Derek Davis |
1- در یک نگاه سطحی و اجمالی به تاریخ و با استناد به رویدادهای خیلی خیلی نزدیک هم می توان داوری کرد که الیگارشی شکل گرفته بر مدار یک ایدئولوژی توتالیتر؛ شکننده تر از الیگارشی بافته شده بر اندام و اطراف یک دیکتاتوری فردی است. بعبارت دیگر اگر رژیم های توتالیتر و ایدئولوژیک در هنگام در قدرت بودن سخت گیر تر و بی رحم تر و تنگ نظر تر از رژیم های الیگارشیک فردی و دیکتاتور محور جلوه می کنند، یا هستند؛ بهمان نسبت هم در هنگامه "شروع به فروپاشی" آسیب پذیرتر هستند؛ و خیلی سریع تن به دگرگونی های بنیادی می دهند. مثال های خیلی نزدیکش اتحاد جماهیر شوروی و اقمارش هستند که در فاصلۀ بسیار کوتاهی از گرفتار شدن نهایی در بن بست ایدئولوژیک فروپاشیدند. در مقابل رژیم هایی که حلقه های الیگارشی خود را حول یک شخصیت دیکتاتور بنام رهبر انقلاب - اغلب رییس کودتا هستند بنام انقلاب - شکل می دهند؛ بسختی از هم می گسلند و تن به تغییرات می دهند، و معمولاً هم تغییر در این جور رژیم ها یا با کودتای دیگری باید باشد و یا با جنگ داخلی. نمونه های خیلی نزدیک این تیپ رژیم ها حکومت صدام حسین در عراق، قذافی در لیبی و حکومت حافظ اسد - بشار اسد - در سوریه است. منظورم در اینجا بحث روی چرایی و دلایل له و علیه این مشاهدۀ شخصی ام نیست که می تواند هم مفصل باشد و هم چالش برانگیز. بلکه می خواهم از این طرح موضوع وارد مرگ مبارک کیم جونگ ایل در کرۀ شمای بشوم و به بیم و امید های خودمان نقب بزنم.
2- کرۀ شمالی بسیار بسیار نگون بخت بود که بنیانگذار و رهبر خودش کیم ایل سونگ را بلافاصله پس از فروپاشی اتحاد شوروی از دست داد و پسرش کیم جونگ ایل زمام امور کرۀ شمالی را در دست گرفت. چه بسا اگر کیم ایل سونگ زنده می ماند کره نیز یا در پی فروپاشی اردوگاه شرق متحول می شد یا با رفتن بسوی ایده های همسایه و حامی اصلی اش چین؛ روزنی به سعادت مردمش می گشود. اما جابجایی قدرت در کرۀ شمالی در دستان کیم جونگ ایل تازه مرده که بیش از پدرش هم دچار کیش شخصیت بود یک فاجعۀ تمام عیار بار آورد. زیرا که کیم جونگ ایل نه راه اتحاد شوروی را رفت و نه راه چین را. بلکه او بدنبال رؤیای استالین رفت و تبدیل شدن به یک قدرت جهانی از راه اتم و پیدا کردن اقمار جدید ایدئولوژیک و باز آرایی دوبارۀ تاریخ جماهیر شوروی فروپاشیده و این بار بمحوریت پیونگ یانگ بجای مسکو! تا اینجا هم هنوز خطرناک نمی نمود این موجود بیمار بالفطره! زیرا که بازآرایی کرۀ شمالی در قامت اتحاد جماهیر شوروی جزو محالاتی بود که حتی نمی شد فرض امر محال که محال نیست را هم در مورد امکان آن بکار بست. اما رهبر مردۀ کرۀ شمالی همزمان با این "جنون عظمت خواهی" به یک پراتیک سیاسی هم دست زد که هم برای دیروز و امروز کره مرگبار بود و هم نجات کره شمالی در فردا را با غیرممکن ها برابر می کند. اما آن ابتکار وحشتناکی که بکار برد چه بود؟ کیم جونگ ایل آمد و در داخل الیگارشی موروثی مارکسیسم لنینیسم یک الیگارشی جدید و دیگر تمهید کرد. به این معنی که اگر در زمان پدرش الیگارشی حاکم بر کرۀ شمالی مثل همۀ الیگارشی های ایدئولوژیک و حزبی در اردوگاه شرق مبتنی به تنها ایدئولوژی و حزب کمونیست بود؛ کیم جونگ ایل آمد و یک الیگارشی دیکتاتوری فردی از نوع قذافی و اسد را هم با ابعاد وحشتناک تر و بمحوریت خودش و خاندانش ایجاد کرد. لذا هر گونه تغییری در کرۀ شمالی مستلزم شکستن دو حلقۀ الیگارشیک تو در تو - یکی الیگارشی حزبی و دیگری الیگارش فردی - است. و این کار محالی نباشد بسیار بسیار سخت و بعید است مگر اینکه پسر جوان کیم جونگ ایل یکباره چنان تحول خواه شود که خودش ناغافل بزند زیر میز بازی و ملتش را با خسارت های زیاد ناشی از جنگ های درونی آزاد کند.
3- حالا بر گردیم به جمهوری اسلامی و ایران خودمان و آیت الله خامنه ای. بدون مباحثه در پیشینه و پسینۀ خامنه ای که چه بوده و چگونه بوده؛ باید بگویم که آیت الله خامنه ای امروزی شبیه ترین و منطبق ترین شخصیت روی کرۀ زمین به کیم جونگ ایل بدرک واصل شده است. با همان تفکر. بهمان سیاق دچار جنون عظمت و مثل او بی رحم و خونریز و همینطور منتسب دانستن رسالت "نجات زمین" بخودش و حکومتش. آیت الله خامنه ای تا اکنون بر روی یک الیگارشی ایدئولوژیک نامنسجم دینی روحانیون حکومت کرده که اگر چه انسجام و سازماندهی بدون نقص ایدئولوژی نسبتاً منسجم مارکسیسم - لنینیسم را نداشته ولی این رجحان و امتیاز را داشته که بر باورهای قوی تر ایمان کهن - در مقابل باورهای ضعیف تر ایمان نو در مارکسیسم - توده های محروم متکی و مستظهر بوده است.
4- این ایدئولوژی نامنسجم و بلاتکلیف اسلامی توانسته بود تا دو سال پیش و بروز آن شورش های گستردۀ شهری خودش را دست برتر حفظ و حکومت آیت الله را پایدار نگاه دارد. اما از بعد از وقوع جنبش سبز و ماجراهای رفته بر کشور در دوسال گذشته این ایدئولوژی منسوب به کل الیگارشی روحانی به ضعیف ترین و شکننده ترین شکل خود در طول سی و سه سال حاکمیت جمهوری اسلامی رسیده است. بسیاری از روحانیان ریز و درشت، عدۀ معتنابهی از انقلابیون سابقه دار و موجد جمهوری اسلامی و بدتر از آن بسیاری از نیروها و توده های محروم باورمند به ایدئولوژی حکومتی اسلام را از دست داده و دیگر قادر نیست در شکل و شمایل حکومت سی سال گذشته به حاکمیت آیت الله خامنه ای مشروعیت حقیقی و حقوقی بدهد. لذا آیت الله خامنه ای شدیداً در پی این ایده رفته است که باید الیگارشی جدیدی از حواریون باقی مانده اش را و اینبار نه بر محور اسلام حوزه بلکه بر مبنای کیش شخصیت خودش سازماندهی و بوجود بیاورد. تا بتواند ایران را بمثابه کرۀ شمالی تحت رهبری کیم جونگ ایل مرده تحت کنترل و هدایت در آورد.
5- بحث مفصل و طولانی است و نمی توانم به کمترین زوایای قدرت ها و ضعف های رؤیای آیت الله خامنه ای در مقایسه با رؤیای کیم جونگ ایل بپردازم. زیرا که دو کشور کرۀ شمالی و ایران تفاوت های بسیار بنیادینی در همۀ زمینه های جغرافیایی، جمعیتی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارند که برخی از فاکتورها مثل پول نفت مقوم موقعیت خامنه ای در برابر فقر مطلق کیم جونگ ایل است و بسیاری دیگر تضعیف کنندۀ تبدیل این کابوس از قوه بفعل در ایران. اما چیزی که در این مختصر می خواهم بگویم هشداری است به همه مان که خط سیر فکری و عملیاتی تاریک خامنه ای برای آیندۀ ایران را هم بشناسیم و هم بترسیم و هم باآن مبارزۀ جدی بکنیم. و در اینجاست که بحث های پیش پا افتادۀ ظاهری مثل "جبهۀ پایداری" و "تغییر قانون اساسی از ریاستی به پارلمانی" و از این قبیل معنای دقیقش را نمایان می کند. اینکه شخصی مثل مطهری پسر می گوید پیروزی جبهۀ پایداری در انتخابات مجلس آینده جز نابودی کشور به هدفی منجر نخواهد شد و بحث هایی از این قبیل کاملاً دقیق و درست است. و مستند به خوانش نقشۀ نهایی خامنه ایست. در حقیقت جبهۀ پایداری تازه علنی شده همان "الیگارشی خصوصی و حول محوریت شخص خامنه ای و خاندان اوست" که خامنه ای می خواهد آن را در داخل حلقۀ بزرگتر الیگارشی ایدئولوژیک روحانی سازماندهی آهنین بدهد تا فروپاشی ایدئولوژی عام اسلامی به قروپاشی حکومت یکه سالار و خاندان محور "شیعۀ غالی" خامنه ای - مصباح یزدی منجر نشود. یا...هو
۱ نظر:
خیلی دلم می خواد باور کنم نفر بعدی خامنه ای است که هر چه قدر تلاش می کنم او رو در ذهنم تبرئه کنم از این سرنوشت شوم باز هم گریزی ندارم از نفرت و کینه ای که بیشتر و بیشتر از فریبکاری او در ذهنم ایجاد میشه.اگر یک دیکتاتور صاف و ساده بود با نشون دادن قدرت و شوکتش شاید تا این حد از او منزجر نبودم. اما نمی دونم قضیه چیه شاید هم دلبستگی عجیب و اعتماد کم نظیرم به احمدی نژاد باعث میشه که اعتقاد داشته باشم که آینده ایران متفاوت خواهد بود با کشورهای مشابه با حاکمانی این گونه.
ارسال یک نظر