۱۳۹۵ آذر ۹, سه‌شنبه

فروش زندانیان خارجی به دلار و اخذ وثیقه های میلیاردی از زندانیان داخلی؛ شگرد کاسبی صادق لاریجانی!

Image result for ‫محمود صادقی‬‎

1- اول اینکه محمود صادقی نمایندۀ محترم تهران اصل در آمده - تا اینجا - بین سی نفر تهران بعلاوۀ مطهری و باید ایشان را عزیز داشت و 28 نفر بقیه را به تأسی از این دونماینده تشویق و تنبه داد. کار صادقی نشان می دهد که چه ظرفیت های بالقوه ای نمایندگان ملی دارند در چهارچوب همین جمهوری اسلامی موجود و اگر بخواهند به مسئولیت ملی و وظیفۀ نمایندگی خود عمل کنند نیازی به کارهای خطرناک و فوق العاده و سیاسی و ضدانقلابی ندارند. کاری که محمود صادقی کرده فقط و فقط طرح یک سؤال یک خطی بوده است که با احترام و حفظ شئونات جاری در مورد مقامات کشور بیان کرده است. صادقی نه به کسی اتهام زده است و نه کسی را مورد توهین و تهدید قرار داده است. او فقط پرسیده است که: "طبق اخبار رسیده قوۀ قضائیه چندین حساب بانکی شخصی بنام رییس آن دارد که وجوه بودجه ای و سایر درآمدهای دادگستری اعم از وثیقه و جریمه و دیه و ... در آن ها نگهداری و هزینه می شود. او پرسیده است که اولاً محمل قانونی افتتاح چنین حساب هایی چیست و عملکرد این حساب ها و صورت وضعیت هزینۀ وجوه سپرده گذاری شده در 5 سال اخیر چگونه بوده است.

2- در حالیکه احتمالاً خود محمود صادقی هم به عمق سونامی که یک پرسش ساده ایجاد خواهد کرد وقوف بالایی نداشته است؛ اما واکنش بسیار هیستریک و خارج از قواعد بازی - حتی همین جمهوری اسلامی درگذشته - صادق لاریجانی رییس قوۀ قضائیه و دارندۀ این حساب های متعدد سپرده گذاری؛ موضوع را ابعاد وحشتناکی داده است که اگر هم بزودی ساکت و ساقط شود؛ در ذهن هواداران و پیاده نظام حزب اللهی حکومت سیاهچاله هایی عمیق از تردید و بدگمانی و سرخوردگی و ریزش بیشتر ایجاد خواهد کرد. بنظرم صادق لاریجانی اشتباه نکرده و ابعاد این ماجرا چنان گیج کننده و سنگین است که او ناچار از دست زدن بقمار حداکثری تا دستور صدور حکم جلب محمود صادقی پیش رفته است. صادق لاریجانی در سه حوزۀ قانونی، شرعی و سیاسی هراسان شده است که سعی می کنم خیلی خیلی مختصر علت اصلی هرکدام را بنویسم:

الف- در حوزۀ قانونی:

برخلاف شایعات اولیه که وجود این حساب ها را تا زمان حیات آیت الله خمینی بعقب می برد. آنچه که تا کنون مورد تأیید اجماعی و اعترافی خود مسئولان قرار گرفته است؛ سابقۀ 20 سالۀ این حساب هاست و این تاریخ منطبق است با روی کارآمدن محمد خاتمی و دولت اصلاحات. بنابراین پروسۀ این بی قانونی صد در صد مسلم - چه از نگاه قانون اساسی و چه با استناد به قوانین موضوعه - با تأیید آیت الله خامنه ای و نه آیت الله خمینی بوده است. حالا اگر حتی تفسیر برأی غیرقانونی "اختیارات ولی فقیه فراتر از قانون - حتی قانون اساسی - است" را بپذیریم؛ معنایش این نخواهد بود که کشور هردمبیلی اداره شود. بلکه حکم حکومتی ولی فقیه فقط از دو روش زیر قابل صدور و اجراست. یک روش تشخیص خود شخص ولی فقیه است که می تواند ابتدا بساکن وارد موضوعی شده و حکم به توقف یا اجرای امری را صادر کند. مثل آنچه که در مجلس ششم راجع به لایحۀ مطبوعات اتفاق افتاد؛ یا نامه های مکتوب ایشان به احمدی نژاد در مورد مشایی و مصلحی و از این قبیل. روش دوم این است که قوه ای یا سازمانی مستقل مشکلی را تشخیص می دهد، و حل آن را در صدور حکم حکومتی ولی فقیه می فهمد. در چنین حالتی مشکل پیش آمده و چرایی آن بصورت کتبی گردشکار شده و به عرض ولی فقیه می رسد و او یا در ذیل گردشکار و یا بصورت نامۀ رسمی مستقلی درخواست مقام زیر دست را تأیید یا رد می کند. بنابراین فقط گفتن اینکه خامنه ای در جریان بوده است یا دستور حضرت آقا بوده است قوز بالای قوز است و از منظر قانونی و حتی روشی قانع کننده نیست. و تازه اگر قانع کننده هم باشد ضربۀ حیثیتی بسیار سنگینی به جمهوری اسلامی و ولی فقیه خواهد بود.

ب- در حوزۀ شرعی:

ب1- اول اینکه تا کنون مبنای اصلی انتخاب رؤسای قوۀ قضائیه از سوی آیت الله خامنه ای افقه و اعلم بودن آنان در حوزۀ مذهب و شریعت بوده است و نه حقوقدانی و تجربۀ قضایی و کارآمدی مدیریتی و از این قبیل فاکتورهای فرعی. و بهمین خاطر هم بود که صادق لاریجانی بدون یکروز تجربۀ اجرایی و قضایی و مدیریتی و تنها به استناد تأیید فقاهت او از سوی حوزۀ قم و روحانیان ارشد - و البته خود خامنه ای - به ریاست قوۀ قضائیه منصوب شد. دوم اینکه مراجع و روحانیان ارشد حوزۀ علمیۀ قم با هر مشرب سیاسی و غیر سیاسی در یک امر متفق القولند و آن حرمت رباست. تا جائیکه حتی به بهای قفل شدن نظام بانکی حاضر نشده اند جریمۀ دیرکرد پرداخت وام های ده ها و صدها میلیاردی به خواص و سرمایه داران را تأیید کنند و آنان نیز از پرداخت اصل بدهی و سود آن هم استنکاف کرده اند و می کنند. و خیلی زیاد نمونه داریم که هر از چند وقتی حتی روحانیان سیاسی تر مثل سبحانی و مکارم شیرازی بارها به وجود ربا و بهره در نظام بانکی ایران تاخته اند. و به این دو پیش فرض اضافه کنیم که صادق لاریجانی همۀ آیندۀ جاه طلبی و قدرت طلبی اش را در مرجع مذهبی شدن و صعود به قلۀ ولایت فقیهی بعد از خامنه ای هم برنامه ریزی کرده است. دیگر از این جزییات خانوادگی می گذرم که آیت الله وحید خراسانی یکی از معتبرترین مراجع حال حاضر قم و منتقد نرم سیاست ها و روش های خامنه ای هم که یکی از سرسخت ترین مخالفان ربا و نزولخواری است پدر همسر همین صادق لاریجانی است. حالا این اطلاعات داده شده ام را بگذارید در متن برملا شدن ادارۀ قضات دادگستری با ربا و نزول و بهره؛ تا مشخص شود که عمق زیان صادق لاریجانی از این رسوایی چقدر عمیق و آینده بربادده است.

ب2- در پست قبلی مختصر اشاره کردم که توجیه نگهداری وجوه قوۀ قضائیه در حساب های شخصی رییس آن به این برمی گردد که اولاً قوۀ قضائیه بودجه کم دارد. ثانیاً در آمدهای قوۀ قضائیه در چرخۀ قانونی - رفتن بخزانه و بازگشت نیمی از آن به قوۀ قضائیه - در بهترین حالت نصف می شود. ثالثاً تازه این هنگامی است که دولت منتخب همسوی سیاسی قوۀ قضائیه باشد. زیرا اگر دولت منتخب همسو نباشد هم در دادن بودجه در قالب بودجه های سالیانه و هم در بازگرداندن نصف وجوه در آمدی قوۀ قضائیه از خزانه سنگ اندازی خواهد کرد. نتیجه اینکه پس بهتر است دخل و خرج قوۀ قضائیه در مورد درآمدهای خودش را از دولت و خزانه منفک بکنیم. اما هنوز کار تمام نیست. زیرا اگر حساب یا حساب های واریزی قوۀ قضائیه بنام شخصیت حقوقی قوۀ قضائیه باشد حساب جاری و دولتی محسوب و سودی به آن تعلق نمی گیرد. نتیجه اینکه چاره ای نداریم جز اینکه وجوه دولتی را در حساب های شخصی سپرده گذاری کنیم تا سود بانکی تعلق بگیرد. سود بانکی هم از این جهت مهم و موجه است که قوۀ قضائیه بوجوه سرّی و بدون حسابرسی کلانی نیاز دارد که بتواند با دست باز هزینه کند چه در بذل و بخشش به هرکه تشخیص داد و چه پرداخت های زیر میزی و روی میزی به قضاتی که جز دریافت کارانه و بشمار نقد؛ حاضر به گذشتن از سوگند و شرافت قضایی خود - در پرونده های مهم - نیستند.

ب3- در حقیقت مشکل نهایی صادق لاریجانی نه در بی قانونی است و نه در سوء استفادۀ قابل ردیابی در مبالغ واریزی و هزینه شدۀ حساب های مورد بحث. گیر اصلی لاریجانی در همین حوزۀ نزولخواری و رباست. زیرا مراجع و روحانیان کمترین اهمیتی به رعایت قانون یا عدم رعایت آن نمی دهند و اگر امری و اتفاقی شرعاً مجاز بوده باشد اهمیتی به وجوه دیگر قضیه نمی دهند. صادق لاریجانی آگاهانه پول دولت را در حساب های شخصی نگهداری و به ازای آن مبالغ سود بانکی - ربا - دریافت کرده و هزینه کرده است. از نظر شرعی چگونه هزینه کرده است هم مطلقاً جای شک و سؤال نیست زیرا خود روحانیان مرجع؛ وجوه مأخوذه از مقلدان شان را فقط با صلاحدید خود و دفترشان خرج می کنند. اما اینکه منشاء این پول - هزینه به اختیار - ربای محرز باشد و عامل مستقیم آن هم یک مجتهد مذهب! قطعاً مورد پذیرش قرار نمی گیرد و حداقل صادق لاریجانی باید با رؤیای مرجع و رهبر شدن فاصله بگیرد با همین رسوایی. و این ته قضیۀ نگرانی شرعی صادق لاریجانی است.

پ- در حوزۀ سیاسی:

پ1- هزینه های حوزۀ سیاسی فقط به خود قوۀ قضائیه و داخل کشور محدود نخواهند بود. بلکه یک سونامی حقوقی بین المللی به کل جمهوری اسلامی تحمیل خواهند کرد. گفتم که چرخۀ عملکرد حساب های صادق لاریجانی در خوشبینانه ترین حالت به این شکل ساده است که اول وجوه درآمدی قوۀ قضائیه را در حساب های سپرده گذاری بنام شخص حقیقی رییس قوه می گذارند. دوم وجوه اصلی این حساب های غیرقانونی را با حداقل تبعیت از قوانین و حسابرسی های مرسوم هزینه می کنند. و سوم سود کلان تعلق گرفته به این وجوه نجومی را خارج از هرنوع حسابرسی و طبق میل رییس قوۀ قضائیه هزینه می کنند. حالا از آخر به اول برگردیم: سود بانکی وجوه حساب ها بعنوان بودجۀ سری به صادق لاریجانی داده می شود. او مثل هر کاسب دیگری مایل است که این مبالغ سود هرچه بیشتر بشود. چاره در این است که اصل وجوه سپرده گذاری شده در حساب ها زیاد شود تا سود متعلقه نیز افزایش یابد. اصل وجوه از کجا باید اضافه شود: از وثیقه ها و از جریمه ها و از دیه ها و قس علیهذا. پس باید به قضات دستور داده شود که مبالغ وثیقه ها و جریمه ها و سایر تنبیهات نقد متهمان را بحد اکثر ممکن ارتقاء بدهند. البته که نیازی هم بدستور مستقیم نیست زیرا خود قضات پرونده های خاص بیشترین دریافتی شان از سود همین سپرده هاست که توسط رییس قوه دریافت و بین آنان بعنوان کارانه و تشویق و پاداش و خوش خدمتی و امثالهم توزیع می شود. لذا خود قضات خاص می دانند که هر ریال اضافه دریافتی از متهمان؛ مستقیماً در اضافه دریافتی خودشان اثر خواهد گذاشت و خودکار دست به صدور احکام شاذ وثیقه و جریمه می زنند.

پ2- خب تا اینجا مشکل ریالی رییس قوۀ قضائیه حل شده است. اما صادق لاریجانی مخارج و هزینه های ارزی هم دارد که باید برای آن هم فکری کرد. اینجاست که فکر مشعشع فروش زندانیان خارجی - عمدتاً غربی - جلو می آید. هر خارجی یا ایرانی دو تابعیتی و با کمترین شک ممکن - و البته یا پولدار از نظر خانوادگی و یا مهم از نظر دول غربی - بازداشت و با اتهام های سنگین مثل جاسوسی و خیانت و وطن فروشی و امثالهم زندانی کنیم و منتظر یک بزنگاه سیاسی باشیم که آزادی آنان را بدلار معامله کنیم و بودجۀ ارزی مورد نیاز را هم از این طریق تأمین کنیم. اینکه برای خود من و بسیاری از شما هم همواره این پرسش مطرح بود که اگر واقعاً فلان متهم خارجی جاسوس بوده چطور با مبلغی دلار قابل آزاد کردن شده است؛ پاسخ خودش را می گیرد که تمام یا اکثر این زندانیان خارجی در گذشته و هم اکنون و در آینده با حساب کتاب کاسبی و باج خواهی بازداشت و زندانی شده اند و می شوند و ما چه ساده و غافلیم که حرص می خوریم برای آزادی راحت جاسوسان بوطن.

پ3- این مورد فروش زندانیان دو تابعیتی در چرخۀ کاسبی صادق لاریجانی از این نظر یک خطای استراتژیک و نعل وارونه زدن جهانی است که از این به بعد همۀ دولت ها و آدم های در گیر با سیستم قضایی جمهوری اسلامی - درست یا نادرست و بحق یا بناحق - با استناد به شخصی بودن حساب های درآمدی قوۀ قضائیه و مستدل به منفعت شخصی داشتن قضات صادر کنندۀ احکام از این حساب ها؛ دعاوی خود در مجامع حقوق بین المللی را بیش از گذشته مطرح خواهند کرد و حکومت ایران را به بازپرداخت جرایم سنگینی محکوم خواهند کرد؛ که دریافتی های صادق لاریجانی از راه فروش آنان رقم های اعشاری جلوه خواهد کرد. این بخش قضیه با هیچ توجیه و کوششی قابل رفع نخواهد بود و این تبدیل به یک وحدت رویۀ قضایی مورد استناد قضات بین المللی در تمام دعاوی له یا علیه جمهوری اسلامی خواهد شد. یا...هو

۱۳۹۵ آذر ۷, یکشنبه

علی خامنه ای در راه فیدل کاسترو: نیمی بلاهت فلسفی؛ نیمی رذالت سیاسی. از خدابیامرزی تا گوربگور شدگی!

Image result for fidel castro

1- دوستی از من درخواست تحلیل مرگ فیدل کسترو رهبر انقلاب مارکسیستی کوبا را پرسیده است. من اما چه تفسیری می توانم بنویسم در مورد مردی که اینقدر نمرد که که کوبا را قبل از مرگش کشت! و امروز دیگر چه بهره ای دارد مرگش برای میلیون ها کوبایی که برای چند نسل آواره شدند و فروپاشیدند و هنوز که هنوز است زخم های کهنۀ هویت باختگی ملی خویش را پیدا نکرده اند. و آن اکثریتی که ماندند و در همان وطن اشغال شده از سوی فرمانده کاسترو زخم تشک های وحشتناک گرفتند و با چشمان حسرت بارشان عقب ماندگی کشورشان را شهادت دادند.

2- بنظر من فیدل کاسترو که 50 سال بطور مستقیم و 8 سال هم بطور غیرمستقیم - از طریق بردارش - کوبا را رهبری انقلابی کرد؛ دارای دو کارنامه است. از زمان رهبری پیروز انقلاب کوبا علیه باتیستا در 1959 میلادی تا اواخر دهۀ 1980 میلادی قابل تبرئه - با احتیاط - و خدابیامرز گویی و از اواخر دهۀ 80 میلادی تا دهۀ 2010 میلادی مستحق لعنت و گوربگور شدگی. زیرا:

الف- فیدل کاستروی جوان و پرشروشور هنگامی علیه حکومت باتیستا برخاست که قبل از او تقریباً نیمی از جمعیت کرۀ زمین شامل بزرگترین سرزمین ها در اتحاد جماهیر شوروی و بیشترین جمعیت ها در جمهوری خلق چین چنین راهی را پیموده بودند و تقریباً کمتر جوان آگاهی در دنیا را می شد سراغ کرد که تحت تأثیر بلاهت فلسفی عدالت اجتماعی کارل مارکس قرار نگرفته باشد و آرزوی تأسیس نهضت برابری و برادری در سرزمین خودش و کشورش را نداشته بوده باشد. لذا کمی غیر منصفانه است اگر داشتن چنین آرزویی برای فرمانده فیدل را محکوم و او را مورد طعن ولعن قرار دادن. بنابراین تا اینجای تاریخ که برابر با اواخر دهۀ 80 میلادی است فیدل کاسترو تعمدی از رذالت شخصی را نصیب نمی برد. و می توان او را قربانی شرایط زمانه و انحراف مشرب یک فیلسوف (کارل مارکس) دانست.

