۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

شمشیرهای پلاستیکی؛ مرد زشت لاستیکی! و جانبازان قطع نخاعی جنگ!

File:Georges Seurat 066.jpg
Circus Sideshow


1- دیروز چهارشنبه عفونت جمهوری اسلامی چنان بالا زده بود که هر شامه ای را تعطیل می کرد چه رسد به شامۀ ضعیف دلقک پیر. چکاچک و برق شمشیر های آخته را که می دیدی از دور؛ گمان داشتی که هم اینک سرهای بسیاری از دشمن غدار به زمین خواهد ریخت و تو نفسی فروخواهی برد از میان این عفونت زخم کهنۀ میهنت. اما دریغ که وقتی می رسیدی به نزدیک میدان نبرد؛ آدمک هایی را می یافتی با شمشیر های پلاستیکی که دوره کرده اند مردی زشترو و لاستیکی را. و هر بار حمله می کردند با نعره و ضربه؛ به مرد لاستیکی!

2- این جادوگر پیر بود مثل همیشه با آن دماغ عقابی و چهرۀ کریه که بال فرشته دوخته بود بخودش و بالای سر آدمک ها پرواز می کرد و فرمان حمله می راند با نهیب یا "ولایت فقه دینی". حمله ها که تمام می شد نه از کشته خبری بود و نه از زخمی کوچک حتی؛ و قطره ای خون! شمشیرهای پلاستیکی در برخورد با بدن مرد لاستیکی کمی خم می شدند و مرد لاستیکی در سکوت و بی اعتنا مشغول ریدن بود. تنها مهمترین خطر این بود که گاهی در این زد و خورد پلاستیکی هرکی به هرکی شمشیری پلاستیکی فرو می رفت در ماتحت بغل دستی که هر که بود وزیر یا وکیل نبود ولی حتماً دوست بود و خودی. و جادوگر که چفیه می داد و چفیه می گرفت از مردانی که سی سال پیش دفن شان کرده بود. آیا خدا غایب بود؟ نه خدا نبود که غیبت کند!

3- دیروز در حالیکه همۀ ارکان و اجزاء پدیدۀ شوم جمهوری اسلامی و در راه صاف کردن مسیر باقی ماندن خود بر سر سفرۀ نه خون دل که خون تن مردم ایران نزدیک ترین حریف را نشانه رفته بودند در رسانه و مجلس و روزنامه و اجرا و قضا و قانون و ... و شوآف چند ماهه شان را به اوج عفونت رسانده بودند؛ جالب برای من دیدار آیت الله خامنه ای بود با جانبازان پیرمرد قطع نخاعی جنگ سی سال پیش که برای اولین بار بود در طول این همه سال. قائد اعظم سرمست و خون آشام بر سر تک تک جنازه های کشته اش در سی سال پیش حاضر می شد و شعر می خواند و چفیه می داد و چفیه می گرفت. نه خشمی بر امده از فساد های متعفن و رکورد شکن، نه خروشی به احساس مسئولیتی لاجرم، نه شرمی، نه خدایی، نه انسانیتی و... چه می گویم و نه حتی قطره اشکی و گریه ای بر کشته ای:
*روایت ناله‌ها
رهبر با یک جانباز مشغول خوش و بش است که از جلوی ما که چند تا ویلچر اینطرفتر ایستاده‌ایم صدای ناله یک جانباز همه را به سکوت می‌کشاند. جانباز روی تخت خوابیده و دهانش نیمه باز است. و دوباره در عمق همان سکوت صدایی شبیه ناله از گلویش خارج می‌شود و با پیچ و تاب می‌چرخد به سمت آقا. رهبر که صدای ناله توجه ایشان را هم جلب کرده است می‌گویند: "سلام" و جانباز دیگر ناله نمی‌کند و آقا به احوالپرسی‌ها ادامه می‌دهند.
و حالا رهبر رسیده‌اند کنار تخت همان جانباز. گویا نمی‌تواند حرف بزند. همه ساکت‌اند. با دست‌های بی‌رمقش دست‌ مجروح آقا را گرفته است و می‌کشد روی صورتش. جانباز به صورتی ممتد ناله می‌زند. ناله‌هایی که کم کم صدای هق هق همه را بلند می‌کند. خانم‌ها هم که تخت این جانباز جلوی جایگاه آنهاست، دارند بلند بلند گریه می‌کنند. جانباز هنوز دارد ناله می‌کند. آقا این یکی را چندین بار می‌بوسند. و او گویا دارد با ناله‌‌‌هایش با آقا حرف‌هایی می‌زند که فقط دو جانباز یعنی خودش و آقا می‌فهمند. سردارهای کنار آقا هم شانه‌هایشان دارد، می‌لرزد. حتی ما خبرنگار‌ها و عکاس‌ها و محافظ‌ها. و فقط آقاست که [گریه نمی کند] مهربانانه [بی پاسخی برای تباهی ها] دارد به چشم‌های جانباز خیره خیره [گستاخ و بی رحم]نگاه می‌کند.
این تازه روایت یکی از نوچه های زاکانی رییس سابق سازمان بسیج دانشجویی است که به مدینه اش رسیده تا اینجا در نمایندگی مجلس در قبل از سی سالگی. من البته این اولین دیدار وقیح رهبر با ده ها جانباز قطع نخاع کامل روی ویلچر و تخت های آرزوهایشان را آخرین دیدار او هم می دانم و می فهمم. بالاخره یکی دست بکار خواهد شد در داخل یا خارج. خدا کند فروپاشی از داخل و بدست خودمان باشد ولی دندان های تیز غرب را هم نباید ساده اندیشید در دهان فرانسۀ سارکوزی. یادتان باشد جنگ لیبی را هم سارکوزی اعلام نخستین کرد. البته که من دخالت خارجی را دوست ندارم و کماکان مطمئن از تغییرات مبارک در داخل هستم با موج جدیدی که اقتصاد راه خواهد انداخت؛ در ادامۀ موج فساد! یا...هو




خودروی 45 میلیارد ریالی آقازاده ای درتهران!

۶ نظر:

ناشناس گفت...

وقتی این متن را خواندم دلم خیلی گرفت دلقک... نه به خاطر اینکه انسان هایی بیش از بیست سال است که رنج می برند چرا که می دانم آنقدر مقاوم و با ایمان هستند که نشکنند ولی آنچه مرا زجر می دهد فریب است فریب و فریب. وقتی قلب های پاک و ایمان های خالص زشتی حقیقتی را ببینند که مقدسش می شمردند...چه قدر دردناک است.

Dalghak.Irani گفت...

سلام
حق داری عزیزم. من هم خیلی غمگین نوشتم این مرثیه را خیلی! یا...هو

پيام امروز گفت...

افراد زيادي بازيچه شدند. بازيچه نبردي ساختگي بنام حق و باطل... هرطرف خود را حق ميدانست و ديگري را باطل..
يكي با شروع جنگ و ديگري با ادامه آن در حاليكه زمانهايي مطلوب براي توقف جنگ وجود داشت و البته بر خانواده جوانهايي كه اينچنين ارزان جان خويش را بر سر لجبازي دو ابله نهادند چه گذشته است؟ تنها خدا ميداند.

نميدانم خاطره دكتر خزعلي را خوانده ايد يا نه؟
"... يكي از بچه ها پس از كشته شدن جاسم تيربارچي عراقي از جيبش نامه ای درآورد، برای مادرش نوشته بود، اما هنوز موفق نشده بود پستش کند، به مادرش نوشته بود: مادر؛ ان شاءالله پیروز می شویم و می آیم و تو را به زیارت امام رضا(ع) می برم!... آن روز بچه ها خیلی متاثر شدند، و تازه فهمیدند سِرِّ استقامت او چیست، او با بقیه فرق داشت، او خود را در جبهه حق می دانست، او با اعتقاد می کشت و بیشتر از همه می کشت، او بخاطر خدا می کشت و این جهل مرکب کار را دشوارتر می کرد،
"

apathetic گفت...

دلقک جان در مورد عکس هم به نظرم فتوشاپه
http://www.flickr.com/photos/sauditospeed/4936995025/

Dalghak.Irani گفت...

ممکن است فتوشاپ باشد. ولی هم حبرش از سایت معتبر است و هم تنها به همین ماشین سواری می آید که دو میلیون دلار قیمت اریجینالش باشد. یا...هو

ناشناس گفت...

وقتی سایت آقازاده لندن نشینی این عکس را می گذارد که پول این ماشین ها برایش پول خرد محسوب می شود...باید به حال ملت ایران گریست...