۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

دیباچه!

Wrestlers


خدا بیامرزد رفتگان شمارا؛ مرحوم پدرم که مردی بغایت نیک نفس وبی آلایش و ساده و عقب مانده بود، یک عادت داشت ویک سرگرمی. عادتش خواندن مستمر روزنامۀ کیهان بود وسرگرمی اش حل کردن جدول متقاطع همین روزنامه. من که خوشبختانه همۀ صفات پدررا به ارث برده ام منهای نیک نفسی؛ عادت وسرگرمی اش را اما تمام و کمال حفظ کرده ام درخواندن روزنامۀ کیهان وحل کردن جدول. خواندن کیهان چه زمانی که سیاه نوشته هایش را می خواندم درقبل ازانقلاب وچه اکنون که سفید نانوشته هایش را می خوانم دربعد ازانقلاب! منبع اصلی تغذیۀ فکریم بوده است. وحل کردن جدول ازجدول کلمات تا سودکوو... منشاأ اصلی نظم دهی مغزم بوده است تاکنون بسوی "پازلت را طوری بچین که سوراخ سنبه نداشته باشد". 

این عادت وسرگرمی چنان مرا تنگ وازنزدیک تعقیب می کرده است که حتی درسال های شاگردی درقهوه خانۀ پدرم دراوایل دهۀ چهل خورشیدی با من همنشین بود تا هنگام سرایداری یک برج درزعفرانیۀ تهران بعد ازبازنشستگی دراوایل دهۀ 80 خورشیدی. تا جاییکه کارفرمایم که مهندس معماربرج سازی بود شهره، وماکتی ناشیانه ازکامران میرزای قاجار؛ چون حریف من نشد که بلافاصله بین هردوبار نظافت برج نروم سراغ روزنامه؛ وبدترازآن حل جدول، با کمی هم آبروریزی اخراجم کرد، ومن ناچارشدم بیایم لندن که اگرهم اخراجم بکنند با آبروست.

این را گفتم که بگویم چرا اینقدربه روشنفکران بدگمانم و"ازدَم گِشت" قبول شان ندارم. مغزمن که برنامه ریزی شده است برای قبول "پازل کامل ازهرپدیده ودیگر هیچ"؛ نمی تواند بپذیرد که یاروبگوید: "درایران حکومتی برقراراست با عناوینی از "الف تای" مثل دموکراتیک واستبدادی والیگارشیک وتوتالیتروآریستو کراسیک و... الا ماشاء الله، ودرپرسش ازتناقضات ناسیستم موجود درایران درمقایسه با سیستم مورد ادعایش؛ مثل خردرگل بماند وبزندزیرآوازخردرچمن!

این را هم گفتم که بگویم خواسته وناخواسته این وبلاگ بزورمن لاجرم تبدیل شده به کتابی ازنوع رمان که ازوسط خواندنش نه تنها روشنگراصل قصه نیست بلکه گیج کننده هم است برای خواننده ای که می خواهد تحلیلی وتفسیری و... بخواند درروز تاسرش را ازگرمی به سردی واغلب برعکس کند. 

این را هم گفتم که تقصیر سخت خوانی وبا ارجاعات ذهنی زیاد نوشته هایم را بیاندازم گردن شما وخودم را آزادکنم ازدست کسانی که رمان را هم ازوسط دوست دارند ونه ازسر یا ته!

این راهم گفتم که پست قول دادۀ خوشحالم درپست قبلی را تا آخرامشب گرینویچ تقدیم خواهم کرد بعنوان نقطه عطفی از رمان غم انگیز بینوایان ایرانی درطول سی ودو سالی که ازجنبۀ زمان تاریخی سی ودوقرن وازلحاظ  زمان تقویمی سیصد وبیست سال برما گذشت وتقصیرمن نیست! یا...هو

هیچ نظری موجود نیست: