۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

نوستالوژی و عبرت. من از اینجا شروع کردم!


The Last Judgment


این نوشته اولین پستی است که من وبلاگ نویسی را شروع کردم در دوم ژانویۀ 2010 23 ماه پیش. صلاح دیدم که اگر ندیده اید یا فراموش کرده اید. ببینید آن را دوباره. چون به برخی از بالا پایین های من هم پاسخ می دهد. و برای پست بعدی هم مفید است.

گزارش "امرواقع" از میدان "امید"!

1- من پیش از این هم و در جای دیگری نوشته ام که ایده آل آیت الله خامنه ای برای آیندۀ نزدیک جمهوری اسلامی رژیمی توتالیتر است چونان حکومت استالین در اتحاد جماهیر شوروی سابق. وسیستم سیاسی مورد آرمان محمود احمدی نژاد استبداد بی اعتنایی است همچون رژیم سرهنگ معمر قذافی در لیبی. لذا علاقه مندم نگاهی مجمل به برخی از وجوه اشتراک و افتراق این دو بیاندازم در وسع یک "وقت نداریم!" و یک تحلیل مختصر.

2- این هر دو شخصیت حقوقی حاکم به مقدرات امروز ایران شحصیت های حقیقی متشابهی دارند ولی با دو برون داد متفاوت. به این معنی که درست است که هر دو این آقایان ساده زیست، خودشیفته، خودرسول پندار و گرفتار در دگم های فکری پیشاتاریخی خود هستند و استراتژی مشابهی را پی می گیرند؛ ولی در روش ها و تاکتیک ها متفاوتند و همچنین از نتایج حاصله از این روش ها نیز انتظارات متفاوتی دارند.

3- آیت الله خامنه ای چونان الگوی ایده آل خویش استالین شخصیتی اصولگرا، نظامی، امنیتی، ارعاب گرا ، قاطع، تودار و پنهان کا ر دارد که معتقد است باید در سیاست داخلی سرکوبگر بود و در سیاست خارجی تهدیدگر. او بشدت علاقه مند به توسعۀ صنایع نظامی و سنگین و دستیابی هرچه سریعتر به سلاح های کشتار جمعی و تسلیحات هسته ایست. و برعکس عرف غالب ذهنی و عینی روحانیت که "شلختگی!" است؛ شدیداً اهل محاسبه و برنامه است؛ در مورد علایق کلیدی و اصول مورد رسالتش.

4- دکتر احمدی نژاد نیز دقیقاً مثل الگوی خود معمر قذافی است، و شخصیتی بدون اصول، لمپن، لوده، بی اعتنا، مسخره، غیر قابل پیش بینی، خودجلوه گر، اهل نمایش و رسانه و مصاحبه و ادعاهای حساسیت برانگیز و.... او بدلیل بدون اصول بودن کمترین باوری هم به علم، برنامه ریزی، ثبات در رفتار و گفتار و کردار خویش ندارد و بسیار محتمل است که موضع گیری هایش در همۀ زمینه ها از شبی به فردا صبح در تضاد و تنافر کاملی بروز کند و باشد.

5- به خاطر ویژگی های شخصیتی برشمرده در بالا، آیت الله خامنه ای حاضر و مشتاق است که اول با کسانی کار کند که به اصول او معتقد باشند. ولی در مرحله ای نازلتر و برای پیش رفتن درمسیر استراتژی خود او همچنین حاضراست با هر نحله آدمی سازش کند و کار کند. فقط به یک شرط:" شخص از خودش اصولی نداشته باشد و حاضر باشد بصورت یک مهرۀ مکانیکال و در مقابل مزد مادی کافی برای او کار کند". ولی دکتر احمدی نژاد قادر و حاضر است که با هرکسی و با هر عقیده و مرام و پیشینه و پسینه ای کار کند و او را جزو اصحاب خودش قرار بدهد؛ بشرطی که "نوکر" و"امربر"باشد و کمترین تشکیکی در"برگزیده" بودن احمدی نژاد نداشته باشد و یا بروز ندهد.

