۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

راز آن ناهار:تحقیر از لاریجانی؛ تسلیم از احمدی نژاد؛ و توافق بر رأی "مشروط"!

Music in the Tuileries





زمان: ساعت 1300 روز سه شنبه 10 آبان 1390 خورشیدی.

مکان: دفتر رییس مجلس شورای اسلامی در بهارستان.

موضوع: ادامۀ استیضاح وزیر افتصاد برای اختلاس 3000 میلیارد تومانی.

علی لاریجانی در حالی که می خندد: 
ای بابا چرا اینقدر کلافه و توهمی چائیت را بخور. تو که خیلی اعتماد بنفس داری و قوی هستی.

محمود احمدی نژاد در حالیکه زهر خندی زورکی می زند خم می شود و استکان چایی را برمی دارد: 
نه جان محمود این یکی بدجوری کلافه ام کرده. شوخی نیست آبرو و حیثیتم در میان است. اگر حسینی بیفتد معنای بلافاصله اش این است که دولت من فاسد است و این تنها اتهامی است که نه من می توانم تحمل کنم و نه فقیر فقرا انتظار یک چنین عملکردی را از احمدی نژاد رجایی گونشان دارند.

علی لاریجانی با پوزخند پیروز: 
توکل کن بخدا مرد. شما روزهای سخت تر از این را گذرانده ای. حالا معلوم هم نیست که واقعاً وزیرت بیفتد. بگذار برگردیم برای جلسۀ بعد از ظهر مجلس بلکه جو مجلس عوض شده بود.

محمود احمدی نژاد: 
نه امیدی نیست. از همان موقعی که هر چه لابی کردیم و وعده وعید دادیم موفق به منتفی کردن استیضاح نشدیم معلوم بود که نماینده های استیضاح کننده قصدی برای کوتاه آمدن ندارند. بویژه که رهبری هم دیروز پیغام داده اند که قصد دخالت ندارند.

علی لاریجانی با شیطنتی فیلسوفانه: 
اگر وزیرت نیفتاد چی. حاضری چه شیرینی بدهی که دعا کنم حسینی برکنار نشود. می دانی که خانوادۀ ما اهل علم و روحانی بوده اند و ما لاریجانی ها دعاهای مخصوص بلدیم.

محمود احمدی نژاد: می دانم خیلی بتو و به مجلس بد کرده ام. ولی واقعاً الان در وضعیتی نیستم که به لغز و شوخی احتیاج داشته باشم. سعی کن کمی آرامم کنی من می ترسم.

علی لاریجانی کمی جابجا می شود روی مبل و در حالیکه به چشمان مستأصل احمدی نژاد نگاه می کند جدی می گوید: 
نه خیلی هم جدی می گویم. می توانم وزیرت را نجات بدهم اما "مشروط"!

محمود احمدی نژاد در حالیکه کاملاً جاخورده و برقی در چشمانش افتاده با اشتیاق:
جان محمود راست می گویی؟ اگر تو بتوانی و بخواهی چنین کاری بکنی. نمی توان قیمتی روی این لطف شما گذاشت. آن هم بعد از آن همه مصیبت هایی که من خودم و از طریق رهبری سر شما آوردیم. پس هر شرطی باشد قبول می کنم چشم بسته.

علی لاریجانی: 
نه اتفاقاً می خواهم چشمانت را باز کنی و درست تصمیم بگیری و شرایطی را که می گویم آگاهانه و مرد و مردانه قبول کنی و قول بدهی.

محمود احمدی نژاد با عجله و اشتیاق: 
باشد شرایط را بگو تا قبول کنم.

علی لاریجانی: 
اول اینکه دیگر تا آخر دولتت برای مجلس شاخ و شانه نکشی. دوم اینکه این بساط جبهۀ پایداری را تعطیل کنی و به وحدت اصولگرایان خدشه وارد نکنی. سوم اینکه جلو دهان همین پایداری ها را ببندی و خفه شان کنی تا مرتب بمن گیر ندهند و سرکوفت مردود فتنه و از این جور مهملات نزنند.

محمود احمدی نژاد می خندد: 
همین؟ راجع به جریان انحرافی و آقای مشایی چیزی نگفتی.

علی لاریجانی با سرخوشی: 
بقول ترک ها "اُکه هچ". ترتیب مشایی و یاران را خودمان داده ایم. آن ها از اول هم عددی نبودند و ما خودمان پیاز داغش را زیاد می کردیم. یاران مشایی چند تا آدم دوره گرد و قلابی و درجه سه هستند که نه تحصیلات درست و درمانی دارند - تازه همانی را هم که دارند اغلب قلابی و جعلی است - و نه پایگاه اجتماعی قابل محاسبه ای. تنها قوت شان در همین پول شویی هایی بود که انجام می دادند و فقرۀ بزرگش همین 3 میلیارد دلار بود که فعلاً مسدودش کردیم. پس لزومی ندارد اضافه کردن مشایی نامه به شروط.

محمود احمدی نژاد:
بسیار خوب فعلاً که دستانم زیر ساطور شماست. همۀ شروطت را قبول می کنم.

