Stormy Landscape |
1- خب این حرف تازه یا فقط مخالفان آیت الله خمینی نیست که او را بی خبر از پیچیدگی های سیاست و ادارۀ جوامع مدرن (تازه و جدید از نظر زمان منظورم است ونه صرفاً مدرنیته) می دانستند و می دانند بلکه موافقان ایشان هم به این امر وقوف داشتند و دارند چه معترف باشند یا نه. لذا وقتی آیت الله خمینی در ایران بحکومت رسید یکی از اولین مواردی که متوجه شد این بود که اسلام سنتی مبتنی بر احکام اولیه قادر نیست یک حکومت کارآمد تشکیل بدهد. یکی از اولین این تلنگرهای سخت را هم شورای نگهبان مسببش شد.
2- تا قبل از انقلاب و تشکیل حکومت اسلامی روحانیت چنین می پنداشت که دلیل حذف 5 نفر مجتهد وظیفه مند جهت تطبیق قوانین عرفی با شریعت در قانون اساسی مشروطیت بخاطر عناد رضا شاه و سلسلۀ پهلوی با دین اسلام بود. اما بعد از نوشته شدن قانون اساسی جمهوری اسلامی و تعبیۀ شورای نگهبان که ورژنی قویتر و کامل تر از همان 5 مجتهد قانون مشروطیت بود؛ و تشکیل مجلس اول شورای اسلامی آیت الله خمینی متوجه شد که چالش و اصطکاک بین مجلس و قوانین عرفی مصوب آن با شریعت بیش از آنکه به اسلام ستیزی پهلوی مربوط باشد به دگم بودن و عدم توانایی همراهی شریعت با قوانین لازم برای ادارۀ جامعه مربوط است.
3- باید قبول کنیم که آیت الله خمینی هر چه در توان خودش و مشاورانش داشت بکار برد تا با تعبیۀ ساز و کارهای جدید این نقیصه را برطرف کند. که مهمترین آن ها بقرار زیر بود:
الف- آیت الله خمینی ابتدا دستور داد که اگر قانونی در مجلس شورای اسلامی با رأی دو سوم آرای نمایندگان تصویب شود شورای نگهبان حق ندارد آن را بجهت مخالفت با شرع وتو کند. ولی این دستور عمل نکرد و روحانیان سنتی حاضر به تمکین نشدند.
ب- آیت الله خمینی دستور داد مجمع تشخیص مصلحت نظام تشکیل شود و کارش این باشد که اختلاف های شرعی بین مجلس و شورای نگهبان را رسیدگی کند و در صورت به مصلحت تشخیص دادن مصوبه رأی شرعی شورای نگهبان را وتو کند.
پ- اقدام سومی که باز هم برای حل این مشکل اندیشید برتری دادن حکم حکومتی ولی فقیه به همۀ احکام اولیۀ اسلام بود و گفت که حاکم می تواند تا تعطیلی موقت واجبات هم پیش برود اگر مصلحت حکومت اسلامی اقتضاء کند.
ت- و بالاخره در شرایط ولی فقیه تغییراتی را داد. به این معنی که با ترس از ولایت مجتهدان سنتی و بی خبر از سیاست و مدیریت روز که باعث ناکارآمدی حکومت می شود شرط مرجعیت را از ولی فقیه حذف کرد و ولایت فقیه را هم مطلقه کرد. منظورش از این دوکار این بود که اولاً روحانیان مجتهد و جوانی که کار سیاسی کرده و تجربه داشتند ولایت فقیه را عهده دار شوند تا بتوانند احکام مطابق با شرایط روز صادر کنند. و ولایت اینان را مطلق کرد که این مجتهد جوان غیر مرجعی که بولایت فقیه منصوب شده است بتواند از مطلق بودن قدرت فتوای حکومتی خود در برابر روحانیان مرجع و ارشد تر و عالم تر برخوردار شود و حکومت را به کارآمدی برساند. زیرا از این بیم داشت و درست هم بود که بعد از خودش مراجع و روحانیان ارشد قم فتوای ولی فقیه جوانتر و کم دانش فقهی تر از خودشان را قبول و تبعیت نکنند.
4- می دانم و می دانید که چه بر سر همۀ این "تلاش برای گره گشایی"ها آمد عملاً و ولایت مطلقه چگونه در حوزۀ سیاست بکار گرفته شد بجای حوزۀ فتواهای منطبق بر زمان و مکان از سوی آیت الله خامنه ای. اما منظور من از این گفته ها این بود و است که آیت الله خمینی خیلی نگران ناکارآمدی حکومت دینی بود و می دانست که جز به بازنگری روز به روز در فقه سنتی از سوی یک مجتهد جوان و خوش فکر و مقتدر قانونی کارآمدی حکومت امکان پذیر نیست. بنظرم حتی آنجایی که می گوید حفظ نظام اوجب واجبات است برخلاف بعد منفی که امروزه از آن برداشت می شود آقای خمینی نظر به کارآمدی حکومت داشت. به این معنا که هر فتوایی و هر استحصالی از فقه مجاز است برای نگه داشتن کارآمدی نظام که همان حفظ نظام باشد. این را به این علت هم می گویم که آیت الله خمینی اگر هم با روشنفکران آشتی نبود اما به تودۀ مردم باوری بنیادین داشت و بسیار است نقل قول های مکرری از ایشان که اگر مردم نخواهند (بخوان حکومت کارامد نباشد) فقها و حکومت اسلامی قادر به ادامۀ (بخوان مجاز)راه نخواهد بود. و رضایت اکثریت غالب مردم را شرط هم وقوع و هم تداوم حکومت دینی می دانست.
5- این بحث می تواند بسیار مناقشه بر انگیز اولاً و طولانی ثانیاً بشود و من قصد ورود به چرا این نحوۀ نگاه خمینی به "اینهمانی" شدن با نگاه بسیار متحجر و عقب ماندۀ خامنه ای انجامید بشوم. و بویژه سهم تقصیر روشنفکران اعم از مذهبی یا عرفی را شرح بدهم. بلکه همۀ این مقدمۀ موجز طولانی را از این جهت آوردم که امروز هاشمی رفسنجانی حرف های بسیار مهم دیگری زده است در مشهد که نشان دهندۀ این دغدغۀ اصلی خمینی هم بوده است. هاشمی شعار "حفظ نظام اوجب واجبات است" امام خمینی را با همین تفصیلی که گفتم در نظر گرفته است و البته بدون اشاره به امام خمینی و گفته های او به خامنه ای و حاکمان تصمیم گیرندۀ بالفعل این پالس را مخابره کرده است که "حفظ نظام" در صورت مواجه بودن با "ضربه به اصل دین" نه تنها واجب نیست که وجوب پرهیز هم دارد. و مثال های بسیاری هم از صدر اسلام تا پرهیز ائمه از تشکیل حکومت آورده است و گفته است که آنان با عدم اصرار به تشکیل حکومت باعث رونق تشیع و باقی ماندن و شکوفایی مذهب شده اند. و چه بسا اگر حکومت تشکیل می دادند تشیع به این حد از رشدی که رسیده است نمی رسید. این پالس خیلی علامت معمولی نیست و برای اولین بار است که یکی از بنیانگذاران اصلی زنده (بخوان اصلی ترین) جمهوری اسلامی می گوید اگر اوضاع بهمین منوال پیش برود و جمهوری اسلامی نتواند کشور و مردم را در راه توسعۀ همه جانبه پیش ببرد نبودنش بهتر از بودنش است. زیرا که با اصرا ر به حکومت دینی ناکارآمد اصل دین و مذهب را هم از رونق می اندازد. این نوع حرف ها در این موقعیت و ژست تازه و احیاء شدۀ هاشمی پرمعناست و بگمانم خیلی زود در فضای کشور پخش و اثر گذار خواهد بود در تغییراتی که لاجرم باید صورت بگیرد. یا...هو
پی نوشت امروز پنجشنبه 11 می 2012:
هاشمی دیروز در دیدار با خانوادۀ شهدای هسته ای و همینطور در دیدار با گروهی از NGO ها حرف های بازهم خوبی زده در مورد آزادی ها. و خوب است اگرچه کمی کند است ولی مطمئن است. برعکس اینترنت در ایران که هم کند است و هم نامطمئن!
۳ نظر:
سلام
نوشته ی درخشانی بود.یک نوشته ی دلقکی ناب.از همان ها که اگر عمیق و با حوصله بخوانیش نگاه تازه ای پیدا می کنی.حالا دیگر ایمان دارم بیش از مطالعه ی صرف،آدمی به نگاه منتقدانه و تیزبین نیاز دارد.نگاهی از پنجره ی خودت نه از آن روزنه ای که دیگران برایت تعبیه کرده اند...
همه ی اینها را که نوشته ای حالا دیگر مدت هاست که خود دریافته ام.اما باید اعتراف کنم که نحوه ی تحلیل داده ها و نقد منصفانه ی پدیده ها را از شما آموخته ام...
یک سال از آشناییمان می گذرد:نوروز نود بود که نوشته هاتان را خواندم و وارد بحث با شما شدم،به خود بسیار مطمئن بودم:تحصیلات بسیار عالی،شغل موفق و مطالعات فراوان...
زمان نشان داد که در خیلی از موارد حق با من بود به خصوص در مورد احمدی نژاد...اما چه اهمیتی دارد؟... مهم نحوه ی تفکر و تحلیل و نگاه شماست که امروز آن چنان در من رسوب کرده که گاه بیم آن دارم که نکند به جای تفکر رو به تقلید آورده باشم...
اما نه...زمان آن قدر برایم تنگ است که گاه هفته ها می گذرد و من مجال دیدن نوشته هاتان را پیدا نمی کنم...اما در معدود لحظه ها که فرصت دیدار دوباره دست می دهد در می یابم که چقدر وامدار این نگاه هوشمند بی تعصب هستم...حالا ممکن است با جهت گیری و نتیجه گیری ها مخالف باشم اما این گونه نگاه کردن را بسیار دوست می دارم و ستایش می کنم...حالا دیگر پنجره ی خود را یافته ام و این را مرهون شما هستم..
برای شما و تلاشتان احترام بسیار قایلم و به سان یک آموزگار دوستتان دارم و منت پذیرم...
جناب دلقک
ما منتظر تحلیل شما از شعرخوانی (رجزخوانی) احمدینژاد برای آغا در سعدیه شیراز هستیم....
سلام امید.
مرسی. خوشحالم که هنوز مرا می خوانی. البته تعریف هایت تا مغز استخوان کیفورم کرد و می کند. اما خودم اندازۀ زیر متوسط خودم را می دانم و تلاش می کنم که معتمد خواننده ها بمانم. خیلی خوب بود این نوازش غلو و اغراق دوستانه ات. باز هم سپاس. یا...هو
ارسال یک نظر