مقدمه: چه زود و با مزه شاهد از غیب رسید و هیولای ماکت ناو امریکایی سپاه خودش را آتش زد مثل امپراطوری حزب الله که عنقریب همان خواهد کرد که سپاه کرد و خودش را آتش خواهد زد. از من خواسته اید - و لابد انتظار درستی هم است از یک افسر ارشد سابق - که حرفی راجع به تمرین محدود یگان هایی از سپاه در حوزۀ خلیج فارس و دریای عمان داشته باشم. لذا با اکراه - بخاطر عدم اهمیت موضوع - مواردی را یادآوری می کنم.
1- همانطور که گفتم عملیات تمرینی محدودی که سپاه پاسداران انجام داد نام مانور نظامی نمی پذیرد. زیرا مانور نظامی به عملیاتی گفته می شود که یا کلیۀ نیروهای مسلح کلی یک کشور انجام می دهند و یا چندین ارتش کشورهای هم پیمان با هم برگزار می کنند. که اولی را مانور ملی و دومی را مانور مشترک نام می دهند. بدیهی است که مهمترین منظورها از مانور نظامی در هر دو شق بالا گفته ام عبارتند ازالف- ایجاد هماهنگی بین نیروهای مختلف ملی اعم از زمینی و هوایی و دریایی در مانور نظامی داخلی و هم پیمان در مانور نظامی مشترک منطقه ای یا جهانی. ب- آزمایش عملی سلاح های جدیداً تحویل شده به نیروها و ارتش های مشارکت کننده در مانور. پ- بالا بردن مهارت های آموزشی و عملیانتی و روحیۀ پرسنل با شرکت دادن شان در یک عملیات شبیه جنگ واقعی. ت- برای تبلیغات بازدارنده و اخطار آمیز به کشور یا نیروهای متخاصم بالقوه و نهایتاً ث- برای جلب اعتماد فرمانده کل قوا و اختیاردار جنگ و صلح و کسب پشتیبانی ملی. و بهمین خاطر هم است که معمولاً مانورها ناگهانی و بی خبر اتفاق نمی افتد و نیروهای عمل کننده ماه ها قبل از مانور تبلیغات مختلفی را شروع و انجام می دهند تا بیشترین توجه لازم را چه از نظر تحدید دشمن و چه از جنبۀ جلب توجه ملی بدست بیاورند.
2- در عملیاتی که سپاه انجام داد هیچکدام از مؤلفه های پیش گفته حضور نداشت. زیرا عملیاتی بدون اعلام و تبلیغ قبلی و برنامه ریزی نشده بود. ثانیاً هیچ نیروی ملی دیگر اعم از نیروهای ارتش و ... - حتی کل تنوع نیروهای در اختیار سپاه اعم از دریایی و هوایی و زمینی و بسیج - شرکت نداشتند. و لاجرم به هیچ نوع پیشرفتی در هماهنگی بین نیروهای عمل کننده برای روز مبادا و صحنۀ واقعی جنگ منجر نبود. ضمن اینکه هیچ نوع سلاح جدیدی که قبلاً مورد بهره برداری تاکتیکی قرار نگرفته باشد رونمایی نشد. طرفه اینکه تنها عامل در دسترس (حضور فیزیکی و مشاهدۀ مانور در صحنه از سوی آیت الله خامنه ای) که می توانست به این آتش بازی اهمیت نسبی - البته تبلیغاتی - مانور بدهد نیز اهمیتی به این مانور نداده بود. جالب است که تنها مقام سیاسی حاضر در صحنۀ مانور علی لاریجانی سخنگوی پارلمان جمهوری اسلامی بود که نوعی مضحکه کردن این عملیات هم بود. زیرا سخنگوی پارلمان های کشورها دقیقاً دورترین مقامات سیاسی ممکن برای چنین کارزارهای نظامی هستند و تاریخ مدرن حتی یک نمونه هم ثبت نکرده که سخنگوی پارلمانی بعنوان شخصیت اول سیاسی حاضر در مانور نظامی بوده باشد.
ب- اما ماجرا چیست؟
3- اول بگذارید ذائقه تان را شیرین کنم با این مثل که: "خالی بند اول گفت: ما یک طویله ای داریم که اگر گاو ماده ای در ورودیش آبستن شود قبل از رسیدن به انتهای طویله گوساله اش را بدنیا می آورد. خالی بند دوم گفت: اینکه چیزی نیست ما یک چوب بلندی داریم که شبها با آن ستاره های آسمان را جابجا می کنیم. خالی بند اول پاسخ داد که خالی نبند اگر راست می گویی بگو میله ای به این بلندی را کجا نگاه می دارید. و خالی بند دوم پاسخ داد که می گذاریم توی طویلۀ شما.
ماجرا اما بر می گردد به چندین سال پیش که سپاه شروع کرد به ساختن این هیولای ماکت ناو امریکایی. هیولا ساخته می شد و جلو می رفت اما سیاست جلو نمی رفت و دلار هر روز کم و کمتر می شد. تا جائیکه بیشتر از چندین سال متوالی شد که نیروهای نظامی ایران اعم از سپاه و ارتش نتوانسته اند مانوری برنامه ریزی شده و تقویم شده در برنامه هایشان را اجرا کنند. در طرف دیگر اما با صرف میلیون ها دلار هیولا ساخته شده بود و قابل توقف و تخریب نبود - چون تخریبش بهمان اندازۀ ساختش نیرو و هزینه می بُرد که نبود و روحیۀ حزب اللهی ها و سازندگانش را هم تخریب می کرد. در سوی سوم ماجرا اما مذاکرات هسته ای در حال پایان بود و توافق بسیار محتمل و نزدیک. بنابراین عمر هیولا هم به آخرین دقایقش رسیده بود. زیرا نمی شد که با امریکا توافق نامه امضاء کنند و بعد هم روی این هیولای مقوایی مانور نظامی بدهند. پس تنها یک راه حل مانده بود آن هم آتش زدن و نابود کردن هرچه سریعتر نماد دشمنی و جنگ دیروز بود که حالا داشت مزاحم تسلیم و آتش بس امروز می شد.