علی لاریجانی: نه نه نشد. آن "فعلاً" کار را خراب می کند. ومعنایش این است که به تعهدت وفادار نمی مانی. دارم با شما اتمام حجت می کنم که اگر هر زمان از شروطی که پذیرفتی تخطی کنی نه من و نه تو؛ و می دهم مجلس پوستت را بکند. می بینی که آیت الله خامنه ای هم در موقعیتی نیست که دم  انتخابات بتواند مثل سابق دست نماینده ها را از پشت ببندد. اگر هم بخواهد نماینده ها گوش نمی کنند. چون موضوع انتخاب مجددشان برایشان حکم مرگ و زندگی را دارد. اگر قبول می کنی با هم دست می دهیم و برمی گردیم مجلس. من نطق می کنم و برای وزیرت ابقای "مشروط" می گیرم. این "مشروط"ی که در مجلس و توی نطقم خواهم گفت همان "مشروط"ی است که الان بتو گفتم. و معنی اش این است که هر موقع از شرایطی که پذیرفتی عدول کنی رأی مشروط ما هم به حسینی و کابینه ات منتفی خواهد شد. قبول؟

محمود احمدی نژاد با روی گشاده و صمیمی: 
قبول.

و دو رییس دست می دهند و وارد جلسۀ بعد از ظهر مجلس می شوند هر دو خندان!

مؤخره: 
عادت ندارم به مطلبی که نوشته ام دوباره برگردم. ولی در حالیکه گمان می کردم موضوع معاملۀ لاریجانی و احمدی نژاد بر "توافق مشروط"  و "رأی اعتماد مشروط" چنان روشن و قابل تشخیص است که کسی تردید نداشته باشد. امروز دیدم که تقریباً همۀ محافل و مجالس و رسانه ها به این موضوع پرداخته و سناریوهایی از جنس دخالت رهبر و از این قبیل را دلیل اصلی دخالت لاریجانی و ابقای وزیر اقتصاد معرفی کرده اند. لذا ناچار شدم که گفتگوی لاریجانی و احمدی نژاد را بر سر ناهار و زنگ تنفس بنویسم تا بدانیم که این کلمۀ جادویی "مشروط" چگونه بوجود آمد و وارد ادبیات رأی دادن در مجلس قانون گزاری شد. البته خامنه ای هم از این اتفاق خیلی خوشحال شده است. و علی لاریجانی یک رانت بزرگ هم آنجا برای خودش رزرو کرده است. ولی علت اصلی ابقای وزیر اقتصاد خامنه ای نبوده است. روزهای آینده  و مسایل انتخاباتی اصولگرایان می تواند محک خوبی باشد بر درستی یا نادرستی سناریوی بالا. البته اگر سیاست بین المللی جلو نزند از مشکلات داخلی و اوضاع تا اسفند طبیعی پیش برود. منتظر می مانیم. یا...هو

بعد از تحریر:
یک مورد دیگر که خیلی روی آن مانور می شود موضوع گروکشی پرونده های فساد است. در صورتیکه به باور من فساد در جمهوری اسلامی و در رده هایی که جریان دارد به توازن و بالانس کامل رسیده است. و کسی دست برتر ندارد که دیگری را ضایع کند. بعبارت آشناتر فساد در جمهوری اسلامی مثل بمب اتم است که هر دو گروه دارند ولی قرار نیست هیچوقت از آن استفاده کنند. چون به نابودی خودشان هم می انجامد.

۳ نظر:

ماهان گفت...

من حساسیتی روی هیچکدام از این آقایان که نام بردید ندارم و همه شان برایم یکسانندوبرایم تفاوتی نمیکند کدام را برنده و کدام را بازنده بخوانند وبخوانید فقط پرسشم این است آیا براستی از آن ناهار و گفتگوهایی که کردند و شما نوشتید خبر داشته اید یا این گفتگو ها ساخته مغز خلاق خودتان است. اگر برداشت خودتان است چنان خوب به واقعیت میخورد که باید گفت کاش تاریخ نویس میشدید و تلخی تاریخ را با نوشته هایتان شیرین و آموزنده میکردید که خیلی ها حوصله تاریخ خواندن ندارند

Dalghak.Irani گفت...

سلام ماهان عزیز.
خیلی ممنون از نوازشی که کردی. ولی من حتی بخودم هم دسترسی ندارم در این نقطۀ مهجور تا چه رسد به ناهار و مکالمۀ

"بی خودی بزرگان".

من بر مبنای شواهد و قراین می نویسم و کمی شناختی که از روحیات آدم ها دارم. البته روانشناس هم نیستم. و فقط روانیم! بازهم مرسی. یا...هو

ناشناس گفت...

دلقک عزیز من نوشته های شمارو مدتی است دنبال می کنم با علم به اینکه توی سیرک جمهوری اسلامی ما رو با شل کن و سفت کن های خودشون سرکار گذاشتن اما یک موضوعی برایم کاملن روشن است که سوای این بامبول بازی ها و موش و گربه بازی ها اوضاع دگرگون خواهد شد و ظرفیت حباب/تراکم هم حدی دارد که حتا با این کش و قوس دادن ها هم روزی می ترکد. به امید آنروز!!!!