۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

از آیت الله خامنه ای حمایت می کنم اگر؛ غنی سازی را تعطیل و با امریکا رابطه برقرار کند!

Top left: gambier; top right: black pepper; bottom left: wild nutmeg (Gymnacranthera farquhariana); bottom right: durian

Collection of Natural History Drawings


آقای سید علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی ایران.

سلام.

1- رفتن بدنبال تسلیحات هسته ای از ابتدا سیاستی اشتباه بود. زیرا که فارغ از حق یا نا حق بودن تولید آن در ایران از ابتدا مشخص بود که غرب بفرماندهی امریکا اجازۀ چنین کاری را بشما نخواهند داد. لذا ما به علت بی تدبیری و لجبازی شما فرصت بسیار بسیار مغتنم ده سالۀ مجددی را - علاوه بر فرصت های قبلی - از دست دادیم در راه توسعۀ کشورمان. اما فعلاً نمی خواهم به عقب برگردم و زخم های عقب ماندگی را تازه کنم. زیرا که مدلیتۀ شخصی من در راه پیشرفت وطنم از فرمول "استقبال از هرگام مثبت از سوی هر سیاستمدار مؤثری" است. لذا در حال حاضر از پذیرش گام عقلانی جدیدتان در فیصله دادن به پروندۀ هسته ای ایران استقبال کرده و به سیاست شما خوش آمد می گویم.

2- از ظواهر امر چنین پیداست که کف خواستۀ جمهوری اسلامی از مذاکرات با گروه 1+5 فراتر از حفظ غنی سازی اورانیوم در حد پایه و تا 5 درصد نیست. و در مقابل انتظار دارد که غرب در یک فرآیند گام بگام ولی سریع تحریم های یکجانبۀ غرب علیه ایران را اولاً و تحریم های شورای امنیت سازمان ملل را در گام های بعدی منتفی و حذف کند تا پروندۀ هسته ای ایران به سازمان بین المللی انرژی هسته ای برگردد و عادی شود. همچنین از مواضع اعلام شدۀ غیر رسمی چنین معلوم است که در مقابل این فرایند (اجازۀ غنی سازی در حد پایه و با غلظت حداقلی) جمهوری اسلامی حاضر است پروتکل الحاقی NPT را هم بپذیرد تا سازمان انرژی هسته ای بین المللی بتواند با بازدید های سرزده در هرجای دلخواه؛ تعهدات ایران را کنترل و راستی آزمایی کند.

3- اگر این راهبرد ترسیمی مبتنی و مستند بر داده های روی میزفعلی "پروندۀ هسته ای ایران" مقرون به واقعیت باشد که انشاءالله هست. سخنی با شما دارم:

الف- فارغ از اینکه شما بدنبال تسلیحات هسته ای بودید یانه. و بدون بحث بیهوده در مورد مفید بودن یا نبودن آن برای جمهوری اسلامی - زیرا که فعلاً آن صورت مسئله حذف شده است - حرفم این است که حالا که قرار نیست شما بمب اتم بسازید؛ حفظ غنی سازی در هر مقدار و غلظت آن کاری غیر عقلانی و غیر اقتصادی و بسیار مضر است. زیرا که شما هم ساختن بمب را از دست می دهید و هم پای بازدید نامحرمان را با پروتکل الحاقی به کشور مجاز می کنید و مهمتر آن که سوء ظن غرب را بطور کامل از بین نمی برید. نتیجۀ چنین سیاستی مثال آن ضرب المثل معروف خواهد شد که شما هم چوب را خورده اید و هم خرمایی برای خوردن دریافت نکرده اید. لذا من بعنوان یک ایرانی از حضرت عالی درخواست می کنم که اگر قرار است سیاست خودتان را بسمت تنش زدایی با جهان - با اولویت کشورهای صنعتی اروپایی و امریکا - تغییر مثبت و صد آفرین بدهید. بهتر است فعلاً و تا اعتماد کامل غرب کلیۀ فعایت های هسته ای در مورد چرخۀ غنی سازی را متوقف کنید. تا ایران بتواند بسرعت به باشگاه سیاسی جهان ملحق و با بدست آوردن جایگاه ممتاز بین المللی و منطقه ای محق خود توسعۀ متوازن را شروع و بسرعت عقب ماندگی های سال های از دست رفته را جبران کند.

ب- این درخواست از این جهت بنفع رژیم شما و کشور من خواهد بود که ما - در آن حالت شما رهبر من هم خواهید بود - یک صنعت های تکنولوژی عبوس پرهزینه را با جذب سرمایه گذاری و دانش روز و تکنولوژی مدرن غربی معامله خواهیم کرد و خواهیم توانست بلافاصله در صنایع بالادستی نفتمان سرمایه گذاری کرده و از افت تولید نفت مان جلو خواهیم گرفت. و با حل مشکل تولید نفت خواهیم توانست با مشارکت جهانی در زمینه های کار و تولید شاخه های مختلف کشاورزی و صنعتی و خدمات مشکلات مزمن کمبود سرمایه و بیکاری و تورم و رکود اقتصادی را در یک بازۀ زمانی 4-7 ساله بکلی از بین ببریم و جایگاه بخطر افتاده و نازل فعلی مان در منطقه و جهان را ارتقاء داده و به آرامش یک حکومت با ثبات برسیم. من بنا ندارم در این وجیزۀ کوتاه استدلال های ریاضی همۀ کارشناسان مسلمان و در عین حال وطن دوست و ایرانخواه را در مورد اثبات تک تک "چرا مفید"ی در خواستم را بازنویسی کنم.زیرا که هم خود شما و هم کلیۀ سیاستمداران عقلمند در هیئت حاکمۀ جمهوری اسلامی بر آن وقوف کامل دارید.

4- البته بدیهی است که شرط اصلی وقوع و کامیابی همۀ این سیاست ها ربط وثیق به تصمیم پیشینی شما برای تعطیلی انقلاب مدام و تأسیس حکومت جمهوری اسلامی ایران خواهد داشت. زیرا که اگر چرخش شما فقط یک ژست "سیاسی کار" صرف باشد و در نهایت فکر تداوم انقلاب برای جهانگیری مذهب شیعه در جهان دغدغۀ اصلی شما باقی بماند؛ بهتر است هر چه سریعتر بمبی بسازید و اولینش را هم در شمال شهر تهران آزمایش کنید تا چه مدرن های باقی مانده از میراث اجدادشان و چه مدرن شده های نازی آبادی کوچ کرده به زعفرانیه و ولنجک و برج ها و کوچه باغ های شمیران در سایۀ رشد فکری و عقلی ناشی از گذشت زمان و برخورداری از تنعم دنیوی هدیۀ جمهوری اسلامی بفقر و بازماندگی قبل از انقلاب شان هم؛ برای همیشه از رنج مدام پاسبان رادان و دیگر میرغضب های تا اینجایتان رهایی یابند به عدم! در پایان من از همۀ ایرانیان مخالف و موافق جمهوری اسلامی در خواست می کنم که سیاست جدید آیت الله خامنه ای را پاس بدارند و از او پشتیبانی کنند تا بلکه بالاخره ما بتوانیم بعد از سی و سه سال حکومتی مسئول پیدا کنیم تا تازه برویم سراغ بدبختی هایمان که کم هم نیست الاماشاءالله. اما در ایرانی با ثبات و در آرامش و آشتی قابل حل سریع است. یا...هو

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

بیچارگی خامنه ای؛ ریشۀ اصلی حمله به نرگس و یزدی و دادخواه!

نرگس محمدی و دو فرزند دلبندش

1- عباس عبدی هم وارد گود بازداشت وحشیانه و غیرقابل و انتظار و توجیه نرگس محمدی شده است و سعی کرده است از این اقدام خروس بی محل رژیم رمزگشایی کند در "روزنت". عبدی همۀ گزینه های محتمل علت این خودزنی رژیم را بررسی کرده و نهایتاً چون به گزینه ای عقلانی در چهار چوب مصالح دیکتاتور نرسیده است؛ علت این حرکت بی منطق را در "انتقام" از خروج شوهر محترم نرگس محمدی (تقی رحمانی) از کشور دانسته است. اما بنظر من نه عبدی و نه همۀ دیگر کسانی که از این بازداشت نمایشی با حداکثر بی حرمتی و پروپاگاندای خشونت شوکه شده اند؛ تحلیل درستی نکرده اند از آن. بعبارت دیگر بازداشت نرگس خانم قطعاً در چهارچوب یک سناریوی دقیق حکومتی بوده است و ارتباط وثیقی دارد با ضعف مفرط و چرخش های ناگزیر خامنه ای در سیاست داخلی و خارجی. و نه تنها بازداشت نرگس خانم که احضار ابراهیم یزدی 80 ساله هم در همین سناریو قابل علت گذاری است.

2- خامنه ای بدلیل باختن قافیه در سیاست داخلی و خارجی در معرض دو آسیب کلان قرار گرفته است: اول در معرض آسیب نیروهای حزب اللهی وفادار بخودش در داخل که ضعف او در کوتاه آمدن در مقابل عوامل فتنه در جناح چپ اصلاح طلبان مذهبی را از سویی - در آزادی نسبی این روزهای آنان هم در اظهار نظر و وجود و هم آزادی های زندانیان سیاسی میدانی جنبش سبز متبلور است - و تسلیم او در پروندۀ هسته ای را از سوی دیگر رصد می کنند و دچار سردرگمی و مسئله دار می شوند و هستند. دوم از نظر نیروهای مخالف خارجی اعم از محافل بیگانه یا اپوزیسیون ایرانی که از ضعف خامنه ای در همان دو مورد خارجی و داخلی بهره می برند برای نشان دادن ضعف رژیم و باخت خامنه ای.

3- خامنه ای بازداشت و تند خویی و خشونت با نیروهای مخالف لیبرال، ملی مذهبی، فعالان حقوق بشر و مخالفان مستقل از اصلاح طلبان مذهبی را با این تمهید درست تشدید کرده است که با فرستادن پالس های غلط بروی آنتن رسانه ها هر دو گروه هواداران و مخالفان خودش را دچار گیجی و سر در گمی بکند تا از زوم کردن بر "آسیب های ناشی از عقب روی خامنه ای به جایگاه و عملکرد او" را منحرف کرده و هواداران را راضی و مخالفان را به اقتدار سرکوب خود بفریبد. زیرا:

الف- می خواهد بگوید که عقب نشینی در کار نیست و دارد پیش روی می کند در سرکوب. تا جاییکه احکام مسکوت مانده را هم بدون کمترین دلیلی بجریان انداخته و نه تنها به یزدی 80 ساله رحم نمی کند بلکه مادر بیماری را هم از آغوش دو فرزند خردسالش در خانۀ پدریش در زنجان به شنیع ترین طریق ممکن بازداشت می کند.

ب- و استدلالش هم درست است چون فعالان مستقل و لیبرال و ملی مذهبی در مقایسه با منتقدان جناح چپ از نظر کمّی معدود تر ولی از نظر کیفی مهمتر هستند. لذا ور رفتن با آنان هزینۀ داخلی کمتر و فواید خارجی بیشتری دارد. به این معنی که اصلاح طلبان وصل دیروز و امروز به الیگارشی حاکم حساسیتی مؤثر در مقابل این بازداشت ها ندارند و نشان نخواهند داد ولی در عوض هواداران خامنه ای آنرا نشانه ای از تداوم اراده و صلابت سرکوب او خواهند شناخت و امید وار خواهند شد. بدون اینکه جناح چپ هم نارضایی عمده ای پیدا بکند در داخل کشور. برعکس آن اما در خارج از کشور را انتظار دارد:

ب1- این عناصر مخالف کم تعداد در داخل کشور بیشتر از عناصر پر تعداد اصلاح طلبان مذهبی هوادار و تعقیب کننده دارند در خارج.  چه در سطح رسانه های خارج از کشور و چه مهمتر در سازمان های حقوق بشری  و حقوقی و سیاسی مستقر در خارج از کشور ( چه ایرانی و چه بین المللی).

ب2- خامنه ای انتظار دارد و درست هم است که فرستادن این پالس های بی منطق و شوکه کننده اولاً خارج از کشور را از پرداختن به ضعف ها و عقب نشینی های او منحرف و از اولویت می اندازد. و ثانیاً اپوزیسیون و فعالان مدنی و رسانه ای موافق و مخالف این فعالان مظلوم در خارج را بر له و علیه آنان بجان هم می اندازد. کما اینکه موفق هم بوده است. اگر دعواهای رسانه ای حیدری نعمتی موافق و مخالف دکتر یزدی در خارج از کشور را دیده باشید در روزهای اخیر و یا حجم اخبار و گزارش ها و دلنوشته ها و اعتراضات سازمانی و غیره را در مورد نرگس خانم رصد کرده باشید در یک هفتۀ گذشته. و ...

4- کلام نهایی اینکه این بازداشت ها و فراخوان های پر سر و صدا جز به سراشیبی افتادن خامنه ای را پیغام ندارد. درست است که بصورت مقطعی می تواند پالس های عوضی بفرستد از دید ساده انگاران و سطحی نگران. اما در میان مدت قطعاً بر ضد خامنه ای عمل خواهد کرد و او ناچار از "کشف فریب بزرگ و بیچارگی اش" این پروژه را ناچار رها خواهد کرد و با چراغ خاموش به این تهدیدات و تمهیدات نیز پایان خواهد داد. تمام دل غریبه ام را نثار رنج یزدی 80 ساله و نرگس جوان و مادر بیمار دو فرزند خردسال می کنم. و می گویم که رنجهایشان را می ستایم و قدر دان خواهم بود. انشاءالله. یا...هو

بعد از تحریر: نوشته را که پست کردم همزمان شاهد از غیب رسید و محمد علی دادخواه وکیل برجسته نیز بازداشت شد. لذا هم تیتر را عوض کردم و هم خواستم بگویم که این یک سناریو است دقیق که نوشته ام.

تک رأی انبوه به علی مطهری: یک پیام جاندار به خامنه ای!

Las Meninas


1- من اولین نفری بودم که اصلاح طلبان را به ثبت نام هدفمند در انتخابات مجلس از حوزۀ فقط تهران دعوت کردم. اما با کمال تأسف این پیشنهاد مورد توجه قرار نگرفت. و شد آنچه که نباید می شد. بعبارت دیگر اصلاح طلبان همۀ ضرر عدم مشارکت و عدم تحریم (تذبذب سیاسی) را تحمل کردند و از کمترین منافع آن بهره مند نشدند. بعد از اینکه اصلاح طلبان انفعال بلاتکلیف خود را رها نکردند؛ من در آستانۀ شروع تبلیغات و رأی گیری پیشنهاد "تک رأی" به علی مطهری را مطرح کردم که بازهم در هیاهوی "سردرگمی اصلاح طلبان" توجهی را جلب نکرد و باز هم شد آنچه نباید می شد. بسیاری از اصلاح طلبان میانه رو و نیروهای کمتر جناحی در انتخابات شرکت کردند بدون اینکه هدف سیاسی مشخصی را تعقیب کنند. و از جمله سید محمد خاتمی که رأی به جمهوری اسلامی داد و خودش را و جناح چپ را در معرض بی ثباتی سیاسی و مستأصل عملی معرفی کرد. البته که باز هم کارش بهتر از رأی ندادن بود زیرا که اگر با رأی دادن اپوزیسیون برانداز را ناراحت و سرخورده کرد با رأی ندادنش می توانست باعث حذف کل جناح چپ پیشرو از چرخۀ قدرت بالقوه شود.

2- مراجع قم دیروز و با حمایت از علی مطهری مخالفت خودشان با مدیریت خامنه ای را بطور تلویح آشکار تر کرده اند. امروز هم در خبرها بود که مهدوی کنی تصریح کرده است که منظور امام خمینی این نبود که هرچه او می گوید درست است و وحی منزل. معلوم است که خطاب او به مصباح یزدی و گروه پایداری هتاکیه است که معتقدند نه تنها هر آنچه خامنه ای می گوید وحی منزل است بلکه هر آنچه را هم که حامنه ای میل مبهم دارد و بدلیل محذورات قدرت و حکومت نمی تواند بصراحت بگوید باید کشف کرد و اطاعت محض کرد. 

3- آنچه که مسلم است اولویت اول مبارزه برای بهبود در ایران تضعیف و حذف خامنه ایست در حال حاضر. خواسته های بیش از آن یاوه های دیجیتالی است که فعلاً نه شنیداری دارد و نه زمینه ای برای اقدام عملی. لذا حالا که اصلاح طلبان عبرت گرفتند ازطرح تحریمی که شکست خورد چه بلحاظ آمار سازی تا مشارکت واقعی مردم در دور اول انتخابات؛ بیایند و دست به آخرین قمار در دسترس بزنند و در دور دوم از "تک رأی" به علی مطهری حمایت تمام قد بکنند. این کار فواید بسیار زیاد دارد و کمترین ضرری هم ندارد. بشرح زیر:

الف- با حذف مجدد علی مطهری از هر دو لیست انتخاباتی متحد و پایداری اصولگرایان مشخص شده است که آنان نه تنها مطهری را عاق کرده و از اردوگاه خود بیرون کرده اند بلکه حساسیت ویژه ای هم دارند که او انتخاب نشود و اگر هم انتخاب می شود جزو رأی های ضعیف تهران ودر ردیف آخرین نفرات باشد.

ب- حداد عادل بعنوان دشمن خونی علی مطهری بدجوری دندان تیز کرده است برای ریاست مجلس نهم و می خواهد با هر ترفندی شده است ریاست مطیع محض خامنه ای خودش را تحمیل کند به مجلس بعدی. اگر مطهری با رأی بالا انتخاب شود نمایندگان مستقل و حتی با وجدان های ترسوی اردوگاه اصولگرایان متحد پشت گرم به شجاعت بازیافتۀ فرزند ایدئولوگ انقلاب می توانند بردگی پیشه نکنند و در مقابل زیاده خواهی های خامنه ای به سکوت مرگبار مجلس هشتم دچار نشوند.

پ- بودن یک علی مطهری با پشتوانۀ رأی معنی دار بخودی خود چالش ذهنی مدامی خواهد بود برای خامنه ای که پا از گلیم خویش درازتر نکند و حداقل نیمی از اُردهای ناشتای مجنونانۀ خودش را بر زبان و میل جاری نکند. نگویید این چه دستاوردی است بعد از سه سال که فقط باید امید به کنترل محدود زیاده خواهی های خامنه ای داشته باشیم. زیرا که اولاً با واقعیت همانطور که هست باید روبرو شد و اقدام ممکن را شناسایی و عمل کرد. و ثانیاً برای چندمین بار تکرار می کنم که اولین اصلاح مسیر باعث سرعت به اصلاحات بعدی خواهد شد. چون که دیگر الان بغیر از خامنه ای آدم مهمی نمانده که معتقد باشد با روند سی سال گذشته و بویژه بریده و منزوی از دنیا می توان ادامه داد و موفق هم شد. بعبارت دیگر جامعۀ امروز ایران مختصاتی دارد که اصلاح را ناگزیر می کند.

4- خب یک حرف این است که با توجه به تفکر اجتماعی بستۀ علی مطهری؛ انتخاب او متحجرین حوزه و مذهب را جری تر خواهد کرد در اصرار بیشتر به بستن فضاهای اجتماعی و آزادی های لیبرال و زندگی شخصی.اما بنظر من این ترسی ناواقع است. زیرا این حکومت نیست که جامعه را بازتر کرده است نسبت به سال های قبل از این. بلکه این جامعه است که حکومت را وادار کرده است تا در مقابل واقعیت های روز زندگی جوانان عقب نشینی کند. و نه علی مطهری و نه هیچ فرد و گروه دیگری نمی تواند این روند را متوقف کند. مگر خامنه ای با آن تفکر استبداد توتالیتری در الگوی استالینی محبوبش.

5- انسان ها قبل از اینکه به نوع عقیده ارزیابی شوند به خود عقیده و ثبات در آن و پرنسیپ شخصی است که بها دارند. علی مطهری نشان داده که ثبات عقیدتی و رفتاری دارد و همانقدر که به نقل بها می دهد حداقل بهان نسبت هم به عقل ارج می گذارد. در حالیکه در جبهۀ خامنه ای و مصباح و حداد عقل بکل تعطیل است و هر چه هست نقل افکار خامنه ایست توسط حواریون به پشتوانۀ مداحان و چماقداران؛ که خود افکار خامنه ای هم نقل بخش نفرت و خشونت و خونریز صدر اسلام است.

6- و این افزودۀ نهایی که جامعۀ ایران با امثال مطهری عقب بر نمی گردد. زیرا که مطهری به آزادی های نسبی نخبگانی اعتقاد راسخ دارد و از آن دفاع می کند. هنگامی که آزادی های نسبی سیاسی برقرار باشد و نخبگان بتوانند راجع به مسایل جامعه نظر بدهند و بحث بکنند بسیاری از مشکلات راه حل پیدا می کنند از جمله مسایل فرهنگی و اجتماعی. ما در حال حاضر اگر بتوانیم تابوی نقد و سؤال از خامنه ای را بشکنیم بسیاری از این سیاست های مخرب ادامه نمی یابد. زیرا که پاسخ منطقی چه از جنبۀ هزینه فایدۀ مدرن و چه از لحاظ حفظ بیضۀ اسلام شیعه - بعنوان یک مذهب - که خواستۀ روحانیت ارشد است ندارد. گره خوردن یک مطهری قلدر در مجلس با افکار روشن هاشمی در تشخیص مصلحت نظام می تواند بسیاری معادلات را با سرعت و اطمینان بیشتر و خطر کمتر جابجا کند. تازه این خواسته خواسته ایست که کمترین هزینه ای را هم به رأی دهندگان تحمیل نمی کند. چون که همه یا هیچکس رأی بدهند یا ندهند خامنه ای ضرر و نفعی را کسب یا از دست نمی دهد فقط بخاطر مشارکت در مرحلۀ دوم. یا...هو

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

گاو ها یا آدم ها! بازیکن فوتبال باید بازی بلد باشد در وهلۀ اول!



1- حالم خیلی گرفته است. اصلاً بازی را تماشا نمی کنم. هیچکس هیجان ندارد. همۀ تماشاگران یا فرورفته اند توی خودشان و یا دارند به داور فحش می دهند. صادق می گوید بلند شوید برویم. قاسم مخالف است کجا برویم آخر! اینجا خانۀ ماست. من بلند می شوم و می گویم من رفتم و سرم را می اندازم پایین که پای بقیه را لگد نکنم هنگام خروج. هنوز به دروازۀ خروجی نرسیده ام که یکباره جمعیت از جا کنده می شود. سوت و کف و هیجانی وصف ناشدنی استادیوم را پر می کند و خنده و مسخره بازی و لودگی و انگشتانی که وسط زمین را نشان می دهند. آری یک گله گاو شاخ دار و بی شاخ وارد زمین شده اند و بازی کسل کننده را تعطیل کرده اند و دارند شلنگ تخته می اندازند عین گاو های ماتادورهای اسپانیایی. اینقدر حالم گرفته است از وقتی که تلف کرده ام در استادیوم که حتی این پدیدۀ شگفت انگیز هم نتواند جلو در رفتنم را بگیرد.

2- خانم قاضی انگلیسی می گوید برای چه می خواهی توی بریتانیا بمانی. می گویم "همینجوری". می گوید همینجوری که نمی شود باید بگویی چجوری. پاسخ می دهم گفتم که همینجوری. سؤال تکراری چجوری از سوی قاضی و پاسخ همینجوری از سوی من زیاد بدرازا نمی کشد. و قاضی یک آکولاد باز می کند جلو قوانین مهاجرت و پناهندگی و توی آن می نویسد که "حریف صداقت و قلمش نشدم پس می تواند بماند همینجوری".

3- به قاسم تلفن می زنم که چه خبر از بازی. قاسم می گوید که هیجان خوابیده ولی هنوز گاوها مشغول چرایند و شلنگ تخته. می پرسم از بازیکنان دو طرف چه خبر. می گوید تیم سمت چپ را که گاوها لت و پار کردند و ترسیدند و در رفتند مجروح و کشته. ولی تیم سمت راست همینطور چمباتمه زده اند و گاهی هم لگد بتوپ می زنند و به گاو ها می گویند ما هم بازی. گاوها هم دیگر طراوت اولیه را ندارند از بس که چمن را چریده اند و لگد کرده اند دیگر انگیزه ای برای ماندن ندارند و دارند یکی یکی از استادیوم خارج می شوند. و عنقریب است که بازی از سر گرفته شود این بار در زمین خاکی. می خواهی برگردی!

4- می گویم نه فعلاً که جایم خوب است و دارم حال می کنم با بی حالی. هر وقت چمن رویید و چاله چوله ها پر شد و تیم ها بازیکنان کنار گذاشته شده از لیست 18 نفره را از روی سکوها فراخواندند و زمین را خط کشی کردند وشروع کردند به فیر پلی! خبرم کن که بیایم برای تماشا و تشویق و هیجان و شیپور نوازی. قاسم می گوید باشد ولی دیدار به قیامت!

ترجمۀ تحت اللفظی:
 داستان بالا نمای سی سال حکومت جمهوری اسلامی در ایران است و ورود احمدی نژاد به بازی. مهم نیست که گلۀ وارد شدۀ تصادفی بزمین گوسفند باشند یا گاو و یا خر و یا آدم و یا پیغمبر و یا امام زمان. مهم این است که هرچه و هرکه هستند اول باید فوتبال بازی کردن را بلد باشند. در تعویض روند بازی فقط دو طریق تا کنون کشف شده است. اول اینکه تیمی آماده و تمرین کرده و شش دانگ در یک فرصت مغتنم وارد زمین می شوند و با حمایت تماشاگران خسته از سی سال بازی کسل کننده در زمین بدون خط کشی و پر از چاله چوله و با چمن های کچل و بلند؛ هم زمین را آماده می کنند و هم بازی قاعده مندی را آغاز می کنند. طریق دوم هم این است که مربی باهوشی با هر کلکی شده خودش را می رساند بمقام کمک مربی و مربی را تحت تأثیر خودش می گیرد و بازیکنان بیکاره و بی تکنیک و بی تاکتیک را دانه دانه عوض می کند و تیم را بازسازی می کند جهت ارائۀ فوتبال هم تماشاگر پسند و هم برنده. اینکه احمدی نژاد گله اش را وارد زمین کرده درست. این هم که همۀ زمین را یا چریده یا لگد کرده خیر سرش. اما آیا در پایان این چریدن و لگد کردن و جاگذاری میدان سوخته و از ریخت افتاده می تواند حداقل تیم راست را هم از زمین فراری بدهد تا تیم های مجهز و بازی بلد خفته در سکوی تماشاگران بیایند وسط میدان سوخته و یک بازی هیجان انگیز و کار درست راه بیاندازند!؟ من که چشمم آب نمی خورد و دیدید که قاسم هم گفت دیدار به قیامت. اما اگر هواداران احمدی نژاد معتقدند که متوقف کردن بازی و چریدن چمن ها و لگدکوب کردن میدان مسابقه و ... همه از روی تصمیم و درایت ایشان بوده برای بیرون کردن تیم های چپ و راست سی ساله و عنقریب بازی اصلی و جدی شروع خواهد شد؛ خدا کند! و من در آنروز زیر مردانگی احمدی نژاد دستمال یزدی خواهم بکار برد.

نتیجه: در سیاست مثل هرکار دیگری انگیزه مهم نیست. و فقط این نتیجه است که مهم است. این هم پاسخ کسانی که بهرحال از من دلخورند در چرا احمدی نژاد را رها کردم بسادگی. یا...هو

دفاع از ارزش های ایرانی: رضا پهلوی در اسرائیل؛ هوشنگ امیر احمدی و اتهام جرس!

The Raft of the Medusa


1- دوستانی از من خواسته بودند که راجع به اپوزیسیون خارج از کشور مطلبی بنویسم. اما بقدری اپوزیسیون خارج از کشور وجود خارجی ندارد که من واقعاً نمی دانستم که چه و از که و از کجا و چگونه و چرا بنویسم. زیرا که به تشخیص من جمهوری اسلامی در خارج از کشور اپوزیسیون ندارد. بلکه تعدادی آدم مخالف حکومت آخوند ها از سی سال پیش تا کنون بوده اند و هنوز هم هستند. این تعداد ممکن است از نظر کمی ده ها و صدها و هزارها برابر شده باشند اما از نظر کیفی حتی یک گام هم نتوانسته اند بجلو بردارند.

2- اما معدودی چهره در بین ایرانیان خارج از کشور هستند که بدون اصرار به اپوزیسیون نمایی سیاسی و تشکیلاتی کارهایی در ارتباط با ایران صورت می دهند که هم قابل ملاحظه است و هم مفید. یکی از آن ها رضا پهلوی است. او که سیاسی ترین و معروف ترین چهرۀ اپوزیسیون است بعد از مدت ها تلاش سیاسی در حاشیه؛ بعد از جنبش سبز و با روی آوردن به فعالیت در حوزۀ مدنی خودی نمایانده و در حال حاضر تنها "فرد"ی - با تأکید برفرد - است که کار مدنی مؤثری می کند و فقط به دلیل جایگاه دودمانی اش و سوابق شاهزادگی اش اپوزیسیون سیاسی خوانده می شود. و الا بدرست فعالیت خودش را متمرکز کرده بر حوزۀ مدنی و تلاش دارد که اگر بتواند سازمان رأی و هوادار توده ای قابل ملاحظه ای در داخل ایران سازمان بدهد خودش را در کسوت سیاسی تر بنمایاند. و بهمین دلیل هم است که با همۀ طرح ها و پیشنهادات صرفاً سیاسی در جمع شدن چند نفر آدم بدون پشتوانۀ داخلی دور هم تحت عناوین دهان پرکن گنگرۀ ملی و پارلمان مخالفان و رأی گیری اینترنتی و از این قبیل خام اندیشی های دیگران مخالفت کرده و کماکان به تلاش خود برای ایران و مردم ادامه می دهد. از جمله شرکت او در مصاحبه با تلویزیون اسرائیل بسیار حرکت ایراندوستانه و درستی بود و او نه از منظر مرد سیاسی که از منظر یک ایرانی میهن دوست سعی کرد و می کند که دول مخالف جمهوری اسلامی را از اقدام به ویران کردن ایران باز دارد.

3- اما بغیر از رضا پهلوی فعالان دلسوز و انفرادی کمتر سیاسی دیگری هم در این زمینه هستند که اغلب با تشکیل گروه هایی متشکل از ایرانیان و اتباع کشور محل زیست خویش سعی می کنند با لابی گری در دوطرف ماجرا مشکلات را گام بگام حل و فصل و دشمنی ها را به آشتی تبدیل کنند. یکی از مشهورترین این افراد هوشنگ امیراحمدی است که در امریکا ساکن است و سالیان بسیار زیادی است که تلاش می کند روابط ایران و امریکا را بهبود ببخشد. آنچه که من از سوابق در یاد دارم حداقل نامبرده از زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی این تلاش ها را شروع کرده و هم در دورۀ اصلاحات با دولت خاتمی و هم در ریاست جمهوری احمدی نژاد این کوشش را ادامه داده است. البته کوشش های او به دلیل اولاً عدم ثبات سیاسی در ایران و تنوع تصمیم سازان و تصمیم گیران در حوزۀ سیاسی و ثانیاً بدلیل پروپاگاندای غیرقابل توجیه سوء ظن به تلاش های او از سوی مخالفان و اپوزیسیون سیاسی بیکاره؛ تا کنون موفقیت خاصی بدنبال نداشته است. محرک من در نوشتن این مطلب القاء سوء ظن جدیدی است که سایت جرس با جعل یک سناریوی موهوم مثل چندین و چند سناریو های جعلی و دروغ دیگرش او را از کوره بدر برده است.

4- جرس مدعی شده است که قاضی مرتضوی معروف سی دی را پر کرده است از پشت پردۀ جنایت ها و خیانت های رژیم و آن را از طریق اسفندیار مشایی به هوشنگ امیراحمدی سپرده برسم امانت که اگر کار تیم احمدی نژاد بیخ پیدا کرد او آن سی دی را منتشر کند و لابد بنجات مشایی و احمدی نژاد برود. امیر احمدی هم ایمیلی زده به سایت جرس که این مزخرفات چیست منتشر کرده اید و خواستار این شده است که صاحب حقیقی یا حقوقی جرس و یا وکلای آن ها را معرفی کنند تا وکلای تشکیلات متبوع او بتوانند شکایت کنند و احقاق حق کنند از این تهمت دروغ. جرس هم ضمن چاپ ایمیل او بعوض معرفی مسئول سایت یا وکیل او مدعی شده است که امیر احمدی آنان را تهدید بشکایت کرده است. از آنجائیکه جرس و کلمه نزدیک ترین سایت های به منتقدان اصلاح طلب مذهبی داخل ایران هستند لذا برای من خیلی گران آمد که اینان چنین بی در و پیکر و فقط برای جلب خواننده دست به چنین اقداماتی بزنند و باعث آبروبری اصلاح طلبان مذهبی داخل کشور و نیروهایی مثل هاشمی رفسنجانی بشوند. زیرا که یکی از اصلی ترین امید های ایرانیان همین مذهبیون میانه رو و اصلاح طلب هستند برای اصلاح از درون و نباید یک سایت نزدیک به آنان اینقدر اخبار و گزارش های جعلی و بدون پایه منتشر کند.

5- و در نگاهی مدافعانه به عملکرد هوشنگ امیر احمدی این پرسش مطرح است که چرا آقایانی که مدعی اصلاح طلبی هستند در تلاش هستند فعالان مستقل "بهبود خواه و بهبود ساز" را ضایع کرده و از میدان بدر کنند. مگر نه این است که یکی از خواسته ها و برنامه های اصلاح طلبان تلطیف چهرۀ ایران در جهان و نزدیکی تنش زدا به باشگاه سیاسی جهان است. پس چرا بجای استقبال از هرکس و هر گروه و هر تشکلی که در این زمینه فعال هستند سعی در انگ زنی و تباه کردن شخصیت و فعالیت آنان می کنند. خب اگر هوشنگ امیر احمدی همان است که کیهان و شریعتمداری می گویند و اسنادش هم موجود است. چرا بجای این جنگ روانی بیهوده چند فقره سند و کاغذ و قرینه منتشر نمی کنند از وطن فروشی و نوکر بیگانه بودن اینان. مگر غیر از این است که هر کسی هم بخواهد با امریکا آشتی کند باید با امریکایی ها ارتباط داشته باشد یا بگیرد و مذاکره کند. اینکه آدمی بصرف اینکه در امریکاست و با آنان در ارتباط است و سعی می کند بهر زحمتی هم شده بدولت های متنوع ایران هم نزدیک شود برای گره گشایی از بزرگترین معضل سیاست خارجی موطنش چه ایراد دارد و چه ذنب لایغفری مرتکب شده است.

6- من شهادت می دهم که تا کنون حتی یک سرسوزن سوء نیت مستند در مورد فعالیت های ارزشمند و ایرانخواه هوشنگ امیر احمدی ندیده ام. و اصلاً چه سوء ظنی! امیر احمدی که نه سر پیاز است و نه ته پیاز - با پوزش از ایشان - چرا و چگونه غوره نشده مویز است و می خواهد ایران را به امریکا بفروشد. اصلاً ایران چه دارد که کسی بخواهد آن را در مقام یک ایرنی تبار و در حالی که بسرزمین پدریش راهش هم نمی دهند قولش را به امریکایی ها بدهد. و امریکایی ها هم لابد بقول شریعتمداری شیر خر خورده اند و همین جور تاقباز خوابیده اند که یک استاد بازنشستۀ امریکایی ایرانی تبار کارشان را بسازد و 9 ماه بعد خانۀ شوهر بچه بغل! بقول ادبیات غالب عیال متخلق جرس! فاعتبرو یا اولی الالباب! یا...هو

۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

احمدی نژاد تمام شده؛ و شعرخوانی برای شیخ اجل حضرت سعدی!

Figure in a landscape


1- چندین بار این اواخر نوشته ام در پست ها یا کامنت ها که از نگاه من احمدی نژاد یک پروژۀ تمام شده و سوخته است. و دیگر کاربردی ندارد چه از نظر اهمیت در سیاست داخلی و چه از جنبۀ سیاست خارجی و بین المللی. و اضافه کرده ام که حرکات جدید او بیشتر به تلاش مذبوحانه می ماند برای احیای خود برای در سیبل رسانه ها قرار گرفتن که بدون شهرت و معروفیت از هر نوع مثبت یا منفی آن نمی تواند دوام "خود ارضا و خود قانع" داشته باشد. فقط یک تبصره زده ام که: "مگر اینکه عمل و رفتاری چنان گل درشت انجام بدهد که سیاست داخلی قادر بجمع کردن تبعات داخلی و خارجی آن نباشد. و فقط در این حالت است که می تواند معادلات را بهم بزند و بدون فایده ای برای خودش بضرر رقیبانش خرابکاری بکند".

2- اما اخیراً تعدادی از دوستان "جدید احمدی نژادی شده" به من "قدیم احمدی نژاد بوده" اصرار دارند که این رییس جمهور تمام شده را هم جزو معادلات تحلیلی قرار بدهم. مثلاً اخیراً دوستی از بی قدرتی رییس جمهور گداپرور پرسیده و اینکه چگونه او دنبال دیکتاتوری است که حتی اجازه نمی دهند حداقل اختیارات قانونی اش را داشته باشد". یا دوست دیگری که خواسته است شعرخوانی احمدی نژاد در سعدیه را تحلیل کنم و سر در آوردنش از برنامۀ جهت اطلاع اخبار 20/30 شبکه 2 تلویزیون ایران. و مهمتر از همه "امید نازنین" خوانندۀ نسبتاً قدیمی ام که هرچه اغراق و غلو خوشحال کننده و انرژی زا بوده را بمن هدیۀ شیرین کرده ولی از احمدی نژاد هم یادی کرده است در حق بجانب امید بودن در دعواهای پارسال اینموقع در وبلاگم: "من به هواداری از احمدی نژاد و امید و دیگران به مخالفت با او" و یادآوری کرده است که در آنجا باخته ام. لذاست که با یک مقدمه می روم به سراغ احمدی نژاد و وضع امروز او را هم می نمایانم.

3- بعد از اینکه احمدی نژاد و خامنه ای در یک پروژۀ مشترک اصلاح طلبان مذهبی را حذف کردند. احمدی نژاد به این فکر افتاد که موقع حذف خامنه ای و پارادایم فکری او هم رسیده است. لذا شروع کرد پروژۀ فکری "از ابتدای ریاست جمهوری خودش در سال 84 بوده در قالب مهندس مشایی"اش را پررنگ کردن و از خامنه ای و جمهوری اسلامی شریعت فقهی ولایت فقیهی" او عبور کردن و جایگزین کردن یک جمهوری اسلامی عرفی تر بر مبنای ارتباط مستقیم با امام زمان؛ این موضوع تقریباً با سالگرد رحلت امام خمینی در سال 89 شروع شد و در هنگام سفر ششم احمدی نژاد به نیویورک اوج گرفت. هر چند مهمترین بخش خارجی پروژۀ احمدی نژاد که مذاکره و ارتباط با امریکا بود محقق نشد؛ اما به دلیل ضعف مفرط خامنه ای در پراکندگی روحانیت مؤثر از اطرافش - خود این هم بدلیل عملکرد احمدی نژاد در سیاست ضد روحانیش بود - ادامه یافت و به اوج نقطه عطف آن در "قهر 11 روزه" رسید.

4- در حقیقت از همین تاریخ به بعد است که احمدی نژاد بمدت سه ماه بره کشانش شد و سخت بپر و پای خامنه ای و اصولگرایان سنتی پیچید و تلاش کرد خودش را ناجی داخلی اولاً و تنها تصمیم گیرندۀ خارجی ثانیاً بنمایاند. و من هم یکی از تنها اولین نفراتی بودم که به اردوی احمدی - مشایی پیوستم و سعی کردم طبقۀ متوسط را قانع کنم که اگر به پشت مشایی و تفکر "قالب شکن"اش در حوزه های اجتماعی و فرهنگی مثل آزادی نسبی حجاب و آزادی های مدرن و مدنی بیایند محتمل است که ما بتوانیم با شکستن فرم، محتوا را نیز دگرگون کنیم. خب تلاش من عبث بود زیرا اولاً حرف من بردی نداشت. ثانیاً چنان عمیق بود که انتزاعی بنظر می رسید و ثالثاً احمدی نژاد چنان تصویر منفی ساخته بود از خودش در نزد طبقۀ متوسط و مدرن که آنان اگر هم مطمئن می شدند می توانند با احمدی نژاد خامنه ای را حذف کنند حاضر به چنین کاری نبودند. زیرا خود احمدی نژاد منفورتر از خامنه ای بود در نزد اینان.

5- لذا هنگامی که طبقۀ متوسط دعوت احمدی- مشایی را نپذیرفت و با آنان همراهی نکرد پروژۀ آنان سوخت و تمام شد. زیرا توده های محروم اگر هم هوادار احمدی نژاد بودند نمی توانستند در صحنۀ سیاسی کمکی به او بکنند و نیاز بود - همیشه است - طبقۀ متوسط پیشتازی و سازماندهی حرکت سیاسی را بعهده بگیرد. این پروژه تمام شده بود که معلوم شد اصلاً پروژه ای هم و نقشه ای هم در کار نبوده و حداکثر پشتیبانان اینان عده ای فرصت طلب و دزد و مختلس بودند و تعدادی آدم های درپیتی و بی سواد و رمال و جن گیر مثل همین جوانفکر و مه آفرید و ملک زاده و بهداد و مدیران عامل کیش و قشم و بقایی و .... و چنین بود که سفر هفتم احمدی نژاد تمام شده به نیویورک در قالب پیک نیک خانوادگی برگزار شد. من هم که اولین کاشف این اوج گیری احمدی نژاد بودم خبر از دوشاخۀ سوخته اش دادم و خودم را از دشنام و متلک و کج فهمی خوانندگانم نجات داده و از پشت این "پروژۀ سوخته" پیاده شدم. و تمام!

6- اما اینکه احمدی نژاد به این زاری افتاده که دیگر بقول آن خواننده اختیار بالا کشیدن تنبان خودش را هم ندارد؛ چگونه بدنبال دیکتاتوری از راه فریب و خرید توده است این پاسخ را می گیرد که زاری و ناتوانی امروزی احمدی نژاد دلیلی نمی شود بر اینکه او از ابتدا هم قصد "قذافی دوم شدن" در ایران را نداشته بوده است. بلکه این به این معنی است که احمدی نژاد عرضه و لیاقت دیکتاتور کردن خودش را نداشت و لذا حریف زمینگیرش کرد و فرستاد وردست خاله اش برای یک سال دیگر چرخیدن.

7- در مورد شعر خوانی او در سعدیه و سر از برنامۀ دلاوری طناز در آوردن در "جهت اطلاع" هم این نکته قابل یاد آوری است که سیاستمدارنی به برنامۀ طنز دلاوری وارد می شوند که یا تمام شده باشند یا در حال تمام شدن باشند یا رژیم تصمیم به تمام کردن آن ها داشته باشد مثل هاشمی رفسنجانی در همین برنامه تا دوسه ماه پیش. لذا ورود احمدی نژاد به این برنامۀ طنز نشانه ای نه از اهمیت او و شعرخوانیش علیه "آغا" که بدلیل تمام شدنش یا در حال تمام شدنش و یا تصمیم الیگارشی برای تمام کردنش است. صدای احمدی نژاد شنونده ای ندارد دیگر نه در خارج از ایران و نه در داخل ایران. فعلاً شده مضحکۀ عام و خاص که فقط بدرد تأمین مقداری لودگی برای مرفهینی شده است که سیاست های دوقطبی سازی اقتصادیش پول شان را از پارو بالابرده بقیمت خرابی ایران و تولید و کار و زندگی اکثریت محروم جامعه - با اولویت طبقۀ متوسط فرهنگی - پس او تمام شده است و کمترین اهمیتی ندارد اقدامات مسخره اش در نصب این و برکناری دیگری. او بازی را باخته است چون بازیکن ضعیف و متوهمی بود که یک مشت تیفوسی گرسنه و فرصت طلب سر تمرینش می رفته اند و در روز مسابقه خبری از آنان هم نیست! یا...هو

هاشمی رفسنجانی از چرایی ارجحیتِ نبودن حکومت دینی ناکارآمد به بودن آن می گوید!

Stormy Landscape

1- خب این حرف تازه یا فقط مخالفان آیت الله خمینی نیست که او را بی خبر از پیچیدگی های سیاست و ادارۀ جوامع مدرن (تازه و جدید از نظر زمان منظورم است ونه صرفاً مدرنیته) می دانستند و می دانند بلکه موافقان ایشان هم به این امر وقوف داشتند و دارند چه معترف باشند یا نه. لذا وقتی آیت الله خمینی در ایران بحکومت رسید یکی از اولین مواردی که متوجه شد این بود که اسلام سنتی مبتنی بر احکام اولیه قادر نیست یک حکومت کارآمد تشکیل بدهد. یکی از اولین این تلنگرهای سخت را هم شورای نگهبان مسببش شد.

2- تا قبل از انقلاب و تشکیل حکومت اسلامی روحانیت چنین می پنداشت که دلیل حذف 5 نفر مجتهد وظیفه مند جهت تطبیق قوانین عرفی با شریعت در قانون اساسی مشروطیت بخاطر عناد رضا شاه و سلسلۀ پهلوی با دین اسلام بود. اما بعد از نوشته شدن قانون اساسی جمهوری اسلامی و تعبیۀ شورای نگهبان که ورژنی قویتر و کامل تر از همان 5 مجتهد قانون مشروطیت بود؛ و تشکیل مجلس اول شورای اسلامی آیت الله خمینی متوجه شد که چالش و اصطکاک بین مجلس و قوانین عرفی مصوب آن با شریعت بیش از آنکه به اسلام ستیزی پهلوی مربوط باشد به دگم بودن و عدم توانایی همراهی شریعت با قوانین لازم برای ادارۀ جامعه مربوط است.

3- باید قبول کنیم که آیت الله خمینی هر چه در توان خودش و مشاورانش داشت بکار برد تا با تعبیۀ ساز و کارهای جدید این نقیصه را برطرف کند. که مهمترین آن ها بقرار زیر بود:

الف- آیت الله خمینی ابتدا دستور داد که اگر قانونی در مجلس شورای اسلامی با رأی دو سوم آرای نمایندگان تصویب شود شورای نگهبان حق ندارد آن را بجهت مخالفت با شرع وتو کند. ولی این دستور عمل نکرد و روحانیان سنتی حاضر به تمکین نشدند.

ب- آیت الله خمینی دستور داد مجمع تشخیص مصلحت نظام تشکیل شود و کارش این باشد که اختلاف های شرعی بین مجلس و شورای نگهبان را رسیدگی کند و در صورت به مصلحت تشخیص دادن مصوبه رأی شرعی شورای نگهبان را وتو کند.

پ- اقدام سومی که باز هم برای حل این مشکل اندیشید برتری دادن حکم حکومتی ولی فقیه به همۀ احکام اولیۀ اسلام بود و گفت که حاکم می تواند تا تعطیلی موقت واجبات هم پیش برود اگر مصلحت حکومت اسلامی اقتضاء کند.

ت- و بالاخره در شرایط ولی فقیه تغییراتی را داد. به این معنی که با ترس از ولایت مجتهدان سنتی و بی خبر از سیاست و مدیریت روز که باعث ناکارآمدی حکومت می شود شرط مرجعیت را از ولی فقیه حذف کرد و ولایت فقیه را هم مطلقه کرد. منظورش از این دوکار این بود که اولاً روحانیان مجتهد و جوانی که کار سیاسی کرده و تجربه داشتند ولایت فقیه را عهده دار شوند تا بتوانند احکام مطابق با شرایط روز صادر کنند. و ولایت اینان را مطلق کرد که این مجتهد جوان غیر مرجعی که بولایت فقیه منصوب شده است بتواند از مطلق بودن قدرت فتوای حکومتی خود در برابر روحانیان مرجع و ارشد تر و عالم تر برخوردار شود و حکومت را به کارآمدی برساند. زیرا از این بیم داشت و درست هم بود که بعد از خودش مراجع و روحانیان ارشد قم فتوای ولی فقیه جوانتر و کم دانش فقهی تر از خودشان را قبول و تبعیت نکنند.

4- می دانم و می دانید که چه بر سر همۀ این "تلاش برای گره گشایی"ها آمد عملاً و ولایت مطلقه چگونه در حوزۀ سیاست بکار گرفته شد بجای حوزۀ فتواهای منطبق بر زمان و مکان از سوی آیت الله خامنه ای. اما منظور من از این گفته ها این بود و است که آیت الله خمینی خیلی نگران ناکارآمدی حکومت دینی بود و می دانست که جز به بازنگری روز به روز در فقه سنتی از سوی یک مجتهد جوان و خوش فکر و مقتدر قانونی کارآمدی حکومت امکان پذیر نیست. بنظرم حتی آنجایی که می گوید حفظ نظام اوجب واجبات است برخلاف بعد منفی که امروزه از آن برداشت می شود آقای خمینی نظر به کارآمدی حکومت داشت. به این معنا که هر فتوایی و هر استحصالی از فقه مجاز است برای نگه داشتن کارآمدی نظام که همان حفظ نظام باشد. این را به این علت هم می گویم که آیت الله خمینی اگر هم با روشنفکران آشتی نبود اما به تودۀ مردم باوری بنیادین داشت و بسیار است نقل قول های مکرری از ایشان که اگر مردم نخواهند (بخوان حکومت کارامد نباشد) فقها و حکومت اسلامی قادر به ادامۀ (بخوان مجاز)راه نخواهد بود. و رضایت اکثریت غالب مردم را شرط هم وقوع و هم تداوم حکومت دینی می دانست.

5- این بحث می تواند بسیار مناقشه بر انگیز اولاً و طولانی ثانیاً بشود و من قصد ورود به چرا این نحوۀ نگاه خمینی به "اینهمانی" شدن با نگاه بسیار متحجر و عقب ماندۀ خامنه ای انجامید بشوم. و بویژه سهم تقصیر روشنفکران اعم از مذهبی یا عرفی را شرح بدهم. بلکه همۀ این مقدمۀ موجز طولانی را از این جهت آوردم که امروز هاشمی رفسنجانی حرف های بسیار مهم دیگری زده است در مشهد که نشان دهندۀ این دغدغۀ اصلی خمینی هم بوده است. هاشمی شعار "حفظ نظام اوجب واجبات است" امام خمینی را با همین تفصیلی که گفتم در نظر گرفته است و البته بدون اشاره به امام خمینی و گفته های او به خامنه ای و حاکمان تصمیم گیرندۀ بالفعل این پالس را مخابره کرده است که "حفظ نظام" در صورت مواجه بودن با "ضربه به اصل دین" نه تنها واجب نیست که وجوب پرهیز هم دارد. و مثال های بسیاری هم از صدر اسلام تا پرهیز ائمه از تشکیل حکومت آورده است و گفته است که آنان با عدم اصرار به تشکیل حکومت باعث رونق تشیع و باقی ماندن و شکوفایی مذهب شده اند. و چه بسا اگر حکومت تشکیل می دادند تشیع به این حد از رشدی که رسیده است نمی رسید. این پالس خیلی علامت معمولی نیست و برای اولین بار است که یکی از بنیانگذاران اصلی زنده (بخوان اصلی ترین) جمهوری اسلامی می گوید اگر اوضاع بهمین منوال پیش برود و جمهوری اسلامی نتواند کشور و مردم را در راه توسعۀ همه جانبه پیش ببرد نبودنش بهتر از بودنش است. زیرا که با اصرا ر به حکومت دینی ناکارآمد اصل دین و مذهب را هم از رونق می اندازد. این نوع حرف ها در این موقعیت و ژست تازه و احیاء شدۀ هاشمی پرمعناست و بگمانم خیلی زود در فضای کشور پخش و اثر گذار خواهد بود در تغییراتی که لاجرم باید صورت بگیرد. یا...هو

پی نوشت امروز پنجشنبه 11 می 2012:
هاشمی دیروز در دیدار با خانوادۀ شهدای هسته ای و همینطور در دیدار با گروهی از NGO ها حرف های بازهم خوبی زده در مورد آزادی ها. و خوب است اگرچه کمی کند است ولی مطمئن است. برعکس اینترنت در ایران که هم کند است و هم نامطمئن!

۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

چرا سقوط خامنه ای در سال 91 یقینی است!؟

The Funeral


1- مقدمه: دیکتاتورها معمولا از سه طریق کلی حکومت خودشان را ایجاد و پایدار نگه می دارند:

الف- از طریق کارآمدی: در این طریق حاکم دیکتاتور پایگاه مشروعیت خود را بر روی کارآمدی عملی حکومتش قرار می دهد و از راه خدمت به مردم و کشورش اکثریت مردم را با خود همراه کرده و اقلیت ناراضی را منکوب و ساکت و حتی همراه می کند. اغلب دیکتاتوری های نظامی که بیشتر از کودتا می آیند دیکتاتوری خودشان را از راه کارآمدی شروع می کنند. مثل رضا شاه در ایران یا آتاتورک در ترکیه، یا ژنرال پارک در کرۀ جنوبی، یا صدام حسین در عراق و و و حتی قذافی در لیبی.

ب- از طریق فریب توده و پوپولیسم چه از راه دین و معنویت و غرور و میهن رستی و ایدئولوژی یا از مسیر مادی و دادن پاداش های مالی و جنسی بدون زحمت و کار مفید. در این طریق دیکتاتور با استفاده از کاریزمای شخصی، یا مرجعیت دینی، یا ایجاد هیستری میهن پرستی و مذهبی و نژادی، و یا از راه تقسیم منابع توسعه ای و ثروت های طبیعی سرزمینی بین توده های محروم و فقیر و تنبل و بیکار اکثریت مردم را بزایده ای از خودش تبدیل و اقلیت نخبه را با سرکوب چه از راه بهانه های امنیتی و چه از راه شوراندن توده ها بر علیه نخبه ها ساکت و از دور خارج می کند. در این نوع دیکتاتوری بر عکس نوع اول نخبگان ساکت می شوند ولی با دیکتاتور همراهی و همکاری نمی کنند. این نوع دیکتاتوری معمولاً خاستگاه انقلاب دارد. مثل وضعیت انقلابی ایران چه در مورد رهبران و چه در مورد احمدی نژاد. که خامنه ای از راه مذهب و احمدی نژاد از راه گداپروری دیکتاتوری خودشان را پایه گذاشته اند.

پ- از طریق ترس و رعب و شکوه و جایگاه انسان برتر: در این نوع دیکتاتوری؛ دیکتاتور هیچکدام از ابزارهای گفته شده در دو نوع بالا را ندارد. یعنی نه کاریزمای شخصی دارد و نه مشروعیت مذهبی دارد و نه کارآمدی دارد و نه پول مفتی در خزانه که بین توده تقسیم کند. لذا تنها عملی که می تواند او را در حکومت نگهدارد دو ترس است: نخبگان را با قدرت فیزیکی و امنیتی و ابزار سرکوب سخت به تمکین و حتی همکاری وامی دارد - و البته با چشم بستن بر فساد ها و چپاول ها و رفتارهای آنان - اما تودگان را با سرکوب روانی مثل خودرا مقتدر و باشکوه و خدایگانی نشان دادن و شکست ناپذیر بودن که معمولاً با بی رحمی زیاد در مجازات های بحق و ناحق مخالفان و متهمان و مجرمان پالس "این منم فرعون زمانه! پس بهتر است دست از پا خطا نکنید" را می فرستد بسمت توده هایی که از نظر دهنی و بدلیل عقب ماندگی فرهنگی هم خودشان آمادگی ارباب پذیری مناسبی هم دارند.

2- آنچه که گفتم جویدۀ یک بحث حیلی فربه است که من قصدی برای آن نداشتم و فقط از باب نوعی آمادگی ذهنی و یادآوری گفتم با این افزودۀ قطعی که خط کشی ریاضی در مسایل مبتلابه انسان نه ممکن است و نه مفید و نه درست. لذا هر دیکتاتوری هم ترکیبی از هر سه راه را تجربه کرده و عمل می کند. اما - این اما مهم است - دیکتاتوری از راه ترس و رعب و شکوه و عظمت خودش از پایه بوجود نمی آید بلکه این نوع دیکتاتوری محصول نهایی ان دو نوع دیگر است. بعبارت دیگر هیچ دیکتاتوری در هنگام اخذ اولیۀ قدرت شکوه و عظمت و زوری ندارد که از همان ابتدا آن را پایۀ ایجاد دیکتاتوری خودش قرار بدهد؛ بلکه دیکتاتور یا از راه کودتا و یا از راه انقلاب خودش را بقدرت می رساند و فقط هنگامی تبدیل به دیکتاتور وحشتناک نوع سوم می شود که آن مشروعیت های بنیانی اش (کارآمدی برای اولی و پوپولیسم برای دومی) یا تمام شده باشد و یا از کارآیی کافی تهی شده باشد. و اتفاقاً اکثریت قریب به اتفاق دیکتاتورها حتماً بمرحلۀ سوم می رسند و چون نمی توانند خودشان را در جایگاه غیرمحبوب بپذیرند سعی می کنند هر روز بیش از روز پیش مردم را از راه تنبیه وتأدیب منقاد بکنند؛ لذا همۀ دیکتاتورها زمانی سقوط می کنند که وارد مرحلۀ سوم شده باشند و بر تداوم حکومت نامشروع چه به نا کارآمدی و چه بیداری توده ها و یا خالی شدن خزانه ها اصرار بورزند و سرتقی کنند.

3- خامنه ای در حال حاضر در مرحلۀ سوم است. بویژه از بعد از انتخابات 88 با سرعت زیادی در این مرحله پیش رفته است. اما خامنه ای موفق نشده است و موفق هم نمی شود در این مرحله بیش از چند سال کوتاه دوام بیاوردزیرا:

الف- دیکتاتورانی که وارد مرحلۀ نگهداری قدرت خود از راه ابهت و جلال و عظمت می شوند و در تلفیقی از قدرت نرم شکوه درباری و قدرت سخت  سرکوب ایزاری نیازمند بازنمایی جلال خود در عناصر مادی هستند. مثل خدم و حشم و زرق و برق و کاخ و دربار و ریخت و پاش و رفت و آمد های زیاد با همتایان و مراسم ها و مناسک های متعدد نمایش قدرت و ... خلاصه نمایش شکوه حاکم مستبد باید حیرت دنیوی توده ها را باعث بشود تا حاکم خود را مقتدر و دست نیافتنی و مورد توجهات خاصه بدانند. و الا بازسازی و نمایش قدرت نرم حاکم از وجوه معنوی ممکن نیست و توده ها تحت ارعاب فقیری و ساده زیستی قرار نمی گیرند. این وضعیت سادگی و معنا و فقیر پیمایی فقط در هنگام شوراندن توده ها بر علیه حاکمان است که کاربرد دارد و نه در هنگام حفظ قدرت حاکمان بالفعل. زیرا انقلاب و شورش خطرناک احتیاج به همدلی دارد که فقر و ساده زیستی قادر به ایجاد موقت و کافی برای شورش است. و الا نگاهبانی قدرت معمولاً خیلی بعید است - مگر در مدینه فاضلۀ دموکراتیک - که با همدلی حاصل بشود برای دیکتاتور. خامنه ای بدلیل اینکه نمی تواند آن تظاهر مادی شکوه و عظمت را نه ایجاد کند و نه بنمایش بگذارد بدلایل بدیهی. لذا تا کنون فقط بر عنصر مشروعیت مذهبی اش در بین هواداران و پیروان خاصه اش - چه در بین نیروهای موظف و چه در بین مردم عادی - متکی بوده و دوام آورده است. و من مرتب نشان داده ام که این عنصر دچار ریزش سختی در بین مریدان مذهبی خامنه ای شده است و هر روز بدتر هم می شود.

ب- موضوع دوم و مهم برای حفاظت از دیکتاتوری نا کارآمد و بدون ابزار فریب - چه دین و چه پول و چه شکوه درباری و ... - داشتن رفیق و همپیمان خارجی و قدرتمند است. دیکتاتوری که همۀ عوامل مشروعیت ساز داخلی را از دست می دهد یکی از اصلی ترین ابزار ادامۀ حاکمیتش داشتن دوستان و همپیمانانی در خارج از مرزهای اتوریته و اقتدار خودش است. به این معنا که حاکم نامشروع شده از جنبۀ داخلی باید چنان استفاده و بهره ای داشته باشد برای رفیقان و همپیمانانش که آنان حاضر باشند اولاً قدرت سرکوب و ابزار سرکوب داخلی را فراهم کنند برای او؛ و هم از ادامۀ دیکتاتوری او بخاطر منافع خویش پشتیبانی بکنند. این موضوع البته با توجه به ژئوپولیتیک کشور تحت حاکمیت دیکتاتور هم تشدید و تخفیف می شود و سرعت و کندی می گیرد. مثلاً دیکتاتور منزوی در کرۀ شمالی بیشتر از دیکتاتور منزوی در لیبی می تواند دوام بیاورد. اما در کشوری مثل عربستان دیکتاتور منزوی حتی یک روز هم توان ماندن بر قدرت را پیدا نمی کند. زیرا عربستان نصف انرژی دنیا را تأمین می کند و اگر دوستان قدرتمندی مثل امریکا و غرب نداشته باشد اجازه پیدا نمی کند دیکتاتور لجام گسیخته داشته باشد. خامنه ای از این نظر هم دچار مشکل عمده است. زیرا که او هم منزوی است و هم در کشوری با ژئوپولیتیک حتی مهمتر از عربستان دیکتاتوری می کند. لذا بنظر من راه برون رفتی برای نجات دیکتاتوری خامنه ای نمانده است و او باید سقوط کند یا به اسم و رسم با هم (حداکثر خواستۀ داخلی) و یا در بهترین حالت به اسم نه ولی به رسم آری (حداقل خواستۀ خارجی).

4- این یک بررسی خلاصه از اوضاع کلاسیک است و الا ایران و جمهوری اسلامی و شرایط خامنه ای و بدلایل گوناگون دیگری مثل گسیختگی سیستم و تثبیت نشدن دیکتاتوری فردی خامنه ای و تکه پاره بودن ایدئولوژی و چندگانگی الیگارشی و "ایران در شرایط ذهنی میراث بر یک انقلاب توده ای در گذشتۀ نزدیک بودن" و ... هم؛ ضعف ها و امکان فروپاشی های گسترده تری دارد که از نظر منطقی نجات او در تثبیت و ادامۀ دیکتاتوری فردیش را محال قطعی معرفی می کند، بزودی. انشاءالله. یا...هو

جادوگران به تیپ هم زده اند: مصطفی دنیزلی و علی کریمی! نگرانم برای پرسپولیس آینده.

A Young Tiger Playing with its Mother


1- در حالیکه تب فوتبال دنیا را برداشته و مرا نیز همراه خودش کیفور می کند در پیروزی تیم های محبوبم رئال مادرید و بایر مونیخ و منچستریونایتد؛ - با تأسف امسال برای اینترمیلان ایتالیاییم - و همینطور است لذت بردن از غرور خاص مردان پرتغالیم خوزه مورینیو و کریستین رونالدو و با تیریک به آبی های لندن که مرا در کری خوانی با برادرانم روسفید کردند در نیوکمپ؛ اما زخمی هم دارم از به تیپ زدن دو جادوگر پرسپولیسی" علی کریمی با مصطفی دنیزلی!

2- روزی که کریمی گفت بازیکن بیکاره را بازی داده دنیزلی در مقابل الغرافۀ قطر با همۀ آدرس های غلطی که می دادند در نام بازیکن منظور کریمی؛ من گفتم که جادوگر سامان آقازمانی را می گوید و نه دوستان قدیمی همچون نوری یا بادامکی! و همان هم بود و شد در رمز گشایی از لب خوانی کریمی که به آقا زمانی می گفت: "دوزار هم بازی بلد نیستی".

3- اما مرد مغرور ترک مربیی نبود که چنین گستاخی جادوگر را تحمل کند و واکنش تند نشان ندهد. مصطفی پاشا که ذاتاً هم قمارباز است در بازی هجومی؛ دست بقماری خطرناک زد که بنظر خودش امکان بردنش از کریمی زیاد بود. او فکر کرد که سایپا تیم چندان قدرتمندی نیست و اگر بتواند با ذخیره هایش بر سایپا غلبه کند هم گستاخی کریمی را پاسخ داده است و هم گربه را دم حجله کشته برای باقی ماندۀ تیم. اما دنیزلی بدجوری قمار را باخت وقتی در همان نیمۀ اول تیمش از هم پاشید و سایپا دوگل زد. سامان آقا زمانی هم که موضوع این قمار خطرناک بود چنان از خود بیخود جانفشان می خواست باشد که در همان نیمۀ اول اخراج شد.

4- و دنیزلی که قافیه را باخته بود؛ نیمۀ دوم را با کریمی و نوری شروع کرد. ولی دیگر فرصت از دست رفته بود و پرسپولیس 2-4 شکست خورد. معلوم است که دنیزلی در هفتۀ گذشته زمین و زمان را گاز می گرفته است از عصبانیت این قماربازی منجر به باخت. و امروز که رفتند فرودگاه بدون کریمی و پروازشان به تراکتورسازی کنسل شد با تیپا زد زیر باسن مترجمش که خسته شدم از دست پررویی همه تان!

5- در حالیکه منتظرم تیم محبوب اسپانیائیم تیم محبوب آلمانیم را حذف کند در سنتیاگو برنابئو دلم پیش سرنوشت و آیندۀ پرسپولیس است که وارد چرخۀ خطرناکی شده است با توجه به سابقۀ مصطفی دنیزلی و علی کریمی. که هر دو قُدند و قمارباز. این مربی و بازیکن کمتر پولکی و بیشتر "مغرور شخصیتی" سابقه ای در کوتاه آمدن ندارند با تخفیف در "جادوگربودن شماره یک" (هر کدام در لباس خودش مربیگری و بازیکنی). و خدا آخر عاقبت پرسپولیس فصل بعد را بخیر کند بدون دنیزلی یا کریمی و یا هر دو!

6- بدون فوتبال هرگز! یا...هو

از خامنه ای فریب و از امریکا نهیب: سازمان جدید اطلاعاتی امنیتی امریکا به چه منظور!

Military Courage


1- هاشمی رفسنجانی خیلی خونسرد و کند و پیرشده دیگر؛ و نه گمانم با این سرعت مورچه ای در قالب فیل بتواند و بخواهد ایران را نجان بدهد از دست فرانکشتینی که ابراهیم یزدی می گوید در مجلس اول گفته بوده که دارد پروارشان می کند بزودی.

2- همۀ نگاه هایمان به بغداد روز بازپس گیری خرمشهر است که بلکه معجزه رخ بدهد مثل جنگ بیهوده و خامنه ای تسلیم بشود و سایۀ شوم جنگ و ویرانی از یکطرف و تخریب سی سالۀ خودش در پیشانی جمهوری اسلامی را از جانب دیگر متوقف کند. و الا چه خبر سازی های از جنس شایعۀ جرس درست باشد در گزارش منتشره از آمار شرکت کنندگان پایین مردم در انتخابات 12 اسفند گذشته و چه نه؛ مشکل را آنجایی می بینم که غرب و بویژه امریکا بدجوری دندان تیز می کنند برای حملۀ قطعی به ایران در صورت روداری خامنه ای برای ادامۀ غنی سازی حتی در معیار چسکی.

3- خبر ها نا امید کننده و بسیار واضح و تهدید گر است روی میز سیاست. گفته ام که اسرائیل ممکن نیست به ایران حمله کند. و اضافه می کنم که منظورم حتی کمترین نقشی آشکار هم است در کنار یا همراه حملۀ غرب و امریکا به ایران. و حالا می گویم که اسرائیل بازیگر پشت صحنۀ این ماجراست چه در زمینۀ ترورهای هدفمند؛ و چه در جمع آوری اطلاعات ارزشمند؛ و چه تولید و پخش ویروس های مرگبار بسمت سیستم های حساس شبکه های اصلی کامپیوتر های نظامی و اقتصادی ایران. بعد از استاکس نت این جدیدترین حملۀ ویروس مرگبار به شبکه ها و سیستم های وزارت نفت جمهوری اسلامی از آن جمله است.

4- اما خبر خطرناک تر از روسیه شنیده شد که رییس کل نیروهای نظامی روسیه بعنوان یک مرد جنگی اولین روس بوده است که امروز و برای اولین بار مشخصاً گفته است که ایران خطر هسته ایست و ما داریم با امریکا کار می کنیم که این خطر را برطرف کنیم. این یعنی دیگر اتمام حجت برای خامنه ای بمرزهای شمالی هم رسیده است. همانجایی که خامنه ای دلخوش بود که اگر نیروگاه ازکار افتاده قبل از شروع بکارش را راه نمی اندازد و مرتب پول می گیرد و لاس می زند؛ حداقل در مقابل غرب گاهی ناله ای می کند بسود خامنه ای. که آن هم سگ زرد برادر شغال از آب در آمد.

5- اما در برابر این خطرناک ترین خبر هم حملۀ ویروسی اسرائیل به نفت و هم اظهارات بلند پایه ترین مقام نظامی روس رنگ می بازد. و آن خبر از اردوگاه شیطان بزرگ امریکا روی تلکس رفته است: "خبر هولناک بسادگی این است که امریکا تصمیم گرفته است یک سازمان اطلاعاتی جاسوسی امنیتی دیگر سازماندهی کند در کنار سازمان سیا و سازمان اطلاعات دفاعی اش". این سازمان جدید که از اعضای تازه بیکار شدۀ عوامل اطلاعاتی مشغول در جنگ عراق و افغانستان تشکیل خواهد شد؛ با آدرس های گمراه کننده ای تحلیل و تفسیر شده است. یکی گفته فقط برای اینکه این نفرات بیکار نشوند اوباما یک کلاه شرعی اندیشیده که این ها را دور هم نگهدارد. و دیگری حتی بدتر هم تحلیل کرده؛ و گفته است که نگهداری این ها پول حرام کردن است و بس.

6- واقعیت امر اما چیز دیگری است. امریکا نیروهای کارآزمودۀ اطلاعاتی و جاسوسی ورزیده شده در طول جنگ های عراق و افغانستان را به این دلیل سازماندهی مجدد می کند و نگاه می دارد که حمله به ایران را خیلی محتمل می داند و می خواهد مأموریت جدید این نیروی ورزیده در حمله به ایران مورد بهره برداری قرار بگیرد. حتی اینطور خواندم و شنیدم که مشخصاً هم اعلام کرده اند که مأموریت این سازمان جدید زیر نظر گرفتن چین و کرۀ شمالی و ایران است. و البته رسم است در کارهای این چنینی که یکراست نمی روند سراغ تنها سوژۀ اصلی (در اینجا ایران) و یکی دو فقره هم قاطی مأموریت می کنند که خیلی توی ذوق نزند این تصمیم جنگی. و الا چین که جای خود دارد! و کرۀ شمالی هم خطر بالفعل ارزیابی نمی شود برای منافع مستقیم غرب. تازه کسی که در خاورمیانه و فرهنگ اسلامی و منطقۀ نفتی ورزیده شده است چه کارآیی مشعشعی می تواند داشته باشد در ژئو پولیتیک متفاوت و متضادی مثل چین و کرۀ شمالی!

7- اوضاع خیلی دارد خطرناک می شود بهمین زودی. و هاشمی اگر شعبده ای دارد زیر آن عمامۀ سفید بجای این عمامۀ سیاه فرانکشتین خامنه ای؛ باید جدی تر وارد صحنه شود و فکری عملی کند به همین عنقریبی. کمتر از یکماه به شیپورهای یا تسلیم خامنه ای یا حملۀ در کمتر از شش تا 10 ماه آینده به لب های ژنرال های امریکایی نزدیک و نزدیک تر شده است؛ و درنگ نه تنها جایز نیست بلکه خائن است. یا...هو

۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

دلقک و ماجرای عضویت و اخراجش از بالاترین و انتظاری که دارد!

Westoe Netty


1- ایران که بودم با اینترنت و دنیای مجازی کاری نداشتم و لاجرم از سایت اجتماعی بالاترین هم اطلاعاتی جسته گریخته داشتم. تا اینکه در دو سال پیش وبلاگ نویسی را شروع کردم و به دعوت داوطلبانۀ یکی از خوانندگان وبلاگم عضو بالاترین شدم. هنوز چند ماهی از عضویتم نگذشته بود که بدلیل دیدن جو بسیار ملتهب و پرکشمکش سایت بالاترین در پایان جنبش سبز و افول آن در داخل ایران و جو بسیار سنگین اهانت های در متن ها و کامنت ها و ... توی ذوقم خورد و تصمیم به ترک بالاترین گرفتم. اما یک ماه بعد برگشتم ولی دیگر فعالیت زیادی نداشتم و بیشتر مطالب وبلاگ خودم را که روزانه می نوشتم در آنجا هم لینک می گذاشتم.

2- دو سال تمام با این وضعیت ادامه دادم و بیش از 700 مقاله نوشته ام در موضوعات مختلف را به بالاترین فرستادم و ادعا می کنم که یکی از پرمخاطب ترین مطالب "لینک های تازه" بودم زیرا که بندرت لینک های من داغ می شد. هم بدلیل عدم فعالیت مستمر و عدم بده بستان امتیاز و نظر با سایر کابران؛ هم بدلیل قلم اجتماعی مستقل من که از اکبرشاه (هاشمی رفسنجانی) تا رضا شاه (رضا پهلوی) را پوشش می دادم اگر حرف و اقدام شان را درراه "یک گام به پیش ایران" تشخیص می دادم؛ و هم بدلیل عدم تعلق به بلوک های سبزها و مجاهدین و سلطنت طلبان تشکیل شده در بالاترین. اما اگر مطلبی در راستای سیاست مورد نظر هریک از این بلوک ها می نوشتم بلافاصله داغ می شد و هیچگاه هم کمتر از دو هزار مخاطب نداشت. می خواهم فقط به پرمخاطب بودن نوشته هایم اشاره کرده باشم.

3- تا اینکه دو هفته پیش و در جریان پست عکس خندان هاشمی و بدلیل پرمخاطب بودن جو گیر شدم و بدون انگیزۀ سوء استفاده؛ قانون ایجاد دامین های مختلف و فرستادن لینک های تکراری را نقض کردم. با این اعتراف صادقانه که نه دامین ها را شخصاً ایجاد یا تغییر می دادم و این پروسه ای بود که چند وقت بود خود بخود شروع شده بود و خوانندگان با دامین های بسیار زیاد و متنوعی به وبلاگم وصل می شدند و می آمدند. من اما با سهل انگاری در عرض فقط دو روز چند تخلف ناخواسته و بدون تصمیم به کلک زدن انجام دادم. تا جایی که حتی در مورد اعتراض یکی از کاربران خودم هم اعتراف کردم که بدلیل پربیننده بودن و ایجاد امید در خواننده پست را دوبار لینک کرده ام.

4- القصه موضوع به گزارش تخلف رسید و اخطار بمن و بفاصله ای چند ساعته بستن حساب کاربری من با نام Binam . از آنجائیکه هیچ راه فرجام خواهی پیش بینی نشده بود. من حساب دیگری باز کردم و رفتم در بالاچیق و عریضه ام را نوشتم خطاب به یکی از بالایاران. و چون نمی خواستم کلک بزنم و اصلاً نمی دانستم که ایجاد حساب کاربری مجدد تخلف است (فکر می کردم منظور بالاترین ایجاد حساب های مختلف در آن واحد است) برای بالایار نوشتم که من همان بینام متخلف هستم که حالا با نام Homeless برگشته ام و تقاضای فرجام دارم. و چنین شد که چند ساعتی طول نکشید که اینبار هم حساب کاربریم بسته شد و هم آدرس وبلاگم بلاک شد.

5- این قصه را برای شما نوشتم که بدانید و احتمال دادم که ممکن است توسط مسئولان بالاترین هم دیده شود و آدرس وبلاگم را آزاد کنند تا اینک که خودم نمی توانم مطالب را لینک بگذارم در بالاترین؛ سایر کاربرانی که می خواهند برخی نوشته های مورد پسندشان را به بالاترین لینک کنند با اخطار بلاک بودن آدرس وبلاگ مواجه نشوند. زیرا که وبلاگ من کمترین تخلف محتوایی یا نوشتاری و ... نداشته و فقط بخاطر دامین های مختلفی که "من یا لینک گذار در ایجاد عمدی آن ها نقشی نداریم" بسته شده است.

6- چرا این درخواست را می کنم:

الف- سایت بالاترین پرمخاطب ترین از نوع خودش است. و هر نویسنده ای دوست دارد که نوشته اش در معرض دید مخاطبان بیشتری باشد.

ب- اهمیت سایت بالاترین برای شخص من قبل از مخاطبان انبوه داشتن؛ مرجعیت آن است در نزد حکومت ایران. به این معنا که هر تیتری که در بالاترین ظاهر بشود بلافاصله شاخک های رژیم را تکان می دهد و از آن تیتر و مطلب یا می ترسند و یا سوء استفاده و استفاده می کنند. و این به این دلیل مهم است که بالاترین به مرجع توانایی در ایجاد موج رسیده است و رژیم را به واکنش وامی دارد. و چون من وقت زیاد صرف می کنم و در نود در صد مطالب مهم سیاسی اجتماعی فرهنگی جامعه اولین یا یکی از اولین تحلیل ها را می نویسم و بدلیل تیتر های مشخص و جهت دار و تحریک کننده ای که می زنم؛ می توانم به ایجاد این امواج خبری که بسیار مفید است در بزرگنمایی ضعف های رژیم کمک زیادی بکنم.

پ- من هم این شایعات و این تفکر تئوری توطئه را شنیده ام که بالاترین هم مثل هر پدیده ای مثل خودش یک سیاست گذاری پنهان دارد که برخی از تصمیم های مهم کردن تفکری و یا حذف تفکری دیگر و از جمله تفکرهای مستقل را در لایۀ پنهان می گیرد و سمت و سوی بالاترین را هدایت نرم به سوی خواسته های شخصی و سلایق مدیرانش می کند. اما من اهل تئوری توطئه نیستم و خودم هم شاهد تعمدی در این کار نبوده ام از سوی مدیریت بالاترین. البته در هر حوزه ای مشکلات زیادی بروز می کند که بسیاری ازآن ها هم به ذات آن حوزه و فعالیت مربوط است و ناگزیر را گریزی نیست.

ت- و حرف آخرم یک پیشنهاد است: تعبیۀ سیستم های نرم الکترونیکی و دادن اختیار تام به ماشین جهت تصمیم گیری های مکانیکی یکی از کارهایی است که بجز آن نمی شود یک سایت با این وسعت و با این گستردگی را اداره کرد. اما نبود یک عقل ناظر انسانی برای یک بازبینی نهایی در کار مقرراتی ماشین می تواند آسیب رسان باشد. لذا پیشنهاد مشخصم این است که اولاً بالاترین یک امکان فرجام خواهی فراهم آورد برای کاربرانی که مثل من دچار مشکل می شوند و حرفشان را بشنود. و ثانیاً چون بالایاران هم هرکدام علایق مثبت و منفی شخصی و عقیدتی دارند یک نظارت عالیه ای تعبیه کند برای صدور حکم نهایی فرجام خواهان.

7- و کلام آخر اینکه من نه از نوشته هایم و نه از وبلاگم و نه از بود و نبود مخاطبم نفعی مادی و کاسبکارانه ندارم و اگر رضایتی است فقط مربوط به بده بستان های فکری و اعتقادی و گسترش آگاهی و امید است. و نهایت کمک به ایران بهتر. لذا خودم اصراری به فعالیت در بالاترین ندارم. اما انتظار دارم که وبلاگم از ممنوعیت لینک گذاری رفع ممنوعیت شود. یا...هو

رفتگر احمد ربانی و آیت الله وحید خراسانی چه می گویند: ما می خواهیم خودمان باشیم!

Nameless and Friendless

1- دو خبر را برجسته می بینم در خبرهای دیروز و امروز. خبر دیروز مربوط به احمد ربانی رفتگر نارنجی پوش منطقۀ یک تهران است که کیفی بهادار هم به اسناد و هم به نقدینگی پیدا کرده و آن را به صاحب کیف برگردانده است. و خبر امروز بازهم مربوط است به آیت الله وحید خراسانی مرجع شیعه که گفته است: "اگر مملکت شیعه هستیم باید شهادت حضرت زهرا سرتاسر ماتم و عزا باشد در همه جا"!

2- خبر اول با استقبال بسیار گسترده روبرو شده بویژه از سوی مدرن ها و تغییر خواهان و در سرکوفتی نوستالوژیک حتی به سر حکومت که اختلاس و رشوه و لفت و لیس اندامش را به لجن کشیده و مرد محروم و فقیری که دارایی هرچند پربهای دیگری را امانت دانسته و برسم فتوت و جوانمردی و انسان بودگی به صاحبش برگردانده. خبر دوم البته مورد عنایت خاصی قرار نگرفته و کسی به سراغش نرفته یا اگر رفته با اخ و تف و لعنت و آخوندیسم و عبوسی و عزا و عقب ماندگی مترادفش دیده.

3- اما بنظر من هر دو خبر بسته بنوع خود بسیار مبارکند و خیلی خوب است که از خبر اول چنین استقبال شده - بویژه بی ارتباط دادن آن به تهوع اپوزیسیون بازی سیاسی - و از خبر دوم باید استقبال می شد و بشود که درد جامعۀ ما و خطاب به جمهوری اسلامی خامنه ای محتوای هر دو پیام است: "ما می خواهیم خودمان باشیم". "ما می خواهیم برگردیم به ارزش هایمان". ما نمی خواهیم فرهنگ مان را قطعه قطعه کنیم و امانت داری رفتگرمان را حفظ و عزاداری زهرایمان را نابود کنیم. که هر دو نابود شده است به بی تدبیری خامنه ای بی تدبیر".

4- بسیار می بینیم حنجره ها و قلم هایی را که از دست رفتن سنت امانت داری و راست کرداری را حاصل مدرنیته به سوگ می نشینند و اغلب از جایگاه دانای کل همۀ نیکی های و راست گفتاری ها و درست کرداری ها را به از دست رفتن فرهنگ و سنت های قدیم می دانند در ایلغار فرهنگ مدرن غرب. و بسیارتری دیگر را شاهد هستیم که عقب ماندگی و در ماندگی هایمان را به سنت عزای زهرا و امثالهم پیوند می دهند و خواهان نابودی هر آنچه از این دست سنت ها است هستند. در حالیکه نه داوری دستۀ اول درست است "در چرا رسم نیک رفتاری و سنت امانت داری برافتاده است در ایران". و نه قضاوت دستۀ دوم درست است در "چرایی ارتباط عقب ماندگی ما بخاطر ضجه در سوگ حضرت زهرا".

5- واقع امر این است که نه مدرنیته در زادگاه و توسعه اش غرب و البته در رفتن هم به شرق همه را ناپاک و خائن در امانت و مناسبات لطیف انسانی کرده است. و نه سوگ های ایمان مذهبی در شرق و غرب باعث عقب ماندگی جوامع حامل سنت های این چنینی - کم و بیش همۀ جوامع انسانی - گردیده است.

6- علت و دلیل آن شادی انفجاری برای سنتی مألوف در دیروز جامعۀ خودمان و سنت رایج در همه جای امروز جهان در این است که جمهوری اسلامی خامنه ای در "چرخش طبیعی و مطابق با بافت فرهنگ و تمدن و مذهب و دین و ایمان ایرانیان انگولکی دایم کرده در بازداشتن از سیر طبیعی تغییر و عدم تغییر". همانگونه که علت افسردگی مضاعف از سخن آیت الله وحید هم همان انگولک نالازم حکومت در سیر رشد طبیعی جامعۀ ایران بوده است. و این یعنی اینکه این دوخبر ناهمگون و از جایگاه داوری متضاد یک همگرایی اینهمانی دارند در علت و دلیل.

7- تدبیر شفا بخش یکی بیشتر نیست اما: تا نحوۀ تفکر خامنه ای و امثال مصباح بر جامعۀ ما مسلط است؛ نه پیدا شدن آن رفتگر خوشنام عادی خواهد شد و نه عزاداری زهرا به جایگاهی صعود خواهد کرد که حاج آقا وحید شرط شیعه بودن کشور دانسته است. تا دست های ناپاک خامنه ای و اراذل و اوباش حواریش از فرورفتن در فرهنگ و سنت های طبیعی ما - مثل همۀ جوامع - بازداشته نشوند گریزی از این تخریب سنت های نیک و مرثیه های ایمانی شیعیان ایرانی نخواهد بود. و ما همیشه باید منتظر انفجار شگفتی باشیم از دردانه ها و تک دانه های مثال این مرد نارنجی پوش. و همینطور است آرزوی محال آن روحانی عبا پوش مرجع در مشاهدۀ یکبار دیگر خلوص و شیون عزاداران زهرا.

8- نکتۀ آخر همان نکتۀ اول است. ما باید بخودمان برگردیم هم در سنت و فرهنگ عیاری و امانت داری و ... و هم در سنت دینی و عزاداری و .... ما باید یکبار دیگر یک ملت بشویم با هویت های نیک و بدمان و در گذر عمر و زمان؛ وبطور طبیعی رشد کنیم و فرهنگ مان را پس و پیش برانیم. و این جز با خلع ید از تفکر خامنه ای در اولین و مهمترین گام ممکن نخواهد شد.  در غیر اینصورت اپوزیسیون می تواند سالهای نوری دیگری صبر کند برای پیدا شدن یک نارنجی پوش دیگر؛ و آیت الله وحید می توانند بجای دیدن سوگ زهرا در همه جای مملکت شیعه؛ به تلویزیون چشم بدوزند و سوگ ریای کارگزاران فاسد و دزد و بی دین را تماشا کنند در حلقۀ رهبر سیاسی در حسینیۀ امام خمینی بمدت هفت شبانه روز! یا...هو

۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

آیت الله خامنه ای و دستورات او به نوری المالکی نخست وزیر عراق!

The Death of Hyacinthos

 
1- سیاست مدرن آدابی دارد. این آداب در روابط بین کشورهای مختلف نام "آداب دیپلماتیک" گرفته و شامل ده ها و صد ها پروتکل و توافقنامه و قرار و قانون است. به این معنای ساده که هیچ کشوری و هیچ حاکمی نمی تواند بر مبنای دلخواه و خوش آیند خودش با حاکم یا کشور دومی رفتار بکند. باید حتماً در چهارچوب عرف نوشته و نا نوشتۀ "آداب دیپلماتیک" باشد این رفتار. این آداب نه تنها در رفتارها باید رعایت شود که قطعی است رعایت آن در گفتارها نیز. بعبارت دوم یعنی اینکه سیاستمداران و حاکمان نمی توانند هنگام صحبت کردن با یکدیگر یا در ارتباط با کشورهای متبوع شان "زبان سادگی" یا "گفتار یلخی" پیشه کنند و واژه ها و جملات را بی منشاء "بدون منظور" بر زبان بیاورند. زیرا که حرف مرد سیاسی سیاسی هم خوانده و شنیده و تفسیر و تحلیل می شود. این مقدمۀ کوتاه را گفتم که خیال نکنید من مته بخشخاش می گذارم و از هر حرف خامنه ای نتیجه ای دلخواه استحصال می کنم.
 
2- آیت الله خامنه ای در دیدار با نوری المالکی حرف هایی زده است که بیشترین جملات آن امری و تعیین تکلیف است و نه مذاکره و مباحثه و تعارفات دیپلماتیک بین دو مقام سیاسی از دو کشور متفاوت؛ چه دوست جانجانی یا دشمن خونی. و حرف ها هم همه در حوزۀ سیاست و مدیریت است تا کسانی حمل بر این نکنند که آیت الله از موضع مذهبی نخست وزیر عراق را نصیحت کرده است. که خود آن هم البته مشکل دارد در منطق جاری. زیرا که نه نوری مالکی مقام مذهبی است و نه عراق و شیعیان آن جزو تیول تقلیدی مرجعیت خامنه ای. من یک فراز کوتاه از حرف های کوتاه منتشر شده توسط دفتر خامنه ای را در زیر می آورم و چند نکته را نشان می دهم:
 
رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه اقتدار روزافزون عراق دشمنانی دارد، خاطرنشان کردند: اقتدار هر کشوری نیازمند پیش زمینه ها و ابزاری است که مهمترین آنها، پیشرفت علمی و سازندگی و خدمت رسانی به مردم است.
حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به تجربه بسیار خوب ایران در زمینه حرکت علمی و نتایج غیرقابل تصور آن، افزودند: باید در عراق که مرکز استعدادهای علمی دنیای عرب است، یک نهضت علمی آغاز شود و دانشگاهیان و نخبگان به سمت جهاد علمی سوق داده شوند. ایشان درخصوص سازندگی نیز خاطرنشان کردند: باید با سازماندهی جوانان و ایجاد زمینه های لازم، یک نهضت سازندگی و خدمت به مردم، در سراسر عراق آغاز شود. - های لایت ها از من است. -
3- اول اینکه خامنه ای خطاب به نوری مالکی و در سرتاسر گفتارش از کلمۀ "باید" استفاده کرده است. و "باید" کلمه ای تأکیدی در جمله های امری است همیشه. بعبارت دیگر وقتی می گوییم: تو "باید" فلان کار را بکنی. به این معنی بدیهی است که تو موظف و مجبور به اینکار هستی. طرفه اینکه ما مدت هاست شاهد چنین ادبیات تحکمی نیستیم خطاب به رییس جمهور خودش محمود احمدی نژاد از سوی خامنه ای. نکتۀ دومی که در حرف های دستوری خامنه ای خطاب به مالکی برجسته است تکیه و تکرار و اصرار او به پیشرفت و جهاد علمی است. این المان در آنجایی خیلی معنا پیدا می کند که او الگوی جمهوری اسلامی را پیش می کشد و از پیشرفت های حیرت انگیز علمی ایران یاد می کند. حالا اگر برگردیم به زمینه های پیشرفت علمی مورد نظر خامنه ای در ایران بهتر می توانیم متوجه بشویم که خامنه ای به نوری مالکی چه سرمشقی را دیکته می کند و کرده است. پیشرفت علمی جمهوری اسلامی ایران مطلقاً در حوزۀ نظامی و پزشکی بوده است که اوج این پیشرفت مورد ادعای خامنه ای هم در های تکنولوژی این دو رشتۀ نظامی و پزشکی، یعنی صنعت هسته ای و سلول های بنیادی تبلور یافته است. و الا ایران جمهوری خامنه ای در همۀ دیگر رشته های علمی نه تنها پیشرفتی نکرده است بلکه دارد می رود که از کشورهای منطقه مثل ترکیه نیز عقب ماندگی سال های نجومی پیدا کند.

4- بنابر این پر واضح است که خامنه ای به نوری مالکی می گوید: اولاً بسمت نظامی گری برود و خودش را چنان تقویت کند که عرب های سنی و غرب نتوانند قدرتش را بچالش بگیرند تا در سایۀ این امن و امان تسلیحات مرگبار بتواند با خیال آسوده اولاً حکومت شیعیان هوادار جمهوری اسلامی بر عراق را تداوم بدهد؛ و ثانیاً بتواند مثل مدل احمدی نژاد - لابد - دست به جهاد خدمت رسانی و سازندگی بزند و پول نفت باقی مانده از تسلیحات نظامیش را بین فقرا تقسیم کند. زیرا دستور دوم خامنه ای به مالکی راجع به راه انداختن بسیج جوانان در جهاد خدمت رسانی و نهضت سازندگی است. و چه کسی نمی داند که "کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی". و اگر چنین خدمت رسانی توسعه محور قابل انجام بود و است چرا خود جمهوری اسلامی بعد از سی و سه سال در قعر شاخص های نوسعۀ جهانی است.

5- خب همه که مثل من و شما ایرانی و شیعه نیستند که عرقی هم داشته باشیم و حرف های مشخصاً تهدید کنندۀ خامنه ای را بفال نیک بگیریم و بگوییم انشاءالله گربه است. بلکه دیگران سیاستمدارانی هستند بنام اردو غان و ملک عبدالله و آل ثانی و ...اعراب سنی که واژه به واژۀ چنین غلط زیادی را تحلیل و رمز گشایی می کنند و گارد که می گیرند هیچ. و دست به سیاست متقابل می زنند که بماند. بلکه به امارات متحدۀ نیم وجبی هم می گویند که ابو موسی را خاک خود تلقی کند و شیطنت و بازی رییس جمهور خل و چل جمهوری اسلامی را پیراهن عثمان کند در منطقه بر علیه تمامیت ارضی ایران! یا...هو

بارانِ "بانوی اردیبهشت" ایران در بارانِ اردیبهشت ایران از بهشتِ بزودی می گوید!

119662297813 بهترین و زیباترین عکس های باران کوثری
باران کوثری


بسیار گفته ام از حس توده. و اخیراً نوشته ام از گره خوردن حس توده با وجدان نخبه. و اینک می نویسم بده بستان تقویت متقابل یکی بر دیگری بدون حق تقدم. معجزه اینجاست؛ و نه در قول های دلقک. باران دختر بانوی اردیبهشت ما در هوای بارانی ِاردیبهشت ایران زمین؛ در چهار خط  همۀ سرنوشت را مشروح کرده. افتخار می کنم بعنوان یک ایرانی در سن پدر بزرگ باران تا سیرکم را با دست خط ماندگار و سرنوشت سازش آذین ببندم. با ... اجازه. مرسی باران!
خنده‌ام مى‌گيرد. دلم برايتان مى‌سوزد. شبيه آدم‌هاى بى‌آبرويى هستيد كه چيزى براى از دست دادن ندارند پس به هر بهانه‌اى شلنگ تخته مى‌اندازند و به بقيه تهمت مى‌زنند. آقايان! شما حرف از فساد نزنيد كه غش مى‌كنم از خنده! مى‌خواهيد از فساد مالى و بخوربخورهاى پشت صحنه‌هايتان حرف بزنيم يا فساد كلامتان كه بوى تعفنش همه رسانه‌هايتان را برداشته؟
خنده‌ام مى‌گيرد، كه مأموريت‌تان تعطيل كردن سينما بود و به نتيجه نرسيد. انصافاً هر چه توانستيد كرديد: از بستن خانه ما، خانه سينما گرفته تا لغو پروانه‌هاى ساخت و نمايش. هر چه كرديد راهى پيدا شد، هر درى را بستيد درى باز شد و فقط ننگ و بدنامى‌اش به شما ماند (كه فرقى هم برايتان نمى‌كند، كارتان از اين حرف‌ها گذشته).
آنچه امروز اين طور آتش‌تان مى‌زند همين است كه هر چه كرديد به هيچ جا نرسيد و حالا در دنيا به جاى شما و افتضاحات مكررتان ايران را به نام سينماى نجيبش مى‌شناسند.
دلم برايتان مى‌سوزد آقايان كه در حال غرق شدنيد و به هوا چنگ مى‌زنيد كه شايد همه چيز را با خودتان پايين بكشيد. اما بيش از شما دلم براى كسانى مى‌سوزد كه ديروز همكار ما بودند و امروز با هر وعده‌اى - از پول و موقعيت تا بخشش و گذشتن از سر خلاف‌هايشان - شرافتشان را چنين ارزان به شما فروختند. دلم برايشان مى‌سوزد كه يك شبه ره صد ساله رفتند و چنان نفرت و كينه‌اى به جان خريدند كه حتى شما و قدرت و رسانه‌هايتان هم توان جبرانش را نداريد.
ما، هستيم آقايان! سينما مى‌ماند چون مردم مى‌خواهند كه بماند. شما از سينما برويد! برويد و ستاره‌هاى قلاده به گردنتان را هم با خود ببريد. تأييد نجابت ما و سينمايمان همين عدم تأييد شماست. خير پيش...
باران کوثری / 3 اردیبهشت 1391.

انسان "حیوان سیاسی" نیست. انسان بدنبال زندگی است! به بهانۀ انتخابات فرانسه.

A Dance to the Music of Time


1- اولین غلط را آن فیلسوفی کرد که گفت یک تعریف دیگر انسان این است که "انسان حیوانی سیاسی است". دومین غلط را آن روشنفکرانی کردند که بدلیل در راستای منافع خودشان بودن این بر ساختۀ درست فیلسوف از انسان؛ آن را اینقدر توی بوق کردند و دمیدند که فلسفه را تبدیل به علم کردند و علم را هم تبدیل به کلیشه کردند تا ملکه بشود در ذهن انسان ها که همۀ انسان ها سیاسی هستند؛؛ و سومین غلط را سیاستمداران کردند و برای سوء استفاده از مردم و این تعریف فلسفی فیلسوف و تبلیغ علمی روشنفکر را کردند مرکز مشروعیت هر خری در جهان! و به این ترتیب بود که جهان پر از حاکمان ابله با مشروعیت مردمی شد!

2- به این غلظتی که من می گویم شما نخوانید. من چون عددی نیستم به زمین و زمان می پرم پرخاشگر. زیرا که حرف من بردی بیش از فراموشی شما ندارد و چون از رفرنس های به بزرگان نامی هم مطلقاً خالی است اهمیتی ندارد. اما می خواهم دوباره برگردم به آن حرفی که در شبه انتخابات ایران گفتم و این بار با معیار انتخابات شش دانگ امروز فرانسه بداوری بنشینیم و ببینیم که وقتی صورت مسئله غلط فهمیده و غلط تبلیغ شود چگونه از مشروعیت هیولایی بنام خامنه ای سر در می آورد. اما آن حرفی که گفته بودم این بود:"در یک نظام دموکراتیک تعداد شرکت کنندگان در انتخابات با وضعیت راضی و ناراضی مردم نسبت معکوس دارد. یعنی اینکه هرچقدر مردم از وضع موجود راضی باشند شرکت کنندگان در انتخابات کم و هرچقدر مردم از وضع جاری ناراضی باشند تعداد شرکت کنندگان در انتخابات زیاد خواهد بود".  و اضافه کرده بودم بدیهی بودن این فرمول را که مردم برعکس غلط آن فیلسوف و روشنفکر و سیاستمدار اغلب قریب به اتفاق شان سیاسی نیستند. لذا هنگامی که کیف شان کوک باشد حتی برای قدر دانی هم از سیاستمداری که کیف شان را کوک کرده به پای صندوق رأی نمی روند. و اصلاً سیاست را فراموش می کنند و نام حاکم وسیستم حکومتی شان را هم بزور می توانند به یاد و زبان بیاورند.

3- عامۀ مردم فقط هنگامی یاد انتخابات و حکومت و حاکم می افتند که کیف شان کوک نباشد و بدنبال کم شدن لذت هایشان و پیدا کردن دوبارۀ آن با هدف تغییر وارد انتخابات می شوند. تا بلکه با تغییر دادن حاکم وقت اوضاع زندگی شان دو باره بهتر شود و زندگی شان لذت بخش تر. بعنوان مثال به انتخابات اروپا و امریکا و تعداد شرکت کنندگان آن در سال های 2000 تا 2004 نگاه کنید و آن را مقایسه کنید با آمار شرکت کنندگان در سال های 2008 به بعد. و به این ترتیب معلوم بود که در این اوضاع آشفته و خرابی اقتصاد جهان هر انتخابات سالمی با استقبال ناراضیان روبرو خواهد شد برای تغییر. و چنین هم شد و ضمن شگفت زده کردن همۀ نظر سنجی های انتخاباتی در فرانسه و البته شرمندگی علم! رأی اولیه را هم به تغییر سارکوزی دادند. البته در مرحلۀ دوم عنصر عقلانیت نخبگان و بلوک بندی های جدید سیاسی بیشتر تأثیر خواهد گذاشت و امکان برنده شدن نهایی سوسیالیست ها را کم می کند.

4- منظورم از این نوستالوژی سرایی فلسفی و دانش سیاسی این بود که بگویم اگر این بدفهمی در "شناخت انسان" را نداشتیم دیگر نه خامنه ای و نه هیچ دیکتاتوری نمی توانست از قلب مفهومی مدرن مثل انتخابات و رأی گیری؛ نتیجۀ عکس و مشروعیت ساز بگیرد و نه تنها خودش باور کند که شرکت انبوه مردم در انتخابات نشانه ای از رضایت آنان از وضع موجود است بلکه از انتخابات مفهومی را بدوشد بنام تأیید نظام. و آدرس عوضی را تا آنجا معتبر جلوه بدهد که غربی های دموکرات و پیشرفته هم باور کنند که راست می گوید. زیرا خود غربی ها هم همان سیاستمدارانی هستند که از فیلسوف و روشنفکر عوضی یاد گرفته اند که مشارکت بیشتر "حیوان سیاسی" ناشی از رضایت است و نه عدم رضایت. و در ورژنی دیگر این سخن پایه که اصولاً موضوع دموکراسی تأیید و تکذیب نظام سیاسی نیست و کسی از راه دموکراسی بسراغ براندازی نمی رود. براندازی کار انقلاب و شورش است که در نهایت می خواهد به همین رأی گیری برسد و نه چیز بیشتر. پس اگر نظامی رأی گیری را قبول داشته باشد قابل براندازی نیست. در عبارتی روشن تر نظام مبتنی بر رأی مردم نظامی پایدار و مشروع است و نیازی به اخذ مشروعیت از مردم ندارد. و حرف نهایی تأکید بر این نکته که منظور از مشروعیتی که خامنه ای از شرکت مردم در انتخابات قلابی هم تبلیغ می کند تثبیت حاکمیت خودش است و نه ساختار حقوقی حکومتی  بنام جمهوری اسلامی. یا...هو
...................
پی نوشت 6 می: امشب بالاخره اولاند سوسیالیست جای سارکوزی را در کاخ الزه گرفت. و معلوم شد که تا وضع اقتصاد خراب است خیلی های دیگر تن به تغییر خواهند داد. البته نه لزوماً راه حل چدید آمده ها مثل اولاند بتواند دردی را دوا کند زیرا که کفگیر اقتصاد اروپا به ته دیگ خورده و دولت های ولنگ و واز تر چپ های میانه هم تشدید می کند وضع را و بد از بدتر می شود. ولی همه در موقعیت نسبی که دارند دنبال از این ستون به آن ستون فرج می کنند. مثل ایرانیان گیرافتاده که سی و سه سال است باسرنوشت خویش قمار می کنند و همیشه هم می بازند به آخوندهای قهار در حقه و تقلب و نیرنگ! 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه

احمدی نژاد به یک دلیل تاکنون نمی رفت و امروز رفت به مجمع تشخیص مصلحت نظام: بی دلیل!

مجمع تشخیص مصلحت در تاریخ 1391/2/2

1- مجمع تشخیص مصلحت نظام با شرکت محمود احمدی نژاد تشکیل شده است. موضوع بحث سیاست های کلی نظام در زمینه های اجتماعی بوده است. قبول است که خود عنوان "سیاست های کلی نطام" یک برساختۀ بدون مفهوم در فرهنگ سیاسی تاریخ بشر است؛ اما در جمهوری اسلامی واجد حداکثر ارزش هم است اگر رهبر کشور به مصوبات آن وقعی بگذارد و تصویب و اجرا کند. بعبارت روشن تر در حالیکه دین اسلام واجد کمترین استعداد ذاتی در تبدیل از یک "هژمون فرهنگی" به یک "ایدئولوژی حکومتی" نیست. کار ویژۀ مجمع تشخیص مصلحت نظام برای استحصال همین ایدئولوژی غایب از هژمون حاضر است. بعبارت بازهم دقیق تر یعنی اینکه مجمع تشخیص مصلحت وظیفه دارد که بر مبنای مصلحت حکومت در عصر مدرن احکام اولیه و صلب اسلامی را بشکند و آن ها را در ترکیب با عرف و در زیر عنوان احکام متحدثه و ثانویه قابل سیاست ورزی در دنیای مدرن بکند. لذا بنظر می رسد که مجمع باید مغز فعال و روزآمد کردن اسلام باشد و از منجمد شدن خون حرکت سیاست در هزارتوی "حکومت بسبک حجاز و مدینۀ محمد" جلو بگیرد.

2- در بازی دست کی بالاست این عکس که همراهی هاشمی مسلط و اعتماد بنفس باز یافته؛ و احمدی نژاد قافیه باخته و پناهنده شده به هاشمی؛ و محسن رضایی یاد آور شماتیکی از قدرت مسلح را نشان می دهد بعنوان موافق و در مقابل خیرگی جدی و خشم آلود علی لاریجانی و بی خیالی آخوندانۀ هاشمی شاهرودی را تصویر می کند بعنوان مخالف؛ این برداشت می تواند قرین به صحت باشد که موضوع رأی گیری مربوط به آزادی های نسبی اجتماعی بوده است که هاشمی از روی درایت و کمی ناچاری زمانه و احمدی نژاد از روی لمپنیسم امام زمانی و آقا محسن به نیت آمرزش روح فرزند جوان از دست داده اش دوست دارند خامنه ای از این لجبازی با زمانه اش دست بردارد. در حالیکه علی لاریجانی و هاشمی شاهرودی بنمایندگی هم به وکالت اولی و هم دیانت دومی از حوزۀ سنتی قم رضایتی و رغبتی به باز شدن حوزه های شخصی مردم در حوزۀ عمومی ندارند. و به بسته ماندن حوزۀ اجتماعی ملتزم و وفادارند!

3 - اما در مورد چگونگی بلوک بندی های سیاسی بنظرم باید تا مذاکرات بغداد هم تأمل کرد و بعد از دیدن نتیجۀ آن مذاکرات با 1+5 است که می توان به مقدار عقب نشینی خامنه ای که برابر خواهد بود با میزان پیشروی هاشمی و برعکس پی برد و تحلیل دقیقی کرد از ایران جدید. اگر همانطور که خود حکومتی ها نشان می دهند ماجرا چنان باشد که یکباره پروندۀ هسته ای ایران از روی میز سیاست برچیده شود و برگردد بشرایط عادی در آژانس بین المللی هسته ای؛ معلوم خواهد شد که خامنه ای دست بسیار پائینی خواهد داشت در برابر هاشمی. در اینصورت هاشمی خواهد توانست سیاست های داخلی را هم طبق دکترین خودش مدیریت کند و خامنه ای را در نقش پادشاه مشروطه کم اختیار کند در پشت صحنه. اما اگر مذاکرات بغداد به نتیجۀ نیم بندی برسد که مستلزم دورهای بیشتری از مذاکرات با فاصلۀ زمانی چند ماهه باشد و توافقات قطره چکانی پیش برود؛ در آن صورت است که معلوم خواهد شد هاشمی خیانت کرده و در اوج ضعف خامنه ای وارد بازی شده است برای کم کردن التهاب و نه حل مشکل!

4- در وضعیت دوم هاشمی حداکثر به سوسوی پررنگ تری ارتقاء خواهد یافت اما کماکان اهرم های اصلی و در رو و پشت صحنه در دستان خامنه ای باقی خواهد ماند و دوره ای نزدیک به قبل از خرداد 88 ولی با احمدی نژادی ضعیف تر و کم زورتر باز آرایی خواهد شد تا هم غرب لولۀ تفنگش را از روی شقیقۀ خامنه ای بردارد و هم مردم چیزی عایدشان نشود. و کش خواهند داد تا انتخابات 92 و بیرون کردن مشکل احمدی نژاد غریبه و چموش از ساختار آشنای نان بیار کباب ببر بین اصولگرایان و اصلاح طلبان همیشگی. و بازی را ادمه خواهند داد.

5- البته خود من اعتقاد ندارم که بازسازی ساختار بلاتکلیف ماقبل احمدی نژاد ممکن باشد. زیرا باور دارم که غرب بازی نخواهد خورد و جز به اعتماد کامل بساختار غیر مزاحم سیاسی جمهوری اسلامی عقب نخواهد نشست. و همعرض آن جامعۀ ایران هم دیگر کمترین ظرفیت ادامۀ آن موش و گربه بازی 27 سالۀ قبل از احمدی نژاد را ندارد. مهمترین دلیل حرفم هم این است که آیت الله خامنه ای مشروعیت هم مذهبی و هم سیاسی اش را در بین مردم و بویژه حزب اللهی ها از دست داده و امکان بازیابی مجدد آن را نخواهد داشت. حرف آخر اینکه رفتن احمدی نژاد به مجمع تشخیص مصلحت کمترین نقشه و سیاستی را در پشتش ندارد و احمدی نژاد کاملاً خلع سلاح است از نظر سیاسی؛ و جز به چنگ زدن به برخی حرکات فانتزی مثل جریان مرتضوی قدرتی برای بازی بیشتر ندارد. البته ممکن است در ذهن خودش و نه هیچ کس دیگر - حتی نزدیک ترین حواری اش - فکرهایی کرده باشد و دنبال هدفی باشد اما چون قدرت تأثیر گذاریش بر صحنۀ سیاسی ایران را از دست داده کسی زیاد جدی اش نمی گیرد. لذا بهمان دلیلی رفته به مجمع که بهمان دلیل تاکنون نمی رفته. - یک نشانی سرراست بدهم که دوستداران احمدی نژاد ناراحت نشوند. و آن اینکه احمدی نژاد توبغل هاشمی نشسته بود امروز در حالیکه متعصب ترین بوقش جوانفکر داشت به سایت مشرق می گفت و در روزنامۀ ایران می نوشت که امکان ندارد احمدی به مجمع برود و یا به هاشمی لبیک بگوید و از توطئۀ تیم هاشمی در پروندۀ هسته ای یاد می کرد. -

6- اینک فقط هاشمی و خامنه ای مانده اند در صحنه که با چه مهره هایی و سیاست هایی بازی کنند ادامۀ "تا رهایی از چنگال غرب". منتها هاشمی اینک دست برتر را دارد و اگر نخواهد از این موقعیت طلایی استفاده کند و جمهوری اسلامی را به یک حکومت مسئول تبدیل کند؛ بدون شک منفور تاریخ خواهد شد و خائن به ملت. و بارها گفته ام این روزها که حکومت شدن جمهوری اسلامی هم به سه شرط ابتدایی و اصلی است. مناسبات دوستانه با جهان بویژه غرب هم برای تنش زدایی و هم برای جلب و جذب سرمایه و تکنولوزی جهت راه اندازی چرخ توسعه و پیشرفت و کار و تولید. دوم عفو عمومی گسترده برای اطمینان بخشی به ایرانیان سرمایه دار و فرهیختۀ تبعیدی یا گریخته از ایران برای بازگشت خودشان و سرمایه های مادی و فکری شان. و سوم شکستن جو پلیسی امنیتی در حوزه های اجتماعی و فرهنگی در حد عرف غالب جامعۀ مدرن و شهری ایران. این یک علامت هم است که اگر هاشمی به این سمت حرکت کرد بفهمیم خادم است و دلسوز و در غیر اینصورت قطعاً خائن است. مگر اینکه همین فردا اعلام کند به تلویح یا تصریح که ما اشتباه کرده ایم و ایشان همان هیچکارۀ دوماه پیش است. و در صورت اخیر برای پزها و عکس ها و لبخندهای این روزهایش هم توجیهی بیاورد. یا...هو

خامنه ای در قدرت بماند این صحنه ها به تصویر همیشگی تاریخ جهان تبدیل خواهد شد!

