با دو نماد بالا توضیح دادم. و اینک می گویم چه خوب. و چرا چه خوب؟ بارها و بارها و بارها گفته ام که حاکمان ایران و مختصات جامعۀ امروز ایران با هیچ جامعه و حکومتی در طول تاریخ بشر قابل "اینهمان" کردن نیست. نه با حکومت های مدرن امروزی و نه با جوامع قرون وسطای اروپای دیروزی و نه حتی با قوم و قبیله های انسان های بدوی در شروع ناریخ. جامعه و حاکمان ما ملغمه ای دقیق و تمام از همه چیز هستند که نه هیچ کدام هستند و نه هیچ کدام نیستند. پس دنبال راه حل گشتن در نمونه های مشابه امری موهوم و بدون نتیجه و بی ثمر است. آنچه که در جامعۀ امروز ما اولویت دارد "جمع شدن" مهتران نیست بلکه مهم متفرق شدن کهتران است. که بسرعت درحال وقوعی مبارک است.

4- خامنه ای تا کنون دوبار در دست اعتراضات توده ای  مؤثر گیر افتاده است. یکبار در 23 تیر 1378 و دیگر بار در خرداد معروف 1388. او هر دو بار دقیقاً با یک جمله و یک حالت و یک روش از دام گریخته است. و آن حالت و جمله این بوده است: "من جان ناقابلی دارم که تقدیم می کنم و از صاحب عصر امام زمان تقاضای یاری دارم + سوز و گریه و بیچارگی و مظلومیت و القاء فداکاری". خامنه ای در هر دوبار و با استفاده از این روش توده های ناآگاه یا مؤمن یا مزدور یا هرچه را یکپارچه و هیستریک کرده و آنان را با ابزار ناشی از قدرت سیاسی خود بجنگ معترضان فرستاده و پیروز شده است. نقطۀ کلیدی و مهم این است که خامنه ای باید بتواند مابه ازای خارجی و عینی و ملموس و قابل نشان دادن پیدا بکند و نشان هواداران بدهد تا آنان را اولاً تحریک، ثانیاً منسجم بکند تا در ثالثاً آنان وارد جنگ سخت و عملی و انضمامی با دشمنانش و مخالفانش بشوند. بتعبیر دیگر اگر در سطح خیابان کسی و معترض و مخالفی برای نشان دادن نباشد خامنه ای هم قادر به تکرار جمله اش و بسیج نیروهایش نمی شود. گفتن از دشمن انتزاعی و جنگ محتمل و از این قبیل مزخرفات نمی تواند کاربرد محرک و انسجام و عمل پیدا بکند چون اتفاقی نیفتاده که او گریه و استغاثه بکند و کمک بخواهد. پس کرختی جامعه در مقابل همۀ محرک ها یک امتیاز خوب است برای ما که جبهۀ اوباشان را هم متفرق و پراکنده و بی تصمیم و بی عمل نگه می دارد.

5- جامعۀ ایران در قاعدۀ هرم کاملاً فروپاشیده است. و اینکه می بینید رأس هرم به گسیختگی روز افزون دچار شده است به این دلیل بدیهی است که همۀ پایگاه های شان در قاعدۀ هرم یا بکل از دست شان خارج شده و یا دچار تفرقه و چندگانگی و بلا تصمیمی و بلاتکلیفی شده است. اختلاف در رأس هرم به این دلیل است که هرکس می خواهد با نسحۀ خودش بخشی از این پایگاه از دست رفته یا در حال اضمحلال را باز یابی و حفظ کند. و البته موفق نمی شوند و نخواهند شد. چون کل هواداران شان بشدت کاهش پیدا کرده و باقی مانده نیز همه دچار تشکیک و سردرگمی شده اند و درحال باز اندیشی براه رفته و ناموفق شان هستند. بنظرم همین فرمول منحصر بفرد که از دل جامعه و حکومت منحصر بفرد ایران بیرون آمده اتفاقاً کارآمدترین فرمول هم است. و بزودی بثمر مطلوب خواهد نشست. ترس امروز من و ما باید این باشد که خامنه ای اینقدر سماجت کند در دیر ماندن که جنگ خارجی یا شورش های کور داخلی رأس هرم (سیاست) را هم فروپاشاند و قاعدۀ قبلاً فروپاشیده؛ دیگر قابل جمع کردن نباشد. زیرا که در جامعه ای که در قاعده دچار فروپاشی شده باشد مثل وطن ما؛ اگر دوغاب حداقل کنترل سیاسی هم از بین برود دیگر جنگ بین این گروه و آن گروه نخواهد درگرفت حتی. بلکه این جنگ تا نفر در مقابل نفر، همسایه در مقابل همسایه، پایین شهر در مقابل بالای شهر، فرزند در مقابل پدر و برادر در مقابل برادر خرد و ریز خواهد شد و خسارتی عظیم بار خواهد آورد. اما اگر خامنه ای مقاومت سمج بکند و دیگران مؤثر در سیاست نیز عمل مثبتی برای برکناری خامنه ای انجام ندهند؛ ملت به این گزینه هم تن خواهند داد زیرا جمهوری اسلامی خامنه ای همۀ گذشته و آیندۀ ایرانیان را نابود کرده و خواهد کرد در صورت استمرار. و این یک حس است که فهمیدنی است بزبان و حس توده ها و نه گفتنی بمغز و قلم روشنفکران. یا...هو

گزارشی از توان نظامی وحشتناک غرب خطاب به خامنه ای در بی بی سی!

File:Saint george raphael.jpg

Saint George and the Dragon


1- دست خودم نیست که تیتر یک خبرها هیچگاه به چشمم نمی آیند و چشمان کم سویم جز حاشیه ها و بین سطور و اخبار لابه لای خبرهای درشت را نمی بینند. و البته علت اصلی اقامت رسانه ای شما در تالار سیرک من هم جز همین حاشیه پردازی ها نیست. زیرا که خط من مستقیم است بسوی تغییر در ایران با هر کس و با هر ایدئولوژی همراه سیاست روزش هستم گام بگام. بی پرسشی از تفکر و ذهنیت فردا و پس فردایی که نیامده برای هنوز هم نزاع و دعوا. اعتقاد راسخ دارم که شروع کمترین تغییر به بزرگترن دست آورد خواهد رسید. و هدف مشترکمان اینک "سقوط خامنه ای" است. و رسیدن همگانی به این هدف روشن و مشترک بهترین دست آورد تحولات دوسال اخیر ایران بوده است. دموکراسی و حقوق بشر هم بعد از آن؛ و البته بازهم گاماس گاماس اندازۀ ظرفیت فرهنگ و مدنیت مدرن مان؛ و نه ناف پاریس و نیویورک و لندن را پیاده خواهیم کرد در خیابان هایمان!

2- از بسیار خبرها و مصاحبه ها و گزارش های منتشره در رسانه های گوناگون مرتبط با ایران نظرم جلب شد به گزارشی که بی بی سی پخش کرد در جای بی اهمیت زمان از برنامۀ شصت دقیقه به بهانۀ اعزام ناو هواپیمابر امریکایی "اینترپرایز" به خلیج فارس و تنگۀ هرمز. تلویزیون بی بی سی و در این گزارش کوتاه ( بدل از رپرتاژ آگهی) چنان صحنه های رعب انگیز و وحشتناکی را نشان داد از لای انگشتان پنجۀ تصمیم امریکا (بخوان غرب) که مو بر اندام هر بیننده ای میهن دوست ایرانی سیخ می کرد. هر چند مخاطب ویژه اش شخص آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی بود.

3- اما فیلم بی بی سی چه گفت به خامنه ای. محتوای پیام بی بی سی این بود که ما (غرب) بمرکزیت امریکا اصلاً شوخی نمی کنیم و برعکس شما که فکر می کنی توی میدان کربلا رجز می خوانی برای غرب ورشکسته و در حال فروپاشی، جهان غرب به این جمع بندی رسیده است که تا تو هستی نه ایرانیان و نه جهانیان روی آرامش نخواهند دید. ایرانیان البته دغدغه و مشکل ما نیست اگر نابودشان می کنی. اما ما دیگر بیش از این نه امنیت مان و نه منافع اقتصادمان قصد دادن تاوان کیش شخصیت تو را ندارد. پس اگر ایرانیان تو را از خر شیطان پیاده نکنند ما تصمیم به نابودی تو داریم. و گفتیم که هزینه های متصور از یک ایران ویرانه اولویت ما نیست. اما گزارش بی بی سی از جنبۀ شکلی می گوید:

الف- امریکا بتنهایی بیش تر از همۀ کشورهای ضعیف و قوی جهان ناو هواپیمابر دارد.

ب- شمردن دانه به دانۀ کشورهای دارای ناوهای این چنینی و تعداد ناوهایشان و کاربرد آخرین بارشان. البته که 90 در صد بقیۀ چنین ناوهای مشابه هم در اختیار غربی هاست. و مثلاً فرانسه تنها ناو هواپیمابرش را اخیراً در ماجرای "ساقط کردن قذافی در لیبی" بکار برده است.

