۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

"رهبرانقلاب"! بودن ِ قذافی همۀ فاجعۀ لیبی است؛ نه یک کلمه کم ونه یک کلمه زیاد!

Birds of Knowledge of Good and Evil



نگاهی غیرمادی برپدیده ای مادی!

همۀ سخنرانی معمرقذافی برای مردم لیبی جزبسط  همین یک ادعای 50 ساله نبود که اوگفت: "من رهبر"انقلاب"م. 

1- انقلاب برساختۀ بلافاصلۀ ذهنی دارد بنام "ضد انقلاب". انقلاب نه تنها واژه ای بابار معنایی ومفهومی مثبت است بلکه بالاترازآن مفهوم "خیرمطلق" دارد. ودرمقابل ومتنافر با آن است "ضدانقلاب".  که مفهومی "شرّ مطلقی" است. انقلاب وضدانقلاب زاده های دوقلویی هستند که بفاصله کمتراز صدم ثانیه ازهمدیگربدنیا می آیند. اول انقلاب پیروزمی شود وبلافاصله برساختۀ ذهنی ضدانقلاب درمغز رهبرانقلاب قدعلم می کند. جالبی قضیه دراینجاست که این دو برادردوقلوی رودررو دقیقاً هم عمر هم هستند به این معنا که تا انقلاب درواقعیت بیرونی -ومهمترازآن درتوهم ذهنی رهبر انقلاب-  نفس می کشد ضدانقلاب هم سرومرگنده ودرذهن رهبرانقلاب درجولان است وبمحض پایان انقلاب وتشکیل حکومت بفاصلۀ همان یک صدم ثانیۀ تقدم وتأخر در هنگام تولد؛ مرگ ضدانقلاب هم اتفاق می افتد. لذا تا زمانی که انقلاب هست ضد انقلاب هم است ومبارزه بین این دومبارزه بین خیرمطلق وشرمطلق است. رهبران انقلاب ها50 سال که سهل است اگر 500 سال هم حکومت کرده باشند. برای تن آسایی واستفاده ازقدرت وتخصیص منابع لذت بخود و...نبوده است. آنان همۀ 500 سال را درحال مبارزه برای محافظت ازانقلاب (خیروسعادت توده ها) جانفشانی می کرده اند. وباهرحجمی ازاعتراض همین توده ها هم چینش ذهنی رهبرانقلاب تغییر نمی کند. رهبرانقلاب حتی اگرفقط خودش تنها درجبهۀ انقلابش بماند بازهم همۀ ملتند که ضدانقلابند وباید مجازات بشوند واونباید انقلاب را که ضامن عدالت وسعادت توده هاست رها کند. می دانم سخت فهم است درواقعیت بیرونی لذا اگرمی خواهیم شیرفهم بشویم باید بذهن معمرقذافی یا آیت الله خامنه ای نفوذ ونگاه کنیم.

2- همانطور که درسطوربالا گفتم کارکرد واژۀ ترکیبی "رهبرانقلاب" قبل ازاینکه یک ماهیت عینی باشد یک دادۀ ذهنی درمغز رهبرانقلاب است. واین دوگانۀ انقلاب وضدانقلاب بمفهوم خیر وشرّ مطلق هیچ گاه ازذهن رهبرانقلاب بیرون نمی رود. مگر اینکه بمیرد یا کشته شود. ویا دریک وضعیت رویایی عقلای کشوروجامعه تمهیدی بیندیشند که بلافاصله پس ازپیروزی انقلاب رهبرانقلاب را -بهردلیل- از رهبری عملی کشورانقلاب کرده دورسازند وخلع کنند. یعنی درحکومت بعدازانقلاب نقشی به اوندهند چه به رشوه چه به تهدید وچه به زنجیروزندانی کردن یا حتی کشتن. درغیراین صورت اگر رهبر انقلاب جایگاهی سیاسی اشغال کند وکماکان خودش را بعنوان رهبرانقلاب بشناساند؛ ذهنش را اینطور سامان می دهد:چون رهبری وجود دارد پس انقلابی هم هست که اورهبرش است واگر انقلابی موجود باشد همزاد وهم عمراو یعنی ضدانقلاب هم حاضردرصحنه خواهد بود.


3- لذا مبارزۀ انقلاب وضدانقلاب ونه بعنوان مبارزه وجنگی متعارف وباقاعده که ستیزی بین خیرمطق وشرمطلق جریان خواهد داشت. بعبارت ساده تروعمیق تر رهبرانقلاب با انقلاب خودش درذهنش گیرمی افتد وقادربه بیرون آمدن ازاین دور باطل نمی شود. ازنظر رهبرانقلاب هر حادثه واتفاق ورویداد وروندی فقط دوحالت دارد یا موافق انقلاب او وخیرمطلق است ویا مخالف میل او وشرّ مطلق است. وناگفته پیداست که جنگ بین خیرمطلق (انقلاب) با شرّ مطلق (ضدانقلاب) جنگی در نهایت سبوعیت خواهد بود. با این توضیح اضافی که رهبران انقلاب های تکنفره (کودتا) کمی بیشترازرهبران انقلاب های توده ای بیرحم هستند درمبارزه با ضد انقلاب.


4- خوشبخت آن ملت ها وجوامعی هستند که هیچگاه رنگ کودتا وانقلاب را نمی بینند مثل اغلب جوامع پیشرفته وآزادکنونی ودررأس همه امریکا. درمرحلۀ بعد سعادتمند ملت هایی هستند که دچارانقلاب های توده ای با رهبران پیرومردنی هستند مثل ایران. جامعۀ خوش شانس بعدی جوامعی هستندکه گرفتارکودتایی به رهبری افسری مسن وپرتجربه ونزدیک مرگ می شوند مثل...ذهنم یاری نمی کند. بدبخت بعدی ملت هایی هستند که دردستان رهبرانقلاب توده ای جوان اسیر می شوند مثل فیدل کاستر و در کوبا -البته می شودنوعی تلفیقی ازکودتا وانقلاب هم نامید انقلاب های مارکسیستی را- وبدبخت ترین کشورها آنانی هستند که درچنبرۀ کودتایی برهبری افسران جوان زندگی می بازند. نمونۀ مثالی معمرقذافی درلیبی. این حاشیه را هم اضافه کنم که کودتا لزوماً می تواند انقلاب نباشد وفقط برای یک انتقال قدرت باشد. انقلاب بودن کودتا هم دست رهبر انقلاب کودتایی است به این معنا که خودفرمانده کودتا کننده ازهمان بدو پیروزی به عمل خودش نام انقلاب می دهد مثل انقلاب عبدالناصردرمصر. انقلاب صدام حسین درعراق وهمینطورانقلاب معمرقذافی 27 ساله درلیبی و...- 

5- وبرای تأکید مجدد می گویم که خودکلمۀ ترکیبی "رهبرانقلاب" هم بهمان اندازۀ عمل بیرونی وعینی پدیدۀ انجام شده اهمیت دارد. لذا ما شاهد هستیم که کشورهای بسیاری "رهبرانقلاب"هایی دارند که فقط عنوان را کسب کرده اند والا عملاً رهبرهیچ انقلابی نبوده اند. نمونۀ بارز وباسمه ای اش رهبرانقلاب بودن آیت الله خامنه ای در ایران است ونمونۀ موروثی اش رهبرانقلاب بودن کیم جونگ ایل درکرۀ شمالی. در عمل اما فرقی بین رهبرانقلاب واقعی وقلابی وجود ندارد وبرساختۀ ذهنی "رهبر انقلاب" پتانسیل ارتقاء رهبران قلابی به فراترازرهبران اصلی وواقعی را هم دارد. شگفتی مخرب این "رهبرانقلاب" تاآنحاست که حتی اپوزیسیون را هم می تواند قبل ازکسب قدرت سیاسی کشورش به قانون نانوشته اش دچارکند. نمونۀ نزدیکش "مسعود رجوی". واینجاست که شما دلیل اصلی دادن عنوان رییس جمهوربه مریم رجوی را متوجه می شوید. چون برادرمسعودخودش "رهبرانقلاب" است. البته که ارزش گذاری به زنان وازاین مهملات مصرف بیرونی تبلیغ می شود ولی عاقلان چرا باید باور کنند.


6- بهمین خاطراست که وقتی صحبت ازعلل چرا مبارک وشاه وبن علی و... درمقابل شورش واعتراض مردم پس ازمقاومت اولیه تسلیم می شوند ولی معمرقذافی وعلی خامنه ای وصدام حسین و...چنین نمی کنند؛ همۀ دلایل جانبی مثل ضعف شخصی و آدم خوب بودن وفشارهای امریکا وغرب و... -کثیف ترازهمه اتهام وابستگی ونوکر غرب بودن - همه را ملحوظ می کنیم ولی ازعلت تامه که همانا رهبرانقلاب بودن است حرفی نمی زنیم. مبارک وشاه وبن علی وهر پادشاه ورییس جمهوردیگری خودشان را رؤسای حکومت های کشورهای متبوعشان می دانند ومی شناسند ونه رهبران انقلاب های کشورشان. لذا وقتی مرئوسان رئیسان را نمی خواهند ودراین خواسته اصرار وسماجت می کنند این رؤسای با نام شاه ورییس جمهورقدرت را واگذارمی کنند. درحالیکه درلیبی یا درایران این مردم نیستند که بعنوان مرئوسان ِ تا امروز، دیگرازاین پس رئیسشان را نمی خواهند. بلکه این ضدانقلاب است که انقلاب را نمی خواهد. منطق فیدل کاستروهمین بود. منطق آیت الله خامنه ای همین است و عمل کشتار مردم لیبی توسط قذافی هم همین آدرس را دارد و...


7- امیدوارم امهات بحثی حساس وتشریحی وبسیارفربه وحجیم  واززاویه دیدی فلسفی-روان شناختی بالا را رسانده باشم  وبا یک جملۀ طنزبپایان ببرم وآن اینکه:  تنها راه غلبه برسرطان "رهبرانقلاب بمثابه جنایت علیه بشریت" این است که:
الف- تاجای ممکن نگذارید انقلاب بشود.  
ب-با رهبر تک رهبر انقلاب وکودتا را اجازه ندهید.
پ-بارهبرجوان انقلاب وکودتا نپذیرید.
ت- ازکودتا بعنوان دورۀ گذارنترسید. همین که کودتاچی خودش نام رهبرانقلاب بخودش ندهد کافی است.
ث- این دیگرنوبراست که ملتی رهبران قلابی وباسمه ای وموروثی انقلاب را هم گردن بگذارند.
ج- اگرهیچ کاری ازدستتان ساخته نبود. بمحض پیروزی انقلاب رهبرانقلاب را بکشید.
چ-اگرهیچ کدام از گزینه های بالا را انجام ندادید نام کشورخودرا به لیبی وایران وکرۀ شمالی تغییربدهید وبه خیروخوشی بمیرید.
ح- ما ایرانی ها چه بکنیم؟ ما آزادیم هرکاری که بدترازآن قابل تصورنباشد انجام بدهیم. چون ما می خواهیم "ضدانقلاب" بکنیم ونه انقلاب. انقلاب یکباردرایران شده است ومارا بخاک سیاه نشانده است.


وبدون ترجیع بند همیشگی دلقک ایرانی این نوشته ناقص می ماند: حالا بمن حق می دهید که بگویم ما "باید" انقلاب را تمام شده بخواهیم وتشکیل حکومت-هرحکومتی- را درایران جشن بگیریم. یا...هو
...........................
قبل ازمتن:
درموردامام خمینی این توضیح را بدهم که من ایشان را تاشش ماه پس ازپیروزی انقلاب ایران یک اصلاح طلب رادیکال شناختم. که چون انفلابی نبود رهبرانقلاب هم نبود. سیروقایع بسمتی رفت که اصلاحات موردنظرامام خمینی به خواسته های انقلابی ارتقاء پیدا کرد وایشان ناخواسته شش ماه پس ازپیروزی انقلاب رهبرانقلاب شد وبتدریج بهمان عارضۀ همۀ رهبران انقلاب مبتلا شد. چگونگی ها را درنوشته ای مستقل وعنقریب خواهم منتشرکرد!این ازاین جهت مهم است که عمدۀ روشنفکران وتحلیل گران امروزی ازکلمات سخیفی مثل هیولا وشیاد وفریبکارو... برای توضیح امام خمینی استفاده می کنند. معنای این حرف دروغ این است که 95 درصد ایرانیان ازیک شیطان مطلق حمایت کرده اند. واین اگرهم چنین باشد که نیست پنجه در چهرۀ خویش کشیدن است. چنین مباد. انشاءالله!

هیچ نظری موجود نیست: