Lieutenant General George Washington |
1- من هیچ چیز نمی گویم جنگی ها دوُر را گرفته اند دستشان که ما صلح می خواهیم. و فعلاً فرمان هم بدست "گنجی" است که خودش هرج و مرجی از حروف بهم ریختۀ "جنگی" است: ج.ن.گ.ی در مقابل گ.ن.ج.ی! راستش یاد "ملا نصرالدین"* افتادم و آن دروغی که گفته بود برای مردم که بفرستدشان دنبال نخود سیاه تا خودش آسوده باشد از شلوغی و همهمه و صف. و لختی بعد خودش هم باورکرده بود که واقعاً دارند کوچه بالایی آش مجانی می دهند و راه افتاده بود دنبال جماعت تا مثل همیشه "آخر صف" باشد.
2- گنجی کماکان در خط مقدم جبهه در حال جنگیدن است علیه جنگ. و اصلاً به حرف هیچکس هم گوش نمی دهد که باباجان کدام جنگ! کی می خواهد با کی بجنگد.
3- امروز اما کمی هم خوشم آمد از این طبل جنگ که شده سر سلمانی های بیکار ما خارج نشین ها جهت تراشیدن در اوقات بیکاری دنیای مجازی. و دخترم تلخک از داخل ایران با غیض روایت های مستند می فرستد که عمو دلقک دق کردم از دست این مردم بی تفاوت که کماکان مسخرگی می کنند و حتی همدیگر را گاز می گیرند بدون اینکه بغیر از انگشت بهم رساندن شیث و نصرتی چیزی مهمتر باشد برایشان.
4- به تلخک جواب دادم جدی و از او خواستم که کماکان خنده رو باشد با خودش و گشاده رو با مردم که بی تفاوتی خودش هم یک جور تفاوت است و قرار نیست که مردم کار وزندگی و عروسی و گرسنگی و زق وزوق تلخ و شیرین بچه هایشان را ول کنند بیفتند دنبال دلقک که خودش هم از بی تفاوتی است که پناه می اورد به دنیای حرف و رجز و "صبحانۀ انگلیسی - ناهار ایرانی" یعنی صبح در لندن ظهر در تهران از راه موشک های غربی!
5- و حالا این را هم اضافه می کنم به پاسخم که: "بی تفاوتی مردم بر یک نوع بیشتر نیست و آن هم همان بی تفاوتی است". و چه بهتر از این که مردم "بی تفاوت باشند مساوی به هر دو طرف جبهۀ جنگ". بی تفاوتی مردم یعنی اینکه نه حمله می کنند و نه دفاع. و بدیهی است که وقتی نه حمله باشد و نه دفاع جنگی هم در کار نخواهد بود. چون که جنگ اولین گزارشش با حملۀ یکی و دفاع دیگری شروع می شود همیشه!
ترجمه:
1- موضوع حملۀ نظامی به ایران که مطرح شد. یک دست آورد خوبی داشت برای ایران. و آن این بود که بغیر از گنجی و برقعی در جبهۀ دفاع از ایران و آخوند رسایی و مجاهدین خلق در جبهۀ حمله به ایران کسی از مردم دیگر رگ گردنش بیرون نزد نه در "دفاع از ایران و می کشم می کشم آنکه برادرمو کشت" و نه در "حمله به ایران که می کشم می کشم آنکه برادرمو کشت!" و این ها فقط چند تا ژنرال قلابی هستند در مجموع مردم ایران. و مردم ایران چه موافق حمله یا مخالف آن بی تفاوت بودند. و شما می دانید که جنگ را مردم می کنند بعنوان پیاده نظام. وقتی همۀ سربازان بی خیال جنگ هستند و نه حاضرند در حمله شرکت کنند و نه در دفاع. خب بدیهی قضیه این است که جنگی هم رخ ندهد و خدارا شکر.
2- موضوع فقط این نیست که مردم دنبال اپوزیسیون راه نمی افتند برای اعتراض به رژیم و یا حمایت از حمله به ایران. موضوع مهمتر این است که مردم دنبال خامنه ای هم نمی افتند برای حمایت از رژیم و دفاع از ایران! مردم بی تفاوتند. یعنی اصلاً برایشان اهمیتی ندارد که چه اتفاقی قرار است بیفتد. چون همۀ اتفاقات افتاده است تا اینجا و آنان را به بی تفاوتی مطلق رسانده است در "دیگی که برای من نجوشد سرسگ تویش بجوشد".
3- اشتباه ما اینجاست که گمان می کنیم تبلیغات رژیم در مورد هواداری مردم از جمهوری اسلامی را خود هیئت حاکمه هم باور دارند. در حالیکه این گمان صد در صد غلط است و هیئت حاکمه دقیق می داند که مردم چه نفرتی دارند از آنان که جانشان به لب شان رسیده در این سی و سه سال بلاتکلیفی و پریشان روانی.
4- جنگی در کار نخواهد بود زیرا اسرائیل به ایران حمله نمی کند بدون اینکه امریکا رضایت بدهد. امریکا به هیچ کجا و ازجمله ایران حمله نمی کند مگر اینکه بنفعش باشد. و جمهوری اسلامی بجایی حمله نمی کند چون سربازی برای حمله ندارد. حرف های دویست کیلو فیروز آبادی را جدی نگیریم و حتی آن ورجه وورجه های نوجوانان باهوش و فرصت طلب برای شندرغاز از پول نفت شان در آن کله معلق زدن های "امن و بی خطر" در مقابل فرمانده کل قوا. سرباز برای جنگیدن قبل از هر چیز انگیزه می خواهد و روحیه و آموزش و انضیاط. و این همه مثال جن و بسم الله است در تناسب با جمهوری اسلامی آخوندها. و آخوند آشفته ترین موجود روی زمین است با آموزه های دین. دینی که از سرش شروع کنی یا از تهش فرقی نمی کند در رسیدن به کربلای امام حسین و بس!
5- آن خرج از کیسۀ ایمان و نیاز شهری و دهاتی در همان سال 65 تمام شد و افتخار سپاه در کشتن گردان گردان بسیجی. و الا نه آقا محسن آن نامه را می نوشت به رفسنجانی که در خواست بمب اتم کند و 500 فروند هواپیما برای ادامۀ جنگ و نه خمینی "جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم"ش را می گذاشت دم کوزۀ زهرش و می نوشید.
6- اوضاع کاملاً بر وفق مراد است و بی تفاوتی مردم علامتی قوی برای رژیم که گوشی برای شنیدن اراجیف هر دو طرف ندارند و مطمئنند که بالاخره خدا به ایران برمی گردد بزودی و مردم را می خنداند از ته دل. فقط خدا خدا می کنم که جمهوری اسلامی از حماقت هایش دست نکشد وسط راه و یا که این غربی های روباه صفت سیاست راست بسیار ترسانندۀ - فقط همین نه بیشتر - "رو به مرگ سرخ"شان را رها کنند قبل از تعیین تکلیف سریع و برگردند بهمان استخوان لای زخم سیاست چپ "رو به مرگ سفید". و همه را وسط معرکۀ "چه خواهد شد" رها کنند بعادت مألوف.
7- و در توضیح آسان فهم سیاست راست "رو به مرگ سرخ" و تفاوتش با سیاست چپ "رو به مرگ سفید" از یک خاطره کمک بگیرم از ایام جوانی خود:
هنوز در دیکتاتوری سکولار - لیبرال بودیم بجای این "تئو کراسی بلاتکلیف جان به لب رسان نکبت" و نا خواسته جراحتی داشتم جوان و می باید پانسمانش را تعویض می کردم هر دو روز یکبار. پانسمان ها به ظرافت امروز نبود و چسب ها و پرستارها حتی. پرستاری که پانسمانم را عوض می کرد جانم را به لبم می رساند در کندن پانسمان قبلی از روی موهای بدنم که زن نبودم در عادت به مو اندازی "بکُش و خوشگلم کن" و خیلی زیاد اذیت می شدم. تا آنروز که دکتر چنگیزی پزشک معالجم خودش آمد برای دیدن بهبود جراحتم و تعویض پانسمان. دکتر چنگیزی در هیبت نام جلاد تاریخی اش ظاهر شد و دست انداخت زیر پانسمان و با حرکتی سریع و قاطع پانسمان کهنه را کند و یک درد لحظه ای و آخ و تمام. و به پرستار گفت بیمار را زجرکش نکند در آهسته اهسته و با احتیاط کندن چسب های پانسمان!
8- به احتمال قریب به یقین این نقطه و حرکت قاطع دکتر چنگیزی بود که مرا شیفته و دلباختۀ سیاستمداران راست کرد و متنفر از روشنفکران سیاستمدار چپ. بعد ها من این ترجیح راست سیاسی به چپ را فرموله کردم در ذهنم و در یکی از پست های ابتدایی وبلاگم نوشتم که: " من از سیاستمداران چپ و از روشنفکران راست خوشم نمیآید. چرا که سیاستمدار چپ بیشتر اندیشه می ورزد به جای سیاست ورزیدن؛ و روشنفکر راست بیشتر سیاست میورزد به جای اندیشه ورزیدن. و البته معتقدم که فیلسوفان فراتر از روشنفکرند". یا...هو
* حالا که پست طولانی شد چه باک که این توضیح را هم بدهم در مورد این تنها ملای محبوب تاریخ که ذائقه تان شیرین بماند کماکان در این وانفسای تلخ!
عارف مسلمان و نازنین دکتر حسین الهی قمشه ای زبانی طناز دارد و ارداتی مثالی به ملانصرالدین فیلسوف چونان مهندس مهدی بازرگان مرحوم. و جابجا می خواهد کام شنوندگان سخنانش را شیرین کند با نقل قصه ای عبرت انگیز از داستان های ملا. مشکل زمانی پیش می آید که سخنرانی دکتر قمشه ای برای شبکۀ چهار تلویزیون حکومتی هم ضیط می شود و الهی قمشه ای نمی تواند از لفظ رسانندۀ ملا نصرالدین استفاده کند و ناچار می گوید: "نصیرالدین". و لطیفه اش را تعریف می کند. ولی پرواضح است که ملانصرالدین خوش آهنگ و رسانندۀ خنده برلب کجا حتی با شروع نامش. و "نصیرالدین" گنگ و زمخت و ناساز با گوش شنونده کجا. می خواهم بگویم که ملاها همۀ بدی ها را با دین و کشور و ملت ما کرده اند که هیچ. حتی تنها ملای نازنین ما را هم از حیز انتفاع ساقط کرده اند.
۵ نظر:
با درود فراوان
متنی بسیار زیبا و دلنشین بود و امشب با تبسم بر روی لب به بالین می روم .
بسیار سپاسگزارم
سلام و شب به خیر mehsasd
حرفت را باور می کنم. چون هیچ دلیلی و هیچ دلیلی برای صادقانه نبودنش نیست و نمی تواند وجود داشته باشد. بنابر این بخودم می بالم و از تلاشی که می کنم خوشحالم. زیرا که فقط در عرض دو سال کمتر وبلاگ نویسی توانسته ام یک خواب شیرین و آرام برای "دیگری"(تو) فراهم کنم. و این فوق العاده است. چرا که بسیاری هم از نوع ما هستند که در تمام عمر چندین ده ساله شان نه تنهابرای دیگری لبحندی و ارامشی هدیه نکرده اند که بسیاری لبخند های طبیعی کودکانه را هم بر چهرۀ مردمان دیگر خشکانده اند و محو کرده اند. و من فقط در دوسال توانسته ام یک شب خوب و خوش برای تو عزیزم فراهم بکنم.
پس یک جایزه هم بدهم به حس قدردانی تو. و آن اینکه ابداً نگران نباش. تودۀ مردم که به انسان غریزی نزدیکند خبرهای بد را بویزه بو می کشند و قبل از هر اتفاق ناگواری واکنش نشان می دهند. پس آرام و شاد و خوشحال باش و از زندگی در حد مقدور لذت ببر. نگرانی ما رو به اتمام است. نگران آنانی باید باشند این بار که چگونه دزدی هایشان را تبدیل به ارز و طلا بکنند برای گریز از سرنوشت محتوم شان. ما داریم برمی گردیم به آغوش امن شما. یا...هو
دلقک جان سلام
خدا قوت
بند چهارم ات مرا یاد فیلم "زیر درختان زیتون" و "زندگی و دیگر هیچ" از کیارستمی انداخت
هر چند زمینه هر دو فیلم زلزله رودبار است ولی در خرابی و ماتم کمتر از جنگ نبود .
دو جوان که با وجود عزای مرگ نزدیکانشان و خرابی خانه ها دنبال برگزاری ازدواجشان هستند تا حتی ساعتی به تاخیر نیافتد .
سلامت باشی
عموجان. دست مریزاذ که دردانه ای تبسم بر لب آور بین این همه اخبار تاریک و تبسم از لب بر. دست مزیزاد. فکر نکن که فقط امید و لبخند رو تو دل من تنها روشن کردی، من دوستانی دارم و شاگردانی هم در کلاس درسی. لبخند و شادی ای رو که تو هدیه می دی رو هدیه می کنم به اونها هرچند مثل تو نمی تونم اما سعی می کنم هدیه این سیرک رو بین همه قسمت کنم. امید و شادی بزرگ ترین نیازهای ماست. سیرکت معرکه است عموجان. همیشه این رو گفتم و خواهم گفت.
خوب بود. دلنشین
ارسال یک نظر