۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

جنبش سبز پشت چراغ زرد: داستان رییس پلیس وگروهبان قند ِعلی!

A Procession of Flagellants



1- هنگامی که در 25 خرداد سال 88 خورشیدی ماشین جنبش سبز راه افتاد چراغ سبز بود. جنبش سبز پرگاز قصد عبور از چراغ قرمز سبز را داشت که سر و کلۀ رییس پلیس پیدا شد و سوت توقف کشید. رانندگان جنبش سبز بی خیال سوت رییس پلیس خواستند براه خود ادامه بدهند که رییس پلیس متذکر شد که طبق نص قوانین راهنمایی رانندگی عبور از چهار راه حوادث منوط به اجازۀ پلیس است و سوت پلیس اولویت دارد بر سبزی چراغ. رانندگان زیر بار نمی رفتند و منطق شان این بود که حرف رییس پلیس حرف حقی است که لباس باطل پوشیده. زیرا که پلیس فقط وقتی باید خودش را به چراغ سبز تحمیل کند که چهار راه شلوغ و راه بندان و بیم تصادف باشد. و پلیس حق ندارد هر وقت هوس کرد و در چهارراهی که کاملاً خلوت و یکطرفه است سوت بزند و سبزی چراغ راهنمایی را بی اثر کند.


2- جروبحث بین رانندگان سبز و رییس پلیس بالا گرفت و چهارراه چنان شلوغ شد که هرگونه تحرکی را غیرممکن کرد. هم ماشین سربلندی (Pride) رانندگان سبز و هم بولدوزر رییس پلیس هردو در وسط چهار راه گیرافتادند و نه راه پس داشتند و نه راه پیش. روز قدس و 13 آبان و 16 آذر سال 88 به تلاش طرفین درعقب جلو کردن برای  یافتن را  فراری از معرکه گذشت ولی فایده ای نداشت، چهارراه حوادث کاملاً کیپ شده بود. هم رییس پلیس - که معلوم نبود "گروهبان قندلی" محبوبش کجاست که حتی برای خداقوت به رییسش پیدایش نیست - و هم رانندگان سبز که از این گیرافتادن ماشین شان کاملاً گیج شده بودند چمباتمه نشستند روی بیضه هایشان تا خدا خودش یک فرجی بکند برای ادامۀ راه. ولی بجای خدا این شیطان بود که دست منحوسش را از عاشورای حسین مظلوم بیرون آورد و خون پاشید به سمت چراغ راهنمایی و هر سه چراغ سبز و زرد و قرمز چهارراه را رنگ خون زد یعنی قرمز.


3- رییس پلیس ذوق زده شد و کار شیطان را بحساب خدا گذاشت و به رانندگان سبز اخطار کرد که دیگر سبزی وجود ندارد و هر سه چراغ قرمزاست. پس زود باشید جمع کنید جنازۀ این پراید لگنتان را از وسط چهارراه. و الا هرچه دیدید از چشم خودتان است و با بولدوزر می آیم رویتان و Pride (غرور)تان را صاف می کنم با کف خیابان. رانندگان سبز هم که از خون شدیداً وحشت کرده بودند مجبور شدند موتور جنبش شان را خاموش کرده و باهول دادن از چهارراه خارج کنند و تمام! هنوز هم از "گروهبان قند ِعلی خبری نبود". این چنین بود و شد که رانندۀ مخصوص امام رضا با شتر مرسدس بنزش آمد چهارراه حوادث و گفت: الیوم اتمّنا الفتنه. و جامش را سرکشید. کاتبان دربار دریوزگان دیروزی و حاکمان امروزی از این روز کیک و ساندیس با نام یوم الله 9 دیماه یاد کرده اند و مورخ مشهور حسین شریعتمداری از آن بعنوان مبداء جدید تاریخ فلاکت و نکبت نیز یاد کرده است.