ب- اما وقتی به اواخر دهۀ 1980 میلادی می رسیم و مرگ مائو در چین و روی کار آمدن دنگ شیائو پینک و در پی آن مرگ لئونید برژنف در اتحاد جماهیر شوروی و روی کار آمدن میخائیل گورباچف و تغییر خط مشی هر دو غول می شویم - در چین منجر به سیاست درهای باز اقتصادی و رفتن بسوی دولت متعارف و در شوروی فروپاشی کامل ایدئولوژی - اصرار فیدل کاسترو برای ادامۀ حکومت انقلابی و ایدئولوژیک در کوبا؛ دیگر نمی تواند انصاف حتی "تاریخ قضاوت خواهد کرد" - برگرفته از واکنش پرزیدنت اوباما در مرگ کاسترو- را موجه جلوه بدهد. زیرا رذالت سیاسی فیدل کاسترو  در ادامۀ راه دولت پرولتاریا - حتی - همان "بهره برداری از مراودات و کمک های ارباب سوسیالیسم رادیکال اتحاد شوروی را هم از سفرۀ کوبایی های فلک زده برداشت. و 30 سال دوم لجاجت رذل فرمانده فیدل خسران کوبای نگون بخت را صدچندان کرد. در اینجاست که باید بصراحت یک ابراز خوشحالی بلندبالایی کرد بخاطر مردم کوبا و با شجاعت از "چه خوب اما دیر که کاسترو گوربگور شد" گفت!

3- در سویه ای دیگر اما راجع به انقلاب ایران و رهبری خامنه ای هم - بدون اینهمانی دیدن کامل - می توان همان انصاف بلاهت فلسفی را در خدا بیامرز به خمینی و لعن و نفرین و آرزوی مرگ و گوربگورشدگی را برای رذالت خامنه ای بکار برد.

الف- آیت الله خمینی نیازی به کار سترگ مارکس فیلسوف را نداشت که بخواهد دین جدیدی از راه فلسفه تأسیس کند و عدالت اجتماعی - آرزوی همیشگی بشر در طول تاریخ - را ممکن بنمایاند. زیرا او دین قدیم را داشت و آن را نمایندگی می کرد و می توانست  حاضری خوری کند اگر قادر به جرقه زدن به خیزش اولیه می بود. خمینی خیلی خوش شانس بود که روشنفکران (دانشگاهیان مدرن) با پیروی از آموزه های تئوریک بلاهت فلسفی مارکس و عملی لنین و مائو و فیدل کاسترو و ... دین قدیم محمد را پیوند زده بودند با دین جدید مارکس و خمینی خوش شانس تر هم شد وقتی خطیب پرشور و سطحی و بازیگوشی مثل  علی شریعتی پیدا شد که آتش تهیۀ جرقۀ خیزش اولیۀ "اسلام سیاسی و حکومتی" را به حداکثر حرارت مورد نیاز رساند. و اینطور شد که خمینی سوار بر تئوری مارکس جدید در چهرۀ محمد قدیم شد و بدون اینکه خودش هم خبر داشته باشد که بازی خوردۀ کمونیست های مارکسیست است وعدۀ عدالت اجتماعی از راه بازگشت به اسلام ناب محمدی را سرانداخت.

ب- نمی خواهم تاریخ را بازبگویم. منظورم از پاراگراف الف رسیدن به این نکته بود که می توان فرض گرفت که خمینی به نجات و سعادت (عدالت اجتماعی) از راه اسلام با مانیفست مارکسیستی؛ بلاهت و توهم داشت و آن را مثل فیدل کاستروی بخش اول مستحق خدابیامرز حداقلی دانست. اما خامنه ای چه؟ اول اینکه خامنه ای بهتر و بیشتر و عمیق تر از خمینی به نقش انقلابی مارکس و آموزه ها و پیروانش در خیزش ابتدایی انقلاب ایران وقوف داشت. چون هم جوانتر بود و هم داخل کشور بود و هم با محافل روشنفکری رفت و آمد و بده بستان داشت و هم تاریخ و ادبیات و شعر و رمان خوانده بود و هم زندان سیاسی را تجربه کرده بود و هم از علی شریعتی و نفوذ ادبیات کمونیستی در او و تأثیر این ادبیات اسلامی کرده شده بر روی جوانان دانشگاهی خبر داشت. و در یک کلام قطعی: یکی از معدود روحانیانی بود که قطعاً می دانست انقلاب ایران خارج از کانتکست همۀ انقلاب های مرسوم جهان سوم آنروز نیست و اعتراف کرده یا نکرده بر روی امهات روشی مارکسیسم لنینیسم شروع شده و رشد یافته و پیروی کرده؛ هم قبل و هم بعد از پیروزی.

پ- اما خامنه ای با اینکه بچشم خود دید که بلافاصله بعد از خمینی اتحاد شوروی سوسیالیستی و ایدئولوژی مادر همۀ انقلاب های معاصر فروپاشیدند و شکست خوردند؛ نه تنها عبرت نگرفت و انقلاب را تعدیل نکرد. بلکه به مقابلۀ مستقیم و پرزور با بخش چپ انقلابی - پشیمان شده - و حتی بایکوت کردن و به شکست کشاندن رویۀ اصلاحی هاشمی رفسنجانی برخاست. و مثل فیدل کاسترو حاضر به شنیدن صدای زمانه نشد. اوج این رذالت سیاسی خامنه ای وقتی است که مردم ایران با رویکرد غالب و حداکثری سید محمد خاتمی را رییس جمهور انتخاب کردند در سال 76 و خامنه ای حاضر به قبول شکست نشد و بر ادامۀ راه انقلابی شکست خورده در چهرۀ ناطق نوری بعنوان منتخب و مورد پشتیبان خود لجاجت رذل و پستی را شروع کرد.

ت- کاملاً و بسادگی قابل اثبات است که اگر خامنه ای بذائقۀ "انقلاب را تمام کنیم" مردم در سال 76 تمکین می کرد؛ هیچکدام - با تأکید بر هیچکدام - از فجایع جهانی کشت و کشتار و جنگ فرقه ای راه نمی افتاد، و امروز ما علاوه بر ایرانی آباد و مرفه؛ جهانی امن و در صلح و سلم هم داشتیم. زیرا نگاهی به حوادث بعد از سال های اولیۀ دهۀ 80 خورشیدی در جهان بما ثابت می کند که اهل سنت مسلمانان و جریانات تکفیری و کشت و کشتارهای سبوعانۀ مذهبی از 15 سال پیش اوج گرفت و آن زمانی بود که مسلمانان سنی و رهبران شان از فروکش کردن زیاده خواهی ها و گسترش طلبی های شیعه نا امید شدند و دست به اقدامات متقابل زدند. 

5- از آن تاریخ تا کنون خامنه ای با یک سیاست امنیتی پلیسی حداکثری امنیت فیزیکی ایران را کنترل کرده و باعث حداکثر انتقام گیری سنی ها از شیعیان خارج از مرزهای ایران شده است. شیعیان پاکستان و نیجریه و عراق و افغانستان فوج فوج قربانی حملات انتقامجویانۀ گروه های سنی و انتحاری شده اند و می شوند و البته مورد آزار حکومت های اغلب سنی کشورهای خودشان هم هستند. در حالیکه خود این شیعیان کمترین نقشی در نه برپایی و نه بهره برداری از حکومت شیعی در ایران نداشته اند. و بیچاره ها هیزم آتش پلوپزان روحانیان شیعۀ حاکم بر ایران شده اند. حالا که ایرانیان شیعه هم طعم مرگ خارج از ایران را نصیب برده اند و می برند. طرفه اینکه بالای نود و پنج درصد کشته شدگان در عملیات انتحاری حلۀ عراق ایرانی بوده اند - مگر چند نفر پراکنده که خارج از اتوبوس های زایران ایرانی تصادفی مرده باشند - اما حکومت کثیف خامنه ای بخاطر کم کردن موج نفرت ایرانیان سعی در تفکیک آنان به افغانی و پاکستانی می کنند. در حالیکه هر آنکس که در داخل اتوبوس های زوار هدف بوده اند از ایران بزیارت رفته بودند اعم از اینکه افغانی تبار یا چند نفر هم پاکستانی بوده باشند. افغان ها به جنگ سوریه که می روند ایرانی اند اما وقتی به کشته شدن در راه لجاجت خامنه ای با بمب انتحاری می رسند شناسنامۀ افغانی شان را تبلیغ می کنند. خدا بیامرزد همۀ شیعیانی را که قربانی رذالت سیاسی خامنه ای در خارج از مرزها می شوند و ایرانیان هموطنی که به ناکارآمدی حکومت اسلامی در حوادث متعدد و متواتری چون تصادف قطارها از بین می روند. 

6- فیدل کاسترو گوربگور شد در حالیکه می توانست تا جایگاه ماندلای امریکای جنوبی ارتقاء مقام یابد. و خامنه ای گوربگورخواهد شد مگر اینکه - هنوز هم می تواند - به جایگاه مردی که هرچند دیر و خسارت بار اما بالاخره تسلیم بواقعیت ناکارآمدی و غیر مفید بودن حکومت بر مبنای شریعت شود و صعود کند. اما صد حیف و هزاران افسوس که ترکیب ایدئولوژی و قدرت سیاسی جز فرزندانی رذل و لجوج مثل فرمانده فیدل و آخوند سید علی ببار نیاورده تا کنون و نخواهد آورد بعد از این. یا...هو

۱۳۹۵ آذر ۳, چهارشنبه

سیاست اوباما: هویج برای روحانی؛ خورنده خامنه ای. سیاست ترامپ: چماق برای خامنه ای؛ خوراک روحانی. آخ سَرَم!

Image result for trump as a artist
Image result for ‫برادران لاریجانی‬‎

1- آن دسته از تحلیلگرانی که اعتقاد دارند ترامپ و جناح رادیکال حزب جمهوریخواه امریکای همراه او جمهوری اسلامی را یک کل بدون شکاف و شر مطلق می دانند حرف شان غلط نیست اما کاملاً هم درست نیست. غلط نیست به این دلیل که رییس جمهور منتخب امریکا و تیم در حال معرفی اش جمهوری اسلامی را به جناح های مختلف تقسیم نمی کنند و هرگاه راجع به حکومت ایران حرف می زنند مواضع آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی را تنها صدای مؤثر می دانند و با حرف ها و رجزهای او و افراد نزدیک به اوست که جمهوری اسلامی را ارزیابی و معرفی می کنند . اما درست نیست به این دلیل که آنان عملاً وجود شکاف در هیئت حاکمۀ ایران را تشخیص می دهند ولی معتقدند که هرگونه سرمایه گذاری روی این بخش فرعی منتج به تغییر و نتیجه نخواهد شد و بهتر است حتی حرفش را هم نزنیم.

2- در یک ساده سازی با ادبیات معروف چماق و هویج می توان اینطور جمع بندی کرد که اوباما و دولتش معتقد بودند که از راه دادن هویج به دولت روحانی باید جبهۀ او را تقویت بکنیم تا بتوانند بتدریج بر جبهۀ خامنه ای اثر گذاشته و با برگرداندن توازن قوای جامعه بنفع عرفی ترها خامنه ای را مجبور به عقب نشینی بکنیم. ترامپ و دولتش اما اعتقاد دارند که این روش جواب نداده و نمی دهد. و امریکا باید بجای هویج برای روحانی چماق برای خامنه ای را اولویت سیاست خودش قرار بدهد. تا اگر روحانی و بخش عرفی صداقت دارند بتوانند از عقب نشینی های مقطعی خامنه ای در ترس از چماق امریکا پیشروی کرده و مواضع رها شده از سوی تندروان را اشغال و از ضد حمله های خامنه ای جلو بگیرند. بعبارت دقیق تر جمهوری خواهان امریکا معتقدند که بهترین هویج برای روحانی همانا زدن چماق به سر خامنه ای است تا دولت و نیروهای عرفی تر و منتخب بتوانند از گیجی ضربه های امریکا استفاده و حکومت را عرفی تر بکنند. و بدرستی مدعیند که هرنوع هویج به روحانی بلافاصله توسط خامنه ای از دستش قاپیده می شود و بنفع ایدئولوژی او از تسهیلات هویج اهدایی استفاده می شود.

3- بنظرم می رسد این سیاست درستی است و کار خواهد کرد. نمونه های زیر نشان می دهد که حکومت کاملاً گیج است و در روزها و ماه های آینده مجبور از تمرکز بر روی تهدیدات خارجی اعم از سیاسی و اقتصادی و نظامی خواهد شدو و این فرصتی هم ایجاد خواهد کرد که صحنۀ اجتماعی و فرهنگی از اولویت متحجران - هم بدلیل کمبود نیرو و هم بعلت عصبی تر نکردن جوانان غیر سیاسی - خارج شده و نیروهای مدنی و دنبال زندگی معمولی قدرت مانور بیشتری در عرصۀ عمومی و آزادی های شخصی مثل حجاب و سبک زندگی پیدا بکنند و البته باید آگاهانه تشدید هم بکنند:

الف- موضوع لغو سخنرانی علی مطهری در مشهد اصالتاً کاری بنفع مدرنیته بود و باید از آن استقبال کرد. زیرا گر چنین سخنرانی - حتی سخنرانی زیباکلام در قزوین - برگزار می شد هیچ بهره ای برای تحولخواهان نداشت. چون نه سخنرانان حرفی جدید برای گفتن داشتند و نه مخاطبان حرف جدید برای یادگرفتن. گفته های مطهری و زیبا کلام همان تکرار مکرراتی می بود که بارها گفته اند و مخاطبان شان حتی بهتر از خود سخنرانان به این گفته ها اشراف دارند. اما بروز مشکل در مقابل سخنرانی چند مورد را برملا کرد که مفید است:

الف1- مهمترین وجه لغو سخنرانی از طرف دادستانی این است که یا نیروهای خودسر دیگر قادر یا حاضر به برهم زدن تجمعات منتقدان نیستند و یا حکومت نمی خواهد از این نیروی خودسر زیاد استفاده کند. در نتیجه یک هماهنگی جدید بین سپاه و قوۀ قضائیه تعریف کرده است که دادستان ها را بطور مطلق تحت امر اطلاعات سپاه قرار داده و آنان را موظف کرده است که بنابدستور سپاه وارد شده و از قانون برای بی قانونی استفاده کنند. این عمل بزودی دادستان ها و قضات بیشتری را در تقابل با این "دستور از سپاه و اجرا از سوی دادستان ها" قرار خواهد داد. قبلاً این موضوع فقط در رابطه با قضات محدودی در دادگاه انقلاب و محدود به جرایم سیاسی مصداق داشت در حالیکه اینک کل دادگستری را زیر امر اطلاعات سپاه رسمیت می بخشد.

ب- افشاگری در مورد حساب های صادق لاریجانی یکی دیگر از خبرهای خوب بود که توضیحش هم مشکل است و هم نیروهای حزب اللهی را قانع نخواهد کرد. اصل ماجرا - ربطی هم به دورۀ لاریجانی ندارد و از اول انقلاب بوده است - چنین است که چون به حساب های دولتی سود بانکی تعلق نمی گیرد لذا رؤسای قوۀ قضائیه مجاز شده اند که پول های قوۀ قضائیه را در حساب های شخصی رییس قوۀ قضائیه نگهداری کنند که حساب شخصی و خصوصی محسوب و سود بانکی تعلق بگیرد. سوء استفاده از این بی قانونی در موجودی خود حساب ها که پول قوۀ قضائیه است اعمال نمی شود. بلکه منظور از ین کلک بازگذاشتن دست رییس قوۀ قضائیه در سودهای کلان ناشی از این حساب ها بوده است. با این توجیه که قوۀ قضائیه هم بودجه کم دارد و هم هزینه های بالاسری کلانی دارد که باید محرمانه انجام و بدون حسابرسی باشد. صادق لاریجانی به این دلیل در سیبل مضاعف این دزدی قرار گرفته است که پروندۀ زمین خواری برادر بزرگش جواد لاریجانی در زمین های ورامین و مهمتر از آن باج گیری برادر کوچکترش فاضل لاریجانی از مرتضوی و بابک زنجانی این خانواده را بدنام کرده در بین نیروهای حزب اللهی و تا کنون هم کمترین نتیجه ای از رسیدگی قضایی اعلام نشده است.

پ- موضع گیری - بسیار دیر هنگام اما شدید - انصار حزب الله و فرمانده آن الله کرم در مورد پروندۀ فساد اخلاقی قاری سعید طوسی یکی دیگر از بهترین خبرهای روزهای اخیر بوده است. دیر هنگام بودن این موضع گیری نشان بارزی از آن دارد که بدنۀ حزب اللهی به تلاش های ماستمالی این ماجرا از سوی مقامات و فرماندهان بالادستشان تمکین نکرده و راضی نشده اند در ماه های گذشته؛ تا اینکه فرماندهان مجبور شده اند چنین دیر و تحت فشار پیاده نظام خود موضوع را محکوم و خواستار برخورد و تنبیه شدید سعید طوسی شوند و شده اند. این خبر و اطلاعیه نشان دیگر و محکمتری از مسئله دار شدن هواداران تیفوسی است و بدیهی است که به ریزش هرچه بیشتری از نیروهای سازمان یافتۀ خودسر ختم می شود. و مهمتر آنکه قوۀ قضائیه را بازهم بیش از پیش در نزد هواداران خامنه ای بی اعتبار می کند. ورود امروز قاسم سلیمانی در دفاع صریح و محکم از قوۀ قضائیه - در حالیکه ربطی هم نداشت موضوع بسیج و روز بسیج با این قوه - را باید در این متن دید و بیشباد گفت.

ت- فروپاشی ایدئولوژیک جناح اصولگرا که حتی یک آدم نصفه نیمه هم پیدا نمی کنند برای کاندیدایی ریاست جمهوری که مورد تأیید حداقلی هوادارن حزب اللهی هم باشد؛ یکی دیگر از خبرهای خیلی خوب است که هرچه به انتخابات سال آینده نزدیک می شویم شکاف ها را بیشتر و بیشتر خواهد کرد و نتیجه اش جز به ریزش بازهم بیشتر هواداران عقیدتی و ایدئولوژیک منجر نخواهد شد. زیرا کسانی که حداقل کارآمدی و اقبال جامعه را داشته باشند مورد تأیید مکتبیون نیستند و کسانی که مورد قبول مکتبیون هستند کمترین کارآمدی و اقبال عمومی را هم ندارند. و طرفه اینکه تقریباً همۀ ژنرال های پیر وپاتال جبهۀ اصولگرایان در مظان و باور سازشکار و غیر انقلابی نیروهای بدنۀ حزب اللهی هم هستند.

4- نتیجه اینکه چماق ترامپ هنوز بالا نرفته و فرود نیامده بر سر خامنه ای هم اینقدر ترسناک بوده است که تحقیقاً همۀ متحجران را دچار گیجی کامل کرده و نمی دانند چگونه و با چه ترفندی باید از بن بست پیش رو عبور کنند و جان هم بسلامت ببرند. نمونه ها زیاد است از احتیاط بسیار شدید خود خامنه ای در حمله به امریکا تا نمازهای جمعه و احزاب سیاسی و حوزۀ علمیه و ... که نشان دادن مصداق را منتفی می کند. فقط بعنوان یک نمونۀ بسیار خنده دار و مسخره به اظهارات آخوند موحدی کرمانی - که هم امام جمعۀ تهران است و هم رییس قطب اصلی سیاست اصولگرایی جامعۀ روحانیت مبارز - در رابطه با ماجرای علی مطهری اشاره می کنم. او با گفتن اینکه مطهری باید حرف هایش را با مقام معظم رهبری هماهنگ می کرد - که به اندازۀ کافی گاف و مسخره است از نظر تخریب خامنه ای - این را هم در ادامه گفته است که ما باید دهان ها را ببندیم. که بلافاصله تیتر اصلی مخالفان و منتقدان در فضای مجازی و رسانه ای شده از حیث وقاحت آشکار. اما واقعیت قضیه این نبوده که - از گیجی منجر به لغزش زبانی و ادبیاتی او ناشی شده - برداشت شده است. در حالیکه منظور او از این گفته بستن دهان دیگران و منتقدان بمفهوم عام نبود. بلکه منظورش بستن داوطلبانه و مصلحت اندیش دهان خودشان بود. و چون علی مطهری را خودی حساب کرده می خواسته بگوید که ما - جمع استفاده کننده از مزایای حکومت گری و سیاستمداری در جمهوری اسلامی اعم از امام جمعه و نماینده و وزیر و سپاهی و ... - باید دهان مان را ببندیم و زبانمان را کنترل کنیم و علیه منافع خودمان سخنی نگوییم. می خواهم گیجی طرف را نشان بدهم که اوضاع چنان رو بوخامت ایدئولوژی می رود که طرف حرف یومیه اش را نمی تواند طوری بگوید که باعث تمسخر و آتو گرفتن ضدانقلاب! نشود. یا...هو

بعد از تحریر:
از بعد از برجام گفته ام که روحانی صادق نیست و کند است و دارد فرصت ها را می سوزاند. بویژه بعد از انتخابات اسفند مجلس تدقیق کرده ام که برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی توازن قوای حقیقی جامعه بنفع نیروهای لیبرال و عرفی متحول شده و اینک وقت فشار آوردن به جبهۀ تحجر است تا هر چه در توان دارند رو بکنند و شکست بخورند. اما نه دولت روحانی و نه خود روحانی و نه شرکای سیاسی روحانی بهای لازم را نداده اند. و با اینکه هر روز هم خطر در کمین را حس کرده اند اما از افزایشش جلو نگرفته اند. اینک مجدداً یادآوری می کنم که صحنۀ جدید سیاسی فعلی در ایران یک بهره بردار زیرک و صادق و ملی می خواهد که در قدرت هم پایی - هرچند لرزان - داشته باشد. و هاشمی و روحانی و خاتمی قادر به این کار هستند اگر در میهن خواهی و مردم خواهی شان صادق و راست گفتار باشند. اما عدم توجه به واقعیاتی که گفتم به فاجعه منجر خواهد شد و حکومت ایران بجای مقابله با مصباح و علم الهدی و دادستان مشهد و انصار حزب الله؛ با نابودی "آش با جاش" روبرو خواهد شد. و خیانت به ایران بنام روحانی و دولتش هم ثبت خواهد شد.

۱۳۹۵ آبان ۳۰, یکشنبه

جمهوری اسلامی پاره سنگ ترازوی معاملات ترامپ با جهان خواهد شد قبل از جنگ. چاره چیست: آزادی حجاب و عفو عمومی!

Image result for trump team

پیش فرض این تفسیر:

جرمی شاپیرو (Jeremy Shapiro) رئیس بخش پژوهش‌های شورای روابط خارجی اروپا دشواری توصیف ترامپ و سیاست هایش را به‌درستی در عبارتی دقیق چنین توصیف کرده است: 
"کسی را که مدعی شناخت سیاست‌های آتی ترامپ است، باور نکنید، حتی اگر این مدعی خود دونالد ترامپ باشد". 

الف- همۀ دنیا ترسیده اند. اما آیت الله خامنه ای از همه بیشتر ترسیده است. و حالا معلوم شده که خودسر خودسری که مرتب تکرار می کردند چنان هم خودسر نبود و نیست. زیرا نه تنها خود آیت الله خامنه ای جرأت نکرد راجع به انتخابات امریکا و پیروزی ترامپ اظهار نظر بکند بلکه هیچ عنصری از عناصر متعدد و متکثر و هرزه باف و ولنگار گفتار جمهوری اسلامی اعم از تندرو و کندرو و اصلاح طلب و اعتدالی و حتی امامان جمعۀ خودسر نیز نتوانستند و اجازه نیافتند تا خودسری کنند در گفتن از پدیده ای که همۀ جهان از مراکز اندیشگی و علمی گرفته تا گسترۀ سیاسی و رسانه ای را مبهوت و مشغول خودش کرده است. من هم که مرتب اعتراف می کنم که بدجوری ترسیده ام و چون طرف هم امریکایی است و من هم حس امریکایی مبتنی بر شناخت انسان امریکایی را ندارم بسیار سخت است که بتوانم حرفی بدیع و متفاوت از آنچه که هم خود شما و هم خوانده ها و گوش کرده ها و دیده های شما آن ها را رصد کرده از سوی بهترین مغزهای جهان؛ بگویم.


ب- اما بالاخره باید حرفی بزنم هرچند کمی سیاه و تلخ بنظر برسد: 

1- اگر بخواهم با کمترین لغات ممکن از سیاست امریکایی ترامپ در مورد ایران اسلامی سخن بگویم بنظرم این گزینه مناسب ترین گزاره باشد: "دونالد ترامپ به همه - چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی - سخت ترین خواهد گرفت". به این معنا که اگر سیاست های اوباما را نرم و سیاست های کلینتون بازنده را سخت و سیاست های حزب جمهوریخواه امریکا را سخت تر نشانه گذاری کنیم در یک مقایسۀ ساده و سرراست سیاست های ترامپ سخت ترین خواهد بود. در مورد داخل امریکا که سیاست های ترامپ ترکیبی از تشویق سرمایه داران برای سرمایه گذاری در داخل خاک امریکا گرفته تا تنبیه رنگین پوستان تا حتی با گشتن پلیسی در زندگی خصوصی و ارتباطات آنان خواهد بود اظهار نظری نمی کنم. زیرا نه بمن ارتباط مستقیم دارد و نه جامعۀ امریکا و قانون اساسی و نهادهای دموکراتیک آن اجازه خواهند داد که ترامپ زنجیر پاره کند و او را مهار نسبی خواهند کرد. نسبی را هم به این دلیل اضافه می کنم که بهرصورت رییس جمهور امریکا قدرت فوق العاده ای هم دارد اولاً و ترامپ شخصیت یکه بزن و دیکتاتوری هم دارد بعلاوۀ تلون مزاج این گونه شخصیت ها ثانیاً. و می تواند در هر لحظه ای تصمیم شوکه کننده ای بگیرد و همه را مبهوت کند.

2- هنوز هم برسر حرفی که در پست قبلی راجع به رفتار ترامپ نوشتم که عبارت بود از "شراکت با حوزۀ تمدنی اروپای سفید؛ سازش با حوزۀ تمدنی اروپای اسلاو، مهار حوزۀ تمدنی کنفسیوسی و بالاخره تقابل با حوزۀ تمدنی اسلامی و مهربانی اربابانه با بقیۀ خرده تمدن های افریقایی و امریکای لاتین و امثالهم." هستم. اما می خواهم کمی ریزتر بشوم در سیر حرکت ترامپ تا مشخص کنم که آن کلیات رنگ سرخ را چگونه پیاده خواهد کرد. چنین بنظرم می رسد که دونالد ترامپ در ابتدای شروع دولتش - حداقل در سال اول - همت و تلاش اصلی شخص خودش را متمرکز خواهد کرد بر سیاست های داخلی امریکا و سیاست خارجی را خواهد سپرد به خط مشی حزب جمهوری خواه و همکاران بسیار تندرواش که از داخل حزب برگزیده است. این تصمیم با همۀ ترسناکی که نام و سابقۀ همکاران حزبی و منتخبش القاء می کنند؛ این خوبی را دارد که نام های مطرح شده سیاستمدار حرفه ای هستند و دنیا و مناسباتش را می شناسند و گز نکرده پاره نخواهند کرد. بنابراین و با توجه به اینکه سیاست خارجی امریکا را سیاستمداران حرفه ای اداره خواهند کرد؛ تحلیل پیش بینم این است که دولت ترامپ در سیاست خارجی هیچ کار دفعی و یکباره و شگفت انگیز انجام نخواهد داد. ممکن است در بعد رسانه ای و رجز خوانی ها، برخی تهدیدات هم مطرح شود. اما عملی که تیم سیاست خارجی ترامپ در پیش خواهد گرفت فقط و فقط سختگیرانه و گاهی بسیار سختگیرانه خواهد بود و نه شوکه کننده و یکباره.

3- بعبارت دیگر دولت ترامپ نه برجام را بهم خواهد زد و نه هیچ تعهد و توافق های اقتصادی و مالی و زیست محیطی و از این قبیل. بلکه دولت ترامپ برسر همۀ این تعهدات امریکا چانه زنی های سختگیرانه تری انجام خواهد داد و در برخی از مفاد این توافقات و تعهدات منافع نقد و فی الحال بیشتری را برای امریکا خواهد گنجاند. اما آنچه که برای من مهم است موضوع ایران و مسایل مرتبط با وطن است. لذا سیر چگونگی رفتار دولت ترامپ با ایران را جزیی تر شرح می دهم.

4- ترامپ در مورد ایران همان چانه زنی با دیگران را هم انجام نخواهد داد. یعنی حتی برجام را بمذاکرۀ مجدد نخواهد گذاشت. بلکه ترامپ کاری که خواهد کرد دنبال کردن خط مشیی است که جمهوری اسلامی را به استیصال بکشاند و کنش خلاف توافق برجام را بخود حکومت ایران تحمیل کند؛ تا هنگام واکنش تند خودش دستاویز کافی برای ارائه به شرکای اروپایی امریکا و دنیا داشته باشد. برای به استیصال کشاندن جمهوری اسلامی هم حوزۀ اقتصاد را نشانه خواهد رفت و سعی خواهد کرد چه با اجرای سخت گیرانۀ تحریم های فرا برجام و مهمتر از آن اجبار و وادار سایر اقتصاد های مؤثر - اعم از اروپا و چین و هند و روسیه و ... - برای عدم همکاری گسترده و مؤثر با ایران؛ جمهوری اسلامی را بگوشۀ رینگ ببرد.

5- همانطور که در تیتر هم نوشته ام امریکای ترامپ با جمهوری اسلامی بمثابه "نقش پاره سنگ ترازو در معاملات" رفتار خواهد کرد. به این معنا که وقتی شروع می کند به چانه زنی های مفصل و انبوه با سایر کشورها - اعم از اروپا و روسیه و چین و امریکای لاتین و غیره - برای حداکثری کردن منافع خودش و تعدیل تعهدات یکجانبۀ امریکا؛ ابتدا بساکن هیچ حرفی از جمهوری اسلامی در میان نخواهد بود تا چانه زنی ها تمام شود و معاملۀ دلخواه امریکا با سایر شرکا و رقبا جوش بخورد. آن وقت است که قبل از امضای نهایی توافقات تجدید نظر شده با دیگر کشورها با یک آقا اجازه نگاهی خواهد کرد به کفه های ترازو و خواهد گفت ببخشید مثل این که کفۀ تعهدات شما هنوز هم کمی سبک تر می نماید از کفۀ تعهدات امریکا؛ و بنظرمی رسد کفۀ ترازو در طرف شما پاره سنگ برمی دارد و بلافاصله موضوع "با ایران معاملۀ مؤثر نکنید" را خواهد انداخت توی کفۀ شرکا و رفقا و خواهد گفت: خب الان تعادل برقرار شد. و معنی سیاسی این حرف یعنی این که گرم نگرفتن و بکمک ایران نرفتن هم جزیی از این توافق است و هر کسی این شرط بسیار جزیی را نپذیرد معادله برقرار نشده و معامله کامل نخواهد شد. امریکا از این راه خواهد توانست ایران را بیشتر از قبل منزوی کند و تمام رؤیای جلب سرمایه گذاری و همکاری های اقتصادهای بزرگ را نقش برآب خواهد کرد. به تعبیر روشن تر کنش امریکا در ابتدا تحریک غیر مستقیم واکنش جمهوری اسلامی خواهد بود تا آن را کنش ناهنجار معرفی و تبلیغ کرده و کنش بعدی خودش را واکنش لاجرم نشان دهد.

6- نشانه های این خط مشی بنظرم از شش ماهگی دولت ترامپ کار خواهد کرد و جمهوری اسلامی هر روز بیش از روز پیش دچار سختی بیشتری در پیدا کردن شریک اقتصادی خواهد شد. از نیمۀ دوم سال میلادی آینده خواهد بود که امریکا خواهد توانست با توجه به واکنش های ایران به این انزوا سیاست های خودش را تهاجمی یا نرم کند. به این معنا که اگر خامنه ای در خط مشی و استراتژی تا کنون خودش تجدید نظر اساسی و اعتراف شده و اعلام شده بکند طوری که اسرائیل این تغییرات را بنفع منافع و موجودیت و رسمیت خودش به اطمینان برسد؛ امریکا از گشایش های بعدی استقبال خواهد کرد. و الا بهانه پشت بهانه خواهد آورد که بالاخره آیت الله خامنه ای را وادار به اشتباه رفتن بسمت سانتریفیوژها و غنی سازی های بیشتر و موشک های دوربردتری بکند. اگر کار به اینجا برسد اوضاع بشدت وخیم خواهد شد. زیرا با اولین نشانه های عدول از برجام توسط خامنه ای امریکا تأسیسات هسته ای ایران را بمباران خواهد کرد. اگر در این مرحله ایران واکنش تلافی جویانه ای در خارج از مرزهای ایران یا در آب های بین المللی نشان ندهد امریکا هم کاری نخواهد کرد و بعد از تخریب زیرساخت های اتمی عقب خواهد نشست. اما اگر ایران واکنش مهمی نشان بدهد؛ امریکا هم دیگر زیر ساخت های نظامی و بعد صنعتی و غیره را بنوبت بمباران خواهد کرد.

7- آنچه که مشخص است امریکا هیچ سربازی در ایران پیاده نخواهد کرد و اگر اوضاع تا آنجا پیش برود که امریکا تأسیساتی غیر از مراکز هسته ای را بمباران کند؛ نسخۀ لیبی در ایران پیاده خواهد شد و آتش بیار معرکه هم گروه های قومی جدایی طلب و مزدوران وابسته به مجاهدین و انجمن پادشاهی - با رضا پهلوی اشتباه نشود - خواهند بود که جنگ داخلی گسترده ای را دامن خواهند زد. این سیاه ترین و بدبینانه ترین تحلیلی است که می تواند در سال سوم زمامداری ترامپ به صحنه بیاید. و محتمل است که من زیادی ترسیده ام و افق را خیلی روشن نمی بینم. و خدا کند که اینطور باشد و تحلیل من زیاده ساده انگار بنظر برسد و محقق نشود. بویژه اینکه ایرانیان همیشه از نظر همبستگی ملی و فرهنگی سورپرایز کرده اند و مثل سایر ملل عقب مانده بجان هم نیفتند.

