۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

توعزیزایرانی عزیزم. سلام اصغرفرهادی!

The Scream



1- اولین باری که گریستم باخنده برایت یادم نیست جشنوارۀ چندم فجربود که صندلی شماره 25 یکی ازردیف های سینما فرهنگ را مثل همیشه اشغال کردم درغربت وطن و "رقص درغبار"ت را بلعیدم برای بازکردن راه تنفسم که درهوای وارونۀ بیرون درشهر بشماره افتاده بود. مثل همیشه برای اینکه بلیط فروش سینما فرهنگ همیشه صندلی شماره 1 یا 25 را بمن می فروخت که بی ناموسی ام را به نصف کاهش دهد دراحتمال تصادفی نشستن یک پیرزن همسان خودم درصندلی کناردستم. به این ترتیب اومطمئن می شد که من حشری بالفطره -بدل ازقاتل بالفطره- فقط امکان تجاوزبه صندلی 24 را خواهم داشت اگرسهل انگاری کند واشتباهی صندلی 24 را به یک زن بفروشد. چون صندلی شماره 25 پایان صندلی های ردیف های سالن اصلی"سینما فرهنگ" بود وپایان "سینما" و "فرهنگ" و "تاریخ" و جهان" هم به تعبیری!


2- توهم اولین باربود که بارعام داده بودی بدل های مشتاق زایش نبوغ ایرانی برای شرفیابی به معبدت. اما هنوزاسمی نبودی ورسمی نداشتی ورقص شادانه ات در غبارگم ولی پیدا؛ وسأنسی مهجوروسالنی نیمه پرازآدم های اصل جنس؛ "بغیرازمن!" -فروتنی خودخواهانه برای درنگ خواننده برخودم - ودربعداز تیتراژپایانی فیلمت بود که من چونان خل وچل ها اینقدرایستاده دست زدم برایت که کنترل چی بزبان آمد که: "عموفیلم تمام شده  وباید رفت." ورفتم! اما مجبورشدم که خنده های ممنوع در فضای شهرم را قورت بدهم تا چهارشنبه سوری. ولی آن سال مأموران هم سخت گیرتر شده بودند به خنده درچهارشنبه سوری. ومن ناامید وبغض درگلو تا چهارشنبه سوری توصبرکردم ودیدن داشت اعتراض تماشاگران فیلمت به من دررها کردن همۀ بغض های "خنده ممنوع"م وسط فیلم توبا اشک!


3- جواد شمقدری را ورود ممنوع می دانستم درسینما وهمیشه ردمی شدم ازجلو و عقب وپهلویش بی اعتنا - مثل محموداحمدی نژاددرمقابل رقبا- چون اهمیتی نداشت بودنش مثل نبودنش درسینما! تا آنروزکه گفتند فرزند دلبند "جدایی نادرازسیمین" تورا ا وسط قیچی کرده بخاطر سبزشدنت مثل خود ِ هنربربالای سن خانۀ سینما؛ و گریستم! (خجالت ندارد لخت شدنم درسینما! دارد؟). سوگند می خورم که معدود باربود نفرین بر یک انسان ازسوی من: "نه؛ جواد شمقدری لعنتی فیلم اصغررا قیچی نکن بی فرهنگ." و آن لعن ونفرین فقط با یک تحسین قابل جبران بود درچند روزبعدش که جدایی "جدایی نادرازسیمین"ت وصل دوباره کرد؛ برای جواد شمقدری؛ که گفتم: "آره درود برتو جواد شمقدری!"


4- واولین باری که اشک های شورغربتم ازشیارهای زمانه ام سرازیرشد ووارد دهانم که ازخنده ریسه رفته بود؛ با همنشینی با "دربارۀ الی" توبود دراتاقی نمور در غرب لندن که همه به کریسمس بودند وما درتاسوعای وطن -مثل میشه- وپرده ای که 20 اینچ بیشتر وسعت نداشت برای نمایش پهنای جوانان گمشده درحصارهای تنگ میهن! ولی درد که بجان هنرمند بنشیند ازسوراخی به تنگی ته سوزن هم یک دنیارا می آشوبد، 20 اینچ که یک اقیانوس است درمقابل! آنشب رادرجا ثبت کردم در روایتی مینی مال بنام "Forceps" زیاده عرضی نیست!


5- وچه تکۀ گمشده ایست ازروحم دیدن دوبارۀ تودرکناروهمراه تنفس ایرانی در ایران. واگرهمین یک درد مارا بکشد درغربت بدانید که ما مقتولیم بخدا ونه قاتل. اصغر؛ زبانم بند آمده وواژه هایم بارمسئولیت چگونه وچقدر تبریک گفتن به تورا قبول نمی کنند درروزهای اخیرازبرلین تا ایران وازایران تا جهان. مرسی اصغر عزیز؛ ما باتو به تو می بالیم ودرخیابان های غریب بیگانه چنان سرافرازگام برمی داریم که مردمان همه مارا تحسین می کنند وبا انگشت نشانمان می دهند: "او....ه... دوستداران و هموطنان اصغرفرهادی." مرسی که هستی. مرسی که درایران هستی. مرسی که فیلم می سازی ومرسی که هرمحدودیت بصلاح را بپذیر ولی فیلم بساز وفیلم بساز! یا...هو
...............................
پی نوشت:
فرهادی نازنین. اگربختیاربودم وحدیث نفسم توسط بادصبا شرفیاب شد به محضرتان. بدانید این را که نقاشی بالای مطلب، گزینش نیروی برتر ذهن کامپیوترم است درپی عرضۀ عریان روحم به "Art of The Day" مثل همیشه! ومن قانع شدم که خدابرترین انتخابگراست: "بزودی!"  

۲ نظر:

مهتا گفت...

من عاشقشم.. همیشه فکر میکنم در جهاییی که خیلی خیلی کم میاریم نورهایی از آسمان بر بعضی آدمها می تابد که امید به دلهای نا امید برگردونن..
هیچ وقت ارتفاع ست نمی تونستم فراموش کنم .. چهارشنبه صوری همه زنانگی من و من ها را به تصویر کشید ..
یه جورایی داستان فیلم منو به یاد شب یلدا ی کیومرث پوراحمد می ندازه این فیلم.. البته فقط داستانش خوندم..

راستی از تحلیل هاتو خیلی ممنونم..
در باره احمدی نژاد با شما موافقم و گاهی واقعا می ترسم نکنه این مرد خود شیطان هست در جلد آدمی

Dalghak.Irani گفت...

مرسی مهتا خانم خوب وهنردوست. آره شب یلدای کیومرث پوراحمد هم نطفۀ اولیۀ فصه اش همین تم را داشت وفیلم خیلی خوبی هم بود. ولی خب اصغرفرهادی فقط قصه اش را ازاین جا شروع می کند وبایدفیلم را دید وهمراه باقلم ساحرفرهادی درفیلم نامه ودیالوگ مست شد وبهوش آمد به امید مستی درسکانس بعد و... مرسی که بامن همپایی. ولی یادت باشد که تندترازمن نروی که دلقک ها معمولاً سواربرفیل های بازیگرسیرک هستند وازآهویی مثل توقبراق جا می مانند. یا...هو