Last Conversation Piece |
1- خروسخوان لندن است ازخواب بیدارمی شوم. پیرمردها بهزاردلیل نامربوط از خواب بیدارمی شوند یا بخواب می روند. کمی دلشوره گذاشته پس گردنم هی سرم را می چرخاند بطرف تهران که ببینم عقربه های ساعت با چه سرعتی همدیگر را تعقیب می کنند به بعدازظهراول اسفند. درحالیکه دراینجایی که من هستم فقط صدای مرغابی های ملکه است که آزادند همیشه وهمه وقت صدای اردک دربیاورند روزوشب. ولندن درخماری صبح مستی شب یک روز تعطیل آخرهفته خروپفش هواست.
2- این دوتا لعنتی دیگرازکجا پیدایشان شد این اول صبحی که من فقط پیشاب لازم بودم برای ادامۀ خواب. مثل همیشه این اول مجاهد است که پیشتاز است وبسیج در تعقیب اوست که هجوم می آورند. مجاهد که وارد می شود درسال 58 فقط روزنامۀ در دست دارد با آن چاپ عالی وحروف قِردار! کلتش زیرپیراهنش بود یا نه! من نمی دانم خداوکیلی. چون حتی روزی که قاضی ری شهری پرخاش کرد که هوادار مجاهدین خلق هم بوده ام؛ انکارکردم ولی کمی هم دروغ قاطی انکارم بود. چرا که اگراول انقلاب بودی وزنده بودی ودرشهربودی ویال وکوپال ومیلیشیا وروزنامۀ مجاهد و"فیا عجبا عجبا"ی برادرمسعود رجوی را دیده بودی وشنیده بودی؛ نمی توانستی سمپات گروه خوش تیپ ترین مسلمانان نباشی. بعدش هم بلافاصله بسیج وارد محوطۀ مغزم شد که ازهمان اول تفنگش دستش بود ومن هم هوادارش نبودم واوهم نه محلی بمن گذاشت ونه کاری به مجاهد داشت ویک راست رفت سراغ صدام حسین که می خواست ازجمجمه های مان مناره بسازد واگربسیج بدادمان نرسیده بود ساخته بود.
3- سیگارم ته کشید دیشب. گرسنه هم هستم. لعنتی قهوه ام هم که تمام شده. نان هم ندارم برای رفع سوء تفاهم. یک چایی کیسه ای با چند قرص بیسکویت خشک کمی ترم می کند ولی جای زهرماری را چگونه چاره کنم. با این مغزعلیل شرطی شده ام بدود سرطانیش. خب نتیجه همان پاراگراف جویده جویده ای می شود که نوشتم و قصدم این بود که بگویم سازمان مجاهدین خلق وسازمان بسیج سپاه چه شباهت های غریبی باهم دارند رودررو. دوسازمان ایدئولوژیک با فرماندهی متمرکز با پیشینه ای درخشان وخادم وپسینه ای تاریک وخائن؛ واینک قاتق نانی که دیروزبودند یا قراربود باشند؛ قاتل جانمان شده اند وباراضافه ومزاحم مبارزه مان شده اند با سرنوشت شومی که بی تقصیر نبودند جفت شان درابتلای امروزمان. بسیج میکشد می گوید مجاهد بود ومجاهد مصراست که کماکان مجاهد است ومجاهدت مستلزم خشونت. نه اولی حاضراست ثابت کند ادعایش را. نه دومی غایب است ازصحنه که انکارکند اتهامش را.
4- دیروزبود که شنیدم ازتهران: راه افتاده بود ازمیدان فرهنگ توی یوسف آباد بسمت معبدعشق درمسیر راهپیایی. وزیرلب می غرید: من خودم مجاهد زاده ام پدرمرحومم را درسال 63 اعدام کردند. خانه ای که الان ازداخلش درآمدم یکباربا مسلل آبکش شده هنگامی که پدرم آنرا دراختیاراهداف مقدسش خانۀ تیمی کرده بود. اما که چی؟ خوش بحا ل مصروتونس واعراب که اگر حکومت هایشان بسیج نداشتند ملت های شان هم مجاهد نداشتند. ومن پی می گیرم حرف درست این پارتیزان صلح وآزادی درخیابان های تهران را:
تا بسیج درروز روشن وبا استفاده ازلجن مال شدن پیشینۀ درخشان مجاهدین خلق به پسینۀ تاریک حاصل ازحماقت ( دچارکیش شخصیت) رهبرش، درحافظۀ ملت ایران؛ نتواند جنایت های مخفی وپنهان خودش را بگردن سازمان هایی که یا نیستند ویا اگرهستند عددی نیستند بیندازد وبسیاری از خانواده های تحت تبلیغات پرحجم ویک طرفۀ رژیم را بصرافت بیندازد که فرزند معترض شان را فقط گلولۀ مستقیم تهدید نمی کند که ممکن است به تیرغیب هم گرفتارشوند ومنع می کنند با التماس ها وگریه های مادرانه که خطر نکنند دردانه های عمرشان.
5- مگرنه اینکه همه مدعی هستیم برای ایران مبارزه می کنیم. مجاهدین خلق نیروی قابل ملاحظه ای ندارند درایران امروز. وسمپات های "مثل من"ِ دیروزشان هم که همه سن شصت را رد کرده ایم مثل اعضای اصلی سازمان. اگر کسی مانده یا فرزندان برخی شهدای ابتدایی سازمان هستند ویا مزدورانی که کاسب ِ "شهر آشوبی"ند. پس نیرویی که نبودنش بیشتر ازبودنش محتمل است چه اصراری دارد که خودش را توی بوق نگهدارد که رژیم بتواند تردید در"خالصی صفوف معترضان ازهرنوع توطئه وخشونت سازمان یافته ای را" حقنه کند بفضای جامعه ونیروهای بیشتری را منفعل وخانواده های بیشتری را مضطرب کند.
6- ما که نمی توانیم بدشمن بگوییم جنگ روانی نکند. ولی ازخودی -به ادعاوپیشینۀ درخشان خودش- می توانیم انتظار وتوقع داشته باشیم که پای اینک خونینش را از معرکه بیرون بکشد وبرکناربودن خودش را جاربزند تا حداقل فرزندان شهدای سازمان خودش -طبق گفتۀ یکی ازآنان که آوردم- درمبارزه ای جدید بدون خشونت وبدون کمترین ارتباط باهرگروه وسازمان وپیشینه وپسینه ای را خشنود وایمن سازد. تا محمد نگوید: "بازهم تأکید می کنم کاشکی ما هم مجاهد نداشتیم" ومن ادامه می دهم دوباره که: تا رژیم سوء استفاده کند وادعایش را به برخی اسم های مجاهدین جدیداً گرفتارشده مستند کند وترکیبی ازهمۀ این ذهنیت های مثبت ومنفی را درقالب "تردید" بجان ما بریزد!
7- بدون سیگار وبدون قهوه وبدون نان وبدون صبحانه ودرخروس خوان غازهای ملکۀ بریتانیا درلندن. مقاله ای بهترازاین نوشتن قسم می خورم که غیرممکن بود. ولی باید می نوشتم که عقلای ازجزمیت سازمانی رهاشده درپاریس امروز کمی بیشتر به اهداف دیروز شروع شان ونتیجۀ امروزپایان شان بیندیشند وعرض خود نبرند به بهای زحمت -"رژِم ساخته حتی"- بچه های درحال مبارزه!
8- چقدرمتأسفم که این سیاست زشت روی همۀ زیبایی هارا می پوشاند وخیلی زود رنگ سیاهش را بررنگ سربی وزیبای فیلم "جدایی نادرازسیمین" غلبه می دهد دروبلاگ دلقک ایرانی. دلم می خواست با عاشقانه ام به هنرمند سرزمین ام چند روزی بی مطلب می ماندم با آخرین مطلب. ولی دیدن ایران وجوانان وزنان و مردانی چنان قدبلند درخیابان های منتهی بزندگی آزاد فردایشان که ساییده شدن تاج سرهای شان به آسمان عشق وشوروزندگی ازاین دورهم پیداست؛ نهیب زد که اصغر فرهادی هم برای وصل ایران بزندگی است که جدایی نادررا ازسیمین توسل می کند. می گویم: چشم. ودوستتان دارم. یا...هو
۹ نظر:
بدون سیگار وبدون قهوه وبدون نان وبدون صبحانه ودرخروس خوان غازهای ملکۀ بریتانیا درلندن بنویس همیشه که قشنگتر و روانتر مینویسی. به یاد داری که از سختخوانیات انتقاد کرده بود. انگار هرچه سرحال باشی سختتر مینویسی!
من که گفتم چشم. دوستتان دارم. و...من که گفتم چشم ودوستتان دارم. و...من که گفتم چشم ودوستتان دارم. ادوارد آلبی دوم سلام. آره خب میشه گفت. این تابلوی جیغ ادوارد مونش ازآن جیغ هایی است که مرا باخودش می برد به بهشت. ممکن هم است من ازدیشب توی بهشت مانده بودم که هیچ علایمی اززندگی وخوروخواب وقهوه وسیگارنبود. وفقط مرغابی های ملکه بودند که می خواندند عین بهشت. بازهم جای شکرش باقی است اگراین طوربوده باشد. والا من قبلاً چندبارگفته ام که تصویرچه جهنم وحشتناکی دارم ازبهشت.یا...هو
بهشت مجموعه آرزوهای عرب 1400 سال پیش است. نمیتواند چیز جالبی از آب در بیاید.
سلام دلقک عزیزم
به این فکر می کردم اگر روزی غاز های ملکه تو غاز های ایرانی را ببینند، چه می شود، زبان هم را می فهمند یا نه ؛ چون از نژاد برترند و در هوای پاک تری نفس کشیده اند قیافه می گیرند برایشان . دلقک! این بسیج و مجاهد که گفتی هنوز تشنه اند به رویایی که محقق نشده ، ایدیولوژی شان رفتارشان را توجیه می کند، ما اما چه؟ ما این قلب عاشق را گرفته یم دستمان دنیای دیگری می خواهیم . "مردمان سر رود آب را می فهمند، ما نیز آب را گل نکنیم..." واله به خدا این روز ها مردم در آن سوی های جهان کلی معنی انسانیت به ما یاد دادند ! مردمی که نه به بهشت نه به جهنم ۱ سنت هم نمی پردازند...(منظورم یک صدم دلار بود!)
ممنون . یاهو ...
میگما، یه پیشنهاد دارم، بهتر نیست تو و ابراهیم نبوی شریکی بنویسین، یه جورایی شبیه هم شروور مینویسین سرو ته نداره، قافیه هاتون بیشتر وقتها تنگ میشه، بیچاره مجاهدین حالا بعد از 32 سال باید امروزم از بسیجی های دیروز، در لباس دلقک فحش بخوره
نوشتۀ من شیرین وادبی ومؤدب است وپس ازتمهید چندین مقدمه وپوشش جذاب مورد بسیار مهم وتأثیرگذاری را مطرح می کند وبا علامت تعجب واستفهام خواننده ومخاطب را رها می کند که آیا باید بخاطر دستمالی (یک روزی مجاهدین خلق بودیم وبهردلیل پروژه مان شکست خورد) قیصریه ای (جنبش مردم ایران که بعدازسی ودو سال ابروبادومه وخورشیدوفلک دست بکارشده اند ویک اعتراض سالمی شکل گرفته) آتش زد. ودرخواست می کنم که مجاهدین پیر وکم اثر تا بی اثر بیایند واین فداکاری را بکنند تا این حربه را ازدست دشمنان ملت ایران بگیرند. مگرمقصد نهایی مجاهدین؛ خلق نیست؟
2- والبته شما با آن "میگما" که کامنت تان را شروع کرده اید معلوم است که سواد واستعداد درک نوشتۀ مرا نداری وباید مقدمات بیشتری را مطالعه بکنی. ضمن اینکه از مجاهدین متقدم هم نیستی چون همانطور که گروه امام خمینی پاک ترین جوانان مؤمن وپاکباز مارا بمسلخ ندانم کاری های خود درجنگ وغیرجنگ سربریدند ونابود کردند.
مسعود رجوی خودشیفته وگیرافتاده درجزمیت وتصلب سازمانی وایدئولوژیک نیز با استعداد ترین وخوش قریحه ترین ودرس خوانترین وزیرک ترین شاگرد ها ودانشجوهای مارا به قتلگاه های بیهوده وبی سرانجام خود کشید. وشما قطعآ باید یاد بگیری که دریک تالارگفتگوی قاخروکلاس بالا آدمی که با "میگما" وارد می شود بیشترین ضربه را به مجاهدینی زده که هنوزهم ازادبیات بسیارفاخراستفاده می کنند برای دشنام به دیگری. من دلقکم. توکه ادعا می کنی آدم حسابی هستی.
3-احساساتی شدی واشتباه کردی وگمان بردی که این بیشه خالی است. ولی دیگر حق نداری به بهای خون پسر من ودختر همسایه رگ گردن بدهی بیرون. اگر خون(بخوان کون) داری خودت برومیدان. لحنت اگرنشان از ادبت داشت قطعاً با استقبال من پاسخ بهتری می گرفتی. من بشدت پای بند چشم دربرابرچشم هستم وضرب المثلی بی ادب که می گوید دربرابر کسی که می گوزد ... یاروفکرمی کند که کون نداری. این پاسخ ناشناس آخربود. وجرم سنگین ترش اینکه مرا با ابراهیم نبوی جمع جبری کرده است درحالیکه ما دوتاهم جنس نمی توانیم روی هم برویم. یعنی نتیجه درمنظرعمومی چیز جالبی نمی شود. یا...هو
"میگما" دیگه نمیگم؛ "میگما" چون فهمیدم شما برای لیسانس به بالاها مینوسین، ما که زیر دیپلم هستیم، به زعم شما با" سوادها " سواد و درک نوشته تونو نداریم. پس ادامه بده این شروروهای لیسانس به بالاتو، چون من اگه بمیرم، تیکه تیکه بشم، حاضر نیستم برم زیر بیرق بی غیرت ها که خودمونو کشتن، سینه بزنم، ایراد ما "ایرانی ها" اینه که بدلیل ضف حافظه، عادت کردیم که از ترس مار غایشه پناه ببریم به عقرب جراره، در نقطه ضعف هم جنایت دیگری را که هنوز در موضع قدرت قرار دارن را به کسانی که خودشان قربانی همونها شدن می چسبونیم. این درست مثه این میمونه که به جایی که بریی دزدی رو که خونه تو زده بزنی، بری همسایه تو کتک بزنی، چونکه زورت به دزده نمی رسه. اما اگه یه روز به روایت تاریخ دزده به پیسی و بیچاره گی افتاد؛ دوباره میری سراغ همونی که کلی به هش فحش میدادی، باور کن اون روز خیلی دیر نیست که بری پیش همسایهه ازش عذر خواهی کنی! خب ناراحت نشو اگه گفتم که با ابراهیم نبوی شریکی بنویسین، راست میگی اگه شریک خوب بود، خدا هم برا خودش یکی میگرفت.
فرقه مجاهدین کمتر از اینا ظلم نکرده به ملت ایران. اشرف اردوگاه مرگی هست که افکار فاشیستی رجوی ها باعث نابود شدن صدها جوان ایرانی توش شده .. اینها هم جنایتکارند و اگر روزی دنیای عادلی بود باید محاکمه بشوند
بسیجی میتونی مدرک و سند ارائه بدی که مجاهدین کمتر از اینا آدم نکشتن؟ همینطوری خرواری که نمی شه هر چه آخوندهای کثیف می گویند شما بسیجی هام همان را قرقره کنین.
ارسال یک نظر