6- پس تا اینجا گفتم که؛ آیت الله خامنه ای یک "فکر" است ودکتراحمدی نژاد یک "جسم"، آیت الله خامنه ای یک"جدیت عبوس" است ودکتراحمدی نژاد یک" مسخرگی لمپن"، آیت الله خامنه ای یک "فقیه – رسول" است ودکتراحمدی نژاد یک "دلقک – رسول". و این دو عنصر متشابه بشدت متضاد از پنج سال پیش همدیگر را یافته اند در سرنوشت ایرانیان. و اضافه می کنم که دشمن آیت الله خامنه ای "افکار" هستند ولی دشمن دکتراحمدی نژاد "اشخاص".

7- دکتر احمدی نژاد مطابق با سرشت شخصیتی شرح شده - بی اعتنا به همه چیز جز خود - اهمیتی قائل نیست برای آیت الله خامنه ای؛ مگر در زمانی که خود "دلقک – رسول"ش در خطر بیفتد. ولی آیت الله خامنه ای به دکتر احمدی نژاد سخت اهمیت قائل است چون که او را دیوانه ای یافته که می تواند در هیبت یک مزدور نام و نمایش به تحقق "اصول" برجا ماندۀ سی سالۀ او یاری مؤثر برساند.

8- [......ادامه و تطبیق راستی آزمایی - تا اینجا- با گذشته بعهدۀ خوانندگان.....]

9- در ماجراهای بعد از انتخابات 22 خرداد در ابتدا سیاست "بی اعتنایی" دکتر احمدی نژاد دست بالا را داشت. و اوج آن زمانی بود که احمدی نژاد درجشن پیروزی خود درمیدان ولی عصر تهران همه چیز را به سخره گرفت وبی اعتنا به آرای کیفی مهندس موسوی در تهران؛ آنان را "خس وخاشاک" نامید. هنگامی که تظاهرات مسالمت آمیز و میلیونی معترضان در25 خرداد شکل گرفت؛ آیت الله خامنه ای خیلی زود دریافت که این اعتراض گسترده یک "فکر و اصول" را هدف گرفته است ونه یک "جسم و شخص" را و لذا بدون توجه به سیاست "بی اعتنایی" احمدی نژاد، تصمیم گرفت از سیاست خودش(ارعاب وتهدید) استفاده کند. و لذا آن نماز جمعۀ معروف برگزار شد و رهبر چنگ و دندان نشان داد.

10- ولی هنگامی که تظاهرات معترضان ادامه یافت و به روزهای مناسبتی مثل روز قدس رسید؛ تصمیم گرفته شد که یک سیاست ترکیبی "بی اعتنایی و سکوت رسانه ای در آشکار و سیاست ارعاب و تهدید در نیمه پنهان" پی گرفته شود. لذا می بینیم که از آن به بعد احمدی نژاد مطلقاً وارد فضای وجود اعتراضات در کشور نمی شود –همان بی اعتنایی ومسخرۀ محبوبش- و آیت الله خامنه ای هم در سکوت نسبی هدایتگر صحنۀ عملیات سرکوب خیابانی می گردد.

11- این سیاست تا روز عاشورا سیاست غالب است و رژیم دلبسته به "گزارشهای حسین شریعتمداری در کیهان - که مرتب درحال شمارش معکوس مرگ جنبش مردم ایران است - " امیدوار و خوشبین به ختم غائله است. ولی در روز عاشورا اتفاق دیگری می افتد و این اتفاق نه تنها پایان کار را نشان نمی دهد که تازه آغاز یک جنبش تمام عیار را برپیشانی دارد. و رژیم سراسیمه می شود، و یک باره تمام تحلیل ها و تفسیرها و امیدواری ها و تاکتیک های خود را بی سرانجام می یابد: دکتر احمدی نژاد لحن دلقکی اش را پنهان می کند تا برای اولین بار"هیئت دولت" تحت زعامتش بیانیۀ رسمی بدهد و وجود جنبش را برسمیت بشناسد! و آیت الله خامنه ای دستور برگزاری تظاهرات می دهد "با هرچه تعداد بیشتری که ممکن باشد از مؤمن و مزدور و محتاج " و در هر چند روز متوالی ممکن.

