Girl Interrupted at her Music |
از سینما فرهنگ در آمده بودم که خانم مسنی بسن خودم با نوۀ جوانش در جلو کتابفروشی دارینوش راه را بر من بستند. پسر جوان پرسید: آقا شما بهمن فرمان آرا هستید؟ من که از خوشحالی توی پوستم نمی گنجیدم، خودم را توی شیشۀ کتاب فروشی نگاه کردم و دیدم که هر دروغی بمن می آید غیر از اینکه هیکل آلفرد هیچکاکی بهمن خان فرمان آرا را بمن لاغر ولی نمردنی بچسبانند. و گفتم نخیر متأسفانه من بهمن فرمان آرا نیستم. از دیدن فیلم "یک بوس کوچولو در آمده بودیم هم من و هم آن خانواده.
چقدر فرمان آرا محبوب من است مثل رضا کیانیان حدی ندارد. دیدم در شرق ماجراهای خودش و اندی را نوشته و ترسیدم که شما آنرا نخوانده باشید. پیش دستی کردم تا سیرکم را بنام و یاد استاد بی بدیل فیلم ایرانی ناب مزین کنم و بشما یک حال کلنگی فوق العاده بدهم.
"ماجراهای من واندی."
از بهمن فرمان آرا و روزنامۀ شرق
چندي است كه دوباره اثر قرصهاي ضدافسردگي من به خاطر زيادي مصرف كردن آن، اثر خود را از دست دادهاند و دوباره كابوسهاي شبانه به سراغ من آمدهاند.
چند شب پيش در كابوسم تلفني داشتم از آقاي محمودرضا خاوري، ساكن كانادا كه عين مكالمه را برايتان نقل ميكنم:
خاوري: آقاي فرمانآرا؟
من: بفرماييد، شما؟
خاوري: من، محمودرضا خاوري هستم.
من: بله به جا آوردم، حالا من برايتان چهكار ميتوانم بكنم؟
خاوري: آقاي فرمانآرا، شما شماره اندي خواننده را داريد؟
من: نه قربان. ميتوانم بپرسم شما، شماره اندي را براي چه ميخواهيد؟
خاوري: ميخواستم ازش بپرسم ما خوشگلا تا كي بايد برقصيم.
من: قربان فكر نميكنم حتي والده هم شما را خوشگل به حساب بياورند. شما علاوه بر تمام بدهكاريهايتان، 30ميليون تومان هم به خوشگلي بدهكاريد و شما اگر با تمام پولهايتان بهترين جراحان پلاستيك را استخدام كنيد آنها هم نميتوانند شما را شبيه محمدرضا گلزار بنمايند.
خاوري: تو اينو داري به من ميگي با آن هيكل آلفرد هيچكاكيات! من هنوز هم آنجا نفوذ دارم و اسمت را حتما براي سوال و جواب رد خواهم كرد.
من: شما هر غلطي ميخواهيد بكنيد به هر جهت شما حق داريد به ريش من و بقيه مردم بخنديد ولي من اگر شماره اندي را هم داشتم به شما نميدادم.
از خواب پريدم و فوري به دكتر جمشيد لطفي، زنگي زدم و او را هم از خواب بيدار كردم. گفت چي شده اين وقت شب زنگ زدي؟ ماجرا را گفتم و قرار شد فردا قرصهاي جديدي برايم تجويز كند.
اما صبح شد و كارهاي روزانه بهعلاوه ترافيك و باران شديد، باعث شد كه نتوانم به سراغ دكتر لطفي بروم.
شب كه شد از دوباره كابوس ديدن، ميترسيدم بخوابم تا اينكه از خستگي خوابم برد.
در كابوسم دو مرتبه تلفن زنگ زد و من با ترس و لرز آن را جواب دادم.
كابوس: آقاي فرمانآرا؟
من: بفرماييد شما؟
كابوس: به اسم، كار نداشته باشيد شما شماره تلفن اندي را داريد؟
من: قربان من كه شما را نميشناسم ولي من اصلا با شيطان بزرگ ارتباطي ندارم كه شماره اندي را داشته باشم. شما؟
كابوس: (با اكراه) من سلحشور هستم.
من: (خنديدم) شوخي ميكنيد. شما ميخواهيد از اندي راجع به آهنگ «خوشگلا بايد برقصن» بپرسيد؟
سلحشور: از كجا فهميدهايد؟
من: شما در منزل آيينه نداريد؟
سلحشور: تو خودت برو يك آيينه كه تمام هيكلت را نشان بدهد، ببين ميتواني پيدا كني.
اينبار وقتي از خواب پريدم خود را فوري به اورژانس يك بيمارستان رساندم و از بخت بدم نرس شب داشت به آهنگ خوشگلا بايد برقصن گوش ميداد و من بيهوش شدم.
وقتي به هوش آمدم دكتر از من پرسيد شما چند سالتان است؟ همسرم مطابق معمول زودتر از من جواب داد. 65 سال و اندي.
با شنيدن اندي، اينبار براي هميشه بيهوش شدم.
۴ نظر:
افرين اگه يه مدت تمرين كني اينجوري بنويسي قول ميدم به زودي (قبل از كله پا شدن احمدينژاد) موافقت كنم برگردي با تشكر : مصلحي
راستي يادم رفت يه شماره حساب بده دستور بدم حقوق بازنشت ات را واريز كنند.با تشكر:مصلحي
اگر جدی هم می گفتی شوخی می فهمیدم. بس که این مصلحی آدم سعید الصحافی است. راستی حیفت نیامد مصلحی را بیاوری بخواب بهمن خان گل سرسبد ما. او دیگر اینقدر زشت است که اگر به بهمن تلفن می کرد قبل از پاگرفتن متن بیهوش می شد. مرسی که خوشحال بودی. لطفاً همیشه بمن سر بزن. سلام "شوخی می کنم جدی نگیرید". یا...هو
سلام
شنیدم ایشان ممنوع الخروج شده
اگه درست باشه واقعا مسخره است.مسخره وچندش آور!
ارسال یک نظر