8- اما می ماند اینکه جمهوری اسلامی در وضعیت محتمل پیش رو چه می کند و چه می تواند بکند. در مورد چه می کند مطمئنم که در مراکز تصمیم گیری های استراتژیک نظام در حال بررسی راه کارهای دوگانه هستند. بخش ایدئولوژیک نظام سعی می کند سیاست های نظام را بسمت اتحاد استراتژیک تر با چین و روسیه سوق دهد به این امید که از تضاد تاریخی روسیه و امریکا با هم و تضاد فعلی چین و امریکا با هم استفاده کرده و منافع ایدئولوژیک خود را نجات بدهد. بخش عرفی تر و دولتی تر نزدیک به روحانی اما ضمن مماشات با گروه پرقدرت ایدئولوژیک نزدیک بخامنه ای تلاش می کنند که بخشی از اتکای ایران را بسمت اتحادیۀ اروپا ببرند و همۀ اتکا را به روس ها و چینی ها محدود نکنند. اما بنظرم هیچکدام از این سیاست ها در روز مبادا کار نخواهد کرد و پاسخ نخواهد گرفت. زیرا واقعیت قضیه این است که تقریباً همۀ دنیا از حسن ظن اوبامای روشنفکر و سلیم النفس سوء استفاده کرده اند و منافع خودشان در رابطه با امریکا را بحداکثر افزایش داده اند. لذا هیچ کشوری در دنیا نیست که با دولت ترامپ مشکل دو طرفه نداشته باشد و میل و توان این را داشته باشد که روی کارت منافع ایران در تقابل با امریکا سرمایه گذاری کند. بعبارت دیگر همۀ کشورها در حال برنامه ریزی برای حل مشکل خودشان با امریکای ترامپ هستند و نه کمک به کشوری چون ایران که در مقابل منافع امریکا برای آن کشورها جایگاه قابل بحثی ندارد.

9- می ماند دو راه برای جمهوری اسلامی که اولی غیر سیاسی و بسیار دور از ذهن و بعید است با توجه به ایدئولوژیک بودن حکومت ایران و دومی یک راه حل سیاسی بسیار باریک و پل صراطی است که خودش کمتر از امریکا خطرناک نیست برای آیت الله خامنه ای و آخوندهای همراهش:

الف- راه حل اول این است که سران جمهوری اسلامی در یک حرکت غافلگیر کننده تر از پیروزی ترامپ اعلام آشتی ملی بکنند. و از راه آشتی ملی خودشان را حکومت مردم ایران معرفی و از تبعات دخالت های خارجی بشدت - در حد غیر ممکن - بکاهند. برای اعلان آشتی ملی هم نیاز به کار شاق و مطالعات آنچنانی و ضوابط پرپیچ و خمی نیست. جمهوری اسلامی می تواند با اعلان یک "عفو عمومی و سرتاسری" و دو با صدور حکم حکومتی "لغو حجاب اجباری" آشتی ملی را عملیاتی بکند و ملت ایران را از توده و نخبه پشت نام میهنشان متحد و یکپارچه گرداند. شرح اینکه چگونه این دو مورد همۀ خواسته های ایرانیان را دربرمی گیرد از حوصلۀ این مقاله خارج است و من بتواتر و تناوب در پست های مختلف هم چنین درخواست هایی را مطرح و هم شرح داده ام.

ب- با توجه به اینکه انجام بند الف غیرممکن در حد محال قطعی از سوی آیت الله خامنه ای است. می ماند تنها راه حل احتمالی سیاسی که آن هم کمی بعید است اما محتمل تر از اولی است. و آن راه حل توسل به بریتانیا و استفاده از دولت بریتانیا برای اثر گذاری روی تصمیمات امریکای ترامپ است. بعبارت دیگر بنظرم می رسد که امریکا با تنها کشوری که دچار مشکل نیست و نخواهد شد بریتانیاست و باز این پارلمان و دولت مستقر در وست مینیستر لندن خواهد بود که بعنوان تنها دوست مورد اعتماد امریکا او را دلالت یا نصیحت خواهد کرد. بعبارت روشنتر یک دولت بریتانیا به تنهایی خیلی بیشتر از کل اتحادیۀ اروپا در نزد دولت ترامپ اثرگذار خواهد بود.

10- و با یک یادآوری مستند این مطلب را پایان بدهم. و آن اینکه جمهوری اسلامی نباید شعارهایی را که برای توده می سازد خودش باور کند و گمان کند که اولاً دوستانی دارد و ثانیاً عمق استراتژیکی دارد. در مورد دوست نداشتن که اظهر من الشمس است و چین و روسیه سر بزنگاه های تحریم ها ماهیت اصلی خودشان در رابطه با ایران را بخوبی نشان داده اند. و ایران عمق استراتزیکی هم ندارد در منطقه و شما را آدرس می دهم به مسابقۀ فوتبال اخیر بین تیم ملی ایران و تیم ملی سوریه در مالزی. بازیکنان سوری تحت پرچم سوریۀ بشار اسد و دور از جنگ فوتبال بازی می کردند و می کنند؛ و بطور بدیهی در اوضاع فعلی سوریه در جبهۀ موافقان اسد قرار می گیرند و از کمک های فراوان حکومت ایران به کشورشان هم خبر دارند و هم برخوردار هستند که همین فوتبال بازی کردن بجای جنگ یکی از همان کمک هاست. اما همین سوری های نماینده و دست پروردۀ بشار اسد دوست ما چنان با نفرت و شدت خصمانه رفتار می کردند در زمین مسابقه با بچه های ایران که من حتی این نفرت را در بازیکنان عربستان هم هیچگاه ندیده ام نسبت به فوتبالیست های ایران. می خواهم بگویم که عمق استراتژیک در سرزمین های عربی چه سوریه باشد و لبنان و چه همسایۀ دیوار بدیوارمان عراق؛ افسانه ای شعاری است و نکند خود جمهوری اسلامی هم در دام شعار خودساخته اش بیفتد و ایران را بباد فنا بدهد. یا...هو

۱۳۹۵ آبان ۲۴, دوشنبه

پشت آخرین اقدام زیبای دولت پرزیدنت اوباما در مورد پناهجویان ایرانی دست "ظریف"ی می بینم!

Image result for ‫اردوگاه نائورو‬‎

1- در میان چندین و چند موضوعی که می توانم بنویسم با رنگ و بوی سیاسی و اجتماعی که در رأسش رفتار سیاسی امریکا با دونالد ترامپ و مقایسۀ تطبیقی آن با رفتار اجتماعی ایرانیان با عباس جدیدی است. و این مژده را ثابت کنم که خرد حسی توده بیدار شده و "نه به دروغ و توجیه" فرزند مبارک آن شده است؛ بهتر دیدم تا موضوعی حقوق بشری را انتخاب کنم که هم ستایشی از اوباما کرده باشم در این آخرین روزهای ریاست جمهوریش؛ و هم یادی آورده باشم از رنج پناهجویان ایرانی گیر افتاده در بی رحمی و بی توجهی دولت استرالیا؛ و هم تشکری کرده باشم از دست ظریف ایرانی پشت این اقدام جان کری؛ اگر درست تشخیص داده باشم. زیرا نوشتن در حوزه های معرفتی و تخصصی دانش محور نه خودم را قانع می کند و نه شما را راضی. زیرا معرفت من حسی است مثل پیامبران و خواستۀ شما هیجانی از نوع بزن بزن روزمره؛ و لذا در موضوعات آکادمیک اعتماد کافی تحصیل حاصل نیست نه بنام و نه به عنوان و نه به جایگاه یک وبلاگ فکسنی در طرف من و نه حوصله و فکر دقیق در فلسفۀ پدیده ها از سوی شما!

2- اما موضوع از این قرار است که خبر خیلی خوبی منتشر شده است که دولت های امریکا و استرالیا توافق نامه ای را امضاء کرده اند؛ که بر مبنای این توافق تعدادی از پناهجویان گیر افتاده در کمپ های بسیار خطرناک و زندان مانند جزایر پاپوآ گینه و جزیرۀ نائورو به امریکا منتقل شوند. حتماً می دانید که این دو کمپ پناهجویان مدت هاست در صدر خبرهای ناراحت کنندۀ جهان و سازمان های مختلف حقوق بشری است و دولت استرالیا بشدت زیر بار انتقادات نقض همۀ مقررات و قوانین بین المللی در مورد رعایت حقوق پناهجویان قرار داشته است. و این را هم تأکید کنم که اکثریت پناهجویان نگهداری شده در این دو اردوگاه ایرانی و افغانی هستند و قصد پناهندگی به استرالیا را داشتند که از سه سال پیش بلاتکلیف و سرگردان زندگی بسیار سختی را - در حد تجاوز و قتل و ... - می گذرانند.

3- اما توافق امضاء و نهایی شده بین دولت امریکا و استرالیا می گوید که دولتین مزبور متعهد شده اند که تعدادی از 1500 پناهجوی نگهداری شده در اردوگاه های پیش گفته به کشور امریکا منتقل شوند. واقعیت این است که من به عرف چنین اقداماتی اشراف ندارم و نمی دانم چرا دولت امریکا پیشقدم برای حل این مشکل استرالیا شده است و داوطلبانه تعدادی از این پناهجویان را به خاک خود می برد. اما فارغ از علت یابی و انگیزۀ دولت امریکا در این اقدام - بنظر من کمی نامتعارف - من از این خبر بسیار خوشحال شدم و امیدوارم که باعث نجات تعداد بیشتری از پناهنجوهای ایرانی از جهنم سه سالۀ اخیرشان بشود. زیرا بدیهی است که بسیاری از این پناهجویان که عقبۀ فامیلی در استرالیا ندارند از رفتن به امریکا بجای استرالیا هم استقبال خواهند کرد و هم نفع خواهند برد.

4- اما همۀ انگیزه ام از پرداختن به این موضوع ابراز خوشحالی ام از پایان رنج این هموطنانم نبود. بلکه یکی دیگر از انگیزه هایم از این حس قوی می آید که در پشت این توافق جان کری با وزیر خارجۀ استرالیا یک دست دوستی نامریی و ظریفی هم می بینم که هم دلم می خواهد ابراز کنم و در عین حال اگر چنین است از این دست تشکر کنم. درست حدس زده اید و این دست ظریف را من دست محمد جواد ظریف وزیر خارجۀ ایران تشخیص می دهم. واقعیت این است که من هر وقت جان کری و خانم موگرینی را می بینم در اغلب اوقات محمد جواد ظریف را هم در قاب تصویر آنان حاضر و ناظر می بینم. و احساسم از همان هنگام مذاکرات برجام این بود که این سه نفر فارغ از مأموریت های سیاسی مهمی که بین قطب های سه گانۀ "امریکا - اروپا - ایران" دارند و انجام وظیفه می کنند؛ نوعی از همبستگی روانی و شخصیتی و عاطفی هم با یکدیگر دارند.

5- اینک و با توجه به توافقنامۀ جان کری با استرالیا تقریباً مطمئن هستم که ظریف هم در شروع و بثمر رسیدن این توافق نقش مؤثری داشته است. منظورم به نقش سیاسی و پست دولتی ظریف نیست. بلکه باورم این است که ظریف خارج از کانتکست سیاسی خود از همان رابطۀ عاطفی و دوستی صمیمی اش با وزیر خارجۀ امریکا از او خواسته که برای این بچه ها یک اقدامی بکند. نه اینکه کل ماجرا بدرخواست شخصی - نه شخصیت حقوقی - ظریف انجام شده باشد. بلکه اول چنین امکانی - مثلاً مطرح شدن کشور ثالث در مذاکره با استرالیا در بارۀ سرنوشت پناهنده ها - مطرح شده و جواد ظریف هم در نقش یک همشهری بخشی ایرانی این پناهجویان - و تأکید می کنم نه از موضع وزیر خارجه - مشوق و درخواست کننده از جان کری بوده است. و از او تشکر می کنم. یا...هو

۱۳۹۵ آبان ۲۳, یکشنبه

دونالد ترامپ بیشتر از همۀ امریکایی ها و دیگر جهانیان خودش از رییس جمهور شدنش شوکه است!

Image result for ‫ترامپ و اوباما‬‎

1- اگر انتخاباتی با نتیجۀ شوکه کننده تعریف شود. بدیهی این است که اگر گزارۀ "شوکه شدن" خودش مستند و صحیح و اثبات شده باشد شوکه شدن هم باید دو طرف داشته باشد. یکی طرفی که از باخت شوکه می شود و طرف دوم که از برد و پیروزی شوکه می شود. در انتخابات اخیر امریکا هم این قاعده حاکم بود. منتها چنان اردوگاه بازنده ها شوک باخت شان دردناک و گسترده و غیر قابل باور بود که کمتر کسی - در حد هیجکس - به شوک پیروز خود ترامپ و هوادارانش پرداخت. در حالیکه هم خود دونالد ترامپ و هم تیم ستادش و نزدیکان کمپینش اگر بیشتر از هیلاری کلینتون و ستادش شوکه نشده باشند کمتر هم نبوده است. نگاهی انداخته ام به این بخش ماجرا تا برخی گزاره های مستند از شوک ترامپ را نشان بدهم:

الف- ترامپ و ستاد انتخاباتی اش چنان از باخت مطمئن بودند که هیچگونه تدارک خاصی برای جشن پیروزی خود ندیده بودند. آنان نه برنامۀ خاصی تمهید کرده بودند برای هواداران جمع شده شان در هتل هیلتون نیویورک و نه حتی سخنرانی پیروزی نوشته بودند برای دونالد ترامپ. طرفه اینکه چنان شوک پیروزی غیر منتظره و سنگین بود در اردوی ترامپ که آنان قادر نشده بودند در فاصلۀ چهار پنج ساعتی که بین نشانه های پیروزی تا اعلام قطعی پیروزی وقت داشتند هم نطق پیروزی بنویسند. لذا دونالد ترامپ بعد از اعلام قطعی پیروزیش آمد و با احتیاط کامل چند کلمه بطور شفاهی گفت که سه چهارمش تشکر از فرد فرد تیمش بود و یک چهارم بقیه هم چند حرف خنثی و متزلزل بخاطر خریدن وقت بازیابی خودش و بیرون آمدن از این شوک پیروزی.

ب- مورد خیلی برجسته ای که قطعاً هیچکس در آن دقیق نشده است آنجایی از نطق پیروزی کوتاه ترامپ بود که او از ریاست جمهوریش با اعداد یک سال و دو سال و سه سال و شاید هم هشت سال نام برد. این می تواند دو تفسیر متفاوت داشته باشد: اول اینکه ترامپ بسیار فرد فروتنی است و ضمناً بسیار مذهبی و مرگ باور. و خواسته است با این گفته به "عمر دست خداست و ممکن است موفق به به پایان بردن دورۀ چهارساله ام نشدم" اشاره بکند. و دوم اینکه او بدلیل ناباور بودن از این پیروزی غیر منتظره؛ می خواست اعتراف کند که "معلوم هم نیست من لیاقت و هماهنگی لازم برای طی عادی دورۀ ریاست جمهوری خودم را داشته باشم". همۀ داده های این مدت در مورد شخص و شخصیت ترامپ فرض اول را بسیار بعید و فرض دوم را محتمل معرفی می کند.

پ- شوک ترامپ در هنگام رفتن و ملاقات با باراک اوباما نیز کاملاً هویدا بود و در همان چند لحظه ای که جلو خبرنگاران قرار گرفتند کاملاً هویدا بود که رنگ پریدگی شوک باخت در اوباما همانقدر در زیر پوست تیره اش پنهان شده که دست پاچگی و سرخی شوک برد در دونالد ترامپ در زیر پوست ردنک او. این البته از سایر مشخصه های بادی لنگویج دو رییس جمهور امروز و فردا هم قابل نشان دادن است که من بدلیل عدم تخصص علمی در این مورد وارد نمی شوم.

ت- و بالاخره و تا اینجا نگاه به اسامی تیم انتقال قدرت اوست که نشان می دهد ترامپ هیچگونه تمهید قبلی برای این مرحله را نداشته تا بتواند نخبگان بیشتری از موافقانش را شناسایی و گردآوری کند. و لذا مجبور شده که از همان چند چهرۀ شناخته شدۀ ستاد انتخاباتی کوچک و فامیل درجه اولش استفاده کند. درست است که ترامپ مثل هر پوپولیست دیگری سخت اعتماد می کند و معتمدینش بسیار محدود هستند؛ که فرزندان و عروس و دامادهایش در حلقۀ اول این معتمدان قرار دارند؛ اما قبول اینکه تقریباً همۀ فرزندان او لیاقت در این فهرست قرار گرفتن را داشته اند بسیار دور از باور و منطق است.

2- من قبلاً هم بسیار نوشته ام که اگر دو تا جامعه و ملت مشابه، هم خو و هم اخلاق را بخواهیم در جهان شناسایی کنیم بدون تردید ملت های امریکا و ایران دوتا از شبیه ترین ها بهمدیگر هستند. و حالا اضافه می کنم که حتی اتفاقات سیاسی داخل امریکا هم بیشتر از هر کشور دیگری به اتفاقات داخل ایران شباهت دارد. شما همۀ این اتفاقات ایندوره از انتخابات امریکا را گزاره به گزاره قبلاً هم در ایران و بویژه در انتخابات 84 دیده اید. منتها ایران ورژن سنتی - خدایی - فرهنگ همسان دو ملت است و امریکا ورژن مدرن - بشری - آن. درست است که امریکا ولایت فقیه ندارد و رییس جمهور منتخب سرگردانی و بلاتکلیفی ایران را ندارد. اما یادمان نرود که کنگرۀ امریکا - مجموع مجلس نمایندگان و سنا - کمتر از ولی فقیه ایران تأثیرگذار و ترمز گیرنده نیست. - دارم ساختارها را شرح می دهم کاری به برون دادها ندارم اشتباه نکنید -

3- بعبارت روشن تر چنین بنظر می رسد که ترامپ هم مثل احمدی نژاد - دور اول انتخابات 84 - با یک الهی به امید تو وارد میدان شده بدون اینکه باوری به پیروزی خود در انتخابات داشته باشد. و بخاطر این فراغ بالی از "نگرانی نداشتن از نتیجه" هرچه دل تنگش خواسته گفته و قدم بقدم جلو آمده و ابتدا رقبای حزبی را شکست داده و رسیده به بخش جدی قضیه و مبارزه با هیلاری کلینتون. ترامپ در این مرحله خشنود است و خودش را پیروز می داند اما اعتماد بنفسش بجایی نرسیده که رسیدن به ریاست جمهوری را هم در دسترس بداند. لذا با همان بولدوزری از قول های آرمانشهری ادامه داده و منتظر شکست نهایی شده است و خاطره با شکوه اضافه کردن به زندگی با شکوه اش. اما یکباره در ساعات سرنوشت با دهانی گشاده از حیرت و ناباوری خودش را رییس جمهور امریکا یافته است.

4- در زمینۀ ادعای حزب جمهوری خواه در مورد مهار ترامپ هم شباهت ها خیلی زیاد است با آنچه که اصولگرایان در مورد احمدی نژاد خیال می کردند و مدعی بودند. اصولگرایان هم گمان می کردند که احمدی نژاد را رام کرده و سوارش خواهند شد. اما در نهایت دیدیم که روحیۀ یکه سالار احمدی نژاد تن به این سواری نداد و کم مانده بود سوارش را سرنگون هم بکند. احمدی نژاد چون برنامه و آدم نداشت ابتدا به اصولگرایان روی خوش نشان داد و تعدادی از نیروهای آنان را هم در دولت نهم بکار گرفت. اما بمحض اینکه کمی جا افتاد شروع کرد اصولگرایان الیگارشی را از دولت بیرون کردن و آوردن مریدان محض خودش. بنظرم ترامپ هم در چنین مرحله ایست و ابتدا با حزب جمهوری خواه کنار خواهد آمد و عناصری از افراد مورد نظر آنان را در تیمش و کابینه اش قرار خواهد داد تا بتواند کمی جای پای خودش را سفت کند و آنوقت خواهد زد زیر میز بازی و از حزب تبعیت نخواهد کرد.

5- اینکه هنوز ترامپ به کاخ سفید نرسیده زمزمه های استیضاح و سقوط او پیش کشیده می شود ناشی از همین مورد شخصیت شناسی آدم هایی مثل ترامپ است. کم حوصله و سریع التصمیم و متنفر از لاس زدن ها و مشاوره ها و پارلمان بازی ها و لابی کردن های با ایکس و ایگرگ. و حتی اینکه مخالفانش مدعی هستند که او حرف ها و قول های انتخاباتی اش را تغییر داده و مرتب عقب نشینی می کند - هرچند شخصاً این داوری را بی رحمانه می دانم تا اینجا و او هنوز هم از قول هایش عدول نکرده و فقط دارد آن ها را قالب گیری می کند - نیز ناشی از همان اطمینان او از انتخاب نشدن است. و فرمول تو که قرار نیست حرف هایت را عملیاتی کنی پس آزادی هر حرف گنده ای را بزنی؛ دارد می رود در قالب اینکه حرف ها و قول هایت را هرس کن تا خیلی از قالب های موجود در سیستم بیرون نزند و ضریب اجرایش برود بالا. بدیهی است که بسیاری از گزاره های بالا مورد مناقشه باشد بدلیل کوتاهی سخن و فربهی موضوع. اما مطمئنم که کلیت حرفم دقیق است و جزییات را به بحث خواهم نشست با شما. یا...هو

بعد از تحریر: شکست ورژن سنتی این نمایش در ایران بمعنای قطعیت شکست ورژن مدرن آن در امریکا نیست و نخواهد بود و آرزو کنیم که دونالد ترامپ موفق بشود رؤیای امریکاییش را محقق کند. تحقق رؤیای ترامپ در "Make America Great Again" بنفع یا بضرر هر کشور و ملتی در دنیا باشد قطعاً برای نجات ایران از پیشاتاریخ مفید خواهد بود. ناگفته معلوم است که هر جنگی شکست است برای سیاستمدار! و من از جنگ متنفرم.

۱۳۹۵ آبان ۲۱, جمعه

ترامپ ترسناک است اما بی عرضه نیست: تقابل با حکومت ایران و فشار به مردم عربستان استراتژی خاورمیانه ای ترامپ!

Image result for ‫ترامپ‬‎

دیباچه:
چنین باور دارم که رهبران پوپولیست اعم از پیامبران عهد قدیم و سیاستمداران عهد جدید دارای اشتراکات ثابت و یکسانی - بویژه در مقطع تبلیغ برای کسب قدرت - هستند که عمده ترین آن ها بشرح زیر است:
الف- این قبیل رهبران با موضعگیری های خود جامعۀ هدف را به دو پارۀ متمایز خیر و شر؛ سفید و سیاه؛ انقلابی و ضد انقلابی و ... تقسیم و رودررو می کنند. و از این راه دربخشی از جامعه عشق و مرید می خرند و در بخشی دیگر نفرت و دشمن قطعی.

ب- رهبران پوپولیست مسایل پیچیده را ساده و مسایل ساده را پیچیده جلوه می دهند تا از این راه بتوانند توده های ساده - اکثریت همۀ جوامع قدیم و جدید - را تحت تأثیر سادگی راه حل مشکلات آنان و پیچیدگی - بخوان پدرسوختگی - دشمنان این سادگی - بخوان نخبگان علمی و تجربی - قرار بدهند و می دهند.

پ- رهبران پوپولیست هیچگاه وارد جزییات راه حل های خود برای حل مشکلات مخاطبان نمی شوند و فقط رئوس این راه حل ها را طوری کلی عنوان می کنند که امکان مانورهای بعد از کسب قدرت را مسدود نکنند. در جوامع قدیم پیامبران با استفاده از موجودی فرازمینی و ماورایی این پنجرۀ مانور را تعبیه می کردند و در دنیای جدید با استفاده از توده های مردم این امکان مانور - بعد از به قدرت رسیدن - را تمهید می کنند. به این معنا که پیامبران از همان ابتدا خودشان را "واسطۀ برگزیدۀ خدا" معرفی می کردند که دیگر حرف و حدیثی نباشد اگر بعد از تصاحب قدرت مواضع متناقض و حتی ضد مواضع قبلی را اتخاذ کردند. چون پاسخ روشن بود: "منِ پیامبر یک واسطه ام و این خداست که دیروز اینطور می گفت و امروز برعکس آن را فرمان می دهد." اما در دنیای جدید رهبران پوپولیست اول یک خصوصیت همه گیر و تابو در بین مردمان هدف را مثل نژاد، مذهب، رنگ پوست، جغرافیای سکونت، ملیت و ... را برجسته کرده و به بر گزیدگی آنان نسبت می دهند. و سپس مدعی می شوند که"من برگزیدۀ آرای شما - دارای آن ویژگی برتر و غیر قابل خدشه - هستم و به اعتبار این برگزیدگی دارای شأنی برتر شده ام و لازم است به تشخیص خود عمل بکنم و تناقض های ظاهری احتمالی در حرف و عملم؛ نه تنها تناقض نیست؛ بلکه صورت همان خواستۀ شما از راه حلی دیگر است". و عنصر دقیق غیر قابل پیش بینی بودن رهبران پوپولیست در همینجاست که نطفه گرفته و رشد می کند. البته این ترفند پوپولیست ها - بعد از به قدرت رسیدن - جواب موافق کاملی از سوی مردم نمی گیرد و مردم اجرای وعده های رهبر پوپولیست را در عمل هم می آزمایند و بسته به تحقق یا عدم تحقق آن وعده ها کم کم از او فاصله می گیرند یا در اردوی او باقی می مانند. پاسخ رهبران پوپولیست ناکام به وعده ها معمولاً به جنگ میهنی می انجامد تا با بحرانی نشان دادن شرایط حاضر از اصرار توده ها به وعده ها جلوبگیرند و نخبگان معترض را هم در مقابل "خطر جنگ و دفاع از جان و ناموس و ارزش های همگانی" خلع سلاح بکنند و می کنند. 

ت- سه مشخصۀ بالا از مهمترین شاخصه های رهبران پوپولیست است؛ اما بدیهی است که عوامل کمتر مهم بسیاری را هم می توان بر شمرد برای خصوصیات رهبران پوپولیست که بدلیل تنگی جا و غیر لازم بودن برای هدف این مقاله از آن می گذرم. با این افزودۀ مهم که نوع شخصیت خود رهبر پوپولیست هم یکی از عناصر اصلی لازم است که باید دارای نبوغ ذاتی و سخنور بودن و قدرت ساده سازی مسایل پیچیده و هر آنچه که کاریزمای شخصی نامیده می شود باشد.

1- مقدمۀ بالا را از این جهت نوشتم که اولاً نوع نگاه خودم به خصوصیات رهبران پوپولیست را بنمایانم تا تحلیلم با مشخصات فکریم ارزیابی شود و مهمتر از آن علت اعتراضات صورت گرفته بعد از انتخابات اخیر امریکا را توضیح بدهم و آن را ناگزیر اثبات کنم. زیرا بدلیل انقلابی بودن - کم یا زیاد - همۀ رهبران پوپولیست و ایجاد دو قطبی شدید دیو و دلبر در جامعه؛اعتراض و تنش - کم یا زیاد - همواره همراه انتقال قدرت به رهبران پوپولیست بوده و است و خواهد بود. اگر ترامپ انتخابات را می باخت قطعاً اعتراض ها و تنش های موجود هم زیادتر بود و هم خشن تر و هم با دامنه ای وسیعتر. حالا با این توضیح می خواهم وارد بحث اصلی پیش بینی رفتار غیرقابل پیش بینی دونالد ترامپ بشوم و امیدوارم این حدس و گمان مبتنی بر بینش و تجربه ام اعتبار بعدی هم بیابد - غیر از گزینۀ جنگ - زیرا بسیار زیاد سخت است که رفتار دونالد ترامپ در قامت ریاست جمهوری امریکا را با داده های کلی تا کنونش پیش بینی کرد.

2- اول اینکه دونالد ترامپ اغلب خصوصیات شخصیتی رهبران پوپولیست را دارد و هم از این خصوصیت خودش در بردن ریاست جمهوری هم استفاده کرده است. او البته دو خصوصیت ناهمطراز با زمانه و جغرافیای زیستش امریکا را پررنگ ندارد. یکی کمتر ایدئولوژیک بودن اوست که ایدئولوژیک بودن یکی از مهمترین ویژگی های رهبران پوپولیست است. و دیگری اشراف او به تثبیت ارزش های امریکایی در یک سیستم دویست و پنجاه ساله است که او می داند نمی تواند این سیستم قوام یافتۀ تاریخی را نادیده گرفته و چونان رهبران پوپولیست جوامع قدیم یا جدید توسعه نیافته یکه تاز عمل کند. لذا از جمیع مواضع تاکنون ابراز شده اش می توان سیاست خارجی او را فرمول بندی کرد - من برخلاف اکثریت تحلیلگران او را نگاه بدرون نمی دانم و معتقدم که سیاست خارجی اولویت او خواهد بود تا بتواند از طریق آن سیاست "نگاه بدرون" وعده داده اش به امریکائیان را عملی کند. فشرده ترین فرمول سیاست خارجی ترامپ عبارت خواهد بود از :

"شراکت با حوزۀ تمدنی اروپای سفید؛ سازش با حوزۀ تمدنی اروپای اسلاو، مهار حوزۀ تمدنی کنفسیوسی و بالاخره تقابل با حوزۀ تمدنی اسلامی و مهربانی اربابانه با بقیۀ خرده تمدن های افریقایی و امریکای لاتین و امثالهم.

3- این فورمولی که گفتم شاکلۀ اصلی و استراتژیک سیاست خارجی دونالد ترامپ خواهد بود که تاکتیک های مختلف و البته تا حد امکان قابل انعطاف آن را در دستگاه های حزبی و کنگره و دستگاه های نظامی و سیاسی مختلف داخل امریکا به مباحثه و تنظیم خوهد گذاشت. بعبارت دیگر دونالد ترامپ با اروپا شراکت خواهد کرد هرچند همواره به آنان یادآوری خواهد کرد که حرف آخر مختص امریکاست. با روسیه سازش خواهد کرد با این شرط قطعی که طرف قلدرتر و دست بالاتر امریکاست. چین را مهار خواهد کرد با این هشدار و اخطار همیشگی که مهد دانش و تکنولوژی جدید امریکاست. و بالاخره با کشورهای مسلمان مقابله خواهد کرد با این زورگویی که دولت هایی پاداش خواهند گرفت که اولاً خودشان فرقه ای و مذهبی و اسلامی نباشند و ارزش های امریکایی را پذیرفته باشند و ثانیاً مشروط به اینکه هر نوع اسلام سیاسی را ممنوع و سرکوب کنند و ارزش های تمدن جدید را گسترش بدهند.

4- بسیاری از تحلیلگران محتمل خواهند گفت که امریکای ترامپ قادر به پیاده سازی این استراتژی نخواهد شد. زیرا در عمل و تاکتیک ها هزاران مشکل و شاخه های فرعی و بده بستان های جهانی وجود دارد و رؤیای امریکایی ترامپ را به کابوس او تبدیل خواهد کرد. اما من با احتیاط مستدل چنین اعتقادی ندارم. و ضمن اینکه موانع بسیار و سختی های بسیار راه ترامپ را قبول دارم و قطعاً هم می پذیرم که او بهمۀ خواسته های حداکثری خود نخواهد رسید. اما در مجموع معتقدم که امریکا هنوز توان دیکتۀ انشای خود از جهان را بدیگر کشورهای جهان دارد. یک دلیل بسیار ساده و دم دستی اش این است که امریکا توان تحریم همۀ کشورهای جهان را دارد و در مقابل هیچ نه تنها کشوری بلکه گروه کشورها با هم هم توان تحریم امریکا را ندارند. این چیزی بود که حتی خود دولت امریکا هم متوجهش نبود و بر سر تحریم های فلج کننده بر ضد جمهوری اسلامی آن را کشف کرد. زیرا دید که برای تحریم هر کشوری نه نیاز به تصمیم سازمان ملل دارد و نه نیاز به هماهنگی و التماس بدیگر کشورها. و فقط کافی است که خودش بتنهایی تحریم هایی را تصویب و اعلام کند تا دیگران از ترس تنبیه شدن از سوی امریکا به بهانۀ نقض تحریم ها آن تحریم ها را رعایت کنند.

5- دونالد ترامپ آن رییس جمهوری نخواهد شد که در چند جملۀ آشتی جویانه اش بعد از پیروزی گفت. بلکه او رییس جمهور مصمم و قلدری خواهد شد که از تبلیغات انتخاباتی اش می آید یکه بزن! و لطافت طبعش هم فقط برای ارزش های سیستم و کسب رضایت کنگرۀ با اکثریت جمهوری خواه خواهد ماند. بعبارت دیگر ترامپ نه تابع محض کنگره و حزب خواهد شد و نه یک رییس جمهور شورشی. او خواهد توانست حزب جمهوری خواه را متقاعد به همراهی با اکثریت نظرات شخصی خودش بکند. البته که جانب احتیاط را از دست نخواهد داد چون او از نظر قدرت وتوی آرای کنگره از باراک اوباما هم ضعیفتر خواهد بود. و اگر جمهوری خواهان کنگره با طرحی از او همراهی نکنند؛ چون هم همۀ دموکرات های مخالف ترامپ را دارند و خودشان هم اکثریت کنگره را. لذا هر مخالفت جمهوری خواهان با ترامپ بلافاصله به حدنصاب دو سوم آرای سناتورها خواهد رسید.

6- در منطقۀ خاورمیانه اما اولویت او مقابله با حکومت ایران و همزمان مقابله با مردم عربستان سعودی است.  چون در ایران حکومت مذهبی تر از ملت است و در عربستان ملت مذهبی تر از حکومت. هرچقدر از حکومت ایران خواهد خواست و تحت فشار قرار خواهد داد که مردم را در سبک زندگی آزاد بگذارد از عربستان خواهد خواست که مردم را در همین سبک اسلام وهابی مهار کند. عشق ترامپ در خاورمیانه ژنرال السیسی مصر خواهد بود و بنظرم مهمترین پاداش های ترامپ به مصر خواهد رسید. ترامپ می داند که همین حالا هم که فقط آوازه اش پیچیده بسیاری از اهداف ترسناکش کشورهای مختلف را به تکاپو انداخته است. لذا در مدت باقی مانده تا رفتنش به کاخ سفید تهدید دیگری را نه مطرح و نه تکرار خواهد کرد - بویژه در مورد اروپا و چین - زیرا می داند که باید غافلگیرانه و سریع عمل کند بمحض تحویل گرفتن قدرت. و اگر وقت کشی و تذبذب نشان بدهد کشورهای مهم فرصت فن بدل زدن به اقتدار فعلی ساختار جهانی بمحوریت امریکا را پیدا می کنند و دیگر شرایط اربابی او فشل می شود و نمی تواند استراتژی همه جانبه اش را پیاده کند. البته که این شامل تقابل با تمدن اسلامی - از منظر او توحش اسلامی - نخواهد بود و او هم در این حوزه مصمم است و هم توانا در هر شرایطی. در مطالبی اگر عمری بود و حوصله ای ریز خواهم شد به ترسناکی آدم های نزدیک آمده اش و این تز اقتصادی مداخلات جهانی اش که می گوید: "امریکا نقد هزینه نخواهد کرد به امید سود نسیه. بلکه امریکا از جیب میزبان خرج خواهد کرد به امید سود بیشتر در دراز مدت برای امریکا. و این  برداشت بنظرم سطحی را خیلی جاها دیدم که موضع ترامپ را ترجمه کرده اند که ترامپ نمی خواهد در جهان دخالت کند. در حالی که او می گوید هم دخالت خواهم کرد و هم هزینه اش را از خودتان نقد خواهم گرفت با قلدری!

7- اینکه نوشتم فهم بی طرف من از موضوع است و لاجرم ترجیح و عدم ترجیح خودم را داخلش نکرده ام و نمی کنم و فقط آرزو می کنم که ایران در معرض خطر قرار نگیرد چه به بلند پروازی ترامپ و چه بحماقت خامنه ای. و در هر صورت هر گزندی به ایران ترکیبی از این دو خواهد بود. و پناه بر خدا! ترامپ مرا نمی شناسد که به او التماس بیهوده کنم. اما خامنه ای که بدو زبان همزبانم است را می توانم خطاب کنم که بیا از خر شیطان پائین. یا...هو

۱۳۹۵ آبان ۲۰, پنجشنبه

شعار خنثی و تبلیغات فرامرزی هیلاری کلینتون عامل اصلی باخت او به "مفهوم سازی" ذهنی وعالی پرزیدنت ترامپ بود!

Image result for ‫ترامپ‬‎

1- پیروزی قاطع دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری امریکا مرا به اندازۀ اینهمه شوکی که دنیا را متحیر کرده متعجب نکرد. زیرا همانطور که قبلاً هم گفته ام من تجربۀ برگزیت در بریتانیا را داشتم در چند ماه پیش و دیده بودم که چگونه شوک ناشی از رأی اکثریت بریتانیایی ها به خروج از اتحادیۀ اروپایی ارکان نئولیبرالیسم اقتصادی را بلرزه درآورده بود. اما با تمسک به ضرب المثل ایرانی "انشاءالله گربه است" من هم - یک نگرانی دلیل شخصی هم داشت که بماند - توی سرگشاد سرنا فوت می کردم که رأی بریتانیا یک تصادف نابهنگام بود و مردم امریکا - مهد نئولیبرالیسم اقتصادی - چنین اشتباهی را تکرار نخواهند کرد. ولی در همان زمان هم که با سماجت می نوشتم کلینتون پیروز می شود؛ دغدغۀ جدی پیروزی غافلگیر کنندۀ دونالد ترامپ هم با من بود. زیرا من استراتژی خانم کلینتون در تبلیغات انتخاباتی اش - متحد باشیم/ قویتر می شویم - Stronger, Together - را صحیح نمی دانستم به دلایل زیر:

الف- منظور و مخاطب شعار کلینتون بیشتر معطوف بود به گروه های اقلیت قومی و مذهبی و جنسیتی و امثالهم. زیرا مردم پایه ای خود امریکا اتفاقاً بدلیل همین شعار "وحدت قدرت می آورد" را شکست خورده می دانستند که بسمت شعار مفهومی "اول امریکا"ی دونالد ترامپ رفته بودند. به این معنا که شعار قدرت در اتحاد است همان سیاست اوباما هم بود که امریکایی های اصلی بدنه را به شورش علیه نظام حاکم رسانده بود و اگر می توانست منشاء حل مشکلات باشد می بایستی به شعار "اول امریکا"ی محبوب ترامپ منجر نمی شد.

ب- طرفه اینکه همین شعار قدرت در وحدت است در همان جامعۀ اقلیت هدف هم نمی توانست و نتوانست کار کند. به این معنا که هرچند لاتین تبارها و سیاه پوست ها و مسلمانان و سایر اقلیت های هدف شعار کلینتون جمعیت تأثیر گذار معنی داری را - از نظر تعداد - تشکیل نمی دادند. اما حتی همین تعداد مورد انتظار کلینتون را هم بسمت او بسیج نکرد. زیرا ترامپ شعار نمی داد که اقلیت های پیش گفته را از امریکا بیرون خواهد کرد. بلکه او تأکید می کرد که به افراد جدید این اقلیت اجازۀ ورود به امریکا را نخواهد داد. بنابراین همان اقلیت های رنگین پوست و مسلمان هم با ترامپ همداستان تر شدند تا کلینتون. زیرا امریکایی های اقلیتی بسیار بی رحم تر و بیشتر از خود امریکایی های سفید پوست انحصار طلب و ضد مهاجرت بودند و هستند. چون هم خودشان که امریکایی محسوب می شدند و ترسی از ترامپ نداشتند و هم در قالب ضرب المثل مهمان از مهمان خوشش نمی آید و صاحب خانه از هردوتای شان مطلقاً رغبتی به پذیرش مهاجران جدید نداشتند و ندارند؛ و ترجیح می دادند ترامپی بیاید که مسیر ورود مهاجران جدید و رقیب و تهدید کنندۀ بازار کار آنان را مسدود بکند.

پ- امید کلینتون به حمایت زنان نیز با واقعیت کل تفکر زنان در کل کرۀ زمین - از جمله حتی در خود امریکا - نیز پشتیبانی نمی شد. زیرا هنوز زنان جوامع مدرن نیز شعارهای فمینیستی را افراطی می دانند و هنوز اعتقادشان به "مردان رهبران کلان بهتری هستند" را از دست نداده اند. لذا زنان نیز در حد بسیج جنسیتی به پشت کلینتون نیامدند و حداکثر در حد شرکت نکردن در انتخابات بی طرفی اتخاذ کردند.

ت- مورد دیگر این بود که خانم کلینتون تمام قد از ریاست 8 سالۀ اوباما دفاع کرد تا جائیکه این امتیاز وحشتناک را به ترامپ داد که نفرت امریکائیان سفید از اوباما را به نفرت مضاعف از هیلاری کلینتون هم منتقل کند. در حالی که کلینتون می توانست با فاصله گرفتن از اوباما خودش را راستگرا و مصممتر و عملگراتر - در حقیقت هم اینطور بود - معرفی کند.

ث- و در رأس همۀ مشکلات محتوایی ستاد تبلیغاتی هیلاری کلینتون یک مشکل شکلی فاجعه باری هم خودنمایی می کرد. کلینتون شعار انتخاباتی "قدرت در وحدت است" را انتخاب کرد که بسیار ابلهانه بود. زیرا این شعار یک شعار ایستا و خنثی است و دینامیسم مورد انتظار را منتقل نمی کند. چون برای وحدت نیازی به عمل خاصی و تحرک خاصی و هیجان خاصی نیست. بر عکس مثلاً شعارهای اوباما مثل "تغییر" یا "ما می توانیم" احمدی نژادی که دینامیک بودند و مخاطب را بهیجان تحرک برای عمل و اثبات دعوت می کردند. در مقابل اما ترامپ هیچ نوع شعار انتخاباتی محوری درست نکرد و بجای آن از تبلیغات پست مدرن مفهوم سازی غیر مستقیم استفاده کرد. به این معنا که ترامپ با زبان ساده اهداف خودش را بدفعات بازگو می کرد و برداشت مفهوم سازانه از این سخنان تکراری و هیجانی را به خود توده ها واگذار می کرد. و آنان مفاهیم زیبایی مثل "هرکس آستین بالا زده و اهل کار برای زندگی بهتر است دنبال من بیاید" یا "هرکس اول امریکایی است و آنوقت انسان عام بمفهوم جهانی مرا تعقیب کند" و یا "ترامپ اهل نه تنها تغییر است بلکه او این سیستم فاسد را دور خواهد انداخت" و مفاهیمی از این دست درست می کردند و بهیجان می آمدند. نگاهی به چهره های مصمم مخاطبان ترامپ در همایش های انتخاباتی و مقایسۀ آن با چهره های شنگول اما بی روح مخاطبان هیلاری کلینتون ما را متقاعد می کرد که قبول کنیم که هواداران ترامپ عاشق او شده بودند.

ج- کار دیگری که ترامپ کرد استفادۀ مجانی و تأثیر گذار از رسانه ها بود. او بجای ساختن رپرتاژ آگهی های پرزرق و برق و گران قیمت متمرکز شد بر حرف های نامتعارف و تیترهای دارای تعلیق و کشمکش و هیجانی که در رأس آن حمله بخود رسانه ها بود و در راستای آن جملات کلی و توئیت های حساسیت برانگیز. او توانست از این راه اول خودش را قربانی و مظلوم و تنها جلوه دهد؛ و دوم رسانه ها را برانگیخت که مخالفت شان با تک جمله ها یا توئیت های جنجالی ترامپ را در حد وسیع پخش کنند و به نقد و بررسی بگذارند. او که می دانست رسانه ها مورد اعتماد توده های مردم نیستند؛ توانست هم از این حمله به رسانه ها امتیاز جمع کند؛ و هم از تکرار نام خودش در رسانه ها بهره مند شود. زیرا عنصر تکرار در تبلیغات قوی تر از مثبت یا منفی بودن محتوای تکرار اثر بخش است.

ح- و در یک جمع بندی نهایی دونالد ترامپ تبلیغات خودش را متمرکز کرد بر امریکائیان سفید پوست ناراضی - متن جامعۀ امریکا - و کمترین بها را به گروه های در حاشیه مثل پابرهنگان و در راه ماندگان و طفیلی ها از سویی و مثل روشنفکران و سرمایه داران و هنرمندان و روزنامه نگاران و امثالهم از جانب دیگر داد. بعبارت بهتر ترامپ نه به حاشیۀ فقیر و محروم کار داشت و نه به حاشیۀ فاخر و ثروتمند. او یک راست گیرافتادگان بین ایندو حاشیه را هدف مستقیم خودش انتخاب کرد. در حالیکه هیلاری کلینتون برعکس ترامپ خودش را به حاشیه های فاخر می فروخت و باراک اوبامای سیاه را به حاشیه نشین های فقیر پز می داد. در حالیکه اگر هم موفق می شد نظر این ها را جلب کند - در حد بسیج کردن موفق نشد - بازهم اینان متن جامعۀ امریکا نبودند و قدرت غلبه بر متن هوادار ترامپ را نداشتند. در یک تعبیر نهایی ترامپ در داخل امریکا و برای امریکائیان تبلیغ می کرد که بطور بدیهی علاوه بر سفید پوستان، رنگین پوستان "خود امریکایی" شده  را هم تحت تأثیر قرار می داد. در حالیکه کلینتون بر ارزش های انسانی و فرامرزی متمرکز بود و بجای امریکاییان در داخل مرزها به غیر امریکائیانی که رؤیای امریکایی شدن را داشتند چشمک می زد. و خب معلوم است که وقتی بجای رأی دهندۀ بالفعل (امریکائیان ساکن داخل) انسان های بالقوه در خارج را هدف قرار بدهی بازنده خواهی بود. یا...هو

بعد از تحریر: آنچه که عرض کردم اولاً فقط مربوط به علت تامه بود و ده ها و صدها فاکتور کوچک و بزرگ دیگری هم در پیروزی ترامپ و شکست کلینتون نقش داشتند. ثانیاً منظورم این نبود که کلینتون مطلقاً نتوانست روی جوامع هدفش مثل زنان و رنگین پوستان اثر بگذارد بلکه منظورم در حد بسیج کردن آرای آنان برای پس زدن ترامپ بود. و ثالثاً این مطلب طولانی شد و جایی برای پرداختن به سیاست های احتمالی ترامپ در آینده و بویژه در رابطه با ایران و خاورمیانه نماند که انشاء الله در پست بعدی موضوع را پی خواهم گرفت.  

۱۳۹۵ آبان ۱۸, سه‌شنبه

پیروزی ترسناک دونالد ترامپ کبیر کم احتمال نیست!

Image result for ‫ترامپ‬‎

1- سه ماه پیش و در هنگام رسمی شدن انتخاب خانم هیلاری کلینتون برای نامزدی ریاست جمهوری امریکا از سوی کنگرۀ حزب دموکرات مطلب کوتاهی نوشتم (اینجا) و ریاست جمهوری امریکا را به او تبریک گفتم. و آنجا اشاره کردم که موسم هیجانات و احساسات انتخاباتی بپایان رسیده و در سه ماه باقیمانده - تا امروز- دورۀ عقلانیت سیاسی است و جامعۀ امریکا عقل را بر احساس غلبه خواهد داد و کلینتون قطعاً اولین زن و چهل و پنجمین رییس جمهور ایالات متحده خوهد شد. لذا بر آن شدم که قبل از اینکه از سوی شما هو شوم بیایم و اعتراف کنم که اشتباه کرده بودم و پیش بینی ام در حال شکست - قطعی یا نسبی - است. قطعی است اگر فردا صبح معلوم شود که دونالد ترامپ رییس جمهور امریکا شده است. و نسبی است اگر خانم کلینتون با اختلاف خیلی جزیی برندۀ انتخابات امریکا بشود.

2- به این عبارت که اگر خانم کلینتون با کمتر از حداقل ده درصد اختلاف در آرای مجموع امریکاییان هم برندۀ انتخابات بشود؛ باز من بازنده ام و اشتباه کرده بودم؛ و تصورم بر این بود که اختلاف آرای کلینتون نسبت به ترامپ باید از نسبت بالایی - 60 درصد هیلاری کلینتون و 40 درصد دونالد ترامپ - تبعیت خواهد کرد. اما اینک آخرین نظر سنجی ها حکایت از یکی دو درصد اختلاف و گاهی حتی شانه به شانه دارد. چرا این نظر سنجی ها مرا از پیروزی ترامپ وحشت زده می کند هم به این دلیل است که مرا یاد نظر سنجی های چند ماه پیش بریتانیا برای خروج از اتحادیۀ اروپا می اندازد. در آن نظر سنجی های بریتانیایی هم تا آخرین لحظه هواداران باقی ماندن بریتانیا در اتحادیۀ اروپا با اختلاف نه چندان پررنگی جلوتر از مخالفان اتحادیۀ اروپا بودند و تقریباً همه از دولت گرفته تا بازارهای مالی و اقتصادی و نخبگان و رسانه ها شکی نداشتند که موافقان اتحادیه پیروز خواهند شد و بریتانیا از اروپا خارج نخواهد شد. بخاطر همین هم بود که وقتی شمارش آرا از یک سوم گذشت و مخالفان اتحادیه جلو افتادگی خودشان را تثبیت کردند؛ تقریباً همۀ نخبگان و دولت و رسانه ها در شوک و بهت فرورفتند و نمی توانستند آنچه را که در حال رخ دادن بود باور کنند.

3- گمانم این بود که نوۀ پولدار و قلدر (امریکا) به جد بی رونق و فرتوت (بریتانیا) نه تنها تأسی نخواهد کرد؛ بلکه راه کاملاً مخالفی هم اتخاذ خواهد کرد. اینک اما - تا همینجا هم - معلوم شده است که فرزند همانقدر خودخواه و بی ملاحظه و منم است که جد و جده اش کله شق بوده اند و هستند! پیروزی دونالد ترامپ ترسناک و خطرناک است زیرا او بیشتر شبیه هیتلر است تا احمدی نژاد. البته در فلسفۀ پوپولیستی فرقی بین هیچکدام از پوپولیست ها نیست و همۀ آنان از یک بن مایۀ فلسفی استفاده می کنند برای در دست گرفتن قدرت. و آن بن مایۀ این است: "من و ملت من و کشور من و نژاد من و دین من و مذهب من و ایدئولوژی من و هرچی من برترین هستیم و نیازی به دیگران نداریم. هرکس این برتری را بپذیرد زیر دست ماباید باشد و هر کس نپذیرد برود به جهنم تا روز قیامت (جنگ) و چشیدن مزۀ برتری من و کشور و دین و ایدئولوژی و هرچی من". فرق هیتلر و ترامپ با احمدی نژاد و امثال او در این است که هیتلر و ترامپ بر یک جامعۀ مادی "واقعاً برتر" هم - در زمانۀ خود - چنین بلندپروازی و منم زدن ها را ادعا می کنند. در حالیکه امثال احمدی نژاد بر جامعه ای له شده و در حضیض مایحتاج اولیه چنین گنده گوزی هایی را سوار می کنند. امریکا هم از نظر شکلی و هم از نظر محتوایی برترین جامعۀ حال حاضر جهان است و محتمل قادر به پیاده سازی ایدئولوژی برتری طلبانۀ امریکای ترامپ خواهد بود مثل هیتلر در اواخر دهۀ 1930 میلادی. و این بسیار ترسناک است.

