۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه

قذافی کشته شد. حالا جهان منتظر کشتۀ دو رهبر انقلاب مانده است: خامنه ای و کیم جونگ ایل!

Young Spartans Exercising


می خواستم راجع به کشته شدن معمر قذافی بنویسم. ولی دیدم که همان تیتری که زده ام کافی است برای متنی که می خواهم بنویسم. لذا این پست را از 24 مارس 2011 با عنوان "رهبرانقلاب"! بودن ِ قذافی همۀ فاجعۀ لیبی است؛ نه یک کلمه کم ونه یک کلمه زیاد!" را مجدداً بازنشرش کنم برای شما و از تکرار کردن خودم و حرف های قبلی ام خود داری کنم. یا...هو

نگاهی غیرمادی برپدیده ای مادی!
همۀ سخنرانی دیشب معمرقذافی برای مردم لیبی جزبسط  همین یک ادعای 50 ساله نبود که او گفت: "من رهبر"انقلاب"م. 

1- انقلاب برساختۀ بلافاصلۀ ذهنی دارد بنام "ضد انقلاب". انقلاب نه تنها واژه ای با بار معنایی و مفهومی مثبت است بلکه بالاتر از آن مفهوم "خیر مطلق" دارد. و در مقابل و متنافر با آن است "ضدانقلاب".  که مفهومی "شرّ مطلقی" است. انقلاب و ضدانقلاب زاده های دوقلویی هستند که بفاصله کمتر از صدم ثانیه از همدیگر بدنیا می آیند. اول انقلاب پیروز می شود و بلافاصله بر ساختۀ ذهنی ضدانقلاب در مغز رهبر انقلاب قدعلم می کند. جالبی قضیه در اینجاست که این دو برادر دوقلوی رودررو دقیقاً هم عمر هم هستند. به این معنا که تا انقلاب در واقعیت بیرونی - و مهمتراز آن در توهّم ذهنی رهبر انقلاب - نفس می کشد ضدانقلاب هم سُرومُروگنده و در ذهن رهبر انقلاب در جولان است. و بمحض پایان انقلاب و تشکیل حکومت، بفاصلۀ همان یک صدم ثانیۀ تقدم و تأخر در هنگام تولد؛ مرگ ضدانقلاب هم اتفاق می افتد. لذا تا زمانی که انقلاب هست ضد انقلاب هم است و مبارزه بین این دو مبارزه بین خیر مطلق و شر مطلق است. رهبران انقلاب ها50 سال که سهل است اگر 500 سال هم حکومت کرده باشند. برای تن آسایی و استفاده از قدرت و تخصیص منابع لذت بخود و...نبوده است. آنان همۀ 500 سال را در حال مبارزه برای محافظت از انقلاب (خیروسعادت توده ها) جانفشانی می کرده اند. و باهر حجمی از اعتراض همین توده ها هم چینش ذهنی رهبر انقلاب تغییر نمی کند. رهبر انقلاب حتی اگرفقط خودش تنها درجبهۀ انقلابش بماند؛ بازهم همۀ ملتند که ضدانقلابند و باید مجازات بشوند. و او نباید انقلاب را که ضامن عدالت و سعادت توده هاست! رها کند. می دانم سخت فهم است در واقعیت بیرونی، لذا اگرمی خواهیم شیرفهم بشویم باید بذهن معمر قذافی یا آیت الله خامنه ای نفوذ و نگاه کنیم.

2- همانطور که در سطور بالا گفتم کارکرد واژۀ ترکیبی "رهبرانقلاب" قبل از اینکه یک ماهیت عینی باشد یک دادۀ ذهنی در مغز رهبر انقلاب است. واین دوگانۀ انقلاب و ضدانقلاب بمفهوم خیر وشرّ مطلق هیچ گاه از ذهن رهبر انقلاب بیرون نمی رود. مگر اینکه بمیرد یا کشته شود. ویا دریک وضعیت رویایی عقلای کشور و جامعه تمهیدی بیندیشند که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب رهبر انقلاب را -بهردلیل- از رهبری عملی کشور انقلاب کرده دور سازند و خلع کنند. یعنی در حکومت بعد از انقلاب نقشی به او ندهند چه به رشوه چه به تهدید و چه به زنجیر و زندانی کردن یا حتی کشتن. در غیر این صورت اگر رهبر انقلاب جایگاهی سیاسی اشغال کند و کماکان خودش را بعنوان رهبر انقلاب بشناساند؛ ذهنش را اینطور سامان می دهد:
"چون رهبری وجود دارد پس انقلابی هم هست که او رهبرش است و اگر انقلابی موجود باشد همزاد و هم عمر او یعنی ضدانقلاب هم حاضر در صحنه خواهد بود.

3- لذا مبارزۀ انقلاب و ضدانقلاب و نه بعنوان مبارزه و جنگی متعارف و با قاعده؛ که ستیزی بین خیرمطق و شرّمطلق جریان خواهد داشت. بعبارت ساده تر و عمیق تر رهبر انقلاب با انقلاب خودش در ذهنش گیر می افتد و قادر به بیرون آمدن از این دور باطل نمی شود. از نظر رهبر انقلاب هر حادثه و اتفاق و رویداد و روندی فقط دو حالت دارد یا موافق انقلاب او و خیرمطلق است و یا مخالف میل او و شرّ مطلق است. و ناگفته پیداست که جنگ بین خیرمطلق (انقلاب) با شرّمطلق (ضدانقلاب) جنگی در نهایت سبوعیت خواهد بود. با این توضیح اضافی که رهبران انقلاب های تکنفره (کودتا) کمی بیشتر از رهبران انقلاب های توده ای بیرحم هستند در مبارزه با ضد انقلاب.

4- خوشبخت آن ملت ها و جوامعی هستند که هیچگاه رنگ کودتا و انقلاب را نمی بینند مثل اغلب جوامع پیشرفته و آزاد کنونی و دررأس همه بریتانیا. در مرحلۀ بعد سعادتمند ملت هایی هستند که دچارانقلاب های توده ای با رهبران پیر و مردنی هستند مثل ایران. جامعۀ خوش شانس بعدی جوامعی هستند که گرفتار کودتایی به رهبری افسری مسن وپرتجربه ونزدیک مرگ می شوند. بدبخت بعدی ملت هایی هستند که در دستان رهبر انقلاب توده ای جوان اسیر می شوند مثل فیدل کاستر و در کوبا -البته می شود نوعی تلفیقی از کودتا و انقلاب هم نامید انقلاب های مارکسیستی را- و بدبخت ترین کشورها آنانی هستند که در چنبرۀ کودتایی برهبری افسران جوان زندگی می بازند. نمونۀ مثالی معمرقذافی در لیبی. این حاشیه را هم اضافه کنم که کودتا لزوماً می تواند انقلاب نباشد و فقط برای یک انتقال قدرت باشد. انقلاب بودن کودتا هم دست رهبر انقلاب کودتایی است به این معنا که خود فرمانده کودتا کننده از همان بدو پیروزی به عمل خودش نام انقلاب می دهد مثل انقلاب عبدالناصر در مصر. انقلاب صدام حسین در عراق و همینطور انقلاب معمر قذافی 27 ساله در لیبی و...- 

5- و برای تأکید مجدد می گویم که خود کلمۀ ترکیبی "رهبرانقلاب" هم بهمان اندازۀ عمل بیرونی و عینی پدیدۀ انجام شده اهمیت دارد. لذا ما شاهد هستیم که کشورهای بسیاری "رهبرانقلاب"هایی دارند که فقط عنوان را کسب کرده اند والا عملاً رهبرهیچ انقلابی نبوده اند. نمونۀ بارز و باسمه ای اش رهبرانقلاب بودن آیت الله خامنه ای در ایران است و نمونۀ موروثی اش رهبر انقلاب بودن کیم جونگ ایل در کرۀ شمالی. در عمل اما فرقی بین رهبرانقلاب واقعی و قلابی وجود ندارد و برساختۀ ذهنی "رهبر انقلاب" پتانسیل ارتقاء رهبران قلابی به فراتر از رهبران اصلی و واقعی را هم دارد. شگفتی مخرب این "رهبرانقلاب" تا آنحاست که حتی اپوزیسیون را هم می تواند قبل از کسب قدرت سیاسی کشورش به قانون نانوشته اش دچارکند. نمونۀ نزدیکش "مسعود رجوی". و اینجاست که شما دلیل اصلی دادن عنوان رییس جمهور به مریم رجوی را متوجه می شوید. چون برادر مسعود خودش "رهبرانقلاب" است. البته که ارزش گذاری به زنان و از این مهملات مصرف بیرونی تبلیغ می شود ولی عاقلان چرا باید باور کنند.

6- بهمین خاطر است که وقتی صحبت از علل چرا مبارک و شاه و بن علی و... در مقابل شورش و اعتراض مردم پس از مقاومت اولیه تسلیم می شوند ولی معمرقذافی و علی خامنه ای و صدام حسین و...چنین نمی کنند؛ همۀ دلایل جانبی مثل ضعف شخصی و آدم خوب بودن و فشارهای امریکا و غرب و... - کثیف تر از همه اتهام وابستگی و نوکر غرب بودن - همه را ملحوظ می کنیم ولی از علت تامه که همانا "رهبرانقلاب" بودن است حرفی نمی زنیم. مبارک و شاه و بن علی و ... خودشان را رؤسای حکومت های کشورهای متبوعشان می دانند ومی شناسند ونه رهبران انقلاب های کشورشان. لذا وقتی مرئوسان (ملت) رئیسان (حاکمان) را نمی خواهند و در این خواسته اصرار وسماجت می کنند؛ این رؤسای با نام شاه و رییس جمهور قدرت را واگذارمی کنند. در حالیکه در لیبی یا در ایران این مردم نیستند که بعنوان مرئوسان ِ تا امروز، دیگر از این پس رئیسشان (قذافی یا خامنه ای) را نمی خواهند. بلکه این ضد انقلاب است که انقلاب را نمی خواهد. منطق فیدل کاستروهمین بود. منطق آیت الله خامنه ای همین است. و عمل کشتار مردم لیبی توسط قذافی هم همین آدرس را دارد و...

7- امیدوارم امهات بحثی حساس و تشریحی و بسیار فربه و حجیم  و از زاویه دیدی فلسفی-روان شناختی بالا را رسانده باشم. لذا با یک جملۀ طنز بپایان ببرم آن را. و آن اینکه:  تنها راه غلبه بر سرطان "رهبرانقلاب بمثابه جنایت علیه بشریت" این است که:
الف- تاجای ممکن نگذارید انقلاب بشود.  
ب- با رهبر تک رهبر؛ انقلاب و کودتا را اجازه ندهید.
پ- با رهبرجوان انقلاب و کودتا نپذیرید.
ت- از کودتا بعنوان دورۀ گذار نترسید. همین که کودتاچی خودش نام رهبر انقلاب بخودش ندهد کافی است.
ث- این دیگر نوبراست که ملتی رهبران قلابی و باسمه ای و موروثی انقلاب را هم گردن بگذارند.
ج- اگر هیچ کاری از دستتان ساخته نبود. بمحض پیروزی انقلاب رهبر انقلاب را بکشید.
چ-اگرهیچ کدام از گزینه های بالا را انجام ندادید نام کشورخود را به لیبی و ایران و کرۀ شمالی تغییربدهید و به خیر و خوشی بمیرید.
ح- ما ایرانی ها چه بکنیم؟ ما آزادیم هرکاری که بدتر از آن قابل تصور نباشد انجام بدهیم. چون ما می خواهیم "ضدانقلاب" بکنیم و نه انقلاب. انقلاب یکبار در ایران شده است و ما را بخاک سیاه نشانده است.

وبدون ترجیع بند همیشگی دلقک ایرانی این نوشته ناقص می ماند: حالا بمن حق می دهید که بگویم ما "باید" انقلاب را تمام شده بخواهیم و تشکیل حکومت-هرحکومتی- را در ایران جشن بگیریم. یا...هو
...........................
قبل ازمتن:
در مورد امام خمینی این توضیح را بدهم که من ایشان را تا شش ماه پس از پیروزی انقلاب ایران یک اصلاح طلب رادیکال شناختم. که چون انفلابی نبود رهبرانقلاب هم نبود. سیر وقایع بسمتی رفت که اصلاحات مورد نظر امام خمینی به خواسته های انقلابی ارتقاء پیدا کرد و ایشان ناخواسته شش ماه پس از پیروزی انقلاب رهبرانقلاب شد. و بتدریج بهمان عارضۀ همۀ رهبران انقلاب مبتلا شد. چگونگی ها را در نوشته ای مستقل و عنقریب خواهم منتشرکرد! این از این جهت مهم است که عمدۀ روشنفکران و تحلیل گران امروزی از کلمات سخیفی مثل هیولا و شیاد و فریبکار و... برای توضیح امام خمینی استفاده می کنند. معنای این حرف دروغ این است که 95 درصد ایرانیان از یک شیطان مطلق حمایت کرده اند. و این اگر هم چنین باشد که نیست پنجه در چهرۀ خویش کشیدن است. چنین مباد. انشاءالله!

۴ نظر:

تلخک گفت...

سلام عموجان. ایشالا که خوبی. یه سؤال عمو... این بی بی سی چرا اینقدر اسرار داره توطئه قتل سفیر عربستان ذروغه؟ نمونه اش دیشب تو برنامه صفحه دو یا برنامه نوبت شما که به این موضوع اختصاص داشت. ظاهرا خیلی به نفع انگلیس نیس این رژیم بره نه؟ یا ببینید عنایت فانی با سؤال های زیرکانه اش همیشه اسرار داره که" با توجه به اینکه خیلی ها تو ایران اصلاح رژیم رو می خوان " من این جمله رو چندین بار از زبانش شنیدم.

تلخک گفت...

ببخشید اصرار رو غلط نوشتم!!!

Dalghak.Irani گفت...

سلام تلخک
کار بی بی سی درست است و این موضع گیریش ارتباطی به هواداری یا عدم هواداری از جمهوری اسلامی ندارد. بریتانیایی ها همانطور که در سیاست سرآمد هستند در مدیا و رسانه نیز بی نظیرند. چه بلحاظ تکنیکی و چه از جنبۀ برنامه و محتوا و خبر رسانی. خیلی کم دیده ام که بی بی سی در هیچ کدام از زبان ها و شاخه های پرشمارش دچار هیجان زدگی و جو گیری طولانی بشود و اگر در مقطعی هم از دستش در برود بدلیل بافت و آموزش ضعیف خبرنگارانش - مثل انتخابات 88 در ایران - خیلی زود متوجه شده و جبران مافات می کند. و بهمین خاطر هم است که معتبر ترین و اثرگذار ترین رسانۀ صوتی تصویری از قرن بیسم تا حالا بوده است در جهان بدون تردید. اما موضوع ترور وجوه زیادی دارد که منطق عقلانی پاسخگو نیست و نه تنها بی بی سی بلکه همۀ رسانه های در پیتی هم این مناقشات و شبهات و سؤالات را وارد کرده اند و وارد می دانند. لذا بی بی سی همانطور که با همان هیجان دستپاچۀ مقامات امریکایی در اعلان این خبر در یک کنفرانس مطبوعاتی سطح بالا این خبر را پوشش گسترده و زنده داد برای یکی دوساعت متوالی. همانطور هم باید وجوه منفی قضیه را واکاوی کند تا اعتبار رسانه ایش خدشه دار نشود و اعتماد مخاطبش را از دست ندهد. و الا بسرعت می شود مثل بخش های سیاسی VOA که صدتا چاقو بسازد یکی اش هم تیغه ندارد و مردم حداکثر برای سرگرمی انرا تماشا می کنند. اظهار نظر اولیۀ من هم فقط احصاء انگیزه های داشتۀ خامنه ای بود برای چنین تروری و قبل از اعلان جزئیات مربوط به شخصیت مأمور ترور و از این قبیل بود. یادمان نرود که من فقط یک وبلاگ نویس از میلیون ها چون خودم هستم و بی بی سی یک رسانۀ بین المللی معتبر که باید منافع ملی و مشترک بریتانیا و ایران را پوشش بدهد و نه هیجانات ضد انقلاب را. موفق باشی و یا...هو

apathetic گفت...

دلقک من هم با حرفت در مورد خمینی تا حدودی موافقم. به هر حال این بنده خدا مگه چقدر IQ داشت که بخواد مملکتی رو گول بزنه؟ من که نبودم ولی به نظرم اولش نیتش خیر بود ولی استقبال عظیم مردم و دیدن پتانسیل حاضر در قدرت، او رو از قم به تهران کشید