۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

نعل وارونۀ علی مطهری و مردودی مکتب شیعۀ غالی مصباح یزدی!

Swans Reflecting Elephants



1- حرف درستی زده است مطهری از آرزویش در موافقت شکوفایشان در مورد اضافه شدن تعطیلی عید فطر و آن را مقابله با ملی گرایی دانسته است. زیرا که اعیاد و تعطیلی های همۀ ملل و کشورهای روی زمین از گذشتۀ اعتقادی و دینی آنان نشأت گرفته و حتی امروز که بسیاری از آنان حکومت های سکولار و در مواردی ضد دین دارند هم روزهای تعطیل مناسکی شان از دین غالب مردمان شان سرچشمه دارد. کما اینکه چه خوشمان بیاید و اعتراف کنیم و چه نه. روزهای تعطیلی منجر به جشن و سرور جمعی ایرانیان نیز به آئین پیش از اسلام شان دین زرتشت مربوط است.

2- این مهم در حالی تا کنون تداوم یافته است که اولاً همۀ سلاطین و حکومت های بعد از اسلام ایران تا نیمۀ دوم حکومت رضاشاه حکومت های دینی بوده اند. به این معنا که یا خلیفۀ رسمی دین بوده اند و یا سلطان مؤمن و تحت قیمومیت علمای دین. ثانیاً ایران جدید و در عصر مدرن سی وسه سال است که مستقیماً و تحت شدیدترین اتوریتۀ ممکن فقیهان شیعه اداره شده است. لذا باید دنبال عامل دیگری غیر از کوتاهی حکومت ها در جایگزین این اعیاد گشت که چرا ایرانیان بعد از قبول دین اسلام بجای دین زرتشت اولاً زبان فارسی را و ثانیاً اعیاد زرتشتی را حفظ کردند و مهمتر از آن چطور اسلام رسمی و همه گیر و سنی را براحتی رها کردند و مذهب شیعۀ منحصر و مختصر و محتضر شیعه در جبل عامل لبنان را مذهب عام خویش - منهای اقوامی که ریشه های قومی فرا کشوری و منطقه ای دارند مثل کردان و بلوچان و ترکمنان و ...- قرار دادند.

3- صلاحیت و اهلیت و موقعیت ورود به مناقشات تاریخی را ندارم و کاری هم. لذا فقط به یک پاسخ عقلانی به چرایی بالا بسنده می کنم. علت اینکه ایرانیان در دین جدیدشان مثل هر متدین بهر دینی هم ذوب نشدند به این علت بدیهی بوده است که ایرانیان هیچگاه دین اسلام را نپذیرفتند! و این خلط مبحث پذیرش داوطلبانه و یا بزور سر نیزه بعد از آن عدم پذیرش اولیه (ترکیب دین و جان) می آید که پدر مرحوم علی مطهری هم یکی از تئوری پردازان مؤثر پذیرش داوطلبانه اسلام از سوی ایران در تاریخ معاصر ایران بوده است. بعبارت دیگر ایرانیان نه تنها اسلام را با آغوش باز نپذیرفتند، بلکه بعد از شکست در جنگ با اعراب مسلمان و تسلیم ظاهری به دین جدید (اسلام) هم این ایمان حدید را درونی نکردند تا سقف متدین و مؤمن مسلمان سلفی.

4- خیلی بنظرم مضحک می آید این بحث بشدت غیر عقلانی و بدون کمترین نشانۀ تجربۀ تاریخی که مردمان سرزمین امپراتوری ساسانی به دلیل فلان و بهمان! خودشان دروازه های شهرشان و از آن مهمتر دروازه های قلب شان را با اشتیاق بروی اعراب مسلمان باز کردند چون دین اسلام فلان و بهمان! خوبی را داشت و دین زرتشت بهمان و فلان! بدی را. بنابراین فقط با یک سؤال؛ رد قطعی این نظریۀ واقعاً کمدی- تراژیک را درز می گیرم: 

5- آیا کسی از محقق و دانشمند گرفته تا دین شناس و جامعه شناس و ... هست که بتواند در تاریخ بشر دینی را نشان بدهد که بغیر از راه جنگ و خونریزی و غلبه گسترش یافته و دارای مؤمنان انبوه شده باشد. این گزاره نه تنها در مورد گسترش های سرزمینی ادیان صادق است بلکه حتی در مورد نضج و گسترش دین جدید در سرزمین وحی (خاستگاه اصلی و موطن پیامبر دین) نیز منطبق صد در صد با تاریخ ادیان است. به این معنی بدیهی که هر دینی پس از اعلان موجودیت و پذیرش آن از سوی حلقۀ حواریون اولیه که مرکب بوده اند از فامیل و قبیله و آشنای پیامبر تا آدم هایی از حاشیه نشینان و محرومین؛ فقط هنگامی به یک دین عام تبدیل شده اند که پیامبر و حواریونش توانسته اند زور عریان تدارک کنند و دست به کشتار و جنگ و خونریزی بی پایانی بزنند برای تحمیل دین جدید. شاهد مثالش همین دین اسلام را نشان می دهم و سرگذشت گسترش آن در شبه جزیرۀ عربستان. مگر نه اینکه پیامبر اسلام در ده سال نخست ابتدای رسالتش و با همۀ کوششی که کرد نتوانست بغیر از حذب و جلب تعداد محدودی صحابه، موفقیتی کسب کند. و فقط هنگامی موفق شد که مهاجرت کرد به مدینه و با یهودیان ائتلاف کرد و آن جنگ های صدر اسلام را راه انداخت و در نهایت توانست جنگ را ببرد و  حجاز را وادار به تمکین اولیه و پذیرش ثانویۀ دین اسلام کند. پس چطور می شود ادعا کرد که گسترش دین در سرزمین وحی با آن همه سختی و جنگ و کشتار میسر شده باشد ولی در پاگذاشتن به سرزمین های غریبه با آغوش "جانم فدای رهبر" مواجه شده باشد

6- هر دین جدیدی فقط به دو طریق گسترش کمّی پیدا کرده است. روش اول که روش غالب و مربوط به دنیای قدیم و عصر پیامبران بوده است که مطلقاً از راه جنگ و کشتارهای وسیع و غلبه های زوری بوده است. و یک روش کم اهمیت و ثانوی که در دنیای جدید و عصر معاصر بوده است؛ روش اعزام میسیونر های مذهبی به سرزمین های بی دین وحیانی و فقیر و بکر مثل افریقا بوده است که با تبشیر و تنذیر و مهمتر از آن مشوق های مادی توانسته است گسترش معدود و محدود پیدا کند. واین البته مطلقاً عقلانی و تجربی هم است. زیرا در همین الانی که ما زندگی می کنیم کدام دین داران انبوهی قابل رد یابی هستند که حاضر شده باشند بخاطر هر علتی از جمله فساد و دروغ و کلاهبرداری و دغل و ریا و ... رهبران یا مفتیان دین شان؛ دین موروثی و شناسنامه ای خودشان را رها کرده وبه دین دیگری گرویده باشند. خوشبختانه و از برکت جمهوری اسلامی، چون ایران اسلامی ما از جهت تعویض دین در سال های اخیر پیشتاز همۀ جوامع بوده می تواند مؤید باشد که با همۀ دلزدگی تا حد نفرت ایرانیان از روحانیت حاکم باز هم تعداد مرتدین از دین را می توان با صد و دویست و هزار قید زد. و این کجا و آن ادعای تعویض دین یکشبۀ یک کشور کجا. آن هم کشوری کهن فرهنگ مثل ایران باستان.

7- مخلص کلام اینکه ایرانیان اسلام را با اکراه و اجبار پذیرفتند - این با دین داری سلفی و متعصب که بارزۀ هر ایمانی است تفاوت بنیادین دارد- و برای متمایز کردن خودشان از اشغالگران صحرایی؛ چه با کوشش برای تفسیر و تأویل دین جدید برای سرآمد نشان دادن استعداد و نبوغ خود در قالب متفکران اسلامی در گذشته دورتر، و چه با پذیرش مذهبی بشدت مهجور در زمان ماضی مثل شیعه و زدن مهر ایرانی تساهل و تسامح و شادی به آن با استفاده از رسوم ملی قبل از اسلام ایران در گذشتۀ نزدیک؛ تلاش کرده اند که ماهیت اسلام شان را از هویت عبوس و خشن صحراگردان عرب متمایز کرده و آن را بومی کنند. و بهمین خاطر هم است که تلاش سی و سه سالۀ بشدت پرهزینه و خشن حکومت دینی جمهوری اسلامی برای تربیت شیعیان غالی (مکتب مصباح یزدی) نه تنها ثمری نداده بلکه بر عکس شده مصداق از قضا سرکنگبین صفرا فزود معروف. یعنی نه تنها ایرانیان متعصب تر نشده اند بلکه با پشت کردن هردم فزاینده به مناسک و مراسم مذهبی و نماد های آن مثل نمازهای جماعت و حجاب و از این قبیل عدم سازگاری خودشان را با دین اصیل اسلام متحجر و متصلب نشان داده اند.

8- لذا تلاش محیلانه یا ساده لوحانۀ مطهری پسر و هر مسلمان غالی دیگر -برای تغییر مناسباتی که اصل آن "دین صدر اسلام و بشدت خشن و خونریز حجاز" مورد پذیرش تا اینجای تاریخ 1400 ساله مورد قبول ایرانیان قرار نگرفته است- مصداق سرنا از سر گشاد زدن است و نعل وارونه. و الا همپالکی های مطهری پدر و رهروان معدود مصباح یزدی طالب کم کوشش نکرده اند همراه امثال مطهری پسر که بلکه ایرانیان را واردار به تغییر روحیۀ انسانی و شاد و دنیوی شان بکنند. و موفق نشده اند و موفق هم نخواهند شد. تأسف فقط اینجاست که شما اگر فرزند یک متفکر فقه شیعه هستید چرا تاریخ را مطالعه نمی کنید و فکر می کنید که بالاخره از سرنای بر عکس تان صدایی برخواهد خاست! یا...هو

۷ نظر:

ايرج گفت...

سلام
تاريخ را خيلي التقاطي قرائت مي فرماييد. التقاطي به معناي تحت اللفظي كلمه. يعني همچون مرغي كه دانه مي چيند؛ شما هم هر بخش از تاريخ كه با هاضمهي فكريتان همخوان و هماهنگ است برمي چينيد و مابقي را رها مي كنيد. به اين نحو هم شما مي توانيد سخن خود را اثبات كنيد هم پدر آقاي مطهري سخن خويش را.
اما اگر تاريخ را همچون يك بسته بنگريم؛ خواهيم ديد واقعيت امر پيچيده تر از اين صحبتها است.
از اندونزي كه هرگز پاي لشگر اسلام به آن نرسيده است مي گذرم و به يادتان مي آورم كه مردمان ايران تا حدود پانصد سال پيش سني و از قضا سنيان متعصب بوده اند (تاريخ شكنجه ي ملاحده و باطنيان و .... را گواهي مي دهد. دعواهاي مذهبي در اصفهان چنان شديد بود كه مردمان همديگر را بيش از حاكم ديوانه اي چون بهاءالدين كشتار مي كردند و كمال الدين در وصف همين جماعت متعصب دعا مي كرد كه : اي خداوند هفت سياره --- پادشاهي فرست خونخواره....) و باز توجهتان مي دهم به اين كه زرتشتيگري ساسانيان خود امري بود برپا داشته به زور تصليب و شلاق وشقه كردن و با اين وجود در بخشهاي غربي (كه "سواد" ناميده مي شدند) هرگز فراگير نشد. بنا به پاره اي تحقيقات ؛ مردمان عادي و عامي ايراني (كاست زيرين جامعه ي ساساني) اصولا دچار گسيخته گي فرهنگي نشد و بلكه به مرور و با از هم پاشيدن نظام كاستي بود كه اين طبقات در تاريخ ديده شدند.
....
اسلام در ايران نه با آغوش باز پذيرفته شد و نه با زور و شكنجه. اينطور كه من تاريخ را خوانده ام؛ اسلام بنا به طبيعت تكامل در تاريخ و به دليل برتريهايي كه نسبت به نظام بسته ي زرتشتيگري داشت توسط جامعه ي ايراني پذيرفته شد. درست به همان دليلي كه مدرنيته به دليل برتريهايي كه نسبت به سنت دارد پذيرفته مي شود و خواهد شد.

nik گفت...

اول سلام و احوال پرسی‌، مدتی‌ بود دل و دماغ کامنت گذاشتن نداشتم، نامه تان به شریعت مداری خیلی‌ مفرح و باحال بود، روز قدس هم که جماعت کچل و تنک بوده خزعلی هم تو بلاگش نوشته و میگه چون سخنران احمدی‌نژاد بوده همون بسیجی‌ مسیجی هاش هم نیامدن! راستی‌ نظرتون راجع به این موسوی خوئینی‌ها چیه؟ چه جوریه که حزبلی‌ها تو این ۲ سال اخیر به خصوص به پر و پاش پیچیدن ولی‌ گیر درست حسابی‌ نتونستن بهش بدن؟ یعنی‌ سر چی‌ از اینا آتو داره؟ مطهری (پدر) هم که وای نگو، کتاباش آخر خنده است، هی‌ الکی‌ بهش میگن استاد استاد، نگاهش به فرهنگ غرب که از نادانی‌ باعث ترحم است. ظاهراً یه سری حرفاش هم که اون موقع‌ها از قول اسلام برای کنترل یار گیری چپ و مجاهدین میزده از فرط پرت و پلایی دیگه قابل چاپ نیست. این امثال پسرش هم نمیدونم چه اصراری دارند اینقدر خودشونو بیشتر از چشم بیندازند با این لاطائلات. ایرونی‌ بازی کارتیه که کمابیش همیشه جواب میده یعنی‌ تا زمانی‌ که دو تا کف دست نون تو سفره هست، اینا لجشون از اینه که چرا خودشون زودتر به فکر استفاده از این حقه نیفتادند یا چی‌؟ یعنی‌ یکی‌ اگر آخوند و مداح نباشه دیگه نون دونیش که مستقیم دین نیست.

ناشناس گفت...

دین در حقیقت خود یک چیز بیشتر نیست همان طور که دین زرتشتی بر پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک بنا شده و نمی توانیم ادعا کنیم این اصول در زمان ساسانیان و از سوی حاکمان اجرا می شده دین اسلام هم بر اساس برترین اصول اخلاقی بنا نهاده شده. اگر همواره حاکمان ظالم این دین را پیاده کرده اند اشکال از دین اسلام نیست. هیچ بعید نیست که مردم ایران با توجه به سابقه فرهنگی و اخلاقی خود که همیشه پایبند به اخلاق و صفات انسانی برجسته بوده اند که تا حد زیادی مرهون دین زرتشتی شان بوده است توانسته باشند این حقیقت را در دین اسلام هم بیابند و به سوی آن جذب شوند. به هر حال من نمی توانم باور کنم اعتقادات یک ملت در طی بیش از هزار سال صرفاً بر اساس زور نهادینه شده باشد. اصولاً اعتقادات چیزی نیست که با زور ماندگار شود. البته آنجا که دین تحریف می شود و برداشت های شخصی و قدرت طلبی ها مطرح می شود دین بهترین ابزار می شود برای سلطه و فریب انسان ها و مبارزه انسان ها را با حاکمان شکل می دهد ولی این مبارزه با اصل دین نیست با نسخه ای است که عده ای قصد تحمیلش را دارند.

Dalghak.Irani گفت...

سلاام و خیلی سپاسگزار از اعاظم فرهیخته که وارد بحث شدند با حقیر پرریخته! برای شرکت در بحث باز خواهم گشت فردا. عجالتاً آمدم بگویم که من هم حرف هایی دارم که بزنم بویژه در مطلبی که ایرج نازنین و بزرگوار فرموده اند و درست و خوب و دقیق هم. ولی برای اینکه دیگران هم عنایت کنند و وارد مباحثه شوند؛ فعلاً وارد پاسخ مستوفا نمی شوم. غیرازاینکه بگویم:
1- این اصل در مورد هر تحلیل گر و مفسری و از جمله جناب ایرج هم صادق است که تحلیل خودش را برداده هایی متکی کند که مقوم و مثبت نظرش باشند.
و دو دیگر اینکه من هنوز هم بقانون وبلاگم در مورد اصرار بر "علت تامه"ها مصر و پافشارم و هیچگاه نگفتم بودور که واردور ولی گفته ام که در کنار همۀ دلایل دیگر من علت تامه را این می بینم. وآن علت تامه ای که سعی کردم کاریکاتوریزه کنم این بود که روح خشن و بیابانی اسلام با روح تمدن متساهل و دنیوی ایرانی عام هیچگاه به چفت و بست کامل نرسید. چه در ابتدای ورود اسلام که می فرمائید بخشی هم بخاطر شعارهای عدالت خواهانه و ضد اشرافیگری بوده و چه در طول سالیان استقرارش در ایران که معلوم شد دین دین است و پیاده کنندگانش هستند که همه انسان و زیاده خواه و خود خواه هستند. تا بعد. یا...هو

ايرج گفت...

سلام مجدد
اولا از لطف و عنايتي كه به بنده ابراز داشتيد سپاسگزارم.
و اما بعد..

آنطور كه در تواريخ آمده است اشغال نظامي ايران توسط اعراب چيزي حدود يكصد سال بيشتر طول نكشيد و جناب ابومسلم كه معرف حضورتان است از همان مسيري كه اعراب آمده بودند (بين النهرين- خوزستان- اصفهان-ري- خراسان) اين جماعت را اخراج كرد (البته منهاي بين النهرين) و از فرامينش به كارگزارانش بر مي آيد كه خيلي همدر اين كار تندخو بوده است ("احدي از عرب را زنده مگزار"). حال پرسش اين است كه چه شد يك شخصي مثل بابك خرمدين كه جماعت را به بازگشت به شكوه ساساني دعوت مي كرد پس از بيست سال مقاومت از پا درميآيد. ولي يك نفر مثل ابومسلم كه شعارش "الرضا من آل محمد" بود؛ با دو تكه پارچه ي سياه و كبود مي رود خراسان و نهضتي به راه مي اندازد كه هنوز شگفت و باورنكردني به چشم مي رسد. به عبارتي بايد پرسيد كه انسان ايراني چه مي انديشيد كه ابومسلم را ياري مي كرد و بابك را تنها مي گذاشت. خطبه ي قحطبه در ري خطاب به سربازانش (ايراني ها) مي تواند خيلي گويا باشد.
اين ديدگاه "اسلام عليه ايران و بالعكس" كه آقاي محمد قائد هم به آن باور دارد؛ بيش از آن ايدئولوژيك است كه بتواند با وقايع اتفاقيه ي تاريخي هماهنگ شود و همچون هر قرائت ايدئولوژيك ديگري مجبور خواهد شد پاره اي وقايع را مسكوت بگذارد و پاره اي را به توطئه و .... منسوب كند.
علي اي حال اين باور كه ايراني ها هرگز اسلام را جذب نكرده اند و اسلام تنها عارضه اي هزار و چهارصد ساله بوده كه همچون لكه اي ناهمرنگ محكوم به پاكشدن از اين مملكت و ملت است؛ جدا از همه ي اشكالات ديگر تاريخي دچار اين معضل لاينحل است كه تناقضي دروني دارد. اگر ايران با اسلام غيرقابل آشتي و بيگانه فرض شود؛ ديگر ماهيتي به نام ايران وجود خارجي نخواهد داشت. بلكه تنها يك موجود انتزاعي خواهد بود كه هزار و چهارصد سال پيش نابود شده و الان كه بنده و شما از آن سخن مي گوييم اصلا نمي توانيم آن را بشناسيم و به ياد آوريم. مگر اين كه به نحوي ايدئولوژيك هر زيبايي ايران موجود را به "ايران" (آن ماهيت فرضي) نسبت دهيم و هر عيب و علتي كه ايران (ماهيتي كه است) دارد به اسلام.
اينطوري شايد از تناقض دروني نظريه بركنار بمانيم؛ ولي راستش برايم باوركردني نيست كسي باشد كه چنين دركي را "حقيقت" بپندارد.
ايران؛ آن ماهيتي كه است و دوستش دارم و خود را متعلق به آن مي دانم يك تاريخ مستمر است كه هزار و چهارصد سال پيش پايان نيافته است. و به همين دليل اسلام را با ايران بيگانه نمي دانم. چرا كه اسلام به عنوان يك ماهيت اجتماعي نيز چيزي بيش از يك تاريخ نيست و اگر هزار و چهارصد سال اشتراك ميان اين دو تاريخ وجود دارد؛ اين خود گواه آشنايي و بلكه يگانه گي اين دوتاريخ در جغرافياي فلات قاره ي محبوب من است.
خلاصه كنم: مي توان گفت مسيحيت با تسريع سقوط امپراتوري روم به اروپا لطمه زده است يا با تلطيف آن سقوط اروپا را ياري داده است و براي هريك از اين دو ادعا؛ دلايل تاريخي نيز به ميان آورد. اما نمي توان گفت مسيحيت يك امر متنافر از اروپا است. چرا كه اروپا (آن چيزي كه وجود دارد) تاريخي است سرشته شده و مشحون از تاريخ ديگري به نام مسيحيت. توجه مي فرماييد؟!
عين همين قضيه ميان ايران و اسلام نيز صادق است.

ناشناس گفت...

سلام دلقك عزيز
با نظر شما در مورد با ضرب شمشير تحميل شدن اسلام موافقم ولي اجازه بدهيد مطلبي را كه گفته ايد "...واسلام رسمي و سني و همه گير را به راحتي رها كردند..." را تصحيح نمايم. تحميل شيعه به ايران نيز در زمان صفويه با خونريزي و جنايات وحشتناك كه يك نمونه آن قتل 20000 نفر فقط در تبريز و شكم دريدن زنان باردار و تجاوز به دختران و پسران به دستور شاه اسماعيل انجام شده است و نه آنگونه كه فرموده ايد به راحتي!( مي توانيد به مراجعه به كتب تاريخي از جمله مطالب مرتبط در سايت "irantarikh" به قلم آقاي امير حسين خنجي مراجعه فرماييد.)

Dalghak.Irani گفت...

