1- ریحانه چه با گناه و چه بی گناه اعدام شد. من مطالب متنوعی برای ریحانه نوشتم که محتمل است برخی از آن ها از احساس پدریم و تحت تأثیر هوش و نادره بودن ریحانۀ عزیزبوده باشد و اعتراف می کنم که بخشی از آن هم تحت تأثیر یک تجربۀ تلخ زیسته ام در ایران بود. این را از این جهت می گویم که بالاخره قوۀ قضائیۀ ایران تن به انتشار جزییات قابل انتشار پروندۀ ریحانه نداد و پژوهشگر بیرونی نتوانست به تصمیم قطعی ناعادلانه بودن یا منصفانه بودن حکم ریحانه - ذیل قوانین موجود جمهوری اسلامی - پی ببرد. بعنوان مهمترین مثال هم اینکه هیچ مقام و قاضی و دست اندرکاری حرفی از انگیزۀ ریحانه از قتل عمد سربندی بمیان نیاورد. و چون انگیزه در حقوق جزا عنصر معنوی جرم بحساب می آید نمی توان بصرف اثبات صوری عنصر مادی (اقدام فیزیکی) حکم به اشد مجازات - آن هم اعدام - داد و معلوم نبودن عنصر معنوی جرم بازدارندۀ قضات از صدور حکم قتل عمد باید می بود. برکسی معلوم نیست که آیا انگیزۀ ریحانه در کشتن سربندی مشخص شده و به ملاحظات عفت عمومی یا هر ملاحظۀ دیگری منتشر نشده است یا اصولاً قضات نتوانسته اند انگیزۀ ریحانه را کشف کنند.
2- مورد دوم قابل ذکر در مورد مرگ جانسوز ریحانه مرگ شوالیه وار این دختر مدرن است که بشدت مرا تحت تأثیر عظمت خود قرار داد. می دانیم که جلال سربندی پسر مرتضی مدعی بود که ریحانه قاتل اصلی پدرش نیست و او به دلیل کتمان حقیقت قاتل معرفی و به اعدام محکوم شده است. لذا جلال همیشه درخواستش این بود که ریحانه واقعیت را بگوید تا مورد بخشش قرار بگیرد. دلیل اصلی ندادن رضایت برای بخشش ریحانه از سوی جلال سربندی هم این بود که بالاخره ریحانه پای چوبۀ دار و هنگامی که دید مرگ عنقریب است و شوخی نبوده اعتراف خواهد کرد و آقا جلال قهرمان تراژدی مرگ ریحانه خواهد فریاد برآورد که "دیدید راست می گفتم" و ریحانه را از پای چوبۀ دار به تجدید محاکمه بازخواهد بخشید. اما ریحانه مثل شوالیه های با شرف خدنگ و سرفراز به طناب مرگ آویخت بدون اینکه کمترین حرف و حدیثی غیر از آنچه که در طول 7 سال گفته بود (می خواست بمن تجاوز کند مجبور شدم یک ضربه بزنم و او مرد. من فقط یک ضربه در کتف غیر حساس او زدم و اگر قصد کشتنش را داشتم باید ضربات را مکرر می کردم برای اطمینان از مرگ) را بر زبان نیاورد باعث شوکه شدن جلال سربندی شد و او در قربانگاه اعدام فقط بقصد انتقام باخت خودش در مقابل یک زن جوان اهرم اعدام را بناچار و با حداکثر استیصال و درماندگی کشید. این مرگ شوالیه وار ریحانه تسکینی شد بر قلب مایی که اکثریت قریب به اتفاق مردان بظاهر قوی هم در آن نقطه (لحظۀ اعدام) زرد می کنند و به التماس می افتند.
3- یک مورد دروغ دیگر که بسیار راجع به آن تبلیغات شده و می شود و کمتر مورد مداقه قرار گرفته است سناریویی است که می گوید حکومت بمعنای عام اعم از امنیت و اطلاعات و قضا و اجرا و تقنین همه متفق و ساعی در جلب رضایت خانوادۀ مقتول بودند؛ و پروسه ای طولانی را صرف اینکار کردند. اما نهایتاً این اولیای دم بودند که حاضر به گذشت و بخشش نشدند. این دیگر از آن دروغ های شاخداری است که حتی خود سازندگانش هم به صوری بودن و غیرواقعی بودن آن می خندند. زیرا اگر حکومت در پی جلب رضایت اولیای دم برای بخشش ریحانه بودند فقط کافی بود که این تصمیم و مصلحت را به خانوادۀ مقتول ابلاغ می کردند. زیرا مگر نه این است که خانوادۀ سربندی متشرع و مؤمن واقعی و تسلیم امر خدا و رسول و اولی الامر معرفی شده اند و هنوز ادامه دارد. پس چنین خانواده ای در مقابل مصلحت جویی نظام (بخشش ریحانه) مقاومت نمی کردند و همانطور که ایمان تعبدی داشتند و دارند حکم حاکم اسلامی (همان درخواست بخشش) را بر هر خواستۀ فردی و شخصی خویش مقدم می داشتند و تسلیم می شدند. مضافاً به اینکه ثروت نجومی تجارت رانتی و حرام سربندی در نقش وارد کنندۀ انحصاری لوازم پزشکی (او حتی یک بیمار را هم مداوا نکرده و از عنوان جعلی جراح زیبایی هم برای جلب و جذب دختران جوان از جمله ریحانه بهره برده بود) هم در خطر آینده نگری ناشی از تمرد از دستور حکومت قرار می گرفت. پس هر آنچه راجع بمیانجیگری حکومت برای اخذ رضایت از خانوادۀ سربندی تبلیغ شده و می شود یک حقۀ کثیف و یک توجیه فریب افکار عمومی بود و است.
