باسلام به ژاپن قهرمان
بویژه 50 انسان فداکار!Paradise Under the Sea |
این کامنت وپاسخ طولانی من مربوط به دوپست پیش ازاین است که خود آن هم کامنت های MiM وپاسخ های من بود. آدرس (زدوخورد دلقک وعاقل)
ابراهیم سالک گفت...
سلام آقای دلقک،
۱. این که با تصرف شاد عرصه ی عمومی، آخوند به حوزه رونده میشه درست، اما با تنها "عرصه ی عمومی شاد" نمیشه به "نگاه مثبت و ساختاری افکار عمومی به این آزادی" رسید. اگر نگاه عمومی هیچ جور برداشت و فهم ساختاری از این "آزادی مدنی" نداشته باشه- به خصوص اگر همون طوری که شما دوست میدارید، ساختار سیاسی دیکتاتوری باشه- شانس تسلط بر افکار عمومی بیشتر با ایدهای است که قبلان هم در تصرف افکار عمومی موفق بوده، حالا شما هی آکادمیک بفرست رادیو و تلویزیون بگه دیکتاتور داره ما رو می بره به سمت دروازه ی تمدن، کسی باور نمی کنه؛ مثال مصر مبارک که بسیار بسیار حساب شده تر از شاه ما- آکادمیک تر و با پشتوانهٔ روشنفکری غنی تر هم حتا- عمل کرد، گویا است (مثال ترکیه هم بد نیست!).
۲. این که تلویحاً آزادی رو صرفاً به دو نوع "مدنی" و "بیان"- یا زرد نویسی- تقسیم میکنید، سنتی است. همچنین این که باور دارید فقط یک درصد مردم جامعه اهل فکر و نظر و ایده و خلاقیت، هستند و باید باشند و کافی است، هم سنتی است.
Dalghak.Irani گفت:
سلام آقای ابراهیم سالک محترم. عیدشما مبارک.
خوشحالم که مجدداً کامنت داده اید. این را بفال نیک سال 90 می گیرم وامیدم افزون می شود.
مشکل اصلی فی مابین که عبارت از عدم مفاهمۀ مبنایی دربارۀ مفاهیم یکسان وچینش ذهنی من وشماست کماکان باقی است. با اینکه هم من وهم شما سعی کرده ایم نقطه نظرات خودرا ازدید خودمان ریز ترشرح بدهیم لیکن ارتباط کامل برقرار نشده است وحضرت عالی ابتدا گزاره های مرا به فهم خویش تقلیل داده اید وسپس به تقلیل یافته ای که دیگرحرف من نیست وحرف خودشماست پاسخ داده اید.
مثلاً انجایی که مرا به دوستداردیکتاتوری نواخته اید خلط مبحث کرده اید. چون من به این دلیل بدیهی موافق دیکتاتوری نیستم که اولاً مهاجرت کرده ام وبا ازدست دادن بسیاری ازداشته های مادی ومعنویم زندگی درمحیط آزادتررا به محیط بسته ترترجیح داده ام. ثانیاً به این دلیل که من جزو محکومان هستم ونه حاکمان وچشم انتظاری هم برای حاکم شدن ندارم. وپای خودم لب گوراست وسه دخترم هم اهل سیاست وبازی قدرت نیستند. حرف دقیق من درمورد دموکراسی این است. ایران نه دربعد فرهنگ عرف غالب؛ نه درقوارۀ سیاستمداران بالقوه وازهمه مهمتر بدلیل پایین بودن تولید سرانه وثروت ولذت درموقعیتی نیست که بتواند با ساز وکاردموکراتیک این لذت انباشته را طوری تقسیم کند که اگرنه برابر ولی حداقل درحد انتظار هرانسان معمولی؛ موفق بشود. لذا طبیعی است که بیشترین لذت را حاکمان درهرسازوکاری هم بخودشان وهمفکرانشان اختصاص خواهند داد وازاعتراض سایرین جلوخواهند گرفت واین یعنی "دیکتاتوری". مثال دوم آنجاییست که شما خواسته اید مرا به تحقیر مردم وانسان اجتماعی متهم کنید وگفته اید که من مدعی شده ام فقط یک درصد جامعه اهل فکرونظر وایده وخلاقیت هستند. این جفا بمن است چون درنوشتۀ من هیچ کدام از این واژه ها (فکرونظروایده وخلاقیت) وجود ندارد. ومن فقط گفته ام یک درصد و حتی کمترمردمان یک جامعه اهل سیاست بمعنای "درجستجوی قدرت" هستند. واین یک درصد درقالب هایی مثل سیاستمداروروشنفکروروزنامه نگارپراکنده اند. والا کدام آدم احمقی است که این همه ایده وخلاقیت های هنری وعلمی وفنی وفلسفی و... را ندیده بگیرد. اتفاقاً گروه انسان های سیاسی جزو برجسته ترین آدم ها ازنظر ایده وخلاقیت وابتکار نیستند واغلب بدنبال جاه طلبی ها وقدرت خواهی ها هستند که وارد حوزۀ سیاست خاص می شوند.
2- برخی فرمایشات تان هم کماکان نامکشوف است برای من مثل این:
"اما با تنها "عرصه ی عمومی شاد" نمیشه به "نگاه مثبت و ساختاری افکار عمومی به این آزادی" رسید. اگر نگاه عمومی هیچ جور برداشت و فهم ساختاری از این "آزادی مدنی" نداشته باشه...پایان نقل قول
من نتوانستم این جملۀ پیچیدۀ شمارا کشف رمزکنم. ولی اگرمنظورتان اینست که من می گویم بیایید شادی راه بیندازیم وازاین طریق توده را بسیج کنیم وانقلاب بکنیم و رژیم را بربیندازیم. وپاسخ می دهی که توده این را نمی فهمد ودرنتیجه بسیج نمی شود وبرای رویارویی به خیابان نمی آید.
پاسخ من این است که برداشت شما ازنظریۀ من درست نیست. درپروژۀ من هدف همان راه است وقرارنیست شادی راهی باشد برای انقلاب. یک مثال می زنم. هرچند که پست درحال نوشتنم هم به این فاجعه اختصاص خواهد داشت. درنوزده بهمن امسال سه روحانی مرجع وارشد فتوا-بیانیۀ مشترکی دادند درمورد حرام شرعی بودن اعزام خانم ها به مسابقات ورزشی. درحالیکه دولت به این فتوا وقعی ننهاد و ورزشکاران زن به مسابقه اعزام شدند. یا چندروزپیش جهارروحانی ارشددولتی در شیراز مجلس رسمی رییس جمهوررا بعنوان اعتراض بموسیقی برنامه شده درحافظیه ترک کردند ولی برنامه متوقف نشد. آن سه مرجع واین چهارروحانی ارشد درمقابل این رویارویی چه کردند. هیچ. بلکه تاپشت دیوارهای حجره ها واندرونی هایشان عقب نشستند. حالا اگرما بتوانیم خیابان را پراززن وموسیقی کنیم چه!؟ طبیعی است که این هفت روحانی محترم به خیابان نخواهند آمد. وچون سیاست امری خیابانی است لذا ناچارازسیاست کناره خواهند گرفت وما سیاست وخیابان (عرصۀ عمومی) را اشغال خواهیم کرد.
درجای دیگری هم گفته ای:
"این که تلویحاً آزادی رو صرفاً به دو نوع "مدنی" و "بیان"- یا زرد نویسی- تقسیم میکنید، سنتی است. همچنین این که باور دارید فقط یک درصد مردم جامعه اهل فکر و نظر و ایده و خلاقیت، هستند و باید باشند و کافی است، هم سنتی است." پایان نقل قول
دراینجا من درک درستی ازواژۀ "سنتی" نتوانستم داشته باشم. اگرمنظورتان ازسنتی درمقابل "مدرن" باشد. اشتباه می کنید چون همۀ واژه های بکاربرده ات مثل روزنامه نگاری(زردنویسی)، مدنی، فکروخلاقیت وایده همه واژه هایی مدرن هستند وما درسنت قدیم چنین واژه هایی نداریم. پس چطورمی شود مظروف مدرن را درقالب سنتی ریخت ودوام داد. درسنت بعنوان امرقدیم واژه ها باغالبیت مقلد، تقلید، مفید، مضر،نصیحت،بزرگ،کوچک ولهو ولعب وخیروشر وازاین قبیل است.
طولانی شد ولی عیبی ندارد اگرهم برای شخص شما مفید نباشد خوانندگان دیگربهره خواهند برد پس با اضافه کردن یک توضیح درمورد "زردنویسی"سیاسی عرضم را تمام می کنم:
زردنویسی سیاسی دریک کلام موجزیعنی پروپاگاندا وتبلیع کالایی بنام سیاست. همانطور که درموردسایرکالاهای موردتبلیغ آگهی دهنده منظوری غیراز برترنشان دادن کالای خود وکوبیدن وتحقیر کالای رقیب وایجادهیجان کاذب درمشتری وبا نتیجۀ جلب مشتری بیشتر وکسب سود ندارد. درزردنویسی سیاسی هم که امری کاملاً مدرن است سیاسی نویس کارویژه ای بیش از همان چهارپنج عنصری که گفتم واساس تبلیغات است ندارد. والا سیاست بعنوان یک فکر ویک راه حل درمتون ماندگاری مثل کتاب ورساله های علمی وفلسفه وسایردانش های انسانی به بحث وفحص گذاشته می شود. البته که من اعتراضی ندارم وخودم هم دست اندرکاربرخی زردنویسی ها هستم. منظورم این بود که عمده کردن زردنویسی سیاسی ازسوی اصحاب سیاسی بدنبال قدرت نبایدمارا با موضوع مرگ وزندگی این نوع آزادی بیان رودررو کند. که شوربختانه درجهان سوم تلفات وضایعات بسیاری بجا می گذارد با نتیجۀ هیچ. چون اگربه حدنهایی وهدف غایی خود که برپایی انقلاب برعلیه سیستم سیاسی حاکم است هم بیانجامد تازه به اول "هیچ" می رسد همانطورکه ما رسیدیم. یا...هو
۵ نظر:
با عرض سلام مجدد و تبریک سال نو به شما، و آرزوی بهترینها برای شما در این سال.
۱. این که انسانها کلام دیگری را به فهم خودشان تقلیل میدهند، ناگزیر است، دو طرفه است و گریزی هم از آن نیست. کما این که من هم میتوانم مدعی باشم، شما هم حرف من را به فهم خود تقلیل داده اید و صرفاً به فهم خودتان از حرف من است که جواب داده اید. شنونده تنها می تواند این قول را به گوینده بدهد که در فهم حرف تلاشی هم دلانه خواهد کرد- و من پیشاپیش و همیشه این قول را به شما داده ام، و کمتر چنین تلاشی از طرف شما سراغ دارم؛ این متن و پاسخ شما هم مثال دیگری است-. اما شنونده نمیتواند به گوینده قول بدهد دقیقا آن چیزی را که در ذهن نویسنده است فهم خواهد کرد؛ چنین چیزی حتا در صورت قول دادن و گرفتن، بیهوده و بی اعتبار است.
۲. این که گفتم عرصه عمومی شاد لزوما منجر به فهم ساختاری توده از آزادی نمی شود، منظورم آماده کردن توده برای انقلاب نبود. منظورم دقیقا همان مقصد شما بود (مثال: مصر مبارک و ترکیه ژنرال های لیبرال) و حرفم هم این بود که عدم توانایی در تولید ساختار فکری سازگار با آزادی برای توده، علمای به کنج حجره ها رفته را باز می گرداند (مثال: مصر اخوان المسلمین بعد از مبارک و ترکیه اسلامگراها).
۳. منظور من از سنتی دقیقا در مقابل واژه مدرن بود و کم نیستند انسانهایی که واژه ها و مفاهیم مدرن را در قالبی سنتی می ریزند و یا ترکیب می کنند (مثال: جمهوری اسلامی). و در اینجا حرف من این نبود که برداشت شما از آزادی مدنی و یا آزادی بیان و یا زرد نویسی سیاسی، سنتی است. حرف این بود که تقلیل مفهوم آزادی صرفا به این مفاهیم، تقلیلی سنتی است.
سلام دوباره.
من حرف جناب عالی را تأیید می کنم کما اینکه درپاسخ شما هم ازعدم مفاهمۀ دوطرفه صحبت کرده بودم واعتراف کرده بودم که من هم منظورحضرت عالی را متوجه نمی شوم. منتها- واین منتها خیلی مهم است- درچنین موقعیتی نباید انتظارداشت که دیالوگی روشنگربرقرارشود چون دوطرف گفتگو هرکدام ازمقوله ای متفاوت بادیگری صحبت می کند. بخاطرهمین هم است که اولین شرط گفتگوی دونفرتوافق به حداقلی ازاشتراکات درمفاهیم است. بعبارت دقیق تردوانسانی که می خواهند با هم گفتگو کنند مقدمۀ واجب می دانند که قبل ازشروع گفتگو بحث دربارۀ مفاهیم مشترک را انجام بدهند تا گفتۀ یکی به فهم دومی نزدیک شود وبالعکس. وازاینجاست که بحث دومغز وذهن غیرهمطراز هیچوقت شکل نمی گیرد واگرهم برگزارشود به مفیدی نمی انجامد. اگرحضرت عالی یک فیلسوف باشید ومن بیگانه با مفاهیم فلسفی چگونه می شود یک گفتگو انجام داد ومنتظرنتیجۀ روشنگرهم بود. والبته این بسیار متفاوت است ازبحث های هرمنوتیک وازاین قبیل. ونمی توان خواننده وشنوندۀ معمولی را وارداین پروسه کرد. چون برداشت یک شنونده ازیک متن ادبی یا رمان ودرغیرجهت منظورنویسنده درهنگام خلق اثر خودش منجربه موجودمبارک دیگری بنام قصۀ خواننده می شود درحالیکه این اتفاق اگربرسرمفاهیم فلسفی وجامعه شناختی وسیاست وازاین قبیل بیافتد یک هرج ومرج وفاجعه درانتظارخواهد بود. چون دراینجا ما بدنبال راه حل های یک مشکل می گردیم درحالیکه متون قصه ومتون شامل قانون مرگ مؤلف چنین رسالتی بردوش ندارند.
2- من دقیقاً نمی دانم این همانی دیدن وضع جامعۀ فعلی ایران با جوامعی مثل مصروترکیه ازکدام جهت است ولی اگرمنظورتان این است که اگرما باشادی عرصۀ عمومی را هم فتح کنیم دیرنیست که روحانی به حجره برگشته به صحنۀ سیاسی برگردد. پاسخ این است که ما با جوامعی که گفتید بسیارمتفاوت هستیم. ما سی سال است که دلخوشی ها وشادی های جمعی مان را ازدست داده ایم وجامعۀ ما تا مغزاستخوان این عبوسی را حس کرده است. لذا اگرما شادی را برگردانیم خیلی بعیداست که دوباره ملت حاضربه ازکف دادن این معجون باشند. درزمان انقلاب ما یا امروز مصراگرتودۀ مردم اهمیتی به این قضیه ندادیم ونمی دهند به این خاطراست که توده ها گمان می کنند که شادی چون ذاتی انسان است همیشه بوده وهمواره خواهد بود وحکومت نمی تواند این مکمل ومحرک زیست انسان را محدود یا مسدود کند-من درجای دیگری مفصل راجع به این نوشته ام- ولی اینک که سی ودوسال است دیده وچشیده که حتی یک تصویرشادی جمعی وجشن ایرانیان درطول سی ودوسال حکومت اسلامی بین تصاویرمتعدد ازاین نوع سایرجوامع موجودنیست خیلی سخت ترازجامعۀ مصروترکیه حاضربه واگذاری مجدد آن خواهدشد. واینجاست که من می گویم دموکراسی برای جوامع اسلامی نه ممکن است ونه مفید. ممکن نبودنش را درکامنت قبلی گفتم وحالا مفیدنبودنش را می گویم. وآن همین واگذاشتن شادی ذاتی خودشان درتعرض فریب ایدئولوژی هاست. چون سفیران مرگ با قول شادی انتزاعی بهشت ازنردبان قدرت صعودمی کنند واولین کارشان سرنگون کردن نردبان لذت دنیوی وشادی رأی دهندگانشان است.
درضمن من دربحث مفاهیم مدرن وسنتی گقته بودم که ریختن مفاهیم مدرن درقالب سنتی ممکن متداوم نیست که شما ممکن را گرفته اید ولی تداوم را فراموش کرده اید ومثال جمهوری اسلامی را زده اید که همین واژۀ مدرن جمهورسی ودوسال است که موردمناقشه وتیراندازی وجنگ ودعواست. واین چه سازگاری است که بایدبزوردرتعادل نیم بند نگهداری شود. ممنون. یا...هو
وخوب بود به این بهانه یک شاخه ای هم بازمی کردم به دخالت تأویل متن وهرمنوتیک به متون دینی وکتاب های آسمانی.
این پروسه که امری بقدمت خوددین دارد. دراعصارجدید ودرمورد قرآن وجامعۀ ایران مربوط می شود به صدرمشروطیت وآدم هایی مثل میرزا ملکم خان ونائینی و... که با مهندس بازرگان ونخشب وسوسیالیست های خداپرست ادامه می یابد ودرشریعتی چنان اوج می گیرد که ازیک هژمونی تاریخی ودینی یک ایدئولوژی مدرن ودنیایی استخراج می کند. بعدازانقلاب دردکترسروش ومشخصاً وبا اشارۀ مستقیم توسط محمد مجتهد شبستری فرموله می شود که مورداستناد وادعای امروز روشنفکران دینی است وپیچیدگی وضع مارا دوچندان کرده است. زیرا که متون دینی باید- وبه این باید تأکید می کنم- متونی ثابت وتک برداشته وغیرقابل تأویل باشند وهستند. چون اگرمتون دینی قابل تأویل وتفسیربه رأی باشد مؤمنان دین را دچارآشفتگی وبی دینی می کند. چون اگربرداشت تو ازمتن کتاب دینی درست باشد چرا مال من نباشد. ولذا هرکس قصۀ خودش را می سازد ازمتن دین واین دیگردین نیست بلکه قصه ایست که درزیرکرسی باید خواند وازداستان هایش لذت برد. اصولاً هم متون دینی ازآنچنان سادگی برخورداربودند درجوامع پیامبرمبعوث که قطعاً برداشت های فلسفی ولایه لایه ازان نه ممکن بود ونه مفید. چرا که می دانیم همۀ پیامبران یاران اولیه وگروندگان ابتدایی خود را ازحاشیه نشین ها وپرت افتاده ها ازمتن جوامع خود پیدا می کردند لذا زبان دین چنان بایدساده می بود که موردفهم ودرک آدم هایی مثل ابوذر وبلال وغیره قرار می گرفت. پس این قصه ها وداستان ها درجوامع آنموقع هدف مثل حجاز مثل آب روان قابل فهم وعمل بوده است والا اگرقران بعنوان مثال متنی پیچیده بود ابوذر بی سواد وبلال حبشی برده نمی توانستند با متن ارتباط برقرار وایمان بیاورند. ومی خواهم بگویم که هرچند درمرتبۀ نخست آدم شیفتۀ تعمیم هرمنوتیک به همۀ متون می شود همانطورکه ماشدیم وهنوز روشنفکران دینی برهمین سیاق مشق می کنند. ولی غافل بودیم ازاینکه اگر برداشت خاتمی ازدین می تواند درست باشد چرا برداشت مصباح که هم دین خوانده ترازاوست وهم ریشه های حوزوی دین عمیق تری دارد دردرس وبحث واجتهاد درست نباشد. وسومی وچهارمی ومی رسد به اینکه الان درجامعۀ ما 70 میلیون برداشت متفاوت ازاسلام است وهرکدام هم مدعی اند که اصل دین به برداشت آن ها نزدیک تراست. وازاینجاست که امروزسایتی مثل بالاترین مجبورمی شود پورنونگاری های جوانان ازمتون اصیل دینی را تاب نیاورد وآنان را یا اخراج کند یا واداربه سکوت کند. درحالیکه من جوانیم را بادینی سپری کرده ام که چون به باشندگی دنیای من کاری نداشت من هم قرائت ملای ده را تنها قرائت پذیرفته بودم وتعرضی هم نداشتم. فکرمی کنم این مختصرروشنگراین باشد که متون ثابت هم هستند وباید باشند ونباید دست به ترکیب شان زد. یا...هو
آنجا که در عرصه ی عمومی دیالوگی در میگیرد، پیش فرض، وجود مشکلی در جامعه است. برای در گرفتن دیالوگ سازنده هم به نظر من، تعریف مشترک نه لازم است و نه مفید، اعتقاد به وجود مشکل از دو طرف و آمادگی برای همدلی، پایه کافی برای شکل گیری یک دیالوگ است- مشترک سازی تعاریف اولیه، غیر ممکن و غیر عملی تر از آن است که قابل تامل باشد-. دیالوگ روشنگر و سازنده به نظر من، آنجایی چیزی میسازد که دو طرف، و در عرصه ی عمومی، موفق به کشف نتایجی نادانسته، پیشتر از دیالوگ، در پایان بشوند. دیالوگهای سنتی ایرانی ما البته معمولاً بیشتر شبیه پیام آوریهای سنتی پیامبرانه است و بس.
این تاکید و وزن زیادی دادن بر رسالت سیاست مدار و سیاست در امر مهندسی اجتماعی، و در اینجا تولید و مهندسی شادی، و ناتوانی حکومت سنتی ایرانی در انجام این امر به نتیجه لاجرم "دیکتاتوری" در زنجیره ی استدلالات شما منجر میشود. حرف من هم این است که وزنی که شما به سیاست و قدرت از یک طرف میدهید خیلی زیاد، و تعبیری که از آزادی میکنید از طرف دیگر خیلی تنگ و سنتی است- به طوری که در نهایت چیزی بیشتر از "هر کی هر کی " تهش نمیماند که به وضوح خیلی هم بد است!-.
آقا دلقک، اما به هر حال این بحثها باعث نمیشود که از زحماتی شما در این مجلس میکشید به وجد نیایم و لذت نبرم. ممنون.
ارسال یک نظر