۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

چگونگی انقراض سلسلۀ پهلوی وتأسیس سلسلۀ فقیهان! درایران (2)

Portrait of a Musician


درروایت ازچگونگی انقراض سلسلۀ پهلوی وتأسیس سلسلۀ فقیهان به سال 1356 خورشیدی رسیدیم واینک دنبالۀ ماجرا:


1-وقتی وارد سال 56 شدیم شاه یک نخست وزیرروشنفکرخوب وسیاستمدارمتوسط را برداشت ویک تکنیسین اقتصادی خوب وسیاستمداربد را جایگزین اوکرد. دستور کار ریاضت اقتصادی بود. یعنی شاه حرف سمجش درنشست رامسررا که به حرف هیچ احد الناسی گوش نکرده بود در"دستوربه تغییرشاخص های برنامۀ عمرانی درحال اجرا به دوبرابر ِ پیش بینی شده ونوشته شده قبل ازجهش قیمت نفت. حتی به التماس های کارشناسان سازمان برنامه که بیماری هلندی را بیادش اورده بودند" پس گرفت وگفت که پیش بینی های تداوم فزایندۀ قیمت نفت درست نبوده است لذا برمی گردیم بهمان شاخص های ابتدایی وقبل ازفوران قیمت نفت در1353 ، ولی دیگر دیر شده بود وهم دزدهای فاسد بوروکراسی سنگین شاه وهم طبقۀ متوسط شهری کمربند هارا شل کرده بودند درپول یا مفت وبازگشت را نمی پسندیدند. بویژه بازار سنتی که رکودش تانجف را تحت تأثیرقرارداده بود.


2- شاه که بعد ازسرطان پیشرفتۀ تنها مرد جسورهمراهش اسدالله علم، بدجوری احساس تنهایی وگیجی می کرد با الهی به امید تو سال جدید را با نخست وزیری آموزگاربجای هویدا اغاز کرد. ولی خیلی زودمعلوم شد که خدا دیگراورا دوست ندارد. زیرا که درآخرین روزبهاردکترشریعتی درلندن درگذشت ودانشجویان و دانشگاهیان که دولا دولا ودرگوشی بین حسینیۀ ارشاد ودانشگاه دررفت وبرگشت سریع بودند ازمعلم انقلاب به معلم شهید هم مجهز شدند. شاه ِتنها واطرافیان بی کفایتش هنوز درانشاء الله گربه است بودند که رسیدند به پائیز 56 واین بار مصطفی خمینی جان بجان آفرین تسلیم کرد وبرای اولین بار پالسی ازنجف رسید که گویا انجماد روحانیت درحال بازشدن است.


3- شاه اما که سمفونی مرگ تبادل شده بین قم ومارش عزای نجف را حداکثرصدای مشکوک تشخیص داده بود؛ بجای دقیق شدن به خطوط چهرۀ مرد بادام زمینی فروش کاخ سفید به جام سرمستی خودش درمیهمانی شب ژانویه زل زد ولبخند مردی انسان وخوب وسیاستمداری بلاتکلیف وغیرقطعی بنام جیمی کارتررا ویزای عبورازبحران خودش فهمید وازدوراه پیش پایش دومی را انتخاب کرد:


4- راه حل درست واقع گرا این بود که شاه بفرستد دنبال ژنرال های مغضوب ولی ژنرالش مثل فریدون جم وناظم ونادرجهانبانی و ... تا پشت گرم به ژنرال های فهمیده اش -هرچند نه چندان گوشواره- وبه راهنمایی دکترنهاوندی به دانشگاه برود وبگوید:
"شمایی که چنین به رکوع طولانی فرورفته اید که جز پاشنه های پایتان وحداکثر نوک دماغتان را نمی بینید؛ کمرراست کنید وبه افق دورتربنگرید که پدرم شمارا برای همین کار تأسیس کرده است: سربلند وآینده نگرو همیشه ایستاده!  ونه درحال رکوع مدام وذکر نشسته!"
او راه دوم ونزدیک وساده وهالورا انتخاب کرد ودرحالیکه تنها ازهاری گوساله را پشت سرش می دید یک تکه روزنامۀ اطلاعات را برداشت وبا یک آتش زنۀ مال دوران نوسنگی داد به داریوش همایون که برود وخانۀ قم را آتش بزند.


5- داریوش همایون مأموریتش را دقیق انجام داد وروزنامه را درجای مناسبی کار گذاشت غافل ازاینکه شاه دورازچشم او یک بمب قوی را پیچیده درداخل روزنامه؛ وعوض آتش سوزی نابود کننده درخانۀ دین، قم منفجرشد. صدا که به دانشگاه رسید؛ دانشگاه درهمان حال رکوع مشغول ذکر"معلم شهیدم راهت ادامه داردبود" لذا بدون اینکه کنجکاوشود به صدای انفجار یکی ازکوهان هایش را قورت داد تا ارتفاعش مناسب بشود برای سوارشدن پیرمرد نجفی.


6- درسوی دیگراما امام خمینی درنجف باوروناباوروقتی به رکوع هوس انگیز دانشگاه نگاه کرد دید که دیگربهترازاین امکان ندارد مرکوب درآخرقرن 20 میلادی! ولی هنوز احتیاط می کرد که کلکی توکارباشد برای امری چنین غیرمتعارف ونادیده در جهان. انفجاربعدی درتبریز ِنماد انقلاب، هردورا به قطعیت رساند که این یک حرکت اصیل احمقانه است ونه یک شوک رؤیایی. دانشگاه درهمان حال رکوع و ذکر ، آخرین کوهانش را هم قورت داد وحتی ارتفاعش را اینقدرپایین آورد که پایین تر از حوزۀ علمیه قراربگیرد وآیت الله خمینی مطمئن شود که هم می تواند سوارشود وهم اززمین خوردن بیمناک نباشد. زیرا که زمین خوردن ازارتفاع معنا داراست وهنگامی که مرکوب تو بسجده می افتد وزمین وزمان صاف وهمسطح خاک می شود دلیلی برای ترس از زمین خوردن نمی ماند. وامام خمینی سوارشد!


7- امام خمینی همانطور که برگردۀ دانشگاه سواربود واحساس راحتی فوق العاده ای می کرد نگاهی انداخت به آخوردانشگاه ودید که این طفلک ها فقط اعتراض شان به کم ونامرغوب بودن علف های دنیوی آخورشان است. درحالیکه درمقایسه نه علف شان کم است ونه زرد ونامرغوب ونامأکول. بنابراین بصرافت شغلش دریافت که با این بهانه نمی تواند انبوه مقلدان توده اش را قلمدوش کند برای پیروزی. وبفکر فرو رفت. تا اینکه درروز عید فطرسال57 ازیافته اش درنمازعید قیطریه رونمایی کرد. آیت الله همانطور که سواردانشگاه ِدرکِیفِ سجده بود دستش را درازکرد وعلف های توی آخوردانشگاه را جمع کرد وبالا آورد وبعد ازخواندن یک ورد! گرفت جلو دماغ توده های مقلدش وگفت این هم سرسبزی های بهشت آخرت که خدا بشما وعده داده است درمقابل همۀ محرومیت ها ومحدودیت ها وبی عرضگی ها وتنبلی ها و مستضعف ماندگی های تان. بوی بهشت خیلی زود توده های آخرت خواه را خوش آمد وهمه سوارقلمدوش مرجع خود آیت الله العظمی امام خمینی شدند. ودانشگاه هن وهن کنان زیرباربسیارسنگین وجدید توده ها هم ازتپه های قیطریه سرازیرشد. یا...هو
 ادامه دارد...
........................
قسمت اول را اینجا(+) ببینید.

۸ نظر:

مژده گفت...

اینهمه تلخی را چه اندازه زیبا نوشته ای ! اما نا امید نباشیم که این داستان هنوز خیلی مانده که تمام شودو شاهنامه آخرش خوش است نه؟

ناشناس گفت...

jaleb bid.

سحر گفت...

عالی بود مرسی!

nik گفت...

چه قلم شیرینی‌ ولی‌ ببخشید من جریان علف‌هایی‌ که خمینی کند جلوی دماغ توده‌ها گرفت را درست نفهمیدم

Dalghak.Irani گفت...

مژده سلام.
مرسی والبته که نامت مژده است وبایدهمیشه حامل مژده باشی که ازجنس امید است. ومن هم با تو هم داستانم که اگرواقعیت ها را آنطور که هستند بپذیریم ونه آنطورکه مادوست داریم باشند تفسیرکنیم. امید اگرهم در ابتدا کم رنگ جلوه کند ولی بدلیل واهی نبودن وتکیه برواقعیت تلخ خودش را شیرین وپررنگ برخواهد ساخت. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

وناشناس محترم وشناس (سحر) نازنین مرسی. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

وناشناس محترم وشناس (سحر) نازنین مرسی. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

Nik عزیز سلام ومرسی.
منظورم ازعلف های اخورروشنفکران اقتصاد است وبه قول فیلسوف مارکس آغازگرهر اعتراضی. البته که بعداً روشنفکران علاقه مند به صندلی قدرت *روبرویی این اعتراض را بخواستۀ سیاسی خودشان تحویل وتبلیغ می کنند. ولی اصل ماجرا جزازبهترخواهی وبیشتر خواهی لذت مادی انسان سرچشمه ندارد. امام خمینی این خواست اقتصادی طبقۀ متوسط شهری را نمی توانست درهمین قالب به مقلدانش بفروشد. لذا خواستۀ دانشگاه را قلب کرد وعلاوه براینکه چیزی به اخور اضافه نکرد بلکه هرانچه هم جلوشان بود برداشت وبا فوت کوزه گری آنرا تبدیل کرد بخواسته های انتزاعی مثل اسلام وناموس وضدیت با ماده گرایی وخلاصه هرانچه دنیوی است. وبا تبدیل ان به پارامترهای کیفی ومعنوی روزقیامت، توده ها را وادارکرد که بدنبالش راه بیفتند. مرسی ازتعریفت ویا...هو

*ومنظورم از صندلی قدرت روبرویی درهمین کامنت هم این است که:
ازفیلسوف مرادم دکترمردیهااین را آموخته ام که روشنفکران وسیاستمداران دو نشستگان برکرسی قدرتند. ونه یکی سوار ودیگری پیاده. لذا دعوا همیشه برای ازاین صندلی به آن صندلی رفتن است ونه پیاده کردن یکی وسوارکردن دومی! فکرمی کنم به اندازۀ کافی پیچیده گفتم که بازهم کامنت بدهی. بازهم مرسی.