1- شنبه است وشروع "سرد"ی مجدد درایران وپایان هفته ای گرم درلندن. بچه ها دی وی دی های قهوۀ تلخ پرفسورمهران مدیری را فرستاده اند برای من وهم اینک هم زنگ زدند وDVD Player سفارشی ام ازArgos را آورند وموزیک کلاسیک زیبایی هم درحال پخش است ومن تازه اطلاعیۀ "فیسبوک" را پست کرده ام وماتم گرفته ام ازقیافۀ متعجب ومأیوس خواننده های بیکارو بازنشسته ای مثل خودم را که در انتظار مطلبی جدید یک اطلاعیۀ شخصی ونامربوط دریافت کرده اند. پس بدیهی است که به یاد حضرت خواجه بیفتم وازمحضرشان تقاضای شرفیابی بخواهم ومثل همیشه با گشاده رویی پذیرفته شوم ونظرصائب اورا تقدیم عشاق سینه چاکش بکنم. تاچه درنظر آید و چقدرمقبول افتد.
بکدام نیت!؟
2- امرواقع این است که من با نیت به سراغ حافظ نمی روم. بلکه من با حالت حضرت شان را جستجو می کنم. چه ایمان دارم که جناب خواجه خودشان بهتراز خود من می توانند حالتم را به نیتم ترجمه کنند وپاسخ بگویند. چون هرآنچه را من می دانم قطره ای ازعلم لدنی او نمی شود وایشان دوران را داوری می کنند تا همۀ متوسلان درگاهش بتوانند خودشان را درآینۀ زلال عارفانه های عاشقش بیابند وشنبه در ایران را با خوشی ِ گرم. وشنبه درلندن ِ گرم را بشادی؛ شروع وپایان بدهند. فقط دعا کنید که وقتی نوشتن تمام شد وشعررا نشان هنرروز دادم خیط نشوم ونقاشی شاهکارومرتبطی بکمک احساس مشترک ِ گرم. بیاید! یا...هو
عکس روی توچودرآینۀ جام افتاد
عاشق ازخندۀ می درطمع خام افتاد
حُسن روی توبیک جلوه که درآینه کرد
اینهمه نقش درآئینۀ اوهام افتاد
اینهمه عکس خوش ونقش مخالف که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که درجام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببُرید
ازکجا سرّغمش دردهن عام افتاد
آن شد ایخواجه که درصومعه بازم بینی
کارما با رخ ساقی ولب جام افتاد
من زمسجد بخرابات نه خود افتادم
اینم ازعهد ازل حاصل فرجام افتاد
چکند کزپی دوران نرود چون پرگار
هرکه دردایرۀ گردش ایام افتاد
هردمش با من دلسوخته لطفی دگراست
این گدا بین که چه شایستۀ انعام افتاد
زیرشمشیرغمش رقص کنان باید رفت
کانکه شد کشتۀ اونیک سرانجام افتاد
درخم زلف توآویخت دل ازچاه زنخ
آه کزچاه برون آمد ودردام افتاد
صوفیان جمله حریفند ونظربازولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر