The Disrobing of Christ |
1- پیرو برخی نظرات صائب شما در گیجی اپوزیسیون خارج از کشور مصمم شدم تا من هم وارد بحث بشوم و نگاهی عمیق تر و سرراست تر و ساده تر بکنم به چرایی دسته بندی های متنوع و آشتی ناپذیر اپوزیسیون جمهوری اسلامی. تا در حد یک نوشتۀ وبلاگی نظرم را و این بار از زاویه دیدی تازه تر بشما عرضه بکنم. یک دلیل اصلی دوم آن هم این است که دو نوشتۀ "ادبی - سیاسی" و "طنز - هجو - جدی - شوخی - سیاسی" دیدم از دو قلمی که من دوست دارم و آنان را فعال مدنی با گرایش "فرهنگی - ادبی - هنری" می شناسم. و مهمتر اینکه نام هایشان یا مستعار است مثل عزیزمان "ف.م.سخن" و یا لطیف و بی غش است مثل "محمد رهبر". لذا دلقکی چون مرا در تنگنا نمی گذارند با نام و سواد و عنوان هایشان که دیگران دارند الاماشاءالله.
2- این دو بزرگوار اولی در گویای من و دیگری در روز آنلاین به موضوع تحرکات بیشتر و جدید رضا پهلوی پرداخته اند و ضمن استقبال ضمنی و مؤدب؛ نوشتۀ خود را با ترس از بازگشت نظام پادشاهی به ایران تمام کرده اند و هر دو عزیز هم یک پیشنهاد مشخص با نیشی شیطان و نه چندان خالی از تمسخر داشته اند به رضا پهلوی که بیاید و رسماً از لقب شاهزادگی استعفا بدهد و چه بهتر که نام فامیلش را هم تغییر بدهد به فامیل قبل از سلطنت پدر بزرگش - بگذریم که اصلاً قبل از رضاشاه ثبت احوال نوین و سجل ثبت شده ای نبود که شامل شهرت اشخاص هم باشد - القصه می خواهم در سطور زیر بگویم که چرا چنین نگاه بد بینانه ای اولاً به سلطنت و ثانیاً به آیندۀ ایران وجود دارد؛ تا جاییکه نویسندگان و فعالان مدنی و غیر سیاسی هم از یاد آوردن آن سخت بیمناک و ترسان و مهمتر شکاکند.
3- مخالفان و منتقدان و حتی موافقان جمهوری اسلامی به سه دستۀ عمدۀ زیر تقسیم پذیر هستند:
الف- دستۀ ارتدکس ها. این دسته که اعم هستند از سلطنت طلب (مثل انجمن پادشاهی ...) ، مارکسیست های اسلامی (مجاهدین خلق با کادر رهبری فعلی ...) و حزب اللهی های طالبانی (مثل مصباحیه ای ها و خامنه ایست ها ...) نه حاضر به گفتگو هستند و نه مخالف نظر خویش را تاب می آورند و پاسخ مخالفشان را سرب داغ می شناسند و دشنه و درفش.
ب- دستۀ دوم مذهبیون و سکولارهایی هستند که خودشان بطور مؤثری در انقلاب سال 57 دخالت داشته اند و در برپایی جمهوری اسلامی انقلابی شریک و سهیم بوده اند مثل اکثریت طیف متنوع اصلاح طلبان مذهبی و سکولار. یا مذهبی های سکولار شده. و بخش مهمی از چپ های غیرمذهبی.
پ- دستۀ سوم اما کسانی هستند که یا از تودۀ مردمند و یا فعالان مدنی دیروز و امروز بوده اند و هستند که یا در انقلاب 57 خنثی و تماشاچی بوده اند و یا اگر هم دخالتی داشته اند جز شرکت در برخی راهپیمایی ها و رأی آری به جمهوری اسلامی در هنگام رفراندوم نقش تأثیر گذار و تعیین کننده ای نداشته اند. - رضا پهلوی عملاً و رسماً در این حوزه هم فعالیت می کند و هم خودش را متعهد می داند -
4- از این سه دستۀ عمده ای که نام بردم - بدیهی است که هم در میان سه دسته باهم و هم دربین خود دسته ها هم تفاوت های عمده ای و سیال و طیفی وجود دارد و من فقط برای کوتاه کردن قصه ناچار تحت یک دسته قرارشان دادم - دستۀ اول از بحث ما خارج هستند. زیرا که آنان اصلاً اهل بحث نیستند و فقط می گویند بودور که واردور (این است و جز این نیست). قبول کن یا بمیر. و با اینکه ظاهراً بدلیل خشونت در گفتار و رفتار خیلی پر سر و صدا و شلوغ می نمایند اما عملاً قابل بحساب آمدن جدی نیستند. لذا این فقط دستۀ دوم و سوم هستند که در حال حاضر سخت مشغول مناقشه و جدل هستند تا حرف خودشان را صواب و حرف مقابل شان را غلط معرفی کنند. پس سعی می کنم که اختلاف فلسفی و بنیادین دستۀ دوم و سوم را کمی باز بشکافم تا معلوم شود که هر دسته از کدام آبشخور اصلی معرفت می نوشند که چنین متفرق و شکاک به یکدیگر هستند.
الف- دستۀ دوم فارغ از اصلاح طلب یا انحلال طلب بودنشان و گذشته از اینکه گفته یا ناگفته؛ اعتراف کرده یا نکرده، نوشته یا نانوشته و خود آگاه یا ناخوداگاه باشند معتقدند که انقلاب 57 حرکتی تاریخی و درست و در راستای خواست تاریخی مردم ایران بوده است و لاجرم حرکتی رو به جلو هم بوده است. برای اینان موضوع نوع حکومت هم وجه طریقی دارد و هم وجه موضوعی. بعبارت دیگر اینان بیشتر از آنکه محتوا گرا باشند فرمالیست و شکل گرا هم هستند. حرف بنیادین و نگاه اصلی اینان به ایران امروز و آیندۀ آن از این معبر عبور می کند که: "ما در سال 57 انقلابی رو بجلو و پیشرفت کرده ایم. این انقلاب یا از سوی واپس گرایان دزدیده شده و یا در مسیر حرکت خود دچار انحرافاتی شده است که اینک ما تلاش می کنیم یا با انحلال آن غاصبان را پس برانیم و یا با اصلاح آن انقلاب را بمسیر و ایده های اولیه بازگردانیم". برای اینان صورت بندی حکومت در قالب جمهوری یک تابو است. زیرا که آن را مفهومی برساختۀ مدرن می دانند و در ارجحیت آن به حکومت سنتی و کهن پادشاهی و سلطانی تردیدی ندارند. و تا آنجا بر این شکل گرایی خویش جازم و یک لنگه پا هستند که اگر حاصل عمر جمهوری اسلامی در ایران را هم نازل تر و کمتر و بی مقدار تر از رژیم پهلوی قبول کنند بازهم فقط به این دلیل که این نام جمهوری دارد نسبت به رژیم قبلی که موروثی و سلطنتی بوده رجحان مطلق دارد. اینان آنارشی انقلابی سی ساله در جمهوری اسلامی را که ناشی از عدم توان روحانیان در برپایی خلافت اسلامی بدلیل ضعف ایدئولوژیک و پراتیک سیاست مدرن است را نوعی از دموکراسی و مردم سالاری معرفی می کنند و نهایتاً نتیجه می گیرند که اولاً انقلاب 57 یک حرکت تکاملی رو بجلو بوده است و ثانیاً در بدترین سال های عمرش هم نسبت به حکومت شاه آزاد تر و متسامح سیاسی بوده است. شاخص ترین و مشهورترین چهرۀ مستقل این نحلۀ فکری مسعود بهنود نازنین است که با تحمل همۀ فشار هایی که دوستدارانش از سویی و مخالفانش از طرف دیگر به او وارد می کنند تا کنون از عقیدۀ خودش عقب ننشسته و کماکان جمهوری اسلامی را در مجموع حکومتی بهتر از حکومت شاه می داند. تا جاییکه پر هرج و مرج ترین مقطع عمر جمهوری اسلامی در زمان سید محمد خاتمی را حکومت ایده آل و پیشنهادی خودش در ایران و برای ایران معرفی می کند.
ب- دستۀ سوم اما؛ که تشکیل شده اند از متن مردم، فلاسفه، روشنفکران مستقل و حاضر در عرصۀ عمومی؛ فعالان مدنی و حقوقی، هنرمندان و ... و باز هم گفته یا نا گفته، اعتراف کرده یا ناکرده، نوشته یا نا نوشته و خود آگاه یا ناخود آگاه؛ معتقدند که نه خیر؛ انقلاب 57 هرچند از نظر تاریخی یک واقعیت بوقوع پیوسته است و درست همانی بوده که می توانست و معلوم بود اتفاق می افتد و مورد اعتراض ما هم نیست. لیکن حرکتی واپسگرا و رو به عقب و ترمز کننده بوده است نسبت به ایران قبل از خود. اینان که بیشتر محتوا گرا هستند تا قالب گرا و در تضاد با دستۀ دوم معتقدند که صورت بندی حکومت فقط طریقیت دارد و آنچه که موضوعیت دارد عملکرد و برون داد حکومت است. چه بسیار جمهوری های بدتر از سلطنت که موجودند و همینطور سلطنت هایی که بدتر از بسیاری جمهوری های دیگر عمل می کنند. اینان بلافاصله بسراغ علم و دانش و ریاضیات می روند و این گزارۀ متیقن را در جلو دستۀ دوم قرار می دهند: "ایران سال 90 خورشیدی با معیار و ملاک و استانداردها و قیمت های ثابت به پایۀ سال 57 و در میانگین مجموع شاخص ها نسبت به زمان شاه عقب تر از توسعه و پیشرفت نشان می دهد. و گزارۀ خود را با این سؤال پایان می دهند که مگر منظور از حکمرانی خوب پیشرفت و توسعۀ کشور نیست؟" دستۀ دوم اما؛ در مقابل این واقعیت ریاضی دو کار می کند. اول اینکه برخی شاخص های منفرد مثل در صد آموزش دیدگان دانشگاهی و بویژه تحصیل زنان را از مجموعۀ بیشمار شاخص های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و ... بیرون می کشند و با استناد به این تک شاخص می خواهند پاسخ را سمبل کنند. و یادشان می رود که حتی در همین تک شاخص ها هم بغیر از اجبار زمانه این روحانیان بوده اند که سد راه حکومت های قبل از خود می شدند و فقط یک اشتباه لپی یا فشار هیجانی ابتدای انقلاب بود که امام خمینی را وادار به تغییر فتوای خویش در مورد زنان را کرد. و نشانه اش اینکه هنوز که هنوز است حوزۀ مذهب شیعه این موضوع را هضم نکرده و به انحاء مختلف می کوشد که زنان را مجدداً پرده نشین کند. دستۀ دوم وقتی می داند که استدلالش در این معرفی "تک شاخص" ها راه بجایی نمی برد درنگ نمی کند و سنگ بزرگی را بر می دارد که دستۀ سوم را بترساند و وادار به عقب نشینی کند. او می گوید حرف دستۀ سوم را می پذیرد ولی علت آن را نه در حوزه های غیرسیاسی جامعه که درست برعکس مطلقاً در حوزۀ "سیاست محض" می داند. آنان می گویند که همۀ این مشکلاتی که دستۀ سوم برمی شمارد مولود فقط یک علت تامه است و آن علت نهایی این است که بعد از انقلاب 57 دموکراسی هرنفر یک رأی نهادینه نشد و این همه معضلات بیشمار و رنگارنگ در همۀ شئون ایران جمهوری اسلامی مولود همین امر سیاسی فاخر است. لذا ما داریم تلاش می کنیم که به دموکراسی نهادینه برسیم و آنوقت می شویم ضرب المثل "چون که صد آید/ نود هم پیش ماست".
پ- طولانی می شود اگر این گفتگوی "صامت" بین دستۀ دوم و سوم را پی بگیرم و مهمترین سؤال های بدون جواب دستۀ سوم از دستۀ دوم را مثل: "هیچ ارتباط پیشینی بین پیشرفت و توسعه و دموکراسی قابل نشان دادن نیست. مثل همۀ غرب در قرون ماضی. کرۀ جنوبی در دورترین نزدیک، سنگاپور در میان زمان ترین بما و چین در حال حاضر و ..." یا "دموکراسی یک شیوۀ حکومت مدرن با نتایج غیرقابل پیش بینی است. کما اینکه جمهوری اسلامی نتیجۀ آرای سالم مردم در سال 58 است و هر آینه بسیار محتمل است که حتی امروز نیز بتواند رأی لازم را برای ادامۀ وجود نکبت و ضد توسعۀ خودش از توده ها بگیرد". یا "ایرانیان در سال 57 فقط آزادی های سیاسی و منطبق بر دموکراسی تمام را نداشتند در حالیکه آزادی های اجتماعی کامل، آزادی های فرهنگی نسبی و آزادی های اقتصادی زمانه را داشتند. و اینک نه تنها آزادی سیاسی بدست نیاورده اند بلکه همۀ آزادی های اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی شان را هم از دست داده اند". و ... مطرح نمایم. لذا مخلص کلام را ختم کلام قرار می دهم که:
5- بگذارید بزبان یاد گرفته ام از درس خواندگان و روشنفکران و فرهیختگان اینطور جمع بندی کنم که: "اختلاف نظر بین گروه دموکراسی خواهان سیاسی (دستۀ دوم) و زندگی خواهان مدنی (دستۀ سوم) در این است که روشنفکران و سیاسیون دارای دغدغۀ قدرت، "دموکراسی را مقدم و موجد لیبرالیسم می دانند و معرفی می کنند و می خواهند". در حالیکه مجموعۀ زندگی خواهان که درکف، ما توده ها قرار داریم و در رأس مان فیلسوفان؛ معتقدند که لیبرالیسم مقدمۀ واجب برای هر نوع حکومتی است. و رسیدن به دموکراسی که اشرف صورت بندی های مدرن حکومت برای جامعه ای تعریف شده با شاخص های مورد قبولی از توسعه است جز از راه جامعه ای قبلاً لیبرال شده ممکن نیست". البته که این هر دو دسته و درعلن و توی بوق رسانه ها تقلبی آشکار می کنند و خودشان را می پوشانند. دستۀ دوم دموکراسی خواهان که پر زورترین دسته از نظر عِده و عُده در رسانه ها و تریبون ها و هیاهوها هستند هیچگاه داوطلبانه به مقولات لیبرالیسم اجتماعی و فرهنگی و حتی اقتصادی وارد نمی شوند؛ و هر آنچه هم این سؤال بزور به آنان تحمیل شود؛ به همان پاسخ کلی که در "دموکراسی تمام" مورد همت و کوشش ما این قبیل آزادی ها هم بتبعیت از عرف غالب جامعه می تواند محقق شود بسنده می کنند. در مقابل لیبرالیست های فلسفی که از نظر تعداد سخنوران و تریبون و تریبون داران در اقلیت محض هستند نسبت به دستۀ دموکراسی خواهان؛ وقتی با سؤال صورت بندی حکومت مورد نظر خود مواجه می شوند برای پرهیز از تکفیر دموکراسی خواهان تقیۀ فلسفی می کنند و خودشان را عاشق و شیدای دموکراسی نشان می دهند. تا از گردونۀ فهم غالب رسانه های مجازی به بیرون پرتاب نشوند و با هیولای استبداد و دیکتاتوری کوبیده نشوند. تو گویی که دموکراسی مائده ای آسمانی است که در هر جامعه ای با هر سطح فرهنگ و دانش و ثروت و پیشرفت وارد شود همه را یک شبه خوشبخت و توده ها را آگاه و آگاهان را به عرش برین خواهد رساند. یا...هو
پی نوشت:
اختلاف هم جایی بروز می کند که حرف دموکراسی خواهان را تودۀ مردم متوجه نمی شود و آنان شاکی می شوند که عجب توده های نفهم و کودنی هستند. اما لیبرال های زندگی خواه مشکلشان این است که پروژه های مدنی را قابلیت "قالب گیری" مبارزاتی نمی دانند و ناچار آنان نیز رجعت می کنند به پروژه های سیاسی که دموکراسی خواهان مبدع آن هستند. خب معلوم است دیگر مردمی که حرف سیاسی را از دموکراسی خواهان نمی پذیرند بطریق اولی از لیبرال های متوسل شده به شیوۀ سیاسی رقیب را هم درک نمی کنند و واکنش مثبت ندارند. بعبارت دیگر مردم با محتوای حرف سیاسیون ارتباط نمی گیرند. و همینطور هم با قالب سیاسی حرف اجتماعیون غریبه و نامرتبط باقی می مانند. و طرفه اینکه خود این دو دسته هم (سیاسیون دموکراسی خواه و اجتماعیون هوادار لیبرالیسم) اغلب خودشان هم متوجه شعار های بی ارتباط با خواستۀ اصلی خودشان هم نیستند. مثل شعارهای سیاسی جنبش سبز که به زبان های مدنی توده های مدرن و زندگی خواه شهری جریان می یافت. تو گویی که خواستن صاف و پوست کندۀ حق زندگی مدرن؛ نوعی بی آبرویی و کسر شأن در حد بی ناموسی است. و هر کسی بگوید من آزادی اجتماعی و تفریح و کنار دریا و لذت با هم بودن و از این قبیل می خواهم، چه آدم مبتذل و جلف و بیخودی است و باید خجالت بکشد. آدم فهمیده آن شهروندی است که بگوید من دموکراسی می خواهم و ان را هم نه اینکه برای زندگی بهتر و آزاد تر و انتخاب سبک زندگی و بی حجابی و ... بخواهم بلکه دموکراسی را می خواهم که بام تا شام کار وزندگیم را رها کنم و ایده های سیاسی و حکومت داری و... خودم را فریاد بزنم. خلاصه شیرتوشیری است در این ملغمه ای که همه بدون نقاب حرف نقاب دار می زنند.
شب یلدا خوش؛ وکریسمس مبارک:
ترجیح دادم که این آخرین مطلب سال 2011 میلادی باشد. تا در ده روزی که بسختی نخواهم نوشت هم بیشتر دیده شود و هم به بحث و تبادل آرا گذاشته شود. من هم اگر توانستم و وسعی داشتم در خدمت شرکت در بحث هایتان خواهم بود و اگر نکتۀ سخت خوانی در نوشته ام بود توضیح خواهم نوشت. به امید دیدار در فردای ژانویه. و آخرین یا...هو
۱۸ نظر:
نظام ارباب رعیتی در حوزه سیاست ایران استوار و قدرتمند برقرار مانده است. شهروند عادی ایرانی بی هیچگونه هدف و نفع متصوربرای خود در حوزه سیاست رعیتوار تمام منافع شخصی, حال و آینده خود و خانواده و فرزندانش را قربانی هوس بازیهای سیاسی اربابان میکند. کارمند و کارگر شرکت نفت ایران که پیش از انقلاب از لحاظ حقوق و مزایا و برخورداری از امکانات گوناگون مورد رشک همتایان خود در سراسر جهان بود دست به اعتصاب میزند صرفا برای اینکه مثلا مهدی بازرگان و سحابی و شیادانی ازین دست امکان ارضای عقدههای ضد پهلوی (بخوانید ضد تجدد) خود را بیابند.خودش چه کسب میکند؟ فلاکت و دریوزگی.
سوال از خودمان: چرا دو سال پیش به خیابان رفتیم و هزینه دادیم؟ فقط به عشق اینکه میر حسین و شیخ مهدی به صندلی قدرت برسند. شور حسینی غلیان کرد. رعایا رفتیم که حق اربابان سیاسی را بازپس گیریم. هرگز هم نپرسیدیم اقا این وسط چی به خودمان میرسد. نباید هم میپرسیدیم. هست و نیستمان فدای سر ارباب. کار به چنان افتضاحی کشید که وقتی حرکتی برای نجات سکینه آشتیانی (شهروند عادی و غیر سیاسی) از سنگسار شروع شد و آقا و خانم سارکوزی هم در این مورد صحبتی کردند شیرین عبادی (ارباب) تاب تحمل نیاورد و بیشرمانه ادعا کرد اینها بازی رژیم است برای فراموش شدن نسرین ستوده (یک کاندیدای ورود به حلقه اربابان بنا به ارتباطات صنفی و محفلی).
تحلیل جالبی بود. در این وانفسای توهین و ارعاب و تمسخر و له کردن اینگونه نوشتن خوب است.
ولی خب به نظر من انتقاداتی به نوشته وارد است. یکی اینکه اتفاقا اصلاح طلبان فرم گرا نیستند و محتوا گرا هستند. به این معنی که چون فرم مهم نیست پس تغیر حکومت معنایی ندارد و باید آنرا اصلاح کرد.
در مورد دسته سوم به نظرم یک دسته خیالی است و یا با این مشخصاتی که گفتید نیست. در مورد دسته اول هم کاملا شما را قبول دارم.
سلام بر دلقک عزیز
۱-جامعه ایرانی با اصول اساسی لیبرالیسم فاصله بسیار دارد.مهمترین اصل لیبرالیسم ، حفظ و توجه و اولویت ( به) حقوق فردی افرد جامعه است که نه در هیچیک از جناحهای حاکمیت در قبل و نه در پس از انقلاب به ارزنی نمی ارزیده و نمی ارزد.(من این اصل را در حکم یک شرایط ایده ال در نظر میگیرم که بیانگر یک وضعیت ایده ال است مثل قانون عمومی گازها که بیانگر روابط گازها در شرایط ایده ال است و گاز ها در شرایط معمول نمیتوانند به آن برسند. ) از این حیث من تفاوت خیلی چشم گیری بین حاکمیت حاکمان و رفتار اجتماعی مردمان قبل و بعد از انقلاب نمیبینم. هیچیک از احزاب و گروه هایی سیاسی را نمیتونید پیدا کنید که قبل و بعد از انقلاب گفتمان غالبشان، ارزشهای لیبرال باشد. در ایران هیچ وقت ،هیچوقت و هیچوقت "فرد" اهمیت نداشته که بخواهد ارزش هایش اهمیت داشته و به رسمیت شناخته شود.گفتمان غالب حاکمان و خواسته " تقریباهمیشه" مردمان، " عدالت" بوده که مبتنی بر ارزش های "جمع" است. ازاین نظر با شما در مورد اینکه ارزش های گروه سوم عمدتا لیبرالیستی است موافق نیستم . شاید تفاوت ما در تعریف متفاوت از لیبرالیسم است .
۲- تاکید گروه دوم بر اینکه جمهوری اسلامی بطور اخص بهتر از نظام پهلوی و جمهوری به طور اعم بهتر از نظام سلطنتی است به نظر من از آن رو است که اگر آماری هم نگاه کنیم احتمال ایجاد دموکراسی در نظام های جمهوری بیشتر از مشروطه است .(ضمن آنکه متوجه هستم که شما بر محوریت ۲ موضوع دموکراسی و لیبرالیسم انگشت گذاشته اید نه بر تفاوت سیستمهای سیاسی .)
اما از دید من دموکراسی بر لیبرالیسم ارجح است از آن رو که ابتدا دموکراسی به مثابه " روش" برای انتخاب و گردش نخبگان در قدرت باید ابتدا باشد تا این نخبگان بتوانند ارزش های لیبرالیستی را پاس بدارند ، حفظ کنند و یا احیانآ گسترش دهند. غلبه لیبرالیسم در نظام غیر دموکرات شاید در تئوری ممکن اما در عمل بسیار بعید است.
۳- در انتها به نظر میرسد که چالش اصلی همانگونه که حجاریان میگوید بین "مشروطه خواهی" و " جمهوری خواهی" است تا بین لیبرالیسم و دموکراسی
سلام خدمت استاد و دوستان کامنت گذار:
من دیپلم نظام قدیم هستم. دانشگاهی هم که رفتم دانشگاه تهران زمان قبل از انقلاب جریان انقلاب و بعد از انقلاب بوده. یعنی درسم بخاطر جریانت سیاسی اینقدر طول کشید.و گذشته از این بیشتر از اینکه درس بخونیم تو کوچه ها و اعتصابات و سخنرانی ها بودیم.
وقتیکه کامنت های بالا رو خوندم بی اختیار یاد قدیما افتادم . و کلنجار بیهوده ما با اون جزوه های ریز ریز نوشته های مارکسیستی که جلو دانشگاه و تو دانشگاه می فروختن. خریدنش پزی بود میون بچه ها. منم میخریدم اما هیچوقت نمیتونستم بخونمشون.اول اینکه خیلی ریز بود چشمم اونقدر نمی کشید. دوم سوادش رو نداشتم که از اینهمه تئوری های انتزاعی سر در بیارم. یکروز ذره بین انداختم ببینم تو این کتابا چی پیدا میکنم . کار خراب تر شد.
خلاصه یکروز که یکی از اساتید اقتصاد نمیدونم زرافشان بود یا نعمانی تو دانشگاه سخنرانی داشت یکی از دوستای صمیمی که خیلی هم سیاسی بود و اقتصاد میخوند گفت بلند شو بیا.
ما هم نه گذاشتیم نه برداشتیم واقعیت رو براش گفتیم که این کتابا رو فقط میخریم و سوادمون نمیکشه.
و حالا ترو جون مادرت بیا و یه ذره تعریف کن که این گذار از جامعه فئودالیسم به سرمایه داری یعنی چی؟ کدوم گذار؟ مال ما که انقلاب سفید بود خواهر. یا این گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم دیگه چیه؟
اگه گذر فئودالیسمی به سرمایه داری اونطوری بوده خب مگه سرمایه داریمون غیر از همون پیکانی که پیچ و مهره هاش رو اینجا سفت میکنن؟ بابا این حرفها چیه مگه جامعه ما سیر کلاسیک گذر از این به اون داشته که حالا ما انتظار داشته باشیم مابقی < گذر ها> سیر کلاسیک داشته باشه. خلاصه دوستم خندید و گفت بابا بلند شو بیا سالن شلوغ بشه. مابقی آدما اینم نمیدونن باورشون شده اینجا انقلاب کلاسیک روسیه شده. سخنرانان هم متوهمن. زیاد سخت نگیر.
حالا من این داستان رو از تجربیات گذشته تعریف کردم که بگم:
همانطور که دلقک عزیز بارها و بارها تذکر دادند این جامعه هیچ گذر کلاسیکی نداشته و اینقدر مته به خشخاش اول لیبراسیم بعدا دموکراسی یا حالا بالعکس نباید گذاشت. یاحداقل با این جزئیات ریز و به قیمت هزار پاره شدن نیروهای معترض دموکرات که بالقوه میتوانند اپوزیسیونی فرم دهند.
این بحثهای تئوریک ریز شبیه همان جزوه های ناخوانای 33 سال پیش جلوی دانشگاه است که خود روشنفکران گیج و منگ از خواندنش عاجزند.و مردم عادی کوچه و خیابان که اصلا برایشان این حرفها فایده ای ندارد. آنها خسته و گرسنه و به ستوه آمده از روزمره های زندگی به دنبال راه فراری از اینهمه نکبت هستند.
با همه این حرفها بنام یک ایرانی ساده میپرسم شایستگی این آقا رضا چیست؟ تا به حال چه کار میکرده و چه شغلی داشته ؟ اگر قرار است این آقا به انتخاب مردم شاه شود نباید بدانیم که با پولهای پدرش چه کرده و میکند؟ و اگر قرار است شاهنشاهی انتخابی باشد چرا یکی از دودمان قاجار یا افشار یا زند نباشد؟( نگویید از کجا پیدا کنیم, قاجار ها فراوانند و افشار هارا هم میشود یافت زند هم خود من هستم باور کنید منتها زند ها هرگز نام شاه و شاهزاده را برخود ننهادند و من هم از شاه بازی متنفرم متاسفانه و خوشبختانه)چرا یک ایرانی ساده نباشد یا همین دلقک دوست داشتنی ما که نشان میدهد بسیار بیشتر از این شازده سرش میشودودلسوز ایران است نه مشتاق قدرت. و دست آخر اینکه خرابکاری وحشتناک جمهوری اسلامی چرا باید به حساب خوبی این آقا ریخته شود؟ یکی پاسخ مرا بدهد این سحر خانم که مینویسد سواد خواندن کتابهای مارکسیستی را نداشته ولی میتواند حکم بدهد که جامعه از چه مرحله ای گذشته و از چه مرحله ای نگذشته به پرسش ساده من پاسخ دهد لطفا. در آخر خواندن طنزشیرین ولطیف ف.م.سخن را که دلقک لینکش را گذاشته توصیه میکنم.
سلام
ببینید عزیزان واقعیت اینه که دنیا از پنج ده پیش تا حالا به کلی متحول شده . دیگه ایدولوژی و پایبندی به ایدولوژی فقط تبدیل شده به یک شعار و یک میثاق که یک گروه رو دور خودش جمع کنه . و بعدش دیگه گروه ها بنا به مصالح سیاسی و مادی خودشون تصمیم میگرند و عمل میکنند و فقط برای عملکردشون از درون این ایدولوژی یک توجیه استخراج میکنند . امروز منافع برای هر گروه و دسته سیاسی خیلی بالاتر از پایبندی به ارمانهای ایدولوژی هست . در واقع همه این گروهها دیگه اصلا اصل هدف رو ول کردند و فقط کسب قدرت و موقعیت براشون مهم هست بنا براین شما میبنید که همه با هم درگیرند چون هر گروه دیگری رو صرف نظر از عقیده و مسلکش در این تناضع قدرت رقیب خودشون میبینند . این واقعیت موجود هست .بنابراین اصلا نباید به دنبال توجیح ایدولوژیک و نظری در دعوای بین گروه ها بود .موضوع کسب قدرت هست . بقیه فقط داستان و کلاه شرعی واسه توجییه عملکرد .
چند کلمۀ کلیدی از نظرم راجع به نظرات حضرات را می گویم و توضیح مفصلش را وعده می دهم اگر دوستان هموند دیگری در کامنت های بعدی عنایت نکنند. البته امیدوارم بکنند.
1- با عصبیت نه چندان پررنگ در نظر فرشید عزیز مخالفم و شیرین عبادی را در راهی که پیموده نا صواب نمی دانم. البته خود من هم با تمرکز به آن حجم نا متعارف بر حقوق مجرمی که از نگاه عرف غالب هم محکوم مطلق بود و است - منهای شیوه های مجازات - درست نبود. از ماجرای سکینۀ محمدی همین درس قابل دریافت بود که موضوعات اجتماعی چه ظرفیت زیادی دارند در تحریک و همراهی افکار عمومی غیرسیاسی مردم جهان بویژه غرب. بنابراین تمرکز بر امور اجتماعی بجای مسایل سیاسی صرف همدلی بیشتر افکار عمومی را حاصل می دهد.
در مورد فرمایش صادق عزیز هم این را بگویم که حرف مشخص من این است که حوزۀ خصوصی جامعۀ ایران در حکومت آخوند ها اولاً تعریف ناشده و ثانیاً بسیار مضیق است. و این امر که مهمترین مشکل بخش مدرن جامعۀ ما بعد از انقلاب است باید در دستور اولین خواستۀ مدنی - سیاسی ما هم قرار بگیرد. مسائلی را هم که فرموده اند قبول ندارم و هیچ حکومتی بغیر از چند سال حکومت طالبان در افغانستان را در دنیای معاصر -بعد از قرون وسطای اروپا- من نمی شناسم که اینقدر فشار به حوزۀ خصوصی افراد آورده باشد. مطلقاً آزادی های فردی در حوزۀ اجتماعی زمان شاه با آنچه که جمهوری اسلامی در این حوزه انجام داده است قابل قیاس هم نیست حتی. تا چه رسد به "اینهمان" گفتن. درضمن من چین و سنگاپور و کره جنوبی را در همین 30 سال گذشته نشان داده ام که بدون دموکراسی به توسعه و پیشرفت رسیده اند و سپس در راه دموکراسی هم افتان و خیزان در حال حرکت هستند که کره بهتر و چین عقب تر است. لذا انتظارم این بود که شما هم یک نمونه بیاورید که کشوری قبل از توسعه یافتگی دموکراتیک شده باشد و با تکیه بر دموکراسی و گردش نخبگان ایده آل شما پیشرفت و توسعه پیدا کرده باشد. اصلاً معنا ندارد که آدم منتظر و محتاج نیاز های ابتدایی و اولیه مثل خوراک و امنیت و کمی رفاه بخواهد و بتواند دغدغۀ "حاکم کیست و چگونه حکومت می کند" داشته باشد. تمام این هارا هم که حل کنیم تازه باید فاکتور مسلمانی کشور های مسلمان را هم اضافه کنیم که دموکراسی برای اینان حاصلی جز حاکمیت سلفی ها را نخواهد داشت. نمونۀ پاکستان دموکراتیک و گرسنه و در شعلۀ آتش فرقه ها مسطورۀ خوبی است که مشخص کند دموکراسی نمی تواند دوای درد کشور های توسعه نیافته بشود. یا...هو
کامنت های بالاترین را هم می آورم که ببینید:
رأی ۳ گزارش green.man حدود ۱۵ ساعت قبل گفت:
تقسیم بندی بسیار جالبی بود دلقک عزیز. حتما برای گویا و روزانلاین و جاهای دیگر هم بفرست. حیف است فقط در وبلاگ خودت منتشر شود.
دقیقا یاد مقاله خط قرمز خود رضا پهلوی در همین بالاترین افتادم.
https://balatarin.com/permlink/2011/9/29/2738668
رأی ۴ گزارش binam حدود ۱۴ ساعت قبل گفت:
مرسی مرد سبز. من مدتها پیش یکی دوبار به این دو سایت بزرگوار مطلب داده ام ولی استقبال نکرده اند و حتی پاسخ مرا هم نداده اند. شاید هم نام دلقک خیلی زننده و تابلوست برای مطلب جدی. بهرحال من دیگر از فرستادن مطالبم برای سایت هایی که من از گردش ایامشان سردرنمی آورم منصرف هستم. و همین توی وبلاگ هم دیده شود کافی است. یا...هو
رأی ۱ گزارش farokhiyazdi کمتر از ۱ دقیقه قبل گفت:
یک اصل ساده وجود دارد و آن این است
فرض غلط برابر است با نتیجه غلط
دسته بندی شما کاملا به چند دلیل
1- گروه دوم که مورد هدف شما! قرار گرفته
شما اعتقاداتشان را به اعتقاد خود نوشته اید!!!
اگه منظور شما از این گروه امثال من است باید بگویم هر چند شکی در دیکتاتوری پهلوی ها وجود ندارد اما این انقلاب با توجه به ماهیت ظهور محکوم به شکست بوده این ماهیت چیزی نیست جز شخص پرستی که اتفاقا از این نظر کسانی که در این انقلاب نقش داشته اند با گروه فرضی سوم شما هم دسته میشوند هر چند که در ظاهر افرادی از این گروه خود را شخص پرست نمیدانند و عنوان میکنند بدون در نظر گرفتن نسبت رضا پهلوی با شاهان دیکتاتور سابق از نظر من و احتمالا! فقید از نظر شما او را به عنوان رهبر برگزیده اند. که این موضوع از نظر علم آمار و احتمال کاملا رد میشود!
نکته بعدی اینکه دقیقا برخلاف نظر شما من و امثال من بیشتر به محتوا توجه داریم تا فرم وگرنه بین رهبری خمینی و شاه بودن(مشروطه)رضا پهلوی تفاوت قائل میشدیم.
در واقع شما بیشتر فرمالیست هستید که با جابجایی شاه (حتی تشریفاتی) با رهبر میخواهید این ویرانه را به گلستان تبدیل کنید.
رأی ۱ گزارش farokhiyazdi کمتر از ۱ دقیقه قبل گفت:
آگر گروه سوم فرمالیست نبودند که جمهوری اسلامی را بواسطه اسم جمهوری فرض نمیکردند؟
در تعریف ما از جمهوری چیزی به اسم رهبر و شاه و شاخص و شورای نگهبان و .... و از همه مهمتر "شخص برتر" وجود ندارد. و دقیقا بر اساس محتوا است که جمهوری اسلامی را جمهوری نمیدانیم و گرنه با توجه به اسم جمهوری دموکراتیک کره شمالی باید فاتحه دموکراسی را هم بخوانیم!
به هر حال شما نظام حکومتی را پیدا کن که به هیچ کس امتیاز ویژه و قدرت مطلق ندهد اسمشم هرچی خوواستی بذار ما قبول داریم.
فقط خواهشن سعی نکن شاه اضافه را با سفسطه و مصداق قاطی این نظام کنی!
در پایان باید عرض کنم که تعصب ریشه تمام کج فهمی هاست
متاسفانه در متن تعصب به طور واضح دیده میشد!!!
دوست عزیز شما بجای اینکه اول جواب را آماده کنی! و بعد استدلالها(یا بهتر بگم توجیهات و سفسطه ها) را پشت یرهم بچینی تا به جواب دلخواه برسی بهتره همه نظرات و استدلالها را کنار هم بذارید و بدون تعصب نتیجه درست بگیرید.
البته این مشکل خاص طرفدارهای رضا پهلوی نیست اما متاسفانه در این گروه بسیار شایع تره.
رأی ۱ binam کمتر از ۱ دقیقه قبل گفت:
سلام و مرسی. پاسختان انسجام نداشت و یا بیش از فهم من سنگین بود لذا درست متوجه منظورتان نشدم. فقط در مورد اینکه سلطنت طلب بودن و هوادار رضا پهلوی بودن مرا به ضرس قاطع دستور فرموده بودید؛ عرض می کنم که من فعال اجتماعی و جزو توده ها هستم و هوادار و مخالف هیچ سیاستمداری نیستم و در نوشته هایم هم ترجیح سیاسی خودم را دخالت نمی دهم. دوسیۀ نوشتاری من مشخص است. من همان قدر که امروز از پهلوی می نویسم هوادار احمدی نژاد، مهندس موسوی، علی مطهری، هاشمی رفسنجانی، سید محمد خاتمی، مصطفی تاج زاده و... بوده ام و البته مخالفشان هم بوده ام. بسته به اینکه تشخیص بدهم چه کسی رو بسمت ایران مدرن - ونه لزوماً دموکراتیک - حرکت می کند سوار پشتش می شوم و هر موقع از مسیر مورد نظرم منحرف شد پیاده می شوم و منتظر خر دیگر و اتو استاپ دیگر. لذا هم از هواداران پهلوی 50 تا 50 تا منفی گرفته ام و هم از تیم مجاهدین خلق و هم از بسیاری سبز های هیستریک در انتهای جنبش سبز و ... البته که مهم نیست که انگ سیاسی بخورم. بلکه ترسم این است که وقتی انگ می خورم دیگر محتوای نوشته ام مورد عنایت قرار نمی گیرد و با یک کلیشۀ "این سلطنت طلب..."؛ "این مجاهد منافق...." ؛ "این سبز ..." و ... سروته قضیه هم اورده می شود. بازهم مرسی. یا...هو
یک توضیح و پوزش:
من هیچ کامنتی را حذف نمی کنم غیر از کامنت کلیشۀ سایت صالحات که اخیراً هم بسیار کم می فرستند. من اگر کامنتی را بهر دلیل موجه از نظر خودم نخواهم نمایش بدهم حتماً در اینجا توضیح می دهم برای کامنت گذار. اخیراً متوجه شده ام که برخی از نظرهای عزیزان قبل از اینکه روی صفحۀ داشبورد من بیاید مستقیم می روند به بخش هرزنامه. لذا تصمیم گرفتم که هر چند وقتی هرزنامه را هم کنترل کنم تا کامنتی هدر نشود. لذا از اینکه چنین موضوعی اتفاق می افتد در عین بی تقصیری پوزش می خواهم مثل کامنت ناشناس بعد از کامنت فرشید که الان متوجه شدم رفته بود مستقیم به هرزنامه و منتشرش کردم. لذا اگر کسی کامنت داد و منتشر نشد تذکر بدهد تا متوجه شوم هرچند که خودم هم حواسم جمع است از این پس. یا...هو
برای نامدار عزیز:
والا حوصله نداشتم جواب بنویسم اما دلم نیامد که یک تجربه دیگه از زمان خودم رو ننویسم.
اگر تو هم مثل من از کلاس نهم دبیرستان مجبور میشدی که 6 اصل انقلاب سفید شاه و ملت را که بعد ها 6 اصل دیگه به اون اضافه شد رو خوب از بر کنی و امتحانش رو بدی و بعد امتحان نهایی کلاس دوازدهم برای بالا بردن معدلت از این درس نمره 17 بیاری بعد بری دانشگاه تهران و در جریان انقلاب 57 تو حیاط دانشگاه به مناظره چریکها با خلق قهرمان گوش بدی این مراحل گذر رو فوت آب میشدی و هیچ نیازی به اون کتابای ریز ریز نوشته نبود.
اینا رو که گفتم هیچ منظورم دست کم گرفتن دوران شاه و اصول پیاده شده و آرمانها و فانتزی هایش نبود. اینا رو گفتم که بگم چه فسیلی هستم من!
سلام
1-شما در تحليل خود خواسته يا ناخواسته شيطنتي كرده ايد و توده ها را با گروه سوم جمع زده ايد تا وزن گروه سوم بيشتر شود. توده ها ممكن است به گروه دوم هم متمايل شوند.
2- نمونه از اول دموكراسي بعد توسعه=هند
3- چون فكر شما فلسفي است نمي توانيد بپذيريد كه چيزي كه علت است ميتواند معلول معلول خودش هم بشود. در تفكر سيستمي كه پديدههاي اجتماعي و فرهنگي از آن تبعيت ميكند و نه تفكر فلسفي، چنين چيزي ممكن است. يعني مي توان از دموكراسي به ليبراليسم رسيد و بالعكس. در واقع حركت مارپيچي رشد يابنده است. كمي دموكراسي نتيجه مي دهد كمي ليبراليسم. بعد كمي ليبراليسم نتيجه مي دهد دموكراسي بيشتر و الي آخر. اگر مطلب را پروسس ببيند و نه پروژه درست تر است.
سلام به ناشناس.
1- من قصدی برای ازدیاد نفوس گروه سوم نداشتم از بدجنسی. فقط چون اکثریت غالب انسان ها اجتماعی هستند و نه سیاسی. لذا بطور بدیهی در گروه خواهندگان آزادی های مدنی صرف که همان زندگی معمولی ابناء بشر در همه جاست دسته بندی می شوند. درست است که برخی از توده های اجتماعی هم می توانند تمایل به دستۀ دوم داشته باشند ولی بنظرم اینان هم از این جهت به سیاسیون می پیوندند که فعالان سیاسی به انان ادرس می دهند که اگر خواستار زندگی بسبک انتخابی خودتان هستید تنها در ظرف دموکراسی است که چنین امکانی فراهم خواهد شد پس دموکراسی بخواهید تا بزندگی آزاد از جنبه های اجتماعی برسید.
2- منتظر این هند نازنین بودم که بعنوان تنها فخر دموکراسی خواهان چهان سوم به میان اورده شود. من هم با اینکه خودم خیلی هند را دوست دارم ولی ناچار باید بگویم که اگر حرف شما را هم بپذیریم باید برای هند فاکتورهای زیادی را که دیگر کشورهای جهان سوم و بویزه جوامع مسلمان ندارند هم اشاره کنیم. که مهمترین ان ها تنوع قومی و زبانی و دینی هند است و دیگری میراث فرهنگ تسامح گاندی و البته زیر ساخت های اموزش های انگوساکسنی در الیت هند در دوران استعمار. اما در نگاهی دقیقتر هند هم با همۀ این امتیازاتی که دارد و می تواند رشک بر انگیز باشد مثلاً در مقایسه با پاکستان جدا شده از همین بدنه. اما - و این اما مهم است - هند هم فقط زمانی دموکراتیک بمعنای خاص شد که بلوک شرق از هم پاشید و دموکراسی موروثی خانوادۀ نهرو با ترور ایندیرا و راجیو گاندی ناچار صحنه را حالی کرد. و الا هند هم در کل دوران از نهرو تا راجیو نوه اش یک سیستم تک حزبی بنام حزب کنگره بود که با افکار سوسیالیستی و در رابطۀ تنگاتنگ با شوروی سابق اداره می شد. نه دموکراسی پلورال مورد رشک ما.
مورد سوم را اما قبول دارم و کاملاً می فهمم که هر معلولی می تواند علت خودش هم باشد و لیبرالیسم و دموکراسی در یک همپوشانی می توانند رشد کنند. منتها من بر عهدی که دارم سعی می کنم جنبه های مغفول را برجسته کنم که در حال حاضر لیبرالیسم است و الا دموکراسی که توسط همه لقلقۀ زبان شده و در بوق تمام است. و ثانیاً باز هم به این اعتقاد پای می فشارم که توسعه بدون دموکراسی کاملاً شدنی است و چه بسا برای کشورهای مسلمان ارجحیت هم داشته باشد چون اسلام ضد توسعه است ولی بدون لیبرالیسم محال ممکن است کشوری توسعه بیابد چون اصل و اساس رنسانس اروپایی استارت زنندۀ توسعه در جهان بنیان های لیبرالیستی صرف داشته است. یا...هو
اصلا از نظر حقوقی این شکایتی که رضا پهلوی کرده قابل پیگیری در سازمان ملل وشورای امنیت هست ؟ یا فقط گرفتن ماهی از آب گل آلود ایران هدف ایشان بوده؟هردوحالت ناکارآمدی وفرصت طلبی ایشان را میرساند. حیف نیست که پس از اینهمه بدبختی باز از کسی حمایت کنیم که مانند خود خمینی فرصت طلب است و نادان.آیا تجربه حمایت از خمینی فقط به خاطر اینکه شاه را نمیخواستیم راباید دور بریزیم و از شدت نفرت از خامنه ای بدامان یک آدم نادان بیاوزیم. دلقک جان گفتار فاخرتان در تقدم لیبرالیسم بر دموکراسی به جای خود چراآنرا به پای این آقا میریزید؟ تجربه احمدی نژاد برایتان کافی نبود که به فرصت طلبان امید نباید بست؟این آقا احمدی نژاد دیگری است که میخواهد بر موج عظیم نارضایتی مردم سوار شده و دیگر هم پایین نیاید.شما میخواهید امید بفروشید ما هم خریداریم اما نه به هر قیمتی.نه یه قیمت شادی کاذب کوتاه زمان و افسردگی بی پایان, نه به قیمت سیاهی لشگر شدن برای یک آدم نادان .
نوشته زیر در گویا نیوز به بررسی حقوقی این شکایت پرداخته خواندنش بد نیست.http://news.gooya.com/politics/archives/2011/12/133288.php
دلقك گرامي
1-شما نمونه دموكراسي بعد توسعه خواستيد منهم هند را مثال زدم. اينكه هند در زماني كه همه دنيا مانند مهد دموكراسي فرانسه و گهواره رنسانس ايتاليا و مزرعه انقلاب صنعتي انگلستان چپ مي زدند، گرايشهاي سوسياليستي داشت يا اگر اينديرا به خاطر وجاهت پدر سالهاي طولاني بر هند حكومت كرد چه ربطي دارد؟
2-اگر اسلام را ضد دموكراسي مي دانيد ضديت او با ليبراليسم كه بسيار عيان تر است.
3-آن چه كه در چين اجرا شده سياستهاي اقتصاد باز است در محيطي محدود و نه ليبراليسم به معناي همه جانبه آن
4- هر تغييري بايد دروني باشد والا مي شود حكايت پدر رضا پهلوي و شهبانويش كه مي خواستند به سرعت و زور ايران را ليبرال كنند.
5- اگر رابطه عليت حلقوي (ونه هم پوشاني) بين دموكراسي و ليبراليسم و توسعه را قبول داريد، بحث بر سر نقطه شروع است و نه اينكه كدامش از ياد رفته و مغفول است. شما مي گوييد آزاديهاي فرهنگي و اجتماعي نقطه شروع خوبي است. كس ديگري ممكن است استدلال راجع به دموكراسي بكند و يا حتي توسعه. مساله مانند مسائل فلسفي اينقدر جزميت ندارد. از هر جا شروع شود در حلقه اي مي چرخد و مارپيچي رشد مي كند.
سلام به دوست.
فرمایش شما در مورد ایراد به "چرا موضوع تقدم لیبرالیسم بر دموکراسی را که بحثی نظری است با مصداق سیاسی رضا پهلوی در آمیخته ام" را قبول دارم و بهتر این بود که این موضوع را فارغ از مصداق مشخص سیاسی جمع می کردم تا با عمق بیشتر و حساسیت کمتر خوانده و دیده شود؛ اما سایر وجوه ایرادات تان را صواب نمی دانم و نوعی هجو و تحقیر در آرایتان تشخیص می دهم. و بنظرم این قبل از اینکه به نوشتۀ من مربوط باشد به این اصل برمی گردد که شما رژیم جمهوری اسلامی را غیر از آنچه که من خطرناکترین و بدترین حکومت - انقلاب روی زمین در حال حاضر می دانم می شناسید. و حد اکثر آن را در عداد رژیم های دیکتاتور فردی یا الیگارشیک یا توتالیتر و از این قبیل می دانید که اگر قرار است با حکومت دیگری جایگزین شود چه بهتر که این حکومت نزدیک به ایده ال های مدینه فاضلۀ حکومت های دموکراتیک و ترجیحاً جمهوری باشد. در حالیکه برای من جایگزین بلاتکلیفی انقلاب سی و سه ساله با هر نوع حکومت بماهو حکومت یک ایده آل اکنونی است و همانطور که مکرراً هم گفته ام حکومت در ایران چه بدست خدا و یا شیطان محقق شود بجای این وضع سرگردان انقلابی نوش است و خوش امد می گویم. و البته مقایسه های شما و حساب کشی های دزدی های شاه سابق توسط برخی دیگر از دوستان را بحساب نفرت و کینه و بدآمد شوخ شما از رژیم سابق ایران می گذارم و قصد ورود و پاسخ گویی ندارم. جز اینکه بگویم در مورد سقوط مبارک و آن اتهامات شایع پروپاگاندا در مورد دزدی ها و فساد مالی مبارک توسط امثال مهاجرانی ها هم گفته ام که حاکمان جهان سوم را نه با پرسش از دزدی هایشان که با پرسش از دست اورد های توسعه ای شان برای کشورهایشان باید بدادگاه مردم فراخواند. زیرا که مقداری کم یا زیاد دارایی حرام و حلال جزو ذات حکومت در کشور های عقب مانده است زیرا که همیشه احتمال سرنگونی و رانده شدن و آواره شدن هم جزیی از این نوع حاکمیت ها است و حاکمان در چنین حالتی قادر نیستند دارایی های حتی مشروع خود در وطن شان را در تصاحب داشته و یا بخارج منتقل کنند. بحث بسیار طولانی و فربه است و فقط با گزاره های احساسی و هیجانی"آهای دزد را بگیرید" پاسخ نمی گیرد. تازه این در هنگامی است که واقعاً دزدی هم در حد شایعات عجیب و غریبی که مخالفان توی بوق رسانه ها می کنند اتفاق افتاده باشد که چه بسا ارقام واقعی ثروت های حاکمان ساقط شده مبالغی حیرت آور هم نباشد. بگذریم. اما در مورد اینکه جمهوری اسلامی خامنه ای را چرا بدترین گروگانگیری - ونه حکومت - کنونی روی زمین می دانم قبلاً بسیار زیاد گفته و نوشته ام. با این همه اگر فرصت کردم در ادامه خواهم امد و کمی بازهم بیشتر و با مثال های اشناتری توضیح خواهم داد. فقط این نکته را تصریح کنم که من اکنون ابداً به ایران بعد از سقوط جمهوری اسلامی نمی اندیشم و در حالی که نه ببار است و نه بدار خودم را از همین تحرک نصفه نیمۀ تلاش های هموطنانم هم محروم نمی کنم. رژیم حاکم برایران علاوه بر خطرناک ترین بودن چغرترین هم است از نظر ساقط کردن؛ لذا تنها و تنها فکر حال حاضر من این است که هرکسی می تواند یک گام کوچک به تضعیف این هیولا در هر بعدی هم کمک کند خودی است و جزو ایرانیان پاک سرشت است و دست و قدمش را می بوسم. بدیهی است که وقتی رژیم به افت نزدیک شود هم نیروهای سیاسی شکل و شمایل بهتر و قابل شناساتری پیدا می کنند و هم ایرانیان فرصت دارند که ترجیح خودشان را انتخاب کنند. و الان ابداً وقت خودی و غیرخودی و سلطنت و جمهوری و ... این صحبت ها نیست و فقط مارا متفرق و کمترین نیروی مان را هم ضایع می کند. کسانیکه ما را از ایندۀ ایران بعد از جمهوری اسلامی عام و جمهوری اسلامی خاص خامنه ای می ترسانند را در خطای استراتژیک - اگر نه خائن - می دانم. زیرا که بدتر از این وضعی که خامنه ای به ایران ما تحمیل کرده محال قطعی است و هر نوع حکومتی در آینده چون مبتنی بر فلسفۀ مدرن خواهد بود قطعاً بهتر از وضع موجود می تواند بود و خواهد بود. ما یک حکومت طلبکاری فقهایمان را داده ایم و وقت باز پس گیری کشورمان از دست این تحجر پیشاتاریخ است. با درود به احمد کسروی. یا...هو
قابل توجه دمکراسی خواهان. تصاویری از بهشت دمکراتیک هندوستان. لطفا تمامی 100 عکس را تماشا کنید. ارگاسم روشنفکرانه دلپذیری را بعد از دیدن عکس شماره 68 برایتان آرزومندم.
http://www.chinasmack.com/2010/pictures/filthy-india-photos-chinese-netizen-reactions.html
دلقک جان من باز هم ایراد تکنیکی دارم. خواستم بگم به نظر من کار خوبی نیست که توی خیلی از بحث هاتون اولش اینجوری شروع می کنید که: "بحث بسیار طولانی و فربه است و در اینجا فرصتش نیست..." به این معنی که "خیلی استدلال و برهان روی این حرفم دارم ولی وقت نیست که همشون رو بگم پس تو این حرف من رو قبول کن که قطعا این حرف درسته".
این قسمتی از هنر حرف زدنه که در حداقل فضا بتونین نظرتون رو بیان کنید و به هر دلیل اگه هم نمی تونید این جمله ی زایدی ه چون به طرف مقابل اطلاعاتی نمیده.
دوما خواستم بگم من همچنان مشتری ثابتم ها. فقط ساکت ام. :)
آریا سلام. اولاً که خوش شانسی و هر وقت کامنت می فرستی من هم هستم. ثانیاً ایراد تکنیکی ات از جنبۀ شکلی وارد است ولی از نظر محتوایی نه. چون که واقعاً هم من حرف زیاد و مفصل دارم زمانی که آن جمله را بکار می برم. ومی توانم صفحات و زمان های زیادی را بنویسم و توضیح بدهم مورد را. البته مشکل دنیای مجازی این است که مثل کتابی می ماند که هر کسی از یک صفحه اش شروع به خواندن می کند و با اطلاعات اخذ شده اش از همان صفحه و صفحات هم داوری می کند و نظر می دهد و بحث می کند. در حالیکه ممکن است خیلی از نوشته های من با ارجاعات به موضوعاتی که در پست های قبلی نوشته ام قابل دریافت درست و دقیق باشد. القصه اما قبول دارم که چنین کلیشه ای ( در این زمینه بحث فربه و مفصل است و زمان ومکان اجازۀ طرح همه را در اینجا نمی دهد) یک نوع خود پسندی از سوی نویسنده و یک نوع فشار روانی بخواننده مستتر است. لذا سعی می کنم بعد از این کمتر استفاده کنم و این ظلم را بخودم هموار کنم تا فشار بخواننده تحمیل نشود. و در انتها هم مرسی که هستی. باش و در اظهار نظر هم شرکت کن. یا...هو
ارسال یک نظر