۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

به بهانۀ مقالۀ زیبای صادق زیبا کلام و گردان های عاشورای سردار نقدی!

La Lección de Anatomía


1- وقتی در پایان سیکل اول دبیرستان از روستای محل زادگاهم آمدم تهران همه چیز برای من مثل یک رؤیا-کابوس بود. رؤیا بود آمدنم از روستا به شهر آن هم پایتخت و کابوس بود بدلیل احساس حقارتی که در مقابل شهر داشتم. اولین تضاد هنگامی بروز کرد که سال تحصیلی آغاز شد و من دهاتی با لهجۀ غلیظ ترکی وارد کلاس دهمی شدم که اگر هم همه اصلیت فارس نداشتند ولی فارسی را خوب می دانستند و البته غلبه هم با بچه تهرون ها! بود.

2- من خیلی زود پروسۀ بچه تهرون شدنم را کلید زدم و با پشتکاری مثال زدنی که نیروی مثبت از غرور دهاتیم می گرفت و انرژی باقیمانده را هم ترس از تحقیرم پشتوانه اش می کرد؛ خودم را تا نزدیکی های بچه تهرون بودن رساندم. و چون درسم هم خوب بود و شده بودم سوگلی دبیر ریاضی مان که یلی بود در هیبت و دانش و معرفت و شهرت بنام آقای کمپانی؛ بنابراین شهری بودنم تثبیت شد و بعنوان عضوی از جامعۀ "بچه تهرون"ها پذیرفته شدم.

3- همانطور که قبلاً هم اعتقاد فلسفی ام به انسان را گفته ام. من انسان را خود خواه و رقیب و لذت جو و حتی زیاده خواه می شناسم و باور دارم و این را علت العلل پیشرفت بشر هم می شناسم.  و از واژۀ پیشرفت یکباره نتیجه گیریش را می نویسم که پس: شهر ارجح است بر روستا. دانشگاه برتری دارد بر مکتب و حوزۀ علمیه. مدرنیته جدید است نسبت به سنت قدیم. و اصرار بر این گزارۀ یقینی که: پس حرکت و آرزو ومحبوب انسان مایل و علاقه مند به پیشرفت؛ از قدیم است به جدید. لذا هیچگاه شهری ها آرزوی بازگشت بروستا را ندارند و این روستائیان هستند که حسرت به شهر آمدن را دارند. وهمین طور است نسبت مکتب رفتگان و دانشگاه دیدگان. و بطریق اولا مدرنیته بیشتر مورد تمنای انسان سنتی است تا برعکس. و این سنت تاریخ و طبیعت و جلو آمدگی انسان در طول قرن هاست. دارم از قاعده صحبت می کنم. پس به استثناء فکر نکنیم.

4- دهۀ چهل خورشیدی که مراودات جهانی بسیار محدود بود و ما به انسان غربی دسترسی نداشتیم؛ دیدن یک توریست هیپی چلمبر غربی در خیابان های تهران برای ما چنان جاذبۀ سکر آوری داشت که گویی انسان کامل را ملاقات کرده ایم -جای انسان کامل رییس جمهور خالی- اما دهۀ پنجاه که ما هم ثروتمند تر شده بودیم و مراودات جهانی هم افزایش یافته بود و چند کلمه زبان انگلیسی هم یاد گرفته بودیم. دیگر توریست های پولدار و چشم آبی و موبور غربی هم جاذبۀ رؤیایی آن هیپی دهۀچهل را نداشت در خیابان های تهران!

5- این پروسه ای که نمادین و مختصر شرح دادم و همانطور که گفتم قاعده است در نزد انسان ها؛  بجز در یک شرایط ویژه و انقلابی مثل انقلاب 57 ایران، دهاتی و حوزۀ علمیه و سنت قدیم مغلوب بوده است و خواهد بود در برابر معادل های جدید آن شهر و دانشگاه و مدرنیته. این به خوش آمد وتصمیم انسان قدیم نیست که چنین است. بلکه این سنت پیشرفت و تاریخ بشر است که لاجرم چنین برتری امر جدید بر امر قدیم را تثبیت و خارج از ارادۀ انسان نرمال رقم زده است. لذا هر نوع "خود اعلانی" برتری دهاتی به شهری و... ناشی از احساس حقارت و پزدفاعی است تا نشانی از اعتماد بنفس و ارادۀ هجومی!

6- بنابراین هر انسان باقی نگاه داشته شده یا باقی مانده در سنت قدیم در مقابل همنوع عبور کرده اش به دنیای جدید خاضع و خاشع روحی و روانی است. حتی اگر بهر دلیل به آن اعتراف نکند یا بدتر با دنیای جدید ستیزه بکند. زیرا که دنیای جدید مرحلۀ پیشرفته تر و محمل لذت های متنوعتر و بیشتر از دنیای قدیم است. و انسان جایی را دوست دارد که لذت بشتری کسب کند. ونوع لذت مورد درخواست انسان عام مادی و ازجنس زمینی است.

7- دیدم امشب دکتر زیبا کلام عزیز سرمقالۀ خوبی نوشته برای روزنامۀ روزگار و  آنجا نتوانسته از واکنش های کمدی- تراژیک مقامات مختلف حکومت ایران نسبت به وقایع چند روز پیش انگلیس، انگشت حیرت و تأسف نگزد به دهان. لذا این مطلب را نوشتم تا نگاهی هم از زاویۀ حسرت و حسادت و رغبت عقب مانده های سنتی به پیش روندگان مدرن بکنیم به این موضع گیری های منتقم. و این واکنش ها را بیشتر می توان در این معادله هم بهتر به یقین رسید؛ به این نشان که وامانده ترین اشخاص موضع گیری های تند تری کرده اند مثل اعلان آمادگی اعزام گردان های عاشورای بسیج برای صلح بانی در لندن از سوی سردار نقدی. بعبارت دیگر بر خلاف آنچه که شعار می دهند؛ سنتی تر های ایران و هرجای دیگر بیشتر از مدرن های جوامع خود غرب زده و حسرت زده و مرعوب هستند در پذیرش برتری غربی های پیشرفته نسبت بخود عقب مانده شان. و ایضاً به تعبیر روشن تر خودشان را در جهنم دنیا و غرب را در بهشت مفروض معترف هستند در ضمیر مکتوم خویش. و اعتراض مضحک شان تلفیقی از حسرت و حسد و ... منجر به انتقام دنیای قدیم است به دنیای جدید. حالا که بهر دلیل نتوانسته اند "بچه تهرون" بشوند. یا...هو

قبل از متن:
این بحث سنگین می تواند در یک بحث فلسفی و جامعه شناختی فربه شناسایی بدون سوء تفاهم بشود. لذا هر نوع برداشت تحقیر شرق در مقابل غرب یا دهاتی در مقابل شهری و ازاین قبیل را پیشاپیش مردود می دانم. کما اینکه انسان ژاپنی در شرق هم همین حس را منتقل می کند به جوامع عقب مانده! هرچند که ممکن است در مورد اروپا و امریکا بدلیل سوابق بشدت منفی تبلیغ شدۀ استعماریشان این حس انتقام از جلو افتادگی بشدت انگلیس بروز نکند در مورد ژاپن.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

چه حیف که نمیدانیم پشت این نوشته های عمیق چه کسی است.ما واقعا قلم شما و نظریه های شما رو می پسندیم و میپنداریم شما جز معدود ایرانیهایی هستید که جامعه ایران را به خوبی می شناسید.موفق و موید باشید

Dalghak.Irani گفت...

سلام دوست ناشناس
ببخشید دیر کردم. معمولاً هادت دارم هم کامنت های در تعریف از خودم را پاسخ تشکر بدهم و هم خارج از نوبت باشد این سپاسگزاری. برعکس انتقادات که جانم در میاد تا دوکلمه بنویسم. اما راجع به لطفی که دارید و شناسایی من قبل از دلقکی را می خواهید. واقع امر این است که من از سه سال پیش که امدم لندن هر روز در حال برنامه ریزی برای رونمایی از این کلک مرغابی هستم. ولی هر بار به دلیلی که تا حالا ترس نبوده ولی ممکن است بزودی بترسم هم به تعویق و تأخیر افتاده. اما دیگر دلقک خوب برسمیت شناخته شده و در نزدیکی های قبل از ژانویه حتماً شناسنامۀ قبلی ام را رو خواهم کرد. مرسی که از من تعریف کردی. دلم لک می زند برای یک سلام گرم این همه! خواننده و دریغ. یا...هو