The Lament for Icarus |
1- من از این وبلاگ برای نوشتن جدی ترین دغدغۀ سی ساله - البته بغض های فروخورده ام هم - که عبارت از آزادی زندگی (شادی) در داخل وطنم ایران است استفاده می کنم و دیگر هیچ.
2- من مشکلات ایران را در حوزۀ فلسفی می دانم و نه حوزۀ سیاسی بمعنای خاص آن. لذا راه حل های کلان را در موضوع های جزیی می دانم و نه برعکس.
3- برمبنای این طرز تفکر؛ من به یک دکترین و نطریه ای معتقد شده ام که می گوید: "80 درصد نیرویت را صرف شناخت دقیق مشکل یا همان "صورت مسئله"ی معروف بکن. چون دراین صورت ما خواهیم توانست با 20 درصد باقی ماندۀ انرژی مان راهِ یافته را طی کنیم. و گیج و حیران از این شاخه به آن شاخه نخواهیم پرید بیهوده!
4- و اگرشما ظاهراً مرا در اردوگاه همه می یابید و درعین حال در اردوگاه هیچکدام هم ثابت قدم پیدا نمی کنید؛ به زیگزاگ رفتن و گیجی من ارتباطی ندارد بلکه به عدم مفاهمۀ فی مابین با دکترین مبارزاتی من مربوط است. لذا با یک مثال ساده آن را توضیح می دهم تا برای حوانندگان قدیمی تجدید ذهنیت شده باشد و خوانندگان جدید را هم راهنمایی کند.
5- من خودم را و ایران را و مردم ایران را چونان مسافری خسته و بی وسیله و درراه مانده می دانم که می خواهد به سمت هدف خودش (زندگی بی سرخر در وطنش است) برساند.
6- این مسافر مجروح و خسته و نالان تنها چیز دیگری که بلد است جادۀ رسیدن به هدفش - زندگی آرام وبی دغدغۀ اضافی - است. به تشخیص و باور ایمانی من آن جاده اسمش "جادۀ شادی و سرور و دلخوشی" است.
7- در حال حاضر توی این جادۀ شادی هیچ تردد مستقیم و تا رسیدن به هدف زندگی و جشن انجام نمی شود؛ و سی ودوسال است که هیچ وسیله ای به آن هدف راه نیافتاده است. مسافرناگزیر که من و ایران و مردم ایران هستیم لاجرم باید با اتو استاپ و منزل بمنزل حرکت کنیم تا به هدف اصلی نزدیک تر بشویم.
8- اینک هر وسیلۀ نقلیه ای که در چشم اندازمن بگذرد اگرتشخیص بدهم که دارد بطرف هدف من (زندگی و شادی) می رود سوار ترکش می شوم. داخلی یا خارجی و نوع قیافه و اخلاق و دروغگو بودن و راستگو بودن و... راننده را من نه می توانم قبل از سوارشدن تشخیص بدهم و نه بدرد کار من می خورد دانستنش. برای من فقط مهم این است که طرف رانندگی بلد باشد و مرا به کشتن ندهد اولاً و بتواند مرا نصف منزل هم شده به هدفم نزدیک تر کند ثانیاً.
9- لذا اگر مرا روزی بغل دست قذافی دیدید و روزدیگر در ترک کروبی و روز سوم نشسته در بغل احمدی نژاد تعجب نکنید! چون من در راه هدفم است که از این ها اتو استاپ گرفته و سوار شده ام. و بمحض پیچیدن آن ها به بیراهه پیاده شده ام و منتظر اتواستاپ بعدی کنار جاده ایستاده ام.
10- البته من به ترک دو کس سوار نخواهم شد هرگز. اول سیاسیون خارج نشین که مرتب دور من می گردند به نشانۀ قربان صدقه! ولی در اصل دارند دور خودشان می گردند در گریز از حرکت بجلو. دوم سرنشین رانندگی اصلاح طلبان مذهبی نخواهم شد که بدجوری زیگزاگ رانندگی می کنند که اگر از ناشی گریشان باشد یا از مهارت شان؛ نتیجه اش یک چیز بیشتر نخواهد بود. آن هم سکندری خوردن خودشان و کشتن من. یا...هو
پی نوشت امروز 4 آذر 1395بعد از شش سال از انتشار اولیه:
جامعۀ مدنی و شهری فرصتی خواهد داشت - بدلیل اجبار امریکای ترامپ برای متمرکز شدن به حوزه های سیاسی و اقتصادی - بزودی که آزادی های شهری و با هم بودن و با هم خندیدن و زیست مدرن را بیشتر از همیشه به عرصۀ عمومی (کوچه و خیابان و دانشگاه و سینما و پیک نیک و مسافرت های دسته جمعی و از این قبیل) بیاورد و چشم متحجران و متعصبان قشری را کور کند. و جوانان مدرن شهری باید از این فرصت استفاده کنند.
۸ نظر:
تو دنبال زندگی هستی، و از ایدئولوژی بیزار. ساده است. درست است. اصلا همه درستها سادهاند. وقتی ساده نیست، درست نیست. شک نکن. ساده است.
شیرفهم که شدیم. می ماند این که با بدنه جنبش چه کنیم در این یک سال و اندی که گذشت و آن همه مال و جان و ناموس که بر باد شد...
که بر باد شد؟
که خیلی ها را که می بینیم دور و برمان دغدغه شادی و خوشی و دلخوشی بی سرخر را که البته دارند، غم بزن و بکوب سیاسی را هم دارند و شاید شاد شوی اگر بگویم اتفاقن داستان این جنگ احمدی نژاد و ملاها را حتا اگر زرگری هم باشد انگار خوب گرفته اند همه، اما می ترسند از وقتی که پیروز این جنگ که اگر فرمانده لایقی چون احمدی نژاد و شرکا باشد دیگر نایستد و آن وقت مجال پیاده شدن هم نداشته باشیم و زبانم لال بشود همان پایان تلخ بند 8 دلقک و دسته جمعی برویم توی کوره های آدم سوزی و خلاصه دست روی دلم نگذار...
ادوارد عزیز دقیقاً
همۀ خوب ها ولذت ها ومطلوب ها ساده ها هستند. مرسی
MiM عزیز
سلام
درست می فرمائید. ومن هم همیشه وقتی می گفتم بیایید باورق احمدی نژاد بازی کنیم این خطر را هم یاداوری می کرده ام. اما- واین اما خیلی مهم است- گوشت را بیاورجلو تاآهسته بگویم:
واقعیت این است که آیت الله ها چنان موجودات بلا تکلیفی وبلاتصمیم هستند (چون دین یک هژمونی است وقدرت تبدیل شدن به ایدئولوژی را ندارد) که آدم اگربا احمدی نژاد که هیچ اگرباخودشیطان - بمعنی خباثت مطلق ونه شیطان متون مذهبی- هم به حجلۀ طالبان برود بازهم ترجیح بدهد که برود وپشت درخامنه ای ورفقا این پا ان پا نباشد که بالاخره تصمیم شان می خواهند کاررا تمام کنندیا بکیف یا پارگی یانه. بسیارتأسف باراست هزینه های زیادی که ملت داد ولی نباید برناشدنی ها فقط بخاطر پیش قرار دادهای سنگینی که دادیم پابفشاریم. مواظبت کنیم که احمدی نژاد را بنفع خود بازی بگیریم ولی نرویم توی زمین او برای بازی. شدنی است ملت راهش را پیدا می کند اگرازاین اشتباهی که کردیم بتوانیم برگردیم وقبول کنیم که هیجان زده شدیم وانسان جایز الخطاست. ما اگر احمدی نژاد رارها کنیم احتمالاً با پیاده نظامش حریف رقیب نشود ودوباره روزازنو روزی ازنو. الیگارشی ترمیم یافتۀ روحانیت ونفس های ما که درخیابان های بلاتکلیفی بشماره خواهد افتاد. امیدوارم بشود. راه دومی بنظرم نمی رسد اکنون. یا...هو
ببینید درست فهمیده ام؟ منظور نظر دلقک این است که فعلن برویم دنبال تحقق شادی و رقص و دلخوشی و زندگی بی سرخر و زندگیمان را بکنیم و دیگر کاری نداشته باشیم به اینکه می گذارند حرف بزنیم یا نه که حتا(بس که غرزدم به جان دلقک به خاطر فیلتربودنش) از کافه متروک تارعنکبوت بسته من هم نمی گذرند نامردها و پلمبش کرده اند و خودم را هم راه نمی دهند که اصلن خنده ات می گیرد از تنگی این دایره که هیچ حرفی -هیچ حرفی- را واقعن انگار تاب نمی آورد و به آدمها می گوید که شما مشکلید نه اسم حزبتان که اگر مثل روزنامه های خدابیامرزتان لوگو و ساختمان حزبتان را هم عوض کنید می دهیم پدر پدر پدر سوخته تان را در می آوریم... که اتفاقن وزارت کشور این آقا این ارد ها را می دهد. مانده ایم ویلان به خدا! سر خم کنیم به دیکتاتوری احمدی نژادی در حالیکه اجازه داده اند با زنانمان آزادانه بچرخیم و بنوشیم و برقصیم و بخوابیم و خوشحال باشیم و خدا را شکر کنیم که بالاخره یکی آمده که حتا اگر بی حرفی نگاهی چپش بکنیم می دهد دهانمان را صاف و سوف کنند، حداقل گذاشته با مردانمان آزادانه بچرخیم و بنوشیم و برقصیم و بخوابیم و خوشحال باشیم و البته کاری به کار آقایان نداشته باشیم...؟ ها؟
سلام ونه!
اگرجنس شما ازنوع آدم هایی باشد که حرفه اش تولید حرف وحدیث وقصه وازاین جور شغل هاست مثل من؛ مخاطب من نبودید. بلکه مخاطب من هستید که به مخاطب اصلی بیندیشیم با هم. من به توده هایی فکرمی کنم که نه حرفی دارند ونه قصه ای اضافه ترازاینکه می خواهند کسی به آنها حرفی نزند. درحالیکه شما دنبال آدمی می گردی که حرفی به او بزنی. واینجاست که نه می گذارند حرفی بزنی ونه اگربزنی کسی گوش می کند. ولی اولاً که من وشما کم هستیم وبه یک درصد جامعه هم نمی رسیم. وثانیاً خودمان پز می دهیم که ما به این دلیل بادم شیر بازی می کنیم که دیگران ومخاطبان وکسانی که می خواهند درمحیط کم تنش اجتماعی به خواهش ها وغرایز لذت جوی خود برسند وازاین طریق خرسندی ورضایت بدست بیاورند به خواسته های اجتماعی شان برسند. بعبارت بهترروشتفکر وسیاستمداروروزنامه نگار وازاین قبیل مدعی این است که بدلیل "دیگرخواهی" وانسانیت وتربیت واستعداد وفداکاری بیشتری که نسبت به تودۀ مردم دارد؛ دارد خودش را به آب وآتش می زند که مردم عادی بی سر خروشاد ودرحدامکان راضی زندگی کنند. حالا شما مدعی شده ای که پس خودت چی. من می گویم یا کمی دندان روی جگربگذارویاازسیاست نوشتن (چون آزادی بیان شفاهی درایران فعلی ازهمۀ جوامع درهمۀ ادوارزندگی بشر برروی کرۀ زمین بیشتراست وشما می توانی بدون کمترین هراسی هرکس را که خواستی درهرجا که خواستی باهرادبیاتی که دوست داشتی نقد ودشنام و... بدهی) را درزبگیر. .یادت بیاور که قبلاً هم همچون ازسیاست کلان ودردهای اصلی نوشتن ممکن نبوده است. تازه اگرمی شد وبتوان نوشت آیا کسی گوش هم کرده است. واگرگوش کرده است آیا قدرت داشته است که اجرایش هم بکند و... لذا منظور من 80 درصد توده های اجتماعی مطلق و18 درصد خواص سیاسی- اجتماعی بوده است ومی باشد. شاید اگرحال وروزی داشتم. سؤال شمارا ریزترهم برای همه ودرپست جداگانه نوشتم.
انگار عصبانی شدید پدر...
من هم همراه هستم با نظر شما و البته که جایی میان توده ها هستم به یقین.
قصدم دیالوگی بود که پیدا کنم برای اینکه چطور شیرفهم کنم این جماعت دوروبری را شفاهن که... و ممنون می شوم اگر بنویسیدش که چگونه می شود با ماشین این رییس، نیم منزلی جلوتر برویم و بدانیم کجا و چگونه می شود پیاده شویم و ...
یا هو می گویم که رنجیده نشده باشید
سلامMiM غزیز
یادم نیست عصیبانیتم. ولی طبیعی است که اگرقلم شما بسمت هجو برود لاجرم وحداقل با هزل پاسخ می گیرد. حرف من کاملاً شفاف است.