4- زیرا برخلاف آنچه که مخالفان ترامپ مدعی هستند؛ پایگاه رأی او در بین مردم امریکا سخت ترین و کارآمد ترین طبقه های اجتماعی هستند. او برخلاف احمدی نژاد در ایران نمایندۀ محرومان و بدبخت ها و اعانه بگیران و تنبل ها و طفیلی های امریکا نیست. درست است که وال استریت و سایر الیت و روشنفکران امریکایی در کمپین او کم هستند اما ترامپ نمایندۀ طبقۀ دست به آچاری است که بدون آن ها هیچ جامعه ای قادر به جلورفتن نیست. در یک مثال ساده تر اگر هواداران هیلاری را مهندسان و معماران یک ساختمان در نظر بگیریم؛ ترامپ رهبر بلامنازع انبوه تکنیسین های عمل کننده در این ساختمان سازی است. و امثال احمدی نژاد دلخوش به کارگران ساده و عمله های گرسنه و اغلب هم از زیرکار در رو و اصولاً بدون بهره در دنیای امروزی که ساده ترین کارهایش هم مهارت می خواهد و ارادۀ خودمختار.

5- این یک تصویر بزرگنمایی شده است از آنچه که ریاست جمهوری ترامپ در امریکا می تواند حامل آن باشد و بدیهی است که نه سیستم در امریکا چنان فشل است که رییس جمهور همه کاره باشد و اگر زنجیر پاره کرد کسی جلودارش نباشد و نه ترامپ واقعاً یک هیتلر بالقوه می تواند ارزیابی شود. اما نکتۀ مهم در رابطه با ایران و ترامپ این نکتۀ ترسناک است که ترامپ کمترین دغدغه ای از انسان بماهو انسان - غیر سفید پوست اریجینال امریکایی - ندارد و همۀ آدم ها را نیز - چه در داخل امریکا و چه در خارج از امریکا - با معیار "یا تسلیم امریکایی برتر شو یا منتظر عقوبت باش" می سنجد و رفتار خواهد کرد. در چنین حالتی است که سیاست های ترامپ قطعاً فقط و فقط دولت ها را شامل خواهد شد و رفتار دولت ها در رابطه با امریکا. والاّ ترامپ کمترین توجهی به نوع رفتار دولت ها با ملت های خود و فانتزی هایی مثل حقوق بشر و امثالهم نخواهد کرد. در چنین حالتی است که ایران تحت رهبری خامنه ای یا با ترامپ در پشت پرده می بندد و تحجر داخلی و رفتار ماقبل تاریخش با مردم ایران و عمر حکومتش را بیمه می کند - احتمال قوی - و یا اگر خامنه ای به شاخ و شانه کشیدن های مؤثر - و نه صوری - بر ضد امریکای ترامپ ادامه بدهد حمله به ایران تسهیل می شود.

6- و در پایان اینکه مرا هو نکنید و اگر هیلاری کلینتون با کمتر از ده درصد اختلاف هم برنده شد؛ من شکست خورده ام و بخاطر پیش بینی غلطم شرمنده! یا...هو

۱۳۹۵ آبان ۱۶, یکشنبه

چرا ایرانیان همه تحلیلگر شده اند و همه نیز درست را غلط می گویند و حق دارند. بازنشر مقاله ای از استاد مردیها!

Image result for ‫مردیها‬‎

تماشگران سیرک دلقک ایرانی میزان و تأثیرپذیری و مرید فکری بودن من نسبت به پروفسور مرتضی مردیها را می دانند و بخاطر دارند. اینک بعد از مدت ها انتظار نوستالوژیک برای نوشته ای از استاد در روزنامه های داخلی؛ امشب چشمم بجمال نام مبارک و قلم "حرف آخرشان" در روزنامۀ شرق روشن شد. و نه از بابت فقط خواندن شما؛ بلکه بیشتر بخاطر مفتخر کردن خودم و وبلاگم به دست خط استاد، مقاله اش را با افتخار بازنشر می کنم.

آسان، دشوار و کم‌فایده؟
مرتضی مردیها . پژوهشگر

شاید اوضاع هیچ کشوری در جهان به اندازه اوضاع ایران تحلیل نشود. بعید می‌دانم کشور دیگری باشد که در آن تقریبا تمام مردم در چند دهه بخش مهمی از وقت آزاد و غیرآزادشان را صرف تحلیل ساخت قدرت، انگیزه‌ها و علل و پیامدهای آن و بررسی مسائل و مشکلات اقتصادی و فرهنگی ناشی از آن کرده باشند. چرا تحلیل مسائل ایران تا این حد آسان است که تقریبا هرکسی به آن می‌پردازد و البته با اطمینان هم سخن می‌گوید؟ درعین‌حال بعید است بتوان حتی از اهل فن هم دراین‌باره چیزی جالب توجه شنید. چرا اگر سال‌ها وقت صرف خواندن و شنیدن این تحلیل‌ها شود، انگار نه انگار؛ احساس نمی‌کنیم چیزی یا چیز چندانی به ما اضافه شده باشد؟ و البته فرق زیادی هم نمی‌کند که تحلیل اقتصادی باشد یا فرهنگی یا روابط خارجی یا سیاست داخلی. در خطابه‌ای که سال پیش در دانشگاه تهران داشتم، توضیح دادم که تحلیل و تبیین مسائل، از علمی و فنی تا سیاسی و اجتماعی، اغلب به این دلیل مشکل است که در تولید یک شیء یا یک وضعیت عوامل متعددی در کار هستند و برای پژوهشگر عموما دشوار است که همه اجزای شبکه علّی و سهم خاص هرکدام و همکنش میان اجزاء و تأثیر نهایی آنها بر بردار برایند، یعنی تحقق وضعیت نهایی را شناسایی و محاسبه کند. علت مهم دشواری و نیز اختلاف نظر در توضیح و تبیین و تحلیل حوادث و مسائل همین است؛ اما این یک استثنا دارد. اگر در میان شبکه عوامل علّی که در کار تحقق چیزی یا وضعیتی کارسازی می‌کنند، یک عامل باشد که نقش بسیار مهمی ایفا کند...
به عبارتی عاملی باشد که نسبت به عوامل دیگر بسیار زورآور است (یا به تعبیری «ضریبِ متغیر» در آن بسیار بالاست)، دراین‌صورت هم تحلیل و تبیین به نسبت آسان می‌شود و هم اختلاف نظر در آن کمتر است. اگر از ما بپرسند چرا زمین و دیگر سیارات منظومه شمسی در مدارهای خود حرکت می‌کنند، بدون تردید و تأمل می‌گوییم به علت جاذبه‌ای که خورشید بر آنها اعمال می‌کند. چرا این پاسخ این‌قدر ساده و قطعی است؟ آیا عوامل دیگری بر چرخش سیارات اعمال نیرو نمی‌کنند؟ پاسخ به وضوح مثبت است. چرخش سیاره‌ای مثل زمین در مدار خود برایند عوامل ریز و درشت متعددی است که حرکت نهایی زمین برایند آنها است. تک‌تک سیارات و حتی اهله و اقمار آنها نیروهای متعارضی بر همدیگر اعمال می‌کنند و خود هر سیاره‌ای هم در مقابل هر نیرویی مقاومت خاصی از خود بروز می‌دهد؛ درعین‌حال سیارات چنان در مدار‌های خود به‌طور منظم حرکت می‌کنند که اثر چندانی از این کشمکش دیده نمی‌شود؛ چنان‌که همه می‌دانیم علت آن این است که نیرویی که خورشید وارد می‌کند، در قیاس با نیروهای دیگر چنان چشمگیر است که آنها را در جنب خود بی‌اهمیت می‌کند.
اما اگر از ما بپرسند چرا پیش‌بینی وضع هوا، به‌طور دقیق و در بازه‌های زمانی طولانی، دشوار یا غیرممکن است، می‌توانیم پاسخ دهیم چون عوامل مؤثر بر دما و باد و ابر و بارش چنان متنوع است که شناسایی و اندازه‌گیری همه آنها و برآورد نیروهای متعارض شبکه علّی و نهایتا تعیین بردار برایند (وضع هوا چگونه خواهد بود) در آنها بسیار دشوار یا ناممکن است؛ درست مثل اسیری که افراد متعددی با هیاکل کوچک و بزرگ با بندهای کوتاه و بلند و در جهات متفاوت او را می‌کشند. پیش‌بینی خط‌ سیر نهایی چنین دربندی دشوار یا ناممکن است؛ اما اگر در میان کِشندگان پهلوانی بسیار نیرومند باشد و با طنابی کوتاه و قطور، تأثیر او بر حرکت اسیر می‌تواند چنان باشد که فشارهای دیگر تقریبا به حساب نیاید؛ بنابراین با توجه به مسیر کشش او خط سیر فرد اسیر و سرعت آن را می‌توان پیش‌بینی کرد. مثالی از حوزه اقتصاد که در آن پیش‌بینی قیمت جهانی نفت کار آسانی نیست؛ حتی توضیح و تحلیل منحنی تغییرات آن در سال‌های گذشته هم کاری آسان و توافق شده نیست. (کسی گفته است علوم انسانی، ازجمله اقتصاد، در پیش‌بینی گذشته به قدر کافی مشکل دارند، پیش‌بینی آینده پیشکشش‌شان!). علت آن هم این است که عوامل متعدد و متنوعی، از سیاسی و اقتصادی تا زیست‌محیطی و جنگی، از تکنیکی تا الگوی مصرف، از تصمیم‌گیری‌ها تا اتفاقات و از عوامل مشخص تا نامشخص، به تفاریق و به میزان‌های متفاوت بر آن و البته بر همدیگر و از این طریق به‌طور غیرمستقیم باز هم بر آن اثر می‌گذارند؛ اما اگر اتفاق بزرگی بیفتد و مثلا چاه‌های نفت کشورهای حوزه خلیج فارس آتش بگیرد یا تنگه هرمز بسته و مسیر حرکت نفت‌کش‌ها مسدود شود، به‌آسانی می‌توان گفت نفت به میزان زیادی گران می‌شود. دلیل آسان‌بودن این پیش‌بینی همین است که یک عامل زورآور وارد معادله شده و نقش آن عوامل متعدد و متنوع و اعمال نفوذهای در هم و دشوار آنها را تحت‌الشعاع قرار داده است؛ اما دقت کنیم که این آسانی فقط آسانی نیست؛ بلکه چیزی را آسان و چیز دیگری را دشوار می‌کند. در شرایطی که یک عامل زورآور، یک عامل نیرومند به‌شدت اثرگذار، وارد معادله می‌شود، درست است که تشخیص و پیش‌بینی و تبیین به‌طور کلی آسان می‌شود؛ اما تشخیص عوامل دیگر و میزان دخالت آنها و ارائه یک تبیین جامع و دقیق مشکل‌تر از شرایط عادی می‌شود؛ مثلا تشخیص اینکه الگوی مصرف و تحولات تکنولوژیک در قیمت نفت چقدر تأثیر می‌گذارد، در شرایط یک بحران نفتی دشوارتر است. هنگامی که جمعی در میان خود پچ‌پچ می‌کنند، تشخیص دقیق اینکه هریک چه می‌گویند، دشوار است؛ اما اگر کسی از میان آنها بلندگو به دست گرفته و حرف بزند، سخن او به‌خوبی شنیده می‌شود؛ ولی تشخیص پچ‌پچ بقیه دشوار است و ارائه گزارشی دقیق و جامع از حرف‌هایی که در آن جمع زده می‌شود، باز هم دشوارتر می‌شود. وصف کم‌فایدگی تحلیل در چنین مواقعی هم از همین‌جا روشن می‌شود. در مثال بحران بزرگ نفتی از هرکسی، عالم یا عامی، اگر بپرسیم چرا نفت گران است یا چرا گرانی عمومی گسترش یافته است، به‌آسانی پاسخ می‌دهد به علت قطع استخراج یا صادرات نفت. پس از مدتی دیگر شنیدن این حرف ملال‌آور است. انگار گفت‌وگو و تحلیل دیگر فایده‌ای ندارد. اگر می‌شود، باید چاه‌های شعله‌ور را خاموش کرد و اگر نمی‌شود، باید یا دعا خواند؛ یا اصلا ساکت شد. شکی نیست که اگر دوران بحران ناشی از دخالت یک فاکتور پرزور طولانی شود؛ هرچند تشخیص و تبیین و پیش‌بینی درست و جامع و دیدن نقش عوامل خارج از بحران و طراحی نقشه توصیفی اینکه چقدر از مشکل ناشی از دخالت کدام عامل (اعم از جبری یا اختیاری، انسانی یا طبیعی و...) است، دشوارتر می‌شود؛ هرچند این برای عمده مردم و نیز تحلیلگرانِ معرکه‌گیر یا ساده‌انگار امکان خوبی فراهم می‌کند تا زیادتر حرف بزنند و تکرار کنند و از اطمینان و راست‌نمایی تحلیل خود مطمئن باشند. باری برای اهل درک و اهل درد، در عین کم‌امیدی، باز هم چاره‌ای جز تلاش در برآورد نقش عوامل مختلف و احیانا جست‌وجوی چاره ‌بخشی از مشکل از لابه‌لای آنها (عواملی غیر از عامل نیرومند اثرگذار) و البته در کنار مقادیر زیادی سکوت و دعا و... نیست. گفتن ندارد که وصف کم‌فایدگی در اینجا هم، مثل آنجا، گریبان‌گیر است.

۱۳۹۵ آبان ۱۴, جمعه

یک عدد "سرهنگ علیفر" ننگ نظامیان و نماد عناد و لجبازی کامل جمهوری اسلامی با جوانان است!

Image result for ‫سرهنگ علیفر‬‎

1- در انگلیس بندرت اتفاق افتاده است که بتوانم به استادیوم فوتبال بروم و از نزدیک مسابقات مختلف را تماشا کنم. و چون خرید حق استفاده از کانال های کابلی هم کم از استادیوم رفتن هزینه ندارد؛ اغلب برای تماشای فوتبال یا به پاب می روم و یا خدا خدا می کنم که برخی مسابقات را بی بی سی یا آی تی وی نشان بدهند که آن هم از امسال به حداقل ممکن رسیده و مختص شده به برخی مسابقات در پیتی و غیر مهم. بنابراین تنها راه مانده بغیر از رفتن به پاب - که اغلب شلوغ و پرسر و صدا و گاهی هم با مست بازی جوانان همراه است - توسل به اینترنت و به امید شانس که سایتی پیدا شود و مسابقه ای را زنده پخش کند. یکی از در دسترس ترین سایت ها هم سایت تلویزیون جمهوری اسلامی است که تعدادی از مسابقات اروپایی را پوشش داده و پخش می کند.

2- دیروز پنجشنبه هم یکی از روزهایی بود که منچستر یونایتد انگیس در لیگ اروپا بازی داشت و من هم ناگزیر رفتم سراغ شبکۀ ورزش تلویزیون ایران برای دیدن مسابقه در استانبول ترکیه با تیم فنر باغچه. خب ما منچستر یونایتدی ها به اندازۀ کافی کفرمان از اوضاع من یونایتد بعد از سر الکس در آمده که تیم نازنین ما را بچه روزی انداخته اند مویس و فان خال و جوزه مورینیو. هرچه میلیون ها پوند داشته گلیزر امریکایی مالک باشگاه ریخته به پای گرانترین بازیکنان دنیا و هرچه مربی ها اراده کرده اند خریده؛ اما دریغ از یک بازی عالی و ثبات تیمی. و فعلاً که در جدول لیگ هشتم هستیم و در لیگ اروپا هم سوم بعد از باخت امشب به فنرباغچه. این مقدمه را از سوی همۀ تیفوسی های طرفدار انبوه منچستر یونایتد در بین ایرانیان نوشتم تا همین ابتدا شما را همراه کنم با کلافگی خودمان هنگام نشستن پای مسابقات تیم محبوبمان. تا عنایت بکنید که چه اوضاع سگی داریم از نظر روانی حتی بدون اینکه و قبل از اینکه کسی روی نرومان برود.

3- حالا این وضعیت ما را بگذارید در کانتکستی که یک عدد سرهنگ علیفر هم گزارشگر بازی باشد. نه نه نه! ترا خدا نگویید "آخیش بیچاره ها" یا "دلمان را کباب کردی دلقک با این تراژدی" یا "عجب مصیبتی" و یا هر واژه و جمله ای از این دست که هنگام اتفاق افتادن بدترین فاجعه ها بکار می برید. لطفاً بگردید دنبال جمله ای که رسانندۀ عمق بدبختی و فاجعه باشد. خب می دانم پیدا نمی کنید. زیرا هنوز کلمه و جمله در هیچ زبانی در دنیا بوجود نیامده که اوج استیصال و بدبختی ما را از دست تکرار مکررات مزخرف این سرهنگ بی هنگ و بی آهنگ بنمایاند.

