۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

این دو نوشته از روزنامۀ شرق دوشنبه! خوشگلند؟ نه؟ زبان حال ما!

The Races at Longchamp


داشتم فکر می کردم که  فشار دولت ها چقدر می تواند ادبیات استعاره و کنایه را پربار کند. مثل سایر هنرها: سینما و نقاشی و تئاتر و ... و من چقدر ادبیات را دوست دارم. گفتم این دو نوشته را که اولی ناظر به سیاست خارجی و تصمیمات روز است و دیگری حکایتی پر آب چشم از هراس شهروندان از وضعی که گیر افتاده اند و می افتند و نمی دانند تصمیم درست چیست تا خودشان قربانی ِ قربانی قبلی نشوند را؛ منتقل کنم به یکی از پیش نویس هایم تا بلکه خواستم شما را در رنج لذیذ ادبیات نمادین شریک کنم. و دستم رفت وبی خودی کلیک کردم روی انتشار و شد پست منتشر شده روی گودر که پس گرفتنی هم نیست به این راحتی. اشتباه انگشتم را بفال نیک گرفتم - من آدم خوشبینی هستم نسبت به دوستان - و این مقدمه را اضافه کردم و آن تیتر را و گذاشتم که شما هم بخوانید اگر از نیش نرم مدرن بهتر از شمشیر زخم سنت لذت  می برید. فسوس اینجاست که مخاطبان اصلی این ظرافت های سخت؛ "جنون گاوی" دارند همه در پست و مقام های مفت و خارج از هرگونه اهلیت! یا...هو  
  • محمود اشرفي
  • صندلي‌هاي گمشده
     
  • برگ درختان تهران در سرماي زودهنگام خزان به يك‌باره فرو ريخت. در سرماي خشك و سوزنده، آنها در سفارت شوروي بر سه صندلي چوبين نشستند. سرمايي كه پنج‌دهه در تار و پود جنگ سرد تنيده شد. نازي‌ها از خاكستر بحران اقتصادي سال‌هاي 33 – 1929 سر برآوردند و در هنگامه جنگ دوم جهاني روزولت، چرچيل و استالين براي رويارويي با آلمان و متحدانش در كنفرانس تهران به گفت‌وگو نشستند. پشت در‌هاي بسته براي آينده جهان تصميم گرفتند و تنها يك‌بار در‌ها را براي گرفتن عكس يادگاري در ايوان سفارت گشودند. اما كنفرانس تهران آغازي بر نشست‌هاي يالتا و پوتسدام بود. از اين كنفرانس‌ها نظم نوين جهاني و دو ابرقدرت سر برآورد و دوران جنگ سرد آغاز شد. بحران جاري اقتصاد جهاني از نظر ژرفنا و گستردگي، از بحراني كه زمينه‌ساز جنگ دوم جهاني شد؛ بسيار بزرگ‌تر است. آيا نظم نويني را در دوران پس از بحران شاهد خواهيم بود؟ بايد باور داشت آينده‌نگاري در مورد فرجام اين بحران از سرنوشت سه‌صندلي كه آن سه‌نفر 68 سال پيش بر آن نشستند دشوار‌تر است. زيرا اگر كنفرانس تهران در سفارت انگليس برپا شده بود، بدون شك اين صندلي‌ها امروز در موزه‌اي جا خوش كرده بود يا در حراج اشياي تاريخي گرانبها به فروش رفته بود. اما با فروپاشي اتحاد شوروي در اوايل دهه 90 خيلي چيز‌ها از جمله آن سه‌صندلي در ابهام فرو رفت. 


  • دست مرحوم لاي در‌گير كرده بود
  • شهاب‌الدين طباطبايي

  • صداي بوق خفه قطار كه بلند شد، همه نگاه‌ها هنوز به دست مردي بود كه موفق شده بود تنها دست خود را توي شلوغي آن ساعت مترو وارد قطار كند، در بسته شده بود و غيراز دست، بقيه آن مرد بيرون جا مانده بود. همه نگاه مي‌كردند، بعضي‌ها كه دل و جرأت بيشتري داشتند در آن چندثانيه و لحظات مهم و سرنوشت‌ساز به فكر افتادند شيشه كليد اضطراري كنار در را بشكنند و به راننده خبر بدهند كه دست يك آدمي اين طرف لاي در‌گير كرده و خودش آن‌طرف در مانده. اگر همه‌اش بازي باشد چه؟ اگر طرف يكي از آن حرفه‌اي‌ها باشد كه بخواهد پولي بابت آسيب‌ديدگي‌اش بگيرد چه؟ اصلا اگر بيايند و مدعي شيشه شكسته كليد اضطراري مترو بشوند و همدستي با اين آدم حقه‌باز را هم به پرونده اضافه كنند، چه كار مي‌شود كرد؟ در آن چندثانيه كه دست مرد اين طرف بود و خودش آن طرف، اينها از جمله فكرهاي زيادي بود كه از ذهن آدم‌هاي اين طرف مي‌گذشت. افكاري كه در كمتر از صدمي از ثانيه در نيمكره بالاي مغز شكل مي‌گرفت. مرد جاافتاده‌اي كه امتداد نگاهش به قسمت جدا شده بانوان مي‌رسيد، لحظه‌اي كوتاه حواسش رفت سراغ مرد، خنده ريزي كرد و دوباره مشغول ديد زدنش شد. جوان جين‌پوش كمي آن طرف‌تر خودش را به ميله‌اي تكيه داده بود، به فكرش رسيد داد بزند، به ياد آخرين تجربه داد زدنش كه افتاد آرام‌آرام سرش را پايين انداخت، يادش نمي‌آمد چيزي ديده باشد. نزديك‌ترين آدم به دست مرد، دستش را تند و سريع دراز كرد تا شيشه كليد اضطراري قطار را بشكند، نوشته كنار كليد را تازه ديد، پيگرد قانوني، اگر معلوم شود مرد با هدف ايجاد سروصدا و زير سوال بردن خدمات عمومي مسوولان اين كار را كرده باشد، پيگرد قانوني... دستش را آرام پايين انداخت. مردي كه نشسته بود و روزنامه مي‌خواند، مرد لاي در مانده را برانداز كرد، فكر كرد حتما به مال يا ناموس كسي دست‌درازي كرده، اين هم تقاصش، خوشحال شد و سري تكان داد. چند صدم ثانيه بعد، مرد به دنبال قطار مي‌دويد تا بلكه دست جا مانده‌اش را پس بگيرد، مردم فكر مي‌كردند اگر مرد وارد قطار شد به جهت كارهايي كه كرده و كارهايي كه قرار بوده بكند و بيشتر به خاطر آنكه فكر و ذهن‌شان را بيخودي مشغول و مشوش كرده، چطور تنبيه‌اش كنند. همه به فكر تنبيه مرحوم بودند كه دستش لاي در مانده بود.

هیچ نظری موجود نیست: