۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

این گروه عشق و حال! (داستان بیضه ها) تقدیم به آوارگان از وطن. کریسمس مبارک.


الف- اپیزود اول:
چگونگی تشکیل این گروه "عشق وحال":
1-امام خمینی در بهشت زهرا گفت: برای ما حرف در آورده اند و الا ما از ابتدا هم گفتیم که کاری بشمارش بیضه ها نداریم و همه اعم از سه بیضه ها و دو بیضه ها و تک بیضه ها و حتی بدون بیضه ها در امانند و می توانند در جنگل زندگی کنند. تنها فرقی که کرده است ریاست جنگل از شیران به روباهان منتقل شده است. البته که همۀ حیوانات جنگل برهبری و پیشتازی گاوها قول امام شان را باور کردند و در جنگل ماندند. بجز خرگوش های زرنگ که چون یک بار بدون شمارش بیضه هایشان نسل کشی شده بودند عازم بیابان های اطراف جنگل شدند و به این ترتیب این گروه "عشق وحال" را بنیان گذاشتند.

2- هنوز سال اول به سال دوم ریاست روباهان به جنگل نرسیده بود که خبر آوردند که امام خمینی گفته است که من قولی راجع به سه بیضه ها نداده ام. و چون سه بیضه ها هم کمند و هم نحس باید یا اخته بشوند و یا جنگل را ترک کنند. بازهم گاوها رهبری را بعهده گرفتند و ماغ کشیدند و همه شادی کردیم که چه خوب! سه بیضه ها می روند و یک نفس راحتی می کشیم از فوران شهوت سیری ناپذیر این ها. و این طوری شد که سه بیضه ها و همراه آن ها گروهی از دو بیضه ها که ترسو و عاقبت اندیش بودند سر به بیابان گذاشتند و به خرگوش های مهاجر پیوستند در این گروه "عشق وحال".

3- سال سوم امام خمینی ابتکارجدیدی بکار گرفت. به این ترتیب که بدون اینکه راجع به شمارش بیضه ها حرفی بزند با وطن قبلی خودش تماس گرفت و زیستگاه مخصوص دو بیضه ها را آتش زد. غوغایی شد آن سرش ناپیدا. دو بیضه ها سراسیمه شروع بفرار از آتش کردند و بیشترین شان وسط راه رفتند روی میدان های مین و معبر باز کردند تا کمترین شان بتوانند عبور کنند بقصد رفتن به بیابان این گروه "عشق و حال". هنوزهم رهبری در دست گاوان بود و ماغ می کشیدند و پا می کوبیدند بر جنازه ها!

4- در این جا اتفاق بدی افتاد و آن هم این بود که بیابان های محل استقرار این گروه "عشق وحال" صاحب پیداکرد - بلی درست شنیدید. این مزخرفات را باور نکنید که همۀ دنیا ملک خداست. هر وجب از دنیا صاحب دارد و بیابان ها هم همینطور- و گفتند که دیگر بیابان هم جا ندارد برای این "گروه عشق وحال". لذا زد و خورد آغاز شد و نیم بیشتر دو بیضه های رسته از میدان مین و آتش سوزی جنگل هم در مرز بین جنگل و بیابان له شدند و از بین رفتند.

5- گاوها کماکان رهبر بودند و ماغ می کشیدند و دم می جنباندند که امام خمینی مرد و آیت الله خامنه ای شد رییس جدید جنگل. ایشان که خیلی جوان تر از امام خمینی بودند و شهوت متراکمی داشتند اعلام کردند که جنگل تحت فرمان من به تک بیضه ها هم نیازی ندارد و من بجای همه خودم تخم دارم این هوا. گاوها شروع کردند به ماغ کشیدن بعلامت رضا و تک بیضه ها هم راهی بسوی سرنوشت: رفتن بسمت بیابان های قدیم و جدید و له شدن در مرزها و زیر بار رب گوجه فرنگی ها و غرق در رودخانه ها و دریا ها و حبس شدن در توالت شویی ها و معادن سخت و مشاغل پست غربی ها و شرقی ها. و اینان گروه چهارم از این گروه "عشق وحال" لقب گرفتند.

6- تا اینکه خدا پدرش را بیامرزد این آیت الله سید محمدخاتمی را. ایشان آمد و گفت که یعنی چه! قباحت دارد گفتن و شمردن از بیضه ها. همان که امام راحل در بهشت زهرا گفت. همه در امانند حتی سه بیضه ها. وقتی این خبر در جنگل پیچید ولوله ای از شادی براه افتاد و همه بیضه هایشان را گذاشتند به آفتاب و آمادۀ درست کردن خرابه ها. چیز خیلی جالبی که در اینجا معلوم شد این بود که بسیاری از سه بیضه ها و دو بیضه ها و تک بیضه ها برای ماندن در وطن شان مجبورشده بودند بیضه هایشان را قورت بدهند. و حالا که بیضه داشتن به هر تعداد مجدداً آزاد شده بود. رفتند در خلوت و جلوت بیضه هایشان را دوباره بالا آوردند .همانطورکه گفتم پهن کردند توی آفتاب.

