Still Life and Street |
1- دیروزکه آن طنزبسیارتلخ وسیاه را نوشتم ومجبورشدم که برای تحریک خواننده به خواندنش آن تیتروحشتناک تر "هوادارقذافی- طرفداراحمدی نژاد..." را انتخاب کنم؛ هم می دانستم که ممکن است برخی ازشما را تاچه اندازه هیجان منفی داده باشم وهم منتظر بودم که خودم هم مثل شما نتوانم همۀ هیجان منفی این طنز دورۀ تاریخی برای کشورم را تحمل کنم. حدسم درموردخودم بسیارزود اتفاق افتاد وکلافه ازتأسفی که روزگارچنان سخت پیش آمده برای ایران که من درپایان عمرطبیعی ام دوراز وطنم درتنهایی وغربت اقدام به ستایش یک دیوانۀ ضد بشرمثل قذافی بکنم؛ کار خودش را کرد ومرا واداربه واکنش نمود.
2- معمولاً عادت دارم که چه درهنگام هیجان مثبت وتفکردرمورد یافتن وپرورش مطلب جدید وچه درهنگام هیجان منفی وغلبه برآثارسوء آن برروحیه ام پیاده روی می کنم. دیروزکه حالم خراب شد طبق معمول چارق پوشیدم وعصا برداشتم وراهی کنارۀ ساحل شدم. لندن کانال آبی تقریباً همه جایی دارد که دسترسی به پیاده روهای آن و گپ و گفتی با کبوتران حاشیه هایش ومرغابی های شناورش آسان است برای خیلی از ساکنین وازجمله من. ولی دوساعت وِل گشتنم در بعدازظهردیروزونشخوار چندین بارۀ "چرا باید حاکمان ایران عزیز اینقدرعقب مانده باشند که من برای درخواست یک دلخوشی کوچک ناچارازآویختن بدامن فاشیست های جنایت کار بشوم" هم نتوانست بر تأسفی که ازطنزنوشته ام ناشی بود غلبه کند وخسته وگرسنه برگشتم منزل که ساعت نزدیک 7 بعدازظهرلندن بود.
3- درراه طولانی آشپزخانه بقصد چاره جویی برای شکمم، فکرکردم که به آخرین حربه وداروی شفابخش روحم متوسل بشوم همراه با تلاش شکمی. لذا کنترل تلویزیون را برداشتم که کانال موسیقی کلاسیک را کلیک کنم برای بارسبکی. و ناخواسته و سرراه اول کلیک کردم روی کانال تلویزیون بی بی سی فارسی. وازفرط شادی مدهوش شدم. وفقط هنگامی بهوش آمدم که تیتراژ پایانی برنامۀ "ازنزدیک" بی بی سی روی صفحۀ تلویزیون ماسیده بود.
4- خرامش "سپیده ی رییس سادات" چنان باشکوه وحرف آخربود درشهربلونیای ایتالیا که اگر روزاول تأسیس این وبلاگ یافته بودمش؛ دیگرلازم نبود این همه اراجیف سیاسی وغیرسیاسی بخوردشما بدهم تا آخرش هم نتوانم منظورم را بدرستی بنمایانم، وباعث کلی سوء تفاهم وآزار واذیت شما هم بشوم. یک بانوی سی سالۀ ایرانی زیبا بخاطر زن بودن وزن زیبا بودن هم؛ دراوج آواز وموسیقی ناب ایرانی با آن صدای وحشتناک درجه یکش وآن چنگ بی نظیرش به تارهای ساز ایرانی. وچه می گویم تا نبینی ونشنوی مگرمی شود اقیانوس زیبایی مطلق را درفنجان تنگ یک دلقک جای داد.
5- لذا آمدم همین را به شما بگویم که هرآنچه ازسیاست وغیرسیاست گفته ام دراین چهارده ماه منظوری شفاف ترازسپیده نداشتم درپس کله ام. اگرحاکمان ایران حاضر باشند که "سپیده ی رییس سادات" هنرمند ناب را همینطورکه درگزارش بی بی سی است -با همان لباس معقول، با همان آرایش ساده، با همان بی گناهی دخترانه، با همان غیرسیاسی بودن هنرمندانه، با همان آوازروان بخش، با همان ساز بغایت خوش کوک، با همان شادابی زنانه، با همان زیبایی دلبرانه، با همان دانش ماهرانه و...- برگردانند به ایران ووجودزیبایی های شکلی ومحتوایی او وهنرش را برسمیت بشناسند؛ ملت ایران حاضرند قبالۀ مادام العمرقدرت سیاسی را بنام حاکمی چنین جسور و فرهیخته سند منگوله داربزنند.
6- خوب یا بد؛ خوش آیند یا بدآیند؛ واقعیت این است که زندگی درنَفَس های سپیده هاست که جریان دارد ومی تواند ایران را با تنفس طبیعی به زندگی برگرداند. سیاسیون ونام دارها ازرضا پهلوی شاهزاده گرفته تا دلقک پیرسیاسی نویس باید -با تأکید به این باید- به عمده کردن ودرست نمایاندن ممنوعیت شاد زیستن درایران که یکی ازمعدود راه های امکان غلبه برشوربختی سی ساله را هم دارد بپردازند؛ درقالب پروژه های تعریف شده ای مثل: "تلاش برای برگرداندن سپیده ها به ایران". درغر اینصورت هرگونه تلاشی برای بازگرداندن خودسیاسی شان دررأس همه به ایران، نارفته محکوم به شکست است. سپیده که برگشت به روی سن وطن؛ مردم زندگی را وشادی را وموسیقی را وفوتبال را و بازی را باز می یابند؛ وآنوقت سرفرصت و سرزنده تصمیم می گیرند که کدام سیاستمدار "شاه یا دلقک" را بوطن فرابخوانند. یا...هو
بعد ازتحریر:
البته شدنی است. ابتدا باید تعریف درست صورت مسأله ای بنام ناحکومت پیشا تاریخ روحانیان در ایران دقیق وازنزدیک پذیرفته شود. وآنگاه راه حل ها هم ازراه می رسند. مثلاً: اگراحمدی نژاد می تواند جوانان وافکارعمومی دنیای عقب مانده را بنفع هژمونی اراجیف خویش بشوراند؛ چرا ما نتوانیم همین افکارعمومی درنزد توده های مدنی وپیشرفتۀ غرب را بنفع رفع ممنوعیت زندگی درایران خویش بشورانیم. مثلاً گفتم. والاّ نسخه ها بی شماراست. اگرطبیبی حاذق ودردشناس باشد.
۲ نظر:
زندگی در لذت خلاصه شده است. خارج از آن مردگی است. به همین سادگی. حال ما لذت نقد را رها کردهایم به حرف کسی که نمیشناسیم، لذت نسیه (آن هم اگر باشد) را چسبیدهایم. باور کن پیرمرد خیلی از مردم لیاقت همین حکام را دارند. وقتی از جلوی تلویزیون بلند میشود و با نگاه عاقل اندر سفیه برای همیشه از خانه خارج میشود، همین زندگی را برای ما رقم میزند. یکی از اقوام را میگویم. همین "از نزدیک" دو سه ماه پیش پخش میشد، و او با من چنین کرد. وحشتناکتر این که این سیستم را خطا میداند و اسلام ناب را میخواهد.
طبق یک نظر سنجی بیبیسی برای سنجش شادی مردم جهان، مردم ایران رتبه 202 را به دست آوردند. چرا؟ بسیاری را میشناسم که آواز سپیده را گوش میکنند و ته قلبشان حس گناه دارند. این حس گناه ناکرده پدر آدم را درمیآورد. امیدی به اصلاح و شادی میهن ندارم. این افکار پوسیده در ژنهای مردم ثبت شده است. لامذهبترینشان هم نوعی احساس گناه ته وجودش دارد. من با این مردم هستم هر روز. با هر جورشان. نمیشود. باور کن.
متاسفم، ولی این حقیقت ماست.
سلام امشب آشنا شدم گذرا به مطالب نگاه انداختم ،عناوین عالی بودند انشالله با مطالعه بیشتر آشنا میشوم ،
عالی عالی
ارسال یک نظر