پ- اینکه این ناو های بیشمار امریکایی هرکدام 5000 پرسنل ساکن دارند و خودشان شهری عظیم با همۀ امکانات مدرن هستند برای زندگی مستمر در ماه ها و سال ها.

ت- اینکه هیچ کدام از این ناوهای غول پیکر بمثابه یک پایگاه هوایی سهمگین و عملیاتی هم؛ تا کنون و در هیچ عملیاتی آسیب ندیده اند و همواره پیروز بوده اند.

ث- اینکه آخرین مأموریت آنان شرکت گسترده در جنگ ساقط کردن صدام حسین بوده است در عراق و چه ها که نکرده اند از جنبۀ کامیابی های نظامی.

ج- و اینکه بسیار "و اینکه" از حوصلۀ شمردن من خارج است و باید با تصاویر لینک شده همراه با گزارش دیده و فهمیده و ترسیده شود در گزارش بی بی سی. در اینجا: "کمتر از پنج دقیقه گزارش وحشت و اخطار در نیم ساعت دوم برنامۀ 60 دقیقۀ روز یکشنبه 22 ژانویۀ 2012 میلادی".

4- و اینکه بر هر زن ومرد ایرانی و یا مسلمان و یاهر دو واجب است که بهر طریق خامنه ای نالایق را از سمت نامشروعش برکنار بخواهد و پی گیر باشد. بویژه برای دست اندرکاران صادق هنوز منشاء اثر در جمهوری اسلامی و علی الخصوص سپاهیان و نظامیان واجب ملی و عینی است این زنهار! یا...هو

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

الیاس نادران هم از "رهبر عزیز!" اعلان برائت کرد. مبارک است!

The Empty Mask


 الیاس نادران نمایندۀ فعلی مجلس هشتم که گویا برای مجلس نهم نامزد نشده است طی اظهار نظری از عماد افروغ پشتیبانی کرده است و شهادت به "خلوص مکتبی بودن" او داده است. به این بهانه و با استناد به برخی اظهارات مستند او نگاهی دارم به پایان رهبری قانونی آیت الله خامنه ای در نقش ولایت فقیه.

1- ایشان بخاطره ای نزدیک متوسل شده و گفته است:

لازم است تا ماجرایی را که خود شاهد آن بودم نقل کنم تا متوجه نوع نگاه روشن رهبر فرزانه انقلاب در مواجهه با روشنفکران و اندیشمندان جامعه شوند. بعد از جلسه دوم اندیشه های راهبردی که در بیت مقام معظم رهبری با موضوع نفش عدالت برگزار شد، در محضر ایشان برای نماز آماده می شدیم . حضرت آقا در موقع عبور از جلوی جمعیت ضمن خوش و بش با افراد به آقای دکتر افروغ که رسیدند پس از ملاطفت و تفقد، از وی پرسیدند: «شما چرا در این جلسه مقاله ارائه نکردید؟» یعنی برای ایشان علی رغم همه مشغله های ذهنی و اجرایی موضوعیت داشت که مواضع آقای دکتر افروغ را به عنوان یک اندیشمند جامعه شناس از منظر تئوری و کاربردی در حوزه عدالت بشوند و در مهندسی ساختاری آینده انقلاب اسلامی از آن بهره مند شوند.

و همۀ ماجرا بهمین عدم مشارکت فعال افروغ در آن جلسه برمی گردد. چرا که در جلسۀ بعدی "اندیشه های راهبردی با موضوع زنان" دکتر افروغ نه تنها مقاله نداد بلکه حتی از حضور فیزیکی هم خودداری کرد. و من قبلاً نشان دادم که مهمترین اندیشمند تنظیم سیاست های راهبردی نظام به آقای عباسعلی کدخدایی عضو حقوقدان و سخنگوی شورای نگهبان تصعید! یافت. زیرا که دکتر افروغ دیگر بیش از آن ظرفیت کشش این شعبده بازی های بی اساس و 22 ساله و بی ثمر و بیهوده را نداشت. مثل خود شما که ظرفیت پذیرش بردگی تا حد "شعبه ای از دفتر رهبری شدن مجلس شورا" را نداشتی و کنار کشیدی و نامزد مجدد نمایندگی نشدی.

2- موضوع کاملا روشن و بدون ابهام است. وفاداران صدیق حکومت دینی و اسلامی اینک به دو گروه کاملاً مجزا و مشخص تقسیم شده اند.

الف - وفادارانی که ولایت فقیه در رأس جمهوری اسلامی را بلحاظ حقوقی بدون مصداق متبلور در شخص معلوم و حقیقی می دانند و می شناسند و قبول دارند.  این گروه حفظ جمهوری اسلامی (شخصیت حقوقی) را فارغ از اینکه کدام فقیه رهبرش باشد می فهمند و با احتیاط دفاع می کنند.

ب- هوادارانی که ولایت فقیه را متبلور در شخص آیت الله خامنه ای و مادام العمر می دانند و می شناسند و قبول دارند. این گروه نظام حقوقی را فقط در حفظ رهبری "شخص آیت الله خامنه ای" می فهمند و گستاخانه و زورمدارانه از آن دفاع می کنند.

3- گروه الف که همۀ انقلابیون آرمانخواه همراه آیت الله خمینی هم جزو آنان هستند اعم از اصولگرا یا اصلاح طلب یا به مصلحت و یا بترس و یا بمنفعت سکوت کرده اند و پیشتازان آن ها که آستانۀ آرمان باختگی شان تحریک مسئولانه  داشته است یکی بعد از دیگری در خفا و علن اعلام برائت می کنند که آخرین نفر شما هستید در علن. و ملت بیچاره و گیر افتاده منتظر ترسوتر ها هم است بزودی، تا منفعت گرایان هم با شامۀ تیزشان طرف برندۀ نهایی (مردم) را تشخیص بدهند و رنگ عوض کنند.

4-  گروه ب اما که اکثریت بزرگان شان مخالف تفکر فقهی "عرف گرا"ی آیت الله خمینی بوده اند با تعدادی اندک واجتهادی بسته تر و زوری بیشتر و کله ای تهی تر و منطقی چماقی تر میدان دار حفظ نظام مرادشان برهبری آیت الله خامنه ای و نه هیچ فقیه و مجتهد دیگری شده اند؛ و فعلاً و در بدو امر گروه الف را به حاشیه رانده اند و این زد و خورد لاجرم کماکان ادامه دارد و خواهد داشت. تا:

5- روزی که یا آیت الله خامنه ای تن به رعایت "حداقل قانون" بدهد و خود را معزول بداند و جمهوری اسلامی و کشور را از بدترین "وضعیت همه جانبه در طول تاریخ جدید خود" رها کند به نجات. و یا با مستظهر بودن به پشتیبانی دفتر بشدت سازماندهی شدۀ آهنین چهار هزار نفره اش و 20 سردار متزلزل و چند روحانی متهتک و لشکری از اراذل و اوباش متفرق کلون "ایران بمثاله کرۀ شمالی اسلامی" را بیاندازد. تا اگر غرب هم حصه اش را بگیرد و ایران را ویران نکند به رهبری نامشروع خود ادامه و یحتمل ولایت فقیه را نیز موروثی کند. نه من و نه شما و نه هیچ شخص دیگری ندیده و نشنیده و باور نداشته و ندارد که جمهوری اسلامی شما و ایران ما با آیت الله خامنه ای در رأس قدرت گریزی و گزیری از سرنوشت نابودی حتمی ملک و ملت در پیش رو داشته باشد.

6- مشکل اما در آنجایی است که آیت الله خامنه ای به قانون انضمامی اعتنایی ندارد تا چه رسد به قانون انتزاعی. منظورم از قانون انتزاعی آنجایی است که قانون گذار در شرایط عزل رهبر گفته است: "هرگاه رهبر یک یا چند شرط از شرایط رهبری را از دست بدهد خود بخود از مقام خویش عزل می شود (نقل به مضمون)". و کاملاً مشخص است که طبق این ماده از قانون اساسی تنها کسی که می تواند رهبر را عزل کند خود اوست و اعتراف به از دست دادن شرایط رهبری. و البته مضحک است در جهان واقع چنین ترهاتی. اما مگر غیر از این است که ما مدت های مدیدی است که در یک "کمدی موقعیت" تراژیک دست و پا می زنیم. و همه شده ایم دلقک های سیرکی بزرگ بنام وطن مان ایران.

7- آیت الله خامنه ای بطور مستند و به ضرس قاطع از دو شرط اساسی "عدالت" و "تدبیر" ساقط شده است. از عدالت ساقط است به این دلیل که ملت مسلمان را شعبه شعبه و فرقه و فرقه و ذره ذره کرده است و همه را در مقابل هم بصف آرایی نفرت و جنگ و حذف کشانده است. و از تدبیر ساقط است هم بدلیل پیش گفته و هم به استناد جامعه ای که در همۀ شاخص های مادی و معنوی در رتبۀ نازلتری از بدترین کشورهای عقب مانده و - حتی - تا دیروز بدوی رهبری کرده است. چنانکه افتد و دانی - بنابراین ما و شما فعلاً راهی نداریم جز اینکه بهر طریق ممکن و با هر تمهیدی که شجاعت مان و وجدان مان و حس مسئولیت مان و آرمانخواهی های اولیه مان اجازه می دهد از جبهۀ "شخص و مصداق ولایت فقیه در حامنه ای" به جبهۀ "ولایت فقیه حقوقی" کوچ کنیم. و شما کردید و دست مریزاد. تبریک می گوییم و منتظر بزرگواران و یاران دیگر امام خمینی هم هستیم بزودی! یا...هو

مادر احمدی روشن فقط بدستور خامنه ای گریه کرد. دروغ که حناق نیست!

The Adoration of the Golden Calf


1- مطلب مهمی نیست اما نتوانستم از مسخرگی اش بگذرم. بعد از 48 ساعت از رفتن خامنه ای به دیدن خانوادۀ احمدی روشن و دیدن نکته سنجی های من و ما - چرا که نه! فقط من بودم که ریا و شارلاتانیسم را در پست "تنانگی ممنوع زنان بیوۀ شهید..." برملا کرده بودم - دستور داده اند یک آدم بی سواد و بی احساس و بی قلمی بنام "مهدی قزلی" حاشیه نگاری کند برای این دیدار و دستور داده اند به اجبار منتشر شود.

2- چنان متن بیهوده و سست و بی احساس و دروغی نوشته این کاتب دربار که آدم فقط باید بخندد اگر مرگ این جوان دانشمند بهانۀ نوشتنش نبود. خبرنگار قلابی یک سری لاطائلات سرهم می کند تا برسد بمنزل احمدی روشن و می نویسد که خانه نبودند و مأموران مجبور می شوند در امام زاده چیذر به آن ها اطلاع بدهند که مهمان دارند تا برگردند خانه. ولی چون خامنه ای سرزده قرار بود بیاید نمی توانستند نام مهمان را بگویند. خلاصه خانواده می آیند و همه هم جمع می آیند و حتی تا جمع کردن موبایل ها هم کسی خبر نداشت مهمان حضرت آقاست. دروغی از این بزرگتر و فاش تر سراغ دارید که خامنه ای بخواهد جایی برود و حداقل از یک روز قبل دل و رودۀ خانه و کوچه و محله را جستجوی امنیتی نقطه به نقطه نکرده باشند و بازرسی نکنند.

3- بعد خامنه ای می آید و خبرنگار قلابی یک سری حرف های "اولین بار بود" و "من ندیده بودم" و از این مزخرفات می بندد به ناف تعریف از آقا؛  تا می رسد به آنجا که مادر شهید می گوید من گریه نکرده ام و نمی کنم چون دشمنان خوشحال می شوند از گریه کردن من برای مصطفی فرزندم! خامنه ای هم برمی گردد می گوید غلط می کنند خوشحال بشوند دشمنان، و شما گریه کن. گریه کردن حق مادر است. و در اینجاست که مادر احمدی روشن شروع می کند گریه کردن. آخر دروغ به این گندگی را چگونه می شود باور کرد که مادری دلسوخته و پسر جوانش مرده گریه اش "بنابدستور" باشد.

4- لینکش را گذاشتم ولی اگرخواندید و بمن لعنت فرستادید تقصیر من نیست. و من فقط از این جهت این مطلب را اینجا نوشتم که بگویم اولاً ببینید که با چه حساسیتی همۀ رسانه های ریز و درشت را رصد می کنند. و ثانیاً وقتی می گویم خامنه ای دستش خالی است از آدم حسابی. مطمئن باشید که چنین است و الا هر درباری باید چندتا کاتب حداقل درجه دو مثل من داشته باشد که اگر هم خواست بعد از 48 ساعت قصه بنویسد؛ کمی احساس و ایدئولوژی و ادبیات داشته باشد برای پروراندن قابل باور موضوع. نا سلامتی این ها حقوق های خوبی هم می گیرند. نمی شد نوباوه یا حداقل نجف زاده را با خودش می برد و یا به چنین آدم هایی مأموریت حاشیه نویسی می داد دفترش برای پوشش دادن نمایش کشتن و افتخار کردن بکشتن فرزندان ایرانی! منتظرم علی رضا پسر احمدی روشن بزرگ بشود و ببینم چقدر کمتر از فرزند پورپیرعلی خشم ونفرت خواهد نوشت برای قاتل پدرش. البته آن موقع خامنه ای نخواهد بود - محتمل من هم - از جنبۀ قیاسی گفتم. یا...هو

توضیح و پوزش: در متن اولیه این پست رفتن رهبر به خانۀ رضایی نژاد انکار شده بود که اشتباه بود و من خطا کرده بودم. اما در اینکه خامنه ای به رضایی نژاد اهمیت تهرانی مقدم و احمدی روشن را نداد و همانموقع ترور به خانه اش نرفت تردیدی نیست. لذا برای یکی از معدود دفعات در متن پس از اتشار دست بردم و بخش خطا را حذف کردم. از خوانندگان تا کنون این پست هم بخاطر سهل انگاریم عذرخواهی می کنم.

۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

ایران در راه رهایی: در قالب قصۀ سیاسی من و پسرعمو خامنه ای!

The Bellelli Family


1- من و پسر عمویم سوار الاغ مان شده ایم و از یک جهنم دره ای زده ایم به جاده. پسر عمو جلو نشسته و من در ترکش. کدام جاده! شوخی می کنی! جاده ای در کار نیست و فقط جای پای چند حیوان و انسان را تعقیب می کنیم. به نیمه راه رسیده ایم و جای پاها آنقدر زیاد شده است که از کوبش آن ها کوره راهی ساخته شده؛ تا ما شب ها نیز راه گم نکنیم و بتوانیم به سفر خود در دور شدن از جهنم دره ادامه بدهیم. حالا رسیده ایم به جاده ای روستایی که علاوه بر الاغ و شتر و گاو و گوسفند چند چهار چرخۀ لکنته هم با ما هم مسیر شده اند. با هر دوز و کلک و طمعی که بوده من هم یک جیپ شهباز بی در و پیکر و لخت گیر آورده ام و توانسته ام گرداندن غربیلکش را یاد بگیرم. و اینک من راننده ام و پسر عمویم سرنشین در ترکم و راهمان را ادامه داده ایم.

2- به منزلگاه سوم رسیده ایم و از اینجا به بعد دیگر جادۀ یکطرفۀ بسمت جلو ما و همۀ راننده ها و سرنشینان دیگر هم؛ یک جادۀ خاکی مالرو نیست. بلکه ما با یک شاهراه آسفالته روبرو هستیم که هر چه جلوتر برویم کیفیت جاده و ماشین ها بهتر و بهتر می شود و سرعت رانندگی ها سرسام می گیرد از تندی. امکان رفتن با جیپ شهباز قراضه در این جاده وجود ندارد پس باید خودرو مان را تعویض کنیم. من با هر جان کندنی هست چون زبان خود رو را بهتر از پسر عمو می دانم اتو استاپ می زنم و خودرویی زیبا و آهو وش که بعداً می فهمم ساخت کارخانۀ بنز آلمان است سوارمان می کند در راه خدا. من جلو کنار دست راننده می نشینم و پسرعمو در صندلی عقب. پسر عمویم چشمانش را بسته است و مرتب از سرگیجه و حال بهم خوردگی ناشی از ترس سرعت بالای خود رو شکایت می کند و خواهان توقف است. اما این جاده تنها چیزی که ندارد پارکینگ کنار جاده است و ایستادن در سرراه این همه خودرو در حال عبور پرسرعت هم جز خودکشی بهره ای نخواهد داشت.

3- همینطور که جرو بحث مان ادامه دارد و در حال رفتنیم؛ پسر عمویم از فرصت استفاده می کند و من و راننده را تهدید بمرگ می کند و از ماشین پیاده می کند و می گوید که می خواهد برگردد بهمان جهنم دره. موبایل و لپ تاپ و دوربین عکاسی و فیلم برداری و وسایل نقاشی و خلاصه هرچه که داریم و نداریم را هم بر می دارد و ماشین را سر وته می کند در جادۀ یکطرفه تا برسد به جادۀ مالرو و از آنجا به جهنم دره. داد می زنم پسرعمو کارت بیهوده است چون هم جاده یکطرفه است و هم تو رانندگی بلد نیستی و هم آخر چه دارد آن جهنم دره. اگر جهنم دره نبود که مرض نداشتیم این همه سال خودمان را بسپاریم به جاده. لا اقل آن وسایل الکترونیک و هنری و فرهنگی مدرن مان را پس بده تو که بلد نیستی از آن ها استفاده کنی. تلفن موبایل زنگ می خورد و پسر عمو با فشردن تنها دکمه ای که یاد گرفته از راننده می گوید: Hello و رو بمن با افتخار داد می زند فوتینا دیدی که بلدم استفاده از فن آوری.

4- صاحب ماشین مال باخته و بیچاره خیلی خونسرد است و دستم را می گیرد که بیا برویم بی خیال. الان من یک خود رو خوشگلتر و بروز تر را تحویل می گیرم از کارخانه. او هم بگذار برود که یا در همین جاده لت و پار می شود و یا ماشین را در جادۀ مالرو چپ می کند و تمام. من اما دلم رضا نمی دهد به این خود انتحاری احمقانه و می گویم پسرعمویم است و دلم می سوزد. اما چه فایده که پسر عمو برگشته است و کار بیشتری از دست من بر نمی آید.

5- قصۀ کوتاه و نمادین بالا داستان من و خامنه ای است. اگر هیچ انگیزه خوانی قدرت طلبی و عظمت خواهی و سوء نیت را هم منسوب ندانیم و نپذیریم در مورد مصباح و خامنه ای و پیروان گفتمان "برگردیم بجهنم دره". اینکه من می گویم اگر حکومت 1000 تومان داشته باشد و آن را خرج ساختن یک تئاتر شهر بکند بهتر است از ساختن 1000 حمام روستایی. به این دلیل ساده است که طبقۀ متوسط و تحصیکرده و مدرن رضایت شان اولی هست بر رضایت توده های محروم و فقیر و گرسنه و بدون مدرسه و حمام و ملزومات اولیۀ زندگی. زیرا طبقۀ متوسط صاحب فکر است و دانش و فهم تکنولوژی و "چگونه حمام روستایی ساختن". لذا اگر او راضی باشد و نیاز هایش تأمین شود و بماند و با عشق کار کند هم پول ساختن راحت و ممکن است و هم حمام روستایی ساختن بجای 1000 در تیراژ ده ها برابر. اما اگر او نباشد و راضی نشود و نماند و با عشق کار نکند همان هزار حمام روستایی ساخته شده هم دوسال بعد تخریب می شود و کسی نخواهد بود برای تعمیر و نگهداری.

6- خامنه ای قطعاً سقوط خواهد کرد بزودی. نه بخاطر اینکه توده های مردم بر علیه اش قیام خواهند کرد بلکه به این دلیل بدیهی که طبقۀ متوسط و تکنوکرات و مدرن و سازنده و نگهدارندۀ کشور او را دیگر نمی خواهند و از او عبور کرده اند قطعی. جامعه در قاعده فروپاشیده و تیراندازی کور امروز در خرم آباد به پرسنل سطحی ارتش علامت بسیار خطرناک و پایانی است برای اعلان این فروپاشی که نبض اصلی اش در صرافی ها و پاساژهای خیابان استانبول و فردوسی تند تند می زند در مسابقۀ فراتر از سرسام دلار و طلا. و گسل ها و شکاف های در رأس بازهم بیشتر جر خواهد خورد هرروز بیش از روز پیش و در علایی و افروغ متوقف نشدنی است.

7- نبض جمهوری اسلامی بروایت خامنه ای اگر دست حسین شریعتمداری و کیهان است که است. نبض برادر حسین هم دست ماست. او دیشب تیتر و مطلب درشتش بود: "امریکا از جمهوری اسلامی بشدت ترسیده است". و ترجمۀ آن سهل است در معکوس بودن تیتر از خطری که نزدیک است و شاخک های تیز شریعتمداری آن را گرفته است. یک نشانه اش هم اینکه؛ شریعتمداری در کیهان شنبه نوشته است که سایت بالاترین از سوی "منوشه امیر" اسرائیلی گردانده می شود. در حالیکه بیش از یکسال بود که شریعتمداری "منوشه امیر" را حذف کرده بود از صاحب "سایت بالاترین بودن". و ترجمۀ این بازگشت به اتهام اسرائیلی بودن بالاترین و سایر شبکه های اجتماعی معروف هم این است که؛ اپوزیسیون هم جانی تازه گرفته و با اقدامات امثال رضا پهلوی هم در کمیت و هم در کیفیت بسمت خطرناکی می رود برای رژیم. چه اینکه از وقتی حنبش سبز از نفس افتاد در یک سال پیش کیهان همیشه بما و دنیای مجازی از سر فان و مسخره کردن سر می زد و نه حسی از زنده بودن رو به خطر اپوزیسیون. یا...هو

فدریکو فلینی را می شناسید؟ شبیه من است! دلقک کبیر.

Still Life with Geraniums


متن زیر بخشی از نوشتۀ خانم "نزهت بادی" فرزانه است که در مورد فدریکو فلینی فیلمساز بسیار هنرمند و شهیر و کهنسال ایتالیایی نوشته است. و من آن را از خبرآنلاین کش رفته ام. با سپاس از نویسنده و ناشر. تیتری را هم که زده ام برای این مطلب یک تیتر مسخره و معکوس و دلقکانه است. و ترجمۀ آن این است که چقدر احساس غرور به آدم دست می دهد وقتی می بیند کاریکاتوری سایه هم شده از یک غول است. چقدر دلم تنگ شده برای "ساتیریکون"! یا...هو



....ما برای یافتن سرچشمه‌های نبوغ، خلاقیت و تخیل بی‌پایان او باید به دوران کودکی و نوجوانی‌اش برویم که تعلق وی را به دنیای کارتون، کاریکاتور، داستان مصور، نمایش‌های واریته، کمدیا دلارته، افسانه‌های جن و پری و مخصوصا سیرک نشان می‌دهد. در هفتیا هشتسالگی‌اش بوده که از مدرسه می‌گریزد و چند روز را با شیفتگی تمام سیرک سیاری را دنبال می‌کند. این تجربه آنچنان بر او اثر می‌گذارد که کل فلسفه و نگاه او به هستی را تغییر می‌دهد و از آن پس زندگی برایش به یک سیرک بزرگ تبدیل می‌شود.
از‌‌ همان نخستین باری که فلینی با دلقکی آواره و دوره گرد روبرو می‌شود، در وجود وی نوعی آزادگی و وارستگی می‌یابد که به او این امکان را می‌دهد تا با خوش‌بینی و رهایی‌اش از مصائب وحشتناک دنیا جان به در ببرد و در برابر شکست، تحقیر و جنبه‌های تراژیک زندگی دوام بیاورد، طوری که انگار حمایت خدا را در پشت سر خویش دارد.
فلینی بار‌ها اعلام کرده است که دلقکی به نام پرینیو برای اولین بار دروازه این حرفه را که بی‌تردید باید وارد آن می‌شد، به رویش گشوده و از‌‌ همان برخورد اول آرزو کرده که به یک دلقک بزرگ تبدیل شود که در‌‌نهایت هم موفق می‌شود و می‌بینیم که غالبا از او به عنوان دلقک کبیر یاد می‌کنند.
فلینی معتقد است که در دنیای مصرف‌زده، انبوه‌ساز و مشابه که فرایند همسان‌سازی به شکلی فراگیر بر آن سایه انداخته، تنها جنون می‌تواند باعث حفظ فردیت انسان شود. به همین دلیل دیوانگان، ولگرد‌ها، دلقک‌ها و دوره‌گرد‌ها را حافظ ارزش‌های ازلی ابدی انسانی می‌داند و بر نیاز جامعه به هرج و مرج طلبی، سرخوشی و عدم وابستگی حاکم بر زندگی کولی‌وار و خانه به دوشی آن‌ها در مقابل زندگی روزمره و متداول تاکید می‌کند.
فقط چنین افراد تک‌افتاده و مطرود می‌توانند با رفتارهای نامتعارفشان، این جریان منظم، یکنواخت و همسان جاری در دنیا را به هم بریزند و با کمک جنون و دیوانگی، مفهوم پوچی و بیهودگی را از زندگی بگیرند. درواقع از نظر فلینی دنیا مضحکه‌ای بیش نیست که فقط با پوزخندی دلقک وار می‌توان از آن گذشت و آن را تحمل کرد.
بنابراین فلینی از این جهت به سینما علاقه دارد که به قول خودش ترکیبی از سیرک، کارناول، لوناپارک، میدان اسب‌سواری و جای شعبده باز‌ها و معرکه‌گیر‌ها و مطرب‌هاست. درواقع آن را نوعی سفر بر روی کشتی دیوانگان می‌داند.
به همین دلیل نه تنها در همه آثارش می‌توان نشانه‌هایی از حضور جشن، کارناول، سیرک، کولی‌ها، بندباز‌ها، کوتوله‌ها و ولگردها دید، بلکه می‌توان ساختار سیرک‌واری را نیز در نحوه روایت قصه‌هایش پیدا کرد. چه آن‌هایی که مثل «روشنایی‌های واریته»، «جاده» و «دلقک‌ها» مستقیم به چنین موضوعاتی می‌پردازد و چه آن‌هایی که مانند «زندگی شیرین» و «هشت و نیم» درباره موضوعات دیگری است... 
 ..............................
خب من هم برای ایران یک روز دلقک ها و ولگردها و دیوانه ها می خواهم. مجاز برای غیرمتعارف بودن. و شادی های تولید شده از این دور هم بودن را با همدیگر آشنا و غریبه تقسیم کردن. با انسان (بچه ها)!