۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

اِلی (من ترانه پانزده سال دارم) جانِ ایران؛ عروسیت مبارک!

Wedding dress of Grace Kelly



1- از روزی که فهمیدم ترانه نامزدی دارد در لندن و اینک در بهترین روزهای سرخوشی در هوایی تنفس می کند که من هم آخرین نفس هایم را به آن سپرده ام بزور ِ"جایی در خانه ام نداشتن بزور" سینه ام آسوده تر بالا پایین می شود از این نزدیکی ام به "من ترانه 15 سال دارم"! وقتی بر می گردم بروزی که ترانه را اولین بار دیدم بر پردۀ نقره ای و همۀ پفک ها و تخمه ها و چسفیل ها! و چیپس های تماشاگران انبوه فیلم دست نخورده ماند تا پایان تیتراژ پایان؛ از بس که سکوت کرده بودند و میخ شده بودند به قدم های بلند و بزرگ این دختر نوجوان؛ بیشتر حس می کنم که چه گوهری است و چقدر دوستش دارم.

2- پدر بزرگوارش را که کوچکتر است از سن من، از همان نوجوانی شناخته بودم در مکتب استاد دهداری و همای دنبالۀ گارد دهۀ 50 خورشیدی. پدری که مثل دردانه اش ترانه - وبهتراست می گفتم ترانه مثل پدر دردانه اش حمید - یگانگی ها می کرد در خط فوروارد تیم ملی. و چه تلخ و ناگوار که علیدوستی پسر ضلع سوم این نبوغ خانوادگی چنان در جوانی پرپر شد که نه تنها حمید و ترانه که ایران نیز سوگوار باشد از این ضایعۀ "یک نابغه رفت".

3- پریروز شنبه که این خبر حضور سرخوش ترانه را در لندن شنیدم رفته بودم هاید پارک لندن برای تن ساییدن به انگلیسی های فاخری که در شب پایانی جشنوارۀ بی نظیر موسیقی کلاسیک BBC Proms  لندن با چه جدیت و اطمینانی آوازهای کر می خواندند در آغوش مهر هم برای پایداری شاد وطنشان -عصبی می شوم برای ایران نازنینم- تصمیم داشتم که این دو زیبایی را در کنار فیلم برگزیدۀ ایران برای جشنوارۀ اسکار بنویسم. اما صبر من پایان یافت و از تصمیم ایران خبری نشد برای انتخاب فیلم نامزد اسکار.

4- بنابراین نقداً این شروع زندگی مشترک ترانۀ علی دوستی با مرد ایرانی محبوبش در لندن را بخودش، نامزدش،  خانواده اش، پدر نازنینش، ایران عزیزش و سینمای فاخرش تبریک می گویم؛ و از خودم قول می گیرم که با معلوم شدن و قطعی شدن نامزدی "جدایی نادر از سیمین" اصغر فرهادی برای شرکت در اسکار -که بقول استاد بهمن فرمان آراء انتخابی جز فیلم فرهادی خسران مضاعف است- مطلب عمیق تری بنویسم راجع به و به بهانۀ سینما!

5- زیرا که من هم جزو آن دسته مردمانی هستم که معتقدم سیاست گذاری و سیاست شناسی در جهان پیرامونی و از جمله ایران را باید فقط به هنرمندان واگذار کرد، که بهتر از هر فیلسوف و جامعه شناس و روان شناس و رفتار شناس و روشنفکر و سیاستمداری؛ نبض اصلی جامعه در دست آن هاست. بعنوان مثال شما از هر هنرمند و منتقد هنر و سینماگر و موزیسین و... بپرسید مشکل سینمای ایران چیست. اول می خندد و در حال شانه بالا انداختن می گوید: "مشکل سینمای جمهوری اسلامی خود سینماست". یا در مورد موسیقی همینطور: "مشکل موسیقی جمهوری اسلامی خود موسیقی است." و حتی فوتبال همینگونه است: "مشکل فوتبال جمهوری اسلامی خود فوتبال است." آیا این گزاره های کوتاه و بسیار گویا را در مورد جمهوری اسلامی ایران بهترین و شفاف ترین نقد نمی توان دانست؟ چرا می توان: "مشکل جمهوری اسلامی ایران خود جمهوری اسلامی ایران است!" با این توضیح واضحات که مشکل هنر در ایران و در قیمومیت حکومت دینی خود هنر است و برای رفع مشکل باید هنر را حذف کنند. و همینطور تنها چارۀ درمان حکومت دینی هم حذف حکومت بر مدار شریعت است. و لاغیر. یا...هو

۲ نظر:

ناشناس گفت...

" پدر بزرگوارش را که کوچکتر است از سن من" آنقدر روح جوانی و نشاط و امید در نوشته هایتان هست که این جمله برایم بسیار تعجب آور بود...

Dalghak.Irani گفت...

سلام مرسی از تعریف تان. خیلی خوب است که آدم انرژی مثبت بدهد به دور و بری هایش! یا...هو