7- اما آقای خاتمی مثل امامش سر قولش نماند و گفت منظور من فقط تک بیضه ها بوده است و نه سه بیضه ها و دو بیضه ها. گاوها هنوز توکار ماغ تأیید کشیدن بودند که آیت الله خامنه ای دخالت کرد و گفت: این سیدمحمد تدارکات چی نمی فهمد چه می گوید. همان که گفتم بیضه بی بیضه هرّید. اینطور شد که باز هم تک بیضه ها و دوبیضه ها و سه بیضه ها راهی شدند به کجا!؟ الله اعلم: له شدن در مرزها یا غرق شدن در رودخانه ها و دریاها یا پوسیدن در اردوگاه ها یا مردن در کار با گنداب ها. و گاوها و گاوها که ماغ می کشیدند هنوز بر هر آنچه جنازه ها!

8- تا اینکه بالاخره یکی آمد که حرف سرراستی زد. محموداحمدی نژاد گفت: ای ساکنین جنگل بیچاره ها. من وقت و حوصله ندارم برای شمارش بیضه ها. بنابراین بی بیضه و صدبیضه می توانند بمانند اگر بیضه هایشان معلوم نباشد چه یکی چه صدتا. خب این یک حرف حسابی بود که باز هم گاوها ماغ کشیدند و ما بیضه ها را قورت دادیم و تمام. ولی نه تمام نشده بود. یکی ازبقایای جنگل امام خمینی وارد دوئل شد با محمود و گفت: مگر می شود بدون بیضه. بیضه ها را رو کنید تا محمود را بیرون کنید. این بار اما گاوها ماغ نکشیدند. لیکن ما که طاقت از دست داده بودیم و بیضه های قورت داده راه تنفس مان را بسته بود از خدا خواسته دوباره بیضه ها را بالا آوردیم و پهن کردیم رو به آفتاب تا شارژ و قابل استفاده شوند. و فقط هنگامی فهمیدیم که این بار بدون بیضه ها هم باید جنگل را ترک کنند که باز گاوها شروع کردند به ماغ کشیدن.

9- و ما امروز اگر در مرز له و در رودخانه و دریا غرق ودر زیربار رب گوجه فرنگی سس و در کوه و بیابان گم و در کمپین های پناهندگی جر و در گنداب های کارهای سخت چشم بادامی ها و رنگین پوستان و از ما بهتران ذوب نشده باشیم مشغول "عشق وحال" هستیم و دلواپس بره ها که در وطن جاگذاشته ایم در زیر سم گاوها که ماغ می کشند و تپاله تولید می کنند برای آبادی وطن!

10- مهرداد پرسید چه خبر؟ 
محمد گفت: سلامتی والله هیچ خبرمی دانی که وضع بهم ریخته دیگر کار بخور و نمیر هم گیرم نمی آید. ما همه اش نگران ایرانیم تو بگو آنجا چه خبر. 
مهرداد گفت: اینجا هم هیچ خبر مثل همیشه گاوها ماغ می کشند و تپاله می ریزند. 
محمد خطا کرد و گفت: خب یک اعتراضی و صدایی و حرکتی بکنید.
مهرداد گفت: تو دیگر زر نزن برو"عشق وحال"ت را بکن چکار داری به وطن.
محمد گفت: بابا کدام عشق و حال گفتم که اینجا خبری نیست.
مهردادگفت: بابا ما که نمی خواهیم از دستتان بگیریم. من می گویم حالا که خودتان "عشق وحال"تان را می کنید خدا وکیلی دیگر بما گیرندهید که اُرد ناشتا بدهید.
محمد گفت: بابا مهرداد کدام "عشق وحال" هرکس نداند تو که خانۀ بابام این ها آمده بودی در تهران باآن وسعت دویست متری توی شمال تهران. من الان اینجا توی حومۀ یک شهرکوچک یک اتاق نمور اجاره کرده ام و صبح تا شب سگ دو می زنم و همین که بتوانم اجاره و خورد و خوراک حداقلم را تأمین کنم. تازه من خوبش هستم. صدها و هزارها مثل من هستند که آرزوی وضع من را دارند ولی نه کار گیرشان می آید و بیمۀ بیکاری و کمک های دولتی را هم قطع کرده اند. خلاصه از عشق وحال خبری نیست بخدا!
مهرداد گفت: من که گفتم فقط راجع به اینکه من و ما چکار کنیم زر نزنید و الا ما که بخیل نیستیم شما هم "عشق وحال"تان را بکنید. فقط محمد زر نزن. فهمیدی زرررر ... نزن! و پرده می افتد. تا شروع اپیزود دوم در پست دیگر! یا...هو
....................................

سلام دلم برایتان تنگ شد. این پست 28 فوریۀ پارسال است. گفتم دوباره ببینید بوِژه انانی که ندیده اند و هنوز آواره اند. دنباله اش هم (اینجا)ست اگر رغبت داشتید

۱ نظر:

cellcharge24 گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.