69-04-HossM-01.jpg

عکس از مسعود حسینی عکاس افغانی بزرگ شده در ایران که صحنه ای از انفجار در شهر کابل را در مراسم عاشورا نشان می دهد،که برترین عکس سال 2012 شده و جایزۀ پولیتزر گرفته است. با درود و تبریک به او.
 متن پایین هم سه پاراگراف از حرف های سرلشکر صالحی فرمانده کل ارتش است در مورد تعریف از خامنه ای و خاطرات جوانی:
  • در همین اثنا بود که به‌تدریج آشنایی حضرت آقا با بدنه‌ ارتش تقویت شد. مسئولیتی که به حضرت آقا واگذار کرده بودند و توجهی که ایشان به ارتش نشان دادند و استعدادی که در برقراری این رابطه داشتند، سبب شد تا ارتباط ایشان با بدنه‌ ارتش و نظامیان به طرز چشمگیری گسترش یابد.
  • من اولین صحنه‌ای که از حضور ایشان در ارتش به یاد دارم، زمانی بود که ایشان در یک مکان نظامی حاضر شدند و با خبردار و ادای احترام گروهانی که در آن‌جا مستقر بود، مواجه شدند. همه منتظر بودند که ببینند ایشان چه واکنشی نشان می‌دهند و البته در باور همه بود که ایشان احتمالاً دستشان را روی سینه می‌گذارند و مثلاً می‌گویند أیّدکم‌الله؛ یعنی همان‌گونه که اکثر مقامات برخورد می‌کردند. اما همه با ناباوری دیدند که ایشان دست راستشان را که آن زمان مجروح نشده بود، بالا بردند و به طرف عمامه‌ خود گرفتند و فرمان آزاد دادند.
  • این کارها باعث شد بین ایشان و نظامیان ارتباط برقرار شود و این ارتباط هر چه پیش می‌رفت، تقویت می‌شد. این‌گونه شد که در زمان جنگ، در مناطق درگیری، وقتی نیروهای نظامی می‌شنیدند که نماینده‌ی امام رحمه‌الله در شورای عالی دفاع در منطقه حضور دارد، در مقابل ایشان تمکین می‌کردند و می‌دانستند که تمامی مطالب مورد نظر آنها و گزارش‌های مربوطه به حضرت امام رحمه‌الله انتقال پیدا می‌کند و تبدیل به دستور می‌شود و برای اجرا ابلاغ می‌شود.
1- آیت الله فعلی خامنه ای در هنگام وقوع این خاطره هنوز معلول تروریستی نبود. این نشان می دهد که خاطره مربوط به سال های قبل از 1360 است. لذا خامنه ای در آن موقع روحانی 40 ساله ای بود که نه یک روز خدمت سربازی کرده بود و نه یکساعت آموزش نظامی دیده بود. ادای احترام نظامی با دست یک حرکت اریجینال نظامی و مربوط به ارتش های مدرن است، و در خودش نمادی از جاه طلبی و برتری جویی خشن و غیرقابل انعطاف را حمل می کند. روحانیان بسنت دین و معاف بودن از خدمت سربازی هیچگاه نه با چنین نمادهای مدرن مأنوس بوده اند و نه از چنین نمادهایی استفاده می کنند. بعبارت دیگر هنوز هم روحانیان تحمیل شده به ساختار ارتش ایران و بعد از سی و سه سال با ادای احترام نظامی (بالا بردن دست بسوی عمامه) تظاهر نظامی نمی کنند. زیرا که سلام مألوف آنان دست روی سینه گذاشتن و تواضع معنوی یا ریایی است. من بخاطر ندارم که هاشمی رفسنجانی در مقام فرمانده جنگ در طول 7 سال فرماندهی خود چنین حرکتی کرده باشد. این از این جهت هم مهم است که هاشمی هم بدلیل فعال سیاسی بودن بخدمت اعزام شده بود قبل از انقلاب؛ و هم خودش روحیه ای جاه طلبانه دارد.

2- ترکیب عکس عاشورای کابل حسینی افغانی با روحیۀ بسیار خشن و منضبط و میلیتاریستی خامنه ای را به این جهت مهم دانستم که:

الف- در بکار بردن واژه های برساختۀ چپ مارکسیست از جمله "میلیتاریسم" و اطلاق آن به کسانی که یونیفورم نظامی بتن داشته اند و یا دارند؛ و به همۀ آنان از جمله حقیر یا قالی باف و هزاران نظامی که عرضه و یا دل سر "ماست"! بریدن را ندارند یک خطای نابخشودنی و آدرس عوضی است.

ب- جنگ بین مذاهب خشن، نابود گر، پی گیر، بی انتها و همه زمانی است. لذا این حساسیت ماقبل تاریخ ادامه یافته در تاریخ بعد از مدرنیته در کشورهای جهان سوم نباید وارد عرصۀ عمومی و قدرت سیاسی بشود که کشتارهای مذهبی را گسترش و شدت بدهد.

پ- اولاً خوب بشناسید روحیۀ بسیار جاه طلب و خشن خامنه ای را از بدو ورود به چرخۀ قدرت و نه فقط در سال های اخیر؛ و ثانیاً مطمئن بشوید که تا موقعی که رادیکالیسم شیعی - سیاسی تولیدی توسط خامنه ای - مصباح - خوشوقت در ایران امروز قطع نشود رادیکالیسم سنی - سیاسی تولیدی توسط عربستان در همه جای جهان هم - حالا دیگر به پشتیبانی ترکیه و عثمانی و قطر هم - متوقف نخواهد شد. و دیدن چنین صحنه های دردناکی تداوم خواهد داشت.

ت- هرگونه صحبتی با غرب در جهت مدارا با این خشونت مذهبی؛ و فارغ از "حق با کیست" نوعی فانتزی سیاسی است برای تبرئۀ تهوع آور مدعی اش. و الا غرب چنین سخنی را نخواهد شنید و دست از مبارزۀ بی امانش با بنیاد گرایی اسلامی برنخواهد داشت. بعبارت دیگر هیچ گزینۀ دومی جز خاموش شدن مرکز "شروع رادیکالیسم مذهبی" در ایران نخواهد توانست به کشتارهایی از انواع آن چه در قالب جنگ مذاهب و چه در کسوت حمله های نظامی غرب به این یا آن کشور مسلمان انجام می پذیرد؛ نقطۀ پایان بگذارد. یا...هو

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

من همچنان از مدیریت قالیباف حمایت می کنم حتی همصدا با احمد جنتی!

The Concert


1- خوب بدیهی است که من یکی از مدافعان مدیریت قالی باف در "جمهوری اسلامی واقعاً موجود" هستم. و معتقدم که اگر قرار بر ماندن در جمهوری اسلامی است. و گویا فعلاً از این ناگزیر گریزی نیست! محمد باقر قالی باف در اوج مدیران طراز جمهوری اسلامی در صحنه است. و اگر زبانم لال خامنه ای جان سالم در ببرد و یا زبانم گویا از تخت سلطنت برکنار شود تا انتخابات ریاست جمهوری سال 92؛ بهتر از قالی باف نداریم برای رییس جمهور شدن بعدی در حال حاضر. نه اینکه در بین اصولگرایان نداریم بلکه در بین اصلاح طلبان داخل حکومت هم بدیلی برای قالی باف نداریم.

2- یک سخن این است که برویم در صفوف اهالی هیجان زدۀ هالو و تهران را و مدیریتش را با لندن و نیویورک و پاریس و برلین و ... اینهمانی کنیم و شعار بدهیم مثل زمان هایی که پرسپولیس را با منچستر یونایتد و استقلال را با چلسی انگلیس اینهمانی می کنیم و بدتر ایران را در قیاس با کشورهای صنعتی امریکا و اروپا به شباهت ها و کمبودها می نشینیم. یک سخن دوم این است که هیچ آدم خوب و مدیر و ایران دوستی اصولاً نباید حاضر بشود در جمهوری اسلامی شترگاوپلنگی که سگ صاحبش را نمی شناسد پست مدیریتی بگیرد. زیرا که همین قبول مقام از سوی مقام عظمای ولایت و بیرق او نشان دهندۀ خیانت است و بی کفایتی و ... اف.

3- اما سخن سوم این است که بیاییم و مدیران را بر مبنای سختی و راحتی سیستم سیاسی که در داخلش کار می کنند اولاً، با جامعۀ فرهنگی که برایش کار می کنند ثانیاً؛ در داخل بافت انعطاف ناپذیر بجا مانده از سالهای توسعه نیافتگی کار می کنند ثالثاً؛ و مهمتر در حادثۀ مشخصی که چکار کرده اند و چه می توانستند بکنند ارزیابی کنیم. در یک چنین ارزیابی منصفانه و غیر سیاسی و کارشناسی است که معلوم می شود که مدیریت قالی باف در شهر تهران خیلی خوب و مدیریت او در بارندگی اخیر فوق العاده خوب بوده است.

4- یادمان نرود که بارندگی های اخیر در ایران و مشخصاً تهران جزو بی سابقه ترین بارندگی های - حداقل - بعد از انقلاب بوده است. و باز یادمان نرود که همۀ شهرهای نهایت مدرن و پیشرفتۀ دنیا هم در مقابل حوادث استثنایی و غیر قابل پیش بینی در ظرف عرف آن کشور یا شهر آسیب پدیر و سخت مدیریت هستند. مثال نزدیکش را از همین بریتانیا و انگلیس و پایتخت آن لندن می آورم در زمستان دو سال پیش که در مقابل بارش برف نامتعارف برای لندن، سه روز زمینگیر شد پایتخت قدیمی ترین شهر پیشرفتۀ جهان؛ هم در داخل شهر و هم در ارتباطات فرودگاهی با جهان.

5- لذا با توجه به همۀ این فاکتورها باید به این سردار شهردار جوان و کارآمد تهران در سیستم بی سیستم جمهوری اسلامی تبریک و دستمریزاد گفت و از فرزندان خدوم کشور بدون حب وبغض قدردانی کرد. من نظرم را طی کامنت کوتاهی به سایت خبرآنلاین حسین انتظامی منعکس کردم. ولی چون می دانستم که بین این روزنامه نگار خوب و آن شهردار بهتر از زمان ترک روزنامۀ همشهری از سوی انتظامی شکراب است. - تا جاییکه خبرآنلاین بعنوان موفق ترین سایت خبری ایرانی کاملاً قالیباف را بایکوت کرده و بعید است حتی یک خبر و گزارش بنفع او کار کند؛ لذا او نه نظر مرا منعکس خواهد کرد و نه به آن بهایی خواهد داد - و با تأخیر چند روزه وظیفه دانستم که سخن حق در مورد کفایت مدیریتی قالیباف را ثبت کنم که معلوم هم بکنم که ما هم در تبعید چشممان را بروی لیاقت ها نبسته ایم و آرزویی جز تکثیر همین مدیران در سطوح مختلف نداریم. یا...هو

دکان دونبش خاورمیانه: استانبول (میزبان 1) علیه بغداد (میزبان 2)

A Young Girl Reading



 سه موضوع مهم در دستور کار وبلاگم است که امیدوارم امروز وقت نوشتنش را پیدا کنم. تحلیل سیاسی منطقه ای با محوریت حرکت ترکیه و اردوغان. سیاست داخلی بر مبنای بازگشت احمدی نژاد به مجمع تشخیص مصلحت نظام. و سیاست داخلی و عاقبت کار معمای پلیسی داستانی سعید مرتضوی. نگرانان امید وار اولی را می پسندند. دوست داران تغییر دومی را و علاقمندان سریال های پلیسی جنایی سومی را. لذا من هم از نگرانان امید وار شروع می کنم.

الف- ترکیه و اردوغان:

1- یک سال و نیم پیش بود که همۀ منطقه را گرد مرگ و ثبات رژیم های "همه سی ساله" پوشانده بود که اردوغان تنها بازیگرش شده بود با موضوع اسرائیل و فلسطینیان و چه شلتاقی می کرد در نقش صلاح الدین ایوبی مسلمانان. و در حالیکه اسرائیل ترک های کشتی کمک رسان بغزه را کشته بود اردوغان شال و کلاه کرده بود که خودش سوار کشتی بعدی بشود بسوی کمک به فلسطینیان محاصره شده در نوار غزه. اما فقط یک فرصت لحظه ای سه چهار ماهه لازم شد که جهان عرب بترکد و رژیم های همه سی ساله شروع به فروپاشی کنند و مضمحل شوند در تونس و مصر و لیبی و یمن و تا سوریه. اردوغان اولین سیاستمداری بود که نقشۀ جدید را دستش دادند و او هم بلافاصله کشتی و اجساد ترک ها و گرسنگی فلسطینی ها و زورگویی های اسرائیل را فراموش کرد و برگشت بشمال ترکیه برای نصب رادارهای جدید ناتو و سپر موشکی. بعد هم یک تور راه انداخت و رفت به سراغ کشورهای تازه تحول یافتۀ عربی و در مصر گفت که اگر طالب فیض و نیک بختی هستید قانون اساسی سکولار بنویسید برای خودتان. یک مسلمان دو آتشۀ سنی مذهب ترک در نقش آتاتورک برای مصر!

2- شورش های دومینو وار عربی وقتی به سوریه رسید و اسد؛ اردوغان اولین کشور مسلمان و منطقه بود که بر علیه اسد جوان گارد گرفت و خودش را در قامت بزرگترین و محکم ترین حامی مخالفان اسد نمایاند. و نه تنها مرزش را بروی پناهندگان سوری گشود که حتی ترکیه را کرد مرکز تجمع و آموزش و همایش مخالفان اسد. تا اینجای کار اما هنوز می شد این حرکت اردوغان را در راستای منافع محدود ترکیه در چالش با ضعیف ترین همسایه اش دانست و پذیرفت. اما دیروز که دیدم اردوغان پریده به نوری المالکی عراقی و از نفرت پراکنی مذهبی هم سخن گفته شکّم به یقین تبدیل شد که اردوغان نقشۀ بزرگتر و نهایی منطقه را هم دیده در دستان دوستان اروپایی و امریکایی غربی. این را از این جهت صد در صد مطمئن شدم که اردوغان مذاکرات موفق استانبول را رها کرد در دستان داوود اوغلو و خودش بی خیال این میزبانی مهم رفت به عربستان و همسفرۀ پادشاه پیر سعودی شد.

3- اردوغان سیاستمدار که هیچ؛ حتی احمدی نژاد سیاست ندان هم چنین خبطی را نمی کند که سه همسایۀ دیوار بدیوار و هم مرز و محکم و بازار اقتصادی و بده بستان های قومی (کرد) و هزار منفعت و مشکلات مشترک با ترکیه را رها کند و برود به سرزمین شاه و نفت و دلار ودیگرهیچ عربستان برای تمرین آیین دوست یابی. پس اگر اردوغان حاضر شده است چنین کاری را بکند لابد منافع ترکیه را در آیندۀ نزدیک با سوریه و عراق و ایران متحول دیده که پشت کرده به سه رژیم همسایۀ پر جمعیت و بازارمصرف کالاهای ترکی و هم مرز در آن ِ واحد؛ و رفته به سراغ ملک عبدالله سعودی. ولی آن نقشۀ غربی بزرگ برای خاورمیانه چه می تواند باشد در این خوانش سناریو در دستان اردوغان:

4- بنظر من نقشه باید چنین بوده باشد که قرار است غرب دکان دو نبشی بزند در خاورمیانه؛ که سرمایه اش از عربستان باشد و کالایش از غرب به ویترین چینی ترکیۀ اسلام خوش آب ورنگ که کارگرانش را هم عرب های سنی فقیر افغانی و پاکستانی و یمنی و سوری و سودانی و ...تشکیل داده اند. و در چنین مغازۀ دو نبشی قطعاً هیچ رژیم هویت دار شیعی از هر فرقه اش راهی نخواهند داشت. بعبارت ساده تر اینکه هر سه رژیم اسد و مالکی و خامنه ای یا باید از قدرت خداحافظی کنند و یا باید هژمونی اسلام به مرکزیت عربستان را تأیید کنند و مثل مدل شبه ترکیه شروع کنند همکاری با غرب.

5- در این نقشۀ جدید است که اردوغان به از دست دادن امروز بازارهای ایران و سوریه و عراق نیندیشد. بلکه با دلارهای عربستان شروع به بازی کند برای فردایی که ایران و سوریه و عراق حکومت های متمایل بغرب پیدا خواهند کرد و خواهند شد رفیق های ترکیه مجدداً؛ آن هم جان جانی! اینکه مغازۀ تازه تأسیس غرب و ترکیه و عربستان کارش خواهد گرفت یا نه؛ بستگی به این دارد که قدرت مقاومت اسد و خامنه ای و مالکی چقدر باشد. بنظر من اما این دکان موفق خواهد شد در رونق کار وکاسبی بزودی. زیرا که اسد را دم مرگ تنفس مصنوعی غرب است که زنده نگه داشته؛ ایران که چنان مطمئن است از تسلیم خود که اصرار دارد یکشبه ره صد ساله خواهد رفت در مذاکرات بغداد و مرتب فریاد می کند که ما که گفتیم تسلیم می شویم پس چرا تحریم ها را هرچه زودتر برنمی دارید. و نوری مالکی البته مشکل چندانی نیست زیرا که او فقط گیرکرده در شیعۀ ایرانی و الا خودش و تاج و تختش را تازه از دست امریکا هدیه گرفته است و نمی تواند زیاد رو داری بکند. یا...هو

بعد از تحریر: اگر خیلی نمادین و خلاصه شد و سخت خوان برای عده ای. قول می دهم که کلاسیک ترش را هم بنویسم بزودی مثل آدم های حسابی! فعلاً امید را داشته باشید که خرد شدن خامنه ایست. و چه امید تلخی که مجبوریم حقارت و زیان ایران را ببینیم در این نقشه ولی بخاطر رها شدن از دست هیولایی با نام خامنه ای به آن خوش آمد بگوییم. یا...هو