The Lucifer of Liège, |
1- آدم که همین جوری بدون هیچ گونه مبداء و مقصدی، و آغاز و غایتی داشت توی بهشت ول می گشت و نه می دانست که چرا خلق شده و حتی نمی دانست که نمی داند برای چه خلق شده است؛ رسید بر سر چشمۀ کوثر و خواست آبی بنوشد و گرد و غباری بسترد از چهرۀ نادان خود؛ هنوز دو دستش را چمچه نکرده بود برای برداشتن اولین قلپ آب که چشمش افتادبه تصویر زنی که مثل پنجۀ آفتاب می درخشید. آدم که نزدیک بود از مشاهدۀ زیبایی حوا در آب زمزم مدهوش شود، برگشت و از بالای شانۀ راستش نگاهی به حوای واقعی و لمس کردنی در چند قدمی خودش انداخت که از روز اول هم بدون مبداء و مقصد نبود و ول نمی گشت. چه حوا هیچ کاری و هدفی که نداشت، نفس بودنش در جایی - حتی بوحشتناکی بهشت - آویزان کردن آب از لب و لوچۀ آدم را هدف ذخیره داشت. آدم که چهره اش با دیدن حوا از گرد و غبار نادانی پاک شده و رنگ گلگون عشق گرفته بود؛ معلوم نشد با چه زبانی و با کدام متلک کلیدی سر صحبت را با حوا باز کرد و لختی بعد همدیگر را بغل کردند و تالاپی افتادند توی بهشت زمین. این بود همۀ قصۀ طول و دراز هبوط آدم.
2- هنگامی که درژانویۀ 2010 نوشتن در وبلاگ دلقک ایرانی را شروع کردم. هیچ امیدی نداشتم برای خوانده شدن. چون کسی مرا نمی شناخت ومن هم شأنی داشتم و کسی نبودم راه بیفتم دوره که "بزرگوار! - کد شناسایی مؤمنین حکومتی - وبلاگ خیلی زیبا و پرباری داری. اگرمایل به تبادل لینک بودی. لینکم کن لینکت کنم". و جمع آوری تماشاچی عوضی برای وبلاگ دلقک ایرانی. به این دلیل عوضی که بطور بدیهی کلیک کنندۀ وبلاگ یک دلقک یا باید دلقکی مثل خودش باشد یا خواننده ای در جستجوی خوشبختی مثل حضرت آدم.
3- تا اینکه بعداً فهمیدم نوع نثر نگارشی من مبداء تاریخی شده برای جلب و جذب اولین خواننده های وبلاگ دلقک ایرانی. ماجرا این بوده است که من بدلیل اوروتیک نگاری سیاسی در هر کدام از پست نوشته هایم کلماتی از قبیل سکس و تناسل و اعضای شریف نیز می نویسم. بنابراین هنگامی که جوانان به مقصد نرسیده یا پیران از مقصد رانده شده - تو بگو گریخته چه فرقی می کند - روی سایت های مستهجن! کلیک می کنند و خدا وکیلی تیراژشماره یک هم دارند؛ مواجه می شوند با یک واژۀ کلیدی و نام دلقک ایرانی. و بدیهی است که دست! بهم بسایند و کلیک کنند روی این "وصف العیش نصف العیش". حالا بعداً چه اتفاقی می افتاد و با دیدن چهرۀ مسخرۀ من و کلمات نتراشیده نخراشیدۀ سیاسی؛ چه دشنام های آبداری که به من می دادند و می دهند بماند.
4- خواستم ادای احترامی کرده باشم به این خواننده های عبوری و از آنان عذرخواهی کرده باشم بدلیل گندم نمایی و جو فروشی. و این را هم بگویم که پریروز که پست "شادی مصرراپاس می دارم ولی..." را نوشتم ونقاشی اش شد "ونوس لخت باب طبع حاج آقا های ایرانی. می دانستم که بطور طبیعی 50-60 کلیک اضافی خواهد خورد چه به ابتدا به ساکن برای خود ونوس خانم یا کلیک دوباره خواهد خورد برای دیدن دوبارۀ ونوس. بنابراین نقداً یک ادای احترام تمام قد و شماره یک بدهکارم به این مرد هنرمند نازنین خالق تابلوی زیبای ونوس:
Titian |
5- برگردم سر صحبت خودمان حضرت آدم. آدم که بعد از هبوط واقعاً آدم شده بود بقاعده! وقتی که مستی بغل حوا پرید و فهمید چه رنجی بجان خریده برای این صیقلازیسیون! ناب روح! دو راه پیش رو داشت. اول اینکه از غلطی که کرده بود پشیمان شود و توبه کند و برگردد بهمان بهشت ِجهنم بی سرآغاز و بی سرانجام و ول بگردد: نه رنجی و نه لذتی.
دوم اینکه بماند در همین بهشت ِ زمین و رنج بکشد بیاد و امید آغوش حوا. آدم از حوا یک دستگاه ترازوی روبروال گرفت و رنج دنیا را گذاشت توی یک کفه اش و لذت دنیا را هم گذاشت در کفۀ روبرو. و ترازو را بلند کرد که شاهین ترازو نتیجه را اعلان کند. نتیجه معلوم شد: کفۀ رنج ماند چسبیده به زمین و کفۀ لذت طوری جهید به سمت آسمان که کم مانده بود همۀ لذت کم و سبک دنیا هم سرنگون شود دوباره بروی زمین. آدم نگاهی انداخت با شگفتی به حوا و چشمک و لبخند همزمان ونوس دیوانه اش کرد. و گفت: مادر همین جا می مانیم. بلی دوستان! آدم معتاد شده بود. معتاد عشق!
6- این بود داستان اعتیاد نخستین که سرمنشأیی شد برای همۀ انواع اعتیادهای فرزندان آدم درطول تاریخ. اعتیاد یعنی: "رنج لذتبخش خوداگاه". بشر از بدو خلقت برای برقراری توازن بین رنج و سرمستی و در صورت امکان پیشی دادن سرمستی و لذت به رنج و نکبت! بدنبال تاریخ راه افتاده و تا اینجا آمده و پشیمان هم نشده و از این پس هم ادامه خواهد داد و پشیمان هم نخواهد شد. هرچند که هم ادم و هم همۀ فرزندانش در طول تاریخ به اختلاف وزن ساعات رنج درمقابل لحظات سرمستی دانایی قطعی و حتمی داشته اند و دارند. ولی آن لحظات ناب لذت چنان گوارا بوده است و هست برای انسان - منظورم البته جماع خالی سبک نگاه آخوندی و تهوع آورنیست و دارم از موسیفی و نقاشی و فوتبال و هیجان در عرصۀ عمومی حرف می زنم - که انسان نوعی را چونان معتادان بدنبال خودش بکشد. زیرا که اعتیاد قابل ترک کردن نیست به سادگی!
7- آدم معتاد که بتصادف یا تصمیم یا تکرار و... - معمولاً خارج از ارادۀ معتاد شروع می شود - معتاد می شود. و فرقی هم نمی کند به مواد افیونی باشد یا بازی رایانه ای یا مال اندوزی یا عبادت یا اینترنت یا... بعد از معتاد شدن به رنجی که این اعتیاد برایش رقم زده و می زند کاملاً آگاه است. اما چون نمی تواند از لذتی که از اعتیادش نصیب می برد غلبه کرده و صرفنظر کند نمی تواند اعتیادش را ترک کند. این لذت با توجه به نوع اعتیاد و شخص معتاد انواع متنوعی دارد. از فراموشی رنجی کوچک در هنگام نشئگی از مواد افیونی گرفته تا لذت کلان کشتن و مثله کردن دیگران توسط یک آدم سادیستیک. و این اعتیاد همانقدر برای یک حاج جبار لذت بخش است از رنج بیچارگی خودش در قالب بدهکاران که برای عابدی از رنج حقارت خویش در مقابل خدایان.
8- ترک اعتیاد فقط در یک حالت ممکن است. انگیزه ای چنان قوی در مقابل شخص معتاد ظهور کند که معتاد حاضر باشد نوع اعتیادش را عوض کند. زیرا که ترک اعتیاد حتماً با ساختارشکنی در شخصیت آدم ها همراه است و معتاد به افیون برای تبدیل شدن به معتاد کار یا پول یا... باید بخشی از مهمترین روحیات شخصی اش را ترک و با روحیات جدید جایگزین کند.
9- بالا رفتیم ماست بود پایین آمدیم دوغ شد. مقالۀ ما راست شد. بعلاوۀ این آخرین جمله که: معتاد های خاص و مذموم را مسخره نکنیم. چون انسان بدون اعتیاد وجود ندارد. و ترک اعتیاد به هرنوع اعتیادی امری بسیارسخت و برخی مواقع محال است. آنجاییکه نوع اعتیاد و جنس روح و روان شخص همساز باشد اولاً. یا دردها و رنج های حقنه شده از سوی ساختارهای جمعی و محیطی و فرهنگی و حکومتی و ... محملی جز در فراموشی موقت راه حل پیدا نکند.
قبل از متن:
این پست حاصل معتادشدن خودم به سیگار است که دیشب در مقابل دکۀ سیگارفروشی یادم افتاد که یک ماه است مجدداً سیگار بوگندو همۀ آپارتمانم را بگند کشیده. داستانش مفصل است. و اعتیاد جدید و مضرم به اینترنت و وبلاگ نویسی که هم خودم را فلج کرده و هم می دانم بسیاری از شماها را سر کار گذاشته! یا...هو
۲ نظر:
شگرف بود
به جرعت می گویم، نخستین جستار پذیرفتنی در مورد اعتیاد بود که تا کنون خواندهام .
پیروز باشی
سخت ترین اعتیاد همان اینترنت و...تا تلگرام است . از فیسبوک در رفتم . ولی افتاد مشکلها ...تذکر خوبی هم داده ا ید در مورد معتادان ظاهری ونمسخرشان . یادم است یک ادم کاملن بیسواد . مرا کرم کتاب صدا میزد . نمیدانستم چه بگویم و.... تیمسار با حضرات حوا چه کنیم؟؟؟ داداش کوچیکه.
ارسال یک نظر