4- در چنین حالت آچمزی بود که سپاه خامنه ای را متقاعد کرده که به بهانۀ مانور و جایگزین مانورهای انجام نشده بخاطر بی پولی های اخیر؛ هیولا را بگذارد روی آب و بفرستدش به قعر دریا تا هم روحیه ای به ساده اندیشان هوادار داده باشد و هم کردیتی به بلاتکلیفی خامنه ای تا همچنان بتواند خودش را مخالوافق - ترکیبی از مخالف و موافق - توافق عنقریب نشان بدهد و از پذیرش مسئولیت شکست هسته ای برائت بجوید. این تمرین بی ارزش نظامی البته گزینۀ خوبی نبود در وانفسای نفس کش طلبی های اسرائیل و محافظه کاران امریکایی. زیرا آنان این تمرین ناچار را طلیعۀ "امپراطوری شیعه در حال آمدن است" توی بوق خواهند کرد و هرچه هم که عقلا فریاد بزنند که آتش زدن یک تیکه چوب و مقوای بزرگ روی دریا چه اهمیتی دارد گوش نخواهند داد. از این نظر حرکت سپاه بضرر دیپلماسی - البته خیلی کم - روحانی و ظریف خواهد بود در میز مذاکره. اما همانطور که گفتم این گزینۀ "آتش زدن نماد هیولای دشمنی دیروز" تنها و تنها راه خلاص شدن از دست آن بود. و اگر انجام نمی شد روی دست خامنه ای و سپاه باد می کرد و طویله ای هم نبود که بتوان چنین هیولایی را در آن جا داد و نگاه داشت. و کلام نهایی اینکه هدف از بین بردن این هیولا بود بهر طریق؛ و بقیۀ پیرایه هایی که همراه کرده اند با آن مثل برخی تحرکات دریایی سپاه یا چند بدو بایست از سوی نیروی زمینی سپاه در جاسک و غیره برای طبیعی جلوه دادن و مشروعیت بخشی به آن جهت تابلو نشدن این آتش زنگی در نزد ما زندگی خواهان بود. و الا امپراطور حزب الله و امپراطوریس پری سا بعلاوۀ حسین شریعتمداری و سردار نقدی و بقیۀ بنیادگرایان کربلایی و آریایی - پیوندشان مبارک - کماکان در راه افغانستان و سوریه خواهند ماند برای تمدن پست مدرن در حال تکوین با طالبان و داعش. البته که میلیون ها دلار هزینۀ ماکت بیهوده خیلی ارزانتر از هزینۀ میلیاردها دلاری امپراطوری شیعه بود. اما از سرنوشت گریزی نیست و بزودی آن میلیاردها هم خاکستر خواهد شد. یا...هو
برای گزارش هفتگی مطلب مهم و ناگفته ای نمانده که به اندازۀ کافی هیجان انگیز باشد. غیر از اینکه بیشتر به این قطعیت رسیده ام که توافق هسته ای با غرب انجام خواهد شد و برخلاف سردی رسمی میدان مذاکرات؛ نشانه های طرف ایرانی حکایت از آن دارد که تلاش های محرمانه رو به جلو و پیشرفت بوده، و جمهوری اسلامی به قبول خواسته های طرف های غربی نزدیک تر شده است. لذا تمرکز خواهم کرد به چند کلید واژۀ مهم در صحبت های اخیر آیت الله خامنه ای در دیدار با تبریزی ها و همینطور سخنان باراک اوباما در پایان نشست مبارزه با خشونت و افراطی گری در امریکا. تا نتیجه گرفته شود که دو طرف در چه موقعیت مذاکره ای قرار دارند.
1- خامنه ای در دیدار با مردم آذربایجان از دو واژۀ جدید استفاده کرده است که تا کنون استفاده نمی کرده است. این دو واژه که یکی "نمی پسندم" است و دیگری "دیکته" حاوی دو پیام متضاد هم هستند. به این معنا که "نمی پسندم" از همان واژه های بلاتکلیف و سرگردان و عدم قطعیت محبوب خامنه ایست که فونداسیون رهبری 26 ساله اش را تشکیل می دهد و برای مصون نگاه داشتن خود از پذیرش مسئولیت از سویی و سرگردان نگاه داشتن مخاطبان موافق و مخالفش از سوی دیگر است. او گفته است: "من توافق دو مرحله ای" را نمی پسندم. و به هوادارنش این امکان را داده که این نمی پسندم را موافق نیستم و مخالفم و خط قرمز است معنا کنند و در تبلیغات شان علیه دولت و مجموعۀ موافقان توافق بکار بگیرند. از سوی دیگر به دولت و موافقان هم این امکان را داده که "نمی پسندم" را با همان معنای "من به مذاکره با امریکا خوشبین نیستم" معنا کنند و مدعی شوند که حرف خامنه ای مانعی بر دو مرحله ای بودن مذاکرات نیست. همانطور که عدم خوشبینی اش مانع از مذاکره نبوده است. البته در روی صحنه ظریف و آن سخنگوی - حیف زن و نماد خانم های ایران شدنش - الکنش معمولاً موضوع را دور می زنند و اتمام مذاکرات در پایان ژوئن - اعم از کلی و جزیی - را همان یک مرحله ای مورد نظر خامنه ای جا می زنند. واژۀ "دیکته" اما خیلی مهم نیست مگر اینکه خامنه ای طبق معمول شخصیت تهاجمی خودش در پایان جملۀ "حتی اگر ما دیکتۀ امریکا را هم بنویسیم تحریم ها برداشته نخواهد شد چون امریکا مخالف اسلام است" جملۀ پایان بندی همیشگی "البته بحول و قوۀ الهی هیچ غلطی نخواهند توانست بکنند" را می آورد که نیاورده است. و این نشان می دهد که مجبور از نوشتن دیکته غرب شده اند و فقط منتظر لطف غرب هستند؛ تا گشایشی در اقتصاد و ادامۀ حکومت حاصل شود.
2- دو مفهوم سیاسی هم در هفتۀ گذشته بیان شده که واجد اهمیت است. اولی آن حرف واقعاً مسخرۀ خامنه ای بوده در تهدید غرب به تحریم متقابل در آینده ای که هیچگاه محقق نخواهد شد. و دیگری موضوع "اگر تحریم ها مؤثر بود پس چرا غرب حاضر به مذاکره با ایران شد" است که حسن روحانی گفته و امروز هم ظریف تکرارش کرده است. طنز دست اول و مسخره بودن حرف "تحریم متقابل" خامنه ای مسخره تر از آنی است که بتوان بر آن تحلیل سیاسی نوشت. زیرا که خامنه ای از زمانی بسیار بعید حرف می زند که روابط ایران و غرب چنان محکم شود که ایران اجازه پیدا کند در بازار نفت - و بویژه گاز - غرب - بویژه اروپا - حاضر شود و صادرات عمده ای از گاز به اروپا داشته باشد و آنگاه به تحریم این بازار تهدید کند. طرفه اینکه همۀ تحلیلگران و رسانه های غرب هم با تمسخر به این سفاهت سیاسی خامنه ای نگاه کرده اند و رسانه های داخلی هم این تمسخر را با عنوان هایی نظیر "بازتاب مهم سخنان رهبری در مورد تحریم متقابل غرب" منعکس کرده و دلی از عزای تمسخر مضاعف رهبر در آورده اند. حرف روحانی و ظریف اما راجع است به اینکه آنان تلویحاً اعتراف می کنند که علی رغم تحریم های غرب "جمهوری اسلامی در راه رسیدن به سلاح هسته ای متوقف نبوده و پیشرفت کرده بود" است. در حالیکه تحریم های غرب قرار بود کل اقتصاد ایران را فلج کند تا ایران دست از بلندپروازی هسته ای بردارد و مجبور از متوقف کردن داوطلبانۀ فعالیت های هسته ای نظامی اش شود؛ که در این مورد کاملاً مؤثر بوده و به هدف طراحی شده اش رسیده است. و حرف روحانی و ظریف چرند و از روی استیصال است و بیشتر یکنوع استغاثه است تا مناظره.
3- آنچه را که تاکنون گفتم کم و بیش می دانستید و برخی کامنت های شما هم مؤید همین اجماع در باور به "توافق در حال انجام است" است. و یک نشانۀ اضافی دیگر هم اینکه اگر قرار به ادامۀ لجبازی خامنه ای بود بیژن زنگنه وزیر نفت اجازه پیدا نمی کرد که برود در مجلس و با آن ادبیات بسیار خشن بگوید که "وضع صنعت نفت اسفناک است". اما از داخل گذشته در اینسوی آب ها و در امریکا حرف مهمی باراک اوباما زده است در پایان همایش مبارزه با خشونت و افراطی گری. او گفته است:
"هر آنچه در خاورمیانه اتفاق افتاده و می افتد تقصیر غرب و امریکا نیست و نباید انگشت اتهام تمام وقایع خاورمیانه بسمت امریکا گرفته شود. منظورم فقط در سطح گروه های تروریستی نیست بلکه خطابم به برخی سطوح رسمی سیاسی در خاورمیانه است که تندروی های مذهبی مسلمانان در خاورمیانه را به امریکا نسبت می دهند. در حالیکه متوجه نیستند که با این فرافکنی؛ ایدئولوژی افراطیون و تروریست ها را تقویت و برای آن مشروعیت فرا منطقه ای و بیرون دینی و بیرون ملی می تراشند که بنفع تداوم کشت و کشتار در بین مسلمانان است" (نقل گسترش یافتۀ مفهومی).
4- بدون کمترین تردیدی خطاب این بخش از حرف اوباما - بویژه در جایی که از سطوح سیاسی رسمی در خاورمیانه می گوید - به آیت الله خامنه ای است؛ که هم ناشی از گنده گوزی ها و توهمات همیشگی مواضع ضد غرب خامنه ای بطور کلی است و هم محتمل قریب به یقین اشاره ای به برخی ادعاهای خامنه ای در نامۀ اخیرش به اوباماست. هر چند صحت این پاسخ نامه بین تأیید و تکذیب ها معلق ماند. اما من محتمل قریب به یقین می دانم که خبر نامۀ خامنه ای به اوباما دقیق و درست بوده است. اما اهمیت حرف اوباما در اخطار به خامنه ای که "دهانت را بیش از گنجایشش باز نکن" یک اخطار جدی و مهم است و نشان از عمق درک امریکا و غرب از منبع و منشاء خشونت های فرقه ای در خاورمیانه را می دهد. و ما را امیدوار می کند که بازی ایران و غرب فقط در یک سوم ابتدایی وقتش در جریان است و هنوز بیش از شصت دقیقه باقی می ماند برای چالش های بعد از هسته ای. و اوباما منطقۀ بازی را درست تعیین کرده است: "غرب را بی خیال شوید. اگر می خواهید مسلمانان کمتری کشته شوند یک سری به آخورهای ایدئولوژیک خودتان بزنید و زبان های درازتان را اندازه کنید".
5- و نهایتاً اینکه بعد از مدت ها آنتی اوباما بودنم مجبورم کلاه از سر بردارم بخاطر این دورگۀ امریکایی نیک اندیش و متین و استوار در استراتژی و هدف؛ و تحسین بکنم ایشان را در چیره شدن به شخصیت تهاجمی و پرخاشگر خامنه ای و تشکر بکنم. البته همانطور که یکی از خوانندگان هم گفته و خواسته بهتر آن بود و است که یک تحلیل جامعی بنویسم از صحنۀ سیاسی فعلی امریکا و در آنجا همۀ دلایل و اقارب "اوبامای خوب" را هم بیاورم در کانتکست سیاسی روز ایالات متحده. اما چون خیلی دلتنگ اوباما هستم در روزهای اخیر؛ و او را مصمم تر و شاداب تر و خونسرد تر و موفق تر از همیشه می بینم؛ خواستم معترف شوم که اگر نبود اوباما و این همه متانت و صبوری مثال زدنیش در بحران ها و پای فشاریش بر حل مناقشات از راه "کمتر خشن" مسلماً خامنه ای هم به این استیصال خلع سلاح شده - فعلاً ادبیاتی ولی بسیار مهم - نمی رسید. زیرا راست کار سیاستمداران خشن و ایدئولوژیک - مثل خامنه ای - یک سیاستمدار نئوکان امریکایی بود و است مثل جرج بوش، که ادبیات خشن تولید کنند و واکنش های هیستریک نشان بدهند با لفاظی در مقابل لفاظی. و خامنه ای را هم سرکیف بیاورند که او نیز تهاجم و شعار و توهمش را مشتری پسند فریاد بزند. تا روزی برسد که راهی جز خون و جنگ و ویرانی بیشتر نمانده باشد برای هر دو دیوانه ها. یا...هو
1- قطعاً و از نظر سیاسی حرف های امروز خامنه ای مهم بوده و در صدر تحلیل های روز است. اما آن را احاله می کنم به مطلب روز جمعه و در این تنفس میان هفته می خواهم به دو اظهار نظر پی در پی هاشمی رفسنجانی بپردازم در حوزۀ ایدئولوژی. زیرا جز از راه عبور از روی جنازۀ متعفن شریعت؛ راهی به نجات نخواهد بود در ایران. و هر حرف متفاوتی در تضعیف ارتجاع سیاه - تعبیر از محمد رضا شاه مرحوم - هم مبارک است و هم باید توی بوق شود و هم باید آتش زیرش را بیشتر الو داد. تا بلکه از این زد و خورد درون دینی و درون مذهبی باریکه های بیشتری بسمت زندگی های در حال تباه ایرانیان بتوان باز گشود.
2- چند روز پیش مصاحبه ای گزارشی از هاشمی منتشر شد (اینجا) که گویا نوعی مناظره و مباحثه بود با یک روحانی ارشد دیگر که نقش مصاحبه کننده را بازی کرده بود. و در آنجا صراحتاً از هاشمی سؤال شد که "این چه کثافتکاری است که بوجود آورده ایم بنام انقلاب اسلامی و آیا تو (هاشمی) هنوز هم به درست بودن انقلاب باور و اعتماد داری؟" (نقل به مضمون). هاشمی رفسنجانی اما بدون اینکه به صراحت وارد درست و نادرست انقلاب بشود در آنجا؛ تلاش کرده بود از ساختار ها (ایدئولوژی) دفاع کرده و همۀ مشکلات و ناکارآمدی ها را به عملکردها متمرکز و بار کند. اما از لحن و خطوط سفید مصاحبه کاملاً مشخص بود که نه مصاحبه کننده و نه هاشمی در شکست انقلاب تردیدی ندارند و فقط در مناسبات انتفاع شخصی از سویی و امتناع از پشیمانی از جانب دیگر سعی در رفوکاری مصلحتی کرده اند. چون هاشمی برای توجیه مشکلات مورد سؤال رفته بود به عملکرد پیامبر اسلام در مدینه و امام علی در کوفه و اعتراف کرده بود که در آن مقطع هم مشکلات و خونریزی ها وجه پررنگ حکومت های مدل صدر اسلام بود.
3- امروز اما هاشمی رفته در جمع دانشگاه آزاد اسلامی و طی سخنان کوتاهی صراحت جسور و بی پروایی نشان داده در انتقاد از تحجر و ارتجاع مذهبی و گفته است که داعش و بوکوحرام و سلفی ها نمونۀ مُثُل رفتار به سنت پیامبر اسلام در صدر اسلام هستند؛ و مرتجعان داخلی نیز جز به همین سیاق رضایت ندارند و می خواهند جامعه را به مدینۀ صدر اسلام و رفتار پیامبر در آن زمان برگردانند (اینجا). بخشی از حرف هاشمی چنین است:
برخی می خواهند در گذشته بمانند و سلفی ها، تکفیری ها، داعش، بوکوحرام از این دسته اند که می خواهند آنچه در زمان پیامبر بوده را اجرا کنند اما به این فکر نمی کنند که در زمان پیامبر هواپیما، ماشین و تکنولوژی امروزه وجود نداشت و ما به آسمان راه نداشتیم و داعش نمونه سنت پرستی است.
4- درست است که سخنان هاشمی برای امثال ما جاذبه ای ندارد و ما محتوای حرف هاشمی را موضوعی بدیهی می دانیم. اما باید در نظر داشت که هنوز هم نه تنها کمتر آدم مؤمنی از توده های مسلمان (حزب اللهی) بلکه حتی کمتر روحانی ارشدی - اعم از سنی و شیعه - در دنیا بوده اند و هستند که حاضر شده باشند رفتار و عملکرد گروه های تکفیری و داعش و بوکوحرام را منطبق بر آموزه های رفتاری پیامبر اسلام و خلفای راشدین بعد از او بدانند و کرده باشند. لذا حرف هاشمی هم بعنوان یک آخوند و اسلام شناس و هم بعنوان یک سیاستمدار مسلمان انقلابی اهمیت زیادی دارد و خواهد داشت در کانتکست اسلام سیاسی. و مسلماً با واکنش های - بویژه داخلی - بسیاری همراه خواهد شد و از فرداست که از کیهان گرفته تا مصباح و چه بسا با فاصله آیت الله خامنه ای و سایر مراجع مرتجع خوانده شده از سوی هاشمی تنور حرف و حدیث را گرم خواهند کرد - امیدوارم - و بنفع آگاهی توده های حزب اللهی خواهد بود.
5- اهمیت حرف هاشمی از این جهت هم زیاد است که برای اولین بار است که یک آخوند از واژۀ "مرتجع" استفاده کرده در مورد هم صنفان سنت پرست مذهبی خودش. در حالیکه معمولاً آخوندها از واژه های بیشتر خشکه مقدس و کمتر متحجر و اخیراً هم تکفیری استفاده می کنند و ارتجاع را برای نیروهای مدرن - با معنای بازگشت به حیوانیت - رزرو می دانند. و همینطور حرف امروز هاشمی این ویژگی را دارد که بدون کمترین پرده پوشی اتهام رفتار تندروان را از روی دوش غرب و شرق و موساد و سیا و هرآنچه در بوق های رسمی می شنویم برداشته و رسماً به رفتار پیامبر در صدر اسلام الصاق می کند و کرده است. طرفه اینکه این اولین کردیتی هم است که از سوی یک روحانی شیعه به گروه های تکفیری امثال داعش و ابوبکر البغدادی داده می شود و ادعای اسلامی بودن رفتارهایشان را مهر تأیید قطعی می زند. یا...هو
1- در مطلب قبلی یاداور شده بودم که چرا راهپیمایی 22 بهمن امسال مهم بود؛ تا جائیکه علاوه بر درخواست مؤکد آیت الله خامنه ای برای حضور گستردۀ مردم، سایر اجزاء و ارکان جمهوری اسلامی هم - تا تیترهای تبلیغی روزنامه های اصلاح طلب - و حتی شخصیتی مثل هاشمی رفسنجانی هم رو به ادبیات انقلابی - اولین بار در سال های بعد از وقایع 88 - آوردند و بیعت مجدد مردم با انقلاب اسلامی 57 را خواستار شدند. اما اینک معلوم شده است که نه تنها این دعوت التماس گونه جواب نگرفته است؛ بلکه آش تا آنجا شور شده است که روزنامه های تندروی مثل کیهان و وطن امروز که در روزهای قبل صحبت از حضور 45 میلیونی در سراسر کشور و شرکت 4 میلیونی در تهران را توی بوق داشتند نیز نتوانستند تیتری از عدد و رقم درست کنند و مجبور از زدن تیترهای خنثایی مثل "ملت آرزوی امریکا را لگد مال کرد" (کیهان) و "مشت ملت روی میز" (وطن امروز) شدند. تنها عدد و آماری که مورد استفادۀ یکسان همۀ گزارش ها از مراسم امسال بود بزرگنمایی تعداد خبرنگاران و عکاسان خبری داخلی و خارجی بود و تأکید بر حضور گستردۀ مسئولان سیاسی کشور. چنانکه گویی می خواهند از این دو گزینۀ ریاضی "هرچه خبرنگار و مسئولین بیشتر؛ پس شرکت مردم هم گسترده تر" را اینهمانی تزریق! کنند.
2- عدم استقبال گسترده - حتی متعارف هرسال - از راهپیمایی امسال علل و دلایل ریز و درشت بسیاری دارد که به برخی از مهمترین آن ها اشاره می کنم و برای جلوگیری از تطویل کلام بقیه را در کامنت ها خواهیم نوشت:
الف- نقش بی بدیل احمدی نژاد: احمدی نژاد دوکار بسیار مهم انجام داد در دورۀ ریاست جمهوری خودش: اولی مربوط بود به فاسد کردن اقتصادی صغیر و کبیر هوادار باطنی و ظاهری جمهوری اسلامی در شش سال ابتدایی دولتش. و دومی ایجاد شکاف و گسست ایدئولوژیک در بین هواداران در دو سال آخر ریاست جمهوری اش. به این ترتیب که او با استفاده از سالی 100 میلیارد دلار در آمد نفتی و توزیع لیفه ای آن بین همۀ هواداران ایدئولوژیک نظام از حوزۀ علمیه و مراجع و طلاب گرفته تا سپاه و بسیج و بدنۀ هواداران تیفوسی خامنه ای؛ عنصر "پول می گیرم هواداری می کنم" را بشدت جا انداخت و گسترش داد. تا جائیکه دیگر جایی برای آرمان و شعار توخالی باقی نگذاشت، و هر نوع هواداری از این یا آن را به معامله ای صرفاً مادی و نقدی تغییر ماهیت داد. و بدیهی است که در نبود این پول های نفت آورده هواداری هم نماند برای شرکت در راهپیمایی های حمایتی. در سوی دیگر اما احمدی نژاد با چرخش ایدئولوژیک از ابتدای سال 90 شکاف غیر قابل ترمیمی را هم در بنیان های فکری هواداران پیش گفته بوجود آورد. که جای شرح و بسط مهم و جداگانه ای را می طلبد که قبلاً گفته ام و اگر لازم بود بازهم خواهم نوشت. و به این ترتیب هواداران سنتی رژیم خامنه ای که هستۀ اصلی راهپیمایی ها را تشکیل می دادند دچار تفرقه و هزیمت شدند.
ب- نقش مهم و دوم را سردرگمی خامنه ای و تا حدودی هم نفوذ روحانی در تغییر لاجرم سیاست های انقلابی رژیم باعث شد. به این معنا که خامنه ای نتوانست موضع مشخص و قابل خوانش از سوی هوادارانش در ماجرای هسته ای اتخاذ کند. این درست است که خامنه ای بدلیل ضعف مفرط در استراتژی ایدئولوژیک؛ هیچگاه در 26 سال رهبری اش نتوانسته موضع گاهی به نعل و گاهی به میخ را رها کند. اما این مهم بود که تا قبل از پروندۀ هسته ای موضع گیری های خامنه ای بغیر از پوستۀ ظاهری و بیان شده برای عام؛ یک عمق باطنی و قابل توضیح و توصیه به هواداران را هم داشت. و لیدرهای بدنۀ هواداران بلافاصله پس از هر اعلام موضعی از سوی خامنه ای قادر بودند منظور اصلی او را پرسیده یا کشف کرده و بدنۀ هواداران را بیسج کنند. در حالیکه در پروندۀ هسته ای این بلاتکلیفی موضع گیری خامنه ای قابل خوانش برای نه لیدرها و نه هواداران نیست؛ و هواداران باقی مانده در بدنه قادر به کنش و موضعگیری قاطع نیستند.
پ- مورد سوم اما از خبر خوبی می آید که شرحش آزار دهنده است. به این معنا که تُنُکی - معیار؛ انتظار تعریف شده و درخواست شده از سوی رهبران و برنامه ریزان است با حداقل تحقق بالای 50 درصد تبلیغی. و الا در ایران هر نوع مراسمی تعدادی ناهمگون را به خیابان ها می آورد. معیار مورد نظر عدد 45 میلیون اعلام شده توسط مسئول اصلی برگزاری مراسم سازمان تبلیغات اسلامی است که در بهترین حالت یک دهم عدد مزبور محقق شده است - قابل ملاحظۀ راهپیمایی امسال نشان دقیقی از ایدئولوژی زدایی از جامعه دارد. این مورد که می تواند ادامۀ بند ب بالا هم خوانده شود بدلایل مختلف اتفاق افتاده است که بغیر از سردرگمی خامنه ای و بقدرت رسیدن روحانی دو فاکتور جمعیتی را هم معرفی می کند. یکی از آن ها که برای خودم هم بسیار تأسف بار است گفتنش عبارت از نسل جوان پیر شده و داغان شده و سرخوردۀ متولدین دهۀ 60 ؛ که با انبوهی آمار جمعیتی از سویی و شور و نشاط جوان از جانب دیگر پتانسیل اصلی وقایع دوازده سالۀ بین 76 تا 88 بودند؛ که چه بجهت بی عرضگی و عدم صداقت اصلاح طلبان چپ و چه به جهت سرکوب های وحشیانۀ خامنه ای تمام امال و آرزوهای خود را باختند؛ و اینک در یک سرگشتگی و هویت گم کردگی و پراکندگی آزار دهنده ای هستند و با نزدیک شدن و گذشتن از سن سی سالگی کاملاً منفعل شده و حاضر به هیچ اقدامی چه بنفع رژیم و چه بضرر آن نیستند. این نسل سوخته که آخرین نسل نیمه ایدئولوژیک ایران بودند و هستند؛ دیگر نه حاضر و نه قادر به خلق صحنه های تأثیر گذار هستند. درسمت مقابل اما متولدین دهۀ 70 هستند که اینان نیز در جهت مخالف نسل پیش از خود - و با عبرت از زندگی باختگی آنان - نه تنها غیر سیاسی هستند. بلکه در خیلی از موارد ضد سیاست هم هستند. و هشیارانه بدنبال حداکثری کردن لذت های شخصی و گروهی با مانور در ساختارهای حاکم روانند. لذا لاجرم است که دو نسل جوان و نوجوان متولدین بعد از انقلاب دیگر حاضر به مهره شدن برای این و آن نیستند و همه سیاست را چه در نقش مخالف و چه در نقش موافق سه طلاقه کرده اند. و چنین است که صحنۀ سیاست مُدُن در حال حاضر ایران در سکولارترین دوران خودش در بعد از انقلاب بسر می برد. خب بدیهی است که در غیبت ایدئولوژی و آرمان راهپیمایی بدون هدف و بدون هیجان - چه مثبت و چه منفی - رونق نمی گیرد و حتی اگر نام آن را به جشن هم تغییر داده باشند در ماهیت امر تفاوتی نمی کند. زیرا جشن در جمهوری اسلامی تعریف نشده و بشدت ممنوع است و مؤلفه های بدیهی اولیه را که رقص و پایکوبی و بخور و بنوش و موسیقی و همدوشی زنان و مردان است را غایب دارد و کسی واژۀ "جشن در جمهوری اسلامی" را جدی نمی گیرد.
ت- در ابتدا گفتم که عوامل شکست راهپیمایی امسال بسیار متنوع و متعدد است اما این نوشته تحمل ذکر همۀ جزییات را ندارد. لذا فقط به عامل جوی هم اشاره می کنم و بقیه را می گذاریم برای بحث با شما. عامل جوی مؤثر مورد نظرم در عدم استقبال از راهپیمایی مربوط به بارندگی های همزمان در تهران و برخی شهرهای دیگر نیست. بلکه منظور اصلی ام بر می گردد به هوای خوزستان و اهواز و بسیاری دیگر از استان ها و شهرهای جنوب غربی کشور. چنین می دانم که توده های مردم در همه جا - از جمله و بویژه در کشور ما - بسیار تحت تأثیر ضرب المثل "شنیدن کی بود مانند دیدن" هستند. و هنگام مشاهدۀ بصری پدیده ها بشدت و سرعت واکنش مثبت و منفی نشان می دهند. مثل زمان هایی که فجایع طبیعی مثل سیل و زلزله و طوفان و از این قبیل اتفاق می افتد. لذا اطلاع رسانی تصویری فاجعۀ زیست محیطی اهواز بسرعت وجدان مردم را برانگیخته و آنان را به ناکاآمدی سیستم سیاسی کشور یادآوری کرده و از آنجا به واکنش منفی در مقابل جشن انقلاب مساوی عزای خوزستان واداشته است.
3- اگر گزارۀ تعریف کرده ام (شکست قطعی راهپیمایی 22 بهمن) دقیق باشد که هست. می رسیم به تبعات این شکست در سیاست های جمهوری اسلامی با اولویت تکلیف مذاکرات هسته ای چه خواهد شد. بنظرم می رسد که این سردی مراسم سالگرد انقلاب موضع خامنه ای در مقابل غرب را بازهم ضعیفتر خواهد کرد. با این افزوده که در همین مدت اخیر موضع امریکا در مذاکرات هسته ای سخت تر هم شده است؛ و علاوه بر نصب دیوید کوهن (معمار تحریم های فلج کننده علیه ایران) به معاونت سازمان سیا؛ دیروز هم یک سیاستمدار سرسخت بنام اشتون کارتر توانسته با کسب قاطعیت رأی سنای جمهوریخواه امریکا به وزارت دفاع ایالات متحده منصوب شود که نشان می دهد بسیار سختگیرانه تر و تهاجمی تر از سلفش چاک هیگل است و عمل خواهد کرد. در چنین اوضاعی است که یا مذاکرات شکست خواهد خورد و خامنه ای ایران را به لبۀ بحران نهایی خواهد رساند و یا اگر قرار بر توافقی باشد؛ توافقی یکطرفه و بسود غرب و بزیان ایران نتیجۀ مهلت آخر مارس خواهد بود. به این ترتیب که ایران مجبور خواهد شد عملاً کلیۀ تأسیسات هسته ایش را - فارغ از لغات علنی توافق منتشرۀ نهایی - تعطیل کرده و مقدار محدودی از تحریم های بانکی و نفتی را مرتفع کند. در حالیکه تنها و بهترین گزینه برای ایران عقب نشینی کامل و اعتراف شده از هر نوع صنعت هسته ای در هر ابعادی است و در عوض انتظار رفع کلیۀ تحریم ها در یک بازۀ زمانی یکی دو ساله - طول طبیعی ساز وکارهای حقوقی برداشتن تحریم ها - است. غیر از این هر مانوری که خامنه ای بدهد مطلقاً به ضرر ایران خواهد بود و دهان سوخته ای از آش نخورده برای ملت. یا...هو
1- می دانیم که در عرصۀ سیاست بین الملل همه چیز پروتوکلیزه! شده است؛ از نحوۀ دست دادن تا طرز ایستادن، و از نشستن تا قدم زدن، و از نگاه کردن تا خندیدن و خلاصه حتی دست توی دماغ کردن و حواس پرتی نشان دادن و هرنوع بادی لنگویجی که در دنیای عادی کمترین معنایی ندارد در عالم سیاست بسیار پرمعنا می شود. و بهمین خاطر هم است که دیپلمات ها را با فنون رفتار دیپلماتیک مقابل دوست و دشمن و همپیمان و ناهمساز و از این قبیل آموزش های سختگیرانه و بسیار ریز تربیت می دهند. لذا این عکس - در بالای این پست - ظریف - علی رغم پرهیز او از گیرافتادن در صحنه های مسئله داربعد از جنجال قدم زدن با کری - را انتخاب کرده ام تا نشان دهم که آنچه خامنه ای شعار می دهد با آنچه که اجازه اش به ظریف داده شده است دارای تفاوت های اساسی است؛ و این زبان دراز خامنه ای نیست که موقعیت ایران را نشان می دهد بلکه این دست دراز ظریف است که درماندگی حکومت را نمایان می کند. نکتۀ طرفه اینکه وقتی دقت می کردم به صحنه های مختلف دیدار کری و ظریف در مونیخ؛ متوجه می شدم که گویا امریکایی ها با شناخت از شخصیت نه چندان محکم و کمی سهل انگار جان کری گویا او را کنترل از راه دور می کردند در یادآوری مرتب این موضوع که بازویش را از پهلویش جدا نکند بهیچوجه هنگام دست دادن به ظریف. چون کری با سماجتی آشکار و کمی هم نمایشی نشان می داد که بازویش تا آرنج را محکم چسبانده به پهلوی سمت راست بدنش و اجازۀ حتی یک سانتیمتر بازشدنش را نمی داد.
2- فردا روز مهمی است از این جهت که همۀ جناح ها و وابستگان دور و نزدیک و دیروز و امروز جمهوری اسلامی همۀ تلاش شان را متمرکز کرده اند بر دعوت از مردم برای راهپیمایی. البته می دانم که خواهید گفت همیشه همینطور بوده؛ اما می خواهم نشان بدهم که دعوت امسال رنگ و بوی جدیت بیشتری دارد و حداقل در بعد از اتفاقات سال 88 برای اولین بار است که چنین تمرکز و جدیتی را می بینیم در جناح چپ و اصلاح طلب و یاران هاشمی. تا جائیکه حتی روزنامه های اصلاح طلب هم با تیترهای درشت در صفحۀ اول امروزشان موضع همراه و متمایزی را گرفته اند نسبت به گذشتۀ نزدیک. و اگر اره گوز امروز اکبر هاشمی رفسنجانی در مورد تهدید غرب و ترک مذاکرات را هم ضمیمه کنیم به این "نیاز به نمایش حداکثری" متوجه می شویم که فردا با همۀ 22 بهمن های عمر رهبری خامنه ای تفاوت دارد؛ و کلیت جمهوری اسلامی می خواهد یکبار دیگر در وحدت همۀ عناصر تشکیل دهنده اش با دنیا حرف از اقتدار بزند.
3- لذاست که اعتقاد دارم گذشته از همۀ حکومتی بودن های این مراسم؛ یا انتقال با اتوبوس و ساندیس و جایزه و دیدار با ورزشکاران و هنرمندان در مسیر و ده ها تمهید و مشوق اجباری یا اختیاری؛ بازهم فردا مهم است از نظر وزن کشی رژیم و اینکه چه تعداد از ملت کاملاً از جمهوری اسلامی ناامید هستند و به حرف هیچکدام از وابستگان جناحی یا گروهی و حزبی این حکومت گوش نمی دهند. و اگر در انتخابات و برخی نمایش های سیاسی به اصلاح طلبان یا پراگماتیست ها رأی می دهند فقط بخاطر نداشتن گزینۀ مناسب و مورد پسند خودشان است و نه تمایل به طیفی از طیف های فکری داخل جمهوری اسلامی. بدیهی است که در نبود شفافیت رسانه ای و عدم اجازۀ تهیۀ گزارش از سوی رسانه های مستقل، برآورد دقیق استقبال از راهپیمایی فردا برای هیچ شخص حقیقی یا حقوقی ممکن نخواهد بود. و حسین شریعتمداری با همان 45 میلیون نفر پیش بینی کرده اش در روزنامۀ امروز کیهان؛ ساز ناکوکش را فراتر از همین عدد وحشتناک هم خواهد برد. اما معتقدم که برخلاف ما مردم بی اطلاع از واقعیت استقبال مردم از راهپیمایی فردا؛ جاسوسان کشورهای غربی با برآوردهای علمی و ریاضی دقیق به ارزیابی این حضور خواهند پرداخت و گزارش آن را به سیاستمداران متبوعشان خواهند داد. آیا راهپیمایی فردا در نتیجۀ مذاکرات چقدر مؤثر خواهد بود یانه. باید به انتظار نشست و آینۀ راهپیمایی فردا را در نتیجۀ دور بعدی مذاکرات تماشا کرد. یا...هو
اول می گفتیم 36 هفته، بعد اما مهلت را به 36 ماه تمدید کردیم و اینک 36 سال است که این 36 هفته ها را تمدید کرده ایم و نکبت حاکمیت شریعت در سیاست نه تنها در ایران پابرجا و قرص ادامه دارد؛ حتی صادرات آن کل جهان و خاورمیانه و افریقا را نیز به نابودی نه چندان دور تهدید می کند. آنوقت چه جای حوصله و تحلیل و پیش بینی آینده می ماند برای تیمسارانی که دلقک شدند و جای خود را به سردارانی دادند که دلقک بودند در ظرف زمانۀ خویش. با اینهمه و علی رغم این افق تیره و تار بخاطر سیرکی که باید کمدی را با تراژدی مدام جایگزین کند نگاهی از روی نا امیدی می اندازم به اوضاع این هفته:
1- در سیاست داخلی خبر تیترخوری نبود و همه مشغول تئاتر و فیلم و موسیقی هستند بمناسبت سالگرد انفجار نکبت و عقب ماندگی و مرگ. و البته چاره ای هم نیست و ندارند زیرا زندگی باید کرد. مهمترین موضوع همان ذبح محمد رضا رحیمی بود توسط برادران لاریجانی تا همه بدانند که گیر دادن به رانت جویی برادران ارشد (محمد جواد) و کهتر (فاضل) لاریجانی چه هزینه ای دارد برای بازی دهندگان. این پرونده تمام شده و قطعاً نماینده های فاسد رشوه گیرنده معرفی نخواهند شد بدلیل در صدر بودن نام محمدرضا باهنر در لیست متهمان. زیرا برخورد با رحیمی و مرتضوی و حتی احمدی نژاد و کل یاران بی بته و بی عقبۀ او - بعلت نداشتن وابستگی سیاسی مؤثر به یکی از دوجناح راست و چپ الیگارشی اصلی روحانیت - نه مشکل است و نه زیانبار. اما اگر پای کسی مثل باهنر که جزیی از الیگارشی اصلی است به این پرونده بازشود معادلات می تواند تغییر کند. لذا چنین اجازه ای داده نخواهد شد و پرونده در همین رحیمی کوررنگ - آدم زرنگ و حقه بازی است و معلوم نیست چطور بازی احمدی نژاد را خورد - فیصله خواهد یافت و "همه مان خوشحالیم" آواز خواهد شد.
2- سفر روحانی به اصفهان اهمیت خاصی نداشت غیر از اینکه ایشان به دیدار آخوند طباطبائی نژاد امام جمعۀ اصفهان رفته و با او مغازله ای از نوع مراوده کرده است. روحانی پا روی زخم صورت های از ریخت افتاده و چشم های کور شدۀ دختران و زنان قربانی اسید پاشی های چندین ماه قبل اصفهانی گذاشته است و طباطبایی نژاد در عوض از مذاکرات هسته ای روحانی و ظریف پشتیبانی کرده و آن را رو به موفقیت دانسته است. این دیدار از این جهت بسیار مهم بوده که امام جمعۀ اصفهان و زاپاس موقت او بنام آخوند رهبر پدر معنوی اسیدپاشان حزب اللهی و بسیجی اصفهانی بودند و هستند؛ و حتی طبق اخبار موثق درز کرده متهمان صراحتاً گفته اند که به فتوای امام جمعه و جانشینش دست به این جنایت وحشتناک زده اند. طرفه اینکه روحانی در کل مدت اقامتش در اصفهان و داشتن چندین سخنرانی و مصاحبه و دیدار با گروه های مختلف مردم حتی بتلویح یکبار هم به موضوع اسیدپاشی های اصفهان و عدم معرفی جنایتکاران اشاره نکرده و همانطور که گفتم به دیدار صمیمی با فتوا دهندگان این جنایت هم نشسته است. بنظر می رسد که روحانی جیب های وجدان معذبش را پر کرده از دلارهای لاغر نفتی و یکی را داده بدست دکتر هاشمی وزیر بهداشتش و دیگری را گذاشته زیر چادر معاونش ملاوردی و هر دو را راهی بالین زنان سوختۀ اصفهانی کرده که بی عرضگیش را با هزینه از بیت المال کمی تخفیف بدهد در برابر وجدان زخم خوردۀ جامعه و سلب حق حیات متعارف از بچه های اصفهانی. زیرا همزمان با سفر روحانی به اصفهان خبری رسید که ملاوردی به دیدار یکی دیگر ازقربانیان - بغیر از سهیلا جورکش که هم خودش و هم خانواده اش را خفه کردند - رفته که خانمی 25 ساله و عقد کرده است. و هم او به مولاوردی گفته که از منابع مالی تخصیص داده شده برای درمان سوختگی های قابل ترمیمش - بغیر از چشم کور شده اش - رضایت نسبی دارد. در حالیکه روحانی رییس جمهور است و باید گزارش این پرونده را در اصفهان ریز می کرد و از ضعف و تصمیم پلیس در عدم معرفی آنان پرده برمی داشت!
3- اما در میان این همه بی خبری و بی تفاوتی معنادار یک پالس از سوی علم الهدی فرستاده شده که هم خبر خوبی است و هم خبر از عمق نگرانی های روحانیون می دهد. امام جمعۀ مشهد گفته است که: گویا نسل های جدید انقلاب 57 را مفید نمی دانند و معتقدند که رژیم پهلوی حکومتی بهتر از جمهوری اسلامی بوده است". این حرف که همین چندی پیش از سوی آیت الله خامنه ای هم زده شده بود از این جهت مهم است تکرارش از زبان امام جمعۀ متحجر و بشدت تندرو مشهد که اشارۀ او به مردم است. چرا؟ برای اینکه ما خوب می دانیم که استفاده از لفظ مردم در زبان خامنه ای و شرکای تندرو و متحجر او اشراف تامی دارد به اقلیت بسیار محدود حزب اللهی های هوادار و حامی ولایت. و معمولاً اینان سایر اقشار اکثریت مردم چه مدرن باشند یا مؤمن سکولار را مردم نمی دانند و آنان را با واژه های دشمنان و ضد انقلاب و سوسول ها و روشنفکران و غرب زدگان و فریب خوردگان مورد اشاره و معرفی قرار می دهند. خب نتیجه اینکه نگرانی اینان از رسیدن نارضایتی به نزدیک ترین حلقۀ موافقان و محافظان ولایت فقیه است. و این خبر خیلی خوبی است از لایه های زیرین جامعه!
4- در سیاست خارجی اما همه چیز در همان حالت بلاتکلیف فریز شده و نه از توافق هسته ای خبر جدیدی است و نه از تحرک دیپلماسی در نزدیک شدن به اعراب منطقه به رهبری عربستان سعودی. نزاع امریکایی ها هم همان حالت اره بده چکش بگیر سابق را دارد و باید منتظر روزهای آینده شد تا مشخص شود که آیا خبر آسوشیتدپرس مبنی بر توافق سیاسی تهران و واشنگتن بر سر "تعداد سانتریفیوژ بیشتر در مقابل تولید اورانیوم کمتر" مقرون به صحت بوده است یا نه. هر چند که در برابرهرگونه قولی از سوی اوباما به ایران دست اندازهای بازهم بیشتری نمودار شده که مهمترینش همان اولین ایراد هم بوده است و حالا مجدداً پررنگ تر مطرح می شود از سوی استراتژیست های امنیت ملی امریکا. زیرا مخالفان اوباما از ابتدا هم با این دید استراتژیک مخالف هرگونه دادن حق غنی سازی به ایران بودند که می گفتند و می گویند: "آمدن امضای امریکا بر پای هر توافقی که حق غنی سازی را برای یک کشور - در اینجا ایران - برسمیت بشناسد. یک شکاف رویۀ حقوقی ایجاد خواهد کرد در ممنوعیت اشاعه و گسترش سلاح های اتمی؛ و این بند تا کنون مسکوت و قابل انکار از معاهدۀ ان پی تی را به حقی قابل دستیابی از سوی همۀ اعضای ان پی تی تبدیل خواهد کرد. و نتیجه می گیرند که از فردای انتشار توافق ایران و امریکا؛ همۀ دیگر کشورها - از جمله اعراب منطقه - نیز بدنبال فعالیت های هسته ای و غنی سازی اورانیوم خواهند رفت و از قضا سرکنگبین صفرا خواهد فزود. هنوز هم من بعید می دانم که این توافق راه بجایی ببرد. هرچند که روحانی و وزرایش - از جمله اظهارات چند روز پیش وزیر نفت و اقتصاد - امضای توافق را حتمی می دانند و همۀ برنامه های آینده شان را با کلید واژۀ "بزودی که تحریم ها برداشته شود و شد" طراحی و معرفی می کنند.
5- و بمناسبت بحثی که شما در انداختید درمطلب قبل راجع به "جنگ آری یا نه!" می خواهم نظر خودم را بگویم: "با اینکه بارها و بارها تأکید کرده ام جهان و منطقه گریزی ندارد از اینکه برای شروع به پایین کشیده شدن نزاع مذهبی ویرانگر - با احتمال دوباره آرام شدن منطقۀ در یک بازۀ زمانی 10 الی 15 سال - باید حکومت بنام شیعه (جمهوری اسلامی) در ایران که مبداء و منشاء این نزاع نسل کشی ویرانگر بوده و شده است از حاکمیت ساقط شود؛ اما در حال حاضر با هرنوع تحمیل جنگ از سوی غرب و اسرائیل به ایران مخالفم و آن را بشدت مضر و خسارت بار می دانم. زیرا وضعیت منطقه چنان بی ثبات است که کافی است در ایران هم قدرت مرکزی متزلزل بشود و شورش های کور و جنگ داخلی شروع شود. ضمن اینکه هرنوع جنگی با ایران از سوی غرب با هدف فیصله بخش به حکومت روحانیان نخواهد بود و غرب فقط برای بازدارندگی تهدید امنیتی خودش، زیربناهای باقی ماندۀ ایران را از هوا و دریا بمباران کرده و ایران را نیز مثل عراق و افغانستان و سوریه و لیبی به حال خود رها خواهد کرد. یا...هو