۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

گزارش یک روز مبتذل فوق العاده! و بچه ها متشکرم.



امروز و در آغاز رسمی سن سراشیبی بلوغم یک روز مبتذل فوق العاده از کار در آمد:

1-بیداری صبحم مصادف شد با شادی و ساز و آواز و طبل و سنج و جاز کارناوال ناتینگ هیل لندن که فقط ده دقیقه پیاده با منزلم فاصله داشتند. بعد هم که طبق معمول یک تکانی دادم به مفصل هایم که بیشتر از اینی که هستند خشک نشوند و دوش آب گرمی که توی اروپا همیشه می چسبد بما از شرق خشک و گرم آمده ها، و صبحانه ای که زیر صدای دلنواز کارناوال و مردمی که گروه گروه در حال رفتن بسوی محل اصلی بودند و سرخوش از مقابل پنحرۀ آشپزخانه ام عبور می کردند. ساعت 11 صبح تا نزدیک 4 بعد از ظهر را هم با اعتیاد خطرناکم به اینترنت و برخی خرده ریزهای معمول زیست تکنفره پر کردم و راه افتادم به سمت کارناوال که با یکی آشنا- بغیر از رفیق همیشگی ام تنهایی- وعده کرده بودم قبلاً.

2- آزادی زندانیان سیاسی را چند باره چک کرده بودم که دو مرتبه برنگردانده باشند به اوین و خواننده ای بنام حسین ش کامنت داده بود شب قبلش که بمناسبت تولد من بوده این آزادی و خواسته بود در نقش حسین شریعتمداری هم حالی بمن داده باشد برای طنز قبلی و هم تهدیدش را یادم آورده بود با بستنم به ستون گفت و شنود کیهان برای مضحکۀ چپ و راست. راستش شادی این آزادی بچه ها در روز تولدم خیلی زیاد هدیۀ خوبی بود که گرفتم و حتماً یادتان نرفته که چندی پیش بود در نامه ای به زندانیان سیاسی التماس کرده بودم که منتظر هیاهوی بی اثر حقوق بشری ها نمانند در اینور آب و خودشان دست بکار شوند برای خلاصی از این رنج دژخیم بهر ترتیبی. و مستندم هم همیشه همان حرف همواره ام بوده که مشکل ما با آخوند ها سیاسی نیست و فرسودن جسم وجان در محبس اینان ضرری دارد که نفعی بر آن مترتب نیست.

3- در همین فکر وحال بودم که رسیدم بمیان جمعیتی که بعداً تخمین زدیم میلیون نفر بیشتر بودند قطعاً، و رنگین کمانی از زندگی و عشق و شادی که سقف عرش خدا را شکافته بودند در خیابان ها و پارک ها و کوچه پس کوچه های منطقۀ ناتینگ هیل. صد ها هزار انسانی که بدقت می گویم هیچ دو نفری شبیه هم نبودند حتی دوقلوها! نه در رنگ و نه در ملیت و نه در پوشش و نه در نوشش و نه در رقص و نه در ساز و نه در رنگ و نه در آرایش و نه در خنده و نه در رفتن و نه در آمدن و نه در ایستادن حتی! هرچه بود جز از هیجان و شادی و موسیقی و رقص و رنگ و خنده و خور و نوش و ساز و جاز و آواز و مهربانی و آزادی و بوق و شیپور و پیر و جوان و زن و مرد و بچه ها و بچه ها و بچه ها خبری نبود.

4- خودتان حدس بزنید که چقدر برایم دلپذیر بود این کارناوال شادی و زیبایی. همان جشنی که "آزادی ابراز هیجان در عرصۀ عمومی" معرفی کرده ام و بارها اعتراف کرده ام که من جز روزی چنین برای ایران سودایی نداشتم در گزیدن این آوارگی. آن هم نه هر روز و هر هفته و هر ماه و هر شش ماه. بلکه فقط یک روز از 365 روز سالی که تقویم طبیعت زمین به همه هبه کرده ازجمله ایرانیان. و تا آنجا شیفتۀ چنین روزی برای ایران هستم که بی احتیاطی کرده ام و می خواهم قول بدهم! به آخوند ها که اگر چنین یک روزی را بر ما حلال گردانند حاضر خواهیم بود 364 روز باقیمانده را در عزای آنان به گریه و فغان وناله بنشینیم. هر 365 روز سال عزا واقعاً سبوعانه است. نیست؟ وناگفته پیداست که جای همه تان را سبز دیدم در کنار هم و دست در دست هم خندان و رقصان در پیشگاه خدای وطن! بزودی انشاءالله. و قبل از رسیدن به آخر این گزارش اگر اشکی هم می خواهید بفشانید بگویم که چنگی که دوری فرزندانم زده به جانم اما با این همه هیاهوی مبارک نیز التیام که نیافت بدتر هم شد.

5- در مورد تعداد پیرها در کارناوال پارتی بازی کردم و الا خیلی نادر بودند همسن و سال های من. و جوانی مجالی به خودنمایی ییران نداده بود؛ بس که انبوه و چشم نواز و زنده بودند به جسم وبه جان جوانان جوانان جوانان - از دلتنگی ام است برای جوانان ایران این تکرار؛ خرده نگیرید لطفاً-. بنابراین کمتر از دوساعت با سرعت مورچه در بین نور و زیبایی و زندگی و رقص و شادی و خنده و خور و نوش و ...وول خوردیم و برگشتم منزل. و البته پشت کامپیوتر. اینجا بود که یک هدیۀ ارزنده هم گرفتم از کاربران بالاترین که پست " این روز قدس" را داغ کرده بودند و سیلی از خواننده ها پشت صفحۀ وبلاگم منتظرم بودند! و چقدر دوست دارم برخی امید های درعمق جامعه را که معرفی می کنم این همه آدم بخوانند و لبخندی حتی شده گذرا بر گوشۀ لبان مبارک شان بنشانند. پس در همین جا از بچه های بالاترین تشکر می کنم برای این هدیۀ فوق العاده در روز تولدم. و این البته پست دومی بود که داغ شده بود بعد از شش ماه که بچه ها تحویلم نمی گرفتند و من از رو نمی رفتم. باید سماجت می کردم برای تثبیت حسن نیتم و اعتمادشان را جلب می کردم. و خدا را شکر.

6- گزارش این روز مبتذل فوق العاده را در همین جا درز می گیرم. و از خدا می خواهم که اگر این آخوند های سیاسی قابل زندگی کردن هستند آنان را بکشد! و اگر نه؛ بازهم شر آن ها را از "سر یک روز مبتذل برای ایران نازنین" کم کند. و این افزوده که بازار سیاست بی خودی شلوغ است با حرف مفت. اگر حرف پیشکی مایۀ شیشکی نشود پست بعدی نامه ای خواهد بود به مطهری و شادی امروزش از تعطیلی دو روزۀ عید فطر که اگر نبود لج آن موسیقی حلال اسفندیار مشایی تصویب نمی شد. یا...هو

پی نوشت 5 سال بعد:
1- کارناوال ناتینگ هیل جشنواره ای خیابانی است که مهاجران کشور ترینیداد و توباگو در انگلیس بانی آن هستند و همه ساله در ماه اوت در لندن برپا می شود. و میلیون ها لندنی و تویست های داخلی و خارجی در آن شرکت می کنند.

2- این مطلب را از این جهت در دید امروز شما قرار داده ام که بدانیم و یادمان نرود که ما و حکومت مذهبی روحانیان یک گیر اصلی و عمده داریم با هم. آن هم شادی و زندگی خواهی ما در مقابل عبوسی و مرگ ستایی - برای غیر - آن هاست. جز این همۀ درس های سیاسی اشتباه است و راه بجایی نبرده در این 5 سال و 37 سال و نخواهد برد در هرچند سال دیگر که از عمر این نکبت باقی مانده باشد. پس دستور کار یکی بیشتر نیست: "تلاش برای شادی و موسیقی و هنر و زن و زیبایی در عرصۀ عمومی"! یا...هو

۳ نظر:

ناشناس گفت...

قابل شما رو نداشت

mohammad1360 گفت...

سلام پس حسابی جای من خالی بود حالا بگو شیطون چندتا شماره دادی به این حور وپری های لندنی ؟ناراحت نشی ازما شوخیه فقط

ناشناس گفت...

خیلی ابلهانه و مزخرف بود، این شطحیا چیه آدم بیسواد!