۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

من برای بی سوادان وبلاگ می نویسم!

GreenoughRescue.jpg

The Rescue





قبل ازرفتن به دنبال مشایی وروحانیت که امید های فروانی به شما خواهم داد؛ مجبور هستم که یک توضیح مجمل بدهم برای دوستانی که نمی توانند با نوشته های من ارتباط برقرار کنند لذا یا دچارسوء تفاهم می شوند یا مبتلا به سوء برداشت. والبته اینقدر بمن لطف هم دارند که نمی خواهند خواندن وبلاگم را کناربگذارند. هرچند که من بدون اینکه آدم فروتنی باشم ویا ازمنم زدن بدم بیاید؛ چون سخت معتقد به ضرب المثل زیبای "مشک آنست که خود ببوید/ نه آنکه عطاربگوید" هستم. لذا توضیح دادن خودم را بضرر خودم وشهرتم ووبلاگم وجذب خوانند گان جدید می دانم. وبارها بمناسبت هم گفته ام که صاحب اندیشه وفعال عرصۀ عمومی باید دنبال محتوای جذاب باشد ونه رسانۀ جذاب. چون تواگرچیزبدرد بخوری دراندیشه ات وتولیدات فکریت داشته باشی رسانه های عمومی که ماشاءالله ازدرودیوار بالا می روند، نه تنها حرف تورا وخود تورا پوشش خواهند داد بلکه منتت را هم خواهند کشید وبتو پول هم خواهند داد که اندیشه ات وخودت را تبلیغ کنند. این است که بشدت به روشنفکران و سیاستمدارانی که اولین حرفشان این است که اگر رسانۀ فلان را داشتم می دیدید چگونه تخم دوزرده می گذارم بدبین وبی اعتماد هستم. ولی اینک خیاط توی کوزه افتاده و مجبورم کرده اید این توضیح را بنویسم. پیشاپیش ازکسانی که ارتباط شان بامن قدیمی بوده وحسی شده است اگرپالس منفی می گیرند ازاین نوشته معذرت می خواهم.



1- من وقتی مجبورشدم این وبلاگ را تأسیس کنم می دانستم که من آدم مناسب برای اینکارنیستم. چون من یک سری حرف ها داشتم که نه تنها مناسب وبلاگ نبود بلکه مناسب روزنامه ومجله هم نبود. بلکه باید فقط دریک یا چند کتاب نوشته می شد. تا خواننده بتواند ازموضوعی به موضوعی وازصفحه ای به صفحۀ دیگر سواربرخط فکری نخ تسبیحی من حرکت ودانه ها را درکنارهم به مفهوم بگذارد. خب بهردلیل آن نشد واین شد. لذا اینک مجدداً توضیح می دهم که نوشته های من دومخاطب خاص دارد: یکم فیلسوفان ودوم بی سوادان. وآکادمیسین ها برای ارتباط گرفتن با نوشته های من یا باید خودشان را بسطح فیلسوفان ارتقاء بدهند ویا خودشان را بغریزۀ بی سوادان تنزل.


2- فیلسوفان وتودۀ عوام درسؤال مشترکند. وآن این است "چطورمی شود که اینطور می شود وآنطورنمی شود." تودۀ عام به این سؤال باغریزه اش پاسخ می دهد ولی فیلسوف با علمش وجستجویش وتجربیات بشری. بعبارت دقیق ترتوده مغزش همان دلش است وبرای شناخت راه عبورش حسش را بکارمی گیرد وبرمبنای حسش جهت یابی وحرکت می کند والبته اغلب هم راه درست را انتخاب می کند. فیلسوف اما با دلش که همان مغزتوسعه یافته اش بدانش است پاسخ سؤال مشترکش با توده را پیدا و تبلیغ می کند. با این قصد که خطاهای احتمالی غریزی توده را به حداقل ممکن کاهش دهد. لذاست که توده وفیلسوف درمغز ودل یکی شدن اشتراک انسانی دارند. مال توده غریزی وازدل بسوی مغزاست وراه فیلسوف عالمانه وازمغزبسوی دل است.


3- این وسط اما؛ روشنفکر بمعنای آکادمیسین پیدا شده است که گذاشته توکاردنیا و همه را سرگردان کرده است. اوبا اتکا به دانشی که اندوخته است پزفیلسوفان را دارد و رفتار تودگان را واصالت هیچکدام را. چون که اوازدل (بخوان غریزه) جدا شده و به مغز (بخوان اندیشه) نرسیده است وموجودی سرگردان بین دل ومغزش است. که گاهی به این وگاهی دیگربه آن متوسل می شود وادعای پاسخگویی به توده را دارد. و چون نمی تواند با توده ارتباط برقرار کند شروع می کند به متهم کردن زمین و زمان به نفهمی. ولی قادرنیست خودش را ازدست خودش نجات بدهد. چرا؟ زیرا که او سؤال کلیدی توده را که همان "چطورمی شود..." است می گیرد ویک سؤال کاملاً زیستی وغریزی وحسی (کیفی) را به دستگاه منطق ریاضی وکمّی سواد آکادمیکش ارائه می کند وچون سؤال کیفی دردستگاه کمّی ناخواناست پاسخ های عوضی و غیر مرتبط می گیرد. وهنگامی که به توده می گوید بیا این هم پاسخ سؤال تو! توده با بی اعتنایی کونش را بطرف اومی کند وبراه غریزی خودش ادامه می دهد؛ جناب آکادمیسین برمی آشوبد وتوده را متهم به نفهمی وحماقت می کند! لذاست که تا قیام قیامت هم روشنفکرآکادمیسین بمعنای عام نخواهد توانست درهیچ کجای تاریخ با توده ارتباط بگیرد. وهرگونه تلاشی ازاین دست نعل وارونه زدن است.


4- من دلقک اما توده ای هستم که تصادفاً خواندن ونوشتن هم بلد است ولذا تلاش می کنم که حس خودمان توده ها را به حس سایرتوده ها گره بزنم ودرصورت امکان بگوش فیلسوفان برسانیم که چه نشسته اید که داریم نابود می شویم دراین برهوت جیغ اینترنت ورسانه بمثابه سکوت! گاهی پالس هایی ازشما می گیرم که گویا من متوجه نیستم که احمدی نژاد ویاران چقدرکوتوله هستند حتی نسبت به خاتمی وهاشمی. ونمی دانم که چه استانداردهای پائین تری ازسیاست وفرهنگ واقتصاد و... را درپیش گرفته اند حتی نسبت به پیشینیان خود درهمین جمهوری اسلامی. هرچند که شما اقدامات مثبت او نسبت به قبلی ها را عمداً مُقُر نمی آیید واین بد است ولی با همۀ این اوضاع و احوال حرف من چیزدیگری است. من می گویم این ساختار حکومت بمثابه دین چون حکومت نیست ونمی تواند باشد فرق توانایی اثرگذاری مثبت سیاست های مثلاً خاتمی واحمدی نژاد دراین بلاتکلیفی وفقدان فلسفۀ سیاسی جمهوری اسلامی نسبت 1 به 100 یا 80 به 100 ویا نسبت حتی مثبتی نیست. بلکه تناسب این خرابکاری ناگزیر اولاً منفی وثانیاً حداکثر با اختلاف اندک مثل 10- به 12- است. یعنی فقط خاتمی دو درصد کمترازاحمدی نژاد خرابکاری می کند ونه فرق زمین تا آسمان. لذا ما نباید دنبال راهی بگردیم که هاشمی یا خاتمی یا میرحسین نتیجه اش باشد. بلکه ما باید دنبال راهی بگردیم که صاحب حکومت بشویم. برای اینکارهم یا باید انقلاب بکنیم که زورش را وشرایطش را وپذیرشش را نداریم ویا باید وزنۀ کفه ای از حاکمیت را سنگین کنیم که درشکاف ایجاد شده منجربه بازگشت روحانیان به حجرۀ دین بشود. همین!

۱۰ نظر:

امید گفت...

سلام
من به شدت و با بی قراری بسیار انتظار چنین نوشته ای را می کشیدم:
نوشته ای خالی از رازآلودگی که مختص فضای مجازی است.آنجا که خوانندگانش با عجله ی بسیار می خوانند و حوصله ی کشف رمز و درک کنایه را ندارند. من شخصن هم دیگر زبان استعاره را دوست ندارم و آن را مختص دنیای جدید نمی دانم.پیچیده و عمیق فکر کردن و ساده گفتن را ترجیح می دهم و اصولن پیچیده گویی را ابزار کسانی می دانم که کمبود محتوای اندیشه دارند و قطعن شخص شما از این قماش نیستید.
قبلن نوشتم که یک نیاز بزرگ امروز را اندیشیدن و ساختن فلسفه ای مطابق با جامعه می دانم تا اگر به قول خودتان شب بیدار شدیم و دیدیم آزادیم نگوییم چه باید کرد؟... اما شما آن را به آگاهی توده ای آقای موسوی تعبیر کردید که منظور من این نبود و اساسن چندان توده ی عام را نیازمند آگاهی سیاسی نمی دانم...
اما سرکوفت زدن به روشن فکر هم چندان کار به دردبخوری نیست گر چه خیلی دلم می خواهد(مثل یک دانش آموز کودن کم سواد) از شما بپرسم که تلقی شما از روشن فکر چیست؟...
و از قضا این نوشته های تحلیلی برای من که دارد تعطیلاتم تمام می شود و دوباره باید به زندگی پرمشغله ام برگردم بسیار جذاب و آموزنده بود و هست گر چه شاید باید پس از این چند روز خواننده ی صامت باشم

Dalghak.Irani گفت...

سلام امید.
اولاً ازلطفت نسبت به خودم سپاسگزارم.
فرمایش تان درمورد پیچیده نویس ها درست است. ومن هم مستثنا ازاین قاعدۀ عام نیستم. ویکی ازدلایل پیچیده نویسی ام همان کمبود دانش است بویژه دانش کلاسیک. گاهی که خوانندگان لطف می کنند ومرا با القابی مثل استاد مورد خطاب قرارمی دهند ومن هم خوشم می آید وهم معترض نمی شوم فقط به این دلیل است که خودم را چون معماران تجربی می دانم که همان بنای باتجربه باشد درمقابل مهندسان. واینان را استاد هم خطاب می کنند. ما یک معمار درس خوانده وآرشیتکت داریم که طراح ونظریه پرداز ووالا مقام است درنزد دانی وعامی ویک مهندس داریم که درس خوانده است وکم تجربه وتئوری می داند ولی بنایی نکرده است ویک معمارسنتی داریم که اگرچه دانش تئوریک کم دارد ولیکن تجربه دارد ازپادویی تا بنایی وتا معماری. وکم نیست مواقعی که نظراتش صالئب ترازخیل مهندسان درس خوانده هم باشد واست. لذا اتهام کمبود دانش برمن هم مستولی است واستثناء نیستم.
دوم اینکه من علاقه وذوق ادبی- هنری دارم وچون دراین حوزه زبان وپیچیدگی های ظریفش کاربرد های زیاد وازجمله زیبایی شناسانه دارد لذا من معتاد این زبان طنز وکنایه وابهام واستعاره وایهام و... هستم ونه گریزی دارم ونه خودم را ناراضی ازاین ادبیات می دانم. لذا درکمبود اندیشه ام خودم شک ندارم واین بزرگواری شماست که مرا استثنا کرده اید.
درمورد تعریف روشنفکر کاری نشدنی ازمن خواسته اید ومعمولاً اتفاقی دراین جورمفاهیم عام نیست وهرکسی ازظن خودش یارمی شود با تعاریف. اما خودمن تعاریف زیادی دارم ازجمله اینکه کسی که نتواند پس کلۀ توده(حس یا ناخودآگاه) را بخواند وآنرا تبدیل به واژه وکلمه وجمله بکند وبیان کند روشنفکرنیست. یا مثلاً کسی که دراستخدام کلمات برای بیان منظورش تبحرنداشته باشد ویا سهل انگارباشد روشنفکر نیست. یعنی چه؟ یعنی اینکه بگوید توده نمی فهمد وبعد کمپین درست کند برای نامه نگاری به مجامع بین المللی برای دفاع ازحقوق بشر. یا حتی اگربگوید توده نا آگاه است باز کمیتش می لنگد وحداقلش این است که نمی تواند واژۀ مناسب ومؤدب ورساننده استخدام کند برای بیان منظورش. چون احتمالاً ودرخوشبینانه ترین حالت منظور این ادم این است که "توده ها بدلیل محیط بستۀ زندگی شان افق کوتاه تری درچشم اندازخودشان دارند واجباراً انتخاب های محدودتر وساده تری را برمی گزینند درهنگام مواجهه با مشکلات ویا زندگی بهتر. واین نا آگاهی ونفهمی نیست اولاً وبا درس وتئوری وسخنرانی آقای روشنفکرهم برطرف نمی شود ثانیاً. برای تغییر خواست ها ورفتار توده فقط باید اورا درکوران انتخاب های بیشتر وزندگی عملی لذیذتر قرارداد. یا مثلاً هرانکس که تکنیسین است چه دردانش های دقیق وریاضی وچه دردانش های سیالتر علوم انسانی وجهان بینی اش جهان بینی منطق فرمول است روشنفکرنیست. چون نرم افزار انسان فرمول بردارنیست اگرچه ممکن است ازقاعدۀ خیلی کلی وعامی هم تبعیت کند ولی ازفردی بفردبغل دستی وازجامعه ای به جامعۀ کناری فرق های بنیادین دارد. یا هردرس خوانده وهردانشگاه رفته ای روشنفکر نیست وهرعوامی هم تاریک فکر. تمایز روشنفکربا عامی فقط درنگاه محترم به انسانیت انسان خارج ازاعتباریات بیرونی است. والبته این درخواستن حقوق بشر ودموکراسی وحق رأی برای توده متبلورنیست. منظورم ازاحترام کلاه برداشتن ازسر بخاطر انسان است وحتی ممکن است به او حق رأی هم داده نشود ولی انسانیتش نباید مورد نفی قرار بگیرد. یا مثلاً روشنفکر کسی است که با محصولات روشنفکری کاروکاسبی ودکان داری وازاین قبیل تأسیس نمی کند واگرهم مادیاتی ازاین رسالت نصیبش شود فقط باید جنبۀ درجه دوم اهمیت وناگزیربرسرراهش باشد ونه با انگیزۀ پیشینی. چه می دانم ازاین قبیل تعاریف نامحدود می توان برشمرد. منظورمن هم این است که اینانی که روشنفکرنیستند نباید ادعای روشنفکری بکنند. ولی چون می کنند ناچارمن هم می گویم لعنت به روشنفکر! البته دنیای جدید ودیجیتال هم به این آشفتگی چنان دامن زده که سگ صاحبش را نشناسد وامروزه ازمن کاربر دلخوش به کسب امتیاز درسایت بالا ترین خودمان را روشنفکرمی دانیم تا آن تاریک فکری که درتلویزیون جمهوری اسلامی بعنوان استاد دانشگاه دنبال رنگین کردن سفره اش ازخون مردم فقیر ومحروم تحت حاکمیت حاکمان والی است. دریک کلام روشنفکر کسی است که درد بنیادین جامعه اش را بشناسد وبیشترازاینکه حرف بزند فکرکند وبه توده ها بی احترامی نکند وبسیاربسیاربسیار مواظبت کند که شعری نسراید که درقافیه اش بماند وراهی نشان ندهد که پس ازطی مسیر معلوم شود بی راهه بوده است.
خیلی مطمئن نیستم که توانسته باشم خواستۀ شمارا برآورده ومنظورخودم را رسانده باشم ولی عیبی هم ندارد چون من روشنفکرنیستم. برای شما درشروع مشغله های پرکار کامیابی وامید آرزو می کنم وامیدوارم که فرصت بکنید وگاهی باهم حرف بزنیم. یا...هو

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز. من نوشته های شما رو دنبال نکردم اما با توجه به این مطلب پیشنهاد می کنم که شما تحقیق کنید و با "محمد علی افراشته" بنیانگذار نشریه طنز چلنگر بیشتر آشنا بشید. مطمئنا افراشته، شاعر توده ها، میتونه راهنمای مناسبی برای رشدتون باشه. پیروز باشید

Unknown گفت...

سلام دلقک
بسیار خرسند شدم از خواندن این سطور و با تو کاملا هم عقیده هستم .
متاسفانه امروز در ادبیت سیاسی کشور ما صرفا مطلق گرایی حاکم هست ، از هر سو که بروی حاکمیت مطلق رو طلب میکنند و دیگری را تحمل ندارند و همه شعار های دموکراسی طلبانه فقط در حد شعار هست .
امیدوارم که بتونیم به نتیجه پایانی نوشته های تو برسیم .

مژده گفت...

((دوم اینکه من علاقه وذوق ادبی- هنری دارم وچون دراین حوزه زبان وپیچیدگی های ظریفش کاربرد های زیاد وازجمله زیبایی شناسانه دارد لذا من معتاد این زبان طنز وکنایه وابهام واستعاره وایهام و... هستم ونه گریزی دارم ونه خودم را ناراضی ازاین ادبیات می دانم.))
صد در صد موافقم و من هم به همین دلیل مشتری هر روزه وبلاگتان هستم. زیبا وشیوا مینویسید و من هم که عاشق زبان وزیبایی وشیوایی اش هستم از خواندنش سیر نمیشوم و دیگر اینکه خیال پردازیهایتان هم جالب است و بارها و بارها خواسته ام بنویسم که دوست من دلقک عزیز , رفیق بیا و داستان بنویس و نه چیز دیگر.یادم هست که روزی که نوشته تان را درستایش دولت آبادی میخواندم به خود گفتم این را بگو خودش میتواند زیباتر از دولت آبادی بنویسد و خیلی هم جالبتر که اصلا حوصله آدم را سر نبرد نه مانند دولت آبادی که 10 برگ کتاب پر حجمش را فقط درشرح وضو گرفتن قدیر سیاه کرده بود. شاید اشکال بیشتر ما این باشد که در جای خود نیستیم و البته به تاریخمان هم برمیگردد که ما را سر جایمان خودمان ننشانده. ولی حالا که اعتراف بالا از زبان خودتان خواندم جرئت و جسارت اینرا یافتم که بگویم رفیق در این زمانه که همه سیاسی نویس و سیاستمدار شده اند بیا و فقط داستان بنویس و بگذار ادبیات ما از چنین نوشته های بهره بگیرد حتی در باره مشایی یا احمدی نژاد یا علم الهدی! حیف شماست واقعا که این استعداد و مهارت رادر شوره زار سیاست هدر میدهید.داستان بنویسید و بگذارید ما بی سوادان هم لذت ببریم در عین اینکه سوادمان را اندکی بالا تر میبرید.داستان از بیانیه سیاسی چندین هزار بار تاثیر گذار تر است نه؟

ناشناس گفت...

سلام
خسته نباشید به چشماتون بابت پرکاری
دو مطلب آخرتون رو اگه کنار هم بذاریم از دید من ناشناس حسی بوی درستی بیشتری میده تا فقط مطلب مردی که باید بیشتر و بهتر شناخت. و البته به نظر من مطلب آخر نوعی عقب نشینی از مطلب قبلی هم به حساب میاد.
عقل ناقص من حسی می گه که ما ملت ایران داریم بازی آلمان و ایتالیای پیش از هیتلر و موسلینی رو در پیش می گیریم یعنی فرار از الیگارشی روحانیت مارو به سمت فاشیسم ناسیونالیسم-رلیجنیزم جدید می بره که یا با جنگ با بیگانه از بین می ره یا با انقلاب و اعتصاب و ... به عبارت دیگه حلوا حلوا کردن اسفندیارخان عاقبتش نوعی ناریسمه (بر وزن نازیسم)بنابراین مبارزه ای که امروز بی نتیجه می دونید در آن روز نیامده هم باز باید ادامه بدیم

Dalghak.Irani گفت...

سلام به ناشناس دوست ودنبال نکرده مرا. شما جدی که نگفتی این مطلب را. گفتی؟ چون مرحوم افراشته درقید حیات نیستند وبرای هم تحقیق کردن وهم راهنمایی خواستن فقط باید بمیرم که بتوانم ایشان را ملاقات کنم. یعنی شما با یکبار خواندن یک مطلب از من مجازاتی به این سنگینی تعیین می کنید. بهرحال خوشحال شدم که شمارا ملاقات کردم. گویا دربالاترین هم همکاسه ایم. واگر بتوانیم بچه هارا ازتماشای کپی غیرقانونی وقاچاق اخراجی ها یه پای جنبش سبز برگردانیم واین انقلاب لعنتی را زودتر به پیروزی برسانیم. دیگر لزومی هم نمی ماند که مرا دنبال مرده ها بفرستید وخودتان بروید سینما. با چسفیل زیاد. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

سلام Farshad
خیلی ممنون ازاظهارلطف تان. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

سلام مژده
فعلاً که افتاده ام روی قوز. وخدا لعنت کند باعثانش را. نویسندگی کارسختی است واعتماد بنفس بالایی می خواهد ونظم آهنینی وبقول ویرجینیا وولف نازنین "اتاقی ازآن خود" که درحال حاضر همه درمن وبرای من غایب هستند. شاید وقتی دیگر! مرسی ازحسن ظنت وتعریفی که کرده ای. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

ناشناس عزیز آخرین کامنت.
حس خودم هم با شما مشترک است وهم درهنگام نوشتن پست های مربوط به تأیید اردوی احمدی نژاد وهم بعد ازنوشتن نوعی حس تهدید آزارم می دهد. نمی دانم چقدر اصیل است این حس. آیا بخشی ازآن سرایت نفرتی است که طبقۀ متوسط تهران با تبلیغات انتخابات ونمادسازی وشکست شوک آور یک برساختۀ ذهنی متعصب وپیروز نهادینه کرد یانه واقعاً هم احمدی نژاد به اندازۀ همۀ فاشیست های تاریخ ایران را تهدید می کند وما اگرشده مجدداً پایه های الیگارشی روحانیت را محکم کنیم ومعلوم نیست که دیگرراه خلاصی هم بماند یانه بعد ازآن. وبترسیم ازبلاهایی که ممکن است درآینده وازراه فاشیسم احمدی نژادی سرمان بیاید. درست می گویی خودم هم درتعلیقم وبهمین خاطر هم است که دارم سعی می کنم باروده درازی وبحث بیشتر به راه نزدیک به درست تربرسیم. مرسی که کمک می کنی وخوشحال می شوم که بازهم ازنظراتتان استفاده کنیم. یا...هو