4- تمام شد؟ نه تمام که نشده بلکه تازه شروع شده است. زیرا اگر می خواستم فقط مطالب بالا را بنویسم این مطلب را نمی نوشتم. چون نوشتن - حالا دیگر بی فایده در حالیکه ریحانه مرده - از ریحانه عذابی الیم است برای من که حسی بشدت پدرانه حس می کنم برای این دختر اعدام شده. منظور اصلی ام از نوشتن این مطلب اما پرداختن به نقش یک وکیل است در سرانجامی چنین تلخ برای ریحانه. تا کنون هر آنچه گفته شده از وکیل شعبانی بوده و از قاضی تردست بوده و از بازپرس شاملو بوده و مأموران اطلاعات و امنیت و خلاصه هر آنکس که در مقابل ریحانه بودند و مدعی او. اما ریحانه وکلایی هم داشت که باید در جبهۀ او بودند و از او دفاع می کردند و در مقابل آن نام ها می ایستادند که اولینش محمد مصطفایی بود که ناچار بخارج از کشور گریخت. و دومین نام وکیلی بنام عبدالصمد خرمشاهی. جناب وکیل خرمشاهی در مدتی نسبتاً طولانی از دادرسی منجر به محکومیت ریحانه وکیل او بود. تا اینکه بنا بدلایل ناگفته - قطعاً نارضایتی ریحانه - اوایل امسال خانوادۀ ریحانه او را از وکالت فرزندشان عزل کردند. این آقای وکیل بمحض مرگ ریحانه زبان باز کرد و هم در مصاحبه با بی بی سی فارسی و هم سایت ها و مطبوعات داخلی تبدیل به کرکس زشت الحانی شد که اولاً حکم اعدام ریحانه را قانونی و ثانیاً عدم رضایت اولیای دم را بر عهدۀ مدافعان حقوق بشر و راه اندازان کمپین های حمایت از ریحانه و خلاصه روزنامه نگاران انداخت.
5- من وکیل خرمشاهی را نمی شناسم. لذا داوریم را قطعی و نعل بالنعل مطابق واقعیت معرفی نمی کنم. اما حسی بمن می گوید که این جناب وکیل - حالا سرشناس هم - یکی از مقصران قطعی حکم اعدام ریحانه بوده و نتوانسته و نخواسته بر مبنای سوگند وکالتش از موکلش دفاع کند. مضافاً به اینکه پروندۀ ریحانه ارتباطی هم با مقامات امنیتی و قدرت حاکم داشت و وکالت در مقابل آنان دارای هزینه های زیادی بود و است. حسم را اما از مصاحبۀ کوتاه مطبوعاتی می گیرم که چندی پیش خواندم و آن مربوط بود به خبرنگاری خارجی که در تهران و در دفتر کار عبدالصمد خرمشاهی به دیدن او رفته بود. لید مصاحبۀ خبرنگار با این جملۀ متعجب شروع شده بود که نوشته بود: "وقتی وارد فضای دفتر کوچک وکیل خرمشاهی شدم در کمال تعجب با گالری از عکس ها و یادگاری های موکلان معروف خرمشاهی - از جمله شهلا جاهد و دل آرا دارابی - مواجه شدم که گویا آقای وکیل خیلی تمایل دارد که این پرونده های معروف وکالت کرده اش را نوعی پز "من آنم که رستم بود پهلوان" زنده نگه دارد" نقل به مضمون و تنظیم ادبی از من است. خبرنگار آنوقت از خرمشاهی راجع به چرایی این شواف می پرسد و خرمشاهی با خنده پاسخی می دهد که مضمونش یادم نمانده ولی حس آنموقع یادم است که نوعی سرگرمی و هوبی را تداعی می کرد پاسخ.
6- می خواهم با احتیاط نتیجه بگیرم که گویا این وکیل ناموفق - اگر نگوییم نفوذی - علاقۀ عجیبی به پرونده های قضایی با مضمون سکس و متهمان زن دارد و تقریباً در هیچکدام از پرونده های این چنینی هم که وکالتش را بدست آورده کمترین موفقیتی در رهایی متهمان نداشته است. گفتم حرفم را بزنم تا اگر واقعاً چنین است کانون وکلا یک نیم نگاهی برفتار این وکیل بکند و اگر او دارای بیماری دماغی است در پروانۀ او تجدید نظر بکنند. و الا چطور ممکن است که وکیلی وکالت زنان متهم مشهور را فقط از جهت آرایش دکوراسیون دفترش قبول می کند و در عمل بجای دفاع از موکلین خود ستون پنجم و توجیه گر حکم قاضی رو در رویش می شود. مگر می شود قبول کرد که آدم سالمی - نه حتی وکیل پرونده - عکس مرحومه شهلا جاهد را زیب دفتر کارش کند و همواره در دید یادآورانه اش آن را تماشا کند. یا...هو