12- و چنین می شود که رژیم یک بار دیگر به تاکتیک –سرکوب- آیت الله خامنه ای روی می آورد واین بار دکتر احمدی نژاد را نیز در همراهی کامل خواهد داشت. انتخاب آیت الله علم الهدی امام جمعۀ مشهد برای سخنران تظاهرات حکومتی در تهران نشان می دهد که آیت الله خامنه ای خواسته است حجت را تمام کند و به معترضان ابلاغ کند که نه تنها اسلام شما و رهبران معنوی تان را قبول ندارم بلکه قرائت بسیاری از همراهان و چاکران امروزم را هم قبول ندارم. و ایدئولوژی حاکمیت توتالیتر من در آینده از قشری ترین و متحجرترین اسلام- چونان شیخ علم الهدی- نشأت خواهد داشت. - و من در حیرتم از هاشمی رفسنجانی پرلایه که هنوز هم آیت الله خامنه ای را نواندیش می گوید.-

13- و نگارنده البته خوشحالم از اینکه جنبش توانسته تا جایی پیشرفت کند که همۀ داشته های مادی و معنوی، عِده وعُده، پنهان وآشکار، فکروجسم، عبوسی ومسخرگی، جدیت ولودگی، و...جمهوری اسلامی را با عریانی به روی دایره بریزد.

14- و این بود آن راز ناگفتۀ پشتیبانی حقیر از "خشونت محدود" روز عاشورای جنبش! زیرا که من تاکتیک سکوت و بی اعتنایی صوری رژیم به جنبش سبز را سم مهلکی می دانستم برای "در دور ماندن جنبش". و الا من هم مثل همۀ خواهندگان "زندگی در ایران" می دانستم و از عمق جان ایمان دارم که خشونت(مرگ) حوزۀ تخصصی و زمین بازی متحجران است و ورود به بازی در این زمین بمعنی پذیرش "مرگ بر زندگی" است. درحالیکه شعار بنیادین جنبش سبز "مرگ برمرگ" هم نیست حتی! بلکه "زنده باد زندگی" است.

15- و لذا فروتنانه به فرزندان برومند ایران زمین توصیه و سفارش اکید می کنم که نه تنها از کوچکترین خشونتی پرهیز کنند بلکه - بقول طنزآلود آن فرزانه که پرسیده بود از مسعودبهنود که آیا موقع کتک خوردن حق آخ گفتن دارد!- حق "آخ" گفتن هم فقط مجاز دراندرونی است؛ بخاطر هدف بسیار شریف و بزرگی که دارید. چراکه خشونت باعث از"دور" افتادن جنبش و بازدارندگی از گسترش دامنۀ جنبش می شود. لذا اینک موقع افزودن بر"شدت" جنبش نیست. و باید صبور باشید. هنوز هم جنبش درمرحلۀ "همراه با زندگی عادی" است به تعبیر زیبای میرحسین موسوی.

16- و مشفقانه به چریک های "زمان گذشته"ی دهۀ 60 و 70 میلادی اخطار می کنم که مبادا زبانم لال آتش بیار معرکه شوند در شکست امید مردم. و البته اگر بازهم زبانم لال چنین توهم و خبطی آدرس مستند بگیرد؛ ماسک از چهره خواهم سترد برای رو در رویی: من تقنگچی هم هستم آخر! یا...هو

بعد از تحریر:
من این مطلب را سه روز پیش وقبل از بیانیۀ شمار17 آقای مهندس موسوی نوشته بودم. ضمن اینکه بیانیۀ مهندس موسوی را مصداق شرف، وجدان و اوج ایران دوستی و انسان خواهی او و بسیارمبارک می دانم. ولی از آنجاییکه بسیار بسیار بعید است که این خیرخواهی جدید هم با پاسخی مناسب مواجه شود؛ لذا فکر خودم را منتشر می کنم. یا...هو

هیچ نظری موجود نیست: