۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

اطلاعیۀ دلقک ایرانی!+ "اینجا خانۀ من است".

Joseph's Tunic



1- در حدود یک ماه پیش یکی از خوانندگان بسیار عزیز و قدیمی ام کامنتی داده بود و از من خواسته بود که به حال و هوای یک سال پیش وبلاگ برگردم و از روزمرگی به بیان موارد و مسایل عمیق تر عدول کنم. و حتی توصیه کرده بود که از تجربیات این همه سال هایی که بر من گذشته و می گذرد و می تواند مفید باشد استفاده کنم در سمت و سوی مطالب. و البته لطف کرده بود و راجع به دخترانم و اینکه موفق به دیدارشان شدم یانه نگران و پرسشگر بود. من اما کار بسیار زشتی کردم و پاسخ کامنت ایشان را به امروز و فردا افکندم و ننوشتم تا کنون. اینک نیز قصد پاسخگویی به ایشان را ندارم مفصل. فقط خواستم بگویم که ویزای بچه هایم در ایران درست نشد برای انگلیس و من سخت در فشار دوری سه ساله ام از آنان مانده ام فعلاً. هرچند دختر بزرگم را که خارج از ایران است می بینم هر چند وقت یکبار!

2- خوب هم است که یک تجربۀ بودنم در لندن را اینجا بنویسم که هم فال باشد و هم تماشا تا برسم به اصل منظورم از این اطلاعیه. تجربۀ منحصر بفردی که فقط در غربت تجربه کردم و ممکن است برای خیلی های دیگر هم خاطره ای نوستالوژیک منفی دور ونزدیک باشد؛ این است که: "من در لندن وسواس مرض گونه ای پیدا کرده ام نسبت به "کلید خانه"ام. بدین ترتیب که هر موقع می خواهم بیرون بروم از خانه و مستلزم بازگشت با "کلید خانه"ام هستم؛ بطور دیوانه واری به همراه بودن کلید منزلم در نزدم حساس شده ام. بطوریکه هنگام خروج از منزل چند بار چک می کنم که کلید را برداشته باشم. تا جایی این وسواس عمیق وبیمارگونه است که برداشتن کلید از جاکلیدی و لمس آن در لحظۀ خروج و گذاشتن آن در جیبم هم رافع نگرانیم نیست. و تمهیدی اندیشیده ام که در منزلم قابل بستته شدن با یک حرکت نباشد و برای بسته شدن در بعد از خروجم به یکی دو مرحلۀ رفع موانع نیاز باشد تا بتوانم در هر کدام از این مراحل بازدارنده از بودن "کلید خانه ام" در دستم مطمئن شوم. البته تنها یاد آوریم از برداشتن قطعی کلید بخودم و حتی لمس کلید خانه در جیبم به اطمینان کافی نمی رسم. و باید حتماً کلید در دستم باشد که بتوانم آنرا همزمان که لمس می کنم با چشم نیز ببینم و آنگاه مراسم بستن چند مرحله ای در خانه ام را انجام و با نارضایتی توأم با نگرانی بالاخره در را ببندم و بروم بیرون.

3- در توضیح اینکه چرا به این وسواس بیمارگونه و فقط در همین یک مورد هم دچار شده ام، در حالی که در ایران هیچگاه کمترین نگرانی از همراه داشتن یا نداشتن کلید منزلم نداشتم. خودم هم دچار کمی تا قسمتی گنگی و گیجی هستم. ولی گمان می کنم که این وسواس بیمار ناشی از یک ترس روانی عمیقی باشد در من که در ناخودآگاهم هراس دارم که کسی یا سازمانی یا هرچه که اسمش باشد حق دارد و ممکن است تصمیم داشته باشد و بگیرد که مرا بخانه ام راه ندهد. در حالیکه در ایران هیچ قدرتی و هیچ خدا یا بشری را عددی نمی دانستم در جلوگیری از ورود من به خانه ام. هر چند که این موضوع در واقعیت بیرونی عملاً بر عکس است و اینجا چنان قانونمند و چهارچوب دار است که حتی یک مورد هم پیدا نشود در مزاحمت هیچکس اعم از دولت و غیر دولت برای کمترین آزار نسبت به حیطۀ خصوصی شهروند غیر مجرم. و در ایران کاملاً برعکس است و هر ننه قمری بهر علت هم می تواند تو را از بودن در خانۀ خودت هم محروم کند. ولی آن "حس" "اینجا خانۀ من است" در وطن اطمینانی فراتر از قدرت حکومت و مأموران مزاحم همیشگی اش ایجاد می کند که در غربت آن "حس" گم و نابود شده است در من.

4- و این موضوع که سرم شلوغ است و نمی دانم تا کی کمی نامنظم و نا پیگیر - ممکن است - باشم در نظم پست های دوگانۀ روزانه. لذا خواستم پیشاپیش به معتادان وبلاگم به این نظم یک ساله خبر بدهم و بگویم که سرم شلوغ است و ممکن است خیلی منظم نباشم برای پست های پی در پی. البته ترک عادت موجب مرض است و احتمالاً راه حلی پیدا کنم برای نوشتن در شلوغی سر. ولی اگر نشد فعلاً با همین روزی یک پست یا کم و بیش زنده خواهم بود تا آینده ای که من امیدوارم و شما هم همراه باشید. یا...هو

۱ نظر:

آرسین گفت...

دلقک جان سلام
از شنیدن این تصمیم فارغ از دلیل آن استقبال میکنم و امیدوارم بنا به پیش بینی کیفیت وبلاگ به سطح سابق خود برسد.
و حتی بیشتر.
امیدوارم هرچه زودتر مشکلات حل شود.
آرسین