1- تضاداصلی ما با روحانیت سنتی صاحب فتوا ومتولی دین رسمی کشور است. ونه با مصداق ها واشخاص که با چیره شدن هژمونی دین درنقش ایدئولوژی درمناسبات اجتماعی-سیاسی. چون این روحانی نیست که توان پذیرش نرم افزارمدرنیته را ندارد بلکه این دین بعنوان امرقدیم است که هرنوع تجددی را برنمی تابد. پس اولین وظیفه وآخرین مسئولیت ما این است که روحانیان ارشد را به رفتن به قم وحوزه وابداریم. این هم فقط ازراه ترساندن آن ها ازنفوذ غیرقابل مقاومت مناسبات مدرن درجامعه -درحدتبدیل شدن به یک خواست عمومی قوی- امکان دارد. لذا:
2- ما باید ازهرفرصتی وتوسط هرشخص حقیقی یا حقوقی-خدا یا شیطانش فرقی نمی کند- که ایجادمی شود وبا هرانگیزه ای هم؛ استفاده کنیم وپژواک چنین خواسته ای را چنان بلند کنیم که گوشهای به پیرسالی رسیدۀ روحانیان ارشد آن را خوب بشنود. ودچارهراس دراضمحلال قرارگرفتن دین تودۀ مردم درمناسبات قدرت شود.
3- اگرموضع گیری های موافق زن احمدی نژاد می توانست به صدای بلندترجنبش زنان ما اولاً وصعود به موضع گیری های روشنفکران دانه درشت ومؤثرما مثل امثال جواد طباطبایی ها ومرتضی مردیها تبدیل شود قطعاً انعکاس مؤثری درحوزه وروحانیت را باعث می شد. چون گردنۀ "زن" تنها گردنه ای است که روحانیان قادربه عبورازآن نیستند. وجنگ نهایی آغازمی شد. وتا این جنگ مادرشروع وتعیین تکلیف نشود این افت وخیزهای سیاسی هم ادامه خواهد یافت وهم بیهوده خواهد بود.
3- درمورد آزادی های "بیان" که نقطۀ کلیدی دراویختن مشترک روشنفکران وسیاستمداران اپوزیسیون است که نهایتآ اگرهم به پیروزی سیاستمداران برسد به کام روشنفکران نخواهد بود. این نکتۀ کوتاه را بگویم ورد شوم: درایران فعلی که زرد نویسی سیاسی درعرصۀ مطبوعات وفعالیت روشنفکران برجستۀ لیبرال درعرصۀ علمی ممنوع شده است-تازه متولی این ممنوعیت هم معلوم نیست کدام قلندرازچهل قلندرحاکم برایران است- دربقیۀ حوزه های تخصصی واندیشگی مطبوعات پرباری منتشر می شود که ازهفته نامه وماه نامه وفصل نامه وسالنامه وگاهنامه ترکیب یافته است. وبرخی مجلات چنان پربارند که می شود ازآن ها بعنوان کتاب های مرجع استفاده کرد. همین ممنوعیت زرد نویسی سیاسی هم ودریک دید واقع نگروبی طرف مقصران طرفینی دارد.اعتقاد دارم که اکثریت قریب به اتفاق روزنامه نگاران جلای وطن کرده وآواره درروزنت ورادیو فردا وبی بی سی وگویا نیوز هم می توانستند هنوزهم درداخل ایران فعالیت حرفه ای داشته باشند اگر: سیدمحمدخاتمی ویاران اندازۀ توانشان فضای زردنویسی سیاسی را بازمی کردند ومی توانستند درمقابل هجوم رقیب بسته ترخود ازآن محافظت کنند. واگرهستۀ سخت مجاهدین انقلاب وحزب مشارکت می توانستند جنبش سبز را درحد قوت سیاسی خود کلیدبزنند. چرا که همۀ این آوارگان وزندانیان مستقل قربانی- نه فقط سبوعیت طرف متحجر که طبیعی است- بلکه قربانی بدون قدرت وپشتوانۀ تئوریک روشن وکافی بودن سازمان دهندگان اولیۀ جنبش سبز هم شدند. یا...هو
پی نوشت: درضمن ما نباید نگران فهم توده باشیم ودنبال راه حلی بگردیم که حالا ازبالا ودرنقش دانای کل چطوری این یافته های روشنگر خودرا به آنان منتقل کنیم. کافی است ما خودمان موضع گیری وتحلیل واقع نمایی ازفضای کشورداشته باشیم وخودمان اسیرذهنیات خودمان نشویم وصدای مان را بلندکنیم تا توده با همذات پنداری ودیدن انعکاس خواسته های "خرد-حسی" خود درصدای عقل ابزار ما جلب وجذب شود.
ارسال یک نظر