۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

نقدی زرد به جنبشی سبز!

Opening of the Fifth Seal



پست هایی که نوشته هایش پیامی جزهمان علت تامۀ معروف دلقک ایرانی یعنی "چشم ها را باید شست/ جور دیگر باید دید!" را ندارد. مورداستقبال خوانندۀ عام قرار نمی گیرد. وخواننده های خاص وپایبند ورفیق مطالبم هم آهسته می آیند وآهسته می خوانند ودرسکوت عبورمی کند ونه دادی ونه بیدادی، نه تأییدی ونه تکذیبی ونه لطفی ونه دشنامی! واین خوب نیست. نه برای من، نه برای شما ونه برای آیندۀ نزدیک ایران. لذا برآن شدم که بمناسبت لطف دوسه کامنت معدودی که رسیده است یک قصۀ نمادین کوتاهی بنویسم تا هم شرحی باشد برای چرا غیرسبز می نویسم. وهم درحد حوصلۀ یک نوشتۀ مجازی! اشاره ای بکنم به "ان قلت" های همان دوکامنت "امید" در دو پست قبلی و "سحر" درپست قبلی:


1- هنوز تازه جوانه زده بود ودرراهنمایی بود که رفتم سراغش تا بپرسم برای چه سبز شده ای. ولی نازنینم شکننده ترازآن بود که زبان بازکرده باشد برای گفتن از سبزی خودش. پس ناچاررفتم سراغ باغبان هایش که با چه حرارتی داشتند به پای جوانه ها آب می دادند که سریع رشد کنند درحد حمل چماق سبز! که هرچند سبز و سبک وظریف بود نسبت به هرچماق قبل ازخودش ولی درچماق بودنش شکی نبود. باغبان ادیب بود وواژه ها را عریان می گفت بنابراین گفت: "توهم وقت شکارریدنت می گیرد. اینک ودربحبوهۀ رقیب دغل وغدارودروغگو وچرک وچرب وکثیف وپلید و... چه جای پرسیدن ازمحتوا. مهندس موسوی "رأی آور" است وما باید اول این جرثومۀ فساد احمدی نژاد را که چون موریانه زده به بنیان جمهوری اسلامی نازنین سیدمحمدخاتمی نازنین تر؛ ازلوح سفید وپاک وسبز نظام مقدس مان بزداییم وآنگاه هم وقت داریم که کوردلان وشکاکانی مثل تو (من) پاسخ هایشان را بگیرند وهم ملت رشید ایران یکباردیگرعطرآزادی ووارستگی وروشنفکری دوران سیدی با عبای زعفرانی را بنیوشند.


2- طفل نوپای سبز ما ودراثرهیاهوی باغبان هایی که 24 ساعته مشغول آب وکود بودند خیلی سریع رشد کرد ودبیرستانی شد وبه خیابان آمد. چه شب هایی! چه شب هایی! یادش بخیر! سبز های مهندس دریک سو ورنگارنگ های دکتردرسوی دیگر صف می بستند وصدا به صدا آوازکرمی خواندند. تکنوازاگرنوبت سبز بود پاسخ همنوازی را ازگروه مقابل می شنید. ووقتی نوبت تکنوازی دکتری ها می رسید سبزها با همنوازی پاسخ می گفتند. چه شب هایی! چه شب هایی! 


3- مجوزاین همنوایی ازپاستورمی آمد که مقرریاست چهارسالۀ دکتربود! ونغمه های دل انگیزازقیطریه که محل اسکات بیست سالۀ مهندس! واکسیرشادی چه می کرد در رشد بازهم سریعترگل های سبز. وسبزها بزرگترشدند وبه دانشگاه رفتند. من دلقک پیرمرد که ازهیاهوی خیابان ترسیده بودم ورشد سبزه های مادربزرگم برسرکرسی شب های عید را هم به این سرعت وقوت باورنداشتم وندیده بودم؛ رفتم دانشگاه ودر حالیکه یکی پیرتر ازخودم را که هم حکم حکومتی را قبول داشت وهم ازشهرام جزایری پول گرفته بود سردست بلند می کردم گفتم که ای 30-40 نفری که به حرف من گوش می دهید، بدانید وآگاه باشید که کالای ما هرچقدرنازیبا ودربسته بندی زشت و نامأکول و... باشد ولی تقلبی نیست. که هنوزحرف اولم بدومی نرسیده بود که چماق های سبز بر سرم فرود آمد وبناچار "تفرقه؛ تفرقه، خیانت؛ خیانت"م را جمع کردم و زدم به جاده. هنوز هم سبزها نگفته بودند چرا سبز!


4- وتراژدی اتفاق افتاد. وتراژدی اتفاق افتاد. گریه می کنم! فیلسوف سیدمرتضی مردیها خیلی زود ترسید ازاین هیجان بربسترباد. ونوشت: "مگراتفاق جدیدی افتاده است" که ترجمه اش شرحش بود که می گفت "نیش عقرب نه ازره کین است/ اقتضای طبیعتش اینست" وجمهوری اسلامی سی سال است که همین طورمشق کرده است که در انتخابات 88 . پس اردوکشی خیابانی ازچه جهت است. وخب بدیهی بود که کسی مقالۀ فیلسوف لذت را نخواند چون ما هماره دنبال فیلسوفان غم راه پیموده ایم. وراه افتادیم وراه افتادیم و... گریه می کنم! من که درآستانۀ کوری بودم وهستم -این یک گزارش پزشکی وواقعی است- هم درحالی که می سرودم: "کورازخداچه می خواهد/ دوچشم بینا" گفتم که چون این خیزش وشورش منشاء دانشگاهی دارد وبه هرنتیجه ای برسد بهتراز حاکمیت ماقبل تاریخ الیگارشی روحانیت خواهد بود" زردی هایم را ستردم وشدم یک سبز چروکیده!


5- اینک دیگر لشکرسبز ما نیازی به پاسخ به سؤال قبل ازانتخابات ما (چراسبز؟) نداشت وچه نفس راحتی می کشید ازاین دررفتن ازپاسخ به سؤال سخت. زیرا که اینک دیگردرلشکرانبوه سبز ما سگ صاحبش را نمی شناخت: نه حرفی، نه حدیثی، نه پرسشی، نه پاسخی، نه رهبری، نه طرحی، نه نقشه ای، نه استراتژی، نه تاکتیکی و... وهرکسی ازظن خویش سبزبود که سبز رنگ ومد دوسالانه بود. گاهی چنان زبان های سرخی می شنیدی که فرستندگان پدروبرادر ومادر وفرزند به مسلخ های سی سالۀ جمهوری اسلامی؛ وآواره درغربت هم جرأت وجسارت چنین تندی را نداشتند. و گاهی چنان صدایی ظریف وزنانه وبچه گانه ومعصومانه ازبزرگان که رنگ سبزش را باید با موچین ازلابلای حرف ها بیرون می کشیدی ومردی که گیر افتاده بود: "مهندس"


6- اوکه مثل خمیری مایه زده شده درگالریش چنان باد کرده بود که یادش برود اصلاً خمیربوده است. فقط بایک ذهنیت قطعی به میدان آمده بود: "پیروزی بدیهی وطبیعی وقطعی". چون که چپ ها درهمۀ انتخابات ریاست جمهوری بعد ازجنگ، سال ها و ماه ها وروزها وهفته ها وساعت ها درپشت گالریش درخیابان صبا التماس می کردند که "فقط نخست وزیرامام است که اولاً هیچ هماوردی ندارد وثانیاً رییس جمهورمی شود وثالثاً مارا بدوران طلایی قدرت مطلق مان دردهۀ 60 خورشیدی برمی گرداند" واو همیشه گفته بود: "نچ". تا اینکه بالاخره کشوررا چنان درخطردید که با کراهت ولی مصمم آمد وجای مردی با عبای شکلاتی را گرفت. وهم خودش باخت وهم کروبی را بازاند وهم نتوانست یک دل سیر برای پدرتازه درگذشته اش گریه کند.!


7- وهنوزهم من منتظر یک سبز اولیه بودم که بگوید چرا سبز! لذا وبلاگ تأسیس کردم که بالاخره یکی را شکارکنم تا پاسخ سؤال بی پاسخم را ازاوهم بپرسم. ونشد. ومن ناچار رختخوابم را کول کردم ورفتم بمقرسبزها درسایت بالاترین. با این اطمینان که دراین قلب تپندۀ "سبزانواع" یک رگی پیدا می کنم به نوازش پاسخم. اینقدر امتیازمنفی ولینک های مدفون شده ودشنام های ناموسی شنیدم که دلم برای خودم سوخت وازفوتبال نوشتم وازدشنام به هرکس: ازمهاجرانی سبز گرفته تا مهاجرانی فوتبال که فقط هنگامی توانست بوطنش برگردد بعد ازسی سال که ویزای سفارت احمدی نژاد درپاسپورتش خورد. مثل افشین قطبی جوان. مثل حبیب خوانندۀ لس آنجلسی و... وهم داغ شدم وهم خواننده پیدا کردم 5 هزار 5000!


8- دیروز که خوب نگاه می کردم به همسایۀ سبزم ومی دیدم که ماشاءالله خدنگ و سبز ایستاده؛ راستش هوس کردم بروم وازنزدیک لمسش کنم بلکه هم "مصنوعی" است. چون که چندین پاییز وزمستان برهرسبزه ای بگذرد لاجرم اگرنمیرد پژمرده می شود برای طراوت بهاری دیگر. ولی همسایۀ من زمخت وسیم خاردار برجا ایستاده بودومی گفت "من یک سبز هستم!" شما بودید به طبیعی بودن چنین سبز چهارفصلی شک نمی کردید. این هارا ننوشتم که شما عقده یابی کنید که: "اووووه حالا معلوم شد این دلقک یا مآموراست ومزدور. ویا دلش ازجای دیگری پراست ومی خواهد امید مارا نا امید کند." زیرا من عقده ای نیستم وبا کسی حساب وکتاب سری ندارم. من خود خود "عقده"ام مطلق. من ازشرم فرزندانم ازایران گریخته ام وبه آنان بدهکارم. لذا حتی اگر کاهی زرد دردورترین نقطۀ این جهان طوری تکان بخورد که نسیمی اززندگی شاد ودلخواه برای فرزندانم درایران را جهت یابی کند. اورا چون یاری شیرین وگلی رنگین وسبزه ای سبزین درآغوش خواهم گرفت وبشما معرفی خواهم کرد.


9- مهلت وفرصتی برای عزیزانم "امید" و"سحر" نماند درپاسخ به کامنت هایشان. شاید وقتی دیگر وشاید درهمان کامنت دانی. تابعد. یا...هو

۷ نظر:

ادوارد البی دوم گفت...

Like

ناشناس گفت...

آقا برگرد ایران. لندن چی کار می کنی اصلا. زمان خاتمی که ازش متنفری موندی ایران دلخوری هات رو نشر دادی. حالا موقع احمدی نژاد خودت رو تبعید کردی به اون خراب شده نقد حال می کنی و حال می کنی با نقدات و سیاستمداری احمدی نژاد. ایران ات رو ایشون برات درست کرده؟ یعنی ایشون شانس بیاره تاریخ ایران خیلی بهش مدیونه نه؟بعد شما غم نمی خوری در دوران بهروزی ایرانیان آواره غربت شده ای. آقا برگرد ایران واقعا به شما خیلی نیاز داره.

ناشناس گفت...

http://www.khabaronline.ir/news-140470.aspx

امید گفت...

چرا سبز
سلام
من احمدی نژاد را نتیجه ی منطقی و وارث اصلی انقلاب 57 می دانم:
انقلابی که پوشش اسلامی به تن کرده بود و شعار ضد استبدادی می داد و پرچم برابری خواهی در دست داشت و به طغیان سنت علیه مدرنیته تعبیر می شد اما بیشتر به شورش و سهم خواهی حاشیه نشینان و فرودستان علیه مشتی شهرنشین متکبر و متفرعن مست از سکر نفت می مانست....نه فکلی های نهضتی با کت و شلوارهای اتوخورده شان...نه بنی صدر آقازاده ی تحصیل کرده ی فرنگ ... نه مهندس آرشیتکت هنرمند و روشن فکر...ونه حتی هاشمی و خاتمی هیچ کدام از جنس انقلابیون ظفرمند نبودند گرچه حالا دیگر خیلی هاشان علی رغم سواد و تخصص ناکافی شان پست های مهمی دراختیار گرفته بودند ودیگر بالا نشین شده بودند و متفرعن..اما احمدی نژاد که آمد قصه به اوج خود رسید:او نماد استیلا و پیروزی روستا علیه شهر بود

حالا این نوبت شهری ها بود که بجنبند تا حقوق خود را از حاکمان طلب کنند.. دیگر نه جنگ بود که به بهانه اش شادی حرام دانسته شودنه نشانی از اسلام آرمانی دهه ی 60 باقی مانده بود اصلاحات نتوانسته بود آن طور که باید شادی بیافریند و زندگی...و مرگ همه جا نفس می کشید...
باقی برای بعد.....