4- یک عدد موجود دوپا که معلوم نیست شیرین عقلی اش از همان جوانی هویدا بوده در هنگام استخدام در شهربانی رژیم شاه یا بعداً که به کسوت گزارشگر فوتبال در آمده عقلش زایل شده و شده این موجود مسخره و ترسناکی که گزارشش روی هرچه شکنجۀ ساواک قدیم و سپاه جدید بوده و است را سفید کرده. او که خودش مدعی است 25 سال است بازنشسته شده از پلیس و به تلویزیون پیوسته نه یک نخ موی سفید در سرش دارد و نه یک نخ کرک در صورت و ریش و سبیل بند انداخته اش؛ معلوم نیست کی به بازنشستگی از شغل دومش نایل خواهد شد و دست از اره کردن اعصاب جوانان و فوتبال دوستان برخواهد داشت. همۀ امیدمان این بود که بعد از رکبی که خورد از آن جوان بسیار بسیار نازنین بوشهری در دستکاری ویکی پدیا و سازندۀ ورزشگاه فرانسوی را "دولاب امیر" خواند و شد مهمترین سوژۀ خنده و مسخرۀ شبکه های اجتماعی و تلگرام و ... گمان می رفت که دیگر پشت مانیتور گزارشگری فوتبال قرار نگیرد و بی سر و صدا ما را از شر زوال عقل خودش در 63 سالگی محفوظ بدارد. اما نه تنها چنین نشد بلکه او دوره افتاد در برنامه های طنز و فکاهی و مضحکه ای "آنسرش ناپیدا" ساخت برای خودش که کمترینش ادعای مربیگری در لیگ برتر ایران بود و کوچکترینش تمسخر و بی سواد و نامربی نامیدن غول هایی مثل پپ گواردیولای کبیر.

5- خب خیلی زیاد ناراحتم که کسی تحت عناوین مشترک با من (سرهنگ و نه حتی سرهنگ بازنشسته) چنین شیرین عقل باشد که صغیر و کبیر دستش بیاندازند و او نتواند تشخیص بدهد و پاسخ "من بهترینم و دیگران بمن و توانایی های منحصر بفردم حسادت می کنند" بدهد. خب مرض خودشیفتگی هم اینقدر بی در و دروازه و بی حد و مرز نیست و آدم خودشیفته هم بالاخره در یکجایی تشخیص می دهد که دارند مسخره اش می کنند و از دستش ذله اند. اما ناراحتی بازهم بی پایانترم برمی گردد به رؤسای او در تلویزیون و فوتبال.

6- ما می دانیم و قبول داریم که حکومت ایران یک حکومت ایدئولوژیک و اسلامی و ضد مدرنیته است. ناگزیر این را هم قبول داریم که در حکومت ایدئولوژیک تعهد بر تخصص اولویت دارد. و هر نوع مقام و پست و کاری از بالا به پائین بین ایدئولوژیک ترین ها و نه متخصص ترین ها تقسیم باید بشود که می شود. یعنی اگر یک آخوند سه کلاسه با دکتری افتخاری دوچرخه سواری - قبلاً همان هم لازم نبود هنگام خامنه ای - داشته باشیم و یک مدیر دکترای واقعی در حقوق و جامعه شناسی و مدیریت و علوم سیاسی و اقتصادی و ... باید ریاست جمهور را بدهیم به آن آخوند نماز میت خوان و حافظ حلیة المتقین. باز قبول داریم که اگر می خواهیم مجری تلویزیون و گویندۀ اخبار انتخاب کنیم عقبۀ مجری که به یکی از روحانیان شناخته شده برسد و یا خودش به مکتبی بودن معروف یا متظاهر باشد حتی اگر لکنت زبان داشته باشد و یا لب شکری و یا چپور و سالک باران؛ ارجح است بر هر جوان خوش قیافه و خوش صدا و رعنایی که تنها هنرش تسلط و هنرمندی در مجری گری و درست خوانی باشد. و این قصه را تا به انتها هم قبول داریم و اعتراضی هم نداریم. اما خداوکیلی اولاً گزارشگری فوتبال کجایش پست مکتبی است. و تازه اگر هم قبول کنیم که است - زور شما زیاد است و قبول - کجای این سرهنگ علیفر مکتبی و یا متظاهر به مکتبی است. موی بدقت رنگ شده اش! ریش و سبیل بشدت و بدقت بند انداخته اش! الگوی جوانان بودنش! سوادش! صدایش! نحوۀ گزارشش! و ... آخر لامصب یک صفت بگو که این سرهنگ دارد و 25 سال است با وجود قانون در بارۀ ممنوعیت بکارگیری بازنشستگان در دستگاه های دولتی؛ ایشان روی نرو یک ملت است و نه خودش دست بردار است و نه رؤسایش حاضر به بازنشسته کردن دوبارۀ او قبل از سی سال دوم هستند.

7- خیلی جدی تر از جدی می گویم: "نمونۀ سرهنگ علیفر" که قطعاً در خیلی از دستگاه های مشابه هم هستند فقط و فقط نشانۀ قطعی یک چیز است: جمهوری اسلامی نه تنها با مدنیت و مدرنیت دشمن خونی است. بلکه با هرکس و هر جوان و آدمی هم که تمایل به تفریح های مدرن - از حمله فوتبال - دارد عناد و لجاجت انتقام جویی هم دارد. حتی اگر شده با گماردن سرهنگ علیفر بازنشستۀ مزدوری که محتمل اذان اقامه اش را هم درست بلد نیست در پست گزارشگری فوتبال. یعنی اینقدر کینه تان به جوانان عمیق است!؟ واویلا. یا...هو

۱۳۹۵ آبان ۱۳, پنجشنبه

رأی نمایندۀ لبنانی به ریاست جمهوری خانم میریام کلینیک خواننده و مدل؛ تنها علامت درست علاج درد جامعۀ ما هم است!

Image result for ‫میریام کلینک‬‎

1- دیروز مجلس جمهوری اسلامی به هر سه وزیر پیشنهادی حسن روحانی در حوزه های فرهنگی و اجتماعی رأی مثبت داد و موجی از پروپاگاندای ساختگی از سوی رسانه های دولتی را باعث شد که چنان ذوق زده و سرمست تیترهای اغراق آمیز زدند که گویی قلعۀ خیبر را فتح کرده اند و عنقریب است که ایران بدروازه های سعادت و زندگی برسد. در حالیکه رأی مثبت نمایندگان به سه وزیر پیشنهادی تحصیل حاصل بود و همه می دانستند که وزن مخالفان تندرو و ایدئولوژیک روحانی در مجلس دهم بسیار ضعیفتر از آن است که بتوانند در مقابل ائتلاف روحانی - لاریجانی دست بالا را پیدا کنند. لذا بدیهی این بود که من نیز هم در تیتر و هم در متن به انتخاب وزرای جدید می پرداختم و رأیی که چنین با استقبال ساختگی هواداران دولت روبرو شده است. اما بجهت داشتن دو محذور و دو ضرورت فلسفی و دو نتیجۀ سیاسی زیر من ترجیح دادم که تیتر مطلب را از انتخابات ریاست جمهوری لبنان انتخاب کنم:

الف- دو محذور:

الف1- شخصیت حقیقی "خود معرف و پروپاگاندای" حسن روحانی - در مقاطعی خود من هم در توجیه او مشارکت کرده ام - در فکر و نظر من فرو ریخته و ایشان را در منش ناصادق و در روش کم اثر به نتیجه رسیده ام. بنابراین اگر بخواهم راجع به کارهای او - از جمله ترمیم کابینه - مطلب بنویسم لاجرم باید در مخالفت با او بنویسم و متمرکز بشوم بر رفتار 1- تحقیر و تهدید پیاده نظام خامنه ای و روحانیت سنتی بجای در آویختن با خود خامنه ای و مراجع واپسگرای قم - نه تنها روحانی عملاً کمترین تعرضی به رهبران و مراجع واپسگرا نمی کند بلکه فاجعه بار اینکه آنان را خیرخواه و همراستا با منافع ملی هم اصرار دارد - مثل دروغ بین و آشکار "انکار حاکمیت دوگانه در جمهوری اسلامی و فرافکنی کثیف آن به ادعای ضد انقلاب خارج از کشور". و 2- هیچ انگاری و بیچاره انگاری و ایگنور منتقدان اصلاح طلب - حتی شرکای سیاسی خود مثل اصلاح طلبان مذهبی نظیر عارف و فراکسیون امید مجلس - و همۀ منتقدان لیبرالی که روش های او را آب در هاون کوبیدن می دانند. نشان به آن نشانی که در همین جلسۀ رأی اعتماد نیم ساعت بعمد تأخیر کرد بدون عذرخواهی و دلیل آوری، و حتی یک اطلاع رسانی و مشورت هم نکرده بود با فراکسیون امید راجع به وزرای پیشنهادی. تا جائیکه الیاس حضرتی روز قبل از رأی گیری در روزنامه اش اعتماد نوشت که تحقیر شده اند. اما چون چاره ای ندارند! بوزرا رأی خواهند داد و انتقام شان را در سال 96 و کابینۀ بعدی روحانی خواهند گرفت! و البته عارف هم بعداً همین را گفت. بگذریم از اینکه امثال عارف و حضرتی خودشان هم قابل تحقیر هستند با آن دستمال دست عارف که از یکطرف مصرف پاچه خواری دولت را دارد و از سوی مقابل قهر و ناز شتری به بهانۀ سرماخوردگی.

الف2- در طرف دیگر من اگر محذور اخلاقی خودم را کنار بگذارم و علیه روحانی و اقداماتش بنویسم این مشکل سیاسی را پیدا می کنم که اولاً با جبهۀ مخالفان تندرو روحانی هم موضع و هم نظر فهمیده می شوم که نیستم. و مهمتر اینکه بهرحال فعلاً تنها عنصر فعال ممکن برای عرفی تر کردن حکومت جمهوری اسلامی حسن روحانی است و حتماً تعدادی از هموطنانم هنوز به کارآمدی - هرچند کم و با کندی زیاد - دولت روحانی امیدوارند و من نباید بذر نا امیدی پمپاژ کنم به امید آن ها. ضمن اینکه خودم هم بدیهی می دانم برخی پیشرفت ها در حوزه های مختلف را و نباید با قطعیت حسن روحانی را طرد و از حیز انتفاع ساقط معرفی کنم. بنابراین بهتر این می بینم که بیش از "در قالب هشدار و تحریک روحانی" او را تضعیف نکنم تا همین روند لاک پشتی تغییرات هم با بن بست های بیشتری مواجه نشود. لذا هم بخودم و هم به روحانی و هم بجامعه فرصت می دهم که کمی بازهم جلوتر برویم و ببینیم این تغییر و تحولات بکدام سو تمایل خواهد یافت و در صورت احساس خطر نهایی وارد میدان رادیکالیزه کردن "نه به روحانی" شوم و شویم.

ب- دو ضرورت فلسفی:

ب1- این افتخار برای من و سیرک من قابل انکار نیست که من اولین فردی بودم که راه حل فروپاشاندن جمهوری اسلامی را شادی و زن و هنر و موسیقی و حجاب و سینما و ... زندگی طبیعی معرفی کردم. و هر آنچه در بعد از تأسیس و معرفی دکترین من اتفاق افتاده - حتی با جرأت تمام بنیان صفحۀ آزادی های یواشکی خانم علی نژاد - و بعد از طرح موضوع در وبلاگ من بود که تعدادی به سمت این راه حل فلسفی تمایل پیدا کرده و به تبلیغ آن پرداختند. توضیح بدهم که منظور من طرح موضوع در سطح خرد است و صورت بندی سیاسی و مبارزاتی آن. و الا پرواضح است که اصل و کلان نظریۀ "آزادی زن و شادی و زیبایی دوای همۀ دردهای عقب ماندگی جوامع قدیم است" مربوط به اندیشه مندان سترگ بوده و است. و من فقط احصاء کنندۀ آن در ذیل "راه حل سیاسی گذر از جمهوری اسلامی" بوده ام و به تعبیر روشن من حمال اندیشه و مغز بزرگان بعرصۀ مبارزات سیاسی ایران بوده ام و شأنی بیش از آن برای خودم قائل نیستم. با این مقدمه این تلنگر روز را هم علاوه کنم که طبق اعلان مجامع جهانی مردم ایران بعد از عراق دومین کشور ناشاد دنیا هستند - در مورد عراق که موضوع هم امنیتی و هم ایدئولوژیک است اما در مورد ایران قطعاً عامل درجه یک ایدئولوژی مرگ اندیش روحانیان حاکم در جمهوری اسلامی است - بخودم حق می دهم که بروم سراغ اتفاق نمادین و فلسفی پارلمان لبنان.

ب2- در چنین اوضاع درهم برهمی است که لبنان بعد از دو سال و نیم بلاتکلیفی دارای رییس جمهور شده که علت و نتیجۀ سیاسی آن را در بخش بعدی خواهم گفت. اما آنچه که برای من بسیار بسیار مهم و دلپذیر بود در جلسۀ انتخاب رییس جمهور میشل عون؛ این بود که یکی از نمایندگان مجلس لبنان رأی به ریاست جمهوری خانم میریام کلینک خواننده و مدل بسیار سکسی لبنانی داده است. این عمل نمایندۀ لبنانی باعث شگفتی و خنده و فکاهه و تمسخر و تفریح هم جلسۀ پارلمان لبنان شده و هم موجی از واکنش های مجازی و رسانه ای در دنیا و بویژه سایت های ایرانی را سبب شده است. نماینده ای که رأی به ریاست جمهوری خانم کلینک داده را نمی شناسم. و لاجرم از انگیزۀ او در نوشتن نام میریان خانم بر برگۀ رأی ریاست جمهوری لبنان را هم نمی دانم. اما انگیزۀ او هرچه بوده باشد - و من حدس می زنم که برای مسخره بازی و خنده و تفریح نبوده - پیام عمل او یک پیام فلسفی کامل و راهگشا برای نه تنها لبنان بلکه برای کل خاورمیانۀ مسلمان و کل بشریت دارد. و آن پیام فلسفی این است: "گره کور سرنوشت بشریت و در رأس آن خاورمیانۀ نفرین شدۀ مسلمان با ریاست ژنرال ها و سلطان ها و ولی فقیه ها و خلیفه ها و در یک کلام مردان زور و شمشیر و سیاست و عبوسی بازشدنی نیست؛ چه نامش عون باشد یا سلمان و یا خامنه ای و یا بغدادی و .... لذا اگر راست می گویید و دنبال راه سعادت انسان ها می گردید تنها و تنها گزینۀ درست تان ریاست - هژمون - زن و زیبایی و شادی - بر جامعه است". البته که من اگر بجای نمایندۀ پارلمان لبنان در پارلمان ایران بودم! بدیهی است که رأیم را به خانم کلینک نمی دادم که یک سوپر مدل سکسی است و ممکن است بسیاری از ما مردان مسلمان را وسوسه کند و در همان حال بترساند. بلکه من رأی فلسفی و نمادینم را تقدیم خانم زیبای هموطنم"سپیدۀ رییس سادات" می کردم!

پ- دو نتیجۀ سیاسی:

پ1- به نتیجه رسیدن انتخاب رییس جمهور لبنان و تعلق گرفتن آن به ژنرال میشل عون بعنوان یک افسر میهن پرست و لیبرال لبنانی هم امر بسیار مبارکی بوده بعد از دو و نیم سال بلاتکلیفی. زیرا نشان دهندۀ این است که کلاف سیاست پیچیده در خاورمیانه از یک مکانی (لبنان) شروع به بازشدن کرده؛ هرچند کند و نه رادیکال و اثر گذار فوری. برای ما ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی خامنه ای انتخاب میشل عون یک حساسیت منفی ویژه هم دارد و آن به این دلیل است که حزب الله لبنان هم از مؤتلفین سیاسی میشل عون است و انتخاب او را به دست برتر داشتن خامنه ای و حزب الله در صحنۀ سیاسی لبنان و باخت سیاسی عربستان ارزیابی می کنیم. البته فقط پیروزی خامنه ای برای ما ناگوار است و الا باخت عربستان در منطقه خواست ملی ما هم است و خدا را شکر می کنیم که رهبر جریان تکفیری - سنی جهان در سراشیب باخت بیفتد.

پ2- اما آماده ام و آمده ام که مژده بدهم تا متوجه شوید که ریاست ژنرال عون در لبنان نه تنها پیروزی خامنه ای و استراتژی هلال شیعی و حزب الله لبنان نیست بلکه برعکسش هم است. زیرا اگر قرار بود خامنه ای پیروز صحنه باشد باید در دوسال و نیمی که این ماجرا ادامه داشته اتفاق می افتاد و نه حالا که خامنه ای در حضیض سیاست ایدئولوژیک خودش در منطقه است. بنابراین اگر سعد حریری بعد از دو سال حاضر به پذیرش میشل عون شده باید دست امریکا و تغییر سیاست ایران در منطقه را پشتش دید. و این امر مبارکی است هرچند خیلی بطئی بنظر برسد. منظورم این است که وقتی امریکا متقاعد شده که نه حزب الله لبنان آن حزب الله بلامنازع لبنان مانده و نه خامنه ای ظرفیت و مقبولیت و جرأت آن خامنه ای پیش از برجام را دارد - نقش نسبی دولت حسن روحانی در تعدیل اجباری خامنه ای هم اینجا قابل ذکر است - و نه روسیه و اسد جایی برای خامنه ای رادیکال در آیندۀ سوریه و لبنان رزرو کرده اند؛ و البته خطر عربستانی که هیچ کاری نکند هم یک تهدید بالفعل اسلام گرایی افراطی است در منطقه و جهان بدلیل نوع دین باوری عرفی هم سران و هم مردمانش؛ میشل عون را یک قدم بجلو تر از عون قبلی متقاعد کرده و سعد حریری را یک قدم بعقب تر از حریری قبلی راضی کرده و روحانی که از طریق ظریف اطمینان داده به کری و اوباما که ناله های خامنه ای را بحساب قدرتش نگذارید و جمهوری اسلامی هم از مواضع خامنه ای کلاً عقب کشیده؛ انتخابات ریاست جمهوری لبنان به نتیجه رسیده و علامت خوبی است از افول ایدئولوژی اسلام سیاسی. یا...هو