4- یک گزارش مستند حاکی ازاین است که بعد از روز شوم 9 دی ماه؛ سرنشینان پراید سبز بعد از اینکه جنبش شان را تا کنارخیابان هول دادند و در حالی که از فرط ناراحتی و عصبانیت نفس نفس می زدند زخمی های بیشمار و نزدیک صد کشته شان را دوش گرفتند و راه افتادند به بالای خیابان. ولوله ای بود آنسرش ناپیدا چون هیچ کس نمی دانست که این گل های نازنین چطوری پرپرشده اند و رییس پلیس هم مرتب می گفت زیردست وپای خودشان. تا اینکه خبر آوردند که چهارتا از تماشاگرانی که از سمت فرعی کهریزک می آمدند کمک وسط راه و قبل از اینکه به چهارراه برسند توسط سگ های پلیس تکه پاره شده اند. این دیگر قابل انکار نبود چون دندان های کثیف سگ های هار در جای جای بدن نازنین شان فرورفته و معلوم بود. رییس پلیس گفت قبول دارم که این کار سگ های من بوده ولی این موضوع بشما ربط  ندارد و پدر یکی از جوانان را شاهد گرفت که با استناد به شهرتش می گفت روحش امین است و دروغ نمی گوید. روح الامینی هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت: من خودم و خانواده و فرزندم/ بلکه هم یک کمی بیشتر/ جانمان فدای رهبرم / این است حرف آخرم.


5- سرنشینان و تماشاچیان جنبش سبز از 9  دیماه تا 22 بهمن ماه 88 در حالیکه یک چشم شان اشک بود و چشم دیگرشان خون به عزاداری شهیدان و مداوای مجروحان شان سوگواری کردند و بقیۀ وقت شان را به سعی بین اوین و گوهردشت بزیارت معبد های عشق شان درزندان های خلیفۀ مسلمین تلف می کردند. رییس پلیس هم که با استقبال گرم و هلهلۀ شاد مشاوران و دنباله های خویش و البته لاشخوران دربار روبرو شده بود دستورداد 33 شبانه روز جشن مولودی برپا کردند که فرقش با عزای سبزها این بود که ما با دست به سروسینه می زدیم ولی آن ها دست هایشان را طوری که غنا نباشد بهمدیگر می کوفتند در بالای سرشان. فردای 22 بهمن هم همه چیز تمام شد و همه رفتیم برای ادامۀ نقش هایی که قبلاً سی سال تمرین و بازی کرده بودیم. 

7- به این ترتیب که رییس پلیس گروه گروه سگان پلیس و کارگزران نظام را بار عام می داد و از شاهکار خود در متوقف کردن  Pride (مباهات) سبز تعریف ها می کرد.او البته برای اینکه یک توازنی بین سگان پرشمار پلیس و بولدوزر خودش با پراید ظریف ما برقرارکند و شرمنده نباشد، خودش را سپهسالاری می شناساند که در یک جنگ نرم پیروزشده است. جالب قضیه اینجا بود که به چراغ های کوچک و بی نور بولدوزر خودش هم لقب بصیرت داده بود. و مرتب می گفت با چراغ های بصیرت بولدوزر زدم دخل سربلندی (Pride)شان را درآوردم. ما سبزها اما کارمان معلوم بود. دعوای همیشگی با خودمان. خیلی سریع یارگیری جدید کردیم و در دسته های بی شمار دوسه نفری شروع کردیم به تلافی کردن 6 ماهی که ببرکت جنبش سبز از فحش و فحش کاری توبه کرده بودیم را درآوردن. و این بار زنگولۀ شکست جنبش را به گردن هم می بستیم.  در این برهه از تاریخ از رانندگان جنبش سبز خبر موثقی در دست نیست. فقط یک شاهد عینی تعریف کرده است که دو تا ماهی را دیده که از اقیانوس بساحل افتاده بوده اند و معلوم بود که هنوز نمرده اند. چون دیده بود که ماهی های بی گناه دهانشان را بازوبسته می کرده اند ولی صدایی بیرون نمی آمد.


6- شش ماه هم بهمین منوال گذشت تا اینکه یک روز خبر آوردند چه نشسته اید که در چهارراه قم در جنوب چهارراه تهران راه بندان سختی شده و راننده های قم خواستار حضور رییس پلیس برای گشودن راه شده اند. گویا رییس پلیس اولش اهمیتی نمی دهد و می گوید خودشان راه را باز کنند ولی راننده های قمی دست برنمی دارند که باید رییس پلیس بیاید و چهارراه را خلوت کند. ناچار این بار رییس پلیس قبول می کند و راهی چهارراه قم می شود. ولی وقتی وارد چهارمردان می شود می بیند که خبری از ترافیک و راه بندان نیست و راننده ها بدون ماشین صف کشیده اند و پلاکاردهای بی شمار و هم شکلی را نشان می دهند که روی همۀ آن ها نوشته است: "گروهبان قند ِ علی کجاست". رییس پلیس با خنده از ماشین - بولدوزر نبرده بود - پیاده می شود و شروع می کند داستان متوقف کردن پراید سبز را گفتن و مخصوصاً روی قسمت چراغ های موشی بولدوزر یعنی "بصیرت" تأکید می کند و چگونگی بردن جنگ نرم. اما رانندگان قمی گوش نمی دهند و مرتب پلاکاردهای "گروهبان قند ِ علی کجاست" را تکان می دهند. تا اینکه رییس پلیس ناچار می شود حاضر بشود با نمایندگان معترضان به گم شدن "گروهبان قند ِ علی" مذاکره کند.


7- سه نفر از پیش کسوت ترین راننده های قمی که به آن ها مراجع می گفتند انتخاب می شوند و مذاکرات پشت درهای باز انجام می شود. مراجع حاضر به حرف زدن نمی شوند و مصرند که اول رییس پلیس بگوید "گروهبان قندلی کجاست" و چرا سر پستش سر چهارراه تهران نبوده و رییس پلیس خودش شخصاً رفته برای متوقف کردن ماشین سبز متخلف. رییس پلیس مرتب می خواهد موضوع را به بصیرت و جنگ نرم بکشاند و از پاسخ به سؤال طفره برود که ثمری ندارد. تا اینکه بعد از مقاومت زیاد مجبور می شود بگوید که "گروهبان قند ِ علی" رفته تلویزیون سهم امام را تقسیم کند. در اینجاست که داد اعتراض مراجع بلند می شود که: ای وای بر ما که این عذر بدتر از گناه است. زیرا که طبق سنت تاریخ این وظیفه و مسئولیت رییس پلیس است که سهم امام را تقسیم کند و نه "گروهبان قندلی". رییس پلیس هرچه سعی می کند راننده های مرجع را آرام و متقاعد کند قبول نمی کنند که نمی کنند. و حتی مدعی می شوند که اگر راست می گویی همین الان زنگ بزن به "گروهبان قند ِ علی" .بگو برود سر چهارراه تهران محل مأموریتش و دست از این آشوبی که راه انداخته و هنوز هم ترافیک چهارراه تهران بحالت عادی برنگشته بردارد. القصه کار بجاهای باریک می کشد و نه تنها مراجع قمی حاضر به کوتاه آمدن نمی شوند بلکه درخواستۀ خود مبنی بر بازگشت "گروهبان قند ِ علی"به محل مأموریتش مصمم ترهم می شوند. رییس پلیس هم دست از پا درازتر با سوارشدن روی پاگون های یک سگ گرگی بدهیبت بر می گردد به جمع سگان پلیس و دم فرومی بندد.


8- در چنین اوضاع قاراشمیشی است که از چهارراه تونس و چهارراه قاهره در سمت دیگری از جهان خبر می آورند که رؤسای پلیس این دو چهارراه در برابر سرعت رانندگانی که می خواسته اند از چهارراه بگذرند چراغ های راهنمایی رانندگی را می گذارند روی سبز دایم و خودشان از ترس زیرشدن توسط ماشین های کورسی جوانان فرار می کنند. اتفاق قضیه اینکه این اخبار و اتفاقات هم درست در 33 روز9 دی تا 22 بهمن که سالگرد جشن نکبت رییس پلیس ایران و ماتم رانندگان و سرنشینان سبز است روی می دهد، و باعث گرم شدن اندام های بی روح آنان می شود. حالا همه جا حرف اینست که اگرآن ها توانستند چرا ما نتوانیم. لذا بلا فاصله یک ماشین نیسان پاترول دودیفرانسیل و محکم و نو تهیه می کنند و می روند ساحل ماهی های بساحل افتاده شان را برمی گردانند به اقیانوس و حرکت می کنند بسمت چهارراه تهران. و درست عصر روز 25 بهمن است که می رسند به 100 متری چهارراه لعنتی.


9- کار خوبی که سبزها می کنند این است که این بار رانندگان خودشان را که به آن ها مهندس و شیخ می گویند، راضی می کنند که در مقام راننده و شاگرد ظاهرنشوند بلکه راه را تقسیم بکنند و هر کدام نصف راه را پشت رل بنشینند. آن ها هم از خدا خواسته چنین می کنند و قرار می شود این بار شیخ اول بنشیند پشت رل. شیخ هم ماهر و بی کله باچنان سرعتی رانندگی می کند که حتی سرنشینان هم می ترسند چه رسد به سگان پلیس که حالا دیگر اسم اصلی شان معلوم شده و فهمیده ایم که رؤسای شان گارد و تکه پاره کنندگان شان بسیجی نام دارند. نکتۀ جالب این است که وقتی یکی از سرنشینان به شیخ یاد آوری می کند که با این سرعت اگر رییس پلیس را سرچهارراه زیر گرفتی چه؟ شیخ یک نگاه معنا داری به مهندس می کند و می گوید: این دیگر به من ربطی ندارد رییس پلیسی که نداند کجا باید بایستد و جایگاهش کجاست همان بهتر که زیر گرفته شود!


10- به 100 متری چهارراه تهران که می رسیم. معلوم نمی شود از کجا یک باره گلۀ بزرگی از سگان گرگی تنومند گارد که تا حالا دیده نشده اند پیدا می شوند و حمله می کنند به پاترول جنبش و شیخ و مهندس را کشان کشان با خودشان می برند به قلعۀ سنگباران و زندانی می کنند. اما کورخوانده اند چون شیخ و مهندس قبلاً دستشان را خوانده اند و به دورانندۀ کمکی که به آن ها می گویند مشاوران - چقدر خوب بود که می گفتند قایم مقام - مأموریت داده اند که درغیاب ان ها رانندگی جنبش سبز را بعهده بگیرند.


11- مشاوران کمکی هم روز اول اسفند می نشینند پشت رل پاترول جنبش و با کمی هم نابلدی و خوش شانسی جنبش سبز را تا پشت چراغ راهنمایی چهارراه تهران یعنی فقط 100 مترجلوتر رانندگی می کنند. الان ما همه پشت چراغ راهنمایی چهارراه تهران هستیم و در حالیکه نه از رییس پلیس خبری است و نه از "گروهبان قند ِ علی" و چراغ چهارراه هم روی زرد چشمک زن تنظیم شده ایستاده ایم و منتظریم ببینیم آیا مشاوران رانندگی اینقدررانندگی بلدند که ما را با احتیاط از چراغ چشمک زن چهارراه تهران عبوربدهند یا نه! یا...هو

پی نوشت 5 سال بعد: امروز:
رییس = خامنه ای. گروهبان قندعلی = احمدی نژاد. رانندۀ امام رضا = علم الهدی. دیگران را هم خودتان می فهمید کی به کی است. مشاوران حیف نان هم منظور امیر ارجمند و مجتبی واحدی آنروز بودند.

۴ نظر:

ادوارد البی دوم گفت...

امان از دستت پیرمرد!

خ.آ گفت...

استاد عزيزم
كاش يكي از مشاوران شان شما بوديد.
از قلم تان زندگي و جنبش و پويايي مي تراود.ماشاالله .
اميد مائيد . همچنان محتاجيم راهنمائي مان كنيد.

Dalghak.Irani گفت...

امنیت برشما جوان. پاینده باشی ادوارد. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

سلام خانم آشنا.
مرسی مثل همیشه. همان بهتر که من وبلاگ نویس بمانم ورییس. والا من اصلاً برای بازی درنقش مکمل ساخته نشده ام. مگرنه اینکه دموکراسی خواه هم نیستم. چون هیچ گاه نقش دوم بازی نکرده ام. رل های کوچک درنقش های کوچک ولی نفراول تنها نمایش های موفقی است که گذشته ام را به آخرین روزهایم پیوند می زند. والبته نقش به این گندگی که هنرپیشه های بازاری قبول می کنند اگرهم گیشۀ خوبی داشته باشد نتیجۀ ماندگاری ندارد. والا باید الان ده نمکی را صدا می کردیم رضا کیانیان. وچقدرسخت بود. البته این مقایسه ای مع الفارق بود. مثال بهتری را درجلو مغزم نداشتم ونخواستم ذهنم را زیروروکنم. هستم فعلاً اگر ازمزاحمتی که برای وقت وزندگی شما عزیزان تدارک می بینم آسوده باشم. زندگی زیباست وما با زیبایی براهریمن چیره خواهیم شد بالاخره! یا...هو