سلام در بامداد.
مثل اینکه این بار دیگر بدجوری گاف داده ام و از بیخ ناموفق بوده ام در انتقال مفاهیم. پس رسماً عذر خواهی می کنم و می گویم که منظورم این موارد نبود:
1- نفی مسلمانی ایرانیان و از جمله خودم.
2-اثبات اسلام علیه ایران یا برعکس.
3- ساده سازی پذیرش یا رها سازی مذاهب شیعه و سنی از سوی ایرانیان بسادگی تعویض لباس زیر.
4-و...
من فقط مدعایم این بود و است که فرهنگ وفق و مدارا و متساهل ریشه در "گذشته و تمدن و سرزمین و آئین های دنیا محور و شاد و بیگانه ستیزی و تدافع خانگی و ترس و ..." ایرانیان سبب این شده است که ایرانیان دین اسلام را در قالب مذهب شیعه از آن خشونت درون زای هر دین ارتدکس خالی کنند و با حفظ و تزریق سنن ملی (قبلاً مذهبی خود) به مذهب جدید آن را تلطیف نمایند. لذا با توجه به این پیشینه برگداندن آنان به شیعۀ مورد درخواست مصباح و مطهری ممکن نیست. و الا من هم مسلمانم و هم ایرانیان را مسلمان می دانم و مو هم لای درز دین و ایمان شان به اسلام نمی رود. فقط اگر بخواهی کسی را پیدا کنی که بمب به کمرش ببندد برود داخل یک جمعیت انبوه جمعیت رنگارنگ از زندگی؛ به هرکس توی خیابان برخوردی داوطلب نمی شود بلکه باید بیشتر زحمت بکشی و بروی چنین ایرانی و شیعه را پیدا کنی. همین.
و در راه اثبات چند پاراگرافی این عنصر برجستۀ فرهنگ ایرانیان منطق ریاضی را که حوادث تاریخی را -هولناک- کنار هم می چیند و قبل از نتیجه گیری آدم را از این همه درد و خون و شکست و وحشت و... سیراب و دلزده می کند را کنار گذاشتم و فقط از جنبۀ "چی تهش مانده بعد از این همه بالا پائین" نگاه کردم و گفتم که چون ما در حال حاضر عربی حرف نمی زنیم و ضمناً براحتی سلفی ها و هابی ها و حتی سایر مذاهب دین اسلام داوطلب شکم دریدن نداریم لذا ما یک چیزی یا کم داریم و یا زیاد داریم که امر مبارکی است و مارا یا به مرحلۀ مصباحیه شدن نرسانده و یا مارا از این فرقۀ خطرناک "شیعۀ غالی" عبور داده و رهانیده و تلاش برای بازگرداندن مناسبات قبیله ای پیش از اسلام عربستان در ایران "نعل وارونه زدن" است. لذا لطف کنید و زحمت مارا ندارید با این عرض خود اگر واقعاً دین درد دارید و نه درد شکمبه!
بازهم از اینکه انتقال منظورم درست نبوده عذر خواهی می کنم و همه اش را تقصیر این هم می دانم که من در مقابل ساده سازی عوام رنگ کن واعظان شهر که می گویند "هنوز اعراب مسلمان پاک سرشت و خوش طینت و نیک رفتار و متقی و نزدیک به معصوم در ده هزار کیلومتری نهاوند بودند که ملت ایران فرش قرمز پهن کردند که ما از همان بدو خلقت آدم و عالم هم اگر بودیم جز به آئین محمد نبودیم و ..." خواستم بگویم که نه عموجان تعویض و تحمیل و پذیرش دین به این سادگی اتفاق نمی افتد و حداقل باستناد ایرج تاریخ شناس متخصص صد سال فشار و زور مستمر و تحمیل هرروزه می خواهد. چه حق و چه ناحق!
از ایرج نازنین که با کامنت های بسیار زیبا و مستند و متکی بر دانش ناب تاریخیش به معلومات من اضافه و به بحث غنا بخشید ممنونم. وهمین طور از سایر عزیزانی که گوشه های خالی یا منحرف بحث را پر کردند تا همه متفق بشویم که اگر ملتی 1400 سال زیر بار استحالۀ فرهنگی در فرهنگ مهاجمان نرفته است. واین سی و سه سال نکبت مستقیم هم رویش. پس زیادی زور نزنید که چنین استحاله ای را تحمیل کنید چون محتمل قطعی! تلنگتان در می رود و باعث بی ناموسی می شود. آممد تقی مصباح یزدی و شرکاء یا...هو