Sepehr گفت...

آقا امید میگه: حالا این نوبت شهری ها بود که بجنبند تا حقوق خود را از حاکمان طلب کنند...

داداش من کمتر توهم بزن بابا. انگار خیلی وقته تو رویاهات سیر می کنی. 32 ساله تو هر دولت و منصبی، امثال من روستانشین، وضعشون بهتر نشده که هیچ، بدتر هم شده. خیلی ها مثل من فقط روستایی و رعیت موندیم، و شماها و احمدی نژادتون با شستشوی مغزها و امیدهای واهی حالا چندصباحی سوار اسب مراد شدید.
هی خدا هرچی میکشیم از سر سادگی و ناآگاهی مونه. این جماعت کلاش حاکم باید از اون روزی بترسند که آگاهی نسبی جامعه شهری و روستایی ایران به حد عافیتی برسه که دیگه مجال سواری گرفتن از گرده ناآگاه مردم باقی نمونه.
بله، به امید آن روز!

Dalghak.Irani گفت...

اهدای نشان درجه یک شجاعت توسط احمدی نژاد به حجت‌الاسلام حسنی امام جمعه ارومیه/ عکس

فکرنمی کنم برسم برگردم وبه همه پاسخ بدهم. پس تافرصت بکنم سلام ومرسی می گویم به همه ولی چون آن لینک خبرآنلاین که آن ناشناس بسیاربسیارنازنین کامنت گذاشته مهم بود فقط کوتاه راجع به آن نظر می دهم. محتوای لینک خبرانلاین همان جمله ایست که دراول کامنتم کپی پیست کردم. وبه کامنت دهنده وبه همه می گویم که اولاً به نتایج مؤثر وبلند مدت تربیندیشیم وهم اینکه این نشان به حسنی که بارضایت ولبخند مشایی هم مشایعت می شود کاربسیارخوب و با ارزش وهدفمند است. به جوک های ساخته شده وکلمات خیلی خنده دار وبه مدرنیت او وضدیتش با هرچه شهری ومدنی است نگاه نکنیم. به این هم نگاه کنیم که بالاخره یا باید یارگیری کنی یا نیروهای مسلح طرف را خلع سلاح کنی. حسنی ازقماش احمدخاتمی ها وهیچ روحانی دیگری نیست که فقط شربت شهادت درست کند برای بچه های مردم. اومردعمل است واگربچه اش را می تواند قربانی دینش کند خودش هم همیشه دراول صف مسلح است. چرا اینقدرازنزدیک نگاه می کنیم به پرتره ها که فقط دماغ یاروپیدا باشد. کمی برویم عقب ترتا همۀ صحنه را با همۀ میزانسن ها وتروکاژهایش ببینیم. سینما بلد نیستید مگر! دوستتان دارم. یا...هو
ضمناً من هم حسنی را تأیید می کنم ازاین جهت که کشاورزی دست به بیل وتراکتوراست ومثل 98 درصدبقیه دین معیشت نیست. دعوا نکنید که من هالو ام وحسنی اینکارهارا برای فیلم دراوردن می کند والا امام جمعه ها ردیف بودجه دارند دردولت و... من می دانم ولی خصلت اورا می گویم که خودش پیاده است همیشه قبل ازاینکه بفکرپیاده کردن کسی باشد. اویک سنت گراست وسنت گرای بدون دوزوکلکی هم است وقابل احترام. ضمناً قرار براین نیست که من سخنگو ومدافع احمدی نژاد باشم. اودارد بازی خودش را می کند من هم هرجا پسندیدم سوارش می شوم همین.

امیر از کانادا گفت...

سلام - از مطالبتان لذت بردم اگرچه با همه آن موافق نباشم. به نظر می آید ذهن منظم و خلاقی در نوشتن دارید. موفق باشید