۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

جهت اطلاع آقای جهت اطلاع و یک نمایش زهرماری هم علاوه بر متن خوب دلاوری!

See adjacent text.

Beach in Pourville


1- خیلی وقت است که به ننوشتن فکر می کنم. و یا حداقل اینگونه نوشتن. و تکرار ِ تکرار ِ تکرار ِ خویشتن! هم خودم را فرسوده ام و هم شما را خسته. و این را تشخیص می دهم در آمدن ِ پاکشانتان به سیرکِ دلبسته. قرارم براین نبود از اول. و دنبال ایجاد نوعی "گفتمان" بودم فارغ از کلیشه و بی فایده. نشد و نشده است مقدور تا کنون بهر علت و دلیل که چه فرق می کند علت و دلیل واماندن. واماندن واماندن است و دیگر هیچ.

2- دیشب نشسته بودم به تماشای تئاتری که خودم ساخته بودم از سال های دور:

الف-  صحنۀ با شکوهی که تداعی ایران من است و خالی و آرام و در سکوت و با شکوه. کف صحنه؛ صفحۀ لغزان و نا متعادلی است که به میله ای در وسط اهرم است و در تعادل ظاهری در غیاب بازیگران؛ یعنی همان مردم ایران. حالا من نشسته ام بر تک صندلی تک تماشاگر تئاتر سرنوشت یک ملت و منتظر ورود بازیگران و شروع نمایش ایران.

ب- بازیگران بدون نظم و ترتیب و اولویت و نام؛ هُرّی می ریزند روی صحنه و روی دریچه های قلب نگران تماشاگران: خدایا چه می شود. با این هجوم و آن صفحۀ لغزان و آن عدم تعادل ویران. صحنه یکباره به شدیدترین وجه عدم تعادلش می رسد با ورود بازیگران و فقط چند دقیقه بیشتر طول نمی کشد که هر بازیگری گوشۀ خودش را اشغال می کند و بازگشت آرامش بوطن. خدا را شکر. کپه کپه آدمیان در شمایل اشباح در اینجا در آنجا در همه جا. گروه معتادان. گروه بیماران خاص. گروه دزدان. گروه رمالان. دستۀ مومنان. گروه قاتلان. قربانیان جاده ها. کشته شدگان آلودگی هوا. گروه غالیان. دستۀ طالبان. بدون زنان. نه با زنان. من ندیده ام یا نفهمیده ام که آن نقاط مشکی سیاه و همه جا سیاه همان زنان هستند پوشیده از نامحرمان: از خودشان. و ... و خاصان و زرنگان و کاسه لیسان. این را از کاسه های در دستشان فهمیدم و لباس های متحد الشکلی که یا دستار بندند و یا عرقچین برسر. اینان که همه شلوغ ترین و پرهیاهو ترینند هم. هجوم آورده اند به مرکز صحنه تا با گرفتن دستشان به محور نگهدارندۀ صفحۀ لغزان ثبات ایستادن شان را تضمین کنند ترسان.

پ- حالا نمایش شروع می شود اغلب صامت. جابجایی ها از این دسته به آن گروه و از گروه سوم به دستۀ چهارم و ... همۀ متن نمایش است. معتادان بزخو می کنند و در یک چشم بهم زدنی هماهنگ جای خویش را با دستۀ قاتلان عوض می کنند. و بعد که نوبت جابجایی دزدان است با رمالان و بعد و بعد و بعد. گفتم که صفحۀ نمایش بشدت لغزان است و کمترین اشتباه و تحرکی ناهمانگ باعث بر هم خوردن تعادل همه می شود و بیم پرتاب شدن به بیرون از صفحۀ نمایش روزگار ایران. و این همۀ مصیبت این نمایش تراژیک نیست. که عادت می کنند آدم ها در عادت کردن به نقش خویش در روزگار. تراژدی زمانی اوج می گیرد در لحظه های پایدار نمایش که آن خاصان دستار بند و عرقچین پوش. همه؛ جا نمی شوند در دستیابی و تکیه بر محور صحنه و از روی همدیگر عبور می کنند و صحنه را چنان متلاطم می کنند که گروه ها و دسته های بازیگر متن نمایش لرزان بر عدم تعادل ذاتی صحنه دچار این عدم تعادل مضاعف تولید شده از کشمکش مرکز صحنه توسط دستاربندان و عرقچین پوشان هم می شوند.

ت- نمایش ادامه می یابد در یک فریم به طول و عرض سی و سه سالۀ ما. و آن یک فریم تکراری فیلم همۀ موجودیت نمایش ماست:

کل صحنه در سکوت مرگبار با غوغای کشمکش آویختن به میلۀ تعادل وسط توسط گروه خاصان: دستاربندان و عرقچین پوشان. گروه های دیگر اما از معتادان و قاتلان و بیماران و دزدان و غارتگران و ... مترصد بهم خوردن تعادل صحنه در اثر کشمکش میله پرستان هستند که از فرصت استفاده کنند برای جابجایی با همدیگر از قاتلان بجای دزدان و از معتادان بجای قاچاقچیان و ... و از بقیۀ مردمان می پرسی؟ مگر کسی هم باقی مانده از آدمیان؟! آهان آن چند گروه اقلیت مؤمنان و بیماران و دانشگاهیان و کارگران و کشاورزان و صنعتگران و روشنفکران و هنرمندان و شهریان و دهاتیان و ثروتمندان و فقیران و کارآفرینان و ... ملت را می پرسی. اوه حالا متوجه شدم منظورت را. هیچ. هیچ. اینان که گیرافتاده اند روی صحنۀ لغزان و بدون تعادل اولیه؛ اینک در صحنه ای که خاصان می نوازند در کشمکش آویختن به میلۀ تعادل قدرت؛ و رقصی که معتادان و قاتلان و دزدان و رمالان می کنند با بهره گیری از این بزن بکوب خاصان؛ سر در گریبان دستی بکمر یکدیگر انداخته اند و دستی دوم روی سر و کلاه شان که طوفان عدم تعادل جدید هم ببادش ندهد. و در گوشه گوشۀ صحنه مواظب پرتاب نشدن از دایرۀ هستی هستند به بیابان نیستی. و اجرای این نقش مشکل اوج نمایش است که ملت بازی می کنند در سکوت و انتظار و خدا خدا برای نیفتادن. چقدر بی انصافی تو خوانندۀ من تماشگر که انتظار داری مردانی با یک دست در کمر یکدیگر برای نیفتادن و دست دومی برای نگه داشتن کلاه و اغلب باسر؛ بیایند و تحرکی هم خودشان بدهند به این صحنۀ لغزان و بی ثبات و بی تعادل. مگر آدمی دو دست بیشتر دارد؟ که ندارد.

تئاتر تک صحنه ای که من نوشته باشم و اجرایش را تماشا کرده باشم و حالا برای تو تعریف می کنم واضح تر ازاین باشد. شدنی نیست. یعنی در توان من نیست تکرار کردن تکرار هر روزۀ یک نمایش سی و سه ساله بر روی صحنه های ایران را. آدرس سالن نمایش دقیق هم اگر می خواهی. جدیدترینش را نشانی می دهم در کتابخانۀ ملی:

وی در این مطلب نوشته است: «کتابخانه دیجیتال کتابخانه ملی را که نگاه می کردم برخوردم به لینک 10 گزینه برتر، یعنی 10 کتابی که بیشترین بازدید کننده را در این کتابخانه دیجیتال داشته اند، مشتاق شدم بدانم عناوینی که فرهیختگان ما بیش از همه مشتاق خواندن آنها هستند چیست، هشت کتاب از 10 کتاب برتر اینهاست:قرابادین حکیم شفایی، رساله ای ناشناخته در سحر و طلسمات، دستور معما، مفاتیح المغالیق، عجائب المخلوقات، رساله در رمل، زبده الرمل، قرابادین مجمع الجوامع...»

دلاوری در توضیح این کشف جالب نوشته است: «لابد برای دانشمندان علوم غریبه، هر کدام از این کتب بسیار ارزشمند است و خواندنی اما شگفتی من از این است که چه شده که هشت کتاب از 10گزینه پربیننده کتابخانه دیجیتال ملی ایران در حوزه رمل و طلسم و راههای گشودن گره های ناگشودنی است. به خودم گفتم چه خام اندیش بودیم که خیال می‌کردیم عالمان علوم غریبه اصولا اهل وب گردی نیستند، نگو آخر اینترنت بازی خود حضراتند با این حساب، یا شاید این نیست و در کار فرهیختگان و کتابخوان‌های این مملکت یک گره ناگشودنی افتاده که جز به دانش رمل و اسطرلاب باز نمی‌شود یا شاید جماعت اهل علم از بس که دیده اند سکه شان از اعتبار افتاده، وهم برشان داشته که شاید کسی برایشان طلسمی نوشته، افتاده اند در پی آب باطل السحر و مشتاق شده اند علوم انسانی و تجربی را یک طرف بگذارند و دست به دامان علوم غریبه شوند،که گفته اند «شود آیا که خرامان ز درم بازآیی...گره از کار فروبسته ما بگشایی ...»
و ... زنان!؟
آهان! آن نقطه های سیاه را می گویی. خب معلوم است دیگر. سُر می خورند بسمتی. بر می گردند بسمتی دیگر. و اغلب در همان جایی که می گویند باشند: دور از چشم نامحرمان (اجتماع آدمیان). یا...هو


۱ نظر:

Unknown گفت...

تو كه تو خارج با امنيت كامل مي‌نويسي {نه مثل خزعلي و نوري زاد}از اين فكرهي بد بد{ننوشتن} نكن. من به خوندن نوشته‌ات عادت دارم