۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

پوکر ملت و دژخیم با کارت تهران: یا "آس" برای خامنه ای؛ یا دولو برای ملت!

Professor Benjamin H. Rand


1- حس پوکر بازی را دارم که مقابل خامنه ای نشسته ام و ورق ها تقسیم شده است. توزیع کنندۀ ورق سه کارت آس را به خامنه ای داده است رانتی؛ و سه ورق 2 لو را بمن تصادفی! هم خامنه ای و هم من تقاضای دو کارت کرده ایم. و اینک هردو مان منتظر رو کردن دوکارت پشت رویی هستیم که در مقابل مان روی میز بازی است. طبق احتمالات امکان برد خامنه ای بالای نود در صد و امکان برنده شدن من کمتر از ده در صد است. زیرا که در بهترین و بدترین حالت ممکن اولاً باید یکی از دوکارت مخفی خامنه ای نباید آس چهارم باشد؛ و در همان حال یکی از دوکارت پیش روی من باید حتماً "دو لو" باشد. درغیر اینصورت خامنه ای برندۀ قطعی است.

2- سه آس رو شدۀ خامنه ای از سرتاسر ایران می آید از روستاها، از شهرهای کوچک، از قومیت های مختلف، از گرفتاری های محلی، از رقابت های قبیله ای تا خانوادگی و ... اما سه دولوی ناقابل و ضعیف من در خوشبینانه ترین حالت از کلان شهرها می آید: از اصفهان، از شیراز، از مشهد، از تبریز و... هر دوی من و خامنه ای مطمئن می دانیم که یکی از کارت های برنده در بین چهار کارت نهایی پیش رویمان کارت تهران است؛ چه در نقش آس چهارم برای خامنه ای؛ و چه در شکل چهارمین دو لو برای من! خامنه ای اگر آس چهارم تهران را نیاورد هر چقدر هم داد بزند و بنازد به سه آس قبلی اش برنده نخواهد بود طبق قوانین بازی؛ بشرط اینکه کارت دولوی تهران من در دستم قرار بگیرد. طوری هم آشکار باشد این دو لوی چهارم قوی که خامنه ای نتواند میز بازی را چپه کند و بازی را بهم بزند. هیچکس را ندارم دور میز بازی. همه بسمت خامنه ای غش کرده اند برای شیتیلۀ آخر بازی. طبیعی هم است و حق دارند. گفتم که امکان برد خامنه ای 9 برابر من است و زندگی گردانندگان بازی از شیتیله می گذرد که نزد برنده خواهد بود. پس ای تماشاگران دست بدعا بردارید و نذر و نیاز کنید که کارت تهران دولو بشود در دست من و نه آس در دست خامنه ای. که اگر چنین شد همۀ "ایران" را که به بازی گذاشته شده است سند می زنم بنام تک تک تان! نه شیتیله و تکه تکه؛ بلکه یکپارچه و شش دانگ!

4- تعداد رأی دهندگان مشروعیت سیاسی نمی آورد برای دموکراسی در کشورها و حاکمیت های دموکراتیک. زیرا مشروعیت همان آزادی انتخابی است که به شهروندان می دهند تا انتخاب بکند یا نکند. لذا در حکومت دموکراتیک رأی هر تعداد شرکت کننده در بهترین حالت معنای نا رضایی دارد تا رضایت. زیرا که اگر مردم راضی باشند دلیلی برای صرف وقت شان برای سیاست ندارند حتی در حد رأی دادن؛ می روند تعطیلات و مسافرت و دنبال کیفی که کوک است. اما اگر اوضاع بروفق مراد نباشد مشارکت می کنند که تغییری در مدیریت جامعه بوجود آورند برای رسیدن به کیف کوک. بر عکس اما در کشورهای استبدادی با بازی شبه دموکراسی پوپولیستی تعداد شرکت کننده مشروعیت می آورد برای تداوم استبداد. اما - و این اما مهم است - در چنین کشورهایی هم مثل ایران این کل آرای شرکت کنندگان (کمیت) نیست که خیلی قابل مانور باشد برای جوامع بیرونی؛ بلکه این آرای شهری و با مرکزیت پایتحت است که مستبدان را یاری می دهد برای موج سواری وارونه!

5- دلیلش هم کاملاً معلوم است. و آن اینکه کشور را شهری ها و در مرحلۀ بعد کلان شهرها و در عالی ترین سطح پایتختی ها هستند که اداره می کنند. لذا این اداره کنندگان اعم از دولتی و خصوصی هستند که باید اعلام کنند آیا از سیستم و کار کردش راضی هستند یا نه. راضی هستند به این معنا که کارکرد رژیم در مجموع منافع آنان را تأمین می کند یا نه! زیرا که این نقض غرض خواهد بود و ادعایی پوچ که رژیمی ادعا کند گردانندگان ریز و درشت پایتخت نشینش ناراضی اند زیرا او دهاتی ها و قبایل و چوپانان را راضی کرده است. زیرا که وقتی من تهرانی ناراضی باشم چطور خدمتی می دهم به تو روستایی که تو راضی باشی و من خودم ناراضی. مفصل است این بحث و ادامه اش نمی دهم. همین قدر می گویم که آمار شرکت کنندگان درانتخابات در کلان شهر ها و بویژه تهران واجد معنای بسیار تعیین کننده ایست. بعبارت دقیق تر یک عدد زیر 15 در صد رأی دهنده برای تهران می تواند پاک کنندۀ همۀ تبلیغات و دادار دودور رژیم باشد از عدد بالای 90 در صد رأی دهندۀ شهرستان دورافتاده و محروم ایکس!

6- پس حالا که قرار شده است قمار این بار را با عدم مشارکت بازی کنیم چاره ای نیست که جدی بازی کنیم و تا حد توان ممکن عدد مشارکت تهران و کلان شهر ها را کم کنیم. هرکس با هر توان و ایده ای که دارد: من لیدر سیاسی نیستم. من فعال مدنی هستم یکی از میلیون ها مثل شما! موفق باشیم انشاءالله. یا...هو

بیست سال تاریخ در یک صفحه: هاشمی چگونه حذف شد بدست خامنه ای! تیتر2

The Courtyard of a House in Delft


1- هنگامی که در سال 1371 خامنه ای از سازماندهی دفتر 4000 نفرۀ مخوف خود بجای دفتر 30 نفرۀ امام خمینی فارغ شد و برگشت برای قبضه کردن کامل قدرت و سیطره بر سرنوشت و مقدرات ایرانیان؛ تنها یک شخص و یک هدف مانع بیشتر در مقابل خودش نمی دید. و او کسی نبود بغیر از هاشمی رفسنجانی. زیرا که هاشمی بعد از ترور دو روحانی مربع معروف حزب جمهوری اسلامی یعنی بهشتی و باهنر تنها رقیب بالقوه و بالفعلی بود که می توانست خامنه ای را بچالش بگیرد. اما روفتن او کار ساده ای نبود. نه بخاطر عقبۀ دینی و مذهبی و حوزویش که از ابتدا هم نه وزن حوزوی خاصی داشت هاشمی و نه حوزۀ متحجر عنایتی به آرای فقهی نزدیک بعرف و شبیه به آرای امام خمینی هاشمی رفسنجانی داشت. بلکه مشکل خامنه ای سابقه ووزن سیاسی و مبارزاتی و انقلابی هاشمی بود و اینکه همه می دانستند که آرای حکومتی او از همه نزدیک تر است به آرای رهبر در گذشتۀ جمهوری اسلامی.


2- خامنه ای ابتدا با حذف روحانیون مبارز و جناح چپ الیگارشی از صحنۀ انتخابات مجلس چهارم توانست مجلس چهارم را طوری آرایش بدهد که کابینۀ دوم هاشمی را از حیز انتفاع ساقط کند. و کرد. و با تحمیل نفرات خود به وزارت خانه های کلیدی خارجه و کشور و اطلاعات و ارشاد اسلامی و دفاع جلو پیشروی جهانی و تنش زدای هاشمی را بگیرد. خامنه ای امیدوار بود که با رساندن ناطق نوری به ریاست جمهوری هفتم پروژۀ خودش را کامل کند. اما هاشمی بدل زد و با آن خطبۀ معروفش در هشدار و اخطار به تقلب در انتخابات مردم را و بویژه جوانان شهری و مدرن را به صحنه خواند و آن حماسۀ دوم خرداد خلق شد. خامنه ای که بشدت غافلگیر شده بود؛ دید که نه تنها نتوانسته هاشمی را حذف کند بلکه اوضاع بدتر هم شده و این بار جوانانی رادیکال و در حال لیبرالیزه شدن آشکار هم به مخالفان و رقیبانش اضافه شده و قدرت اجرایی کشور را در دست گرفته اند.

3- خامنه ای با هر جان کندن هشیاری که بود و با استفاده از بی تجربگی و بی عملی و صلح کل بودن خاتمی و ناخالصی برخی از همراهان فرصت طلبش 8 سال ریاست جمهوری او را نیز استخوان در گلو مدیریتی خوب کرد. تا جائیکه نه تنها نگذاشت خاتمی و اصلاح طلبان بقدرتش خدشه ای وارد کنند بلکه کاری کرد که در نهایت همۀ هواداران مؤثر خاتمی هم انگشت اتهام را بسمت خود او بگیرند تا کارشکنی خامنه ای. در اینجا (1384) بود که خامنه ای پسرش مجتبی را خواست و به او چنین گفت:

"فرزندم این سخن سعدی شیرازی حرف دقیقی است که گفته: دو سلطان بر اقلیمی نگنجند. جمهوری اسلامی جز میراث دوخاندان نیست بنام های خامنه ای و هاشمی رفسنجانی. بنابراین یا ما باید برنده بشویم و یا هاشمی رفسنجانی. شق سوم و شخص سوم و خاندان سومی هم در کار نیست. اگر طالب تداوم قدرت و رهبری در خاندان خودمان خامنه ای هستی که باید باشی. لاجرم باید خانوادۀ هاشمی حذف شوند. و گمان نکن که حذف خاندان هاشمی کار راحت و بی زحمت و سریع الوصولی است. هاشمی خیلی سنگین تر از ماست هم بلحاظ سابقه و هم بسبب بروز بودن هواداران گردن کلفتش در سازمان اداری و مدرن. حالا این تو و امکانان دفتر 4000 نفرۀ من. برو ببینم چه می کنی. و آیا اصلاً جربزۀ این را داری که من تشخیص داده ام در تو بولیعهدی خویش!"

4- مجتبی خامنه ای با این دستور کار پدر تاجدارش در رأس ستاد انتخاباتی دفتر پدرش قرار گرفت برای پیدا کردن مناسب ترین فرد برای حذف خاندان هاشمی. و خیلی زود رسیدند به آهنگر زادۀ یک لاقبایی که چونان دن کیشوت خودش را عیاری بجای رابین هود می دید در آینه شکستۀ منزل محقرش در نارمک. بقیۀ کارها خیلی راحت تر از پیش بینی خاندان خامنه ای پیش رفت. و احمدی نژاد چنان آمادگی ذهنی پیشینی داشت نسبت به اشرافیت خاندان هاشمی رفسنجانی که لازم نبود حتی خامنه ای های پدر و پسر او را تحریک مضاعف بکنند. چون او خودش متوهمی پیش فعال بود بر علیه خاندان هاشمی. اینکه کروبی آن نامۀ معروفش را نوشت بخامنه ای و از ریاست مجتبی به ستاد انتخاباتی احمدی نژاد گله کرد حالا معنای حقیقی خودش را بروز می دهد. و چنین شد که احمدی نژاد با تخریب گستردۀ هاشمی رییس جمهور شد. و حذف هاشمی آخرین مراحل خودش را آغاز کرد. احمدی نژاد سرمست از اینکه غول را شکست داده است و خامنه ای خندان از اینکه بدون رونمایی از نیتش دیوانه ای پیدا کرده است برای حذف هاشمی.

5- خامنه ای که حاضر بود برای حذف خاندان هاشمی بهای هرچقدر گزافی را هم بپردازد اینک بنقطه ای رسیده بود که با کمترین قیمت و حتی سوء ظن بخودش؛ هاشمی را ذلیل فقرا و محرومان کرده بود با کاپشن 1000 تومانی یک ابله هالو بنام احمدی نژاد. حالا دیگر تحمل مردکی کم مقدار بنام مشایی چه مشکلی داشت که بخواهد بخاطر چند حرف بی اثر از او قاعدۀ بازی به این گران بهایی را که خودش چیده بود بهم بزند. این است راز حمایت خامنه ای از احمدی نژاد حتی بعد از آن سرکشی های بچه گانه. هنگامی که کار به انتخابات 88 رسید و خامنه ای ترتیبی داد که احمدی نژاد خاندان هاشمی را سکۀ یک پول کند در تلویزیون و آنگاه تصمیم گرفت که کل سازمان رأی و هواداران بالقوه و بالفعل اصلاح طلبان را محو کند از صحنۀ سیاسی ایران؛ در نیمه راه بالاخره مشایی به احمدی نژاد حالی کرد که: "هالو جان بازی خورده ای. و این قدرت و توان تو نبوده که هاشمی را به ذلت نشانده است. بلکه تو مهرۀ بی مقدار بازی قدرتی شده ای که خامنه ای برای تو طراحی کرده است.

6- احمدی نژاد چون این را شنید از مراد و رفیقش و در حالیکه از شرم و فریب خوردگی زمین را گاز می گرفت مثال پهلوان پنبه ها در آمد به مشایی که: "مرا بازی داده اند؟ حالا می بینی!" و اینجاست که احمدی نژاد شروع کرد بلگد انداختن بخامنه ای. اما مورچه چیست که کله پاچه اش چه باشد. خامنه ای حتی حاضر نشد این لگد اندازی مهرۀ ارزشمندش را حس کند و بروی خودش بیاورد. و مرتب به مجتبی گفت که بصیرت داشته باشید و خودتان را سرگرم این کریم شیره ای نکنید چون هنوز هم هاشمی حذف نشده است و ما تا حذف کامل خاندان و خود هاشمی به این انچوچک نیاز مبرم داریم. بگذارید هر شلتاقی می کند بکند. احمدی نژاد که از لگد پرانی های شدید و منحصر بفردش در میان تمام رؤسای جمهور به خامنه ای در نیمۀ اول سال نود طرفی نبسته بود مغموم و یتیم و بازی خورده برگشت پیش مشایی و گفت رحیم راست می گفتی. و من آلت دست خامنه ای بوده ام فقط با یک هدف. آن هم حذف هاشمی و خاندانش از شناسنامۀ جمهری اسلامی. متأسفانه کاری از دستم بر نمی آید در مقابل حیله های خامنه ای. و اعتراف کرد با گریه که من یک شکست خورده ام.

7- زمان که به این مقطع رسید خامنه ای توانسته بود بدست احمدی نژاد حیثیت و اعتبار هاشمی و بدست عواملش عنوان ها و مقامات شغلی هاشمی را سلب کند و بقول قصاب ها پوست کندن نهایی هاشمی به دمش رسیده بود. تنها اعتبار باقی ماندۀ هاشمی دانشگاه آزاد بود و تنها مقام باقی مانده اش ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام. خامنه ای می اندیشید که حتی اگر بمصلحت نباشد حذف هاشمی از مقام بی خاصیت و در کنترل کامل خامنه ای ریاست مجمع تشخیص مصلحت؛ اما حذف او از سیطرۀ مادی و معنوی به دانشگاه آزاد امری از نان شب واجب تر است. زیرا که دانشگاه آزاد هم برد و وسعت فراگیری دارد در پهنۀ جغرافیای طبیعی کشور و هم مهمتر از آن تنها دست آورد مثبت و قابل اتکای جمهوری اسلامی در عمر سی و سه ساله اش است. لذا تسلط بر دانشگاه آزاد بنام زدن این تنها دست آورد اجباری بعد از انقلاب بنام خاندان خامنه ای هم است؛ و در مناسبات قدرت تعیین کننده.

8- البته در مورد دانشگاه آزاد هم از همان سال روی کارآوردن مأمور اجرای حذف خاندان هاشمی (احمدی نژاد) تمهیدات کار شروع شده و احمدی نژاد توانسته بود موضوع را نهایی کند. اما احمدی نژاد پس از شکست قطعی از خامنه ای و تحقیر شدن از بازی خوردنش توسط او در تمام 7 سال گذشته بر ضد هاشمی؛ تصمیم گرفت که دیگر به بازی بنفع خامنه ای ادامه ندهد. سرد برخورد کردن احمدی نژاد با ریاست فرهاد دانشجو و عدم تلاش سرتق او برای دور زدن هاشمی در موضوع حکم ریاست دانشجو و بالاخره واگذار کردن امضای حکم به وزیر علوم و ... همه از این جهت است که احمدی نژاد بدجوری شرمندۀ رییس خودش در استانداری اردبیل شده است. اما دیگر کاری از دست او ساخته نبود، و پایان کار را خود خامنه ای راحت مدیریت کرد.

9- خامنه ای ابتدا نمایندگانی آشکار و بنام از سوی خودش را که عبارت بودند از ولایتی و آخوند محمدیان نماینده اش در دانشگاه ها را همراه کرد با گماشتگان نیمه مخفی اش در رأس وزارت علوم کامران دانشجو تا با مذاکره با هاشمی او را متقاعد کنند که آخرین سیانور زیر زبانش را بشکند و خودکشی کند و از صحنه کنار برود. اما وقتی هاشمی حتی در مقابل وساطت ولایتی که بخاطر احترام به هاشمی حاضر نشده بود کاندیدای ریاست جمهوری نهم بشود هم مقاومت کرد و تن به امضای عزل خودش نداد؛ خامنه ای آخرین تیر ترکشش را از تیردان دفترش بیرون کشید و اینبار مرد سایه اش "سردار وحید" را فرستاد به جلسۀ معارفۀ فرهاد دانشجو و برکناری جاسبی؛ که به هاشمی بگوید: "هاها دوست پنجاه ساله ام قافیه را خیلی وقت است که باخته ای و اینک منم و مجتبی و خاندان خامنه ای تنها رقم زنندگان جمهوری اسلامی سوم! و هاشمی بزور روی مبل راحتی اش جابجایی شد به اخم و گفت: یعنی فاتحه!

10- تردید ندارم که احمدی نژاد نه خیلی دیر مثل پالیزدار از هاشمی رفسنجانی عذر خواهی خواهد کرد و سناریویی را که نوشتم با دقایق و جزئیات این حقۀ قرن خامنه ای در یکی دوجلد کتاب خاطراتش منتشر خواهد کرد. اما سؤال اصلی اینجاست که در آنموقع احمدی نژاد یک کارگزار دون پایۀ هاشمی خواهد بود در باغ های پسته اش در جمهوری اسلامی توتالیتر خامنه ای. یا نه بلکه احمدی نژاد ریاست دفتر هاشمی را خواهد پاداش گذشت او گرفت در جمهوری اسلامی قابل تحمل هاشمی رفسنجانی. واقعیت بیرونی از پیروزی مطلق خامنه ای آدرس می دهد. اما همۀ واقعیت همیشه بیرون نیست و قابل رؤیت. امید ما به این است که نیمۀ پنهان واقعیت که بخاک سیاه نشستن ایران در رهبری خامنه ایست معادلات را بنفع ملت تغییر دهد. انشاءالله. یا...هو


علی مطهری در قامت یک سیاستمدار طراز جهانی! نگاهی به نامه اش به شریعتمداری.

Cromwell, Protector of the Vaudois


1- علی مطهری در پاسخ به رطب و یابس کیهان برای تخریب او در نزد چماقداران با نتیجۀ قطعی تبلیغ برای او در نزد ایرانیان مطلبی "حرف آخر" و بسیار موجز نوشته است و خواستار چاپ آن طبق قانون مطبوعات جمهوری بالفعل اسلامی شده است. شریعتمداری اما مثل همیشه به بهانۀ طولانی بودن متن کوتاه او و با استفاده از رانت نماینده و سخنگوی حضرت آقا بودن نه تنها پاسخ مطهری را منعکس نکرده است بلکه در همان یک جملۀ اشاره اش به نامۀ جوابیۀ مطهری هم چند جمله در شرح مجدد خزعبلات خود نوشته است. و خدارا شکر که من دلقک هم وبلاگ می نویسم تا شریعتمداری سوژه های "تیتر یک خبرهای ویژه اش کم نیاید و بتواند چیزکی سرهم کند برای سرگرمی مردم خداجو"! (اینجا)

2- علی مطهری در نامۀ جوابیۀ چاپ نشده اش در کیهان تقسیم بندی دقیقی کرده است از آنچه که شریعتمداری ضد انقلاب و ضد دین معرفی کرده است که بنظرم رسید تقسیم بندی بسیار منصفانه و دقیقی است و چون از قلم علی مطهری جاری شده است اعتباری ایدئولوژیک دارد و باید بسیار ارج نهاد و از او تشکر کرد.  مطهری می گوید:

«ضد انقلاب» به اصطلاح کیهان به سه گروه اطلاق می شود:
الف) کسانی که به خاطر منافع شخصی، عقاید ضد دینی و یا کینه توزی، ضد نظام و انقلاب هستند. از این عده، پاره کردن عکس امام و البته به ندرت توهین به سید الشهدا(ع) برمی آید گرچه معلوم نشد پاره کردن عکس امام کار چه کسانی بود.
ب) کسانی که «ضد انقلاب کیهانی» هستند، یعنی اگر امروز موضعی بر ضد نظام داشته، سکولار شده و یا دشمن رهبر بزرگوار انقلاب شده اند، به سبب برخوردهای خشن و تهمت آلود رسانه ای و عملی کیهان و کیهانیان است. این گروه ابتدا منتقد بوده اند اما کیهان به خاطر چند انتقاد، آنان را پیاده نظام یا عامل ناآگاه یا آگاه دشمن، توطئه گر و یا وابسته به اجانب خوانده است و مثلا با استناد به سایتهایی مثل دیده بان حقوق بشر– که کیهان مواضع دیگرش را شدیدا رد می کند – اثبات کرده که از این و آن پول گرفته اند. آنان نیز در مقابل، تندتر شده و نهایتا کارشان به اموری مانند دستگیری در نیمه شب و زندان انفرادی و غیر انفرادی کشیده و نهایتا ضد نظام شده اند و گاهی به نظریات باطلی در باب دین نیز اعتقاد پیدا کرده اند. این گروه بهتر است به جای ضد انقلاب، «ضد انقلاب کرده شده توسط کیهان و کیهانیان» نامیده شوند.
ج) کسانی که برخی ایده های اصلاح طلبانه داشته و انتقاداتی دارند ولی هرگز بر ضد نظام و رهبری نیستند. به دلایلی که فرصت توضیح آن نیست، کیهان علاقه عجیبی دارد که گروه دوم و سوم را هم با گروه اول یک کاسه کرده و همه را با واژگانی مانند «هتاکان به امام حسین (ع) و پاره کنندگان عکس امام» خطاب کند. با همین منطق، معترضان می توانستند با بی انصافی، «حادثه کهریزک » را به همه راهپیمایان ۹ دی نسبت دهند ، ولی این کار را نکردند.
 هیچ ایرادی ندارد – اگر مایه افتخار نباشد – که گروه دوم و سوم علیرغم آنکه برخی اختلافات بسیار اساسی فکری با بنده دارند و بعضی از آنان مواضع من درباره اموری مانند حجاب و یا مشروعیت داشتن ولی فقیه از طرف خدا را کاملا مردود پنداشته و ندرتا به تمسخر هم می گیرند، انصافی در کلام یا قلمم دیده و به من نامه بنویسند.
3- بدیهی است که این تقسیم بندی دقیق و منصفانه است. حتی می خواهم به خدمت دکتر مطهری عرض کنم که آن گروه اول هم یا در حال حاضر نیستند و یا بسیار بسیار نادرند. زیرا هنگامی که آنان ضد انقلاب و دین ستیز بودند اولاً دنیا دنیای دولت های سکولار و لائیک بود و ثانیاً همه گمان داشتند که بعد از وقایع قرون وسطای دنیای مسیحی و رنسانس و روشنگری و جدا شدن دین از حکومت؛ بازگشت دین به حکومت پایدار نخواهد بود و بیشتر یک زنگ تفریح "نعل وارونه" است. اما آن تفکر که بیشتر حامیان و باورمندان نسل اول خودش را بدلیل کهولت و مرگ از دست داده است؛ دیگر امروز در میان نسل دوم آن هاهم خریدار چندانی ندارد؛ و انسان جهانی امروز با دیدن انواع حکومت های حداقل تا حداکثر دینی و جوامع متسامح غرب سکولار در مورد همۀ ادیان و احترام به انسان بماهو انسان فارغ از مذهب و نژاد و رنگ پوست و غیره از دین ستیزی و دین گریزی دور شده اند. تا جائیکه شخصی مثل رضا پهلوی فرزند شاهی که با انقلاب ایران سرنگون شده است هم می گوید اگر مردم ایران در یک شرایط دموکراتیک بازهم جمهوری اسلامی را انتخاب کنند من تسلیم نظر ورأی شان خواهم شد.

4- غرض از این تطویل کلام که می دانم ممکن است بضرر مطهری از سوی شریعتمداری مورد بهره برداری تحریفی قرار بگیرد این است که می خواهم اطمینان بدهم که 99 در صد مخالفان و منتقدان امروز جمهوری اسلامی کمترین مشکلی نه با دین نه با روحانیت و نه با نوع حکومت خاص ندارند. نه اینکه ترجیح سیاسی نداشته باشند بلکه ترجیح سیاسی شان جنبۀ ایجابی دارد و نه سلبی. یعنی بخاطر دین ستیزی نیست که با جمهوری اسلامی موافق نیستند بلکه بخاطر اولاً ناکارآمدی های بروز کرده است و ثانیاً بخاطر همان رفتار هایی است که مطهری بدرست در ضد انقلاب نوع دوم و سوم از نگاه شریعتمداری گفته و معرفی کرده است. بعبارت دیگر اکثریت قریب به اتفاق ضدانقلاب مخالف جمهوری اسلامی جزو همان "ضدانقلاب کرده شده توسط کیهان و کیهانیان" هستند که بزور و دگنگ و زندان و تبعید و تهمت و دروغ و محرومیت از حقوق حقۀ انسانی - حتی دینی - خودشان است که تکه پاره شده و اگر جان سالم بدر برده باشند شهروندی درجه دو غربی را به شهروندی درجه 3 بودن در میهن خودشان ترجیح داده اند. چون اینجا شهروند درجه دو یک کشور بیگانه اند در حالیکه درجه 3 بودن در داخل خانۀ خودی خیلی زجر آور است. با درود به مطهری و این نکتۀ کلیدی که من پیرمرد از سوی قاطبۀ جوانان مدرن امروزی اعلام می کنم که خواستۀ آنان فقط دو چیز بیشتر نیست: 1- در ایران و توسط حاکمان داخل آدم حساب شوند. 2- حاکمان با آنان دیالوگ برقرار کنند. نه برای قبول همۀ حرف ها و خواسته هایشان بلکه برای شنیده شدن و مباحثه بر روی نظرات شان. مثل دو انسان. یا...هو

۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

20 سال تلاش سمج خامنه ای برای حذف رفسنجانی در گام نهایی: دانشگاه آزاد.!

The Execution of Lady Jane Grey


1- هنگامی که در سال 1371 خامنه ای از سازماندهی دفتر 4000 نفرۀ مخوف خود بجای دفتر 30 نفرۀ امام خمینی فارغ شد و برگشت برای قبضه کردن کامل قدرت و سیطره بر سرنوشت و مقدرات ایرانیان؛ تنها یک شخص و یک هدف مانع بیشتر در مقابل خودش نمی دید. و او کسی نبود بغیر از هاشمی رفسنجانی. زیرا که هاشمی بعد از ترور دو روحانی مربع معروف حزب جمهوری اسلامی یعنی بهشتی و باهنر تنها رقیب بالقوه و بالفعلی بود که می توانست خامنه ای را بچالش بگیرد. اما روفتن او کار ساده ای نبود. نه بخاطر عقبۀ دینی و مذهبی و حوزویش که از ابتدا هم نه وزن حوزوی خاصی داشت هاشمی و نه حوزۀ متحجر عنایتی به آرای فقهی نزدیک بعرف و شبیه به آرای امام خمینی هاشمی رفسنجانی داشت. بلکه مشکل خامنه ای سابقه ووزن سیاسی و مبارزاتی و انقلابی هاشمی بود و اینکه همه می دانستند که آرای حکومتی او از همه نزدیک تر است به آرای رهبر در گذشتۀ جمهوری اسلامی.

2- خامنه ای ابتدا با حذف روحانیون مبارز و جناح چپ الیگارشی از صحنۀ انتخابات مجلس چهارم توانست مجلس چهارم را طوری آرایش بدهد که کابینۀ دوم هاشمی را از حیز انتفاع ساقط کند. و کرد. و با تحمیل نفرات خود به وزارت خانه های کلیدی خارجه و کشور و اطلاعات و ارشاد اسلامی و دفاع جلو پیشروی جهانی و تنش زدای هاشمی را بگیرد. خامنه ای امیدوار بود که با رساندن ناطق نوری به ریاست جمهوری هفتم پروژۀ خودش را کامل کند. اما هاشمی بدل زد و با آن خطبۀ معروفش در هشدار و اخطار به تقلب در انتخابات مردم را و بویژه جوانان شهری و مدرن را به صحنه خواند و آن حماسۀ دوم خرداد خلق شد. خامنه ای که بشدت غافلگیر شده بود؛ دید که نه تنها نتوانسته هاشمی را حذف کند بلکه اوضاع بدتر هم شده و این بار جوانانی رادیکال و در حال لیبرالیزه شدن آشکار هم به مخالفان و رقیبانش اضافه شده و قدرت اجرایی کشور را در دست گرفته اند.

3- خامنه ای با هر جان کندن هشیاری که بود و با استفاده از بی تجربگی و بی عملی و صلح کل بودن خاتمی و ناخالصی برخی از همراهان فرصت طلبش 8 سال ریاست جمهوری او را نیز استخوان در گلو مدیریتی خوب کرد. تا جائیکه نه تنها نگذاشت خاتمی و اصلاح طلبان بقدرتش خدشه ای وارد کنند بلکه کاری کرد که در نهایت همۀ هواداران مؤثر خاتمی هم انگشت اتهام را بسمت خود او بگیرند تا کارشکنی خامنه ای. در اینجا (1384) بود که خامنه ای پسرش مجتبی را خواست و به او چنین گفت:

"فرزندم این سخن سعدی شیرازی حرف دقیقی است که گفته: دو سلطان بر اقلیمی نگنجند. جمهوری اسلامی جز میراث دوخاندان نیست بنام های خامنه ای و هاشمی رفسنجانی. بنابراین یا ما باید برنده بشویم و یا هاشمی رفسنجانی. شق سوم و شخص سوم و خاندان سومی هم در کار نیست. اگر طالب تداوم قدرت و رهبری در خاندان خودمان خامنه ای هستی که باید باشی. لاجرم باید خانوادۀ هاشمی حذف شوند. و گمان نکن که حذف خاندان هاشمی کار راحت و بی زحمت و سریع الوصولی است. هاشمی خیلی سنگین تر از ماست هم بلحاظ سابقه و هم بسبب بروز بودن هواداران گردن کلفتش در سازمان اداری و مدرن. حالا این تو و امکانان دفتر 4000 نفرۀ من. برو ببینم چه می کنی. و آیا اصلاً جربزۀ این را داری که من تشخیص داده ام در تو بولیعهدی خویش!"

4- مجتبی خامنه ای با این دستور کار پدر تاجدارش در رأس ستاد انتخاباتی دفتر پدرش قرار گرفت برای پیدا کردن مناسب ترین فرد برای حذف خاندان هاشمی. و خیلی زود رسیدند به آهنگر زادۀ یک لاقبایی که چونان دن کیشوت خودش را عیاری بجای رابین هود می دید در آینه شکستۀ منزل محقرش در نارمک. بقیۀ کارها خیلی راحت تر از پیش بینی خاندان خامنه ای پیش رفت. و احمدی نژاد چنان آمادگی ذهنی پیشینی داشت نسبت به اشرافیت خاندان هاشمی رفسنجانی که لازم نبود حتی خامنه ای های پدر و پسر او را تحریک مضاعف بکنند. چون او خودش متوهمی پیش فعال بود بر علیه خاندان هاشمی. اینکه کروبی آن نامۀ معروفش را نوشت بخامنه ای و از ریاست مجتبی به ستاد انتخاباتی احمدی نژاد گله کرد حالا معنای حقیقی خودش را بروز می دهد. و چنین شد که احمدی نژاد با تخریب گستردۀ هاشمی رییس جمهور شد. و حذف هاشمی آخرین مراحل خودش را آغاز کرد. احمدی نژاد سرمست از اینکه غول را شکست داده است و خامنه ای خندان از اینکه بدون رونمایی از نیتش دیوانه ای پیدا کرده است برای حذف هاشمی.

5- خامنه ای که حاضر بود برای حذف خاندان هاشمی بهای هرچقدر گزافی را هم بپردازد اینک بنقطه ای رسیده بود که با کمترین قیمت و حتی سوء ظن بخودش؛ هاشمی را ذلیل فقرا و محرومان کرده بود با کاپشن 1000 تومانی یک ابله هالو بنام احمدی نژاد. حالا دیگر تحمل مردکی کم مقدار بنام مشایی چه مشکلی داشت که بخواهد بخاطر چند حرف بی اثر از او قاعدۀ بازی به این گران بهایی را که خودش چیده بود بهم بزند. این است راز حمایت خامنه ای از احمدی نژاد حتی بعد از آن سرکشی های بچه گانه. هنگامی که کار به انتخابات 88 رسید و خامنه ای ترتیبی داد که احمدی نژاد خاندان هاشمی را سکۀ یک پول کند در تلویزیون و آنگاه تصمیم گرفت که کل سازمان رأی و هواداران بالقوه و بالفعل اصلاح طلبان را محو کند از صحنۀ سیاسی ایران؛ در نیمه راه بالاخره مشایی به احمدی نژاد حالی کرد که: "هالو جان بازی خورده ای. و این قدرت و توان تو نبوده که هاشمی را به ذلت نشانده است. بلکه تو مهرۀ بی مقدار بازی قدرتی شده ای که خامنه ای برای تو طراحی کرده است.

6- احمدی نژاد چون این را شنید از مراد و رفیقش و در حالیکه از شرم و فریب خوردگی زمین را گاز می گرفت مثال پهلوان پنبه ها در آمد به مشایی که: "مرا بازی داده اند؟ حالا می بینی!" و اینجاست که احمدی نژاد شروع کرد بلگد انداختن بخامنه ای. اما مورچه چیست که کله پاچه اش چه باشد. خامنه ای حتی حاضر نشد این لگد اندازی مهرۀ ارزشمندش را حس کند و بروی خودش بیاورد. و مرتب به مجتبی گفت که بصیرت داشته باشید و خودتان را سرگرم این کریم شیره ای نکنید چون هنوز هم هاشمی حذف نشده است و ما تا حذف کامل خاندان و خود هاشمی به این انچوچک نیاز مبرم داریم. بگذارید هر شلتاقی می کند بکند. احمدی نژاد که از لگد پرانی های شدید و منحصر بفردش در میان تمام رؤسای جمهور به خامنه ای در نیمۀ اول سال نود طرفی نبسته بود مغموم و یتیم و بازی خورده برگشت پیش مشایی و گفت رحیم راست می گفتی. و من آلت دست خامنه ای بوده ام فقط با یک هدف. آن هم حذف هاشمی و خاندانش از شناسنامۀ جمهری اسلامی. متأسفانه کاری از دستم بر نمی آید در مقابل حیله های خامنه ای. و اعتراف کرد با گریه که من یک شکست خورده ام.

7- زمان که به این مقطع رسید خامنه ای توانسته بود بدست احمدی نژاد حیثیت و اعتبار هاشمی و بدست عواملش عنوان ها و مقامات شغلی هاشمی را سلب کند و بقول قصاب ها پوست کندن نهایی هاشمی به دمش رسیده بود. تنها اعتبار باقی ماندۀ هاشمی دانشگاه آزاد بود و تنها مقام باقی مانده اش ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام. خامنه ای می اندیشید که حتی اگر بمصلحت نباشد حذف هاشمی از مقام بی خاصیت و در کنترل کامل خامنه ای ریاست مجمع تشخیص مصلحت؛ اما حذف او از سیطرۀ مادی و معنوی به دانشگاه آزاد امری از نان شب واجب تر است. زیرا که دانشگاه آزاد هم برد و وسعت فراگیری دارد در پهنۀ جغرافیای طبیعی کشور و هم مهمتر از آن تنها دست آورد مثبت و قابل اتکای جمهوری اسلامی در عمر سی و سه ساله اش است. لذا تسلط بر دانشگاه آزاد بنام زدن این تنها دست آورد اجباری بعد از انقلاب بنام خاندان خامنه ای هم است؛ و در مناسبات قدرت تعیین کننده.

8- البته در مورد دانشگاه آزاد هم از همان سال روی کارآوردن مأمور اجرای حذف خاندان هاشمی (احمدی نژاد) تمهیدات کار شروع شده و احمدی نژاد توانسته بود موضوع را نهایی کند. اما احمدی نژاد پس از شکست قطعی از خامنه ای و تحقیر شدن از بازی خوردنش توسط او در تمام 7 سال گذشته بر ضد هاشمی؛ تصمیم گرفت که دیگر به بازی بنفع خامنه ای ادامه ندهد. سرد برخورد کردن احمدی نژاد با ریاست فرهاد دانشجو و عدم تلاش سرتق او برای دور زدن هاشمی در موضوع حکم ریاست دانشجو و بالاخره واگذار کردن امضای حکم به وزیر علوم و ... همه از این جهت است که احمدی نژاد بدجوری شرمندۀ رییس خودش در استانداری اردبیل شده است. اما دیگر کاری از دست او ساخته نبود، و پایان کار را خود خامنه ای راحت مدیریت کرد.

9- خامنه ای ابتدا نمایندگانی آشکار و بنام از سوی خودش را که عبارت بودند از ولایتی و آخوند محمدیان نماینده اش در دانشگاه ها را همراه کرد با گماشتگان نیمه مخفی اش در رأس وزارت علوم کامران دانشجو تا با مذاکره با هاشمی او را متقاعد کنند که آخرین سیانور زیر زبانش را بشکند و خودکشی کند و از صحنه کنار برود. اما وقتی هاشمی حتی در مقابل وساطت ولایتی که بخاطر احترام به هاشمی حاضر نشده بود کاندیدای ریاست جمهوری نهم بشود هم مقاومت کرد و تن به امضای عزل خودش نداد؛ خامنه ای آخرین تیر ترکشش را از تیردان دفترش بیرون کشید و اینبار مرد سایه اش "سردار وحید" را فرستاد به جلسۀ معارفۀ فرهاد دانشجو و برکناری جاسبی؛ که به هاشمی بگوید: "هاها دوست پنجاه ساله ام قافیه را خیلی وقت است که باخته ای و اینک منم و مجتبی و خاندان خامنه ای تنها رقم زنندگان جمهوری اسلامی سوم! و هاشمی بزور روی مبل راحتی اش جابجایی شد به اخم و گفت: یعنی فاتحه!

10- تردید ندارم که احمدی نژاد نه خیلی دیر مثل پالیزدار از هاشمی رفسنجانی عذر خواهی خواهد کرد و سناریویی را که نوشتم با دقایق و جزئیات این حقۀ قرن خامنه ای در یکی دوجلد کتاب خاطراتش منتشر خواهد کرد. اما سؤال اصلی اینجاست که در آنموقع احمدی نژاد یک کارگزار دون پایۀ هاشمی خواهد بود در باغ های پسته اش در جمهوری اسلامی توتالیتر خامنه ای. یا نه بلکه احمدی نژاد ریاست دفتر هاشمی را خواهد پاداش گذشت او گرفت در جمهوری اسلامی قابل تحمل هاشمی رفسنجانی. واقعیت بیرونی از پیروزی مطلق خامنه ای آدرس می دهد. اما همۀ واقعیت همیشه بیرون نیست و قابل رؤیت. امید ما به این است که نیمۀ پنهان واقعیت که بخاک سیاه نشستن ایران در رهبری خامنه ایست معادلات را بنفع ملت تغییر دهد. انشاءالله. یا...هو

وصال دوبارۀ "نادر" و "سیمین" بر روی بام دنیا! با اشک شوق ترمه.

وصال دوبارۀ "نادر" و "سیمین" بر روی بام دنیا!

1- خوب شد که در ایران نبودم و فیلم جدایی نادر از سیمین را تا شش ماه پس از نمایشش در ایران ندیدم. چون علاوه بر اینکه مثل اکثریت مردم ایران فیلم فرهادی را نمی پسندیدم و می رفتم فیلم ده نمکی را می دیدم؛ بلکه مثل اکثریت منتقدان فیلم و سینما شناسان ونخبه های وطنی هم جدایی نادر از سیمین را اثری نازل تر از "دربارۀ الی" فرهادی ارزیابی می کردم. و از آن هم خیلی بدتر اینکه بجای چشمان تر منتظرم برای پاسخ نهایی ترمه به قاضی در همۀ شش ماه گذشته از دیدن فیلم در لندن؛ الان باید یکسال اشک ریخته بودم نگران که بالاخره ترمه دختر نادر و سیمین چه گفته است به قاضی. با پدرش می ماند مثل دختران خودم یا با مادرش می رود مثل اکثریت بچه های طلاق ایرانی. و شریعت قبول نمی کند!

2- وقتی به پایان سکانس ماقبل آخر فیلم می رسم و آن خود زنی مستأصل و بیچاره و دلخراش حجت که بخاطر ترس راضیه از تلافی و انتقام خدا از دخترش - ونه ترس ایمانی از خود خدا - شوهرش را در بین طلبکاران لاشخورش رها می کند شرمنده و لاعلاج. می گویم خب این هم پایان خوش فیلم اصغر فرهادی: خانوادۀ نماد مذهب و سنت - و خودم ترجمه می کنم خامنه ای - شکست خوردند و مضمحل؛ و نادر و سیمین و ترمه نماد مدرنیته و پیشرفت - و خودم ترجمه می کنم غرب - پیروز شدند و جدایی هم اتفاق نخواهد افتاد بعد از این همه همدلی مجدانه در نجات زندگی. و این یعنی هم پایان باز و هنرمندانه و هم پایان خوش عوامانه!

3- اما مگر فیلمساز ناجوانمرد راضی می شود مثل راضیه. او یک سکانس تدارک دیده مخصوص من و ما برای زجرکشیدن نا تمام. اصغر فرهادی سیمین و نادر را در بین راه خانۀ حجت تا دفتر قاضی خودش طلاق می دهد تا می رسد به ترمه که باید به قاضی بگوید کدام را بر می گزیند برای حضانت از فرزند: سیمین یا نادر! و این پدر و مادرِ تا یک لحظه پیش  پدرومادر را رها می کند در دوسوی یک راهرو در دوسوی یک لنگه در گشوده و تیتراژ پایان فیلم را آوار می کند بر سر انتظارشان طولانی! حالا مگر این چند ده ثانیه تیتراژ پایانی فیلم تمام می شود؟ که نمی شود و زجر انتظار برای پاسخ ترمه اشک های نگران مرا تا همین دیشب در سالن کداک تئاتر مراسم اسکار تداوم می دهد. و داد. قسم می خورم.

4- دیشب که بالاخره ترمه را دیدم در جشن عروسی دوبارۀ پدر ومادرش با آن لباس های زیبای سفید و سیاه عروس و دامادی در تن لیلا و پیمان؛ دیگر حرف های اصغر را نمی شنیدم که از صلح بود و یا از زیبایی. زیرا که زیبایی واقعی در اشک های سارینا فرهادی بود در جمع خانواده. پدر(نادر(پیمان) در سمت راستش؛ مادر (سیمین (لیلا) در سمت چپش؛ اصغر فرهادی آتش بیار خانواده در رأس؛ و محمود کلاری شاهد عقد دوباره در قطر اصغر. و تیتراژ زجر آور شش ماهه بر روی سکانس کشندۀ پایان فیلم چه زود تمام شده بود و من معتمد از اینکه "ترمه" جشن عروسی دوباره ای گرفته برای نادر و سیمین و حالا دارد از موفقیتش گریه می کند خوابم برد مطمئن.

5- امروز که دیر از خواب خوش دیشب بیدار شدم. گویی یکسال عقب نشسته بودم در دنیای مجازی. مدرن های مجازی و سنتی های موازی پرکرده بودند گوش فلک را از سیاست کثافت سبز و زرد و "فرهادی یا ده نمکی". آنانی که اضغر را سبز می خواهند و سیاسی. و آنانی که اصغر را زرد می خوانند و سیاسی. به سردستۀ زردها چه بگویم با نام خبرگزاری فارس که سخنان فرهادی را تحریف کرده بود بنفع سیاست خامنه ای. چون او که سنتی است و در قدرت است و نه مرا می فهمد و نه می خواهد سربه تن من باشد. ولی به سبزهای مجازی که ادعای مدرنیته شان کون عالم و آدم را سوراخ کرده ولی حتی نمی دانند فیلم را با کدام"ف" می نویسند با چه زبانی باید گفت که اصغر فرهادی یک نابغۀ فیلمساز است منعلق به هم سیمین و نادر و ترمه؛ و هم جانش در می آید برای راضیه و حجت و سمیه. و ما یک ملتیم ایرانی. لطفاً خفه شوید و بگذارید اصغر فرهادی فیلم بسازد برای ما در وطنمان ایران. چطور می خواهید با مغز علیلتان فیلمساز شهیر ما را در فنجان موافق مخالف سیاسی تان حبس کنید آخر. رهایش کنید افتخار انسانیت را که فقط شهرت سومش ایرانی است. نام عام: انسان. نام خاص: فیلم جدایی. شهرت: اصغر فرهادی. نسبت: ایرانی.

6- سلام اصغر دوستت داریم. برای ما (همۀ ما) فیلم بساز جهانی با چاشنی ایرانی! بوطن خوش آمدی!

پی نوشت: ف م سخن متنی نوشته خطاب به فرهادی در گویا نیوز که بسیار مغرضانه و سخیف و پر از نیش های چرند تند است. و با تیتر "اصغرآقا!" شروع کرده که یاد آور اصغرآقا های هادی خرسندی عزیز و طنز پرداز است که نویسندۀ ثابت گویا نیوز هم است و تداعی نام انتخابی را قطعی می کند. و این کار بسیار زشتی است که از ف م سخن سرزده است و انتظار نمی رفت. بسیار متأسفم.

۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

اصلاح طلبان مذهبی اعلان رأی کنند در انتخابات پیش رو: ابتکار "تک رأی"!

Congress Voting Independence


این نوشته فقط راجع به انتخابات تهران است و نه سراسر کشور:

1- در هنگام ثبت نام برای انتخابات مجلس نهم به اصلاح طلبان مذهبی و پیرو خط امام و همۀ متفکران و اندیشه ورزان دانه درشت پیشنهاد کردم که بصورت دسته جمعی و در روزی مشخص همه با هم بروند و ثبت نام کنند فارغ از اینکه قصد نماینده شدن دارند یا ندارند. استدلالم هم این بود که خود مرحلۀ "تا نامزد تأیید شده و قطعی شدن نامزدی" یک فرصت بسیار خوبی است برای مانور و بازی با کارت آیت الله خامنه ای. اما کسی گوش نکرد و بجد معتقدم که اشتباه کردند همه.

2- اینک اما در مرحلۀ نهایی هستیم و شرکت یا عدم شرکت در رأی دادن تنها گزینۀ باقی مانده است. از حاشیۀ مجلس ختم پدر مرحوم عبدالله نوری گزارش شده است که اصلاح طلبان کماکان در موضع انفعال هستند و افسارها را انداخته اند گردن هرکس به "تشخیص خود". و این البته هر کاری باشد یا نباشد نامش "کارسیاسی" نیست. زیرا که "کارسیاسی" باید قابل حداقل بهره دهی سیاسی هم باشد.

3- اصلاح طلبان مذهبی باید یکبار برای همیشه ریسک وزن کشی داشته باشند از پایگاه اجتماعی خودشان. و این دور هدف خیط کشیدن بعد از تیراندازی را رها کنند. آنچه که مسلم است این است که دانه درشت های اصلاح طلب قادر به اعلان رسمی "ما رأی نمی دهیم" نیستند. زیرا که اولاً برخلاف سیرۀ مقتدایشان امام خمینی است؛ و هم اینکه از نظر سیاسی امکان رسوایی دارد اگر حداقلی از مردم پاسخ مثبت ندهند به دعوت شان. بگذریم از اینکه خامنه ای با منتسب کردن کسانی که رأی نداده اند به ضد انقلاب و غیره اجازه نخواهد داد امتیاز تحریم کمرنگ هم بحساب سازمان رأی اصلاح طلبان نوشته شود. و چه بسا با پخش چند عکس از روحانیان وابسته به اصلاح طلبان در هنگام رأی گیری آنان را کاملاً خلع سلاح هم خواهد کرد از پز دادن به رقم بالای تحریم کنندگان بالفعل.

4- بنابراین تنها راه باقی مانده و مرضی الطرفین اعلان شرکت در رأی دهی با تک رأی است. اصلاح طلبان رسماً اعلام کنند که رأی می دهند اما نه به لیست و چند نفر و ... بلکه فقط به یک نام مشخص - که خودشان به جمع بندی می رسند که بهترین گزینه در تهران است - رأی خواهند داد و از همۀ هواداران شان هم می خواهند که چنین کنند. این عمل یک عمل مشخص و قابل اندازه گیری سیاسی است. در حالیکه افسار بستن بگردن تک تک آدم ها به تشخیص خود یک آدرس گمراهی است. پرواضح است که خطر چنین ریسکی در این است که هواداران بالقوۀ اصلاح طلبان از این دستور تبعیت نکنند و وزن بی وزن اصلاح طلبان مذهبی دستمایۀ ستون گفت و شنود شریعتمداری در کیهان بشود بعد از اعلام نتایج انتخابات. اما اولاً در چنین حالتی می توان صداقت رژیم در اعلان رأی های بصندوق ریخته شده را بهتر محک زد وهم اینکه می توان موضوع تقلب دوباره را دستمایۀ اعتراضی جدید یا زنده نگه داشتن اعتراض قدیم قرار داد. اما اینکه نه شرکت می کنم. نه شرکت نمی کنم. نه رأیم به چه کسیست یا نیست اوج انفعال و بدبختی است که نه بدرد دنیای کسی خواهد خورد و نه بسود آخرت ملت است. یا...هو

علی مطهری در مسیر مهدی کروبی! آیا موفق می شود.

Portrait of a Man

1- پرواضح است که من آدم های کند ولی مطمئن را به آدم های تند ولی متزلزل ترجیح می دهم. بعبارت دیگر برای یک سیاستمدار شفافیت موضع را بر رادیکال بودن موضع غیر شفاف ارجح می دانم. و بهمین خاطر هم اصلاح طلبی مهدی کروبی را بر اصلاح طلبی خاتمی و احزاب همسوی او برتری می دادم در منازعات فی مابین شان در انتخابات مجلس 82 تا ریاست جمهوری 84؛ و نهایتاً هم در انتخابات سال 88 از ریاست جمهوری کروبی حمایت کردم.

2- یکی از قطعی ترین حوزه هایی که سیاستمداران داخل حاکمیت جمهوری اسلامی باید موضع شفاف داشته باشند در بحث رهبری و چگونگی تنظیم مناسبات با اوست. این تنظیم باید حتماً با ذکر مثال و مصداق کاملاً مشخص و تبیین شود و نمی شود با کلی گویی از آن عبور کرد. سید محمد خاتمی و اصلاح طلبان همراهش هیچگاه در این رابطه نه در طول 8 سال ریاست جمهوری و نه در مجلس ششم و نه بعد از آن موضع قابل استنادی نگرفتند. و همواره با کلی گویی در مورد قانون اساسی و اینکه وظایف همه شفاف و روشن است نوعی فرافکنی کردند که هم براندازان ساختارشکن را راضی کنند و هم فشارخون اصولگرایان را بالا ببرند. در حالیکه سید محمد خاتمی صددرصد و همراهانش در احزاب مشارکت و مجاهدین انقلاب قریب به اتفاق؛ نه تنها وفادار به جمهوری اسلامی بودند بلکه کمترین اعتراضی هم به نه ساختار حقوقی (قانون اساسی) و نه ساختار حقیقی (رهبری خامنه ای) نداشتند. مدعایشان فقط این بود که فقط آن ها هستند که قانون اساسی را درست تفسیر می کنند و همه باید از تفسیر آنان تمکین کنند. بعنوان یک نمونۀ مشخص هیچگاه حاضر نشدند که مشخصاً راجع به احکام حکومتی خامنه ای اظهار نظر علنی و مشخص بکنند در حالیکه این حق رهبر هم جزیی از قانون اساسی است. طرفه اینکه هم زیر بار حکم حکومتی خامنه ای راجع به قانون مطبوعات رفتند و بدتر از آن از حکم خامنه ای در تأیید صلاحیت مصطفی معین در انتخابات 84 استقبال هم کردند.

3- اما در سوی مقابل مهدی کروبی بود که هم حکم حکومتی خامنه ای در مجلس ششم را پذیرفت و بجریان انداخت و اصلاح قانون انتخابات را متوقف کرد. و هم در انتخابات سال هایی که نامزد ریاست جمهوری بود با صراحت گفت که حکم حکومتی چون در چهارچوب اختیارات قانون اساسی رهبر است آن را پذیرفته و از آن ببعد هم خواهد پذیرفت. البته مهدی کروبی در انتخابات سال 88 کمی رادیکال تر شد و مواضع مدرن تر و لیبرال تری را که نوید یک حکومت عرفی تر بود را اتخاذ نمود اما کماکان بر پذیرش حکم حکومتی رهبر وفادار و ثابت قدم ماند. تا اینکه وقایع سال 88 پیش آمد و کروبی گام بگام جلوتر آمد تا آنکه در اواسط سال 89 و قبل از 25 بهمن از رهبری شخص خامنه ای عبور کرد و بازهم از قانون اساسی و حکم حکومتی عبور نکرد. می خواهم به این نکته تأکید بکنم که سیاستمدار باید ادعایش را اولاً با باورهایش و ثانیاً با توانایی هایش هماهنگ کند و الا شعار رادیکال دادن و عملاً تمایل یا قادر بهیچ کاری نداشتن و نشدن نشانه ای از آشفتگی تئوریک و فرصت طلبی عملی دارد. به این معنای مشخص که نه خودش می داند چه می خواهد بکند و نه حاضر است از ترس ریزش رأی دهندگان ساختار شکن اش (سازندۀ اصلی سازمان رأی خاتمی و اصلاح طلبان در ریاست جمهوری 76 تا مجلس 78) خودش را شفاف برملا کند.

4- از این زاویه من داوری می کنم که علی مطهری خیلی شبیه مهدی کروبی - بویژه کروبی در طول مجلس ششم - است تا خاتمی و اصلاح طلبان همراه او - زیرا که علی مطهری مثل کروبی هم ساختار حقوقی را قبول دارد و هم ساختار حقیقی را. اما برعکس همۀ اصولگرایان و اصلاح طلبان نوع دوم و خنثی یک تبصرۀ مهم می زند بر چگونگی قبول ساختار حقیقی (در اینجا رهبری آیت الله خامنه ای). او می گوید حکم حکومتی رهبر چون امری قانونی است را می پذیرم ولی مبسوط الید بودن رهبر بعنوان فعال مایشاء و غیر پاسخگو را نمی پذیرم. او همین اخیراً هم ببهانۀ پاسخ به حجت الاسلام پناهیان بصراحت گفته است که: "از تفسیر انحرافی از ولایت فقیه" نه می تواند بگذرد و نه می گذرد و نه خواهد گذشت. او به پناهیان یاد آور شده که: "من در 21 سالگی جسد سوراخ شدۀ پدرم را خونبهای ولایت فقیه در آغوش گرفته ام و بدیهی است که مثل تو نتوانم فارغ البال باشم در انحراف از آن." (نقل به مضمون)

5- من از علی مطهری نه انتظار دارم که مثل خاتمی بگوید در تقابل آزادی با دین تقدم با آزادی است و در همان حال به ایبرالیسم بدترین دشنام ها را بدهد. و نه انتظار دارم که جمهوری اسلامی را براندازد و یک جمهوری ناب سکولار و عرفی جایگزین آن کند. او به من قول می دهد که جلو حرکت خامنه ای بسوی توتالیتاریزم مذهبی را بگیرد و بیشتر ازآن نه! من هم چون از خامنه ای و نقشه هایش برای آیندۀ ایران خیلی می ترسم و نمی خواهم با غرب هم جنگ کنم؛ و مهمتر اینکه مطهری را فردی صادق و ثابت قدم در قولی که می دهد تشخیص می دهم از او حمایت می کنم. وعلت صادق بودن سیاستمدار را هم همانطور که گفتم این می دانم که کاری را که می خواهد و می تواند انجام دهد روراست با من در میان بگذارد. و چه نیم گام و چه صد گام به پیش بودن عملش در ماهیت انتخاب من اولویت ندارد.

6- دوستی از من راجع به دورخیز علی مطهری برای ریاست مجلس نهم پرسیده است. پاسخم این است که "چرا که نه"! اما همانطور که خود مطهری هم گفته همه چیز به انتخاب شدنش اولاً و پشتوانۀ تعداد رأیی که خواهد داشت ثانیاً بستگی دارد. و من حتی اضافه می کنم که اگر مطهری عملاً به این نتیجه برسد که بدون اجتماع آزاد عرفی آزادی سیاسی اولاً و کارآمدی حکومت ثانیاً تأمین نخواهد شد این آمادگی را خواهد داشت که در بخش های دگم تفکرش تجدید نظر کند. و سخن آخر اینکه همه چیز بستگی به آرایی دارد که بنام مطهری خوانده خواهد شد در تهران! اگر اظهار نظر کنید می توانیم کامنت دانی پرمحتوایی ایجاد کنیم در روشن کردن نکات و نقاط تاریک. یا...هو

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

اعتراف صادقانۀ نمایندۀ مرید خامنه ای: مقام معظم رهبری دروغ می گوید!

Manfred on the Jungfrau


1- اتفاقات زیادی می افتد این روزها که شایستۀ توجه است. مثل کنفرانس ضد سوری در "تونس" اسلامی! یا حماقت عامدانه و خطرناکی که امریکایی ها در بگرام افعانستان مرتکب شده اند در آتش زدن قرآن ها و شورش افغانی های خشمگین که صدها کشته و مجروح ببار آورده و تمامی هم ندارد، و البته پروژه های ضد بی بی سی که سپاه پاسداران در حال تهیه اش است برای فشار بدولت بریتانیا و متأ سفانه بازهم عده ای از بهترین جوانان ما مثل پسر بورقانی مرحوم و پرستو دوکوهکی و دیگران هیزم این روکم کنی های بین دولت ها می شوند مثل همیشه و ...؛ اما قصد دارم تا روز جمعه با تمرکز بیشتر بر انتخابات پیش رو حرف ها و شکاف های بیشتری را شناسایی و معرفی کنم در راه مفیدی که خودم تشخیص می دهم. زیرا که برخی از این برملا شدن ها و اعترافات اگر هم جزو بدیهیات دانسته های قبلی مان بوده باشد به صراحیت و رسمیت وتأکیدی که اینک مطرح می شود قبلاً مهر قطعی نخورده بوده است. بویژه اینکه از جانب خود اصولگرایان در تقابل با هم نبوده است. و چون پرداختن به مطهری دارد با واکنش های "تعریف زیادی جه خبر است" شما مواجه می شود؛ در این پست رفته ام به سراغ شوهر خواهر مطهری علی لاریجانی و موضوع مهمی را از مصاحبه و گفتار او انتخاب کرده ام در معرفی "خامنه ای" واقعی!

2- علی لاریجانی از زبان یکی از  نمایندگان مرید خامنه ای گفته است:
 "...یکی از همین آقایان، چندی پیش بعد درباره راهبرد اصولی رهبری یعنی «جذب حداکثری و دفع حداقلی» از اساس منکر شده بود که رهبری این حرف را زده اند و سپس گفته بود ما به سیره ایشان عمل می کنیم زیرا خود ایشان به این حرف بی اعتقادند...."
 درست است که علی لاریجانی این خاطره رادر جهت توجیه موضع سیاسی خودش در جریان حوادث بعد از انتخابات گفته و تلاش دارد تا اتهام "ساکت فتنه"ی جبهۀ پایداری را بی اثر کند در بین حزب اللهی ها؛ اما مهم این است که یک مقام رسمی در حد نماینده و رییس مجلس توأمان دروغ گویی و سالوس خامنه ای را برملای رسمی می کنند. زیرا که معتقدم این شکاف و گسل ایجاد شده در حاکمیت نیاز به چنین آدرس های مستندی دارد تا هم برگشت پذیر نباشد براحتی و هم پایگاه مشروعیت قدسی خامنه ای در بین هواداران تیفوسی اش را خدشه دار و متزلزلتر کند. هر چقدر این افشاگری های خواسته و ناخواسته بیشتر بشود ترمیم روابط فی مابین را هم سخت تر خواهد کرد و تنها امید پررنگ ما در راه حل داخلی فعلاً به این زد و خورد بی رحمانه وابسته است. هرچند که داوری خودم این است که لاریجانی این حرف را با نوعی هشدار به خامنه ای هم بر زبان رانده. منتها قبلاً گفتم که از لاریجانی نمی توان موضعی تند تر از این را انتظار داشت.

3- و به این دلیل که پست قبلی راجع به مطهری خیلی طولانی شد و احتمالاً کمی هم غلغلک دهنده؛ لذا این نوشته را در همین جا درز می گیرم و فقط می ماند یک تف به هیکل و صورت حسین شریعتمداری که با بی شرمی نقل قول از نوشتۀ من با همین مطلع "تف به ..." در بند 3 را خبر ویژه کرده و در صفحۀ اول هم آورده ولی در متن جملاتی که نقل کرده تحریف و تقلب کرده و جملۀ "سرمایۀ اجتماعی ما را نابود کردید را..." با جملۀ ... "سرمایۀ اعتراضی ما را نابود کردید ..." جایگزین کرده. و معلوم است که سرمایۀ "اجتماعی" چه تفاوت مفهومی آشکاری دارد با سرمایۀ "اعتراضی". بگذریم از اینکه همۀ کلمات مربوط به مرجع و مقلد و اصولگرا و ... را هم کلاً حذف کرده و حتی سه نقطه هم جایشان نگذاشته مثل نام هاشمی. و فقط نام سید محمد خاتمی را برجسته کرده و اصلاح طلبی و امیر ارجمند را هم خودش چاشنی مخاطب متن من کرده است. طرفه اینکه شریعتمداری در مطلب پایین تری خودش به مجلۀ 9 دی اعتراض کرده که چرا سرمقالۀ او در کیهان با تیتر "مدعیان فتنه و انحراف باید نشانه های قابل استناد داشته باشند" را با حذف کلمۀ انحراف و فقط با ذکر کلمۀ فتنه آورده است و شروع کرده به سخنرانی اخلاق حرفۀ روزنامه نگاری در وفادار ماندن بمتن در هنگام نقل قول. واقعاً تف به آن روی پررو و روباهت برادر حسین! یا...هو

۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

چرا حمایت از مطهری حمایت از زندگی بهتر است؟ چون او یک عنصر پیشرو است.

The Vale of Rest


1- من هم جزو آن دسته ای هستم که حکومت فقه و شریعت را در دنیای مدرن غیر ممکن و ناکارآمد بنیادی می دانم. در مقابل اما سه گروه و دستۀ دیگر با تفکری موافق توانایی فقه و شریعت در دنیای مدرن را شناسایی می کنم:

الف- گروه اول معتقدند که فقه و شریعت به این دلیل بدیهی قادر به تشکیل حکومت هستند که سی و سه سال است بالفعل چنین حکومتی را هم تشکیل داده اند و هم به بهترین کارآمدی رسانده اند. و جمهوری اسلامی بالفعل ایران تحت رهبری و ولایت آیت الله خامنه ای یک حکومت مُثُل و موفق است. این دسته کمترین مشکلات حکومت های بعد از انقلاب را هم نه در فقه و شریعت و نه در شخص ولی فقیه متولی جمهوری اسلامی - با تأکید و تأیید مطلق شخص آیت الله خامنه ای - بلکه در مسئولان اجرایی خرد و کلان می دانند و مرتب وعده می دهند که اگر اطاعت محض بدون کوچکترین شک و شبهه و سؤال و جوابی از آیت الله خامنه ای داشته باشیم همین کمترین مشکلات هم بروز و ظهور نخواهد کرد. و ما به حکومت عدل مطلق حضرت مهدی نائل خواهیم آمد. این تیپ که روحانی معروف و ارشدش مصباح یزدی و حواریون نزدیکش مثل آقا تهرانی و حسینیان و پناهیان و جبهۀ معروف به پایداری است حرف نهاییشان این است که عقل و اراده را تعطیل کنیم و فقط به آیت الله خامنه ای گوش کنیم و هرچه گفت و کرد - چه عقلانی و علمی و چه نه - تأیید و پشتیبانی کنیم. زیرا که تنها ایشان است که نیک و بد را تشخیص می دهد و عقل ما از دریافت حکمت باصرۀ و فائقۀ ایشان در حسن و قبح ظاهری رفتار او عاجز است.

ب- گروه دوم اما کسانی هستند که در توانایی فقه و شریعت برای تشکیل حکومت کارآمد کمترین شکی ندارند اما ناکار آمدی حکومت در طول سی و سه سال گذشته را بیشتر از گروه اول می دانند و می خواهند با دست یافتن به قدرت سیاسی ایده های کار آمدتر خودشان را پیاده کرده و از آنجا توانایی شریعت در حکومت را اثبات کنند. اینان اگر چه پیشرفته تر از گروه اول هستند ولی در تحویل همه یا بخشی از نا کارآمدی به ولی فقیه - بهر دلیل - جسور و مصمم و مستقیم نیستند. و حد اکثر انتقاد و اعتراض شان به ولی فقیه بالفعل را با کلی گویی هایی مثل "ارکان نظام" ، "مقامات عالیرتبه" ، "تصمیم گیرندگان کشور" و ... نمودار و بیان می کنند. اینان که به اصلاح طلبان مذهبی شهره هستند تا امروز هم چه در داخل کشور و توسط سران شان مثل خاتمی یا هاشمی رفسنجانی؛ یا حتی در خارج کشور مثل هویت های ناشناخته ای مثل راه سبز امید و امیر ارجمند و حتی عطاءالله مهاجرانی یکبار هم برای نمونه با نام مشخص آیت الله خامنه ای؛ او را مقصر نارکارآمدی نظام معرفی نکرده اند. بلکه کمی پررنگ تر از گروه اول اینان هم مسئولان اجرایی و تقنینی و قضایی و ضعف های آنان را عامل اصلی معرفی و مورد هجوم و انتقاد قرار داده اند و می دهند.

ث- اما اینک گروه سومی پیدا شده اند. یا بهتر است بگوییم شخص سومی پیدا شده است که بشدت معتقد و مدافع کار آمدی حکومت شریعت است اما منکر مشکلات عمده در حوزۀ کارامدی حکومت بالفعل جمهوری اسلامی نیست. فرق مطهری با گروه اول در این است که حکومت بالفعل را سایه ای از حکومت مُثُل دینی هم نمی داند تا چه رسد که مثل مصباح و پناهیان آنرا بهترین حکومت موجود در جهان هم معرفی کند. این گروه یا این شخص اما با گروه دوم هم تفاوتی عمده دارد. درست است که ظاهراً به اندازۀ آنان لیبرال و متسامح و باز فکر نمی کند اما امتیاز بزرگش این است که در انتقاد حداقلی و فکر نیمه باز خود هم به یک نقطۀ کلیدی می رسد و هم آنرا قبول می کند و هم آنرا بطور مستقیم اعلام می کند. مطهری می گوید: اینکه مقامات اجرایی و تقنینی و قضایی می توانند در کارامدی نظام تفاوت ایجاد کنند حرف درستی است. اما این به آن معنا نیست که ما از نقش منحصر بفرد شخص ولی فقیه و رهبر در بوجود آمدن خوب و بد نظام عدول کنیم و چیزی نگوییم یا پرسشی طرح نکنیم. مطهری می گوید ممکن است همه یا بخش اعظمی از کارامدی نظام به رهبر و ولی فقیه بالفعل مربوط باشد و هست. چون او اختیارات زیادی در چهارچوب قانون و فراقانون دارد. پس باید هم بتوانیم از او سؤال کنیم و هم او موظف است پاسخ بدهد. خلاصۀ حرف مطهری این است: فقه و شریعت قادر به تشکیل و ادارۀ بهترین حکومت است. و نظام مبتنی بر ولایت فقها نیز درست ترین مدل و چهارچوب این حکومت است. اما فقه فقط تأیید گر و امضا کنندۀ جایگاه حقوقی ولایت فقیه است و نه تأیید کننده و تصویب کنندۀ شخص حقیقی ولایت فقیه. لذا تأیید شخص ولی فقیه فقط بستگی کامل دارد با کارآمدی حکومتی که تشکیل داده است و عملاً رییس و همه کاره و هدایت گر ان است  و نه فقط به اعتبار فقیه و مجتهد بودن و در مقام ولایت فقیه قرار گرفتن. او بر عکس تذبذب - بهر دلیل - اصلاح طلبان یک راست می رود سراغ نام مشخص و می گوید که آیت الله خامنه ای رهبر معظم جمهوری اسلامی در مظان پرسش جدی باید باشد و است. و ما و همه باید مجاز باشیم که ایرادات عقلی و نقلی خودمان نسبت به آراء و نظرات و عملکرد ایشان را مطرح کنیم و مهمتر اینکه او باید پاسخگو هم باشد. مگر زمانی که از اختیارات حکم حکومتی قانونی خود استفاده و برای یک اختلاف دیدگاه نقطۀ پایان بگذارد. که در این صورت همۀ ما موظف به تمکین و تسلیم هستیم زیرا که ایشان با مکتوب کردن حکم خود مسئولیت تبعات حکمش را هم لاجرم بعهده دارد. و الا اگر قرار باشد که رهبر با ایما و اشاره و پنهان از جامعه خودش را عامل فشاری قرار بدهد برای ترجیح یک نظر بر نظر دیگر و هیچ کجا هم ثبت نشده باشد و قابل رد گیری مسئولانه نباشد همۀ نظامات کشور بهم می ریزد و مردم هم می شوند یک مشت برده ای که گروه های فشار و اغلب ساده لوح یا فاسد تحت نام "گرایش رهبری" فلان است و بهمان با سیطره بر مقدرات کشور حاکم سرنوشت آنان می شوند. و اینبار نه شخص فقیه که مکتب و فقه را در مظان اتهام و ناکارآمدی قرار می دهند.

2- من و شما اما می گوییم همۀ این سه گروه سر و ته یک کرباسند و مشکل در همان حکومت فقه است و نه شخص فقیه. چه خامنه ای باشد یا امام خمینی یا رفسنجانی گریزی از این ناکارآمدی نیست. لذا باید کل حکومت بر مبنای فقه و شریعت برچیده شود و حکومت مدرن عرفی - البته من می گویم عرفی و الا شما که بغیر از دموکراسی تمام و مدینه فاضلۀ غربی به چیزی پایین تر راضی نیستید و شعار نمی دهید -  تشکیل شود. بحث به اینجا که می رسد ظاهراً موضوع فیصله یافته است و ما همه حرف هایمان را زده ایم و فتواهایمان را داده ایم و اتمام حجت های اندیشگی و فکری مان را کرده ایم و دیگر دیالوگی نداریم با هیچکدام از گروه های سه گانۀ فوق. حالا که خط فارق حوزۀ اندیشگی مان را کامل کردیم و مشخص شد که کمترین قرابت فکری در برداشت از توانایی و عدم توانایی شریعت اسلام در تشکیل حکومت کارآمد نداریم مارا بخیر و آنان را بسلامت؛ و خدا حافظ.

3- اما خارج از بحث های نظری و اندیشگی ما زندگی در واقعیت بیرونی جریان دارد و ما ناچاریم وارد حوزۀ سیاست عملی بشویم برای بهبود شرایط جامعه و یافتن راهی برای پیاده کردن اندیشه های خود. چون اگر غیر از این بود که اصلاً وارد بحث تبیین اندیشه هایمان نمی شدیم. لذا حالا که باید وارد حوزۀ اقدام عملی و سیاسی بشویم برای تغییر و بهبود جامعه بسوی اندیشه های خودمان؛ آن سه گروه بالا برای مان کپی برابر اصل نمی شوند و باید دنبال فرق هایشان بگردیم و آنکه با ما قرابت فکری حداقلی دارد را برگزنیم و متحد شویم بر علیه بدترین گزینه. چرا؟ برای اینکه ما پیاده ایم ولی آن سه گروه هرکدام به نسبتی سواره اند و قدرت پیشبرد ایده هایشان را بیشتر دارند. و الا باید صبر کنیم تا روزی که جامعه منفجر شود و توده ها شورش کنند و با التماس بیایند دنبال ما و اندیشه مان تا ما هم دست بکار شویم و جامعه را نجات بدهیم.

4- در اینجاست که من راهم را از همۀ دیگر همفکرانم جدا می کنم و می گویم: دوستان؛ من یک فعال حوزۀ مدنی هستم که لیبرال و سکولار هستم و دین را توانا برای تشکیل حکومت کارآمد نمی دانم. علتش هم همین حکومت سی و سه ساله بویژه 23 سال رهبری آیت الله خامنه ای. اما - و این اما مهمترین اماست - من درحال حاضر کمترین قدرتی برای تأثیر در تغییر این وضع را ندارم و کسی هم بحرف من گوش نمی کند و شورش و انقلاب نمی کند. و از آنجائیکه من دنبال حکومت و قدرت و پست و مقام هم نیستم؛ دارم می روم با دکتر مطهری که ضد لیبرال و اسلام گرای ناب و هوادار سرسخت حکومت دینی و ... است متحد شوم و از او حمایت کنم. چرا؟

5- چون او می گوید که اگر چه حاضر نیست از اصل ولایت فقیه بگذرد ولی حاضر است از شخص ولایت فقیه بگذرد. او می گوید می خواهد شخص ولی فقیه ( دراینجا خامنه ای) را ببرد در چهارچوب مسئولیت فقه؛ و حاضر است اگر خامنه ای مقاومت کند تاپای جان علیه براندازی شخص او و جایگزین کردن رهبر و ولایت فقیهی طراز فقه و مکتب بایستد. من با خودم می اندیشم به جنگ، به ویرانی، به کشتار، به ناکارآمدی 23 ساله، به زندگی فرزندم، به آرزوهای کوچک همسایه ام، به از این ستون به آن ستون فرج است، به سیاست از صفر و 100 تبعیت نمی کند، به امیدی که ندارم، به قدرتی که جامعه حاضر به بسیجش نیست برای براندازی، به غیر مفید بودن یک انقلاب دیگر، به امروز، به فردا، به زندگی هایی که بلکه کمی بهتر بشود و ... پس به مطهری می گویم: داداش من هستم برو دارمت! و او با پشتوانه و دلگرمی من و اتورتیۀ فکری پدر مرحومش می رود جلو و مرا یک گام بخواسته هایم نزدیک می کند. تا می رسیم بروزی که ولایت فقیه بتعریف مطهری حاکم می شود و تنفسی کوتاه از جامعه تازه می شود. در اینجاست که بازهم برمی گردم روی اندیشگی خودم و در حالی که نگرانی ها و ترس ها و ناامیدی هایم کمی تسکین یافته است رو در روی مخالف سر سخت اندیشگی ام مطهری می ایستم و گام بعدی را با مطهری دومی برمی داریم به سوی هدف.

6- تو می توانی بگویی این کار من بیهودگی است. اما تا وقتی که نتوانی بگویی راه جایگزین و عملی تو برای همین امروز و وضع موجود چیست و تو می خواهی تا روز موعود براندازی آرمانی ات برسد چکار کنی و خواهی کرد به تو اعتنایی نمی کنم! یا...هو

وحشت خامنه ای از علی مطهری! نقشۀ خامنه ای چیست؟

Freedom to Worship


1- سناریوی رهبر جمهوری اسلامی برای مجلس نهم در فشرده ترین و موجزترین گویش عبارت بود و است:

الف- رأی شکننده و بالای غلامعلی حداد عادل در تهران.

ب- یک مجلس مطیع مرکب از اکثریت جبهۀ پایداری و اقلیتی از جبهۀ متحد و برخی عناصر خنثی مثل کواکبیان و محجوب و ...

پ- ریاست حداد عادل به مجلس نهم.

ت- هدایت و زمینه سازی ریاست جمهوری یازدهم برای دکتر کامران باقری لنکرانی - برعکس بسیاری من معتقدم که حداد عادل نه عرضه و نه قصد رییس جمهور شدن را ندارد -

ث- تغییر قانون اساسی از ریاستی فعلی به پارلمانی در طول دورۀ نهم مجلس. وادامۀ ریاست باقری لنکرانی در قانون اساسی اصلاح شده.

ج- و نهایتاً برچیدن انتخابات ریاست جمهوری برای دورۀ دوازدهم در سال 1396 و شروع احتمالی رهبری مجتبی خامنه ای!

2- این سناریوی اولیه بوده و تا قبل از وقایع نیمۀ دوم سال 90 هم تغییری بر آن نه متصور بود و نه شکی در موفقیت آن. تا اینکه موضوع احمدی نژاد چنان از سوی خامنه ای کش داده شد و مجلس را تحقیر کرد که علی مطهری قد علم کرد و خیلی سریع تبدیل به چهرۀ روز شد. بروز و ظهور مطهری در ابتدا چندان مهم تلقی نمی شد و آیت الله خامنه ای گمان می کرد که خیلی زود فروکش خواهد کرد. اما چنین نشد و هر روز که گذشت با مقاومت خامنه ای در دخالت های گسترده در همۀ جزئیات و بنفع احمدی نژاد، علی مطهری رادیکال تر شد تا جائیکه حرفی را زد که هیچ اصلاح طلبی تا کنون بصراحت او نزده است. او گفت ولایت فقیه ولایت فقه و مکتب است و نه فقیه منحصر در یک انسان مشخص بنام فقیه. و این رادیکال ترین حرفی بود که تا کنون در طول رهبری آیت الله خامنه ای و از سوی عضوی مؤثر از الیگارشی روحانیت زده شده بود.

3- لذا در سناریوی ابتدایی خامنه ای یک تغییر بنیادین حاصل شد. و آن تغییر که بعنوان مهمترین پیش شرط به سناریو اضافه شد این بود که علی مطهری اولاً انتخاب نشود و اگر چاره ای نبود و لاجرم انتخاب شد، رأی بالا و معنی داری نیاورد؛ و اگر هم رأی خوبی آورد، بگرد پای رأی حداد عادل نرسد. زیرا که یک مطهری وکیل اول تهران در مجلس می تواند بیشتر از تأثیر مدرس در مجالس رضاشاهی مشکل ایجاد کند و برای خامنه ای تهدید کننده و مضر باشد. چون خامنه ای می داند که صدای مطهری در حقیقت تازه کف "صدای ملت" است و او نخواهد توانست با جسارتی که مطهری از رأی بالایش بمجلس می آورد مقابله کند. خامنه ای حتی کمترین مشکلی با لاریجانی هم ندارد زیرا که لاریجانی ها روحیۀ چالش و مبارزه ندارند و همۀ برادران روحیه های ابن الوقت و فرصت طلبی دارند، و براحتی قابل کنترل و افسار زدن.

4- شک ندارم که امروز دیگر برای خامنه ای چه کسی - از این آدم های بشدت سرند شده - انتخاب و بمجلس بیاید اعم از هر تفکری که دارد مهم نیست. چه کاتوزیان و عباسپور باشند رفقای مطهری و چه حسینیان و آقا تهرانی باشند بردگان امریکایی - ایرانی خودش. خامنه ای در این لحظه فقط یک هدف را تعقیب خواهد کرد: حداد عادل نمایندۀ اول و پررأی تهران بشود و علی مطهری انتخاب نشود. چه او می داند که اگر اراده و پشتوانه و اطلاعات مطهری از داخل مناسبات روحانیون صدر انقلاب و محشور با پدرش نباشد براحتی قادر است آدم های درجه دو حتی ناراضی را به تمکین و اطاعت محض خود در بیاورد.   خب می دانم که می گویید ببین کارمان بکجا کشیده که به مطهری ضد لیبرال دل بسته ایم. من می گویم آری و نه. آری بخاطر اینکه "چه فکر می کردیم و چه شد" خودتان. و نه بخاطر اینکه سیاست همین است و باید با گزینه های مقدور جلو رفت و شراکت کرد.  و وقتی در مورد خطرناک مفید بودن مطهری در پست دیگری بیشتر نوشتم ممکن است نظرتان تعدیل بشود! یا...هو

پیام یک توده: لطفاً دست از سرم بردارید: هم تو خامنه ای؛ و هم تو مخالف خامنه ای!

Lucretia


1- جامعۀ ایران در خوشبینانه ترین نگاه یک جامعۀ در آستانۀ فروپاشی است. و اگر انسجام خوب دستگاه سرکوب خامنه ای که قدرت سختش را بر روی نخبگان متمرکز کرده است که قدرت نرم ماشین سرکوب توده ها را منفعل کند و کرده است، نباشد؛ فروپاشی جامعه خیلی سریع خودش را یروز می دهد. البته عوامل فرعی دیگری مثل اخلاق دینی یا عرفی و یا عناصر فرهنگی و ملی هم بخشی از ملات ظاهری عدم بروز فروپاشی در ابعاد وحشت آور را باعث است لیکن عنصر اصلی پایداری ظاهری جامعه بهمان عنصر امنیت و سرکوب و تهدید و تطمیع خامنه ای وابسته است.

2- نمی دانم علم جامعه شناسی تأیید می کند یا نه؛ لیکن بنظر من یکی از مشخصات چنین جامعۀ ذره ای و اتمیزه شده ای "خود مرجع" شدن تک تک افراد جامعه اعم از نخبه و توده است. به این معنا که بدلیل گسیختگی روابط اجتماعی و جلوگیری از هرگونه همفکری و هم اندیشی افراد جامعه با هم در حوزۀ مدنی؛ حالت "هرکی هرکی و دلزدگی" پدید می آید و آمده است. بعبارت بازهم خردتر یعنی اینکه هیچکس و هیچکس از هیچکس و هیچکس - اعم از حقیقی و حقوقی - تبعیت نمی کند. و هر فردی خودش مرجع خودش است و در هر موضوعی اعم از فردی و خانوادگی و اجتماعی خودش انفرادی تصمیم می گیرد. این پدیده استثنایی هم ندارد. به این معنا که هم ایرانیان داخل و خارج کشور و هم ایرانیان نخبه و توده را بیکسان متأثر کرده و کمترین تفاوتی بین افراد مختلف از جهت "حود مرجع"ی ندارد. ضمن اینکه منظور من مطالعۀ کلی و در سپهر کلان جامعه است و برخی خرده کاری های دورهم جمع شدن های محفلی و دخمه ای و مسجدی در صد نازلی از افراد وابسته بحکومت را مبنای خدشه به این داوری کلان نمی دانم.

3- اما بین توده های ذره ای با نخبگان ذره ای یک تفاوت عمده و مهم وجود دارد به این معنا که اگر توده ها فقط "خود مرجع" هستند و شده اند؛ نخبه ها اما "خود مرجع انگار" هم شده اند و هستند. توضیح می دهم: توده ها خودشان را مرجع خودشان می دانند و انتظار و ادعایی برای صدور فتوا برای دیگری را ندارند. اما نخبه ها نه تنها خودشان را محور عالم سیاست و جماعت و فرهنگ و ... می دانند بلکه مهمتر از آن خودشان را مرجع بغیر از خودشان همۀ دیگران هم می دانند. اگر توده ها گفته یا ناگفته به تشخیص خودشان عمل و رفتار می کنند نخبه ها می گویند همۀ توده ها و نخبگان هم باید از من "خود مرجع انگار" تبعیت کنند تا به سعادت برسند. زیرا که من همانا "رسیده به نسخۀ نهایی فهم و شعور" هستم. در نتیجه شروع می کنند فصل به فصل و موضوع به موضوع فتوا صادر کردن برای توده ها که فلان بکنید و بهمان نکنید. و توده های "خود مرجع" هم نه گوش می کنند و نه عمل بخواست نخبگان "خود مرجع انگار".

4- اینکه چرا اینطور شده است داستان یک تاریخ سی و سه ساله است. اما برای اینکه یک سرنخ بدهم دستتان یک خط فشرده از این تاریخ طولانی را می نویسم. انقلاب اسلامی بدلیل عدم ظرفیت دین و فقه شیعه برای تشکیل حکومت مدرن نتوانست از انقلاب به حکومت عبور کند. از هنگام رهبری آیت الله خامنه ای وضع دوچندان بدتر هم شد. زیرا که خامنه ای همان کمترین ظرفیت های فقه شیعه در سازگاری با مدرنیته را هم تعطیل کرد و بویژه مصر شد و است که حکومت اسلامی یعنی همواره در حال انقلاب کردن و انقلابی ماندن است. سیالیت حکومت انقلابی و عدم ثبات حاکمیتی در جمهوری اسلامی شد یکی از مشخصه های همیشگی و دایمی کشور و جامعۀ ما؛ و مردم هم با هر بدبختی بود خودشان را با این "هرروز یک پاسبان حاکم" (یک شهر و چهل قلندر) سازگار می کردند و به انتظار گشایش "یا حکومت مدرن یا اتمام دنیا و فرج امام زمان" هلک و هلکی می کردند. احمدی نژاد که آمد دولت نهم خوب بود و حاکی ازاینکه روحانیان افسار بلاتکلیفی ایدئولوژی خود را بسته اند به گردن خر پوپولیسم احمدی نژادی تا او بتواند یک نیمچه حکومتی تشکیل بدهد؛ و چنین شد. آدرس دقیق آن را در جلوه های خیابانی ماندگار قبل از انتخابات 88 نشان می دهم. حکومت برای اولین بار ترس از مردم را کمی فراموش کرد و بدون ترس عمده از تبدیل شدن این جشن های خیابانی به اعتراضات خشن سیاسی تجربه ای گذرا از حکومت شدن انقلاب (اعتماد بنفس حاکمان) را تجربه کرد.

5- اما اتفاقات بعد از انتخابات 88 به این پروسۀ ضعیف "عبور از انقلاب به حکومت" پایان داد و این بار هراسناک تر از همۀ سی سال قبل از آن ترس از فروپاشی بجان حاکمان افتاد. و انقلاب نه تنها حکومت نشد بلکه وضع نیمه سیال همۀ سی سالۀ قبل از آن هم از بین رفت و جامعه کمترین ثبات سیاسی ممکن را هم از دست داد. ابتدا خامنه ای با قلدری به میدان آمد و خواست نشان بدهد که اتفاق مهمی نیفتاده و همۀ سرنخ ها دستش است و خواهد توانست جامعه را به وضع سیال "نه حکومت نه انقلاب" همۀ سال های قبل از 88 برگرداند. اما نتوانست. نه تنها نتوانست بلکه در نیمه راه -تابستان 89 ببعد - متوجه شد که تشتت و تفرقۀ داخل جامعه باشدت به مرکزیت حاکمیت هم پمپاژ شده است. خامنه ای بازهم بروی خودش نیاورد و گمان کرد که با نشان دادن چهرۀ کریه تر و خون ریزتر از خودش جامعه را آرام و شرکای حکومت را منقاد خواهد کرد. تا اینکه اختلاف احمدی نژاد با خامنه ای در ابتدای سال 90 این رؤیا را بکلی نابود و اختلاف های بنیادین داخل اصولگرایان را تشدید و تثبیت کرد؛ که کماکان ادامه دارد؛ و پایانی نخواهد داشت جز در نابودی خامنه ای! یا نابودی سیاسی به ابتکار داخلی و یا نابودی جسمانی هم به جنگ خارجی!

6- این ها را گفتم که بگویم تودۀ مردم "خود مرجع" شدۀ ایران فقط خودش می داند که چه کنش و واکنشی خواهد داشت در انتخابات پیش رو. و نه هیچ نخبه و توده ای دیگر. او نه تنها به توصیه و فرمایش و فتوای هیچکس گوش نخواهد کرد بلکه حتی به توصیه و فتوای خودش هم گوش نمی کند خیلی از مواقع. ایرانی امروز گیرافتاده در بلاتکلیفی مطلق و زندگی الابختکی نه حتی روزمره که ساعت مره تصمیم می گیرد و عمل می کند. تا جائیکه ممکن است یکی بگوید در انتخابات شرکت نمی کند ولی شرکت کند و دیگری برعکس. حتی می خواهم تا اینجا ریز بشوم که ادعا کنم بسیاری صبح روز رأی گیری تصمیم بعدم مشارکت دارند ولی عصر می روند رأی می دهند یا کس دیگری صبح رفته رأی داده و عصر اظهار پشیمانی می کند. و باز هم ریز تر می شود اینکه بقول ادبیات تهرونی "طرف در چه مودی باشد" در لحظۀ تصمیم. یک خبر شخصی خوب و آرام بخش مخالفی را به موافق و یک عدم موفقیت و ناراحتی شخصی یا خانوادگی و لحظه ای موافقی را مخالف می کند.

7-  لذا هیچکس نمی تواند حدس بزند که در روز 12 اسفند چه اتفاقی خواهد افتاد و بهتر است کسی هم خودش را سبک نکند و مردم گرفتار را بحال خودشان راحت بگذارند. بنظر می رسد بهترین شناخت و موضع گیری را اصلاح طلبان مذهبی دارند و گرفته اند. آنان موضع نه تحریم و نه شرکت فعال را انتخاب کرده اند که در پایان عصر جمعه 12 اسفند بتوانند دور تیری را که رأی یا عدم رأی مردم به هدف زده است خیط بکشند و بگویند که ما درست زده ایم به هدف. و سخن آخر اینکه: بنظر من جامعه ای با مشخصاتی که من می شناسم و تلگرافی برخی خطوطش را گفتم به مرحلۀ "چکار کنیم" و "چکار کند" نرسیده است. و سؤالی نکرده است و نمی کند از من و تو وسه دیگر پروفسور خودخواندۀ سیاست. بویژه اینکه ما در همین سؤال "چکار کنیم" هم صادق و پایدار نیستیم بلکه بمحض اینکه می گوییم بیایید ببینیم چکار کنیم بلافاصله هم اضافه می کنیم که "تو تحریم کن". یا "تو مشارکت کن" - مثال قابل تعمیم به همۀ مناسبات نخبگان و تودگان هم است -. در حالی که بهترین راه حل برای جامعۀ فروپاشیدۀ ما این است که هر کسی بگوید "خودش چکار می کند". اگر هر کسی در اندازه های علاقه و توان و تشخیصش "یک کاری"(هرکاری) بکند و مرتب هم "زِر" - بویژه از نوع دستوری و نگاه از بالا - نزند که "دیگران چکار بکنند" می شود امید وار بود که این تواضع احترام بهمدیگر مجدداً نوعی همدلی بوجود بیاورد و آهسته آهسته برخی حرف حساب برخی دیگر را گوش کنند. یا...هو

۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

خانوادۀ باز و دشمنانش! نگاهی متفاوت به پسران خامنه ای. شکافتن یک عفونت!

پسران رهبر انقلاب
ازراست به چپ: میثم، مصطفی،- مجتهدی - سید مجتبی، سید مسعود.


1- من که امروز وبلاگ می نویسم برای شما و انتظار دارم که همۀ دنیا کار و زندگی شان را ول کنند و بیایند اولاً وبلاگ مرا بخوانند و تحلیل و تفسیر و روشنفکری یاد بگیرند؛ و مرا چون برگ زر پاس بدارند و با انگشت سبابه - ونه شصت چه بفارسی و چه به انگلیسی - نشان بدهند؛ یکروزه و یک شبه به این مقام شامخ نرسیده ام، بلکه قبل از این هم باندازۀ کافی متوهم بوده ام. مثل زمانی که برمی داشتم نامه های خط خطی می نوشتم برای اصلاح طلب ها و می دادم به روزنامه هایشان و مطمئن بودم که  عالیترین جلسات سیاسی و حزبی و مطبوعاتی و ... خودشان را تشکیل می دهند فقط برای تجزیه و تحلیل نظرات یک خطی من و راه خودشان را پیدا می کنند. از جمله کسانی که در این اظهار فضل های مهوع آن موقع من زیاد از او نام می بردم عباس عبدی نازنین بود. علتش هم این بود که هم استخوان درشت بود و هم رادیکالتر بود و هم شفاف تر و هم جسورتر. القصه اینکه عباس عبدی یکی از سرسخت ترین منتقدان مخالف سیاست های اقتصادی هاشمی بود در روزنامۀ سلام، و من یکبار برای نوروز نوشتم که به عبدی بگویید اتفاقاً اگر هم سیاست های سیاسی هاشمی قابل نقد بود که بود؛ سیاست های اقتصادی او در بخش آزاد سازی اقتصادی درست ترین بود.

2- من هم جزو آن دسته مردمانی ام که معتقد "با احتیاط" هستم که اگر اتحاد حسود روشنفکران و فقیران علیه ثروتمندان نبود، دنیا احتمالاً جهان بهتر و طبیعی تر و صلح آمیزتری بود از اینکه در حال حاضر است. چه معتقدم که روشنفکران با حسادت اعتباری خود و فقیران با حسادت ذاتی خویش نسبت به ثروتمندان؛ در اتحادی نامقدس آدرس های عوضی زیادی تولید و عرضه کرده اند بجهان تحت عنوان عدالت و عدالت اجتماعی. و در همین بستر هم بوده که بیشتر جنگ ها و انقلاب ها و شورش ها شکل گرفته و باعث کشتارهای زیادی شده اند. اما چرا روشنفکران حسادت می ورزند نسبت به سرمایه داران و ثروتمندان. برای اینکه روشنفکران خودشان را مرکز عالم هستی و اشرف اشرف مخلوقات می دانند و تاب نمی آورند که ثروتمندان و کار آفرینان از آنان مرفه تر و داراتر باشند. لذا با هنر و سواد و ذوق و استعداد خود انواع و اقسام محصولات فکری را تولید می کنند و به فقیران آدرس می دهند که اگر شما فقیرید علتش دزدی و چپاول و بی رحمی ثروتمندان است و نه الزاماً مشکل تنبلی و کم استعدادی و بهانه گیری خودتان. مثلاً فکر می کنم که اگر نویسنده ای مثل خانم "هریت بیچر استو" نبود تا کلبۀ عمو تام را بنویسد و روابط ظالمانۀ سفید پوستان و سیاه پوستان امریکا را شرح کشاف دهد خیلی از اتفاقات بد نمی افتاد. در حالیکه نگاهی به روابط برده های سیاه  و اربابان سفید پوست نشان می دهد که ظلم ارباب به برده چیزی فراتر از یک به هزار نبوده است. زیرا که ثروتمندان برعکس روشنفکران آدم های خیلی خسیسی نیستند تا جائیکه همین امروز هم از دست یک روشنفکر آب هم برای نزدیک ترین رفیقش چکه نمی کند ولی ثروتمندان زیادی هستند که کارهای زیاد عام المنفعه انجام می دهند. بگذریم این هم یک نظریه است زیاد جدی نگیرید با تطبیق صد در صد. می خواهم بگویم که این نگاه هیستریک روشنفکران علیه ثروتمندان خیلی هم نگاه "در راه خدا"یی نیست.

3- حالا چرا دلقک وقت شکار سیاست رفته سراغ حماقت! راستش به یکی از آرزوهای محالم رسیدم و امروز عکسی دیدم از چهارنفر آقازادۀ جناب جنت مکان حضرت مستطاب آقای سید علی خامنه ای. که در خدمت عالمی دیگر بنام مجتهدی نشسته بودند سه روحانی و کوچکترین آقا مسعود غیر آخوند - عکس را بعد از نوشتن متن آوردم و حوصلۀ بازنویسی نداشتم. ازترس شما بود. ها! - و بلافاصله یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو، و دیزالو کردم به خانواده و آقازاده های رفسنجانی. و چرا نه حتی خانواده و فرزندان خمینی. و با کمال تعجب دیدم که در بین مردان جمهوری اسلامی خانوادۀ بستۀ آیت الله خامنه ای یک نمونۀ منحصر بفرد است. و فاجعه را آنجایی یافتم که در همۀ خاطرات دور ونزدیکم و دیده ها و شنیده هایم که مراجعه کردم نتوانستم حتی یک مورد - تأکید می کنم به حتی یک مورد - که روشنفکری ایرانی از زاویۀ "حانوادۀ بسته و خانوادۀ باز" - بدل از جامعۀ باز و دشمنانش کارل پوپر - بموضوع مشکلات کشور تحت هدایت دیکتاتور کبیر خامنه ای پرداخته باشد. و بر عکس هر چه یافتم تحسین و تمجید و پاکدستی و زی طلبگی و "آیت الله اجازه نداده فرزندانش وارد مناسبات سیاسی و اقتصادی و پست و مقام  بشوند" بود و دیگر هیچ. خب بدیهی است که وقتی روشنفکر آلا مد ما مغزی چنین گنجشکی دارد در قضاوت و داوری سنتی؛ می خواهیم آن حزب اللهی شش کلاس سواد مانده در مناسبات عهد عتیق، خامنه ای را بجای خدا نپرستد؟

4- و در سوی دیگر نگاهی کردم برفتارمان با خانوادۀ باز و مدرن تر و بروز هاشمی رفسنجانی. و دیدم که حتی همین نیک آهنگ کوثر خودمان بیشتر از طائب در ایران و بوذری در کانادا دنبال مهدی هاشمی می گردد برای زدنش بزمین گرم آقازاده های دزد و نتیجه گرفتن برای پدر سرمایه دار باغ های پسته و چاه های عربستان و های وی های کانادا. و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. در حالیکه اگر هم چنان باشد که ثابت نشده مستند؛ آیا این مهم نیست که هاشمی خانواده اش را مثل بردگان تربیت نکرده است؛ یا آنان را مخیر کرده است در انتخاب راهشان بعنوان انسان های مستقل و صاحب اراده و شأن؛ چه  بد رفتار و دزد، یا خوش رفتار و خادم مثل هر خانوادۀ دیگری در جهان مدرن! اینکه در جهان سوم همۀ پسران از رانت پدران استفاده می کنند دلیلی نمی تواند باشد بر اینکه ما اصل را که باز بودن خانواده است ول کنیم و صبح تا شام توی بوق کنیم که خامنه ای بهترین است چون تا کنون به یک نفر از خانواده اش اجازه نداده عکسی و حرفی و اظهار وجودی منتشر کند. لذا آمدم به این بهانه بگویم که پست هیجان انگیزی خواهم نوشت از انتخابات و اصلاً نگران رأی توده های نا آگاه نباشیم و اگر واقعاً کاری از دستمان بر می آید یک فکری بکنیم به این سرنایی که سروته گرفته ایم و هی فوت می کنیم از سرگشادش. معلوم است که تا قیام قیامت هم صدایش در نخواهد آمد. یا...هو

۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه

رفسنجانی به صحنۀ نهایی مقابله با خامنه ای رسیده است! آیا؟

Gentleman with a Lion Paw


1- دیروز پس از شکست مذاکرات تهران بدون اینکه بر مبنای عرف دیپلماسی اظهار نظر رسمی طرفین منتشر شود مواجه شدیم با سخنرانی آیت الله خامنه ای برای کارکنان سایت نطنز. البته هیئت پنج نفرۀ آژانس بین المللی انرژی هسته ای اعزامی به تهران در فرودگاه وین مصاحبه کردند و شکست مذاکرات و بازگشت دست خالی از تهران را اعلام کردند، اما در کمال شگفتی تا این ساعت که 48 ساعت از ترک تهران توسط تیم آژانس گذشته کوچکترین اظهار نظر رسمی دولت ایران چه از سوی جلیلی مسئول ارشد پروندۀ هسته ای ایران و چه از جانب صالحی بعنوان وزیر خارجه و مسئول رسمی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران نشده است. به این ترتیب می توان نتیجه گرفت که سخنان آیت الله خامنه ای موضع رسمی دیپلماسی ایرانی هم بود و محتمل است که این موضوع مربوط به اختلاف نظرهای شدید در بین حاکمیت ایران (حکومت خامنه ای و دولت احمدی نژاد) بر سر چگونه پیش بردن مذاکرات با غرب هم باشد. بویژه به آنجایی توجه کنیم که قبل از این سفر؛ صالحی از سازوکاری حرف زده بود که ضامن نتیجۀ "برد - برد" خواهد بود و حتی از قریب الوقوع بودن ازسر گیری مذاکرات منجمد شده با کشورهای 1+5 در استانبول صحبت کرده بود. و بدیهی است که با شکست مذاکرات میدانی - حقوقی تهران بعید خواهد بود که مذاکرات سیاسی در سطوح بالاتر شروع شود.

2- اما گذشته از اینکه آیت الله خامنه ای برای اولین بار خودش مستقیماً سخنگویی پروژۀ هسته ایش در برابر غرب را یعهده گرفته است خود جلسۀ ملاقات و حواشی آن هم واجد نکات برجسته ای بود که بطور فهرست وار و مختصر اشاره می کنم.

الف- مهمترین نکته ای که بنظر می رسد باعث ترتیب این ملاقات شده بود؛ مسئله دار شدن کارکنان پروژۀ هسته ای بوده است و خامنه ای تلاش داشته است که واگرایی ذهنی کارکنان را ترمیم و به همگرایی برساند. این را از این جهت مطمئنم که اولاً کارکنان بخش انرژی هسته ای جزو بدنۀ تکنوکراسی و دانشگاهی جامعۀ ایران است و نمی شود در حالی که خامنه ای و سیاستش با پائین ترین سطح مقبولیت و مشروعیت در همۀ سطوح علمی و دانشگاهی مواجه است، یکباره در بلوک خاصی از این جامعۀ دانشگاهی (در اینجا کارکنان بخش هسته ای) با پدیدۀ معکوسی مواجه بوده و دارای مشروعیت و مقبولیت کامل یا نزدیک به کامل باشد. این موضوع از این جهت هم تقویت می شود که کارکنان پروژۀ هسته ای حتی تا سطح دربان و آبدارچی هم باید تحصیلاتی در حد "فهم اهمیت و خطر صنعت هسته ای" داشته باشند. بعبارت دیگر دربان یک سایت هسته ای هم نمی تواند کارگر و کارمند ساده ای مثل دربان فلان کارخانه یا اداره باشد. و پرواضح است که مشروعیت رژیم در نزد و با معیار "میزان تحصیلات افراد" تناسبی معکوس دارد. و هرچقدر سواد فرد بیشتر باشد همانقدر واگرایی اش از سیاست های خامنه ای هم بیشتر است.

ب- اماره های بسیار دیگری را هم می توان بر این نگرانی از واگرایی کارکنان برشمرد از جمله توجیه نبودن نسبت به اهداف اصلی رژیم از توسعۀ صنعت هسته ای، کش و قوس های بلاتکلیف و روزمرۀ مذاکرات خسته کننده و فرسایشی ده سالۀ رژیم با جهان غرب و دستور کار مشخص نداشتن برای "خواستن یا نخواستن و تا کجا"ی رژیم از شل کن سفت کن های متنوع و حتی متضاد هر کدام از مسئولان سیاسی اعم از تیم رهبر و تیم دولت در مورد این پروژه، ترس کارکنان از ترورهایی که انجام پذیرفته و مشخص شده است که حکومت ارزش چندانی هم برای جان کارکنان قائل نیست و نمونه اش را در پائین بودن کمی و کیفی اقدامات حفاظتی از افراد ترور شده دیده اند، و بویژه بعد از لو رفتن پروژه های تروریسم رژیم بر علیه مأموران اسرائیلی و آن مضحکه ای که در تایلند راه افتاد؛ کارکنان از این بیم دارند که اسرائیل نیز اقدامات تروریستی اش را تشدید کند و آنان قربانیان بعدی ترورهای دقیق و موفق اسرائیل بشوند. و دلایلی بازهم بیشتر که برای جلوگیری از تطویل کلام بهمین موارد بسنده می کنم. اما این قرینۀ بسیار مهم و مکمل را با تأکید می گویم که خامنه ای در همان جلسۀ ملاقات دستور تهیۀ طوماری را هم داده است در اعلام وفاداری کارکنان هسته ای بخودش. و متن این طومار و زمان و مکان تهیۀ آن یک "کلیشۀ تابلو و شناخته شده است" برای اینکه می خواستند این پیام را مخابره کنند که دست اندرکاران پروژه فدایی رهبر هستند.

پ- از این هدف اصلی و ترس آلود خامنه ای که بگذریم؛ سخنان خامنه ای در این جمع چیز تازه ای نداشته است و رجز خوانی همیشگی بوده برای مصرف داخلی با نیم نگاهی به ساختن "همبستگی ملی ضد غرب" برای بازسازی روحیۀ متزلزل حزب اللهی ها و بالا بردن مشارکت در انتخابات مجلس نهم. اما در حوزۀ انتظارات خارجی علاوه بر هدف رادیکال تر کردن صحنۀ سیاسی بر علیه ایران از سوی جامعۀ جهانی - با این برداشت که تهدید بیشتر خارجی همبستگی بیشتر داخلی از سویی و توجیه امنیتی تر کردن بازهم بیشتر فضای داخلی و سرکوب منتقدان از دیگر سو را فراهم می کند - یک هدف جانبی را هم تعقیب می کرده است. آنجائیکه خامنه ای برای اولین بار و با تصریح بر گناه بودن سلاح هسته ای از دید مذهبی تأکید می کند که بدنبال ساختن بمب اتمی نیست. بنظر می رسد مخاطب اصلی این بخش از حرف خامنه ای علاوه بر مظلوم نمایی ملی در داخل کشور معطوف به بخشی از متفکران غربی از سویی و دین باوران جوامع مدنی جهانی از سوی دیگر است؛ تا آنان بتوانند با استناد به قول مذهبی یک رهبر دینی - و نه لزوماً سیاسی - دولت مردان خودشان در غرب را تحت فشار "صلح آمیز بودن فعالیت های هسته ای ایران" قرار بدهند. این ترفند اگر چه در سیاست گذاران غربی تأثیر مهمی نخواهد داشت؛ لیکن حد اقل فایده اش این خواهد بود که شریعتمداری و دیگر رسانه های خامنه ای خواهند توانست چند فقره گفته و مقاله و تحلیل پیدا بکنند از منابع غربی که اندیشمندان غربی بنفع خامنه ای نوشته اند. و این چند اظهار نظر و مقاله را صرف حقانیت خامنه ای قرار بدهند در نزد خوانندگان و پیروان اریجینال خودشان.

3- طولانی شد و بسیاری از حرف ها ماند اما نمی توانم از تصادف عجیب این سخنان خامنه ای با سخنان مشابهی از هاشمی رفسنجانی در جمع شورای هماهنگی اصلاحات بگذرم. زیرا که این دو سخنرانی از رهبر بالفعل جمهوری اسلامی (خامنه ای) و رهبر بالقوۀ انقلاب اسلامی (رفسنجانی) که در دو سالن بفاصلۀ چند ده متر از یکدیگر بیان شده است خیلی خوب اختلاف دیدگاه های بسرعت در حال شفاف شدن نهایی این دو دوست قدیمی و دشمنان جدید - به اصرار خامنه ای - را برملا کرده است. به این معنی که هر چقدر حرف های خامنه ای عصبانی و هجومی و عجله کنید و دشمن محور و ترس از ریزش هواداران و رادیکال و ایدئولوژیک متحجر بود؛ حرف های رفسنجانی خونسرد و تدافعی و صبور باشید و تعامل با جهان و مردم باور و ترس از شورش هواداران و عرف مذهبی بود. البته در نزد خامنه ای به همۀ کارکنان صنعت هسته ای مشوق های مادی و معنوی! - معنوی مثل چفیۀ آقا - کلان هم داده شده است؛ ولی در نزد رفسنجانی جز تقسیم "درد مشترک" - فعلاً - خبری نبوده است. بگمان من هم نهایتاً موضوع بحران فعلی جمهوری اسلامی جز در رویارویی نهایی خامنه ای و هاشمی سرانجامی داخلی نخواهد یافت. و انشاءالله که زودتر به آن نقطه برسیم. یا...هو

۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

هاشمی و خاتمی و... ای همۀ سیرخورده ها و عافیت نشسته ها: صالح نیکبخت را هم دیوانه کردید!

The Siren

The Siren


1- می دانید که بسیار محتاط و حساسم در وارد کردن خدمتگزاران ملت در سیرک؛ و خدای را سپاسگزارم که هر کسی را تا کنون وارد صدقا و صلحا و امنای ملت کرده ام در اینجا؛ چه هنرمند مبارزی باشد مثل نوریزاد و چه اقتصاددان مدیری باشد چون صفایی فراهانی یا فعال بی منتی باشد مثل باقی و یا اصولگرای روراستی باشد مثل مطهری و ... اشتباه نکرده ام و خوشبختانه همه ثابت قدم و اصل جنس در آمده اند در خدمتگزاری بشیوه و توان و محدودۀ اعتقاد و باورهای خویش. و یک نفر که او را هم پارسال در یکی از نوشته هایم ستوده ام و وارد تالار افتخارات سیرک دلقک ایرانی کرده ام؛ حقوقدان و و کیل مبرزی بوده است و است بنام نامی "صالح نیکبخت". می خواهم تا اینجا مطمئن تان کنم در این حساسیت صادق که بگویم حتی غول وکالت و حقوقی مثل بهمن کشاورز را هم هنوز به تالار افتخارات نیاورده ام تا متوجه بشوید که چه وسواسی داشته ام در ناب گزینی حرفه ای. زیرا که صالح نیکبخت بعنوان حقوقدانی که حتی یک سرسوزن شائبۀ سیاست ندارد کار حقوقی اش؛ و حتی دادگستری نادادگستر این حمهوری اسلامی بی عدلیه هم در مقابل صراط مستقیم او سر تعظیم داشته همیشه، و پرونده های وکالت او بیش از همۀ وکلای همسنخ و همطراز و نامی به نتیجه و بنفع مطلومان رأی و حکم گرفته است؛ یک انسان متعادل برجسته و حرفه ایست.

2- امروز اما با امر غریبی روبرو شدم در روزنامۀ شرق - چهارشنبه 3 اسفند- و نوشته ای در اوج درد و فریاد خواندم از قلم این مرد حقوقی خلّص! اما نه یک نوشتۀ صرف حقوقی و با زوایای بی برو برگرد دقیق قانونی. مقالۀ صالح نیکبخت دردانه با تیتر "معلول بی علت" یک طنز بسیار بسیار بسیار تلخ است و سیاه راجع به اینترنت ملی. و اینکه فاجعۀ مضاعف ِ این فاجعه در آنجایی است که هیچکس و هیچکس و هیچکس پاسخگو نیست که این قطع ارتباط دانشمند و کارمند و تاجر و دانشجو و کارگر و بانکدار و پژوهشگر و ... در دسترسی به حداقل ابزار کارشان در و با اینترنت ملی کدام آدم و سازمان و اداره و وزارت و ... است. و اینجا دیگر جای درنگ نیست که گویا یک لوطی و عنترش بنام های خامنه ای و احمدی نژاد جز به دیوانه کردن رسمی همۀ آدم های طراز "فرشته در جای انسان" بسنده نخواهند کرد در این وطن خراب شده. اما هنوز هم تنها صدای خرخر مانندی که از حلقوم سیرخورده هایی مثل هاشمی و دیگر بزرگانی که روزی گمان داشتیم که گوشتمان را هم بخورند استخوان مان را دور نخواهند انداخت شنیده نمی شود؛ که در جمع محدود و تنگ و بی اثری حرف های بی اثر می زنند و چونان پیران به آلزایمر رسیده تکرار خودشان را قرقره می کنند.

3- ای تف به هیکل و صورت و آبروی همۀ شماهایی که با دست و با همراهی و با تأیید و با تمکین و با کرنش و با ترس و با سازش و با نرمش و با انشاءالله گربه است همۀ پتانسیل های سرمایۀ اجتماعی مان را در پشت نام های بیهوده تان اعم از خاتمی و هاشمی و اصلاح طلب و اصولگرا و مرجع و مقلد و روحانی و دانشگاهی و روشنفکر و معتدل و میانه رو و فراجناحی و هزار دوز و کلک مهوع نابود و بی اثر کردید. و حالا هم یا خفه خون گرفته اید مثل دومی (خاتمی) یا فصل بفصل مرثیه می خوانید بر جنازه های جوانان مان مثل دومی (هاشمی رفسنجانی). اگر وجودش را نداشتید بلانسبت گُه خوردید خودتان را انداختید جلو ملت؛ و اگر صلاحیتش را داشتید و دروغ نگفته اید این چه بساطی است راه انداخته اید در نظارۀ ایران بنابودی. همه دارند دیوانه می شوند حتی حقوقدانی به صافی و پاکی و بی سیاسی کاری مُثُل: "صالح نیکبخت". تا کی می خواهید کماکان خفه باشید و هر از گاهی خرخر بکنید از سر ناچاری. بابا چرا نمی فهمید این خامنه ای رسماً دیوانه است با آن عنترش و جز به نابودی ملک و ملت رضایت نخواهند داد. آخر یک کاری بکنید با آن سدی که بستید جلو رود خروشان ملت برای روفتن هرچه پلشتی است! و ملت اخته را کردید توی حلقوم کرکسان لاشخور خامنه ای! این درد را نوشتم تا فردایی که حتماً خواهد آمد مستند باشد فریادم که دلقکی پیر از وطن رانده اتمام حجت کرده بود با همۀ خائنان چه به سکوت و چه به بی عملی! یا...هو

پی نوشت:
 امروز هاشمی رفسنجانی در ملاقات با شورای هماهنگی اصلاحات حرف های خوبی زده در مورد دشمن نتراشیدن و تعامل با دنیا و احترام بخواست مردم و... که حرکت خوبی بوده و جای قدردانی دارد بویژه اینکه یک کنتراست دلپذیری هم داشت این حرف ها با حرف های همزمان خامنه ای در جمع کارکنان نطنز و دشمن دشمنی که می کرد و به همۀ دنیا نیش خون آلود نشان می داد. البته جیغ ما بخاطر حرکت های خیلی بطئی منتقدان است و هجوم های ویرانگر خامنه ای و بیم از دست رفتن فرصت داریم. یا...هو

مأموریت برای سیاستمدار نابغه امیرقطر: به براندازی خامنه ای کمک کن!

Cardsharps


1- درد دارم درد دارم درد دارم ... درد دارم ها! زمانی که در مهر سال 60 از ارتش بیرونم کردند رفتم بازار و توی کار لوازم الکتریکی در ناصر خسرو به کاسبی. زمان کودتای ژنرال اورن بود توی ترکیه و ترک ها تازه داشتند پایه های توسعۀ صنعتی شان را هم می گذاشتند و هم محکم می کردند و خروار خروار کالای بنجل بود که تولید می کردند و می فروختند به ایران که در جنگ بود و پنچر بود و راهی به هیچ دهی نداشت. ترکها با تمرین سیاه مشق های شان در ایران و با بازار ایران بود که کیفیت و تنوع  محصولاتشان را هر روز بهبود بخشیدند و با تورگوت اوزال از دروازۀ توسعه گذشتند. و خدا لعنت کند شاه را که طوری مخمان را زده بود که چه زوری داشت نام آوردن از ترکیه و نوشتن از ترکیه که جلو زده بود از ما حسابی.

2- خب هر گُهی خورده بودیم تاوانش را هم با ده سال جنگ و بیچارگی و تحقیر و آوارگی و کشت و کشتار و ویرانگی پس داده بودیم با امام خمینی تا سال 68. و خدا هزار بار لعنت کند خامنه ای را که 23 سال است نگذاشته یک چکه آب خوش از گلویمان برود پایین که "شما بودید آن گُه را خوردید در سال 57". خب وقتی دستم می لرزید و دلم می پکید برای اسم ترکیه را قبل از ایران نوشتن؛ ببین دیگر چه فاجعه ای بود هنگامی که می گفتند بنویس امارات و دبی و قطر و رأس الخیمه. ای خدا این کشورهای اعشاری را من چگونه بنویسم قبل از عدد اول غیرقابل تقسیم ایران. اما زمانه بی رحم بود و خامنه ای پلشت! تا وادارم کنند با افتخار با اردوغان به حجله بروم باکره؛ تا امروز که زیر تیر چراغ برق دوحه بایستم به نیم نگاه آل ثانی در قطر. ای خدا درد دارم درد دارم درد دارم...

3- همۀ دنیا و همۀ دنیا از ایران بعد از انقلاب بهره مند شدند کم و زیاد. اما آن دوکشور همسایه ای که تا خرخره از ما سیر خوردند دو کشور ترکیه بود و قطر. ترکیه برای تست و توسعۀ صنعتش و قطر برای اسخراج و ربایش گازهای مشترک. امروز اما نفرت شاه پمپاژکرده ام در درجۀ سروانی به عشق یک سیاستمدار برجستۀ مسلمان تبدیل شده بنام "اردوغان"؛ و تحقیر شاهانه ام نسبت به قطر اعشاری جابجا شده با احترامی تمام قد برای سیاست پیشه ای نابغه بنام "آل ثانی". بی خود نیست که افسر الگوی نیروی هوایی و فرمانده نامی دانشکدۀ خلبانی دلقک ایران شده در درجۀ ژنرالی! درد دارم درد دارم درد دارم ... درد.

4- کیهان شریعتمداری امشب خبر خوبی داده و صحیح که امریکا افسار خامنه ای را سپرده به امیر قطر همان که گفتم اسمش است "آل ثانی". و گفته که: "تو که می توانی کشور یک وجبیت را بکنی مرکز دیپلماسی خاورمیانه؛ با آن روابط گسترده ات با همه و همه و از جمله اسرائیل؛ یا با آن مهرۀ ماری که داری و یک شهر بجای یک کشور را برنده بکنی در گرفتن میزبانی جام جهانی فوتبال 2022 در حضور ابر قدرتی بوسعت روسیه؛ و همینطور است در راه اندازی شبکه ای جهانی مثل الجزیره همدوش و جلوتر از سی ان ان و فاکس نیوز؛ یا آن لابی هایی که می کنی در آوردن و بردن همۀ حکام کشورهای عربی در شلوغی های بهار عربی؛ یا نشان به آن نشانی که تصمیم گرفته ای اسد را سرنگون کنی با هدایت رهبران اتحادیۀ عربی؛ یا همین چندروز پیش را بگو که بعقل جن هم نمی رسید در مسخ کردن حماس در دستان عباس؛ ولی تو کردی و... بدان و آگاه باش که باید یک فکر عاجلی هم بکنی برای این خامنه ای.

5- امیر نابغۀ قطر منافع زیادی دارد در پایداری جمهوری اسلامی خامنه ای. لااقل تا دوشیدن آخرین قطره های گاز میادین مشترک به چنین رهبر خائنی در ایران نهایت احترام را خواهد گذاشت بر سیاق منافع میهنش. اما کار ایران ما تا آنجا زار شده در دستان این آخوند خونریز بی مایه که گویا امیر قطر هم دلش سوخته بحال دنیا و غرب که پذیرفته کار این یکی را هم بسازد. این خبر کیهان که قطعاً درست است یک فرصت دوباره هم فراهم می کند برای احمدی نژاد اگر هنوز هم نیمچه جانی داشته باشد برای خیانت به ارباب خامنه ای. زیرا که امیر قطر اتوریتۀ خوبی دارد روی احمدی نژاد و می تواند او را کمک کند که تا دیر نشده حساب خامنه ای را برسد. خبرکیهان می گوید که امیر قطر ابتدا باید سرشاخه های خامنه ای را بزند در منطقه. حماس که کارش تمام است و امیر دارد روی حزب الله و نصرالله کار می کند. اگر سرخر نصرالله را هم کج کند و همزمان اسد هم نباشد و یا چنان باشد که یکی باشد با نبودنش؛ آنوقت می تواند خامنه ای تنها در منطقه را هم به دم اسب ببندد در ریگزارهای قطر تا عربستان. من اما می گویم امیر قطر که می تواند از یک قطعه خاک میکروسکوپی چنین عظمتی از اعتبار و چنان حشمتی از دیپلماسی فعال استحصال کند؛ قدرت مؤثری هم خواهد بود در کمک بغرب برای روفتن خامنه ای. درد دارم درد دارم و ... اما سیاست درد را نمی شناسد و احساس را. پس باید تسلیم واقعیت شد و به یاری امیر خوش آمد گفت برای نجات ایران از نکبت خامنه ای! یا...هو

جنگ مصباح و مهدوی کنی و گسترش تفرقه در چماقداران! و التماس حسین شریعتمداری

Woman Holding a Balance


 تدارک آخرین مهمات جنگ کبیر امروز هم ادامه داشت. هرچند که درنگاه ساده به میدان نبرد اصولگرایان غرشی خفیف هم پیدا نبود و همه مشغول جمع آوری مهمات نهایی بودند برای پس فردا که جنگ رسمیت خواهد یافت و حمله های مرگبار شروع خواهد شد؛ اما در نگاه نازک بین صحنه خیلی هم خالی نبود از زد و خوردهای اساسی. نگاهی دارم به مهمترین صحنه های نبرد امروز:

1- جبهۀ مصباح یزدی با انتشار دومین بولتن خود بر علیه جبهۀ مهدوی کنی؛ دوباره مستقیماً مهدوی کنی را نشانه رفته  و هتاکی و لیچار را از حد گذرانده است. این را از واکنش وسیع و تند جبهۀ متحد مهدوی کنی می توان بیقین رسید. زیرا که هم خود مهدوی کنی بشدت ناراحت شده و عکس العمل نشان داده در قالب دفاع از روحانیت و نصیحت بوحدت؛ و هم معاون سیاسی جامعۀ روحانیت مبارزآخوند نواب و هم عضو مجلس خبرگان آخوند کازرونی. اما این تنها واکنش جبهۀ متحد نبوده است به جبهۀ قاتل حسینیان؛ بلکه آنان از حکم قطعی شدۀ 8 ماه زندان و 50 ضربه شلاق برای "سعید تاجیک" رونمایی کرده اند بجرم اهانت بدختر هاشمی رفسنجانی. با این پیام آشکار به خامنه ای که:

"اگر جلو مریدان اراذل و اوباشت در جبهۀ مصباح را نگیری و ما همینطور عقب رانده شویم مستمر؛ بترس از آن روزی که اینقدر عفب برویم که بیفتیم توی دامن هاشمی رفسنجانی و از او استمداد کنیم برای زدن پایه های رهبری هم اینک هم باندازۀ کافی نامشروع و غیرقانون اساسی ات که باید خود بخود عزل باشی از جهت نداشتن عدالت و تدبیر؛ و تو (خامنه ای) خیلی خوب می دانی که براحتی حذف ما رقیب هاشمی نخواهی شد با آن عقبۀ نخبگانی".

2- در سوی سوم اما گماشتۀ رسانه ای خامنه ای حسین شریعتمداری بوده که وارد معرکه شده است، و سرمقالۀ امروز کیهان را اختصاص داده به این دعوای اساسی از منظر میانجیگری. چیزی که در وحلۀ اول مهم است در مورد مقالۀ شریعتمداری؛ این است که او بعد از یکسال و نیم که هیچگاه دو سرمقالۀ کیهان در سه روز متوالی را خودش ننوشته این بار احساس خطر بزرگ کرده و عهد شکسته و در حالیکه مقالۀ روز یکشنبۀ کیهان را هم خودش نوشته بود با همین مضمون با تیتر "سرگردنه کشتی نگیرید" امروز هم با تیتر "تا چه قبول افتد و...!؟" سرمقاله نوشته و در آنجا با هزم و احتیاط و تواضع ساختگی مسنتقیماً مصباح و مهدوی را مقصر دانسته و از آنان خواسته است که دهانه بزنند به همفکران شان و دو لیست را یک لیست بکنند. اما آنچه که در سرمقاله های شریعتمداری مهم است و خوش آیند؛ اطلاعات ترساننده ایست که او دارد از بدنۀ چماقداران جناح راست؛ و طی نوشته اش بصراحت اعتراف می کند که این رویارویی مهدوی و مصباح؛ حزب اللهی های چماقدار را منفعل کرده است و چه بسا دیگر آمادۀ فرمانبرداری نباشند روز واقعه.

3- شریعتمداری صراحتاً اعتراف می کند که منظورش از بدنۀ حزب اللهی رأی دهندگان میلیونی! توده ها نیست او می گوید منظورش آن حلقۀ اصلی اتصال جناح راست به مردم است. همان هایی که باید صحنه ها را برای اصولگرایان مدیریت و مهندسی بکنند. شریعتمداری آدرس های دقیق هم می دهد و می گوید منظورش از ترک خوردن وحدت حزب اللهی ها همان چماقدارانی هستند که فتنۀ 88 را از کف خیابان ها جمع کردند و آن عاشورای خونین را مدیریت کردند و نهایتاً با مهندسی تظاهرات 9 دی خیال آقا و الیگارشی راست را آسوده ساختند. برادر حسین می گوید این عناصر هستند که مسئله دار شده اند و تکه پاره و نمی دانند باید از چه کسی حمایت کنند و چه کسی را از صحنه بروبند و چرا؟

4- البته که جای کمترین نگرانی نیست و کسی پیشنهاد شریعتمداری را جدی نخواهد گرفت. زیرا روز روزش که لیست ها بسته نشده بود و پوسترها چاپ نشده بود و مواد تبلیغی کامل نشده بود این دو جبهه نتوانستند بوحدت برسند؛ و بعد از انتشار لیست هم کسی حاضر به تمکین نشد. نمونه اش لیست های غفوری فرد و محسن رضایی و شهاب الدین صدر و علی مطهری و ... که فهرست های جداگانه دادند و وارد کارزار شدند. آنوقت چطور می شود یکهفته مانده به روز رأی گیری سی نفر مدعی از دو لیست را حذف کنند و حذف شده ها هم تمکین کنند و باقی ماجرا! لذا توصیۀ التماسی شریعتمداری کمترین امکان توجه دو آخوند بلند پایه را ندارد و بتبع این سونامی، ترکاندن بسیجی ها و چماقداران حزب اللهی ادامه خواهد یافت. و نه تنها تا قبل از انتخابات که مهمتر بعد از انتخابات است که شدید تر بجان همدیگر خواهند افتاد و تنور پختن نان ملت (کناررفتن خامنه ای) را گرم و داغ خواهند نمود انشاءالله. و یک یاد آوری برای برادر حسین که گویا با همۀ تخصص های همگانی که دارد در تخصص آخوند شناسی تک ماده قبول شده است. زیرا به این نکتۀ بدیهی اشراف نداشته است که شترها کینۀ معروف خودشان را از کینۀ آخوند های ارشد نسبت بهم گرته برداری کرده اند. یا...هو

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

امیرعلی و نازنین زهرا سند حقانیت ما! با تبریک ویژه به رضا پهلوی!

Wedding dress of Princess Margaret


1- من می گویم نه از پروین احمدی نژاد 50 ساله "فاطمه اره" در می اید و نه از خسرو و فرهاد و کامران "دانشجو" حاجی بخشی مرحوم. لذا اگر پروین خانم مثل فاطمه اره رفتار کرد و کامران خان دنبال طرح تفکیک جنسیتی دانشگاه بود نباید شک کرد که جفت خواهر برادران مدرن مان دارند نعل وارونه می زنند برای سرکیسه کردن رژیم محمد تقی مصباح یزدی. زیرا که معتقدم اولین تغییرات ذائقۀ فرهنگی جامعۀ ایران در نام های بچه های خانواده ها بروز و ظهور پیدا می کند و پدر مادران پروین و محمود احمدی نژاد و برادران دانشجو که در دهۀ 1330 خورشیدی نام پروین و کامران وفرهاد بر فرزندان خویش نهاده اند نمی توانند همسنخ فکری محمدتقی یا سید علی بوده باشند. نه اینکه نباید و یا تمایل ندارند و از این گزینه های سبک. بلکه نمی توانند به محکمی و قطعیت "محال ممکن" عقلی و علمی و انسان شناختی آن. در این مورد حتی تجربۀ شخصی از رفتار دوگانۀ پدرم در نامگذاری ما خواهران و برادران در ده و شهر دارم که دهاتی هایمان مذهبی و تهرانی هایمان غیر مذهبی نام گرفته ایم.

2- جامعۀ ما و بویژه در سال های اخیر امکان هرگونه نظر سنجی و پژوهش در حوزه های اجتماعی و ذائقه سنجی را بشدت گرفته است. و این موضوع باعث این شده است که همۀ ما اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون با اغتنام فرصت و رندی و بر مبنای ذائقۀ شخصی مان "من" خودمان را مساوی با همۀ "مردم" کرده و مدعی مرجع مردم بودن شویم. فرقی هم نمی کند که خامنه ای باشیم و احمدی نژاد که "من حودمان را مساوی ملت ایران" قرار بدهیم یا دلقک پیر و دور افتاده ای چون من! همه و همه در یک چیز اشتراک قطعی داریم و آن "من نمایندۀ همۀ مردم هستم" است. - یک لبخند وسط دعوا: چند روز پیش بالاخره محسن سازگارا این دور باطل را شکسته است و بجای همۀ مردم مخالف رژیم هستند یک در صد قطعی 94/5 در صدی را اعلان کرده از مخالف جمهوری اسلامی بودنشان ولی همین شفاف سازی را هم نیک آهنگ کوثر تاب نیاورده و توی سایتش نوشته که "دروغگو 94/5 درصدت کو؟" و شریعتمداری هم خوشش آمده - دیروز اما در حوزه ای کاملاً نامربوط به امر سیاسی آماری منتشر شده است که نشان می دهد مردم چه سمت و سویی دارد نحوۀ تفکر و نگرش شان به وقایع کشور و حکومت شان. اول بخشی از داده های آماری این گزارش را بخوانید:
 بر اين اساس در ميان 50 نام محبوب سال‌هاي 80 تا 89 هم براي دختران و هم براي پسران، نام فاطمه با 574 هزار و 830 مورد در صدر محبوب‌ترين نام‌هاي اين دهه قرار دارد. همچنين نام نازنين زهرا با رشد قابل توجهي از سال 86 به يك‌باره وارد فهرست 50 نام محبوب سال شد و با سه هزار و 721 مورد نام‌گذاري رتبه 35 آن سال را به خود اختصاص داد، اين نام در سال 87 رتبه 17، در سال 88 رتبه 9 و در سال 89 رتبه شش جدول 50 نام محبوب سال را با 10 هزار و 777 بار كسب كرد. البته در اين 10سال نام‌هاي سارينا و هستي در هيچ سالي به جدول 50 نام محبوب راه نيافتند و نام‌هاي باران و رها هم تنها در سال 89 به اين فهرست وارد شده‌اند و به ترتيب رتبه‌ها 42 و 37 را داشته‌اند. در ميان نام‌هاي پسران نيز بيشترين رشد را نام اميرعلي داشته است، اين نام نوظهور به يك‌باره از سال 82 وارد فهرست نام‌هاي محبوب شد و رتبه 41 را گرفت، پس از آن در سال 83 رتبه 35، سال 84 رتبه 26، سال 85 رتبه 15، سال 86 رتبه 11، سال 87 رتبه 7، سال 88 رتبه 3 و در سال 89 رتبه اول را به خود اختصاص داد. نام محمدرضا نيز در همه 10سال دهه 80 بين رتبه‌هاي هفتم تا دهم اين جدول در نوسان بود و هميشه در ميان محبوب‌ترين نام‌ها قرار گرفته است، نام روح‌الله اما در هيچ يك از اين سال‌ها در فهرست نام‌هاي محبوب سال جايي نداشت.
هرچند که این آمار جای کار سترگ و وسیعی دارد برای بهره برداری های جامعه شناختی - من همین جا از دانشجویان فوق لیسانس و دکترای علوم اجتماعی درخواست می کنم برای انتخاب آن بعنوان پژوهش پایان نامه هایشان - ولی فقط چند مورد بسیار ویژه را برجسته خواهم کرد:

الف- نکتۀ مهم اول سیر صعودی معنا دار اسامی غیرمذهبی است. این مورد البته با چشم غیر مسلح هم در جامعه قایل مشاهده است و این آمار فقط از این جهت که مبتنی بر داده های علمی و اسامی ثبت شده است و قابل انکار و رد از سوی متولیان حکومتی نیست است که برجسته می نماید.

ب- نکتۀ دوم افول بسیار شدید اسامی اسلام سیاسی چه تاریخی مثل میثم و عمار و سلمان و ابوذر و ... است و چه مصداق انقلاب اسلامی و رهبران آن بویژه نام "روح الله". البته افت محبوبیت اسامی تاریخی مذهب ِ فرهنگی معروف مثل محمد و علی و فاطمه و زهرا بشدت اسامی با بار انقلابی نبوده ولی افت آن ها هم محسوس است. این از این جهت مهم است که انتخاب این نام ها جنبۀ عرفی دارد و نه جنبۀ سیاسی و همراهی با حکومت. و اتفاقاً افت محسوس آن هاست که دلیلی جز نارضایتی مؤمنان جامعه از عملکرد سیاسی حاکمان ندارد. بعبارت دیگر جامعۀ مؤمنان با پرهیز از انتخاب نام های مذهب عرفی خودشان می خواهند خودشان را از بهره برداری اسلام سیاسی رژیم مبرا نشان داده و رفع اتهام کنند.

پ- نکتۀ سوم که جای تبریکش به رضا پهلوی هم دارد رشد استثنایی "محمدرضا" در بین اسامی ترکیبی مذهبی با نام امام رضا مثل علیرضا و غلامرضا و حمید رضا و محمود رضا و ... حتی خود "رضا" است. و این نشان می دهد که جامعه نام "محمدرضا" را که یاد آور نام شاه سابق ایران هم است را هم دوست دارند و هم آنرا نوعی اعلام برائت از حکومت فعلی انتخاب می کنند. نگاهی به دهۀ اول انقلاب در فروانی و قلت معکوس نام "روح الله" و سایر اسامی اسلام انقلابی در تقابل با نام "محمدرضا" پیام های آشکارتری را از همراهی یا عدم همراهی ایرانیان با حکومت را بهتر نمایان می کند؛ و نوعی پایگاه بالقوه داشتن رژیم ساقط شده در ایران.

ت- اما این همۀ ماجرا نیست. بلکه شاهکار این آمار در دو نام "نازنین زهرا" و "امیرعلی" است. این دونام دخترانه و پسرانه خودش می تواند جای یک پژوهش در حد یک کتاب قطور باشد از همۀ زوایا. چه از بعد ابتکاری بودنش؛ چه از بعد "خصوصیات یک جامعۀ دوزیست"؛ چه از بعد صیانت نفس و کسب منفعتش؛ چه از بعد دور اندیشی مدرن پدران و مادران در فهم گسل های نسلی و تلاش برای مخیر کردن فرزندان به انتخاب یکی از دو نام ثبت شده در شناسنامه شان پس از رسیدن بسن بلوغ و ... چه از منظر روانشناسی و جامعه شناسی و مردم شناسی و رفتار شناسی و غیره.

ت1- واقعیت امر این است که دیدن این دو اسم در صدر اسامی انتخابی ایرانیان برای خود من ابتدا غافلگیرکننده و بهت آور و سپس همراه با حیرت و تحسین بر انگیز بود. درست است که نام پسرانۀ "امیرعلی" خیلی غریبه نبود با گوشم، اما نام دخترانۀ "نازنین زهرا" را اولین بار بود که می شنیدم. پدران و مادرانی که مجبور از زندگی در یک جامعه و فرهنگ دوزیست هستند ابتکار منحصر بفردی را بکار برده اند تا با نامیدن فرزندان شان به یک نام ترکیبی مدرن و مذهبی اولاً قدرت مانور زیستی خودشان و فرزندشان را بالا ببرند؛ و هرجا لازم شد یک جزء از نام را برجسته کنند. و هم فرزندشان را دچار این خسران نکنند که مجبور باشد در جامعۀ مدنی مدرن و حکومت پیشامدرن امروز و جامعه و حکومت مدرن فردا گرفتار نام مذهبی یا مدرنش باشد و کاری هم از دستش برنیاید برای تعویض یا تغییر آن. درست است که خیلی از ایرانیان دارای دو نام شناسنامه ای و بین خانوادگی هستند هم اکنون هم؛ اما ثبت هر دو نام در شناسنامه اولاً بار زهر تمسخر بی ثباتی شخصیت شان از سوی گروه همسالان را می زداید و ثانیاً به حکومت این پالس را منتقل می کند که من بفرهنگ و نوع رفتار مذهبی تو اعتراض دارم و با افزودن امیر و نازنین به اول نام های مذهب عرفی ام که ناجوانمردانه  مورد بهره برداری تبلیغی و سوء استفادۀ تو قرار دارد؛ خودم را از حکومت و رفتار و ایدئولوژی تو جدا می دانم و می خواهم.

ت2- حالا دیگر ما یک گزارش آماری داریم که ثابت می کند اولاً تعداد مخالفان و منتقدان بیشتر است و ثانیاً مدرن ها در همۀ سال های حاکمیت اسلامی بشدت رشد کمّی و کیفی کرده ایم؛ ثالثاً برعکس تبلیغ حاکمان، فراوانی ما ارتباطی به شمال شهرهای کلان  ندارد چون آمار همراه با هشدار و خطر متولیان حکومت مربوط به گسترۀ ایران اعم از شهر و روستا و شمال و جنوب و فقیر و غنی است؛ و رابعاً این مهمترین فاکتور که این نام ها مربوط به انتخاب قشر مذهبی و سنتی جامعه است و نه مدرن ها؛ چون همانطور که گزارش هم نشان می دهد جامعۀ از سنت عبور کرده نام های ایرانی تنها و بدون پیشوند و پسوند مذهبی را انتخاب می کنند. یا...هو